بایگانی برچسب: s

کتاب‌شناسی سره نویسی

اگر بر آن باشیم زبان فارسی را نیرومند و پرتوان کنیم، می‌باید نثر پارسی در همه رشته‌ها، نغز، زیبا و پرمایه گردد. بسنده کردن به شعر و نثر ادبی راه‌کار درخوری نیست. دانشوری که احساس کند فارسی نیازهای او را برنمی‌آورد، به زبان دیگری روی خواهد آورد. در گذشته زبان دری، زبان شعر بود و نثر ارج نهاده نمی‌شد. شاید این نگرش برای روزگاران گذشته پرناشایست نبود؛ امّا به نظر نمی‌رسد که این دیدگاه برای امروزیان درست بنماید. مردم ما بیش از شعر خوانی به داستان و رمان روی آورده‌اند و فیلم می‌بینند. فیلمنامه‌ و نمایشنامه‌ بیش از شعر هواخواه دارد و هر کس روزانه، یکی دو فیلم می‌بیند و چه بسا هفته‌ای چامه یا چکامه‌ای را نخواند؛ ازین رو بهتر است آماری از کارهای سره‌پژوهان فراهم آید و اگر در رشته‌ای کاستی و کم‌کاری به نظر می‌رسد، کوشش شود که کاستی و کمبود جبران شود.

         نگارنده بر آن شد تا در این پژوهش‌نامه کتاب‌شناسی کم‌دامنه‌ای را فراهم آورد و روشن و استوار بدارد که در چه رشته‌ای کاوش کمتر شده و در چه رشته‌ای پژوهش بیشتر. در چه زمینه‌ای پارسی کم‌توان‌ است و در چه زمینه‌ای پرتوان. با این کار، کاستی‌ها شناخته می‌شود و راه‌کار درخوری پیش گرفته می‌آید. به نظر می‌آید در برخی رشته‌ها فارسی کامیاب بوده است،

مانند: زبان‌شناسی، شمارشناسی، ادب فارس و باستان شناسی؛ امّا گویا در برخی زمینه‌ها نثر پارسی هنوز سترون است و نوپا، مانند: فلسفه، منطق و به ویژه پزشکی.

         اگر کتابی پزشکی بررسی و خوانده شود، خواننده درخواهد یافت که هیچ دانشواژه‌ای در آن فارسی نیست و همسان و همچون درّه نادره و وصّاف الحضره تنها «است»، «بود» و «شد»… را می‌توان واژه‌های فارسی آن دانست. زبان پارسی در رشته پزشکی بسیار نوپا و کم‌توان است و می‌سزد که در این باره پژوهش و جویشی به انجام رسد. در زیر نمونه‌ای از متنی پزشکی به گواه می‌آید:

◊ اپیدمیولوژی توصیفی و وقوع بیماری (Occurrence) 

طیف بالینی عفونت ناشی از HIV از حالت ناقلی بدون علامت تا AIDS آشکار گسترش دارد. این بیماری ممکن است با یک ناخوشی شبه آنفلوآنزا شروع شود و با آدنوپاتی ژنرالیزه، ادامه یافته و نهایتاً خود را به صورت سندروم نقص ایمنی اکتسابی (AIDS) و عفونت‌های فرصت طلب ناشی از آن و سارکوم کاپوشی و دمانس نشان دهد؛ ولی همه بیماران مبتلا به AIDS از این مراحل، عبور نمی کنند و در بسیاری از آنها اوّلین تظاهر این سندروم را سارکوم کاپوشی یا پنومونی ناشی از پنوموسیستیس کارینی تشکیل می‌دهد؛ ضمناً بسیاری از افراد در معرض خطر، بدون اینکه هیچگونه علامتی داشته باشند، واجد آنتی بادی ضد HIV می‌باشند و تخمین زده شده است که حدود ۱۹-۴ % افراد هموسکسوئلی که این آنتی بادی در بدنشان وجود دارد، در عرض ۵-۲ سال دچار AIDS و ۲۵% آنها مبتلا به کمپلکس وابسته به ایدز (ARC) خواهند شد. (تارنما، دکتر حسین حاتمی)

از کالبدشکافی متن بالا می‌توان به این برآیند رسید که:

◙ در نوشتار بالا همه دانشواژه‌ها به زبان انگلیسی است.

◙ در این بند، کمتر از بیست واژه پارسی است و آنچه می‌ماند واژه نیرانی. به دیگر سخن، متن بالا بیش از هشتاد درصد وامواژه دارد چه تازی چه انگلیسی.

◙ الفبای لاتین با الفبای پارسی آمیخته شده، به گونه‌ای که بی‌دانستن الفبای لاتین، خواننده نمی‌تواند متن را بخواند. جستارنویس می‌توانست به جای HIV به پارسی بنویسد: اچ.آی.وی. دست‌کم با این کار دبیره پارسی خودبسندگی و خودایستایی خود را از دست نمی‌داد و بی‌نیاز از دبیره لاتین می‌گردید. اگر این شیوه پی‌گرفته شود و دبیره لاتین با دبیره پارسی بیامیزد، در آینده خط پارسی به سختی گزاییده خواهد شد و خط پارسی نیز وابسته و نیازمند به خط لاتین خواهد گردید.

       پیشنهاد می‌شود فرهنگستان زبان پارسی و دست‌اندرکاران، ژرف‌تر این رشته‌ها را بپژوهند و در شاخه‌هایی که فارسی ناتوان‌تر است کندوکاوهای پردامنه‌تری انجام دهند.

       از دیگر رشته‌هایی که به نظر می‌رسد نیاز به پژوهشی بیشتر داشته باشد، رشته دانشهای نُبیایی (= علوم قرآنی)، رشته دادشناسی‌(= حقوق) و عروض پارسی است. در این رشته‌ها نیز همه یا بیشتر دانشواژه‌ها عربی‌اند و کمتر دانشواژه پارسی در آنها یافت می‌شود. برای نمونه در رشته عروض، صددرصد واژه‌ها عربی است: زحافات، بحور، تقطیع، … دانشواژه‌های دادشناسی نیز همینگونه‌اند. نگاهی به کتابهای دادشناسی و قانون روشن و هویدا می‌سازد که هیچ خیزش و کوششی برای ویرایش و بازنگری دانشواژه‌ها انجام نشده است. قانونهایی که امروز برنهاده می‌شود به این دلیل که می‌باید بر پایه قانونهای پیشین نوشته شوند، همچنان به زبانی جدا و دور از زبان مردم نگاشته می‌شوند. برای نمونه نگاهی به بخش جرم‌های سیاسی بیفکنید: «اقدام علیه امنیت ملی از طریق اضرار به غیر»، «نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی»، «افترا»، «سبّ النبی»، «ناشزه»، «جنحه». شهروندان و مردم کم‌سواد کمتر می‌توانند زبان واژه‌های حقوقی را دریابند و معنای آنها را گمان زنند. نیک است، کسانی که بر سره‌آفرینان خرده می‌گیرند و واژه‌های سره را نارسا و گنگ می‌شمارند، نگاهی به دانشواژه‌های حقوقی بیفکنند و از واژه‌های گنگ حقوقی به سادگی نگذرند و راه چاره‌ای برای این واژه‌های ناگویا بیابند. چگونه می‌توان امید بست که پارسی‌زبانان این متنهای حقوقی را بخوانند و معنای نوشتار را دریابند! آیا این واژه‌ها برگرفته از زبان مردم ایران است؟ آیا این دانشواژه‌ها به رسانایی زبان آسیب نمی‌رساند؟ گروهی که خارخار گویایی زبان پارسی را دارند و از وامواژه‌ها پشتیبانی می‌کنند نیک است به این واژه‌ها نیز بپردازند و درباره رسانایی آنها نظر بدهند.

       دیگر اینکه با بررسی این کتاب‌شناسی، پژوهشگر به این برآیند رسید که چهار تن از سره‌آفرینان، از دیگر سره‌نویسان، بنام‌تر و پرکارترند: کسروی، کزّازی، ادیب سلطانی و بهرام بیضایی. بیشتر کارشناسان، کسروی و کزازی را می‌شناسند و هر جا نهشته سره‌جویی در میان می‌آید از کسروی و کزازی نام می‌برند؛ امّا به گمان پژوهشگر، کارهای بیضایی گاه کم از این دو نیست. بیضایی بهترین فیلمنامه‌نویس و کارگردان کشور است و در جهان نیز شناخته شده. وی کارهای بسیاری به فارسی سره گزارده است. جای شگفتی است که دانشجویان ادب پارسی هیچ آگاهی از نمایشنامه و فیلمنامه‌های وی ندارند. امروزه ما نیاز به آن داریم که فیلم و نمایش‌نامه بنویسیم. بایسته است که یکاهایی در زمینه فیلمنامه و نمایشنامه‌نویسی به رشته ادب فارسی افزوده شود و بیش از گذشته به این دو شاخه پرداخته آید. جهان امروز، جهان فیلم‌سازی است و دیگر چامه و چکامه و سرود جایگاه گذشته را ندارد. واپس‌ماندن از کاروان جهانی و به گذشته بسنده کردن درخور ادب گرانسنگ پارسی نیست. روزگار، دگرگون می‌شود و نگاه مردم به هنر همچنین. به هر روی گزارش و واکاوی کارهای بیضایی می‌تواند به شناخت ما از زبان پارسی و گسترش نمایش‌نامه‌نویسی یاری رساند.

         سخن دیگری که باید یادآوری شود آن است که دسته‌بندی بخش کتاب‌شناسی آنچنان باریک و ژرف نیست. شیوه کار آن بود که پژوهشگر هر جا سره‌نویسی را می‌شناخت، کتابهایش را گردآوری کرد و در این کتاب‌شناسی گنجاند. گروهی از سره‌آفرینان در همه کتابهایشان سره‌نویس‌اند و گروهی دیگر در برخی از کارهایشان. به دیگر سخن برخی، هیچ نوشته ناسره‌ای ندارند و سخت به این جنبش پایبندند؛ امّا گروهی اینچنین نیستند. پژوهشگر همه این کتابها را در کنار هم آورده است؛ زیرا بر این باور است که اگر نویسنده‌ای گرایش سره‌نویسانه داشته باشد، چه بسا در دیگر کتابهایش نیز واژه‌های زیبایی ساخته باشد و دیگر سره‌نویسان بتوانند با بررسی آنها با نوواژه‌های وی آشنا شوند؛ پس اگر پژوهشگر نام کسی را چونان سره‌آفرین شناسایی کرد، همه کتابهای وی را در این بخش خواهد آورد، اگرچه کتابهای وی همه به پارسی سره نباشد. پژوهشگر با آگاهی‌ای که از سره‌پژوهان داشت، همچنین با نگاه به رشته فرهیزششان، کتابهایشان را دسته‌بندی کرد. خوانندگان بر گردآور خرده نگیرند که این دسته‌بندی ساده و پیش پا افتاده است. گردآور نیز این را می‌داند. با زمانبندی داده شده، کاری جز این در توان نبود. در زیر آنچه فرادست آمد فراپیش داشته می‌شود.

ادب پارسی

آجودانی، احمد؛ کلیله و دمنه به فارسی سره؛ شیراز: نوید شیراز، ۱۳۸۰٫

ام‍ام‌ ش‍وش‍ت‍ری‌، م‍ح‍م‍د ع‍ل‍ی‌؛ ف‍ره‍ن‍گ‌ واژه‌ه‍ای‌ ف‍ارس‍ی‌ در زب‍ان‌ ع‍رب‍ی‌؛ ت‍ه‍ران‌: ان‍ج‍م‍ن‌ آث‍ار ملّی‌، ۱۳۴۷.

————— ؛ ای‍ران‌ گ‍اه‍واره‌ دان‍ش‌ و ه‍ن‍ر: ه‍ن‍ر م‍وس‍ی‍ق‍ی‌ روزگ‍ار اس‍لام‍ی‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛‌ ت‍اری‍خ‌ ج‍غ‍راف‍ی‍ائ‍ی‌ خ‍وزس‍ت‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ت‍اری‍خ‌ ش‍ه‍ری‍اری‌ در ش‍اه‍ن‍ش‍اه‍ی‌ ای‍ران‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ت‍اری‍خ‌ م‍ق‍ی‍اس‍ات‌ و ن‍ق‍ود در حکومت اس‍لام‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌: دانشسرای عالی‏‫‏‏،۱۳۳۹.

————— ؛ دان‍ش‍گ‍اه‌ ش‍اپ‍ورگ‍رد؛ ب‍ی‌ج‍ا.

————— ؛ دوازده‌ م‍ق‍ال‍ه‌ ت‍اری‍خ‍ی‌؛ ی‍ح‍ی‍ی‌ ش‍ه‍ی‍دی‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ نامنامه جغرافیایی ایرانشهر؛ تهران: سنجش، ۱۳۸۶.

ب‍ی‍ن‍ای‍ی‌ت‍ولای‍ی، ح‍س‍ی‍ن؛ ‌ک‍ل‍ی‍ل‍ه‌ و دم‍ن‍ه‌ (پ‍ارس‍ی‌ س‍ره‌)؛ م‍ش‍ه‍د: ب‍ام‍ش‍اد: آوای‌ ک‍ل‍ک‌‏‫، ۱۳۸۸.

پ‍اش‍ن‍گ‌، م‍ص‍طف‍ی‌؛ چ‍ش‍م‍ان‍ی‌ ب‍ه‌ رن‍گ‌ دری‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: م‍ص‍طف‍ی‌ پ‍اش‍ن‍گ‌، ۱۳۸۱.

————— ؛ خ‍اک‍ست‍ر گ‍رم؛‌ ت‍ه‍ران‌: م‍ص‍طف‍ی‌ پ‍اش‍ن‍گ‌، ۱۳۸۱.

————— ؛ دخ‍ت‍ری‌ به ن‍ام‌ خ‍ورش‍ی‍د؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ه‌آف‍ری‍ن‌، ۱۳۸۰.

————— ؛ دل‍ب‍ران‍ه؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ه‌آف‍ری‍ن‌: شمیم‏‫، ۱۳۷۹.

————— ؛ زیبا نام‌های آریایی؛ تهران: به آفرین، ۱۳۸۶.

————— ؛ زی‍ب‍ا ن‍ام‌ه‍ای‌ ای‍ران‍ی‌ و ری‍ش‍ه‌ی‍اب‍ی‌ آن‍ه‍ا در زب‍ان‍ه‍ای‌ ب‍اس‍ت‍ان‍ی‌ ای‍ران‌؛ م‍ح‍م‍دح‍س‍ن‌ اث‍ب‍ات‍ی‌؛ ت‍ه‍ران‌: اس‍ل‍ی‍می‌، ۱۳۷۶.

————— ؛ ف‍ره‍ن‍گ‌ پ‍ارس‍ی‌ و ری‍ش‍ه‌ی‍اب‍ی‌ واژگ‍ان‌؛ ت‍هران‌: م‍ح‍ور، ۱۳۷۸.

————— ؛ ف‍ره‍ن‍گ‌ پ‍اش‍ن‍گ؛‌ ریشه‌یابی واژگان پارسی؛ ت‍ه‍ران‌: م‍ص‍طف‍ی‌ پ‍اش‍ن‍گ‌، ۱۳۸۱.

————— ؛ ک‍ی‍ج‍ران‌؛ م‍ص‍طف‍ی‌ پ‍اش‍ن‍گ‌، ۱۳۷۳.

————— ؛‌ م‍ه‍ر پ‍ن‍ه‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌: م‍ص‍طف‍ی‌ پ‍اش‍ن‍گ‌، ۱۳۸۱.

————— ؛‌ ن‍گ‍اه‍ی‌ از ت‍اری‍ک‍ی‌؛ ت‍ه‍ران‌: م‍ص‍طف‍ی‌ پ‍اش‍ن‍گ‌، ۱۳۸۱.

————— ؛‌ ه‍ان‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ه‌آف‍ری‍ن‌، ۱۳۷۸.

جابری‌دورکی، مراد؛ گلستان پارسی : گلستان سعدی به زبان پارسی سره؛ تهران: افراز، ‏‫۱۳۸۶.کتاب حاضر تحت عنوان «برگردانی از گلستان سعدی به زبان پارسی روان» توسط نشر المپیک ورزش در سال ۱۳۸۲ منتشر شده است.

ج‍ن‍ی‍دی‌، ف‍ری‍دون‌؛ ب‍رن‍ام‍ه‌ ب‍ن‍ی‍اد ن‍یش‍اب‍ور؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ب‍ی‍ژن‌ و م‍ن‍ی‍ژه؛ ویراست؛۳‌ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌‏‫‏‏، ۱۳۸۲.

————— ؛ پیشگفتاری بر ویرایش شاهنامه فردوسی؛ تهران: بلخ‏‫، ۱۳۸۷ .

————— ؛ ح‍ق‍وق‌ ب‍ش‍ر در ج‍ه‍ان‌ امروز و ح‍ق‍وق‌ ج‍ه‍ان‌ در ای‍ران‌ ب‍اس‍ت‍ان؛‌ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۸۴.

————— ؛ ح‍ق‍وق‌ ج‍ه‍ان‌ در ای‍ران‌ ب‍اس‍ت‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۸۴.

————— ؛ خ‍اق‍ان‌ چ‍ی‍ن؛‌ وی‍رایش‌۲؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۸۲.

————— ؛ داس‍ت‍ان‌ خ‍اق‍ان‌ چ‍ی‍ن‌ و ج‍ن‍گ‌ رس‍ت‍م‌ ب‍ا اک‍وان‌ دی‍و؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۷۶.

————— ؛ داس‍ت‍ان‌ س‍ی‍اوخ‍ش ۱؛ ویراست ۳؛‌ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۷۶.

————— ؛ داس‍ت‍ان‌ ک‍ام‍وس‌ ک‍ش‍ان‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۷۶.

————— ؛ داس‍ت‍ان‍ه‍ای‌ رس‍ت‍م‌ پ‍ه‍ل‍وان‌؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ۱۳۶۵.

————— ؛ رس‍ت‍م‌ و اس‍ف‍ن‍دی‍ار و داس‍ت‍ان‌ ش‍غاد؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۷۶.

————— ؛ رستم و اسفندیار؛ ویراست۳؛ تهران‏‫: بنیاد نیشابور،نشر بلخ‏‫، ۱۳۸۹.

————— ؛ رستم و افراسیاب؛ ویراست۳؛ تهران: بنیاد نیشابور،نشر بلخ‏‫، ۱۳۸۹.

————— ؛ رستم و سهراب؛ ویراست۳؛ تهران: بنیاد نیشابور،نشر بلخ‏‫، ۱۳۸۹.

————— ؛ زال و رودابه؛ ویراست ۳؛ تهران: بنیاد نیشابور،نشر بلخ‏‫، ۱۳۸۹.

————— ؛ زروان‌: س‍ن‍ج‍ش‌ زم‍ان‌ در ای‍ران‌ ب‍اس‍ت‍ان‌: گ‍اه‌ش‍م‍اری‌، گ‍اه‌ه‍ا، م‍اه‌ه‍ا ج‍ش‍ن‌ه‍ای‌ ای‍ران‌ در ارم‍ن‍س‍ت‍ان‌، ک‍ردس‍ت‍ان‌، ل‍رس‍ت‍ان‌، ی‍زد، ک‍رم‍ان‌، گ‍ی‍لان‌ و دی‍ل‍م‌، س‍ی‍س‍ت‍ان‌، س‍غ‍د،…؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ۱۳۵۸.

