همیشه زبانشناسان در پی ساختن خطّی بودهاند که به درست
نشانگر آواهای زبان باشد. خط آرمانی، همانگونه که نوشته میشود، خوانده نیز میآید
و نیازی به درس املا ندارد. به دیگر سخن پیوستگی میان نویسهها و واجهای زبان، همنگری
(=تناظر) یک به یک است.
هر واج تنها یک نویسه دارد و هر نویسه نمایانگر یک واج است؛ امّا هیچ دبیرهای در
جهان با این ویژگی یافت نمیشود و همه دبیرههای امروزین جهان، ناتوانی و کاستیهای
خود را دارند.
روشن است که دبیره نیز همچون دیگر ساختههای بشر، کمکم
بهبود یافته و به ریخت امروزین درآمده است. هر چه به گذشته نگاه میافکنیم، خطها
سادهتر و ابتداییتر میشوند. با گسترش دانش و آگاهی ما از زبان، خط نیز رساتر و
گویاتر خواهد شد. به نظر میرسد که خطهای امروز جهان نیز نیاز به بازبینی و
بهسازی داشته باشند. در برابر این دیدگاه گروهی گذشتهگرا و باستانگرا به چشم میآیند
که کهنه را بیشتر میپسندند و شهر آرمانی خود را در گذشتههای دور میجویند. کهنگی
و باستانی بودن همه جا نشانگر نغزی و بوندگی نیست. هر چیز که کهنه شد، پربها
نخواهد بود. شاید دستنوشتههای کهن و شاهکارهای باستانی، پربها و گرانسنگ باشند؛ امّا
این داوری درباره هر چیز کهنه و باستانی درست نمیآید.
خط امروز فارسی در آغاز، نقطه نداشت و واکههای کوتاه آن نگاشته
نمیشد. آوردهاند که ابوالاسود دئلی با افزودن نقطه و حرکت به خط کوفی تا اندازهای
این خط را بهبود بخشید و نویسههای همانند و همال را که نشانگر واجهای گونهگون
بود از هم جدا داشت. اگرچه در درستی این داستان چند و چون است؛ امّا به هر روی
نقطهگذاری سبب شد، دبیره کوفی کاملتر شود و آسانتر خوانده آید. در خط کوفی، ب،
ت، ث، به یک ریخت (ب) نوشته میشد و خواننده از روی گمان خود و همنشینی واژهها میتوانست
واژهها را درست بخواند. با افزودن نقطه و حرکت تا اندازهای خط ساده و آغازین
کوفی رساتر و گویاتر شد و همین خط در ایران توانست جای خط ناقص پهلوی را بگیرد. دبیره
پهلوی زود و تند کنار نشست؛ زیرا این دبیره دشوارتر از خط مسلمانان بود و نارساتر.
امروزه نیز اگر دبیره پارسی، دشواریها و نارساییهایش زدوده نشود، خواه ناخواه، خط
بهتر و بوندهتری جای آن را خواهد گرفت. چند سده از رواج خط تازه نگذشته بود که
ایرانیان با افزودن سرکج و نقطه برای واجهای ایرانی: پ، ژ، گ، چ، نویسههایی را
آفریندند و این خط تازه آمده را تا اندازهای با زبان خود سازگار و دمساز کردند.
امّا میباید در نظر داشت که دبیره امروز ایران، گرهها و
کمبودهای بزرگ دیگری دارد. این خط برای زبانهای سامی ساخته شده و همیشه با ساختار
آوایی پارسی همسو و سازگار نیست. ارزش واکه کوتاه و همخوان در زبان دری یکسان است.
با افزودن یا دگرکرد یک واکه کوتاه معنا دگرگون میشود و به نظر میرسد، گهگاهی
نیاز به نویسهای برای سه واکه زیر، زبر و پیش باشد. زبانهای سامی نیاز به نویسهای
برای واکههای کوتاه ندارند، زیرا وزن واژهها به سادگی نشان میدهد که یک واژه
چگونه باید خوانده شود. برای نمونه: عرب زبان با دیدن واژه «کاتب» به سادگی درمییابد
که این واژه میباید به زیر «تا» خوانده شود و نه به زبر «تا»؛ امّا در زبانهای
آریایی اینچنین پیشبینی به انجام نمیرسد.
از سوی دیگر، برخی از واجهای فارسی دارای چندین نویسهاند.
در زبان عربی ظ، ذ، ز، ض هر یک به گونهای به زبان میآید و برگوییشان یکسان
نیست. عربزبان با شنیدن یک واژه به سادگی میتواند بازشناسد که این واژه با ظا
است یا ذال؛ امّا این چهار نویسه در فارسی یکسان و همسان به زبان میآیند. به سخن
دیگر، فارسیزبان با شنیدن واژه «اضطراب» نمیتواند بازشناسد که ریخت نوشتاری آن
چگونه باید باشد!: ازتراب، اضتراب، اذطراب… میتوان واژه اضطراب را به دهها شکل
نوشت و همین سبب میشود که به دانشآموزان در دبستان و راهنمایی و حتا دبیرستان
درسی به نام املا داده شود؛ در صورتی که عربزبانان نیازی به درس املا ندارند و
اگر هم داشته باشند به اندازه پارسی پیچیده و دشوار نیست. این نویسههای عربی،
باری است بر دوش خط پارسی؛ امّا همین خط برای عربی بسیار شایسته است و بسازتر.
چه باید کرد؟ این خط را چگونه میتوانیم با ساختار زبانمان همسو
کنیم؟ آیا بهتر نیست که این خط را فروبنهیم و همانند ترکیه و تاجیکستان خط لاتین و
سیریلی را درپذیریم؟ برخی تندروانه در پی جایگزینی خط دیگری به جای این خط اند.
این گروه پیشنهاد میکنند، خط لاتین پذیرفته شود، همان رفتاری که آتاتورک انجام
داد و خط ترکیه را لاتین گردانید یا اینکه خط دیگری همچون دبیره اوستایی به جای آن
رواج یابد.
به نظر میرسد که هر دو این دیدگاهها ناشدنی و نادرست باشد.
خط اوستایی، نزدیک به بیش از هزارو پانصد سال است که فراموش شده و جایگزین کردن آن
به جای خط امروزین، سرمایه و بودجه هنگفتی میطلبد. دوم این که سبب گسست فرهنگی
خواهد شد. با رواج خط اوستایی پیوند و پیوستگی ما با بسیاری از کشورهای پارسیزبان
خواهد گسست و در این جهان پرآی و رو تکافتاده و تنها خواهیم ماند. گسترش خط لاتین
نیز بیزیان نیست. اگر خط لاتین در ایران رواج یابد، ناخواسته به همراه آن، بستر و
زمینهای فراهم میشود که واژههای لاتین در پارسی رواج یابد. زبان تازی دیگر توش
و توان آن را ندارد که در برابر فارسی خودی بنمایاند. نگرانی از زبان تازی احساس
نمیشود؛ امّا انگلیسی این گونه نیست.
از سوی دیگر میباید بررسی موشکافانهای به انجام رسد که
دگرکرد خط در تاجیکستان و ترکیه چه پیامدهایی را داشت. به سود این کشورها بود یا
یه زیان ایشان. پیامد این دگرکرد چه بود؟ تا در اینباره کندوکاو و کاوشی درخور آراسته
نشود، دگرکرد دبیره نباید فراپیش نهاده شود.
ما در این جستار در پی آن نیستیم که این دو دیدگاه را بررسی
و واکاوی کنیم. در اینجا تنها به نظر گروهی میپردازیم که خواستار بهسازی و بهکرد
خط امروزیناند. این گروه که در میانشان سرهگرایان نیز دیده میشوند برآنند که
خط امروز را با هنجارهای زبان فارسی سازگار و دمساز کنند. در زیر نگره این گروه
گذرا و فهرستوار یاد میشود.
◙ به جای آنکه تنوین به شکل
عربی آن نوشته شود( اً ) به ریختی درآید که با دیگر نویسههای فارسی هماهنگ است،
پس به جای مسلماً میتوان نوشت: مسلمن و یا به جای واقعاً میتوان نوشت: واقعن.
این روش، باری را از دوش زبان دری برخواهد داشت و هیچ دشواری در خواندن آن نیست. ناگفته
نماند که سخنسرایان و سخندانان سترگ ما همیشه تنوین را به ریخت «ا» به کار میبردهاند:
به جای عمداً، میگفتهاند: عمدا
◊ گو نام ما زیاد به عمدا چه میبری؟! خود
آید آنکه یاد نیاری ز نام ما (حافظ، ص۹)
◊ مرد از قاتل عمـدا بگـریزند به جان پاکبازان
بر شمشیر به عمدا آیند.
(غزلهای سعدی، ص ۴۳)
◙ واژههای فارسی و غیر عربی
همه به گونهای نوشته شود که در فارسی به زبان میآید. برای نمونه واژه طهران که
در گذشته با ط نوشته میشد، امروزه با «ت» نوشته میشود؛ زیرا این واژه پارسی است
و دلیلی برای اینکه با «ط» نوشته شود نیست یا واژه صد بهتر است که با سین نوشته
شود: «سد»؛ همچنین واژه اصفهان به ریخت «اسفهان» درآید. این کنش، سبب میشود که
املای فارسی سادهتر گردد و دانشآموز کمتر نیاز به درس املا داشته باشد.
واژه ارسطو یونانی است و ریشه تازی ندارد. پس دلیلی ندارد
که با «ط» نوشته شود. بهتر است که به جای «ط» از «ت» بهره بجوییم و آن را به ریخت «ارستو»
بنگاریم.
