هفت خوان رستم: ۱- جنگ با شیر بیشه ۲ – تشنگی ۳ – جنگ با اژدها ۴ – رویارویی با جادوگر ۵- گرفتار کردن «اولاد» دیو ۶ – رویارویی با «ارژنگ» دیو ۷ – نبرد با «دیو سپید»
■ یادم آمد هان! / داشتم میگفتم: آن شب نیز / سورت سرمای دی بیدادها میکرد / و چه سرمایی، چه سرمایی / بادبرف و سوز وحشتناک
قلمرو زبانی: خوان: مرحله [همآوا؛ خان: رئیس] / خوان هشتم: منظور خوانی است که رستم گرفتارش(چاه) شد / هان: شبه جمله، حرف آگاهانش / سورت: تندی و تیزی، حدّت و شدّت (شبه همآوا، صورت: چهره) / بیداد: ستم / «ها» در «بیدادها» نشانه زیادی / چه سرمایی: جمله تعجبی، واژهآرایی / چه: صفت تعجبی / بادبرف: کولاک، بوران، برفی که با باد همراه باشد، از ترکیبات زیبای ساخت شاعر است / قلمرو ادبی: شعر نیمایی / وزن: فاعلاتن … (رشته انسانی)/ شب: نماد بیداد و ستم / بیداد سورت سرمای دی: جانبخشی، کنایه از شدت سرما / دی: مجاز از زمستان – بیانگر ستم در جامعه / سرما، بادبرف، سوز، دی: تناسب / هان، آن: جناس
بازگردانی: آری به یادم آمد، داشتم این را میگفتم: آن شب هم سوز و تندی سرمای زمستان شدید بود. آه، چه سرمایی! تند و استخوان سوز بود.
پیام: بیانگر بیداد حاکم بر جامعه
■ لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی / گرچه بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس / قهوه خانه گرم و روشن بود، همچو شرم …
قلمرو زبانی: لیک: ولی، حرف پیوند همپایه ساز / خوشبختانه، آخر: قید / سرپناه: پناهگاه / قلمرو ادبی: بیرون … سرد همچون ترس: تشبیه / واجآرایی صامت «ر» / قهوه خانه گرم و روشن بود همچون شرم: تشبیه / گرم، سرد؛ تیره، روشن: تضاد / گرم، شرم: جناس / تیره و سرد بودن ترس، گرم و روشن بودن شرم: حسآمیزی / سرد: ایهام (۱- در برابر گرم ۲- صمیمی نبودن) / گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر)
بازگردانی: امّا سرانجام جایی را برای سرپناه پیدا کردم. هر چند که بیرون از آن سرپناه، فضایی تیره و سرد(بی روح) همانند ترس و هراس بود؛ ولی داخل قهوه خانه (پناهگاه) چون شرم و حیا گرم و روشن بود.
پیام: فضای یأس آلود و ستم زده جامعه
■ همگنان را خون گرمی بود. / قهوه خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشین پیغام / راستی کانون گرمی بود.
قلمرو زبانی: همگنان: همگان، م همگن / «را» در «همگنان را»: نشانه دارندگی / نقّال: داستان گو / کانون: انجمن، محفل / قلمرو ادبی: خون گرمی بود: کنایه از صمیمیت و مهربانی / گرم، روشن، آتشین: تناسب / آتشین پیغام: کنایه از گیرایی سخن، حسآمیزی / کانون: ایهام (۱- انجمن ۲- آتشدان) / کانون گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر) / گرم: واژهآرایی
بازگردانی: همگان با هم، صمیمی، خودمانی و یکدل بودند، فضای قهوه خانه گرم و روشن بود و به راستی که انجمن دوستانهای داشت.