————— ؛ زم‍ی‍ن‍ه‌ ش‍ن‍اخ‍ت‌ م‍وس‍ی‍ق‍ی‌ ای‍ران‍ی؛‌ت‍ه‍ران‌ : پ‍ارت‌، ۱۳۷۲.

————— ؛ زندگی و مهارت آریائیان بر پایه گفتارهای ایرانی…؛ تهران: بنیاد نیشابور، بلخ، ۱۳۸۶.

————— ؛ فرهنگ هزوارش‌های دبیره پهلوی؛ تهران: بلخ‏‫، ۱۳۸۵.

————— ؛ ف‍ض‍ل‌ب‍ن‌ ش‍ادان‌ ن‍ی‍ش‍اب‍وری‌: ن‍ب‍رد ان‍دی‍ش‍ه‌ در ای‍ران‌ پ‍س‌ از اس‍لام‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ک‍ارن‍ام‍ه‌ اب‍ن‌س‍ی‍ن‍ا: ب‍ه‌م‍ن‍اس‍ب‍ت‌ آغ‍از ه‍زاره‌ دوم‌ زن‍دگ‍ی‌ ب‍وع‍ل‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور‏‫، ۱۳۶۰.

————— ؛ ک‍ام‍وس‌ ک‍ش‍ان‍ی‌؛ وی‍رای‍ش‌ ۲؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۸۳.

————— ؛ گذری و نظری بر احوال فریدون جنیدی پژوهشگر و ایران‌شناس؛ تهران: شهر کتاب‏‫‏، ۱۳۷۷.

————— ؛ ن‍ام‍ه‌ پ‍ه‍ل‍وان‍ی‌: ۱. خ‍ودآم‍وز خ‍ط و زب‍ان‌ پ‍ه‍ل‍وی‌ اش‍ک‍ان‍ی‌، س‍اس‍ان‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌: ب‍ل‍خ‌، ۱۳۸۳.

————— ؛ ن‍ام‍ه‌ ف‍ره‍ن‍گ‌ ای‍ران؛‌ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ۱۳۶۴.

————— ؛ نبرد فولادوند داستان اکوان دیو؛ ویراست۳؛ تهران‏‫: بنیاد نیشابور،نشر بلخ‏‫، ۱۳۸۹.

————— ؛ نبرد هاماوران و جنگ هفت پهلوان؛ ویراست۳؛ تهران: بنیاد نیشابور، نشر بلخ‏‫، ۱۳۸۹.

————— ؛ ن‍ق‍ش‌ ج‍ان‍وران‌ در س‍خ‍ن‌ س‍ع‍دی؛‌ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ن‍ی‍ش‍اب‍ور، ن‍ش‍ر ب‍ل‍خ‌، ۱۳۶۸.

————— ؛ هفت‌خوان رستم؛ ویراست۳؛ تهران: بنیاد نیشابور،نشر بلخ‏‫، ۱۳۸۹.

ح‍ی‍دری‍ان، م‌.؛ پ‍ارس‍ی‌ را از ی‍اد ن‍ب‍رده‌ای‍م‌: ن‍ام‍ه‌ن‍گ‍اری‌، پ‍ارس‍ی‌ن‍گ‍اری‌، ن‍ام‍ه‌ه‍ای‌ ع‍اش‍ق‍ان‍ه‌، س‍ره‌ن‍گ‍اری‌، س‍اده‌ن‍گ‍اری؛ ‌م‍ش‍ه‍د: ن‍ش‍ر ن‍ون‍د،۱۳۷۳.

خ‍دای‍اری، م‍ح‍م‍دح‍س‍ی‍ن‌ ؛ ‌س‍روده‌ه‍ای‌ س‍ره‌: م‍ن‍ت‍خ‍ب‍ات‍ی‌ از اش‍ع‍ار؛ ب‍ه‌ ان‍ت‍خ‍اب‌ و گ‍ردآوری‌ م‍ازی‍ار خ‍دای‍اری؛ ‌رش‍ت‌: م‍ح‍م‍دح‍س‍ی‍ن‌ خ‍دای‍اری‌، ۱۳۸۲.

س‍الاری‍ان‌، داری‍وش؛‌ س‍ن‍وژی‍ان‌ (خ‍اطرات‌) آن‌ س‍وی‌ گ‍ور؛ ت‍ه‍ران‌: طرح‌ و ه‍ن‍ر، ۱۳۷۸.

ش‍ام‍ل‍و، م‍ح‍س‍ن؛‌ اث‍رات‌ ان‍ق‍لاب‌ س‍ف‍ی‍د در رش‍د اق‍ت‍ص‍ادی‌ ای‍ران‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛‌ پالایش زبان فارسی؛ تهران: پدیده، ۱۳۵۶.

————— ؛‌ خ‍ل‍ی‍ج‌ ف‍ارس‌؛بی‌جا: چاپخانه صبح امروز‏‫‏‏، ۱۳۴۷.

————— ‌؛ روی‍ی‍ن‌ دژ: داس‍ت‍ان‍ی‌ از ش‍اه‍ن‍ام‍ه‌ ف‍ردوس‍ی‌؛

————— ‌؛ سهم ایران در نشر وتوسعه معارف اسلامی؛ بی جا: [سازمان اوقاف]، ۱۳۵۰.

————— ‌؛ س‍ی‍ر ت‍ک‍ام‍ل‌ و ن‍م‍ون‍ه‌ خ‍طوط گ‍ون‍اگ‍ون‌ ق‍رآن‌؛

————— ؛‌ واژه‌ه‍ای‌ ف‍ارس‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

ص‍ال‍ح‍ی‌، ع‍ل‍ی؛‌ زیارت نامه مرغ سحر و همخوانی دختران خردادماه؛ تهران‏‫: نشرچشمه‏‫، ۱۳۸۹.

————— ؛ منم کوروش شهریار روشنایی؛ علی هداوند؛ تهران: ابتکار نو، ‏‫‏‏۱۳۸۹.

————— ؛ ی‍ادت‌ ب‍خ‍ی‍ر ش‍ادم‍ان‍ی‌ ب‍ی‌ س‍ب‍ب‌!؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍رس‍ات‌، ۱۳۸۱.

ص‍ف‍ی‌زاده‌ ب‍وره‌ک‍ه‌ی‍ی، ف‍اروق؛‌ ان‍ج‍م‍ن‌ م‍غ‍ان‍ه‌: پ‍ایه‌گ‍ذار ی‍گ‍ان‍گ‍ی‌ و ب‍رادری‌ ج‍ه‍ان‍ی‌ آغ‍از ت‍ا ب‍ه‌ ام‍روز ب‍ه‌ پ‍ارس‍ی‌ س‍ره‌؛ ‌ت‍ه‍ران‌: اب‍ری‍ش‍م‌،۱۳۸۲٫

عشوری، محمد؛ نگرشی نو به فعل فارسی؛ تهران: کوچک، چ۱ ،۱۳۸۴٫

ک‍زازی‌، ج‍لال‌ال‍دی‍ن؛‌ آب‌ و آی‍ی‍ن‍ه‌: ج‍س‍ت‍اره‍ای‍ی‌ در ادب‌ و ف‍ره‍ن‍گ‌؛ ت‍ب‍ری‍ز: آی‍دی‍ن‌‏‫‏، ۱۳۸۴.

————— ؛ از اخگر تا اختر : نوشته‌های کوتاه و سروادهای بی‌سرود و دیباچه‌ها؛ کرج: در دانش بهمن، ‏‫۱۳۸۸.

کزازی، جلال‌الدین؛ از دهلی‌نو تا آتن کهن: (چهار سفرنامه کوتاه)؛ اراک: نشر نویسنده؛ ۱۳۸۶.

————— ؛‌ از گ‍ون‍ه‌ای‌ دی‍گ‍ر: ج‍س‍ت‍اره‍ای‍ی‌ در ف‍ره‍ن‍گ‌ و ادب‌ ای‍ران؛‌ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز، ۱۳۶۸.

————— ‌؛ ب‍ی‍ک‍ران‌ س‍ب‍ز؛ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز، ۱۳۶۹.

————— ؛ پارسا و ترسا: گزارشی از داستان شیخ صنعان در منطق‌الطیر عطار‌نیشابوری؛ ویراست ۲؛ تبریز: آیدین، ۱۳۸۶.

————— ؛ ترجمانی و ترزبانی‌: ک‍ن‍د و ک‍اوی‌ در ه‍ن‍ر ت‍رج‍م‍ه‌؛ [ویراست ۲]؛اراک: نشر نویسنده، ۱۳۸۶.

————— ؛ تند بادی از کنج: گزارشی از داستان رستم و سهراب شاهنامه؛ تبریز: آیدین‏‫، ۱۳۸۶.

————— ‌؛ چراغی در باد‏‫ : گزارش زیباشناختی و باورشناختی بیست غزل حافظ ؛ تهران : نشر قطره‏‫ ، ۱۳۸۹.

————— ؛ خاقانی شروانی؛ تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی، ۱۳۸۶.

————— ؛ خشم در چشم: گزارشی از داستان رستم و اسفندیار شاهنامه؛ تبریز: آیدین، ‏‫۱۳۸۷ .

————— ‌؛ داس‍ت‍ان‌ س‍ی‍اوش؛‌ ت‍ه‍ران‌: س‍ازم‍ان‌ م‍طال‍ع‍ه‌ و ت‍دوی‍ن‌ ک‍ت‍ب‌ ع‍ل‍وم‌ ان‍س‍ان‍ی‌ دان‍ش‍گ‍اه‍ه‍ا (س‍م‍ت‌)، ۱۳۸۲.

————— ؛ دستان مستان: گزیده‌ای از سروده‌های میرجلال‌الدین کزازی (زروان)؛ اراک: نشر نویسنده؛ ۱۳۸۶.

————— ‌؛ دی‍دار ب‍ا اژدها؛ ت‍ه‍ران‌: ق‍طره‌، ۱۳۸۰.

————— ‌؛ دی‍وان‌ خ‍اق‍ان‍ی‌ ش‍روان‍ی‌، گ‍زارش‌ دش‍واری‌ه‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز، ۱۳۷۸.

————— ‌؛ رخ‍س‍ار ص‍ب‍ح‌: گ‍زارش‌ چام‍ه‌ای‌ از اف‍ض‍ل‌ال‍دی‍ن‌‌ب‍دی‍ل‌ خ‍اق‍ان‍ی‌‌ش‍روان‍ی‌ ب‍ر ب‍ن‍ی‍اد واژه‌ش‍ن‍اس‍ی‌، زی‍ب‍اش‍ن‍اس‍ی‌، ژرف‍اش‍ن‍اس‍ی‌ ب‍ا دی‍ب‍اچ‍ه‌ای‌ پ‍ردام‍ن‍ه‌ در زن‍دگ‍ان‍ی‌ و ش‍ی‍وه‌ ش‍اع‍ری‌ او؛ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز، کتاب ماد‏‫،۱۳۷۶.

————— ‌؛ روزه‍ای‌ ک‍ات‍ال‍ون‍ی‍ا: (روزن‍گ‍اره‍ای‌ س‍ف‍ر اس‍پ‍ان‍ی‍ا)؛ ت‍ه‍ران‌: نویسنده‏‫‏‏، ۱۳۸۴.

————— ‌؛ رؤی‍ا، ح‍م‍اس‍ه‌، اس‍طوره‌؛ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز، ۱۳۷۶.

————— ‌؛ سخنی از سیمرغ (گفتگو با دکتر میر‌جلال‌الدین‌کزازی پیرامون شاهنامه)؛ سامان ح‌.اصفهانی؛ تهران: شرکت تعاونی کارآفرینان فرهنگ و هنر، ‏‫‏‏۱۳۸۹.

————— ‌؛ س‍راچ‍ه‌ آوا و رن‍گ‌ : خ‍اق‍ان‍ی‌ش‍ن‍اس‍ی‌؛ ته‍ران‌: س‍ازم‍ان‌ م‍طال‍ع‍ه‌ و ت‍دوی‍ن‌ ک‍ت‍ب‌ ع‍ل‍وم‌ ان‍س‍ان‍ی‌ دان‍ش‍گ‍اه‍ه‍ا (س‍م‍ت‌)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی‏‫، ۱۳۸۸.

————— ‌؛ سوزن عیسی‏‫: گزارش چامه ترسایی خاقانی‌شروانی؛ [ویراست ۲]؛ تبریز: آیدین‏‫‏، ۱۳۸۷.

————— ‌؛ گ‍زارش‌ ب‍ی‍س‍ت‌ غ‍زل‌ ح‍اف‍ظ ب‍ر پ‍ای‍ه‌ زی‍ب‍اش‍ن‍اس‍ی‌ و ب‍اورش‍ن‍اس‍ی‌؛ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر ق‍طره‌، ۱۳۷۵.

————— ‌؛ گ‍زارش‌ دش‍واری‍ه‍ای دی‍وان‌ خ‍اق‍ان‍ی‌: بیتها و تعبیرهای پیچیده ، واژه‌شناسی، نکته‌های ادبی و هنری؛ ویراست ؛۲ ت‍ه‍ران‌ : ن‍ش‍ر م‍رک‍ز ، ۱۳۸۵.

————— ‌؛ م‍ازه‍ای‌ راز: ج‍س‍ت‍اره‍ای‍ی‌ در ش‍اه‍ن‍ام‍ه‌؛ ت‍ه‍ران‌‏‫: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز‏‫، ۱۳۷۰.

————— ‌؛ ن‍ام‍ه‌ ب‍اس‍ت‍ان‌: وی‍رای‍ش‌ و گ‍زارش‌ ش‍اه‍ن‍ام‍ه‌ ف‍ردوس‍ی‌؛ جلد۱- ۱۰ ت‍ه‍ران‌‏‫: س‍م‍ت‏‫‏.

————— ؛ دُرّ دریای دری: نگاهی به تاریخ شعر فارسی؛ تهران: مرکز،چ۲ ،۱۳۸۰٫

————— ؛ درآسمان جان؛ تهران: معین، ۱۳۷۸٫

————— ؛ زیباشناسی سخن پارسی۱، بیان؛ تهران: مرکز، چ۵ ، ۱۳۷۵٫

————— ؛ زیباشناسی سخن پارسی۲، معانی؛ تهران: مرکز، چ۵ ،۱۳۸۰٫

————— ؛ زیباشناسی سخن پارسی۳، بدیع؛ تهران: مرکز، چ۳ ، ۱۳۷۴٫

ک‍ی‍ا، ص‍ادق‌؛ آری‍ا م‍ه‍ر؛ ت‍ه‍ران‌.

———- ؛ تاج و تخت؛ تهران: وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۴۸.

م‍ح‍ت‍ش‍م‌، غ‍لام‍ح‍س‍ی‍ن‌؛ اف‍س‍ان‍ه‌ه‍ائ‍ی‌ از س‍رزم‍ی‍ن‌ه‍ای‌ دی‍گ‍ر؛ غ‍لام‍ح‍س‍ی‍ن‌ م‍ح‍ت‍ش‍م‌؛ ت‍ه‍ران.

————— ؛ ب‍ی‍ای‍ی‍د پ‍ارس‍ی‌ س‍خ‍ن‌ ب‍ه‌ران‍ی‍م‌ و پ‍ارس‍ی‌ ب‍ه‌ن‍وی‍س‍یم‌؛ غ‍لام‍ح‍س‍ی‍ن‌ م‍ح‍ت‍ش‍م‌؛ ت‍ه‍ران‌: پ‍اس‍ارگ‍اد‏‫، ۱۳۶۹.

————— ؛ پ‍ارس‍ی‌ را پ‍اس‌ ب‍داری‍م‌؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ه‌آف‍ری‍ن‌، ۱۳۸۲.

————— ؛‌ ف‍ل‍ک‌ ن‍از؛ غ‌. م‍ح‍ت‍ش‍م‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ل‍ی‍ل‍ی‌ و م‍ج‍ن‍ون‌، خ‍س‍رو و ش‍ی‍ری‍ن‌، ی‍وس‍ف‌ و زل‍ی‍خ‍ا؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ م‍س‍ی‍ر؛ ت‍ه‍ران‌: پ‍اس‍ارگ‍اد، ۱۳۷۰.

————— ؛ ن‍وای‌ م‍ح‍ت‍ش‍م‌؛ گ‍زی‍ده‌ای‌ از س‍روده‌ه‍ای‌ غ‍لام‍ح‍س‍ی‍ن‌ م‍ح‍ت‍ش‍م‌؛ ت‍ه‍ران‌: پ‍اس‍ارگ‍اد، ۱۳۶۹.

مهرآبادی، میترا؛ شاهنامه فردوسی: متن کامل نثر فارسی سره بدون کاربرد واژگان بیگانه؛ تهران: روزگار،۱۳۸۷٫

ناتل خانلری، پرویز؛ چند نامه به شاعری جوان و یک داستان و چند شعر؛ تهران: آبان، ۱۳۵۳.

————— ؛ ب‍ح‍ث‍ی‌ در ن‍ح‍و ف‍ارس‍ی‌: س‍اخ‍ت‍م‍ان‌ ج‍م‍ل‍ه‌ در زب‍ان‌ ف‍ارس‍ی‌؛

————— ؛ ت‍اری‍خ‌ ای‍ران‌ دوره‌ اس‍لام‍ی‌ ب‍رای‌ س‍ال‌ ش‍ش‍م‌ دب‍س‍ت‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌: وزارت‌ آم‍وزش‌ و پ‍رورش‌، ۱۳۴۶.

————— ؛ ت‍اری‍خ‌ زب‍ان‌ ف‍ارس‍ی؛‌ وی‍راست۲؛ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر ن‍و‏‫، ۱۳۶۵ .

————— ؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ ان‍ت‍ق‍ادی‌ در ع‍روض‌ ف‍ارس‍ی‌ و چ‍گ‍ون‍گ‍ی‌ ت‍ح‍ول‌ اوزان‌ غ‍زل؛‌ ت‍ه‍ران‌: دانشگاه تهران‏‫‏، ۱۳۲۷.

————— ؛ ت‍ران‍ه‌ه‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: ه‍ی‍رم‍ن‍د، ۱۳۷۰.

————— ؛ چ‍ن‍د ن‍ک‍ت‍ه‌ در ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ دی‍وان‌ ح‍اف‍ظ؛ تهران: سخن‏‫‏‏، ۱۳۳۷.

————— ؛ ش‍اه‍ک‍اره‍ای‌ ه‍ن‍ر ای‍ران‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ش‍ع‍ر و ه‍ن‍ر؛ ب‍ی‌ج‍ا.

————— ؛ ش‍ه‍ر س‍م‍ک‌: تمدّن‌ و ف‍ره‍ن‍گ‌، آئ‍ی‍ن‌ ع‍ی‍اری‌، ل‍غ‍ات‌، ام‍ث‍ال‌ و ح‍ک‍م‌؛ ت‍ه‍ران‌.