◙ برخی از نویسههای عربی که
کاربرد گستردهای ندارد، بهتر است، کنار نهاده شود. برای نمونه تای گرد ( ه ) را میتوانیم
همه جا به ریخت تِی دو نقطه (ت) بنوسیم؛ زیرا این نویسه تنها در چند واژه دایره المعارف و تذکره الاولیا و… دیده میشود. بهتر است که تای گرد از
خط پارسی زدوده شود و همه جا به جای تای گرد، تای دو نقطه به کار رود. پس «دایره المعارف» به ریخت «دایرتالمعارف» نگاشته خواهد
شد و «تذکره الاولیا» به شکل
«تذکرتالاولیا». این روش، حروف نگاری را ساده خواهد کرد و خط پارسی را روانتر.
دلیلی نیست که موسا با «ی» نگاشته شود یا مصطفا با «الف
کوتاه» نگاشته شود. افزودن الف کوتاه به خط فارسی باری است به دوش آن. این نویسهها
بسیار کمبسامدند و فرونهادن آنها هیچ آسیبی به خط فارسی نخواهد زد.◙ برخی
از سرهگرایان تندرو پیشنهاد میکنند که همه واژهها چه عربی و چه فارسی با نویسههای
پارسی نگاشته شود. برای نمونه به باور ایشان، بهتر است که «حسن» به ریخت «هسن» درآید
و یکسره نویسههای عربی کنار نهاده شود. به گمان پژوهشگر این اندیشه کامیاب
نخواهند بود و با شکست روباروی خواهند شد. با بخشنامه نمیتوان دستکاریهای ژرف
اینچنینی را گزارد. هیچ کاری، ناشدنی نیست؛ امّا با سرمایه و بودجه ما، این
دگرگونیها و دگردیسیها به انجام نمیرسد. در کشوری که رواج تنها یک واژه نیاز
به سرمایه و هماهنگیهای نهادهای گوناگون دارد، چگونه میتوان امید بست که با
بخشنامه یکباره نویسههایی که هزار سال در متنهای دری به کار رفته ورافتد! پالایش
و پیرایش خط پارسی از همه نویسههای تازی، ناشدنی است. بهتر است واقعیتها را
بپذیریم و برنامهریزیمان در حد توانمان باشد.
برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.
در بخش پیش وامگیری
آسیبشناسی شد و زیان وامواژهها بررسی گردید. اینک به بررسی چرایی رخنه سازههای
بیگانه میپردازیم. یکی از راههای ستیز و پیکار با وامواژهها، خشکاندن راهها و
سرچشمههای وامگیری است. ما میباید راهی بیابیم که وامگیری فروخوشد و پیش از
رخنه وامواژهها رویاروی آن دیوار و بارویی افراشته آید. پیشگیری باید پیش از
درمان به انجام رسد. بررسی چرایی وامگیری میتواند ما را به شناخت راههای
پیشگیری راهنمون گردد. رخنه وامواژهها و سازههای نیرانی به علتهای گوناگونی رخ
میدهد که برخی از این علتها، برونزبانی است و برخی، درونزبانی. پارهای از این
علتها در زیر بررسی میشود.
بیگانهگرایی و خودباختگی
یکی از راههای
رخنه وامواژهها، ایرانیانیاند که به کشورهای دیگر رخت میکشند یا در ایران به
آموزش زبانهای دیگر میپردازند. برخی از این زبانآموزان، خواسته یا ناخواسته،
واژههای زبانهای دیگر را در سخن خود به کار میبرند و بدین وسیله وامواژهها در نوشتار
و گفتار رواج مییابد. در گذشته دبیران عربیدان، بیشمار واژه تازی را در فارسی
رواج دادند و امروزه برخی از خودباختگان که گمان میبرند فرنگیدانی و فرنگزدگی
نشانه پیشرفت و فرهیزش است، وامواژههای انگلیسی را در پارسی رواج میدهند. دانستن
زبانهای دیگر ناپسند نیست و هر کس زبانی را بداند با جهان تازهای آشنا شده است؛
امّا دانستن زبان دیگری بجز پارسی نباید بهانه گزایش زبان میهنی باشد.
به هر زبانی
سخن میگوییم باید بکوشیم نغز و درست سخن بگوییم و هنجارهای آن زبان را پاس
بداریم. پیشرفت کشورهای فراصنعتی در گرو واژههایشان نیست. پیشرفت ایشان در گرو
علمی اندیشیدن است. راه پیشرفت و شکوفایی دانش، اندیشهورزی است نه پیروی
کورکورانه از فرهنگ باخترزمین. بسیاری از مردم از واژههای کامپیوتر، تکنولوژی،
پرفکت و هزاران وامواژه دیگر بهره میجویند و گمان میبرند با این رفتار به
جانمایه دانش دست یافتهاند. دانستن زبان دیگر، سبب سربلندی و فرهیختگی است؛ امّا
هر کس زبانی را دانست نمیتوان او را اندیشمند شمرد. بسیاری را میشناسم که به
کشورهای پیشرفته رخت کشیدهاند و مدّتها در این کشورها میزیند؛ امّا علمی نمیاندیشند
و هنوز به سنّتهای نادرست خود پایبندند. دلیلی ندارد که هر کس در کشور پیشرفتهای
میزید، صددرصد درستاندیش و روشناندیش باشد. به کار گرفتن واژههای فرنگی نشانگر
روشناندیشی و پیشرفتگی نیست.
برای بسیاری
از وامواژهها برابر فارسی خوشآوا و گوشنواز در دست است، مانند: رایانه، فناوری،
نغز… . مایهوری واژگان فارسی در دست ما ایرانیان است. اگر زبانمان را پاس
نداریم، بیگمان آسیبهای جانگزایی خواهد دید. جهان، ایرانیان را با سرایندگان و
سخنوران سترگ خود میشناسد. ایرانی بودن سبب سربلندی ماست؛ زیرا سخنوران سترگی را
در دامان خود پروردهایم. میباید پاس آن را بداریم و در راستای گذشته پرشکوهمان
راه بسپریم. نباید آموزش زبان انگلیسی به نابودی فارسی بینجامد. فارسی جایگاه خود
را دارد و آموزش انگلیسی جایگاه خود را. هر کدام از این زبانها را میباید جداگانه
آموخت. این زبانها را نباید با هم آمیخت. از گذشته درس باید گرفت. زمانی عربیدانی
پارسی را گزایید و امروزه انگلیسیدانی.
ناآشنایی نویسندگان و ترجمهگران با زبان پارسی
یکی دیگر از راههای رخنه وامواژهها، ناآشنایی نویسندگان
با زبان پارسی و کمکوشی و تنآسانی ایشان است. به سادگی میتوان با جستجو در
فرهنگهای برابریاب یا فرهنگهای دوزبانه برای بسیاری از وامواژهها برابری یافت؛
امّا برخی از نگارندگان و ترجمهگران کمکوش به هیچ کوشش و جویشی دست نمیزنند و
کمکوشی خود را به گردن ناتوانی فارسی میافکنند. پژوهندگان کمکار که به وامواژهها
چنگ مییازند یکی از سببسازان گسترش وامواژهها در پارسیاند. نگارندگان میباید
بدانند که به پارسی زبان گشودن نشانه آشنایی با همه توانمندیهای زبان نیست. هیچ سخندانی
از همه گنجینه واژگانی زبان آگاه و هژیر نیست. دری نزدیک به یک هزار هزار واژه
دارد. هیچ سخنگویی همه این واژهها را نمیشناسد.
زبانوران کوچه
و بازار و مردمی که در دانشگاه، ادب پارسی نخواندهاند، بیش از سی هزار واژه را از
برندارند و گاهی واژههای آشنا را نیز به یاد نمیآورند. چگونه میتوان چشم داشت
که ترجمهگری که رشتهاش ادب پارسی نیست، همه واژههای نیازیاش را بشناسد و بینیاز
از جستجو باشد. میباید از نویسندگان و ترجمهگران درخواست که بیشتر بپژوهند و در
نخستین گام از به کار بردن وامواژههای دلخراش بپرهیزند. ایشان نباید ناتوانی خود
را به گردن ناتوانی زبان دری بیفکنند. پارسی، زبانی است گسترده و ناشناخته. شوربختانه،
در دانشکدههای ادب پارسی نیز دری ناشناخته مانده است و بیشتر استادان گمان میبرند
همه چیز را درباره این زبان میدانند و باید به عربیدانی و عربیپژوهی روی آورند.
نگارنده کمتر کسی را میشناسد که توانمندیها و وندهای دری را به ژرفی و نغزی
بشناسد و بتواند از همه این توانمندیها بهرهمند شود. توش و توان ساخت واژههای
آمیغی در زبان دری بیهمتا ست و کمتر زبانی را میتوان با این توانمندی یافت؛ امّا
این توانمندی میباید به کار گرفته شود. از ترجمهگران باید درخواست که با
بنیادهای ترجمه آشنا شوند و ترجمه را هنر با ارزشی بشمارند که کم از کتابنوشتن
نیست و گاه، ارزشی بیش از اصل کتاب خواهد داشت.
خوگرفتن به واژههای بیگانه
خواه ناخواه آموزگاری که پیوسته با زبان دیگری سر و کار
دارد، واژههای دری را فراموش میکند و به جای پارسی، واژههای زبانهای دیگر را به
یاد میآورد. امروزه میبینیم که برخی از خانوادهها خردسالان خود را از کودکستان
با زبان انگلیسی آشنا میکنند؛ البته نمیتوان این کردار را صددرصد نادرست دانست؛ امّا
باید به یاد داشت، نوباوهای که از پنج شش سالگی با زبان دیگری آشنا میشود و با
فرهنگ دیگری میبالد، به دشواری میتواند در بُرنایی و پرمایگی گرایش و گرایهای
به آن زبان نداشته باشد. جای شگفتی است که ما ایرانیان فرزندانمان را از کودکستان
با زبان انگلیسی آشنا میکنیم؛ امّا هیچ نمیاندیشیم که چرا واپس ماندهایم و این
اندازه پیرو و وابسته فرنگیان گشتهایم. دریغا دریغ که اگر فرنگی موی خود را همچون
جوجه تیغی افراشته بدارد و دنبالهای بر پشت بربندد، بیدرنگ برخی دنبالهرو ایشان
خواهند شد و خود را بسان ایشان خواهند آراست؛ امّا هیچ نیمنگاهی به روشهای علمی و
سختکوشی ایشان نداریم. بهتر است به جای زبانآموزی در پی آن باشیم که فرهنگ
باخترزمین را بشناسیم و دگردیسی بنیادین در فرهنگ کشورمان پدید آوریم. چرا ما به جایی
رسیدهایم که خودباختگانه هر آیین فرنگی را میپسندیم؛ امّا در اندیشه آن نیستیم
که رفتار و سنتهای نادرست خود را فروبنهیم.