■ مرد نقّال – آن صدایش گرم، نایش گرم / آن سکوتش ساکت و گیرا / و دمش، چونان حدیث آشنایش گرم –
قلمرو زبانی: نقال: داستانگو / نای: نی، گلو / دم: نفس / چونان: مانند / حدیث آشنایش: داستانهای شاهنامه یا داستان کشته شدن رستم / قلمرو ادبی: نای: مجاز از صدا و سخن / دم: مجاز از سخن / ساکت بودن سکوت: تشخیص / ساکت، سکوت: همریشگی (رشته انسانی)/ دمش چونان حدیث آشنایش گرم: تشبیه / چونان: ادات تشبیه / گرم بودن دم: کنایه از گیرایی کلام / صدای گرم، نای گرم، دم گرم، حدیث گرم: حسآمیزی
بازگردانی: مرد نقال نیز سخنانش گرم و گیرا بود؛ همچنین سکوت و خاموشی اش دیگران را به سکوت وامیداشت و خاموشی اش سنگین، دلچسب و سخنش همانند داستان و روایت آشنای او (داستانهای شاهنامه) دلنشین بود.
■ راه میرفت و سخن میگفت / چوبدستی منتشا مانند در دستش،/ مست شور و گرم گفتن بود. / صحنه میدانک خود را تند و گاه آرام میپیمود.
قلمرو زبانی: منتشا: نوعی عصا که از چوب گره دار ساخته میشود و معمولا درویشان و قلندران به دست میگیرند؛ برگرفته از نام منتشا (شهری در آسیای صغیر) / شور: شوق، وجد، هیجان / «ک» در میدانک: «ک» خُردداشت / پیمودن: طی کردن (بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / قلمرو ادبی: چوبدستی منتشا مانند: تشبیه / مست شور: اضافه استعاری / مست شور: کنایه از این که هیجان همه وجودش را فراگرفته بود و غرق آن کار بود؛ استعاره پنهان / گرم گفتن: کنایه از سرگرم سخن گفتن با تمام وجود / گرم گفتن: حسآمیزی / تند، آرام: تضاد
بازگردانی: (مرد نقّال) در حالی که راه میرفت سخن میگفت، (داستانهای شاهنامه را بازگو میکرد.) چوب دستی، همچون عصا در دست داشت و غرق شور و گرم گفتن بود. میدان کوچک (قهوه خانه) را گاهی تند و گاهی آرام میپیمود.
■ همگنان خاموش. / گرد بر گردش، به کردار صدف بر گرد مروارید، / پای تا سر گوش
قلمرو زبانی: همگنان: همگان / خاموش: ساکت / گرد بر گرد: پیرامون / پیمودن: طی کردن (بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / به کردار: مانند / قلمرو ادبی: گرد بر گردش به کردار صدف بر گرد مروارید: مردم دور او جمع شده بودند (مشبه) همان طوری که صدف مروارید را فرا میگیرد (مشبه به)، تشبیه مرکب، خاموش و پای تا سر گوش (وجه شبه) / واجآرایی صامت«گ»،«د»،«ر» / به کردار: ادات تشبیه / واژهآرایی: گرد / مروارید، صدف: مراعات نظیر / پای تا سر: مجاز از همه وجود / پای تا سر گوش: کنایه از بسیار دقیق گوش دادن / پا، سر، گوش: تناسب /
بازگردانی: از سوی دیگر همگان ساکت بودند و همان گونه که صدف، مروارید را در بر میگیرد؛ مرد نقّال را احاطه کرده بودند و با تمام وجود به سخنان او گوش فرا میدادند.