داس‍ت‍ان‍ه‍ای‌ ب‍ی‍دپ‍ای؛‌ م‍ح‍م‍دب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ه‌ ال‍ب‍خ‍اری؛‌ ویراسته پرویز ناتل خانلری؛ ت‍ه‍ران‌.

سمک عیار؛ تهران: انتشارات دانشگاه تهران، -۱۳.

ع‍ق‍اب‌ه‍ا (و چ‍ن‍د ش‍ع‍ر از ب‍ه‍رام‌ طوس‍ی‌)؛ م‍ح‍م‍د عظیمی؛ م‍ش‍ه‍د: ن‍ش‍ر ت‍اب‍ران‌، ۱۳۸۲.

————— ؛ دختر سروان ؛ تهران: سازمان کتابهای جیبی، ۱۳۴۱.

————— ؛ درب‍اره‌ زب‍ان‌ ف‍ارس‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ دس‍ت‍ور ت‍اری‍خ‍ی‌ زب‍ان‌ ف‍ارس‍ی؛‌ ع‍ف‍ت‌ م‍س‍ت‍ش‍ارن‍ی‍ا. ت‍ه‍ران‌: ت‍وس‌‏‫، ۱۳۷۳.

————— ؛ دس‍ت‍ور زب‍ان‌ ف‍ارس‍ی‌ «روش‌ ن‍و» ب‍رای‌ دوره‌ اول‌ دب‍ی‍رس‍ت‍ان‍ه‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: ش‍رک‍ت‌ س‍ه‍ام‍ی‌ طب‍ع‌ و ن‍ش‍ر ک‍ت‍اب‍ه‍ای‌ درس‍ی‌ ای‍ران‌، ۱۳۴۹.

————— ؛ دس‍ت‍ورزب‍ان‌ ف‍ارس‍ی؛‌ویراست۳؛‏‫ت‍ه‍ران‌‏‫: ت‍وس‌‏‫، ۱۳۷۷.

————— ؛ زب‍ان‌ش‍ن‍اس‍ی‌ و زب‍ان‌ ف‍ارس‍ی‌: م‍ب‍اح‍ث‌ ادب‍ی‌ و ه‍ن‍ری‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ زب‍ان‌ش‍ن‍اس‍ی‌ و زب‍ان‌ ف‍ارس‍ی‌؛ وی‍راست۳؛ ت‍ه‍ران‌: ت‍وس‌، ۱۳۶۶.

————— ؛ ع‍ق‍اب‌؛ ت‍ه‍ران‌: خ‍ان‍ه‌ ادب‍ی‍ات‌، ۱۳۸۱.

————— ؛ ف‍ره‍ن‍گ‌ و اج‍ت‍م‍اع‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ م‍اه‌ در م‍رداب‌: م‍ج‍م‍وع‍ه‌ ش‍ع‍ر؛ ت‍ه‍ران‌: م‍ع‍ی‍ن‌‏‫ ‏‫،۱۳۷۰.

————— ؛ ه‍ف‍ت‍اد س‍خ‍ن‌؛ ت‍ه‍ران‌: ت‍وس‌، – ۱۳۶۷.

————— ؛ وزن‌ ش‍ع‍ر ف‍ارس‍ی‌؛ ت‍ه‍ران‌.

ناصرالدین سالار؛ ‌مجموعه ای از اشعار چامه ها و چکامه ها و قطعات و تاریخ اشکانیان به فارسی سره در بحر تقارب؛ [فارس]: [اداره کل فرهنگ و هنر فارس].

ناظم‌الاطباء، میرزا علی‌اکبرخان؛ نامه زبان‌آموز،[چاپ سنگی]؛ کاتب عبدالله تبریزی؛ طهران: بمباشرت محمدرضا تاجر کتابفروش خوانساری، ۱۳۱۶ق.=۱۸۹۹م. ( تهران: چاپخانه میرزا حبیب باسمه‌چی).

ه‍اج‍ری‌، ض‍ی‍اال‍دی‍ن‌؛ ت‍م‍ب‍ر ج‍ام‌ ج‍ه‍ان‌ن‍م‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: آوای‌ ن‍ور، ۱۳۷۵.

هاتریای هندوستانی، پورهوشنگ، ملقب به درویش فانی ؛ مقدمه فرازستان،[نسخه خطی]؛ مانکجی لیمجی (مانکچی لیمچی)؛ دستنویس درویش فانی، قرن ۱۳ ق .

اقتصاد

وح‍ی‍دی‌، ح‍س‍ی‍ن‌ ؛ دی‍ال‍ک‍ت‍ی‍ک‌ در: « گ‍ات‌ ه‍ای‌ زرت‍ش‍ت‌ و م‍ث‍ن‍وی‌ م‍ع‍ن‍وی‌ م‍ول‍وی‌«؛ ت‍ه‍ران‌: روزگ‍ار ، ۱۳۸۵.

————— ؛ اس‍ب‌ س‍پ‍ی‍د خ‍ورش‍ی‍د (ن‍ب‍رد روش‍ن‍ای‍ی‌ و ت‍اری‍ک‍ی‌ در ای‍ران‌) ت‍ه‍ران‌: ک‍ت‍اب‌س‍را، ۱۳۶۹.

————— ؛ آوای زنگوله‌ها (گوشه‌هایی از تاریخ ایران)؛ تهران: روزگار، ۱۳۸۵.

————— ؛ ‌پ‍ژوه‍ش‍ی‌ در آرم‍ان‌ پ‍ارس‍ای‍ی‌ در ای‍ران؛ ت‍ه‍ران‌: گ‍وی‍ش‌، ۱۳۶۳.

————— ؛‌ پ‍ژوه‍ش‍ی‌ در م‍ن‍ش‌ ملّی‌ و م‍ن‍ش‌ پ‍ارس‍ای‍ی‌ در ای‍ران‌.

————— ؛ پ‍ی‍ام‌ پ‍ی‍ر پ‍ارس‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: ف‍رزی‍ن‌‏‫، ۱۳۷۸.

————— ؛ ت‍اری‍خ‌ ع‍ق‍ای‍د اق‍ت‍ص‍ادی‌ از آغ‍از ت‍ا س‍وس‍ی‍ال‍ی‍س‍م‌؛ ح‍س‍ی‍ن‌ وح‍ی‍دی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ت‍اری‍خ‌ ع‍ق‍ای‍د اق‍ت‍ص‍ادی؛‌ ت‍ه‍ران‌: سنائی‏‫‏‏‏‏.

————— ؛ ج‍ه‍ان‌ ب‍ی‍ن‍ی‌ زرت‍ش‍ت‍ی‌ و ع‍رف‍ان‌ م‍غ‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌: اش‍ا.

————— ؛ رس‍ت‍م‌ در ش‍اه‍ن‍ام‍ه؛‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍رزی‍ن‌، – ۱۳۶۹.

————— ؛ س‍ی‍اس‍ت‌ مال‍ی‌: اص‍ول‌ س‍ی‍اس‍ت‌ م‍ال‍ی‌ ب‍رای‌ رش‍د اق‍ت‍ص‍ادی‌ ای‍ران‌؛ ت‍ه‍ران‌: مدرسه عالی بازرگانی، ۱۳۵۰ .

————— ؛‌ ش‍ن‍اخ‍ت‌ زرت‍ش‍ت‌؛ ت‍ه‍ران‌: ع‍ل‍م‌، ۱۳۸۲.

————— ؛ شهر روشن زرتشت در گزارش گاتها؛ تهران: روزگار، ‏‫۱۳۸۷.

————— ؛‌ گ‍زارش‌ ه‍ات‌ ب‍ی‍س‍ت‌ و ن‍ه‍م‌ گ‍ات‍ه‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد ف‍ره‍ن‍گ‍ی‌ ج‍م‍ش‍ی‍د، ۱۳۸۳.

 ————— ؛ ل‍غ‍زش‍ه‍ائ‍ی‌ در ش‍ن‍اخ‍ت‌ ک‍ی‍ش‌ زرت‍ش‍ت‍ی‌؛ بی‌جا‏‫: بی‌جا‏، ۱۳۶۱.

————— ؛‌ ن‍ام‍ه‍ای‌ ف‍ارس‍ی‌ (ب‍رای‌ خ‍ان‍واده‌ه‍ا و س‍ازم‍ان‍ه‍ا)؛ ت‍ه‍ران‌: ام‍ی‍رک‍ب‍ی‍ر، ۱۳۸۱.

————— ؛ ن‍ب‍رد ت‍اری‍ک‍ی‌ و روش‍ن‍ای‍ی‌ (س‍رآغ‍از ف‍ره‍ن‍گ‌ و تمدّن‌ در ای‍ران‌ ب‍اس‍ت‍ان‌) (اس‍ب‌ س‍پ‍ی‍د خ‍ورش‍ی‍د)؛ ت‍ه‍ران‌: ام‍ی‍رک‍ب‍ی‍ر، ۱۳۸۰.

————— ؛‌ ه‍ن‍ج‍ار ه‍ف‍ت‍گ‍ان‍ه‌ ه‍س‍ت‍ی‌: پ‍ای‍ه‌ه‍ای‌ آرم‍ان‌ پ‍ارس‍ای‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

۱۰-۳- زبان‌شناسی و زبانهای باستانی

پ‍ورداود، اب‍راه‍ی‍م‌؛ ادب‍ی‍ات‌ م‍زدی‍س‍ن‍ا: ی‍ش‍تها، ق‍س‍م‍ت‍ی‌ از ک‍ت‍اب‌ م‍ق‍دس‌ اوس‍ت‍ا؛ ب‍م‍ب‍ئ‍ی‌.

————— ؛ آن‍اه‍یتا «م‍ق‍الات‌ ای‍ران‍‌شن‍اس‍ی‌ پ‍ورداوود»؛ م‍رت‍ض‍ی‌ گ‍رج‍ی‌؛ ت‍ه‍ران‌: دن‍ی‍ای‌ ک‍ت‍اب‌، ۱۳۸۲.

————— ؛ اوس‍ت‍ا: گ‍ات‍ه‍ا: س‍روده‍ای‌ م‍ق‍دس‌ پ‍ی‍غ‍م‍ب‍ر ای‍ران‌ ح‍ض‍رت‌ س‍پ‍ن‍ت‍م‍ان‌ زرت‍ش‍ت‌ ق‍دی‍م‍ی‌ت‍ری‍ن‌ ق‍س‍م‍ت‍ی‌ اس‍ت‌ از ن‍ام‍ه‌ م‍ی‍ن‍وی؛‌ ت‍ه‍ران‌: دن‍ی‍ای‌ ک‍ت‍اب‌‏‫، ۱۳۸۷.

————— ؛ پ‍وران‍دخ‍ت‌ن‍ام‍ه: دی‍وان‌ پ‍ورداود؛ ب‍م‍ب‍ئ‍ی‌.

————— ؛ خ‍رده‌ اوس‍ت‍ا ج‍زئی‌ از ن‍ام‍ه‌ م‍ی‍ن‍وی؛‌ ت‍ه‍ران‌: نیک فرجام، ‏‫۱۳۸۸.

————— ؛ زی‍ن‌ اب‍زار؛ ج‍ه‍ان‍گ‍ی‍ر ق‍ائ‍م‌م‍ق‍ام‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ س‍وش‍ی‍ان‍س(م‍وع‍ود م‍زدی‍س‍ن‍ا)؛ تهران: فروهر، ‏‫۱۳۸۸.

————— ؛ ف‍ره‍ن‍گ‌ ای‍ران‌ ب‍اس‍ت‍ان؛‌ ت‍ه‍ران‌: دانشگاه تهران ، موسسه چاپ و انتشارات‏‫‏‏، ۲۵۳۵‏‫‏‏= ۱۳۵۵.

————— ؛ ف‍ری‍دون‌: ب‍رگ‍زی‍ده‌ از ش‍اه‍ن‍ام‍ه‌ ف‍ردوس‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ م‍رزه‍ای‌ دان‍ش‌: س‍خ‍ن‍ران‍ی‍‌ه‍ای‌ ن‍ی‍م‍ه‌ اول‌ س‍ال‌ ۱۳۳۹ ب‍رن‍ام‍ه‌ م‍رزه‍ای‌ دان‍ش‌ در رادی‍و ای‍ران؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ه‍رم‍زدن‍ام‍ه؛ ت‍ه‍ران‌: اس‍اطی‍ر‏‫، ۱۳۸۰.

————— ؛ ی‍ادداش‍ت‍ه‍ای‌ گ‍اث‍اه‍ا؛ ب‍ه‍رام‌ ف‍ره‌وش‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ی‍زدگ‍رد ش‍ه‍ری‍ار: ی‍ادگ‍ار ج‍ش‍ن‌ س‍ال‌ ه‍زارم‌ ف‍ردوس‍ی؛ ب‍م‍ب‍ئ‍ی‌‏‫:[بی‌نا]‏‫،۱۹۳۳م‏‫= ۱۳۱۲.

————— ؛ ی‍س‍ن‍ا بخشی‌ از ک‍ت‍اب اوستا ت‍ه‍ران‌: اس‍اطی‍ر‏‫، ۱۳۸۰.‏

————— ؛ای‍ران‍ش‍اه‌: ت‍اری‍خ‍چه‌ م‍ه‍اج‍رت‌ زرت‍ش‍ت‍ی‍ان‌ به‌هن‍دوس‍ت‍ان؛‌[ب‍م‍ب‍ئ‍ی‌: بی‌جا‏‫، ۱۹۲۶‏‫= ۱۳۰۵].

پور شاهرخ کرمانی، کیخسرو؛ آئینه آئین مازدیسنی؛[چاپ سنگی] ؛ کاتب:مرتضی الحسینی البرغانی؛ طهران: جمشید رئیس النجّار، ۱۳۲۵ ق./۱۹۰۷ م.؛ تهران:کارخانه میرزا علی اصغر(این کتاب برای آموزش کودکان زرتشتی و به زبان پارسی بی تازی ساده نگاشته شده است. در ابتدای کتاب فهرست مندرجات و دیباچه و غلطنامه آمده است)

کتاب سوم دین‌کرد (درسنامه دین مزدایی)؛ آراستاری، آوانویسی، یادداشتها و ترجمه از فریدون فضیلت؛ تهران: فرهنگ دهخدا، چ۱، ۱۳۸۱٫

فرهنگ‌نویسی

پیراکه، هادی؛ فرهنگ واژه‌های عربی در پارسی و پارسی در عربی: برگردان واژه‌های عربی روزمره به پارس سره و امروزی و …. ؛ شیراز: ادیب مصطفوی،‏‫‏۱۳۸۸.

خلیلی، کامیاب؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی، جلد اوّل؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد دوم، حروف الف، ب)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد سوم، حروف پ، ت)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد چهارم ، حروف ج – خ)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی، (جلد پنجم، حروف د- ژ)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد ششم، حروف س، ش)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد هفتم ، حروف ص- ق)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد هشتم، حروف ک، گ)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد نهم، حروف ل، م)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد دهم، حروف ن- ی)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد یازدهم، مصادر مرکب)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

————— ؛ فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (جلد دوازدهم، مصادر مرکب)؛ تهران: کارنگ، چ۱، ۱۳۷۸٫

ع‍ل‍وی، اح‍م‍د؛ ‌ی‍ک ه‍زار واژه‌ س‍ره‌ پ‍ارس‍ی‌.

غفوری، فاطمه؛ فرهنگ واژگان سره فارسی برساخته دکتر کزازی؛ قم: استاد مطهری، ‏‫۱۳۸۷.

فراست، محمد‌زمان؛‌ فرهنگ واژگان فارسی سره : دربردارنده بیش از دوازده هزار واژه سره فارسی با هویت دستوری و شواهد شعری و امثله ؛ مشهد: پاندا، ۱۳۸۶.

ف‍ره‍ن‍گ‌ ف‍دای‍ی‌: ب‍رخ‍ی‌ واژگ‍ان‌ س‍ره‌ پ‍ارس‍ی‌/ ب‍ه‌ک‍وش‍ش‌ ح‍س‍ن‌ م‍رس‍ل‍ون‍د؛ ب‍ا م‍ق‍دم‍ه‌ م‍ه‍ی‍ار خ‍ل‍ی‍ل‍ی؛ ‌ت‍ه‍ران‌: ال‍ه‍ام‌، ۱۳۷۴. (ک‍ت‍اب‌ ح‍اض‍ر ف‍ره‍ن‍گ‌ ک‍ت‍اب‌ «داس‍ت‍ان‌ ت‍رک‍ت‍ازان‌ ه‍ن‍د» تألیف‌ ن‍ص‍رال‍ل‍ه‌ب‍ن‌ م‍ح‍م‍دح‍س‍ن‌ ف‍دای‍ی‌ اس‍ت)‌

فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان، ۱۳۷۶ تا۱۳۸۲؛ گروه واژه گزینی؛ تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چ۱، ۱۳۸۳٫

فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان، دفتر پنجم؛ گروه واژه گزینی؛ تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چ۱، ۱۳۸۷٫

فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان، دفتر چهارم؛ گروه واژه گزینی؛ تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چ۱، ۱۳۸۶٫

فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان، دفتر دوم؛ گروه واژه گزینی؛ تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چ۱، ۱۳۸۴٫

فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان، دفتر سوم؛ گروه واژه گزینی؛ تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چ۱، ۱۳۸۵٫

فرهنگ‌نامه پارسی آریا؛ گردآوری ج.دانشیار؛ اصفهان: فرهنگ مردم،۱۳۸۶٫

فروزانفر، بدیع الزمان؛ فرهنگ تازی به پارسی؛ تهران: اساطیر.

قدیمی، سیامک؛ واژه‌نامه اخترشناسی به پارسی سره؛ اصفهان: جهاد دانشگاهی(واحد اصفهان)‏‫، ۱۳۸۷.

کیانوش، حسن؛ واژه‌های برابر فرهنگستان؛ تهران: سروش، چ۱، ۱۳۸۱٫

لیلا جلالی؛ فرهنگ جلالی: ویرات فرهنگ پایه تهمورس جلالی؛ تهران: اختران، ۱۳۸۶٫

میرسلیم ، سید مصطفی؛ از واژه بیگانه تا واژه فارسی؛ تهران: انتشارات باز، چ۳، ۱۳۸۲٫

نفیسی، سعید؛ فرهنگنامه پارسی، مجلد نخست، تهران: وزارت فرهنگ، دبیرخانه فرهنگستان،۱۳۱۹٫

وحیدی، حسین؛ فرهنگ واژگان اقتصادی؛ تهران: انتشارات تهران، چ۱، ۱۳۷۵٫

ه‍اج‍ری، ض‍ی‍اءال‍دی‍ن‌ ؛ فرهنگ بیست‌هزار: واژگان بیگانه در زبان پارسی؛ ته‍ران‌: ب‍ه‌آف‍ری‍ن‌، ۱۳۸۶.