امروزه شبکههای برونمرزی فراوانی پا
گرفته و هر یک از این شبکهها، بینندگان فراوان و پرشماری دارد. این شبکهها بیشتر
به دست ایرانیانی پی افکنده میشود که سالها در فرنگ زیستهاند و روز و شب با
زبانهای دیگر سر و کار دارند. بازیگران و میهمانان این شبکهها که گاه فرنگزادهاند،
به خوبی نمیتوانند به پارسی سخن بگویند. این شبکهها میتوانند در آینده بر زبان
بسیاری از مردم اثر بنهند و زبان مردم ایران را بپریشند. دستاندرکاران این شبکهها
با واژههای بیگانه خو میگیرند و بر پایه هنجار کمکوشی، همان وامواژههای آشنا
را به کار میبرند. چه خوش است اگر زبان این شبکهها به دست سخندانان بیفتد و تکاپویی
به انجام رسد تا زبان این شبکهها ویرایش و پیرایش شود. افسوس که شبکههای درونمرزی
نیز دست کمی از شبکههای برونمرزی ندارند و گویندگانشان، واژههای پارسی را نمیشناسند
و وامواژهها را با متنهای ناشیوا و نااستوارشان درمیگسترند. هیچ نهادی نمیتواند
همچون صدا و سیما بر زبان مردم اثر بنهد. گویندگان رسانهها میباید از کاردانان و
پارسیشناسان نامآور برگزیده شوند و نثرشان میباید بارها ویراسته آید. به نظر میرسد
که این نهاد هیچ خارخاری برای به کار بردن واژههای فرهنگستان نداشته باشد و
خواهان تک و تابی برای رواج نوواژهها نباشد.
روزگاری خو
گرفتن به زبان تازی سبب رخنه این زبان در پارسی شد و امروزه زبان انگلیسی. دینپژوه
و دینوری که پیوسته متنهای تازی را میخواند و با این زبان آشنا میشود و سررشته
چندانی از پارسی ندارد، پر روشن است که با نوشتن کتاب، پارسی را خواهد گزایید. او
گمان خواهد برد که فارسی ناتوان است و نادانی خود را به گردن پارسی مینهد. از این
دینپژوهان باید پرسید که شما چند سال درباره زبان دری پژوهیدهاید که به سادگی و
با بُرّایی دربارهاش داوری میکنید؟ آیا کسی که پارسی را درست نمیتواند سخن گفت
میتواند نغزیها و توانمندیهای این زبان را بشناسد و این توانمندیها را به کار
گیرد؟ از ایشان باید درخواست که نخست پارسی را بیاموزند؛ سپس داوری کنند.
واژهسازی نابهنگام
برابرسازی نابهنگام نیز یکی دیگر از کاستیها و سستیهای ماست که سبب میشود، وامواژهها
در زبانمان بگسترد. واژههای بیگانه در فارسی رواج مییابند و پس از دو سه دهه ما
در اندیشه چاره میافتیم. مردمی که این وامواژهها را شناختند و در گفتگو به کار
گرفتند، به دشواری واژه تازه را جایگزین آن خواهند کرد. میباید پیش از رواج
وامواژه برابرسازی انجام گیرد. اگر پیش از رخنه وامواژه، برابر پارسی آن در دسترس
مردم و ترجمهگران باشد، واژگان بیگانه کمتر در زبان راه مییابند.
از سوی دیگر واژههایی ساخته میشود؛ امّا
کارگزاران و کشورداران، هیچ کار بایستهای برای رواج نوواژهها انجام نمیدهند.
این نیز سبب میشود که تکاپوی فرهنگستان سترون بماند. واژه رایانه سه دهه پیش
ساخته شد؛ امّا پس از چندین دهه هنوز رواج گسترده نیافته است. کمتر کارگزاری را
دیدهام که بر آن باشد از نوواژهها و نوگزیدههای فرهنگستان پشتیبانی کند.
دادوستد و دانش باخترزمین
اگر به
بازار جهان و ایران نگاهی بیفکنیم، درمییابیم که چه اندازه نسبت به صد سال پیش
کالاها و دانش فنی پیشرفت کرده و گوناگون شده است. جهان امروز جهان فرآورش و
فرآورده است. هر روزه کالایی تازه به بازار راه مییابد. آیا ما میتوانیم برای
همه این کالاها و فناوریها واژه بیابیم؟ آیا در توان ما هست که پیش از هر کالایی
برای آن، واژهای برگزینیم؟ این کنش، سرمایه هنگفتی میطلبد و این سرمایهگذاری در
توش و توان ما نیست. چگونه میتوانیم با سرمایه اندکمان برای همه واژههای علمی
برابر بیابیم؟! اگر یک دستگاه رایانه خانگی را فروشکافیم و قطعهها و ابزارهای آن
را شناسایی کنیم، برای چند درصد از این قطعهها نام فارسی داریم. تعداد قطعههای
یک رایانه از صدها هزار افزون خواهد شد. زبان ما تنها یک هزار هزار واژه دارد. در
صورتی که زبان انگلیسی نزدیک به یک ملیارد. خواه ناخواه با آمدن کالاهای تازه،
واژهها نیز به همراهشان به فارسی رخنه خواهد کرد. تا هنگامی که خودشکوفا نشدهایم
و واژهها و دانش، خودجوشانه از زبانمان بیرون نتراویده، گمان نمیرود که شمار
وامواژهها در گفتار پارسیزبانان کاستی شگرفی بپذیرد. مردمی که اقتصاد و دانشی
شکوفا ندارند، خواهناخواه زبان و واژگانشان نیز شکوفا نخواهد بود. وابستگی علمی و
اقتصادی بیگمان وابستگی زبانی را نیز در پی خواهد آورد. کالاهای وارداتی، زبانمان
را نیز وارداتی خواهد کرد. اگر واژهنامهای را بگشاییم و نگاهی به آن بیفکنیم به
آسانی میتوانیم دریافت که صنعت و دانش فنی ما در چه پایه و جایگاهی نشسته است.
شکست سیاسی و اقتصادی
شکست
سیاسی یکی دیگر از علتهای رخنه وامواژههاست. ایران در جنگ قادسیه از تازیان شکست
خورد و کشور به دست تازیان افتاد. شکست سیاسی ایران سبب شد که زبان پهلوی کنار رود
و زبان پارسی نو جایگزین آن شود. شکست غزنویان از سلجوقیان نیز سببساز رخنه
وامواژههای دیگری شد. شکست ایرانیان از مغولان کشورسوز، جانکاهترین کوبه را بر
پیکر دانش و زبان نواخت. ایران از ارتش مغولان درشکست و کشور به دست تیرهای
ددآیین افتاد. در همین روزگار بار دیگر نثر دری سر بر نشیب نهاد و واژههای مغولی
در زبان پارسی رخنه کرد. شکست سیاسی سبب شد که توانمندیهای اقتصادی به دست دشمن
افتد و با از میان رفتن زمینهها و زیرساختهای پیشرفت، رخنه وامواژهها و شکست
فرهنگی در پی آن بیاید. اگر بخواهیم زبانمان را ناوابسته و خودایستا گردانیم، میباید
اقتصاد و سیاست خودایستا و ناوابستهای داشته باشیم. اقتصاد وابسته و ناتوان بیگمان
زبانی ناتوان و وابسته را به دنبال خواهد آورد.
ناشیوایی و نارسایی نوواژهها
آنچه در بالا یاد شد یکسره، علتهای برونزبانی بود و هیچگونه
پیوستگی با خود زبان نداشت؛ امّا رخنه وامواژهها میتواند، علتهای درونزبانی نیز
داشته باشد. یکی از علتهای درونزبانی رخنه وامواژهها، ناشیوایی و نازیبایی
نوواژههاست. اگر نوساخته و نوآفریدهها، خوشآوا و نغز باشند همچنین کوتاه و دوهجایی،
زبانوران به سوی آنها کشیده خواهند شد. واژه «آمار» به خوبی به جای «احصائیه»
نشست. با اینکه آمار از واژهنامه پهلوی گرفته شده بود و در پارسی نو پیشینهای
نداشت؛ امّا به آسانی رواج یافت. دلیل این کامیابی را میتوان در کوتاهی و خوشآهنگی
این واژه دانست. اگر واژههای برنهاده فرهنگستان ناخوشآهنگ و درازآهنگ باشند بخت
آن را نخواهند داشت که جانشین وامواژههای خوشآوا گردند.
نمونه دیگری میتوان آورد واژه «آتشنشانی»
به جای «اطفاء الحریق» نشست. واژه آتشنشانی و آتشنشان پذیرفته شد؛ زیرا آتشنشان
معنارسان است و شیوا؛ امّا اطفاء الحریق برای بیشتر مردم ناآشنا و ناشناخته است.
«آتشنشان» کوتاه است و خوشآهنگ؛ امّا اطفاء الحریق درشتناک است و گرانبار. به
گمان پژوهشگر صددرصد، بالگرد رواج خواهد یافت؛ زیرا از هلیکوپتر کوتاهتر و خوشآهنگتر
است برآیند اینکه نوساخته نغز و کوتاه، آسانتر به جای وامواژه درازآهنگ و گوشآزار
مینشیند.