■ هفت خوان را زادسرو مرو / یا به قولی «ماخ سالار» آن گرامی مرد / آن هریوه خوب و پاکآیین – روایت کرد: / خوان هشتم را / من روایت میکنم اکنون … / من که نامم ماث …
قلمرو زبانی: زادسرو: مخفف آزاد سرو یکی از راویان شاهنامه که اهل مرو بود / مرو: شهر مرو / قول: گفته / ماخ سالار: یکی دیگر از راویان شاهنامه که اهل هرات بود / هریوه: صفت نسبی، هروی، منسوب به هرات (شهری در افغانستان) / پاک آیین: زرتشتی / ماث: مخفّف مهدی اخوان ثالث / قلمرو ادبی: جناس: سرو، مرو؛ مرو، مرد؛ مرد، کرد / واژهآرایی: من / واجآرایی: «م»
بازگردانی: هفت خوان را آزادسرو مروی و یا به قولی «ماخ سالار» آن مرد ارجمند و آن هراتی خوب و پاک دین این گونه روایت میکرد … امّا خوان هشتم را اکنون من شاعر برایتان روایت میکنم من که نامم «ماث» (مهدی اخوان ثالث) است.
■ همچنان میرفت و میآمد. / همچنان میگفت و میگفت و قدم میزد
قلمرو ادبی: میرفت، میآمد: تضاد / میگفت: واژهآرایی / واجآرایی: «م»
بازگردانی: (مرد نقال)همچنان در فضای قهوه خانه گام برمیداشت و همچنان داستان (مرگ رستم) را روایت میکرد و این گونه میگفت.
■ قصّه است این، قصّه، آری قصّه درد است / شعر نیست، / این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است / بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست / هیچ -همچون پوچ- عالی نیست.
قلمرو زبانی: این: ضمیر اشاره / قصّه: (تکرار، نقش تبعی)/ عیار: ابزار و مبنای سنجش، معیار، سنجه / مرجع «این» در «این عیار»: قصه / مهر: مهربانی، عشق / کین: کینه، انتقام / محض: هر چیز خالص، بی غش، بی آلایش. / قصّهٔ درد: بیان روایت مرگ ناجوانمردانهٔ رستم به دست شغاد و مکراندیشی نامردمانی که تهی از جوانمردی اند. / هیچ همچون پوچ …: شعری که هیچ باشد مانند پوچ و خالی، عالی نیست و ارزشی ندارد. / قلمرو ادبی: قصه، است، نیست: واژهآرایی / است، نیست: تضاد / مهر، کین: تضاد / مرد، نامرد: تضاد / مهر، مرد؛ کین، نامرد: لف و نشر / هیچ همچون پوچ عالی نیست: متناقضنما، تشبیه / واجآرایی «س»، «چ» / خالی، عالی: جناس
بازگردانی: سخن من، داستان درد و رنج مردم است و متکی بر واقعیت. شعری نیست که بر خیال استوار باشد. این داستان، اندازهٔ مهِر یک مرد (رستم) و کینهٔ یک نامرد (شغاد) را بازگو میکند و آشکارکنندهٔ خیانت نامردان است. همچون شعرهای بدون درونمایه نیست که فقط ظاهری آراسته داشته باشد. (شعر من متعهد و لبریز از حقیقت است.)
■ این گلیم تیره بختیهاست / خیس خون داغ سهراب و سیاوشها، / روکش تابوت تختیهاست
قلمرو ادبی: این گلیم تیره بختیهاست: تشبیه / گلیم تیره بختی: اضافه تشبیهی / سهراب، سیاوش: تلمیح به داستان سیاوش و سهراب، نماد انسانهای ستم دیده و پاکدامن / خیس خون بودن: کنایه از تر و تازه بودن / داغ : ایهام (۱- گرم ۲- درد و سوگ) / روکش تابوت تختی: کنایه از ملی بودن ماجراست، تلمیح / تشبیه قصه خوان هشتم به روکش تابوت تختی؛ کنایه از اینکه شعر من ملی است.
بازگردانی: شعر من، گلیم تیره بختیها و بیان کننده درد و رنج این جامعه است و به خون داغ سهرابها و سیاوشها آغشته شده و روکش تابوت پهلوانی چون تختی گردیده است و هنوز تازه است .(پهلوانانی چون سهراب و سیاوش و تختی که هر سه ناجوانمردانه کشته شدند.)