علوم پایه

آل‌ب‍ویه‌، اس‍دال‍ل‍ه‌، ح‍سین‌ ه‍ورف‍ر ؛… ه‍ن‍دس‍ه‌ [ک‍ت‍اب‍ه‍ای‌ درسی‌] س‍ال‌ اول‌ دبیرس‍ت‍ان‍ه‍ا ؛ ت‍ه‍ران‌:

————— ، ح‍سین‌ ه‍ورف‍ر ؛… ه‍ن‍دس‍ه‌ [ک‍ت‍اب‍ه‍ای‌ درسی‌] س‍ال‌ دوم‌ دبیرس‍ت‍ان‍ه‍ا ؛ ت‍ه‍ران‌: وزارت‌ ف‍ره‍ن‍گ‌، ۱۳۱۹.

————— ، ح‍سین‌ ه‍ورف‍ر ؛… ه‍ن‍دس‍ه‌ [ک‍ت‍اب‍ه‍ای‌ درسی‌] س‍ال‌ سوم دبیرس‍ت‍ان‍ه‍ا؛ ت‍ه‍ران‌:

————— ؛ ت‍ران‍ه‌ه‍ا: ب‍خ‍شی‌ دیگ‍ر از دیوان‌ “ب‍ویه‌” (ت‍ران‍ه‌ه‍ای‌ ب‍ویه‌)؛ ت‍ه‍ران‌: اس‍دال‍ل‍ه‌ آل‌ب‍ویه‌‫، ۱۳۷۳.

————— ؛ ح‍س‍اب‌ه‍ای‌ ه‍ن‍دسی‌؛ تهران: دانشگاه تهران‏‫، ۱۳۳۹

————— ؛ دیوان‌ ب‍ویه‌؛ ت‍ه‍ران‌: ف‍ره‍ن‍گ‍س‍رای‌ دان‍ش‌، ۱۳۸۰.

————— ؛ ه‍ن‍دس‍ه‌ ع‍الی‌: (گ‍روه‌ و ه‍ن‍دس‍ه‌)؛ ت‍ه‍ران‌: دانشگاه تهران، ۱۳۳۸.

————— ؛ ه‍ن‍دس‍ه‌ه‍ای‌ گ‍ون‍اگ‍ون‌؛ تهران: دان‍ش‍گ‍اه‌ ت‍ه‍ران‌.

س‍ازم‍ان‌[پیایند] ت‍ه‍ران‌: چاپخانه خواندنیها، [۱۳۲۴؟] – ص‍اح‍ب‌ ام‍تیاز و م‍دیرم‍س‍ئ‍ول‌: اس‍دال‍ل‍ه‌ آل‌ب‍ویه، ‌ن‍ش‍ریات‌ ادواری‌ ف‍ارسی‌؛ ت‍ه‍ران‌: وزارت فرهنگ‏‫‏‏، ۱۳۱۹.

ج‍ی‌. ه‍رزب‍رگ‌؛ ب‍ی‍ن‍ات‌ و س‍اخ‍ت‍ار ات‍م‍ی‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د ک‍ی‍اس‍ت‌ پ‍ور، م‍ری‍م‌ ح‍اج‌ رح‍ی‍م‍ی‌ اص‍ف‍ه‍ان‌ : ج‍ه‍اد دان‍ش‍گ‍اه‍ی‌، واح‍د اص‍ف‍ه‍ان‌ ۱۳۸۳٫

س‍ون‌ س‍ون‍ب‍رگ؛ ‌ب‍ی‍ن‍ا ب‍ن‍م‍ای‍ی‌ ات‍م‍ی‌ و م‍ول‍ک‍ول‍ی‌: ج‍ن‍ب‍ه‌ه‍ای‌ ب‍ن‍ی‍ادی‌ و ک‍ارب‍رده‍ای‌ ع‍م‍ل‍ی‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د ک‍ی‍اس‍ت‌پ‍ور، م‍ح‍م‍ود س‍ل‍طان‌ ال‍ک‍ت‍اب‍ی‌، م‍ح‍م‍دح‍س‍ی‍ن‌ ن‍ادری‌ اص‍ف‍ه‍ان‌: دان‍ش‍گ‍اه‌ اص‍ف‍ه‍ان‌، ۱۳۷۶٫

گ‍ران‍ت‌. ر. ف‍ول‍ز؛ درآم‍دی‌ ب‍ر ن‍ورش‍ن‍اخ‍ت‌ ن‍وی‍ن؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د ک‍ی‍اس‍ت‌پ‍ور، ج‍م‍ش‍ی‍د اح‍ب‍س‍ی‍ان؛‌ [وی‍رای‍ش‌۲ ]، اص‍ف‍ه‍ان‌: دان‍ش‍گ‍اه‌ اص‍ف‍ه‍ان‌، چاپ۵: ۱۳۸۴.

ال‍م‍ر ای‌. ان‍درس‍ون‌؛ ف‍ی‍زی‍ک‌ ن‍وی‍ن‌ و م‍ک‍ان‍ی‍ک‌ ک‍وان‍ت‍وم‍ی‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د ک‍ی‍اس‍ت‌پ‍ور، پ‍روی‍ز پ‍رورش‌، [ص‍ح‍ی‍ح‌: اح‍م‍د پ‍رورش‌]، ج‍م‍ش‍ی‍د ع‍م‍ی‍ق‍ی‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌: م‍رک‍ز ن‍ش‍ر دان‍ش‍گ‍اه‍ی‌، ۱۳۶۶٫

ه‍ال‍ی‍دی‌، رس‍ن‍ی‍ک‌؛ م‍ب‍ان‍ی‌ ن‍ور و ف‍ی‍زی‍ک‌ ن‍وی‍ن‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ و گ‍ردآوری‌ اح‍م‍د ک‍ی‍اس‍ت‌پ‍ور، ج‍م‍ش‍ی‍د احب‍س‍ی‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌: س‍ت‍اد ان‍ق‍لاب‌ ف‍ره‍ن‍گ‍ی‌، م‍رک‍ز ن‍ش‍ر دان‍ش‍گ‍اه‍ی‌‏‫،۱۳۶۱.

وارن‌ ج‌. اس‍م‍ی‍ت؛ ‌طراح‍ی‌ دس‍ت‍گ‍اه‍ه‍ای‌ اپ‍ت‍ی‍ک‍ی‌ ؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د ک‍ی‍اس‍ت‌پ‍ور، ب‍ه‍رام‌ ای‍زدی؛‌ اص‍ف‍ه‍ان‌: ش‍رک‍ت‌ ص‍ن‍ای‍ع‌ ال‍ک‍ت‍رون‍ی‍ک‌ ای‍ران‌، پ‍ژوه‍ش‍ک‍ده‌ اپ‍ت‍ی‍ک‌ اص‍ف‍ه‍ان‌، ۱۳۷۸٫

ی‌. س‌. گ‍ران‍ت‌، و. ر. ف‍ی‍ل‍ی‍پ‍س؛ ‌ال‍ک‍تروم‍غ‍ن‍اطی‍س‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د ک‍ی‍اس‍ت‌پ‍ور، ‌اح‍م‍د پ‍رورش، ج‍م‍ش‍ی‍د اح‍ب‍س‍ی‍ان؛‌ ت‍ه‍ران‌: م‍رک‍ز ن‍ش‍ر دان‍ش‍گ‍اه‍ی‌، ۱۳۷۱.

عمومی

ک‍س‍روی‌، اح‍م‍د؛ آی‍ی‍ن؛ ب‍ی‌ج‍ا.

————— ؛ آذری‌: ی‍ا زب‍ان‌ ب‍اس‍ت‍ان‌ آذرب‍ای‍ج‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌: چ‍اپ‍اک‌‏‫، ۱۳۵۲.

————— ؛ اب‍زار آزادی‍خ‍واه‍ان‌! در پ‍ی‍ش‍ب‍رد ام‍ور.

————— ؛ از س‍ازم‍ان‌ م‍ل‍ل‌ م‍ت‍ف‍ق‌ چ‍ه‌ ن‍ت‍ی‍ج‍ه‌ ت‍وان‍د ب‍ود؟؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ از س‍ازم‍ان‌ م‍ل‍ل‌ م‍ت‍ف‍ق‌ چ‍ه‌ نت‍ی‍ج‍ه‌ ت‍وان‍د ب‍ود؟ م‍ن‍ش‍ور م‍ل‍ل‌ م‍ت‍ح‍د و اس‍اس‍ن‍ام‍ه‌ دی‍وان‌ ب‍ی‍ن‌ال‍م‍ل‍ل‍ی‌ دادگ‍س‍ت‍ری؛‌ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده‌؛ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ اف‍س‍ران‌ م‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: م‍ج‍ی‍د، ۱۳۷۸.

————— ؛ ام‍روز چ‍ه‌ ب‍ای‍د ک‍رد؟ ب‍خ‍ش‍ی‌ از ان‍ت‍ش‍ارات‌ س‍ال‌ …؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ان‍ق‍لاب‌ چ‍ی‍س‍ت‌؟؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ آی‍ی‍ن‌ و س‍ه‌ ک‍ت‍اب‌ دی‍گ‍ر؛ ت‍ه‍ران‌: ج‍ام‍ی‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ ب‍خ‍وان‍ن‍د و داوری‌ ک‍ن‍ن‍د؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ بررسیهایی در تاریخ ایران؛ تهران: [بی‌نا]، ‏‫‏‏۱۳۴۶.

————— ؛ بهائیگری شیعگری صوفیگری؛ آلمان: مهر، ۱۹۹۶.

————— ؛ بهاییگری؛ تهران: پایدار.

————— ؛پ‍اک‍خ‍وی‍ی‌: خ‍ویه‍ای‌ پ‍اک‌. ب‍ی‍م‍اری‍ه‍ا. چ‍ه‌ م‍ی‍ب‍ای‍د ک‍رد؟ آی‍ی‍ن‌ زن‍دگ‍ان‍ی؛‌[ت‍ه‍ران‌].

————— ؛ پ‍ل‍وت‍ارک‌:ای‍ران‍ی‍ان‌ و ی‍ون‍ان‍ی‍ان؛ ت‍ه‍ران‌: ج‍ام‍ی‌، ۱۳۸۰.

————— ؛ پ‍نج‌ م‍ق‍ال‍ه‌ اح‍م‍د ک‍س‍روی‌ و زن‍دگ‍ی‍ن‍ام‍ه‌ اح‍م‍د ک‍س‍روی‌؛ آل‍م‍ان‌: م‍ه‍ر، ۱۹۹۳م‌ = ۱۳۷۲.

————— ؛ پ‍ی‍دای‍ش‌ آم‍ری‍ک‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: جار‏‫‏‏، ۱۳۵۵.

————— ؛ پ‍ی‍م‍ان؛‌ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده‌؛ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌؛ م‍ج‍ی‍د، ۱۳۸۱.

————— ؛‏‫ پندارها؛[بی‌جا: بی‌نا]، ‏‫‏‏۱۳۲۲.:([بی‌جا]: پیمان).

————— ؛ پ‍ی‍ام‌ ب‍دان‍ش‍م‍ن‍دان‌ اروپ‍ا و آم‍ری‍ک‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: پ‍ای‍دار‏‫‏، ۱۳۳۷.

————— ؛ تاریخ هجده ساله آذربایجان یا سرگذشت گردان و دلیران؛ تهران: سمیر‏‫، ۱۳۸۷.

————— ؛ تاریخچه چبوق وغلیان؛ تهران: موسسه مطبوعاتی شرق، ۱۳۳۵.

————— ؛ ت‍اری‍خ‍چ‍ه‌ ش‍ی‍ر و خ‍ورش‍ی‍د، ت‍اری‍خ‍چ‍ه‌ چ‍ب‍وق‌ و غ‍ل‍ی‍ان؛‌ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده؛‌[ت‍ه‍ران‌]: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ تاریخ پانصد ساله خوزستان؛ کلن: فروغ،۱۳۸۱٫

————— ؛ ت‍اری‍خ‌ م‍ش‍روطه‌ ای‍ران؛‌[ت‍ه‍ران‌]: ام‍ی‍رک‍ب‍ی‍ر‏‫، ۱۳۴۰.

————— ؛ چ‍گ‍ون‍ه‌ ح‍اج‍ی‌ ح‍س‍ن‌ پ‍س‌ از چ‍ه‍ل‌ س‍ال‌ مسلمان ش‍د!…؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ چ‍ن‍د ت‍اری‍خ‍چ‍ه‌: ۱- ج‍ن‍گ‌ ای‍ران‌ و ان‍گ‍ل‍ی‍س‌ در م‍ح‍م‍ره‌ ۲- ت‍اری‍خ‍چ‍ه‌ای‌ از ی‍ف‍رم‍خ‍ان‌ ۳- جنگهای ایران در عمان (۱۷۳۷ – ۱۷۴۴)؛[ت‍ه‍ران‌]: بنگاه مطبوعاتی گوتنبرگ‏‫‏‏، ۱۳۳۹.

————— ؛ چهل مقاله کسروی؛ تهران: طهوری، ‏‫‏‏۱۳۳۵.

————— ؛ ح‍اف‍ظ چ‍ه‌ م‍ی‌گ‍وی‍د.

————— ؛ خ‍واه‍ران‌ و دخ‍ت‍ران‌ م‍ا؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ دادگاه تهران:کتابفروشی پایدار، ۱۳۳۶.

————— ؛ در پاسخ بد خواهان؛ تهران: [بی‌نا]‏‫‏‏، [ ۱۳].

————— ؛ در پ‍اس‍خ‌ ح‍ق‍ی‍ق‍ت‍‌گ‍و (ی‍ا گ‍ف‍ت‍اری‌ از پ‍ی‍م‍ان‌)؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ در پ‍ی‍رام‍ون‌ اس‍لام‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ در پ‍ی‍رام‍ون‌ ت‍اری‍خ؛‌ ع‍زی‍ز ع‍ل‍ی‍زاده؛‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۷.

————— ؛ در پ‍ی‍رام‍ون‌ ادب‍ی‍ات؛‌[ت‍ه‍ران‌].

————— ؛ در پ‍ی‍رام‍ون‌ خ‍رد؛[ت‍ه‍ران‌].

————— ؛ در راه‌ س‍ی‍اس‍ت‌ ت‍اری‍خ‌ پ‍ه‍ل‍وی‌، ح‍زب‌ ت‍وده‌ ای‍ران‌…؛ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده؛‌[ت‍ه‍ران‌]: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۹.

————— ؛ در پ‍ی‍رام‍ون‌ ج‍ان‍وران؛‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۹.

————— ؛ در پیرامون شعر و شاعری؛ تهران: کتابفروشی طهوری، ۱۳۳۵.

————— ؛ در پ‍ی‍رام‍ون‌ ف‍ل‍س‍ف‍ه‌ و در پ‍ی‍رام‍ون‌ روان؛‌ ت‍ه‍ران‌: ج‍ام‍ی‌، ۱۳۷۹.

————— ؛ در راه سیاست؛ امروز چاره چیست؟؛ سرنوشت ایران چه خواهد بود.؛ از سازمان ملل متحد چه نتیجه تواند بود.؛ منشور ملل متحد؛ تهران: شرکت سهامی چاپاک، ‏‫۱۳۵۷.

————— ؛ در راه‌ س‍ی‍اس‍ت؛‌ ت‍ه‍ران‌: م‍ج‍ی‍د، ۱۳۷۹.

————— ؛ دف‍اع‌ اح‍م‍د ک‍س‍روی‌ در دی‍وان‌ ج‍ن‍ائ‍ی‌ در پ‍رون‍ده‌ م‍ت‍ه‍م‍ان‌ س‍ال‌ ۱۳۲۱: ب‍رداش‍ت‍ه‌ ش‍ده‌ از پ‍رچ‍م‌ روزان‍ه‌؛ ب‍زرگ‌ ح‍ی‍دری‌ ن‍وری؛‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۹.

————— ؛ ده‌ س‍ال‌ در ع‍دل‍ی‍ه؛‌ ت‍ه‍ران‌: م‍ج‍ی‍د، ۱۳۷۸.

————— ؛ دی‍ن‌ و ج‍ه‍ان؛‌ ت‍ه‍ران‌: کتابفروشی پایدار،۱۳۳۶.

————— ؛ راه‌ رس‍ت‍گ‍اری؛‌ ت‍ه‍ران‌: شرکت سهامی چاپاک‏‫‏‏، ۱۳۳۸.

————— ؛ زبان پاک؛ تهران: ۱۳۲۲.

————— ؛ زب‍ان‌ ف‍ارس‍ی‌ و راه‌ رس‍ا و ت‍وان‍ا گ‍ردان‍ی‍دن‌ آن‌؛ ت‍ه‍ران‌:شرق‏‫،۱۳۳۴.

————— ؛ زندگانی من؛ تهران: بی نا، ۱۳۲۳.

————— ؛ زن‍دگ‍ان‍ی‌: ده‌ س‍ال‌ در ع‍دل‍ی‍ه‌ چ‍را از ع‍دل‍ی‍ه‌ ب‍ی‍رون‌ آم‍دم؛‌[ت‍ه‍ران‌].

————— ؛ سرنوشت ایران چه خواهد بود؛ کلن: مهر، ۱۳۷۷.

————— ؛ س‍ی‍زده‍م‌ م‍رداد؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ش‍ه‍ری‍اران‌ گ‍م‍ن‍ام؛‌ ت‍ه‍ران‌: دن‍ی‍ای‌ ک‍ت‍اب‌‏‫، ۱۳۸۴.

————— ؛ ش‍ی‍خ‌ ص‍ف‍ی‌ و ت‍ب‍ارش؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ف‍ره‍ن‍گ‌ اس‍ت‌ ی‍ا ن‍ی‍رن‍گ‌؟؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ف‍ره‍ن‍گ‌ چ‍ی‍س‍ت‌: وزارت‌ ف‍ره‍ن‍گ‌ اس‍ت‌ ی‍ا ن‍ی‍رن‍گ‌؟؛ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده؛‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ ق‍ان‍ون‌ دادگ‍ری؛‌ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده‌؛ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ ق‍ی‍ام‌ ش‍ی‍خ‌ م‍ح‍م‍د خ‍ی‍اب‍ان‍ی؛‌ م‍ح‍م‍دع‍ل‍ی‌‌ه‍م‍ای‍ون‌ ک‍ات‍وزی‍ان‌؛ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز‏‫، ۱۳۷۶.‏‏

————— ؛ ک‍ارو پ‍ی‍ش‍ه‌ و پ‍ول؛‌ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده‌؛ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ ک‍ارون‍د ک‍س‍روی‌: م‍ج‍م‍وع‍ه‌ ۷۸ رس‍ال‍ه‌ و گ‍ف‍ت‍ار از اح‍م‍د ک‍س‍روی‌؛ ی‍ح‍ی‍ی‌ ذک‍اء؛ت‍ه‍ران‌: شرکت سهامی کتابهای جیبی‏‫‏‏، ۱۳۵۲.

————— ؛ ک‍اری‌ در خ‍ور آف‍ری‍ن؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛ ک‍اف‍ن‍ام‍ه؛ ت‍ه‍ران‌: کتابخانه دانش‏‫‏‏، ۱۳۳۱.

————— ؛ م‍ا چ‍ه‌ م‍ی‌خ‍واه‍ی‍م؛‌ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده؛‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۹.