از سوی دیگر نوواژهها میباید با سازههای
شناخته شده زبان ساخته شده باشند. واژه ناآشنارو و گمنام به سختی پسند میافتد و به
دشواری با پذیرش مردم همراه میشود؛ البته در زمینه واژههای علمی، گاهی نیاز به
آن است که واژه ناآشنا باشد؛ زیرا بار معنایی به همراه خود ندارد؛ امّا در کل واژه
آشنارو از واژه ناشناخته بهتر است.
دیگر شرطی که میباید در نظر گرفته شود، خوشهواژههاست. اگر واژهای در
زبان دری وابسته به خوشهای
باشد و چندین هم خانواده از آن در پارسی رخنه کرده باشد، میباید برای همه آنها
برابر پارسی ساخت وگرنه آن واژه رواج نخواهد یافت؛ برای نمونه «رادیولوژی»، خوشهواژه
است: رادیولوژی، رادیوگرافی، رادیولوژیست و رادیوگرافی. همه این واژهها در پارسی
رواج یافتهاند و هنگام واژهسازی میباید برای همه آنها برابر پارسی ساخت. در
برابر این واژهها میتوان پرتوشناسی، پرتونگاری، پرتوشناس و پرتونگار را نهاد.
اگر تنها برای یکی از این لغتها برابر پارسی بسازیم، نوواژه در پارسی رواج نخواهد
یافت؛ زیرا زبانوران نمیتوانند برای دیگر واژههای همخانواده، برابر فارسی
بیابند.
تنگناها و گریوههای سرهنویسی
سرهنویسی نیز
همانند و همگون دیگر جنبشها و کار و کنشهای علمی گرهها و تنگناهایی دارد که میباید
با کاوش و پژوهش زدوده شود. سرهنویسی کار سادهای نیست و نمیتواند، به سادگی به دست
آید. نمیتوان به آسانی نوواژهای را به جای وامواژهها نشاند. بسا دو واژه در
معنا یکسان بنمایند؛ امّا در کاربرد و گستره معنایی یکسان و برابر نباشند. به
سادگی نمیتوان یکی را به جای دیگر به کار برد. سرهنویس میباید سالها و بارها
نوشتههای کهن و پربار فارسی را بخواند و شیوه جملهبندی و واژهسازی پارسی را
بشناسد تا بتواند متن نغزی به فارسی سره بنگارد. او میباید با گذشت زمان، معناهای
پنهان واژهها را دریابد و روش به کاربردن واژههای دری را بیاموزد. فراپیش نهادن
متنی سره که روشن، آیینهسان و معنارسان باشد کار بغرنجی است. افسوس و صد دریغ که
بسیاری از متنهای سره نامعنارسان و درنایافتنیاند. خواننده نمیتواند معنای جمله
را دریابد اگر چه معنای تک تک واژهها آشکار و هویدا باشد.
برخی از سرهنویسان گمان میکنند اگر به
جای یک واژه تازی، برابر فارسی آن را بنهند، متنی پیراسته و فهمیدنی فراپیش داشتهاند؛
امّا به راستی که این اندیشه نادرست است و ناپخته. روشن و معنارسان بودن تکتک
واژهها نمایانگر رسانایی جمله نیست. سرهآفرین میباید در نظر داشته باشد که
معنای جمله، از معنای تک تک واژهها به دست نمیآید. یک جمله با چینش ساده چند
واژه ساخته نمیشود. در هیچ فرهنگی به درستی درباره همنشینی و شیوه چینش واژهها
سخن نرفته است. گذشت زمان و خواندن پیوسته شاهکارهای ادبی، به سرهنویس توان آن را
میدهد که واژهها را درست به کار ببرد. یکی دو نمونه از متنهای نارسا و ناگویا در
زیر میآید تا خواننده با کاستی و کمبود برخی از متنها سره آشنا شود:
«در این جا، سرآمدترین
شناختنشان و زیربنیادیترین معیار، جداسانی دیالکتیک مزدایی با دیالکتیک هگلی خود
را فرامینمایاند: در دستگاه دیالکتیکال مزدایی، برنهش (= آنتی تز)، از بیرون از
گوهر و سامانی خود را گوهر راستی و پاکی پرچمدار نبرد ضدین است.
باژگونه آن، در
دستگاه دیالکتیک هگلی، برنهش (آنتی تز) از جوهره درون نهش (= تز)، همگوهر و همسامان
با آن است که سر برمیآورد و عهدهدار نبرد نیروهای ناسازگار و ستیهنده میگردد.» ( کتاب سوم دینکرد، ص یح)
کمبود واژگان علمی
یکی دیگر از تنگناها و گرههای سرهآفرینی کمبود واژههای علمی است؛ البته این
کمبود سرشتین نیست و به ناتوانی فارسیزبانان بازمیگرد نه زبان دری. ما هنوز در دانش پایمان چوبین است و شوربختانه ریزهخوار فرهنگ و دانش باخترزمین
بودهایم. ما برای بسیاری از واژههای علمی برابر فارسی در دست نداریم. همیشه و
همواره زبان و دانش گام به گام و دوشادوش هم راه میپویند. پیشرفت دانش پیشرفت
زبان را نیز به همراه خواهد داشت. به آسانی نمیتوان برای دانشواژهها برابر فارسی
ساخت. دانش پیچیده و بغرنج، زبان پیچیده و بغرنج میطلبد و این دو ناگزیر هماند.
چند درصد کتابهای علمی جهان به فارسی نگاشته شده یا به پارسی ترجمه شده است؟ چند
درصد آفرینشگریها و اختراعها به دست ایرانیان انجام شده است؟ آیا میتوانیم همه
این کتابها را به پارسی برگردانیم و به سادگی برای دانشواژهها برابر فارسی بسازیم؟
آیا توان آن را داریم که همه وبگاههای علمی را به دری برگردانیم؟
به نظر میرسد که بازه و گسل
میان کشورهای پیشرفته و کشورهای جهان سوم بیشتر و بیشتر شود و وابستگی ما به فرهنگ
باخترزمین بیفزاید. در این جهان پرآیورو که ما جایگاه بلندی نداریم چه باید کرد؟
به دشواری میتوانیم زبانمان را همگام با فرهنگ و دانش باخترزمین به پیش بریم. آیا
فناوری به یاری و همپشتی ما خواهد آمد؟ آیا میتوان امید بست که در آینده دستگاههای
ترجمه چنان نیرومند شوند که به سادگی متنهای انگلیسی و دیگر زبانها به فارسی برگردانده
شود و دیگر نیازی به زبانآموزی نباشد؟ به نظر میرسد که دستیابی به این آرزو
ناشدنی نباشد. میباید پایید و چشم به راه آفرینشگران باخترزمین بود که به یاری و
یارمندی ما بیایند و زبان ما را پاس بدارند!!!! شاید روزی فرارسد که رایانهها و
آدموارهها به سادگی و به آسانی، سخن دیگران را به فارسی برگردانند و در سایهسار
فناوری و دانش، نیاز به زبانآموزی یکسره از میان برود و کار ما آدمیان تنآسان،
بکاهد! شاید روزی فرابرسد که همه ملتها به زبان جهانی یگانهای سخن بگویند و در
کنار این زبان جهانی، زبان ملی و بومی خود را نیز بپایند؟ شب آبستن رخدادهاست، به
ویژه در دهکده جهانی. هر روز که از خواب برمیخیزیم، نوآوریای را میبیوسیم و چشم
در راه دستگاه تازهای هستیم.
انگیزه سرهنویسان
برای هر پژوهشی، انگیزهای است که دانشپژوه را
به پیش میراند. سرهآفرین نیز نیاز به انگیرهای دارد تا به این کار و کنش بغرنج
بپردازد. چرا برخی از پارسیپژوهان روی به سرهنویسی و سرهنگاری آوردهاند؟ چه
چیز ایشان را به این رفتار وامیدارد؟ سرهآفرینی، کار ساده و آسانی نیست. او میباید
در درون خود نیرویی پرتوان داشته باشد تا بتواند به این کنش دست یازد؛ امّا انگیزه
او برای این جوش و خروش چیست و چه نیرویی او را برمیانگیزد؟ این انگیزنده
نیرومند، بسان رانه خودرو، سرهنویس را به پیش میراند و او را به این کار وامیدارد؛
امّا این رانه چیست؟ ملّیگرایی و ایران دوستی، انگیزه دینی یا انگیزهای دیگر؟
ملّیگرایی و ایران دوستی
فراموش نشود که
پیکرگیری زبان پارسی بر پایه داستانهای تاریخی به یعقوب لیث صفاری بازخوانده میشود.