■ اندکی استاد و خامش ماند؛ پس هماوای خروش خشم / با صدایی مرتعش لحنی رجزمانند و دردآلود / خواند:
قلمرو زبانی: استاد: ایستاد / خامش: خاموش / هماوا: همصدا، وندی: هم(وند)+ آوا (اسم) / مرتعش: لرزنده، دارای ارتعاش / رجز: شعری که در میدان جنگ برای مفاخره میخوانند. / قلمرو ادبی: خروش خشم: استعاره پنهان / رجز مانند: تشبیه / لحنی رجز مانند: کوبنده و دشمن کوب
بازگردانی: مرد نقال بازایستاد و ساکت شد، پس با صدای خشم آلود و لرزان و آهنگی رجزگونه و دردناک این گونه گفت.
■ آه / دیگر اکنون آن عمادِ تکیه و امّید ایرانشهر / شیرمردِ عرصه ناوردهای هول / پورِ زالِ زر جهان پهلو / آن خداوند و سوار رخش بی مانند
قلمرو زبانی: آه: شبه جمله / عماد: تکیه گاه، نگاه دارنده؛ آنچه بتوان بدان تکیه کرد / عماد تکیه: تکیه گاه / شهر: کشور/ عرصه: گستره، میدان /ناورد: نبرد / هول: ترسناک، وحشت انگیز/ پور: فرزند پسر/ زر: لقب زال، پدر رستم / جهان پهلو: جهان پهلوان؛ منظور رستم است / خداوند: صاحب / خداوند و سوار رخش: منظور رستم است / قلمرو ادبی: عماد: استعاره از رستم؛ رستم نماد همه پهلوانانی است که در جامعه، دیگر مورد احترام و ارزش نیستند و با نیرنگ از میان رفته اند. / ایرانشهر: مجاز از مردم ایران / شیرمرد: تشبیه /
بازگردانی: آه، دیگر آن تکیه گاه و امید کشور ایران و شیرمرد میدانهای ترسناک جنگ، فرزند زال، پهلوان جهان، آن صاحب و سوار رخش بی همتا؛
■ آن که هرگز- چون کلید گنج مروارید- / گم نمیشد از لبش لبخند، / خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان، / خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند
قلمرو زبانی: خواه: حرف ربط دوگانه / کین: کینه، انتقام / بهر: برای (هماوا؛ بحر: دریا)/ «را» در «بسته مهر را پیمان»: اضافه گسسته؛ (پیمان مهر بسته) / قلمرو ادبی: چون کلید … لبخند: تشبیه / کلید: مشبه به؛ خنده: مشبه / گنج: استعاره از دهان / مروارید: استعاره از دندان / کلید، گنج، مروارید: تناسب / گم نشدن لبخند: کنایه از لبخند همیشگی داشتن / صلح، جنگ؛ مهر، کین: تضاد / خواه: واژهآرایی
بازگردانی: و آن کسی که هرگز خنده از لبانش دور نمیشد، چه در روز صلح که برای مهر و دوستی پیمان بسته و چه در روز جنگ که برای کینه و انتقام سوگند خورده است.
■ آری اکنون شیر ایرانشهر/ تهمتن گرد سجستانی / کوه کوهان، مرد مردستان، رستم دستان،/ در تگ تاریکْ ژرفِ چاه پهناور، / کِشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر، / چاه غدر ناجوانمردان / چاه پستان، چاه بی دردان، / چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور / و غم انگیز و شگفت آور.