————— ؛ متن کامل ت‍اری‍خ‌ م‍ش‍روطه‌ ای‍ران؛‌ ت‍ه‍ران‌ : کوشش‏‫‏، ۱۳۸۷.

————— ؛ م‍ج‍م‍وع‍ه‌ در پ‍ی‍رام‍ون‌ خ‍رد و پ‍ی‍ام‌ ب‍ه‌ دان‍ش‍م‍ن‍دان‌ اروپ‍ا و آم‍ری‍ک‍ا؛ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده؛‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ م‍ج‍م‍وع‍ه‌ زب‍ان‌ پ‍اک‌ آذری‌ ی‍ا زب‍ان‌ ب‍اس‍ت‍ان‌ آذرب‍ای‍گان‌ ن‍ام‍ه‍ای‌ ش‍ه‍ره‍ا و دی‍ه‌ه‍ای‌ ای‍ران؛‌ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده؛‌[ت‍ه‍ران‌]: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ م‍ج‍م‍وع‍ه‌ سرنوشت ای‍ران‌ چ‍ه‌ خ‍واه‍د ب‍ود؟ و ام‍روز چ‍اره‌ چ‍ی‍س‍ت‌؟؛ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ م‍ش‍روطه‌ ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ شکل‌ ح‍ک‍وم‍ت‌ و آخ‍ری‍ن‌ ن‍ت‍ی‍ج‍ه‌ ان‍دی‍ش‍ه‌ ن‍ژاد آدم‍ی‌ اس‍ت؛‌ ت‍ه‍ران‌: م‍ج‍ی‍د، ۱۳۷۹.

————— ؛ م‍ش‍ع‍ش‍ع‍ی‍ان‌: م‍دع‍ی‍ان‌ دروغ‍ی‍ن‌ ام‍ام‌ زم‍ان‌(ع‍ج‌)؛ ع‍زی‍زال‍ل‍ه‌ ع‍ل‍ی‍زاده؛‌ ت‍ه‍ران‌: ف‍ردوس‌‏‫، ۱۳۷۸.

————— ؛ن‍ام‍ه‍ای‌ ش‍ه‍ره‍ا و دی‍ه‌ه‍ا؛[ت‍ه‍ران‌]: جار‏‫‏‏، [۱۳۰۸].

————— ؛ نوشته‌های کسروی در زمینه زبان فارسی؛ حسین یزدانیان؛ تهران :سپهر‏‫‏‏، ‏‫‏‏۲۵۳۷.‏‫‏‏= ۱۳۵۷.

————— ؛ نیک و بد؛ تهران: پایدار‏‫‏،۲۵۳۶=۱۳۵۶.

————— ؛ ورجاوند بنیاد؛ تهران: فرخی، ‏‫‏۱۳۴۸.

————— ؛ یک درفش و یک دین؛ تهران: کتابفروشی پایدار‏‫‏‏‏،۱۳۵۱.

————— ؛ ی‍ک‍م‌ دی‍م‍اه‌ و داس‍ت‍ان‍ش؛‌ ت‍ه‍ران‌.

ب‍ه‍روز، ذب‍ی‍ح‌؛ ت‍ق‍وی‍م‌ ن‍وروزی‌ ش‍ه‍ری‍اری‌: ش‍م‍س‍ی‌، ق‍م‍ری‌، ف‍رس‍ی؛‌ ع‍ل‍ی‌ ح‍ص‍وری؛‌ت‍ه‍ران‌: چ‍ش‍م‍ه‌، ۱۳۷۹.

————— ؛‌ ت‍ق‍وی‍م‌ و ت‍اری‍خ‌ در ای‍ران‌: از رص‍د زردش‍ت‌ ت‍ا رص‍د خ‍ی‍ام‌، و زم‍ان‌ م‍ه‍ر و م‍ان‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ‌؛ ت‍ق‍وی‍م‌ و ت‍اری‍خ‌ در ای‍ران؛‌ علی حصوری؛ ت‍ه‍ران‌: چ‍ش‍م‍ه‌‏‫، ۱۳۷۹.

————— ‌؛ ج‍ی‍ج‍ک‌ ع‍ل‍ی‍ش‍اه‌ ی‍ا اوض‍اع‌ درب‍ار ای‍ران‌ در چ‍ن‍د س‍ال‌ پ‍ی‍ش‌؛ تهران: شرکت نسبی اقبال و شرکاء، ‏‫۱۳۳۲.

————— ‌؛ ج‍ی‍چک‌ ع‍ل‍ی‍ش‍اه‌ ی‍ا اوض‍اع‌ درب‍ار ق‍اج‍ار: ب‍ازی‌ در س‍ه‌ پ‍رده‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛‌ خط و فرهنگ؛ تهران: فروهر، ۱۳۶۳.

————— ؛‌ دب‍ی‍ره؛ ت‍ه‍ران‌: ف‍روه‍ر، ۱۳۶۳.

————— ‌؛ در راه‌ م‍ه‍ر (در پ‍ن‍ج‌ پ‍رده‌)؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛‌ زب‍ان‌ ای‍ران‍ی‌ ف‍ارس‍ی‌ ی‍ا ع‍رب‍ی؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛‌ ش‍اه‌ ای‍ران‌ و ب‍ان‍وی‌ ارم‍ن‌: ب‍زرگ‍ت‍ری‍ن‌ س‍ی‍ن‍م‍اه‍ای‌ ت‍اری‍خ‍ی‌ و اخ‍لاق‍ی‌ و ادب‍ی‌ ای‍ران‍ی.

————— ؛‌ ش‍ب‌ ف‍ردوس‍ی‌؛ ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌ در ی‍ک‌ پ‍رده؛‌ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛‌ ف‍ره‍ن‍گ‌ ک‍وچ‍ک‌ ع‍رب‍ی‌ ف‍ارسی؛‌ ب‍ی‌ج‍ا.

————— ؛ ق‍صّ‍ه‌ س‍ک‍ن‍در و دارا: پ‍ژوه‍ش‌ ت‍اری‍خ‍ی‌ پ‍ی‍رام‍ون‌ س‍ف‍ر ج‍ن‍گ‍ی‌ ال‍ک‍س‍ان‍در م‍ق‍دون‍ی‌ ب‍ه‌ خ‍اور؛ ت‍ه‍ران‌: ف‍روه‍ر، ۱۳۸۰.

————— ؛‌ گ‍ن‍دب‍اد آورد و م‍ع‍راج‌ن‍ام‍ه؛‌ ت‍ن‍ی‍ان‍ین‌ ش‍ل‍ک‍ن‌ ه‍ای‍ن؛‌۱۳۶۴.

ص‍ف‍ی‌زاده‌ ب‍وره‌ک‍ه‌ی‍ی، ف‍اروق؛‌ ان‍ج‍م‍ن‌ م‍غ‍ان‍ه‌: پ‍ایه‌گ‍ذار ی‍گ‍ان‍گ‍ی‌ و ب‍رادری‌ ج‍ه‍ان‍ی‌ آغ‍از ت‍ا ب‍ه‌ ام‍روز ب‍ه‌ پ‍ارس‍ی‌ س‍ره‌؛ ‌ت‍ه‍ران‌: اب‍ری‍ش‍م‌،۱۳۸۲٫

فلسفه

ادیب سلطانی، میرشمس‌الدین؛ درآمدی بر چگونگی شیوه‌ی خط فارسی؛[ویرایش۲]، تهران: امیرکبیر، چ۳ ،۱۳۷۱٫

————— ؛ راهنمای آماده سازی کتاب: برای مؤلفان، مترجمان، ویراستاران، رسانه‌گران، کتابداران، ناشران، چاپخانه‌ها و دوستداران کتاب؛[ویرایش۳]، تهران: نشر علمی و فرهنگی،۱۳۸۱٫

ارسطو؛ منطق ارسطو(ارگانون)؛ ترجمه ادیب سلطانی، میرشمس الدین؛ تهران: نگاه،چ۱ ، ۱۳۷۸٫

برتراندراسل؛ جستارهای فلسفی ؛ ترجمه میرشمس‌الدین ادیب سلطانی؛ تهران: امیرکبیر.

کانت، ایمانوئل؛ سنجش خرد ناب؛ ترجمه میرشمس‌الدین ادیب سلطانی؛ تهران: امیرکبیر، چ۱ ،۱۳۶۲٫

ویتگنشتاین،لودویگ؛ رساله منطقی- فلسفی؛ ترجمه میرشمس‌الدین ادیب سلطانی؛ تهران: امیرکبیر.

نمایشنامه و فیلمنامه‌نویسی

ب‍ی‍ض‍ائ‍ی‌، ب‍ه‍رام‌؛ آرش‌؛ ت‍ه‍ران‌: ن‍ی‍ل‍وف‍ر، ۱۳۶۹.

————— ؛‌ اش‍غ‍ال‌: [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌، ۱۳۶۸.

————— ‌؛ پ‍رده‌ ن‍ئ‍ی‌ [ف‍ی‍ل‍من‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۸۰.

————— ؛‌ پ‍رون‍ده‌ ق‍دی‍م‍ی‌ پ‍ی‍رآب‍اد (ف‍ی‍ل‍م‌ن‍ام‍ه‌)؛ ت‍ه‍ران‌: اب‍ت‍ک‍ار، ۱۳۶۳.

————— ‌؛ ت‍اری‍خ‌ س‍ری‌ س‍ل‍طان‌ در آب‍س‍ک‍ون‌ [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۷۶.

————— ‌؛ چ‍ه‍ار صندوق؛‌ ت‍ه‍ران‌: روزب‍ه‍ان‌، ۱۳۵۸.

————— ‌؛ خ‍اطرات‌ ه‍ن‍رپ‍ی‍ش‍ه‌ ن‍ق‍ش‌ دوم‌: ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌؛ ت‍ه‍ران‌: دم‍اون‍د، ۱۳۶۲.

————— ‌؛ دن‍ی‍ای‌ م‍طب‍وع‍ات‍ی‌ آق‍ای‌ اس‍راری‌؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ‌؛ دیوان نمایش؛ تهران: روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۸۷.

————— ‌؛ زم‍ی‍ن‌: ف‍ی‍ل‍م‌ن‍ام‍ه‌؛[ت‍ه‍ران‌]: اب‍ت‍ک‍ار، ۱۳۶۴.

————— ‌؛ ع‍ی‍ارن‍ام‍ه؛ ت‍ه‍ران‌: ف‍اری‍اب‌، ۱۳۶۴.

————— ‌؛ ف‍ت‍ح‍ن‍ام‍ه‌‌ ک‍لات‌: ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌، ۱۳۷۳.

————— ‌؛ ق‍ص‍ه‌ه‍ای‌ م‍ی‍رک‍ف‍ن‌پ‍وش‌ (ف‍ی‍ل‍م‌ن‍ام‍ه‌)؛[ت‍ه‍ران‌]: اب‍ت‍ک‍ار، ۱۳۶۳.

————— ‌؛ م‍ت‍رس‍ک‍ه‍ا در ش‍ب‌ و ع‍روس‍ک‍ه‍ا: در ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌

————— ‌؛ م‍ج‍ل‍س‌ ض‍رب‍ت‌ زدن‌ [ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۸۱.

————— ‌؛ م‍رگ‌ ی‍زدگ‍رد [م‍ج‍ل‍س‌ ش‍اه‌ک‍ش‍ی‌]؛ م‍ن‍وچ‍ه‍ر ان‍ور؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۷۶.

————— ؛ م‍ی‍راث‌ و ض‍ی‍اف‍ت‌ دو نمایشنامه تک پرده‌ئی؛[ت‍ه‍ران‌]: نگاه‏‫‏‏، ۱۳۵۵.

————— ‌؛ ن‍دب‍ه‌: ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه؛ ل‍وس‌آن‍ج‍ل‍س‌: ت‍ص‍وی‍ر؛ س‍ن‌ خ‍وزه‌: ن‍ش‍ر زم‍ان‍ه‌، ۱۹۹۲م‌ = ۱۳۷۱.

————— ‌؛ نمایش در ایران: با شصت تصویر و طرح و یک واژه نامه؛ تهران: روشنگران و مطالعات زنان‏‫، ۱۳۷۹.

————— ‌؛ ن‍م‍ای‍ش‌ در چ‍ی‍ن‌؛ داری‍وش‌ آش‍وری؛‌ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۸۳.

————— ؛ ات‍ف‍اق‌ خ‍ودش‌ ن‍م‍ی‌اف‍ت‍د! [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫‏، ۱۳۸۴.

————— ؛ اف‍را، ی‍ا، روز م‍ی‌گ‍ذرد: ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌؛ ت‍ه‍ران‌‏‫: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫‏‏، ۱۳۸۱.

————— ؛‌ اگ‍ر ع‍اش‍ق‌ ت‍ات‍ری‍د ب‍م‍ان‍ی‍د

————— ؛ آه‍و، س‍لن‍در، طل‍ح‍ک‌، و دی‍گ‍ران‌؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۸۱.

————— ؛ آواژه‍ای‌ ن‍ن‍ه‌آرس‍و: [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۷۵.

————— ؛ ای‍س‍تگ‍اه‌ س‍ل‍ج‍وق‌ [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۸۱.

————— ؛ آی‍ن‍ه‌ه‍ای‌ روب‍رو: ف‍ی‍ل‍م‌ن‍ام‍ه؛ ت‍ه‍ران‌: دم‍اون‍د، ۱۳۶۱.

————— ؛ جدال با جهل؛ تهران: ثالث‏‫، ۱۳۸۸.

————— ؛ پ‍رده‌ خ‍ان‍ه‌: [ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۷۸.

————— ؛ تاراج‌نامه [ذیل جهانگشا]؛ تهران: روشنگران و مطالعات زنان‏‫‏، ۱۳۸۹.

————— ؛ تاریخ شفاهی سینمای معاصر ایران؛ تهران: ثالث، ‏‫۱۳۸۷.

————— ؛ ج‍ن‍گ‍ن‍ام‍ه‌‌ غ‍لام‍ان‌ [نمایشنامه]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۸۷.

————— ؛ چ‍ش‍م‌ان‍داز: [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۸۰.

————— ؛‌ ح‍ق‍ای‍ق‌ درب‍اره‌ ل‍ی‍لا دخ‍ت‍ر ادری‍س‌ [ف‍ی‍ل‍منامه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۸۰.

————— ؛‌ ح‍ق‍ی‍ق‍ت‌ و م‍رد دان‍ا؛ ت‍ه‍ران‌.

————— ؛‌ دی‍ب‍اچ‍ه‌ ن‍وی‍ن‌ ش‍اه‍ن‍ام‍ه‌: [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌‏‫، ۱۳۷۰.

————— ؛‌ رگ‍ه‌ ت‍ب‍اه‍ی‌

————— ؛ روز واق‍ع‍ه‌ (ف‍ی‍ل‍م‌ن‍ام‍ه‌)؛ت‍ه‍ران‌: اب‍ت‍ک‍ار، ۱۳۷۳.

————— ؛ ری‍ش‍ه‌ی‍اب‍ی‌ درخ‍ت‌ ک‍ه‍ن‌؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍ف‍ک‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۸۳.

————— ؛ س‍گ‌ک‍ش‍ی‌ [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۸۰.

————— ؛ س‍ل‍طان‌ م‍ار [م‍ج‍ل‍س‌ ت‍ق‍ل‍ی‍د]؛ ت‍ه‍ران‌: ت‍ی‍راژه‌، ۱۳۷۰.

————— ؛ س‍ه‌ ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌ ع‍روس‍ک‍ی‌: ع‍روس‍ک‍ه‍ا، غ‍روب‌ در دی‍اری‌ غ‍ری‍ب‌، ق‍ص‍ه‌ م‍اه‌ پ‍ن‍ه‍ان‌؛ [ب‍ی‌ج‍ا: خ‍ی‍ام‌]،۱۳۴۲.

————— ؛ س‍ه‌ ب‍رخ‍وان‍ی‌: اژده‍اک‌ – آرش‌ – ک‍ارن‍ام‍ه‌ ب‍ن‍دار ب‍ی‍دخ‍ش؛‌ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۷۶.

————— ؛ سهراب‌کشی: [نمایشنامه]؛تهران: روشنگران و مطالعات زنان‏‫، ۱۳۸۹.

————— ؛‌ س‍ی‍اوش‌خ‍وان‍ی‌ [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌] و ن‍ی‍ز ب‍رای‌ اج‍رای‌ زن‍ده‌ در ت‍وس‌ ف‍ردوس‍ی‌ و م‍ی‍دان‌ه‍ای‌ ب‍زرگ‌ ه‍م‍ه روس‍ت‍اه‍ا و پ‍ه‍ن‍ه‌‌ م‍ی‍ان‌ چ‍ادره‍ای‌ ه‍م‍ه‌‌ ای‍ل‌ه‍ا؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۷۵.

————— ؛ ش‍ب‌ س‍م‍ور [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ [ت‍ه‍ران‌]: ع‍ک‍س‌ م‍ع‍اص‍ر، ۱۳۶۶.

————— ؛ ش‍ب‌ ه‍زار و ی‍ک‍م‌ [ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۸۳.

————— ؛ طوم‍ار ش‍ی‍خ‌ ش‍رزی‍ن‌: ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌‏‫، ۱۳۶۸.‏‏

————— ؛ ع‍ی‍ار ت‍ن‍ه‍ا [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌، ۱۳۷۳.

————— ؛ ف‍ی‍ل‍م‌ در ف‍ی‍ل‍م‌ [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و مطالعات زنان‏‫، ۱۳۸۷.

————— ؛ فیلمنامه‌ دیباچه نوین[کتاب گویا]؛ تهران: مجتمع خدمات بهزیستی نابینایان رودکی، استودیوی کتابخانه گویا، ۱۳۷۶.

————— ؛ گ‍ذش‍ت‍ه‌ ف‍ی‍ل‍م‍س‍ازی‌ در ای‍ران‌ ب‍ه‌ روای‍ت‌ ب‍ه‍رام‌ ب‍ی‍ض‍ای‍ی

————— ؛ گمشدگان؛ تهران: انتشارات پیام، ۱۳۵۷.

————— ؛ لبه‌ پرتگاه [فیلمنامه]؛ تهران: روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۸۶.

————— ؛ م‍اه‍ی‌ [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌ : روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌ ، ۱۳۸۴.

————— ؛ ‌م‍ج‍ل‍س‌ دی‍وان‌ ب‍ل‍خ‌: م‍ج‍م‍وع‍ه‌ ن‍م‍ای‍ش‌ دو پ‍رده؛‌۱۳۴۷.

————— ؛‌ م‍ج‍ل‍س‌ ق‍رب‍ان‍ی‌ س‍ن‍م‍ار [ن‍م‍ای‍ش‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌‏‫: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۸۰.

————— ؛ م‍س‍اف‍ران‌ [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌، ۱۳۷۱.

————— ؛ م‍ق‍ص‍د [ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۷۷.

————— ؛‌ ن‍م‍ای‍ش‌ در ژاپ‍ن‌: ه‍م‍راه‌ ب‍ا پ‍ن‍ج‌ م‍ت‍ن؛‌[وی‍رای‍ش‌ ]۲؛ [ت‍ه‍ران‌].