بدانسان که در دیباچه کتاب یادآوری شد، یعقوب لیث صفاری نخستین سردودمان ایرانی
است که با فرمانرانی بغدادنشینان سر ستیز داشت و به سوی بغداد، پایتخت عباسیان درتاخت
تا خلیفه را از تخت به زیر کشد و او را خوار گرداند. اوست که سرایندگان دربار را
واداشت تا از تازیسرایی دست بردارند و پارسیگویی را پیشه گیرند. یعقوب لیث یکی
از نامبردارترین شعوبیان و ستیزندگانی به شمار میرود که پارسیان را برتر از
تازیان میدانست و در پی آن بود که ایران را به شکوه گذشتهاش بازرساند. این
رویگرزاده در زمانی به پا خاست که کمتر کسی یارای آن داشت که بر خلیفه بشورد. وی
ارتشی را سامان داد و بغداد را از سم اسبان ایرانی لرزاند و نخستین کوبه سهمگین
ایرانیان را بر پیکر خلیفگان بغداد نواخت. به نظر نگارنده پارسیگرایی به ویژه سرهنویسی
پیوندی ناگسستنی با ملّیگرایی و شعوبیان داشته و دارد و دیدگاه فرهنگنامه زبان
پارسی درست نیست که سرهگرایی و شعوبیان را از هم میگسلد و بر این باور است که
این دو هیچ پیوند و پیوستگی با هم نداشتهاند. در فرهنگنامه ادب پارسی اینچنین
آمده:
« از هنگامی که
فارسی نو (دری) جایگزین زبان پهلوی شد تا سدههای ششم و هفتم هجری، زبان فارسی تا
حد زیادی خالص و بیپیرایه بود و واژگان و اصطلاحات ادبی، دیوانی، دینی و علمی که
از عربی به فارسی راه یافت، دامنهای محدود داشت. آثار فارسی به جا مانده از سدههای
چهارم و پنجم هجری، آکنده از واژهها و عبارات ناب فارسی هستند. با این همه نمیتوان
چنین دلیلی را برخاسته از فضای عربستیز آن دوره یا تعصّب در به کارگیری پارسی ناب
برشمرد.» (زیر واژه «سرهنویسی»)
خرد باریکبین، استوار میدارد که این دو
جنبش میباید در پیوند با هم بوده باشند. بررسی نوشتههای سرهآفرینان نیز این سخن
را استوار میدارد. بسیاری از سرهنویسان امروز، ملّیگرایند و ایران دوست. اگر
نوشتارها و کتابشناسیای که در فرجام پایاننامه آمده، بررسی شود هویدا خواهد شد
که بیشتر سرهنویسان در رشته باستانشناسی، زبانشناسی و ایرانشناسی درس خواندهاند
و انگیزههای ایرانگرایی در ایشان به خوبی هویداست. برای نمونه دکتر جنیدی
زبانهای باستانی درس میگوید؛ ایران دوست است و باستانگرا. دکتر کزازی نیز اینچنین
است. چگونه میشود نویسندهای باستانگرا و میهن دوست باشد؛ امّا هیچ گرایش به
پارسی و پاسداری از زبان ملّی کشور خود نداشته باشد؟ فریدون فضیلت، ادیب سلطانی و
دیگر سرهنویسان نیز انگیزههای ملّی داشتهاند و به میهن خود بس بسیار ارج مینهند.
آغاز پیدایش زبان پارسی نیز همراه و همدوش با ملیگرایی و زنده کردن داستانهای
ایرانی بوده است. فردوسی، داستانهای کهن و ملی را میسراید. وی گویا شیعه اسماعیلی
است و به این میبالد که داستانهای ملّی و کهن ایرانی را زنده کرده است. همگان نیز
خستو شدهاند که فردوسی آگاهانه از وامواژهها پرهیخته است. کهنترین نثر به جا
مانده پارسی که دیباچه ابومنصوری باشد، درباره استورههای کهن ملّی است. اینها
نشانگر پیوند سرهجویی و ملّیگرایی است و نمایانگر اینکه این دو را نمیتوان از
هم جدا داشت.
واکنشی در برابر تازیگرایی
فرهنگها یا
ملّتهایی که به فرهنگ و زبان ملّت دیگری میتازند و هستی و چیستی آن را به پرتگاه
نابودی میکشانند، ناخودآگاه از سوی ملّت شکست خورده واکنشی ضد ایشان جان میگیرد
تا در برابر تازش پایداری بورزد و فرهنگ خود را از نابودی و ریشهکنی برهانند. اگر
در ایران گروهی تازیگرا و خودباخته پیکر نمیگرفت و نثر پارسی را به پرتگاه نیستی
نمیکشاند، بیگمان گرایش و جنبش سرهنویسی در ایران به این مایه نیرو نمیگرفت و
هوادار نمییافت. به گمان پژوهشگر گسترش سرهنویسی در ایران واکنشی است در برابر
تازیگرایی در ایران. در سبک خراسانی خیزش ملّی و سرهگرایی دوشادوش هم پیکر گرفت؛
این جنبش به درست زمانی بالید که فرهنگ ایرانی به سختی شکست خورده بود و مردم هستی
و فرهنگ کهن خود را در خطر نابودی و نیستی میدیدند؛ ازین رو در پی چارهجویی
افتادند. در این دو سه دهه نیز این جنبش بسیار جان گرفته و هواداران سختکار و سختجانی
یافته است. دلیل آن را میتوان در تندروی برخی از گروهها در گسترش زبان تازی
دانست. افزودن آموزههای عربی به درسنامهها و برنامهریزی برای گسترش زبان تازی
سبب شد که گرایش سرهجویی نیرومند شود و مردم از نو بسان دهههای ۱۳۰۰ بکوشند
یکسره و یکباره از واژگان تازی بپرهیزند. به همراه هر کندروی، تندروی است.
خوارداشت زبان پارسی در چند دهه گذشته، تندروی در پاسداری از این زبان را به همراه
آورد.
نهاد و سرشت هنری
همانگونه که گفته
شد برخی از سرهنویسان سدههای آغازین، خودجوشانه به سرهآفرینی پرداختهاند؛ زیرا
در آن روزگاران هنوز واژگان تازی همچند امروز در زبان پارسی رخنه نکرده بود و سخنور
چیرهدست که پارسی را به خوبی میشناخت و از توانمندیهای این زبان آگاهی داشت،
ناخواسته و ناخودآگاه، واژگان خوشاندام و خوشآهنگ را میگزید و از واژههای درشتناک
و درازآهنگ تازی میپرهیخت؛ واژههایی که زبان پارسی را نمیبرازد و زبان را از
نرمی و همواری میاندازد. شعر پارسی در درازای روزگاران همیشه سره ماند و کمتر
دستخوش رخنه وامواژهها شد؛ زیرا سراینده زبانآور ناخودآگاه و خودجوشانه نمیتواند
با وامواژهها پیوند بگیرد و این واژههای ناهموار را در سرودهها و نثر خود به
کار ببرد. سرایندگان سرشناس و بلندنامی همچون عطار و ایرج میرزا شاید انگیزه دینی
و علمی نداشتهاند؛ امّا سرشت روان و نهاد خوش، ناخودآگاه ایشان را به سرهگرایی
واداشته است.
انگیزه علمی
میتواند بود که
انگیزه علمی سبب سرهجویی هنروران باشد. کسروی نمونهای از این گروه به شمار میرود.
وی اسپرانتو را میدانست و سادگی و بیپیرایگی این زبان را میستود. کسروی در پی
آن بود که زبان پارسی را همچون زبان اسپرانتو هنجارمند و قانونمند کند و دُردهای
برون زبانی را از این زبان دور گرداند. وی آگاهانه و با روشهای علمی کوشید تا
همچون هنجارهای شمارشناسی، زبانی قانونمند بسازد؛ زبانی که هیچ گونه نابسامانی و نابهنجاری
در آن دیده نشود.
هر جا نیاز به واژه داشت یا وندی را در
پارسی نمییافت به سادگی واژه و وندی میساخت و آن را در نوشتههای خویش به کار میبرد؛
بسان وند «اد» که برای ساخت انجمن پیشنهاد کرد؛ واژههای«رزماد»، «سکالاد»،
«کراد»، و «کوشاد» از این وند ساخته شدهاند.( نوشتههای کسروی…، بخش واژهنامه زبان پاک)
وی
در زمینه دیگر سازههای زبان نیز نظرهایی دارد، برای نمونه: درباره دوریشگی
کارواژههای پارسی میگوید:
«یک
آک دیگر زبان فارسی که مایه نابسامانی آن گردیده دو ریشگی است که در بیشتر کارواژهها(=فعلها)
روان است. مثلاً نوشتن و نویسیدن دو ریشهای است که با هم به کار میرود؛ زیرا
برخی جداشدهها از آن و برخی از این آورده میشود: نوشت، مینوشت، بنویس، مینویسد،
نویسنده.» (همان، ص۵۴۳)
او میکوشد تا کمکم یکی از ریشهها
را از زبان بزداید و تنها یک ریشه را به کار بگیرد. «نویس» و «نوشت» هر دو بُن،
فارسیاند و خودی؛ امّا کسروی در پی هنجارمند کردن فارسی است؛ پس یک بن را میپذیرد
و بُن دیگر را کنار مینهد؛ با اینکه هر دو بن نژادهاند و آشنارو.
انگیزه دینی
یکی دیگر از
انگیزههای سرهنویسان، انگیزه دینی است. بیشتر دینداران و دینگستران زبان دینی
خود را ارج مینهند و آن را پاس میدارند. گویی میان زبان دین و گوهره آن، پیوندی
ناگسستنی است که هر دینداری میباید و میشاید که چونان پاسدار دین از زبان دین
نیز پاسداری کند؛ همانگونه که برخی از فقهدانان ما از زبان تازی پشتیبانی میکنند
و آن را بهترین و درخورترین زبان جهان میدانند، گروهی از زرتشتییان نیز پارسی را
چونان زبان دین خود مینگرند.
در میان زرتشتیان و بهدینان زبان اشو
زرتشت، زبان دین است و هر بهدین میباید این زبان را ارج بنهد و بر خود بایسته
بداند که این زبان را پاس بدارد. اگرچه زبان اوستایی از میان رفته و زبان باستانی
به شمار میرود؛ ولی به باور بهدینان، زبان پارسی، فرزند و جانشین زبان اوستایی
است؛ از سوی دیگر بیشتر بارگاهها و آرامگاههای زرتشتیان در ایران است و کعبه
ایشان نیز در استان یزد؛ ازین رو زرتشتیان پیوندی ناگسستنی میان بهدینی و زبان
پارسی زدهاند و همیشه از زبان پارسی و ایران پشتیبانی کردهاند. نام بهدینان و
موبدان زرتشتی یکسره و یکباره به پارسی است و زرتشتیان سراسر جهان نامهای ایرانی و
پارسی را چونان نام سپند برای خود میگزینند. اینها سبب شده برخی از سرهآفرینان
بهدین باشند و انگیزههای دینی، ایشان را به سرهجویی وابدارد. ادوارد براون نیز درباره
ماهنامه اختر گزارشی میدهد و از جستاری سخن میگوید که بهدینی در این ماهنامه به
پارسی سره نگاشته است.(تاریخ ادبیات…، نیمه نخست، ص۱۶) تا آنجا که نگارنده با این دینورزان و دینوران برخورد داشته ایشان پیگیرانه
میکوشند که پارسی را پاس بدارند و برای همه بارگاهها و آرامگاههای خود نام پارسی
بگزینند. نام موبدان یکسره پارسی است و تبارنامههای ایشان، جُنگی است از نامهای
ایرانی.