قلمرو زبانی: ایران شهر: کشور ایران، در عهد ساسانیان به کشور ایران، ایران شهر گفته میشد. / تهمتن: « تهم»+ یعنی دارنده بدن نیرومند، زورمند، شجاع، دلیر / گرد: پهلوان / سجستانی: سکستانی، سیستانی؛ سرزمین سکاها / کوهان: «ان» جمع برای کوه به کار برده است، آشنایی زدایی (استوارترین کوه)/ مردستان: جای مردخیز (کاربرد واژه ها و ترکیب های نوساخته) / دستان: لقب زال، پدر رستم / تگ: ته / ژرف: عمیق / کشته: کاشته / غدر: خیانت، نابکاری / پست: فرومایه / بی درد: بی رگ، بی غیرت / قلمرو ادبی: شیر ایران، کوه: استعاره از رستم / کوه کوهان: اغراق / مرد، مردستان: همریشگی (ستان: پسوند مکان) / مرد: نماد نیرومندی / تاریک، ژرف، چاه: تناسب / در تگ تاریک ژرف چاه پهناور: واجآرایی کسره (تتابع اضافات) / کشته هر سو … خنجر: استعاره پنهان / نیزه، خنجر: تناسب / چاه: تکرار/ چاه چونان … ناباور: تشبیه
بازگردانی: آری، اکنون رستم، این شیر ایران زمین، دلاور و پهلوان سیستانی، مظهر استواری و مردانگی، فرزند زال، در ته چاه تاریک و عمیق و پهناوری که از هر سوی بر کف و دیوارههایش نیزه و خنجر کاشته شده، گرفتار گشته بود. در چاه مکر و نیرنگ ناجوانمردان، چاه فرومایگان و بی دردان، چاهی که بی شرمیش همچون عمق و پهنایش باور نکردنی و غم انگیز و شگفت آور بود.
■ آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند، / در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود: / پهلوان هفت خوان اکنون / طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
قلمرو زبانی: تهمتن: از« تهم» + «تن» یعنی دارنده بدن قوی، نیرومند، شجاع، دلیر/ بن: ته / زهر: سم (همآوا: ظهر: پشت) / سنان: سرنیزه / پهلوان هفت خوان: منظور رستم است / قلمرو ادبی: رخش غیرتمند: تشخیص / طعمه دام و دهان خوان هشتم: واجآرایی « ﹻ » / تناسب: بن، چاه، آب / شمشیر، سنان: تناسب / آبش زهر و شمشیر و سنان: تشبیه / گم بودن: کنایه از ناپیدا بودن / طعمه دام و دهان خوان هشتم: تشبیه، واجآرایی «ن»/ طعمه بودن: کنایه از در اختیارِ خود نبودن و گرفتار بودن / دهان خوان هشتم: اضافه استعاری/ خوان هشتم: استعاره از چاه
بازگردانی: آری، رستم اکنون با اسب غیرتمند و دلاور خویش، در ته چاهی که به جای آب، زهر شمشیر و نیزه داشت، ناپدید شده و در دام دهان این خوان هشتم (چاه) گرفتار گشته بود.
◙ در سروده، « پهلوان هفت خوان اکنون / طعمه دام و دهان خوان هشتم بود » منظور از موارد مشخّص شده را بنویسید. « دی ۱۴۰۰»
پاسخ: پهلوان هفت خوان: رستم / خوان هشتم: مرگ رستم یا چاهی که شغاد حفر کرده بود،
■ و میاندیشید/ که نبایستی بگوید هیچ / بس که بی شرمانه و پست است این تزویر./ چشم را باید ببندد،تا نبیند هیچ …
قلمرو زبانی: نبایستی: نباید / هیچ: ضمیر مبهم / بس: بسیار / این: صفت اشاره (تزویر: موصوف)/ تزویر: فریب و دورویی (یکرنگی ≠ تزویر) / قلمرو ادبی: پست، است: جناس / چشم، ببندد، نبیند: تناسب / چشم را باید ببندد، تا نبیند: واجآرایی صامت «ب»
بازگردانی: رستم با خود میاندیشید که دیگر نباید چیزی بگوید چرا که این فریب و دشمنی، بسیار بی شرمانه و پست بود و او باید در برابر این نیرنگ، چشمهای خود را ببندد تا دیگر چیزی نبیند.