————— ؛ ه‍زار اف‍س‍ان‌ ک‍ج‍اس‍ت‌؟ [پ‍ژوه‍ش‌ ۲] پ‍اره‌‌ دوم‌ ری‍ش‍ه‌ ی‍اب‍ی‌ درخ‍ت‌ ک‍ه‍ن؛‌ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌، ۱۳۸۵.

————— ؛ هشتمین سفر سندباد؛ تهران:جوانه،۱۳۵۰.

————— ؛ ه‍ی‍چ‍ک‍اک‌ در ق‍اب‌؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و مطالعات زنان‏‫، ۱۳۸۷.

————— ؛‌ ش‍اید وق‍تی‌ دی‍گ‍ر،: [ ف‍ی‍ل‍م‍ن‍ام‍ه‌]؛ت‍ه‍ران‌: اب‍ت‍ک‍ار، ۱۳۶۸.

————— ؛ وقتی همه خوابیم! [فیلمنامه]؛ تهران : روشنگران و مطالعات زنان‏‫ ، ۱۳۸۸.

————— ؛ ی‍ا ن‍ص‍ی‍ب‌ و ی‍ا ق‍س‍م‍ت‌ … چ‍ه‌ م‍ع‍ج‍زه‌ای‌!

————— ؛ ی‍ک‌ م‍طال‍ع‍ه‌ ن‍م‍ای‍ش‌ در ای‍ران‌ ب‍ا ش‍ص‍ت‌ ت‍ص‍وی‍ر و طرح‌ و ی‍ک‌ واژه‌ن‍ام‍ه؛ ت‍ه‍ران‌‏‫: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۷۹.

————— ؛‌ پ‍ه‍ل‍وان‌ اک‍ب‍ر م‍ی‍‌م‍ی‍رد؛[ت‍ه‍ران‌]: م‍وس‍س‍ه‌ ان‍ت‍ش‍ارات‌ ن‍گ‍اه‌، ۱۳۵۴.

————— ؛‌ راه توفانی فرمان پسر فرمان از میان تاریکی؛[بی جا]: نیلوفر، ۱۳۵۷.

————— ؛گ‍ف‍ت‌ و گ‍و ب‍ا ب‍ه‍رام‌ ب‍ی‍ض‍ای‍ی‌؛[ت‍ه‍ران‌]: آگ‍اه‌، ۱۳۷۱.‌

————— ؛نمایشنامه‌ی سلطان مار؛[بی‌جا: بی‌نا]‏‫، ۱۳۴۵.

س‍ر زدن‌ ب‍ه‌ خ‍ان‍ه‌ پ‍دری‌: گ‍زارش‌ نکوداش‍ت‌ ب‍ه‍رام‌ ب‍ی‍ض‍ای‍ی‌ در کاش‍ان‌ ه‍م‍راه‌ ب‍ا ش‍ج‍ره‌ن‍ام‍ه‌ پ‍دری‌ او؛ ج‍اب‍ر ت‍واض‍ع‍ی‌؛ ت‍ه‍ران‌: روش‍ن‍گ‍ران‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ زن‍ان‌‏‫، ۱۳۸۳.

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

برآیند

دوره‌های سره‌نگاری

از آنچه گذشت بر می‌آید که جنبش و گرایش سره‌نویسی را می‌توان در شش دوره بررسید: سبک خراسانی، سبک عراقی، سبک هندی، روزگار بازگشت ادبی، مشروطه، پس از جنبش اسلامی

سبک خراسانی

 در این روزگار زبان پارسی خودجوشانه از زمانهای پسین سره‌تر و ناب‌تر است. نویسندگان این روزگار همه، زبان مادری‌شان، پارسی است و از آغاز کودکی فارسی را آموخته‌اند؛ ازین رو توانمندی‌های این زبان را به خوبی می‌شناسند و واژه‌های دری را به نغزی به کار می‌برند. از سوی دیگر هنوز دری سنت ادبی کهنی نیافته و جوان است و نویسندگان، بسیاری از واژه‌های بومی را در نوشتار و گفتار خود به کار می‌گیرند. برابر با دستاویزی که فراپیش نهاده شد، گرایش شعوبی و ایران‌گرایی در برخی از نویسندگان و سرایندگان سترگ همچون فردوسی دیده می‌شود. شعوبیان که بیشتر اسماعیلی و شیعی‌اند، از ستم خلیفگان بغداد به فغان آمده‌اند و برتری عرب بر عجم را نمی‌پذیرند. این گروه می‌کوشند به فارسی سره بنویسند و از وامواژه‌های تازیان بپرهیزند.

کم‌کم نثر بی‌آلایش و سره فارسی به دست گروهی درباری به سوی نثر فنّی و هنرورزانه کشیده ‌شد و در پایانه‌های سبک خراسانی نثر فارسی سر بر نشیب ‌نهاد.

         از دیگر نثرهای پر ارج این روزگار نثر درویشان و کبودپوشان است. کبودپوشان خود یا پیروانشان ناخوانا و نانویسایند و درس و آموزشهای این جهانی را آنچنان ارج نمی‌نهند. پیروان ایشان نیز بیشتر از پیشه‌وران و مردم کوچه و بازار بر‌خاسته‌اند. همه اینها سبب می‌شود که درویشان به فارسی ساده و نیامیخته روی آورند؛ زبانی که برای مردم درس ناخوانده معنارسان و گویا باشد و به سادگی فهمیده شود. درویشان انگیزه‌ای برای سره‌جویی و ملّی‌گرایی ندارند؛ امّا عاملهای یادشده سبب می‌شود که نثر این گروه سره و ناب بماند. اسرار توحید و تذکره اولیا از نمونه‌های نغز این گونه ادبی است.

سبک عراقی

در این روزگار هنوز فروغی از نثر بی‌آلایش و زیبای خراسانی فرادید می‌آید. در کنار نثر ساده و پیراسته، نثرهای فنّی و گران‌جانی همچون نثر جهانگشای جوینی… نیز هوادارانی دارد. سعدی از هر دو گرایش شناخت دارد و می‌کوشد که نظر هر دو گروه را به دست آورد. گلستان نمونه‌ای از نغزترین نمونه‌های پارسی پالوده و ناب همچنین نمونه‌ای از بهترین نمونه‌های نثر فنّی و هنری را در بر دارد. بخشی از گلستان دشوار است و فنّی و بخشی از آن ساده است و سره. گویی سعدی می‌کوشد به هر دو گروه نشان دهد سخنوری تواناست و می‌تواند به هر دو شیوه هنرنمایی کند و دل از هر دو گروه ببرد. نثر ساده و نغز پارسی پس از سعدی کم‌کم رخت برمی‌بندد و با درگذشت سعدی نثر دری جهان را بدرود می‌گوید. اگر شعر پارسی از آسیب به دور نمی‌ماند بی‌گمان هیچ راهی برای جبران این گزایش نبود و شاید زبان امروز ما رنگ و بوی دیگری می‌گرفت.

سبک هندی

پس از چند سده خاموشی گروهی به نام گروه آذرکیوان که گرایشهای زرتشتی نیز داشتند، در هند سر برآوردند و کوشیدند نثر مرده و نیمه جان فارسی را از نو زنده گردانند. این گروه سررشته چندانی از زبان‌شناسی تاریخی و زبان‌های باستانی نداشتند. چندین کتاب از این گروه به جا مانده است. آذرکیوانیان ‌کوشیدند واژه‌هایی بسازند و نوواژه‌های خود را به جای واژه‌های عربی به کار برند؛ امّا افسوس که این نوواژه‌ها بیشتر، ساختگی و نادرست است و ارزش چندانی ندارد. نوواژه‌های گروه آذرکیوان در میان نثرشان گنجانده می‌شد تا خواننده کم‌کم با واژه‌های ایشان آشنا شود. وارون نظر برخی، نثر گروه آذرکیوان ناب ناب نیست و بیش از ده درصد وامواژه دارد. در کنار این گروه ناآشنا به زبان‌شناسی، دسته‌ای در دربار بابریان هند بالیدند که با نوشتن فرهنگ و واژه‌نامه، یاری شایانی به فارسی رساندند. در این روزگار فرهنگهای فراوانی نوشته شد که برخی از آنها سره‌گرایانه است. فرهنگ جهانگیری نمونه‌ای از فرهنگهای شایگان و نغز این روزگار است.

بازگشت ادبی

در این روزگار سرایندگان و سخنوران بزرگ از سبک هندی به فغان آمده و در پی نغزیها و ساده‌گویی‌های سبک خراسانی افتادند. در این زمانه، انجمن ادبی «مشتاق» در اصفهان پا گرفت. مشتاق هنرمندان سرآمد را فراز آورد و جنبشی نو را پایه ریخت. سرایندگان این روزگار به دنبال رونگاری و بازسرایی شعر سبک خراسانی و عراقی‌اند؛ ازین رو ناخواسته زبانشان به سرگی و نیامیختگی می‌گراید. در کنار این گروه اندیشه‌های سره‌گرایانه نیز نیرو می‌گیرد و فرهنگ فدایی در این روزگار نگارش می‌یابد. فرهنگ فدایی را می‌توان کهن‌ترین برابر‌یاب پارسی به شمار آورد.

         یغما و چندین سخن‌گستر دیگر همچون شاهزاده قاجار در این روزگار به سره‌آفرینی و سره‌سرایی پرداختند. نامه‌های یغما از بهترین نمونه‌های سره‌نویسی در این روزگار است. همچون روزگاران گذشته، فنّی‌سرایی و دشوار‌نویسی نیز هنوز پیروانی دارد. «درّه نادره» در همین روزگار نوشته شد و در میان برخی از سخندانان، هوادارانی یافت؛ امّا هیچ‌گاه این زبان مردمی نشد و جایگاهی در میان مردم نیافت. در همین روزگار برخی از ادبدانان ایران با نوشته‌های گروه آذرکیوان آشنا شدند و کوشیدند واژه‌های ساختگی و نادرست این دسته را در شعر و نثر خود به کار آورند. ایشان واژه‌های گروه آذرکیوان را همچون گنجی می‌انگاشتند که سالها به دنبالش می‌گشتند. واژه‌های گروه آذرکیوان به فرهنگها نیز راه کشید و در میان سخندانان جایگاهی یافت تا اینکه پورداوود پرده از ساختگی بودن این واژه‌ها برداشت و کاربرد این واژه‌ها را نادرست شمرد.

پس از مشروطه

پیش از جنبش مشروطه، نثر روزنامه‌ای رواج یافت. نثر روزنامه‌ای نثری است ساده و بی‌پیرایه که همگان توان دریافت معنای آن را دارند. این گونه ادبی، به نثر سبک خراسانی نزدیک است؛ امّا بسیاری از واژه‌هایش عامیانه است و سختگی سبک خراسانی را ندارد. در این سبک برخی از آمیغ‌ها پسند سخندانان نیست؛ به زبان کوچه و بازار می‌ماند. در این سبک زبانزدهای مردمی مانند کاسه کوزه یکی شدن، تنبوشه، آزگار و… دیده می‌شود. داستانهای جمال زاده نمونه‌ای رسا و گویا از نثر این روزگار است.

         از سوی دیگر در همین روزگار در سال ۱۳۱۳ دانشگاه تهران گشایش یافت و چندی بعد فرهنگستان ایران برپا شد. این دو نهاد، بسیار به پارسی یاری رساندند و واژگان بسیاری را ساختند و در پارسی رواج دادند. نوشتن دستور زبان و کتابهای زبان‌شناسی آگاهی سخندانان و سره‌نویسان را افزود و خیزش سره‌خواهی و سره‌جویی با آگاهی علمی از زبان و دستور زبان پی گرفته شد. شناخت علمی زبان سبب شد که واژه‌سازی و واژه‌گزینی در راهی درست و علمی بیفتد و از کژروی و کژپسندی پرهیز شود. کتابهای نغزی به دست فرهیختگان دانشگاه به فارسی نوشته و ترجمه شد. کسروی را می‌توان بهترین سره‌نگار این روزگار به شمار آورد. او از زبان‌شناسی و زبانهای باستانی ایران، زبان اسپرانتو و زبانهای اروپایی آگاهی دارد؛ ازین رو نگارش او از سره‌آفرینان پیشین بسیار بهتر است و بسیاری از کتابهایش ذوق ادبی و هنری او را می‌نمایاند.

پس از جنبش اسلامی

پس از جنبش اسلامی، سه دهه پیش، فرهنگستان سوم بازگشایی شد. در این دهه‌ها، شمار دانشجویان و استادان دانشگاه‌ها بسیار افزود و به همین نسبت، شمار سره‌نویسان افزایش چشمگیری یافت. در این روزگار در بیشتر رشته‌های دانشگاهی می‌توان سره‌نگارانی را یافت. برخی از سره‌نویسان در کشورهای اروپایی می‌زیند و با ساختن وبگاه و پایگاه‌های گوناگون به این خیزش یاری می‌رسانند. با سربرآوری استاد کزازی، سره‌جویی رنگی تازه گرفت و بسیاری از واژه‌های ادبی که در گذشته به تازی بود پارسی شد. این استاد بی‌همتا بیش از به هفتاد جلد کتاب و جستار نوشته است که همه به فارسی سره‌اند. پیش‌بینی می‌شود که در دهه‌های آینده سره‌نویسی گسترش بیابد و نوواژه‌های نغزتر و موشکافانه‌تری ساخته شود. گسترش زبان‌شناسی و نوشته شدن صدها کتاب درباره دستور زبان پارسی سبب شکوفایی فارسی خواهد شد و در آینده امید می‌رود که درصد وامواژه‌ها بکاهد.

         با نگاهی به تاریخچه و روند سره‌نگاری می‌توان به این برآیند رسید که سرواد پارسی کمابیش در کمتر زمانه‌ای بیش از ده پانزده درصد وامواژه پذیرفت و در هیچ روزگاری، وام‌گیری واژگانی در شعر به‌سان نثر، ساختار و بافت شعر را از سکه نینداخت. نثر پارسی در سده‌های هفتم به بعد یکسره رو به نابودی رفت و شمار واژگان بیگانه‌اش به بیش از هشتاد درصد رسید؛ امّا سرود و سرواد دری در هیچ دوره‌ای همچند نثر پذیرای وامواژه‌ها نشد. دیگر اینکه گرته‌برداری و گونه‌های دیگر وام‌گیری در شعر پارسی کم‌شمار است و ناچشمگیر؛ امّا در نثر همه گونه وام‌گیری در زنجیر گفتار روی داده است. به گمان پژوهشگر اگر شعر ما نمی‌بود و شاهنامه را فرزانه توس نمی‌سرود، هیچ راهی برای جبران گزندها و کاستی‌ها نبود. در گذشته شعر رسانه‌ای کاراتر و اثرگذارتر از نثر به شمار می‌رفت. شعر مردمی‌تر بود و دستکاری آن دشوارتر. سرواد پارسی سبب شد در کمتر از پنج شش دهه، بسیاری از کاستی‌ها جبران شود و درصد وامواژه‌ها به سادگی کاهش پذیرد. خوشبختانه کار و کنش‌ سره‌نویسان به بار نشسته و شمار وامواژه‌ها چه در نثر سره‌آفرینان چه در نثر دیگر نویسندگان کاستی پذیرفته است. اگر سره‌نویسان ما یک سده پیش به سختی می‌توانستند به فارسی سره بنویسند و شمار وامواژه‌هایشان را به کمتر از ده درصد برسانند، امروزه این شیوه نگارش در بسیاری از رشته‌ها به سادگی به انجام می‌رسد. درصد وامواژه‌های دیگر نویسندگان نیز کمتر از گذشته شده است. نثر بسیاری از نویسندگان به نثر سره نزدیک شده و گستره واژگانی زبان در بسیاری از رشته‌ها افزوده شده است. بخشی از این کار، فرآورده کوشش و جویش سره‌جویان است.

         با آنکه بسیاری از فرهیختگان زبان پارسی را در خطر می‌بینند، به نظر پژوهشگر نثر فارسی و شعر آن از هر روزگار دیگری پرتوان‌تر است و در هیچ روزگاری این اندازه کتاب و جستار درباره زبان پارسی یا به پارسی نگاشته نشده است. با پیشرفت فن و دانش، توانمندی‌های ما افزوده شده و راه برای پژوهش ژرف‌تر گشوده شده است. امروزه صدها انجمن یا فرهنگ‌نگار به واژه‌سازی و واژه‌گزینی می‌پردازند و بی‌گمان درصدی از این نوواژه‌ها رواج خواهد یافت. با نگاهی گذرا به دو فرهنگ معین و معاصر می‌توان کاهش وامواژه‌ها و افزایش نوواژه‌ها را بررسید. اینها، نوید آینده‌ای رخشان و امیدبخش برای پارسی است.

چند پیشنهاد برای یاری رساندن به جنبش سره‌نویسی

اگرچه در نثر و شعر کهن پارسی، واژه‌های تازی و وامواژه‌هایی دیده می‌شود؛ امّا روشن و رخشا ست که نویسندگان سبک خراسانی در به کاربردن وامواژه‌ها و به کاربستن هنجارهای زبان تازی اندازه را نگاه می‌داشتند و از رخنه زیان‌بخش دستگاه صرفی و نحوی تازی آگاهی داشتند. با بررسی نوشته‌های پیش از مغول، آشکار می‌شود که نویسندگان، از به کار بردن واژه تنوین‌دار همچون: اتفاقاً، نسبتاً، حقیقتاً، واقعاً، عمداً، مسلماً همچنین از جمع‌های شکسته تازی می‌پرهیختند. ایشان دریافته بودند که اندک واژه‌ بیگانه نه تنها زیانی به زبان نمی‌رساند، بلکه مایه‌ توانمندی آن می‌گردد؛ امّا رخنه بیش از اندازه وامواژه‌ها و اثرگذاری بر دستگاه صرفی و نحوی می‌تواند تندرستی و توانایی زبان را بگزاید. آری، پیشینیان ما به شیوه‌ای می‌نوشتند که ویژگی‌های دستوری زبان دیگری در فارسی رخنه نکند و به پارسی آسیب نرسد. ایشان واژه‌های تنوین‌دار را کمتر به کار می‌بردند؛ زیرا حرکت در الفبای پارسی نیست و نقش واژه در جمله به یاری نقش‌نما هویدا می‌شود. بر پایه کاوشی که «گنابادی» انجام داده، در سراسر کتاب کلیله و دمنه یکی دو واژه تنوین‌دار بیش نیست؛ همچنین در نثر استادان یادشده کمتر به واژه‌های دوگانه (=مثنا) که در زبان دری نشانه‌ای ندارد، برمی‌خوریم؛ مانند طرفین، جانبین، حاجبین، نورین، والدین، نیرین. (ن.ک. پاکسازی زبان فارسی…) نویسندگان سبک خراسانی روا نمی‌شمردند که هنجار‌های صرفی زبان تازی در زبان مادری‌شان رخنه کند و بنیاد و شالوده آن را بفرساید. ما با بررسی متن‌های آسیب دیده، به این برآیند می‌رسیم که نویسندگان امروز نیز می‌باید بکوشند زبان پارسی را از هنجارهای دستوری تازی بپالایند و سفارشهای زیر را به جای آورند.