هنرنمایی
با بررسی نوشتههای
سرهنویسان روشن میشود که برخی از سرهنگاران تنها به دلیل نمایاندن توان سخنآفرینی
خود دست به سرهنویسی یازیدهاند و هنرنمایی و خودنمایی ایشان را به سرهآفرینی
واداشته است. هر هنرمندی از زیستگاه و پیرامونیان خود اثر میپذیرد؛ همچنین بر
آنها اثر مینهد. در روزگاری که تب سرهنویسی شکفته و مردم و فرهیختگان، سرهجویی
را خوش میداشتهاند، طبیعی است که برخی از نویسندگان به سرهنویسی روی آورند و به
این شیوه، توش و توان خود را به رخ دیگران بکشند. برای نمونه سرهخواهی طباطبایی
از این گونه میتواند بوده باشد. با نگرش به اینکه ایشان هیچ کتابی به پارسی سره
ننگاشتهاند و از آنجا که انگیزه دینی و ملّی نیز کمتر در ایشان به چشم میخورد
به نظر میرسد که چکامهای که از ایشان به جا مانده به انگیزه نمایش توش و توان
خود در سرهآفرینی بوده باشد. دیگر سرهنویسانی که از سر سرگرمی به این روش روی
آوردهاند و خواستهاند این شیوه را بیازمایند میتواند بود که انگیزهشان
نمایاندن توان سخنآفرینیشان باشد.
نظر دکتر کزازی درباره انگیزه و هدف سرهنویسان
اینکه زبان پارسی
نمیباید وامواژهها را در خود راه دهد، دیدگاهی دانشوارانه و بر پایه برهانهای
زبانشناختی است. زبان پارسی بسیار پیشرفته است. زبانی بوده است بسیار پویا. از
دید زبانشناسی تاریخی، پیشرفتهترین زبان کنونی است. این از آنجاست که زبان آیینه
فرهنگ است. فرهنگی که پویاست، زبانی همسنگ و همساز با خویش را پدید میآورد.
فرهنگ ایرانی چون فرهنگی پویا و پیشتاز بوده است، زبان پارسی هماهنگ با آن بسیار
دگرگون شده و پیشرفت کرده است. زبان پارسی امروز ساختاری دارد که با بسیاری از
دیگر زبانهای جهان هم روزگار نیست. به سخن دیگر، آن زبانها از دید کاربردهای
سرشتین و بنیادین، در روزگاران و در ساختارهایی ماندهاند که دیری است زبان پارسی
از آنها گذشته است. دیگر زبانهای جهان با پارسی دری یا همان پارسی نو، همروزگار
نیستند. برای نمونه با پارسی میانه سنجیدنیاند، حتی با پارسیباستان. اگر زبان
پارسی که بسیار پیشرفته است، از این زبانها که در سنجش با آن هنوز کهن ماندهاند
واژه بستاند، بر خود زیان زده است. این واژهها با ساختارها ، هنجارها و رفتارهای
زبان پارسی سازگار نیستند. از این روی آنها را گزند میرسانند و برمیآشوبند.
بدان میماند که شما پارهای از پلاس یا بوریای ستبر درشت را بر پرنیانی نغز و
رخشان بپیوندید و بدوزید. پیداست که این دو با یکدیگر سخت ناسازند.
نخستین و آشکارترین
زیان و گزندی که زبانهای بیگانه به زبان پارسی میزنند آن است که بافتار آهنگین و
خنیایی و هموار و گوش نواز و آوایی را در این زبان از میان میبرند. واژههای
ایرانی هنگامی که از روزگاران باستانی میانه به روزگار نو رسیدهاند، واژههای
پارسی شدهاند(پارسی دری)، از دید ساختار آوایی، سوده و ساده و نرم و هموار گردیدهاند.
برای نمونه، یک واژه درشتناک گران اوستایی مانند خورنه [khoarnah] در پارسی شده است فر [far] . از دید ساختار آوایی، به فرجام
خود رسیده است؛ یعنی واژهای مانند «فر» بیش از این سوده و کوتاه نمیتواند
بشود؛ امّا واژههایی که ما از زبانهای دیگر میستانیم، میتوانند واژههای درشت
و گران و ناهموار باشند که آن ساختار دلاویز آوایی را از میان میبرد.
امّا خواست سرهنویسان
بازگشت به زبان روزگار فردوسی نیست؛ اگر نوشتهها و سرودههای پارسیگرایانه امروز
به زبان فردوسی میماند، از آن روی نیست که آن نویسنده یا سراینده، آن زبان را به
کار میگیرد یا میخواهد به شیوه فردوسی بسراید. از آنجاست که زبان پارسی بدان سان
که استاد توس یا سعدی به کار گرفته است، از دیدی دیگر، نزدیکترین زبان به زبان
سرشتین پارسی است. هنگامی که ما میکوشیم به این زبان برسیم، خواهناخواه، آنچه به
دست میآوریم، نزدیکی به فردوسی خواهد بود. (دکتر میرجلالالدین کزازی، تارنما)
سعید جعفری
برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.
هنگامی که از وامگیری سخن میرود، بیشتر خوانندگان به یاد
وامگیری واژگانی میافتند و از دیگر گونههای وامگیری آگاهی ندارند. وامگیری
پدیدهای است که میتواند در هر بخش از سازههای زبان روی دهد و ویژه واژگان نیست؛
البته در بیشتر جایها و در نخستین گامها، وامگیری واژگانی به انجام میرسد و زبان
وامگیرنده در آغاز، از دیگر زبانها تنها واژه میستاند؛ امّا این فرایند در این
گامه نمیماند و میتواند بس گستردهتر و پهناورتر به انجام برسد؛ برای همین نیاز
به آن است که پیش از بررسی وامگیری به سازههای زبان نمونشی داشته باشیم.
زبانشناسان زبان را در سه سطح
برمیرسند: واجشناسی، دستور( صرف و نحو= ساختواژه و ساختجمله) و معناشناسی. در زبان پارسی در هر سه بخش، وامگیری دیده میشود. میتوان
بخش معنایی را نیز بررسید و اثرگذاری عربی بر معنای واژههای پارسی را پژوهید. برای
کاویدن این پرسمان نخست واجشناسی و دستور بررسی میشود. زنجیره گفتار: واج – هجا – واژک – واژه – گروه – فراکرد – جمله به دو بخش واجشناسی
و دستور دستهبندی میشود و دستور نیز به دو بخش ساختواژه و ساختجمله. از واج تا
هجا، در پیوند است با واجشناسی؛ واژک و واژه در پیوند با ساختواژه است و از گروه
تا جمله در پیوند با ساختجمله است. میتواند بود که وامگیری در همه سازههای یاد
شده به انجام رسد. زبان وامدهنده میتواند واج، واژه، گروه یا جملههای خود را
به زبان دیگر گسیل دارد. پذیرش هر سازه زبانی از زبانی دیگر گونهای وامگیری است.
به گمان نگارنده وامگیری و
اثرپذیری از زبانهای دیگر میتواند در تکتک سازههای زنجیره گفتار روی دهد. به
دیگر سخن، زبان میتواند در هر یک از سازههای زبانی از زبان دیگری اثر بپذیرد یا
بر زبان دیگری اثر بنهد. حتا وامگیری معنایی که کمابیش نهشته تازهای است، نیز میتواند
درخور بررسی باشد. ما به کوتاهی وامگیری را در بخشهای گوناگون زبان: واج، دستگاه
صرفی و نحوی، معناشناسی برمیرسیم.
وامگیری واجی
دستگاه واجی زبان یکی از سختترین و استوارترین سازههای زبان است و بسیار دیرتر
از دیگر سازههای زبان اثر میپذیرد. نزدیک به یک هزار سال بر زبان پارسی گذشته
است و کمتر دگرگونی واجی در زبان رخ داده؛ البته اندکی از واجهای زبان مانند ذال و
خای کردی (خو ) از زبان پارسی سترده شدهاند و برخی از واکهها مانند واکه کوتاه
زیر کشیده (کسره کشیده)، از زبان پارسی بیرون رفتهاند؛
امّا دگرگونی ژرفی در واجهای پارسی روی نداده است. برخی از عربیدانان ایرانی
بسیار کوشیدند تا به مردم بیاموزند واجگاههای تازی را پاس بدارند و واژههای عربیتبار
را همانند عربزبانان برگویند؛ امّا هزار سال گذشت و این تک و تابها به بار ننشست.
دستگاه واجی جانسختتر از آن است که با پند و اندرز کاسته یا افزوده شود. فراوان
دیده میشود که روستازاده و شهرستاننشینی به تهران میآید و دهها سال نیز در
تهران میماند؛ امّا برخی واجها را به شیوه تهرانیان نمیتواند برگوید.
میتوان نشان داد که در زبان
نوشتار برخی از واجهای پارسی در دورهای یکسره فرونهاده شدند و از نثر پارسی رخت
بربستند. واجهایی همچون: پ، ژ، گ، و چ . این واجها در زبان نوشتار کنار نشستند و
به جای این واجها برابر تازیشان روایی گرفت؛ البته تنها در زبان نوشتار نه در
زبان گفتار. برای نمونه در متنهای کهن دری «گرگان»، «جرجان» شد و پیل، فیل. بیشتر
یا همه واجهای یادشده در نثر روزگاران گذشته از یاد رفت و ریخت تازی آنها رواج
یافت. این نیز میتواند نمونهای از وامگیری به شمار رود؛ امّا در راستای بیرون
راندن واجهای خودی. در چند دهه گذشته، نویسندگان کوشیدند که واجهای فراموش شده را
در نثر راه دهند و آنها را از نو زنده سازند؛ همچنین ریخت فارسی واژهها را به کار
ببرند. برای نمونه «جرجان» را «گرگان» کردند و «سفید» را «سپید». برای همین است که
سرهنویسان میکوشند فارسی را پارسی بگویند و واژهها را درست و نژاده به زبان
آورند.