■ بعد چندی که گشودش چشم / رخش خود را دید، / بس که خونش رفته بود از تن / بس که زهر زخمها کاریش / گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت میخوابید
قلمرو زبانی: گشودن: باز کردن(بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا) / گشودش چشم: چشم خود را گشود، «ش» مضاف الیه، جهش ضمیر / خونش رفته بود از تن: خون از تنش رفته بود، جهش ضمیر / کاری: مؤثّر / زخم کاری: ضربه مؤثر یا زخمی که موجب مرگ میشود. / زهر زخمها کاریش: «ش» مضاف الیه زخم، جهش ضمیر / گویی: مثل اینکه / هوشش: مرجع ضمیر، رخش است / از تن حس و هوشش: جهش ضمیر، «از تنش حس و هوش» / قلمرو ادبی: زهر زخم: شدت کشندگی زخم، اضافه تشبیهی / واژهآرایی: بس / حس و هوشش رفته بود و داشت میخوابید: کنایه از اینکه مرگ رخش رسیده بود.
بازگردانی: پس از این که چشمانش را گشود، رخش خود را دید که خون زیادی از تنش خارج شده و از بس که شدت زخمهایش مؤثر و کشنده بود؛ انگار که هوش و توانش را از دست داده و در حال جان دادن بود.
■ از تن خود – بس بتر از رخش- / بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش. / رخش را میدید و میپایید. / رخش آن طاق عزیز، آن تای بی همتا / رخش رخشنده / با هزاران یادهای روشن و زنده…
قلمرو زبانی: بتر: مخفف بدتر / نبودش اعتنا با خویش: جهش ضمیر، اعتنا به خودش نمیکرد / پاییدن: مراقب بودن، مواظب بودن / طاق: فرد، یکتا، بی همتا؛ سقف سازهای منحنی که زیر پل یا روی دروازه، رواق و مانند آنها میسازند؛ در معنای مجازی، بخش قوسی هر چیز مانند ابرو، محراب، ایوان و کمان؛ ایوان سقف دار، رواق / تا: لنگه، مانند / رخشنده: تابان، رخشان / قلمرو ادبی: بود، نبود: تضاد / تای بی همتا: متناقضنما / رخش، رخشنده: اشتقاق / یاد روشن: حسآمیزی / واجآرایی صامت «ت، ط»
بازگردانی: او از تن خود که بدتر از رخش زخمی شده بود، آگاهی نداشت و توجهی به خودش نمیکرد و مراقب رخش بود. رخش آن یکتای گرامی، آن بی همتای بی مانند، رخش درخشان و زیبایی که هزاران خاطره خوش از او به یاد داشت.
■ گفت در دل رخش، طفلک رخش / آه / این نخستین بار شاید بود / کان کلید گنج مروارید او گم شد.
قلمرو زبانی: رخش: آمیختگی رنگ سرخ و سفید / «ک» در طفلک: ترحم و دوست داشتن / آه: شبه جمله / قلمرو ادبی: رخش: واژهآرایی / کلید: استعاره از خنده / گنج: استعاره از دهان / مروارید: استعاره از دندان / کلید، گنج، مروارید: تناسب / گم شدن کلید گنج مروارید: کنایه از لبخند نزدن
بازگردانی: رستم در دل خود این گونه میگفت: بیچاره رخش، و این برای نخستین بار بود که لبخند از لبان رستم دور میشد؛ زیرا رخش گرامی خود را آغشته به خون و نزار میدید.
◙ با توجه به سروده زیر، به پرسش ها پاسخ دهید. « شهریور ۹۹» « شهریور ۹۸»
« گفت در دل رخش، طفلک رخش / آه / این نخستین بار شاید بود / کان کلید گنج مروارید او گم شد.»
الف) منظور از « کلید گنج مروارید » چیست؟ ب) پسوند «ک» در طفلک چه مفهومی دارد؟
پاسخ: الف) لبخند (خندیدن) ب) ترحم و دوست داشتن