پاک‌سازی زبان پارسی از هنجارهای زبان تازی

هر زبان نیرومندی که واژه بیگانه‌ای را می‌پذیرد، نخست آن را با هنجارهای صرفی خود همساز و سازگار می‌کند؛ سپس آن را با نگرش به دستگاه دستوری خود به کار می‌برد. همانگونه که تازی‌زبانان «بیمارستان»، «برنامه»، «بنفشه» و «پسته» را که از پارسی گرفته‌اند با «ها»ی پارسی جمع نمی‌بندند؛ بلکه نخست آن‌ها را در دستگاه صرفی خود می‌گوارند و به ریخت«برنامج»، «بنفسج» و« فستق» درمی‌آورند؛ سپس آن را به «ات» جمع می‌بندند یا اگر نیاز باشد، جمع شکسته آن‌ را به کار می‌برند، ما نیاز می‌باید وامواژه‌‌ها را با دستگاه دستوری خود سازگار کنیم. تازیان واژه «استاد» را که از پارسی گرفته‌اند، هرگز با «ان»فارسی جمع نمی‌بندند؛ بلکه آن را به شیوه جمع عربی «اساتید» به کار می‌برند. بسیار نارواست که پارسی‌زبانان به جای «استادان»، «اساتید»، به جای پیشنهادها، پیشنهادات و به جای دهقانها، دهاقین بگویند؛ ما می‌باید واژه‌ها را با نگرش به هنجارهای پارسی صرف کنیم. پس به یاد بسپاریم که:

  • اگر واژه پارسی یافت می‌شود، بکوشیم که از به کار بردن وامواژه بپرهیزیم و برابر فارسی آن را به کار بریم؛ مانند: سیستم: سامانه، فول تایم: تمام وقت، کامپیوتر: رایانه، علی کلّ حال: به هر روی، امتلا: انباشتگی، عموم مردم: همه مردم، پورسانت: درصد.
  • کاربرد بی‌حد و مرز وامواژه‌ها و ترکیب‌های عربی، زبان پارسی را می‌گزاید؛ البته برخی از واژه‌های عربی، دیگر بخشی از زبان پارسی شده‌اند؛ امّا به بسیاری از آنها نیازی نیست، به ویژه به عبارت‌هایی همچون: فی الواقع، من حیث المجموع، علی‌رغم، قس علی هذا، کان لم یکن و …
  • کاربرد بی‌اندازه‌ واژه‌های فرانسوی و انگلیسی نیز نادرست است. به نظر می‌رسد برخی از مردم برای نشان دادن برتری و فخرفروشی، دست به وامواژه‌های فرنگی می‌یازند. این کار بیشتر نشانه‌ خودکم‌بینی است تا فرهیختگی و دانش.
  • اگر برای وامواژه، برابر فارسی یافت شد؛ امّا واژه پارسی ناآشنارو است، می‌توان هنگام به کار بردن آن، وامواژه را درون کمانک بنهیم تا خوانندگان با واژه پارسی آشنا شوند یا اینکه در پایان کتاب، واژه‌نامه‌ای خرد فراهم آوریم و معنای واژه‌های ناآشنارو را به خوانندگان بشناسانیم. این روش سبب می‌شود؛ فارسی زبانان کم‌کم با واژگان فراموش شده آشنا شود و این واژه‌ها آهسته آهسته رواج یابد.
  • اگر برابری برای وامواژه یافت نشد، نویسندگان، فرهنگها و برابر‌یاب‌ها را بجویند تا مگر بومواژه درخوری به دست آید. روشن و هویدا ست که هیچ پارسی‌پژوهی همه واژه‌های فارسی را نمی‌شناسد و چه بسا با بررسی و کندوکاو بیشتر، برابر پارسی خوش‌آوایی در فرهنگها بیابد. فراموش نکنیم که تک‌تک ما در گسترش واژه‌های پارسی نقش می‌توانیم باخت و اگر ایرانیان بخواهند می‌توانند این زبان را بپالایند و واژگان آن را بیفزایند.
  • از تندروی بپرهیزیم. بیرون ریختن همه وامواژه‌ها شدنی نیست و می‌تواند زبان دری را شکننده و تنک‌مایه کند. اگر شمار و بسامد وامواژه‌ها به کمتر از پنج درصد برسد، وامواژه‌ها هیچ آسیبی به زبان فارسی نخواهند زد؛ بلکه این زبان را توانمندتر خواهند گردانید.
  • اگر برای وامواژه‌ای برابر پارسی یافت نشد، و وامواژه‌ نیز ناخوش‌آهنگ و درشتناک بود، با سازه‌ها و واژکهای شناخته شده زبان، نوواژه‌ای ساخته شود؛ البته واژه‌سازی می‌باید به دست کارشناسان و کاردانان به انجام رسد و هر کس خودسرانه نباید دست به واژه‌آفرینی بیازد.
  • به کار بردن واژه‌های اوستایی و پهلوی همه جا نادرست نیست؛ امّا این کار می‌باید به دست فرهنگستان یا نویسندگان رایومند و بسیار کاردان انجام شود. واژه‌سازی با واژک‌های باستانی به دست نویسندگان نوپا و تازه‌کار نادرست است و ناشایست و می‌تواند نثر فارسی را بیاشوبد و آن را بپریشد.
  • باید از به کار بردن واژه‌های دور از ذهن و عبارت‌های پرآب و تاب عربی بپرهیزیم.
  • از به کار بردن دستگاه صرفی و نحوی زبانهای دیگر پرهیز شود. برای نمونه جمع واژه‌ها همیشه با «ان» و «ها» باشد و نه با «ون»، «ین» یا «ات» و از همه بدتر جمع‌های شکسته عربی است. در سبک خراسانی وارون سبکهای پسین جمع‌های عربی کمتر به کار می‌رفت؛ حتا واژه‌های تازی نیز با وندهای پارسی جمع بسته می‌شد. می‌توان به جای کتب، حقایق، مکاتب، مکاتیب، مصائب، علما، امرا، شعرا، وزرا، معلّمین، متقدّمین، مدرسین، حادثات، اتفاقات، واقعات، روحانیون، مذاکرات، حوادث، مسائل، بنادر، فرامین: کتاب‌ها، حقیقت‌ها، مکتب‌ها، مکتوب‌ها، مصیبت‌ها، عالمان، امیران، شاعران، وزیران، معلّمان، متقدمان، مدرسان، حادثه‌ها، اتفاق‌ها، واقعه‌ها، روحانیان، مذاکرها، حادثه‌ها، مسئله‌ها، بندرها و فرمانها را به کار ‌برد؛ همچنین فراموش نشود که نباید واژه‌های پارسی را با نشانه‌های جمع عربی جمع بندیم: کارخانجات: کارخانه‌ها، گرایشات: گرایش‌ها، پروانه‌جات: پروانه‌ها، بازرسین: بازرسان، دسته‌جات: دسته‌ها، بنادر: بندرها، دستورات: دستورها، اساتید: استادان، باغات: باغ‌ها، بساتین: بستان‌ها، آزمایشات: آزمایش‌ها، میادین: میدان‌ها.
  • تک‌واژه‌ها به تنهایی آسیب چندانی به زبان فارسی نمی‌رسانند؛ امّا همینکه خوشه‌واژه‌ای با همه هم‌خانواده‌هایش به پارسی راه یافت، می‌تواند ساختار صرفی و نحوی را بگزاید. اگر تنها واژه «علم» در فارسی رخنه می‌کرد، فارسی، آسیب چندانی نمی‌دید؛ امّا واژه «علم» به همراه همه هم‌خانواده‌هایش در فارسی راه یافته است: عالم، معلوم، علامه، استعلام، معلم، متعلم، معالم، علیم…؛ پس بهتر است که تک‌واژه‌ها را بپذیریم و خوشه‌واژه‌ها و هم‌خوانواده‌هایشان را از زبان بزداییم. علم را بپذیریم؛ امّا به جای «عالم» بگوییم: علمور یا علم‌دان و به جای «علاّمه» بگوییم «پرعلم» و مانند آن.
  • پاسداشت هنجارهای زبان تازی و برگویی واژه‌ها به شیوه زبان عربی یا هر زبان دیگر، پارسی را می‌گزاید؛ پس اگر در عربی «کافر» را به زیر ( -ِ ) «ف» می‌خوانند، در فارسی نباید این واژه چونان عرب‌زبانان برگفته شود. مردم این واژه را به زبر ( -َ ) «ف» به زبان می‌آورند و همین درست است؛ همچنین واژه‌هایی مانند: سارتر، لوستر، جبهه، زهره، نشاط …
  • صفت‌هایی که برای نامهای مادینه می‌آوریم، لازم نیست نشانه مادینگی بگیرند. در زبان پارسی میان صفتهای نرینه و مادینه تفاوتی نهاده نمی‌شود و «زنان شاعره» آمیغی نادرست است. بهتر است به جای زنان شاعره، متون قدیمه، والده مکرمه، این جانبه، مکه مکرمه، مدینه منوره، قویه مجرّیه، خانم مدیره، دهه‌ مبارکه‌ فجر، بگوییم: زنان شاعر، متون قدیم، مادر گرامی، این جانب، مکه مکرم، مدینه منور، قوه مجری، خانم مدیر، دهه‌ مبارک‌ فجر.
  • v    «یت» نشانه مصدر ساختگی عربی است و نباید با واژه‌های پارسی به کار رود:

     خوبیّت ندارد: خوب نیست                                 دوئیت: دوگانگی.

  • از آمیغهای ناهموار و زشت پارسی- عربی: مانند بلادرنگ! ممنوع البازی! ممنوع الکار! ممنوع النمایش و ممنوع التصویر بپرهیزیم.
  • یکی از ویژگی‌های سبک خراسانی، فراوانی فعل‌های ساده و پیشوندی آن است. سبک خراسانی از دید فعلهای ساده و پیشوندی، مانند: نگریستن، کوشیدن، هشتن، دردادن، بازدادن، واگفتن… بسیار پرمایه است و غنی. هر چه از سبک خراسانی دور می‌شویم، به همان اندازه فعل‌های ساده و پیشوندی کنار نهاده می‌شود و فعل‌های آمیغی و عبارت‌های فعلی، جای بر فعل‌های نغز تنگ می‌کنند؛ تا جایی که دیگر جز «شدن»، «است»، «گشتن»… در این متن‌ها، فعل ساده و پیشوندی دیگری نیست. در نثرهای فنّی و پرآب و تاب به جای: بررسیدن، بازدیدن،…، «مورد بررسی قرار دادن»، «مورد معاینه قرار دادن»… به کار می‌رود. فعل‌های آمیغی زبان فارسی را کم‌توان کرده و توان واژه‌سازی را از آن ستانده است؛ ازین رو از خوانندگان و فارسی‌زبانان درمی‌خواهیم که بکوشند از فعل‌های ساده و پیشوندی بیشتر بهره‌مند شوند و بی‌دلیل فعل ساده را بدل به فعل گروهی نکنند. کتاب«نگرشی نو به فعل در زبان فارسی» می‌تواند برای شناخت فعل‌های ساده و پیشوندی بس بسیار سودمند باشد.
  • تنوین به هیچ روی در الفبای پارسی یافت نمی‌شود و آموزش آن به نوآموزان کار دشواری است. آموزش دادن آوایی که «نون» برگفته می‌شود و با نویسه‌های دیگری نمایان می‌شود، به نوآموز ایرانی و دیگر فارسی‌زبانان نیرانی سخت می‌آید. تنوین گاه بر پایه «الف» می‌نشیند و گاه هیچ پایه و کرسی‌ای ندارد. برای نمونه در واژه «استثناءً» و «قاعده ً» بی‌پایه است؛ امّا در واژه «واقعاً» بر روی «الف» نشسته است. تنوین رفع و جر نیز ریخت دیگری دارد و همیشه بی‌پایه و کرسی می‌آید. به گمان پژوهشگر بهتر است که در حد توان از به کار گرفتن واژه‌های تنوین‌دار خودداری کنیم و به جای آن واژه‌های پارسی را به کار بریم. می‌توان به جای فوراً، مشروحاً، تماماً و شخصاً، بگوییم: بیدرنگ، به شرح، به تمامی و «به تن خویش». شمار بسیاری از واژه‌های تنوین‌دار را می‌توان به ریخت «پیشوند+گروه اسمی» درآورد؛ مانند: اصلاً: در اصل، احتراماً: با احترام، باطناً: در باطن، تدریجاً: به تدریج، حقاً: به حق، حقیقتاً: در حقیقت، ظاهراً: به ظاهر، ضمناً: در ضمن.
  • یکی از نکته‌هایی که نویسندگان پیش از مغول بدان توجه داشته‌اند و در نثر هم‌روزگار نیز می‌باید دنبال ‌شود، خودداری از آوردن واژه‌های«الف و لام»دار است. رواج یافتن «الف و لام» زیان فراوانی به خودبسندگی زبان پارسی می‌زند؛ زیرا در زبان پارسی واژکی به نام «واژک شناساننده» (=حرف تعریف) وجود ندارد. در نوشته‌های سبک خراسانی، به چنین واژه‌های «الف و لام»داری کمتر برمی‌خوریم: بدیع الجمال، لازم الامتثال، لازم الرعایه، عند اللزوم، فارغ البال، واجب الاحترام، مع الوصف، زاید الوصف، وجه من الوجوه، علی السویه، فی الجمله، فی الفور، فی المثل و صدها گونه آمیغ دیگر که در زمانه مغولان و صفویه و تا پیش از مشروطه رواج داشت همه بی‌جا و زشت می‌نماید.

به نمونه‌های زیر درنگرید که همه جا نویسنده، آمیغ‌های «الف و لام»دار را بی«الف و لام» آورده است:

◊ باده جز آب حیات و ساقیان جز حور عین (دیوان عبدالواسع جبلی، ص ٣۷٣ )

◊ خدمتش فوز عظیم و طاعتش حبل متین (همان، ص ٣۷١)

◊ مفلسان گر خوش شوند از زرّ قلب، / لیک آن رسوا شود در دارضرب. (رازنامه خدایگان، ب ۸۹۷)

◊ ور عیان خواهی، صلاح دین نمود؛ / دیده‌ها را کرد بینا و گشود. (رازنامه خدایگان، ب ۱۳۲۱)

  • در بسیاری جایها، انداختن «الف‌ولام» هیچ آسیبی به عبارت نمی‌زند و شیوه سخندانان ما نیز آن بوده که «الف‌ولام» را تا آنجا که می‌شود به کار نبرند. جای شگفتی است که نظامی کتاب خود را «مخزن اسرار» می‌نامد؛ امّا ما آن را مخزن الاسرار می‌نامیم:

مایه درویشی و شاهی در او            مخزن اسرار الهی در او    (دیوان نظامی، ص۲۹)

  • از گرته‌برداری معنایی و نحوی خودداری شود. گرته‌برداری بیش از وامواژه‌ها به زبان آسیب می‌زند. به جای «روی این پروژه کار می‌کنم» بگوییم: «برای این پروژه کار می‌کنم»، «درباره این پروژه پژوهش می‌کنم»
  • الف کوتاه (= مقصوره) را به ریخت « ا » بنگاریم: اعلی: اعلا، کسری: کسرا، کبری: کبرا, تقوی: تقوا؛ و از نگاشتن الف کوتاه (= مقصوره) خودداری کنیم.
  • همزه به نظر بیشتر رایومندان، واج فارسی نیست و این آوا در میان و پایان هیچ واژه فارسی‌تباری یافت نمی‌شود. واژه‌هایی که امروزه دارای همزه‌اند، همه وامواژه‌اند و از زبانهای دیگر به پارسی رخنه کرده‌اند. همزه پایانی اگر پس از الف باشد در فارسی به زبان نمی‌آید و نباید نوشته شود؛ پس به جای: امضاء، ریاء، ضیاء، لواء، کبریاء، انبیاء و اولیاء، بگوییم: امضا، ریا، ضیا، لوا، کبریا، انبیا و اولیا. اگر به این واژه‌ها، «ی» بپیوندد، بهتر است که پیش از آن «ی» میانجی بیاید و نه همزه؛ پس به جای امضائی بنویسم، امضایی؛ و به جای انشائی، بگوییم: انشایی.
  • درباره همزه میانی، نظر نویسندگان یکدست و هماهنگ نیست. به گمان پژوهشگر بهتر است به جای قائل، مسائل… بگوییم و بنویسم: قایل و سایل…
  • تای گرد (= ۃ) در دبیره فارسی نیست. نیاکان ما نیز همه جا تای گرد را به صورت «ـﻪ » یا «ت» نوشته‌اند. ایشان می‌دانستند که تای گرد، در الفبای پارسی یافت نمی‌شود و واژه‌هایی را که دارای این نویسه‌اند یا به صورت تای کشیده می‌نوشتند چنانچه در: حقیقت، مملکت، جهت و مرحمت اینگونه است یا آن‌ها را به صورت «ه» ناگویا می‌نگاشتند که در فارسی نمونه‌های فراوان دارد ، مانند: قوه، بنیه، حیله و جز این‌ها.
  • گاهی یک واژه تازی که به پارسی رخنه کرده و دارای تای گرد است، به دو ریخت درآمده و در هر ریخت، معنای جداگانه‌ای می‌یابد. برای نمونه واژه «اقامه» به فارسی رخنه کرده و به دو ریخت «اقامت» و «اقامه» درآمده است. این دو واژه هر کدام معنای جداگانه‌ای دارند و نمی‌توانند به جای هم به کار روند.

 ◊ اقامت من در شیراز یک ماه به درازا انجامید. (ماندن)

 ◊ نمازم را اقامه کردم. (گزاردن)

  • شمار واژه‌هایی که با تای گرد نوشته می‌شوند انگشت‌شمار است؛ پس بهتر است این واژه‌ها: دایره المعارف، تذکرهالاولیا …، همه جا به صورت «ت» کشیده نوشته شوند: دایرت المعارف، تذکرت‌الاولیا.

امروزه دیده می‌شود که در نوشتارهای علمی برخی از دانشواژه‌ها به دبیره لاتین نوشته می‌شوند، برای نمونه به جای ال.سی.دی. می‌نویسند: LCD. این کار به خودبسندگی و خودایستایی خط پارسی آسیب می‌رساند و در آینده می‌تواند خط پارسی را از کارایی و کاربری بیفکند. بهتر است که همه واژه‌های متن به دبیره پارسی باشد و اگر در جایی بایسته بود، دانشواژه در پانویس به خط لاتین بیاید.