در یکی دو دهه گذشته، وامگیری
واجی دیگری نیز با بسامد پایین رخ داده است. برخی از گویندگان صدا و سیما یا مردمی
که از فرنگ میگردند، خواسته یا ناخواسته، واجهای زبان را مانند برگویی آنها در
زبانهای اروپایی به کار میبرند. به ویژه هنگامی که میخواهند نامهای انگلیسی را به
زبان آورند. از فرنگبرگشتگان یا شبکههای برونمرزی میکوشند که برگویی(=تلفظ) واژهها به برگویی
انگلیسی نزدیک باشد. اگر اینگونه وامگیری پی گرفته شود، میتواند کمکم بر دستگاه
واجی زبان اثر بنهد. از گویندگان صدا و سیما باید درخواست که هر واژهای را اگر چه
ویژهنام (= اسم خاص) باشد به شیوه پارسیزبانان فرابگویند نه به شیوه عربزبانان یا فرنگیزبانان.
وامگیری هجایی
یکی از گونههای
وامگیری، وامگیری هجایی است. در این گونه وامگیری، دستگاه هجایی زبان وامدهنده
بر دستگاه زبانی وامگیرنده اثر مینهد و آن را دگر میگرداند. پیش از بررسی این
گونه وامگیری به بررسی دستگاه هجایی زبان پارسی میپردازیم و سپس این گونه وامگیری
را برمیرسیم.
◙ دستگاه هجایی
زبان پارسی
دستگاه هجایی
فارسی بسیار ساده و پیراسته است و به فرازنای سادگی و سودگی خود رسیده است. میتوان
گفت که دستگاه هجایی زبان پارسی نمیتواند سادهتر از این شود. اگر همخوانها را
با «ﮬ » و واکهها را با «و» نشان دهیم، ساختار هجایی زبان پارسی اینچنین خواهد بود:
(( (ﮬ و ) ﮬ) ﮬ)
از بررسی این ساختار هویدا میشود که همیشه در آغاز هجا،
تنها یک همخوان میآید و نه بیشتر و پس از همخوان نیز میباید، یک واکه بیاید. پس
از واکه نیز یک یا دو همخوان میتواند بنشیند. به سخن دیگر در زبان دری تنها دو
همخوان میتوانند در کنار هم بیایند؛ البته در پایان هجا، نه در آغاز آن، همچون
واژه: «بانگ» که «ن» و «گ» در کنار هم نشستهاند و هیچ واکهای میان آنها نیامده
است. امروز گاه دیده میشود که برخی از گویندگان صدا و سیما یا مردم از فرنگستان
برگشته، دستگاه هجایی انگلیسی را پاس میدارند و میکوشند بسان فرنگیان زبان به وامواژههای
انگلیسی بگشایند. دستگاه هجایی زبان انگلیسی اینچنین است:
در دستگاه هجایی انگلیسی، سه همخوان در کنار هم میتوانند نشست و گاه در پایان
هجا، چهار همخوان نیز همنشین میشوند.
همانگونه که گفته شد در فارسی
تنها دو همخوان در کنار هم میآیند؛ آن هم در پایان هجا نه در آغاز آن. اگر ما بیش
از دو همخوان را در کنار هم بیاوریم، دستگاه هجایی ساده فارسی را دستکاری کردهایم.
نمونه این دستکاری را در واژه «لوستر» میتواند دید. اگر «لوستر» را با سکون «ت»
و «ر» به زبان آوریم، «س»، «ت» و «ر» که هر سه همخواناند در کنار هم نشستهاند و میانشان
هیچ واکهای نیامده است. با این کار دستگاه هجایی زبان پارسی را گزاییدهایم.
بیشتر مردم کوچه و بازار این واژه را با زیر «ت» (تِ) به زبان میآورند و همین کار،
شایسته و بهنجار است. نام «سارتر» نیز گاه با سکون «ت» به زبان میآید و در این
حالت نیز سه همخوان «ر»، «ت» و «ر»، همنشین شدهاند. بهتر است این واژه به زیر «ت»
(تِ) برگوییم یا اینکه «ر» پایانی را از واژه بستریم و «سارت» به زبان آوریم؛ همانسان
که برخی از مردم این واژه را به زبان میآورند. از گویندگان صدا و سیما میباید
درخواست شود که واژهها و نامهای ویژه را به شیوه فارسیزبانان به زبان آورند، نه
به روش فرنگیان. نمونههای دیگری از برگویی نادرست در زیر میآید:
◙ سْپورت، سْتودیو، کـْلاس
نادرست
◙ اِسپورت، اِستودیو،
کِلاس درست
پاسداشت برگویی واژهها به شیوه
تازیزبانان نیز نادرست است. دستهای گمان میکنند که واژههای تازی میباید
همانگونه به زبان آید که در واژهنامههای تازی آمده است. این رفتار به زبان پارسی
آسیب میرساند. عربزبانان «نمونه» را «نموذج» میگویند و «بزرگمهر» را «بوذرجمهر».
هیچ دلیل ندارد که ما پایبند برگویی واژهها در زبان تازی باشیم. فارسیزبانان
ناخودآگاه وامواژهها را با ساختار آوایی زبان سازگار و دمساز میکنند و همین
رفتار درست است و شایسته. بهتر است به همان شیوه، واژهها را به زبان آوریم که
مردم کوچه و بازار آنها را به کار میبرند. در زیر نمونههایی به گواه آورده میشود
که برگویی واژهها در عربی و پارسی یکسان نیست.
◊ جَبهه، نَشاط، کافِر، زُهَره،
جَناب
در زبان تازی
◊ جِبهه، نِشاط، کافَر، زهره،
جِناب
در زبان پارسی
وامگیری واژگانی
دستگاه واژگانی
از نرمترین و اثرپذیرترین دستگاههای زبانی به شمار میرود. بیشتر زبانهای جهان
به سادگی، واژه از زبانهای دیگر به وام میستانند یا واژهای را کنار مینهند و
به فراموشی میسپارند. واژگان زبان در هر سده، رنگی دارد. واژهها به سادگی از یاد
میروند و جای خود را به واژههای تازه میسپارند. در این میان دشواژهها از
واژگانی به شمار میروند که آگاهانه فرونهاده میشوند و پیوسته واژهای ناآشنا به
جای واژه آشنایش مینشیند؛ واژههایی همچون آبریزگاه، اندامهای زادآوری، پیخه و
پیخال. دشواژهها برای مردم نازیبایند و زبانوران میکوشند به جای واژههای آشنارو
و شناخته شده از واژههای ناآشنا و عبارتهای کنایی بهره بجویند؛ ازین رو این واژهها بیش از دیگر واژهها دگرگون میشوند
و به جای آنها واژههای تازه و نوآمده مینشیند.
بررسی این که چه واژهای زودتر
دگرگون میشود و چه واژهای جانسختتر است جستاری دیگر میطلبد. در این بخش تنها
به آن میپردازیم که واژههای زبان از دیگر سازهها بیشتر و تندتر دگرگون میشود و
در معرض اثرپذیریاند. دیگر اینکه اثرپذیری واژگانی زمینهای را فراهم میآورد که
دستگاهها و سازههای دیگر زبان نیز کمکم دگرگون شوند و از زبان دیگری اثر بپذیرند؛
پس برای اینکه دیگر سازههای زبان کمتر گزاییده شوند میباید از رخنه واژگان
پیشگیری کرد.
در آغاز گمان میرفت که تنها
واژههای عربی به وام گرفته میشوند، امّا کمکم فراوانی جمعهای «ات» سبب شد که
پسوند «ات» در دری جای بگشاید و با واژک «ات» برخی از واژههای پارسی نیز جمع بسته
شود، مانند: پیشنهادات و فرمایشات. نباید گمان برد تنها وامواژهها را میپذیریم و
وامگیری واژگانی خرده و زیانی ندارد. وامگیری واژگانی بستری میآماید تا وامگیریهای
دیگر به انجام برسد. برای پیشگیری از دگرگونی دستگاه صرفی و نحوی زبان میباید از
وامگیری واژگانی پرهیخت. فراوانی وامگیری واژگانی میتواند به دستگاه صرفی و
نحوی زبان نیز رخنه کند و دستگاه صرفی و نحوی زبان را از کار بیندازد. وامگیری
واژگانی سبب میشود که فرایند واژهسازی بیکاره بماند و کمکم توان واژهسازی از
زبان وامگیرنده گرفته شود؛ باید توجه داشت که «جامعهشناسان زبان نشان دادهاند
بیاستفاده ماندن فرایندهای واژهسازی از جمله علائم مرگ یک زبان است (ن.ک. درسلر، ص۱۸۴-۱۹۱). نمونه بارز چنین زبانی در حال حاضر زبان استرالیایی دیریال است که از نظر
جامعه شناسان زبانی در شرف مرگ است. این زبان نه تنها بسیاری از واژههای انگلیسی
را به عاریت گرفته، بلکه فرایندهای واژهسازیاش به کلی بیاستفاده مانده و حتا
برای نشان دادن نقشهای دستوری کلمات، الگوی خاص خود را فرونهاده است و از الگوی
زبان انگلیسی پیروی میکند.» («اسم و صفت مرکب…»، ص۱۵) میبینید که وامگیری اگر پیگیرانه دنبال شود میتواند سرانجام زبانی را ریشهکن
سازد. چه شد که زبان عربی همه زبانهای پیرامون خود را نیست کرد و در سراسر، سوریه،
فلسطین و شمال آفریقا درگسترد؟ هیج یک از این مرز و بومها عربزبان نبودند. این
سرزمینها مستعرباند، نه عرب. همانا میباید زبان عربی نخست واژگان خود را به سرزمینهای
مستعرب گسیل کرده و کمکم زبانهای بومی را نابود کرده باشد.
وامگیری نحوی یا گرتهبرداری
بدانسان که گفته شد وامگیری واژگانی، ستاندن واژه از زبانهای دیگری است؛ امّا
در گرتهبرداری، وامواژه به زبان زخنه نمیکند؛ بلکه واژههای آمیغی به پارههای
سازندهاش فرومیکاهد و در برابر هر پاره برابری خودی نهاده میآید. برای نمونه ترجمهگران
عبارت «take a
shower» را به پارسی برگرداندهاند و آن را «دوش گرفتن» ترجمه کردهاند. دوش را ما
نمیگیریم؛ بلکه زیر آن میرویم. ما به گرمابه و حمام میرویم. گرفتنی به انجام
نمیرسد. به این ترجمه نادرست، گرتهبرداری گفته میشود. واژه گرتهبرداری در
بنیاد گرده برداری بوده است. نگارگر برای اینکه نگارهای را از رو بکشد، دوده را بر
روی یک کاغذ میافشاند. پیرنگ (=طرح) را روی گرده مینهد و سپس خطها را پررنگ میسازد. این کار
سبب میشد که طرح بر روی کاغذ زیرین بیفتد و بر روی کاغذی دیگر بازنگاری شود. به
این کنش، گرتهبرداری میگویند. ترجمهگر ناورزیده همین کار را با واژگان انجام میدهد.
گرتهبرداری در بنیاد ترجمه واژه به واژه است؛ در گرتهبرداری، ترجمهگر، تکتک
واژهها را به فارسی برمیگرداند و آنها را کنار هم میچیند. البته ترجمه واژه به
واژه همه جا نادرست نیست. در برخی جایها زبان را مایهور میکند و از آن گزیری
نیست. مانند اینکه واژه «ترنس اکت» (transact) را برخی به دو بخش کردهاند:
«ترنس» (trans) و «اکت» (act)؛ و به جای آنها، واژک «ترا» و «کنش» نهاده و واژه «تراکنش» را
ساختهاند.
اگر گرتهبرداری نحوی به ساختار
زبان آسیب نزند، از آن گزیری نیست؛ امّا اگر به ساختار نحوی زبان آسیب برساند میباید
از آن پرهیخت. گرتهبرداری نباید سبب شود که ساختار زبان بپریشد و هنجارهای آن بیاشوبد.
رواج مفعول مطلق در نثر بیهقی نمونهای از گرتهبرداری نحوی از زبان عربی است.
زبان دری، مفعول مطلق ندارد و بیهقی بیگمان از دستور زبان تازی اثر پذیرفته است.
نمونهای از کاربرد مفعول مطلق در زیر میآید:
◊ بجـنبید جنـبیدنی باشـکوه چو از
زلزله کالبدهای کوه (شرفنامه، نظامی، ص۱۹۷)
مفعول مطلق در عربی به دو گونه است: مفعول مطلق تأکیدی و مفعول مطلق نوعی. در
زبان پارسی به جای مفعول مطلق تأکیدی، قید تأکید: همانا، بدرستی که، بیگمان… میآید
و به جای مفعول مطلق نوعی، قیدهای بیانی:
در ترجمه برخی از قرآنها نیز جای نهاد و گزاره و دیگر سازهها پریشیده و واژهها
همانند و همال زبان عربی در کنار هم چیده شدهاند. در این ترجمهها ترجمان پایبند
دستور زبان پارسی نیست و میکوشد در برابر هر واژه تازی برابر فارسی بنهد و واژه
پارسی را در زیر عبارتهای عربی بنگارد. گویی ترجمان گمان میکرده جابجا کردن واژهها،
نارواست و گونهای دستکاری در نبی به شمار میرود. ترجمههای زیر، نمونهای از
گرتهبرداری است:
◊ لن ترضی عَنکَ الیَهود
و لاالنِصاری. و خشنود نباشند از تُه جهودان و
ترسا[آ]ن. حَتی تتبعَ ملّتهَم. تا کار نبندی به شریعت ایشان
را و نماز نکنی تُه قبله ایشان. (بخشی از
تفسیری…، ص۲۱)
◊ و الّذینَ یتوَفونَ
مِنکم وَ یذرُونَ ازواجاً وصیه لازواجهِم مَتاعاً الی الحول غیرَ اِخراجٍ فان
خرجنَ فلاجناحَ عَلیکُم فِیما فعَلنَ فِی انفسهنَّ مِن مَعروفٍ: و آنانکه وفات آید ایشان را از شما، و رها کند زنان را
اندرز برای زنانشان نفقه تا سال جز بیرون کردن، اگر بیرون شوند بزه نیست بر شما در
آنچه کنند در خود از نیکی. ( روض الجنان…، ص۴۱۰)
گرتهبرداری را میتوان به دو دسته کرد: گرتهبرداری معنایی و گرتهبرداری
نحوی.
الف) گرتهبرداری معنایی: در این گونه وامگیری
یکی از معناهای واژه به جای همه معناهای آن واژه به کار میرود. برای نمونه conditions در زبان انگلیسی و فرانسوی هم به معنای شرایط است و هم به معنای اوضاع. مترجم
ناکارشناس در همه جا این واژه را به «شرایط» برمیگرداند. در نتیجه، واژه «شرایط»
کمکم به معنای «اوضاع» نیز به کار میرود و معنای آن دگرگون میشود. به جای اینکه
بگوییم: «در این شرایط نمیتوانم کاری انجام دهم»، بهتر است بگوییم: «در این اوضاع
و احوال نمیتوانم کاری انجام دهم». عبارت«نقطه نظر» در ترجمه «point of view» و کاربرد
«انسانیّت» در معنای «انسان بودن» گونهای گرتهبرداری معنایی است که میباید از
آن پرهیخت.
ب) گرتهبرداری نحوی: در این گونه گرتهبرداری ساختهای دستوری زبان وامدهنده با
اندکی دگرگونی به زبان وام گیرنده رخنه میکند و بر ساختار نحوی زبان اثر مینهد؛
مانند:
«روی این پروژه کار میکنم» این عبارت نادرست است؛ زیرا ما درباره موضوعی
پژوهش میکنیم، نه بر روی آن. مترجم تازه کار عبارت «work on» را تک تک به پارسی برگردانده و حرف اضافه «روی» را به جای «درباره»
به کار برده است.
◙ همخوانی صفت و موصوف نیز از
دیگر گرتهبرداریهای نحوی است. در زبان پارسی صفت در شمار، نرینه و مادینه بودن
از موصوف خود پیروی نمیکند. ترکیب زن عالمه، دیوان شاعره معاصر، نمونهای از گرتهبرداری
نحوی است. در نثرهای فنّی و گرانبار از آرایههای ادبی، صفت به پیروی از موصوف خود
جمع بسته میشود یا به صورت مادینه میآید. فارسیزبانان میباید به یاد داشته
باشند که صفت همیشه مفرد است و در پارسی، نرینه و مادینه نداریم. پس به جای بانوی
عالمه و دیوان شاعره میباید بانوی عالم و دیوان شاعر گفته شود. به فراوانی نمونههای
همخوانی صفت و موصوف در نثر کهن یافت میشود، به ویژه در نثر روزگار صفوی؛ نمونههایی
در زیر میآید:
◙ گاه دیده میشود
که با دستگاه نحوی و صرفی زبان تازی از واژههای پارسی واژه تازهای ساختهاند؛
مانند: نزاکت از واژه «نازک».
◙ گسترش ساختهای مجهول به جای
معلوم نیز نادرست است. در زبان انگلیسی جمله های مجهول به فراوانی به کار میرود؛
امّا در پارسی این گونه نیست. نباید بی دلیل، به جای ساخت معلوم، جمله مجهول به
کار ببریم . عبارت زیر نادرست است:
◊ شیشه به دست علی شکسته شد. (نادرست)
◊ علی شیشه را شکست. (درست)
وامگیری جملهها
در این گونه وامگیری
جمله عربی یا جملهای از زبان دیگر، بی هیچ دستکاری به زبان دری راه مییابد. جملههایی
همچون ماشاءالله، بارک الله، سلامٌ علیکم … همه گونهای وامگیری به شمار میروند.
شمار این جملهها در سدههای پنجم و ششم کمشمار بود و اندک. امّا با گذشت زمان
شمارشان افزود و به آنجا انجامید که خوانند بیآگاهی از زبان تازی نمیتواند نثر فنّی
و پرآرایه را بخواند و معنای آن را دریابد. هنوز خواندن این کتابها یکی از دشواریهای
دانشجویان ادب پارسی به شمار میرود. بیشتر دانشجویان ادب فارسی از اینکه میباید
آگاهی گستردهای از زبان تازی داشته باشند، ناخرسندند و از خواندن متنهای دشواریاب
میگریزند؛ امّا چه باید کرد وامگیریهای بیمرز و اندازه سبب شد که برخی از
متنهای پارسی دیریاب و دشوار گردد و دانشجویان ناچار به فراگیری زبان تازی گردند.
نمونهای از نثر فنّی و پر از واژههای عربی در زیر میآید:
«… و حقیقت اگر پردلان روزگار سوالف که بعد از چند هزار
سال در اسمار و اخبار نظماً و نثراً ذکر شجاعت و مردانگی ایشان نقوش صحایف و کتب
است باز به جهان رفعت کنند، در میدان عرض فروسیت و آداب و مراسم محاربت از آحاد
لشکر مغول تعلیم گیرند و جز غاشیهداری در خدمت رکاب ایشان هیچ شغلی اختیار نکنند
و رُماه امَم ماضیه از عرب کسعی و قبیله قاره و از طبقات چهارگانه عجم آرش شیفاتیر
و اسفندیار رویینتن و قورش اشغان [کورش اشکان] و بهرام گور که کتاب مراتب الفرسان
کیفیّت رَمَیات مشهور ایشان را شارحی بسزاست… »
(تاریخ وصّاف، گفتآورد از سبک شناسی نثر، شمیسا، ص۱۴۷)