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

دیدگاه‌ها درباره سره‌نویسی

بدان‌سان که در بخشهای پیشین گوشزد کردیم هیچ زبان سره و سارایی در جهان یافت نمی‌شود و همه زبانهای زنده درصدی از وامواژه‌ها را پذیرفته‌اند. سره‌نویس میانه‌رو این حقیقت را می‌پذیرد و در اندیشه آن است که سره‌جویی را در راستای توانمند کردن زبان فارسی به کار بگیرد و نه در جهت سست کردن آن. بیرون ریختن همه وامواژه‌ها نه تنها به پارسی یاری نمی‌رساند؛ بلکه سبب تنُک‌مایگی آن می‌شود. سره‌نویس تندرو با بیرون راندن یکباره وامواژه‌ها، زبانی ساختگی و کم‌مایه می‌آفریند که هیچ‌گاه نمی‌تواند روایی یابد و سبب گسترش پارسی شود. تندروی در هر زمینه‌ای زیانبار است و پیامدهای ناگواری در پی دارد. پاسداری از زبان پارسی کنشی است شایسته و بایسته؛ امّا این پاسداری نباید به نابودی زبان شیرین و دلنشین فارسی بینجامد. پژوهشگر باور دارد که سره‌نگاری به‌سان هر کار و کنش دیگری، دو رویه دارد. اگر تندروانه گزارده شود، زبان شکرین پارسی را خواهد گزایید و اگر خردپسندانه باشد به زبان یاری می‌رساند. دیدگاه نویسندگان نیز در این باره همچون دیگر رشته‌های علوم انسانی، یکسان و همسان نیست. ما

می‌کوشیم تا در این بخش زیر سه نام به بررسی دیدگاه‌ها بپردازیم: دیدگاه سره‌نویسان، دیدگاه دیگر نویسندگان و دیدگاه عرب‌زبانان.

دیدگاه سره‌نویسان

بسیاری از دانش‌پژوهان گمان می‌برند، سره‌نویس کسی است که یکسره از وامواژه‌ها می‌پرهیزد و در نوشته‌هایش هیچ وامواژه‌ای را به کار نمی‌برد. این دیدگاه تا اندازه‌ای درست است؛ امّا نه درباره همه سره‌نگاران. همه سره‌آفرینان این‌گونه نمی‌اندیشند. سره‌نویسان را می‌توان به دو دسته کرد: سره‌نویس تندرو و سره‌نویس میانه‌رو. سره‌نویس تندرو هیچ وامواژه‌ای را نمی‌پذیرد و همه وامواژه‌ها را پس می‌زند؛ امّا برخی از سره‌نویسان خردپسندانه و میانه‌روانه از وامواژه‌‌ها می‌پرهیزند. ما نمی‌باید رای و نظر برخی را به پای همه سره‌خواهان بنویسیم. به گمان پژوهشگر بیرون ریختن همه وامواژه‌ها ناشدنی است و بسیاری از سره‌نگاران نیز همین دیدگاه را می‌پذیرند.

        در زیر دیدگاه دسته‌ای از سره‌آفرینان میانه‌رو می‌آید تا روشن و رخشا شود که بیرون ریختن همه وامواژه‌ها، رای و نظر همه سره‌جویان نیست.

میرجلال الدین کزازی

امّا یک نکته را برای دوستداران این زمینه باید روشن کنم؛ نکته‌ای که بارها به شیوه‌های گوناگون گفته شده است. من در پی پارسی سره نیستم؛ چون باورم این است که هیچ زبان سره در هیچ جای جهان نمی‌توان یافت؛ چراکه هیچ فرهنگ و نژادی سره نیست. به هر روی فرهنگها، نژادها و زبانها با یکدیگر دادوستد داشته‌اند و از یکدیگر اثر پذیرفته‌اند. به سخن دیگر من مانند کسانی که سره‌نویس یا سره‌گرا خوانده می‌شوند نمی‌پذیرم که واژه سره و ناب پارسی را به هر شیوه و بهایی به کار بگیرم. یکبار در یکی از سخنرانی‌ها از من پرسیدند که شما در این سخنرانی این چند واژه را که پارسی نیست به کار برده‌اید، چرا؟ من از سویی بسیار شادمان هستم از این واکنش که بارها با آن روبرو شده‌ام. بارها برایم نامه نوشته‌اند که چرا در فلان کتاب، جستار یا سخنرانی، وامواژه‌ای را به کار برده‌ام و آیا برابری پارسی برای آن واژه نیست؟

       آن شنونده هم در آن سخنرانی به همین پرسش پرداخته بود. چهار واژه را او از آن سخنرانی که بیش از یک ساعت به درازا کشید بود یافت که پارسی نبودند. من گفتم این واژه‌ها برابرهای پارسی دارند. من هم می‌توانستم آنها را به کار بگیرم؛ امّا بیش از آنکه من پارسی‌گرا باشم، سخن‌سنجم. می‌خواهم زبانی روشن، رسا، سخته، پخته و از سوی دیگر استوار و زیبا و دلنشین را در گفتار و نوشتار به کار بگیرم. یکی از آن چهار واژه، واژه معنی بود. من گفتم ما برای این واژه برابر داریم: «چم»؛ امّا من آگاهانه چم را به کار نبردم؛ برای اینکه این واژه آن رسایی معنایی واژه معنی را ندارد. از سوی دیگر ساختار آوایی آن به گونه‌ای نیست که خوشایند من بیفتد.

       پس من سره‌نویس یا سره‌گوی بدان معنا که از این واژه‌ها برمی‌آید نیستم؛ امّا برآنم که زبان پارسی زبانی است توانمند و بی‌نیاز. اگر گاهی به وامواژه‌ها نیاز دارد، این نیاز در همان مرز و اندازه‌ای است که هر زبان می‌تواند داشت و حتی بسیار کمتر از بسیاری از دیگر زبانها نیازمند وامواژه‌هاست. ( اطلاعات ۸۴/۱۲/۲۵)

محمد حیدری ملایری

از زمانی که با کتاب‌ها و نوشته‌های انگلیسی سروکار پیدا کردم، خیلی زود متوجه ناتوانی زبان کنونی فارسی … در بازگفتن واژگان علمی شدم. روزانه به ده‌ها واژه فنی و علمی برمی‌خوردم که نه تنها برابری در فارسی نداشتند، بلکه نمی‌توانستم برابری برای آنها بینگارم. اینها انگیزه‌ای شد برای بررسی همسنجشی زبان‌ها و شناختن تفاوت‌ها و شباهت‌های آنها.

       شناختن رابطه میان زبان‌ها، شباهت‌ها و تفاوت‌های ساختاری آنها برایم بسیار جالب بود. برایم جالب بود که بدانم زبانم که خود یکی از فاخرترین زبان‌های شرق شمرده می‌شود، با بسیاری از زبان‌های فاخر دنیای غرب نیز هم‌خانواده است و البته ساختاری کاملاً متفاوت از زبان عربی دارد. شناخت نیاکان زبان پارسی جهان دیگری پیش چشمانم گشود و بسیار خوشحال بودم از اینکه می‌دیدم بیشتر قابلیت‌های زبان‌های غربی در نیاکان پارسی هم هست و بسیار غمگین از اینکه می‌دیدم زبان کنونی‌ام از آن قابلیت‌ها بی‌بهره است. تازه می‌فهمیدم «دو قرن سکوت» چه بر سر زبانم آورده است.

       مانند کسی بودم که پس از سال‌ها پی به تبار خویش می‌برد و خانواده خود را می‌یابد و تازه می‌فهمد که با چه کسانی خویشاوند است و با چه کسانی بیگانه! از یک سو خوشحال بودم از این کشف و از سوی دیگر غمگین، از ستمی که بر من رفته بود. ستم پنهان نگه داشتن اصل و تبارم، ستم تحقیر خانواده‌ام در برابر بیگانه!

       این آگاهی‌ها پرسشی را در ذهنم پدید آورده بود: چرا زبان‌های علمی و فاخر جهان مانند انگلیسی، فرانسه، آلمانی، روسی، ایتالیایی، لاتین، یونانی و … همگی زبان‌های علمی و توانمندی بودند؛ ولی زبان فارسی که با همه آنها هم‌خانواده بود و ساختاری همانند آنها داشت، ناتوان!

       کلید ماجرا این بود که آنها به اصل و ریشه خود همچنان پایبند مانده بودند و ما بیگانه شده بودیم! آنها از همه ظرفیت زبان خود و حتا دیگر زبان‌های کهن اروپا مانند لاتین و یونانی استفاده می‌کنند و ما نه تنها زبان‌های باستانی خود (فارسی اوستایی، میانه، پهلوی) را فراموش کرده‌ایم، بلکه زبان بیگانه را نیز بر زبان خود ترجیح داده‌ایم….

آسیب شناسی وام‌گیری و وامواژه‌ها

ساده‌لوحی است که بیندیشیم اگر واژه بیگانه‌ای را وام گیریم آسیبی به زبانمان نمی‌رسد و تأثیر چندانی بر زبانمان نخواهد داشت. بر عکس، هر واژه بیگانه به محض ورود مانند ویروسی در پیکر زبان شروع به تکثیر می‌کند؛ برای نمونه، روزی که واژه بیگانه «علم» به زبان پارسی پانهاد هیچ کس فکر نمی‌کرد که به زودی واژه‌های هم‌خانواده “علم” نیز می‌آیند – یا دقیقتر بگویم لشگر می‌کشند. هر واژه، متعلق به یک «واژه خوشه» است که اگر … یک واژه از این خوشه را وام گیریم، دیر یا زود دیگر واژگان آن خوشه را نیز باید بپذیریم. واژگان بیگانه علم، علوم، معلم، عالم، معلوم، تعلیم، تعلّم، علیم، علاّمه، اعلام، استعلام و .. همگی در یک خوشه‌اند و شوربختانه همه به زبان ما راه یافته‌اند. پس با آمدن هر واژه، ده‌ها واژه دیگر می‌آیند و کم‌کم شمار این واژگان سر به فلک می‌کشند.

       گاهی هم شنیده می‌شود که «زبان پویاست و با زبان‌های دیگر داد و ستد می‌کند و هیچ زبان پاکی وجود ندارد و حتا انگلیسی هم شمار زیادی واژه‌ی بیگانه دارد…» و از این دست ژست‌های روشنفکرانه که بیشتر توجیه‌گر تنبلی ماست تا نتیجه اندیشه‌ورزی پیرامون زبان. هدف پاک کردن زبان از هر واژه بیگانه نیست، بلکه برخورد خردمندانه با وامواژه و پاسداری از زبان فارسی است. برای نمونه، اگر همه وام‌واژه‌های پارسی، تازیک، هندی و .. را به نسبت کل واژگان زبان آلمانی بسنجید خواهید فهمید که درصد وام‌واژه‌ها به بومواژه‌ها در حد صفر است؛ ولی در زبان پارسیک گاهی به ۸۰ درصد هم می‌رسد که قطعاً نشانگر پویایی زبان نیست؛ بلکه گویای تنبلی ما و برخورد نااندیشمندانه با واژگان بیگانه است. زبان پارسی زبانی است توانمند و اگر به وامواژه‌ها نیاز داشته باشد، این نیاز در حد نیازیست که هر زبان دیگر می‌تواند داشته باشد، و چه بسا کمتر از بسیاری از دیگر زبان‌ها نیازمند وام‌واژه‌هاست یا گفته می‌شود که «زبان جنگلی وحشی است و بطور طبیعی رشد می‌کند»، اتفاقا باید گفت در همین جنگل وحشی درختان بسیاری هستند که خودرو نبوده‌اند و فرهنگستان آنها را کاشته و مردم نیز پذیرفته‌اند. جنگل وحشی دانستن زبان – به ویژه زبان علمی- به معنی درک نکردن رشد علمی و صنعتی روزافزون و چشم‌گیر بشر است. جنگل زبان علمی، اتفاقاً مصنوعی است. جالب این است این اظهار نظرهای به ظاهر اندیشمندانه فقط در مورد واژگان فارسی صدق می‌کند و همین اندیشمندان وقتی واژگان بیگانه «اطاله»، «اعاده»، «اضمحلال» و … – واژگانی که بیشتر مردم معنی آن را نمی‌دانند- را می‌شنوند بی آنکه نگران آسیب‌های این درختان برای خاک این جنگل باشند می‌کوشند این درخت مصنوعی را به زور هم که شده در این جنگل خودرو بکارند. (بازدیسی زبان پارسی ، تارنما)

فریده رازی

…[ما] برای بسیاری از مفاهیم و اندیشه‌ها از واژه‌های بیگانه که با ساخت زبان ما هماهنگ نیست استفاده می‌کنیم؛ حال آنکه در زبان خود برای آنها واژه‌های شایسته‌ای داریم. پس چه بهتر که ما هم بکوشیم به زبان گذشته خود تا حد امکان بازگردیم و واژه‌های زیبا و ساده‌ای را که درخور فهم گروه بیشتری از مردم است و از یاد رفته از متون با ارزش پیدا کنیم و آنها را زنده گردانیم و زبان زیبای فارسی را پربارتر و گسترده‌تر سازیم. هر چه واژه بیشتری داشته باشیم، زبان تواناتر؛ نوشتن زیباتر و بازگو کردن مفاهیم آسان‌تر خواهد شد…البته باید بگویم هدف این نیست که این گونه واژه‌ها [وامواژه‌ها] را کنار بگذاریم و فراموش کنیم. هیچ زبانی از واژه‌های بیگانه تهی و بی‌نیاز نیست.( فرهنگ واژه‌های فارسی سره، ص هفت و هشت)

ادیب سلطانی

بعضی از دانشمندان، آمیختگی واژه‌های عربی با واژه‌های فارسی را در شمار کاستیها و عیبهای زبان فارسی می‌دانند و می‌کوشند تا زبان فارسی را به خاطر گسترش و غنای هر چه بیشتر آن از این عیب بپالایند و زبانی پاک و یکدست بپرورانند … (سنجش خرد ناب، ص L) در جهان کمتر زبان فرهنگی وجود دارد که سره و ناب باشد. اساساً احتمال می‌رود که وجود تعدادی از واژه‌ها و ریشه‌های بیگانه، در هر زبانی سبب غنای آن زبان گردد؛ ولی هم‌هنگام مطالعه موقت ما این اندیشه را القا می‌کند که ورود الگوهای دستوری یک زبان بیگانه، ممکن است برای زبان میزبان زیانبخش باشد. (سنجش خرد ناب، ص LII )

دیدگاه دیگر نویسندگان

نویسندگان ایرانی که درباره سره‌نویسی نظر داده‌اند به دو دسته می‌شوند: دسته‌ای که یکسره سره‌نویسی را کژروی و کژنهادی می‌شمارند و هر گونه تکاپویی در راستای پیرایش زبان را می‌نکوهند و گروهی که سره‌نویسی و سره‌خواهی را همانند دیگر خیزشهای ادبی به دو دسته می‌کنند: دسته تندرو و دسته میانه‌رو. از نظر این نویسندگان اگر سره‌نویسی سنجیده و در راستای نیرومند کردن فارسی باشد، پسندیده است و اگر تندروانه و بی‌هدف باشد به فارسی آسیب خواهد زد. در زیر نظر هر دو گروه می‌آید.

علاءالدین طباطبایی

سره‌گرایی بینشی است که اعتقاد دارد باید عناصر دخیل را از زبان فارسی زدود و به زبانی پاک و پالوده دست یافت. پیدایش چنین گرایشی به واسطه وجود گرایشهای نیرومند بیگانه‌گرایی به هیچ روی دور از انتظار نیست. این گرایش در فرهنگستان اوّل و دوم تقریباً غالب بود و در آثار افرادی مانند احمد کسروی و ذبیح بهروز و دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی کاملاً آشکار است. اینان برای بیان مفاهیم علمی ترجیح می‌دهند از واژه‌های پهلوی و حتی فارسی باستان بهره جویند و وامواژه‌های متداول را به کار نگیرند- غافل از اینکه این نیز وام‌گیری است؛ منتهی از زبانهای مرده‌ای که با فارسی امروز تنها پیوندی تاریخی دارند. چنین نگرشی به دلایلی چند، بر خطاست. مهمترین آنها این است که وقتی کلمه‌ای به زبانی راه یافت و به مرحله نهادینگی رسید، در واژگان آن زبان جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌کند و خارج ساختن آن از نظام واژگانی بدون تغییر در جایگاه دیگر عناصر میسّر نیست. برای مثال نمی‌توان کلمه صبح را کنار گذاشت و واژه بامداد را جانشین آن ساخت؛ زیرا بامداد در فارسی امروز واژه‌ای ادبی است و کاربردهای آن با صبح تفاوت دارد. افزون بر این با کلمه صبح کلمه‌های صبحانه، صبحگاه، صبحدم و غیره ساخته شده‌اند؛ با آنها چه باید کرد؟ آنچه گفتیم درباره کلمه‌ای دخیل بود که معادل اصیل آن در زبان امروز، زنده است. حال اگر بخواهیم کلمه‌های متداول عربی را کنار بگذاریم و به جای آنها برابرنهادهایی تازه بسازیم، با وضع بسیار دشوارتری روبرو خواهیم شد. البته آنچه در بالا آوردیم، درباره وامواژه‌هایی بود که قرنهاست به زبان فارسی راه یافته‌اند و از نظر آوایی و معنایی تغییر کرده‌اند و در بدنه واژگان فارسی جای گرفته‌اند. بی‌تردید میان چنین واژه‌هایی و کلمات بیگانه‌ای که تنها در میان متخصّصان تداول دارند، اختلافی بزرگ موجود است. به این ترتیب روشن است اگر سره‌گرایی با قدرت پی‌گیری شود، بجز تضعیف زبان فارسی حاصلی نخواهد داشت؛ البته سهل است امروز با تکیه بر تجربه‌ها و دانسته‌هایی که در اختیار سره‌گرایان قرار نداشت، در جایگاهی امن بنشینیم و کار آنان را به باد انتقاد بگیریم و لحظه‌ای نیز درباره خدمتی که اینان به شناخت توانایی‌های فارسی کردند نیندیشیم. ( فعل بسیط …، صص۳۶-۳۷)

ژاله آموزگار

دلم می‌خواهد اگر کلمه‌ای معادل فارسی دارد که دارای کشش معنایی خوب است، آن را به کار ببرم؛ ولی اگر کلمه‌ای عربی هم بود که دیدم مقصود مرا بهتر بیان می‌کند، آن را به کار خواهم برد. دوست دارم از کلمات فارسی استفاده کنم؛ ولی اصراری ندارم؛ چون زبان وسیله ارتباط است و من اگر لغتی را به کار ببرم که کشش معنایی زیادی نداشته باشد یا برای مخاطب ناآشنا باشد ارتباطم را کم کرده‌ام. (روزنامه ایران، ش ۳۶۱، ص۵؛ گفت آورد از پایان‌نامه «درباره سره نویسی»، ص۱۲۲)

دکتر حسن انوری

 گرایش دیگری که در نثر نویسندگان برجسته وجود ندارد، سره‌نویسی است. سره‌نویسی در واقع یکی از آفت‌هایی است که زبان فارسی را تهدید می‌کند. کسانی که به این کار می‌پردازند، اعتقاد به زبان خالص دارند. زبان خالص مانند نژاد خالص از تعصب سرچشمه می‌گیرد. اینان کسانی هستند که می‌خواهند از راه ترکستان به کعبه برسند. قصد خدمت به زبان دارند؛ امّا در واقع به آن زیان می‌رسانند. اگر در میان شش هزار زبانی که در کره ارض هست و مردمان جهان به آنها سخن می‌گویند، زبان خالصی یافته شود، باید گفت که آن زبان از آن یک قوم بسیار ابتدایی است. قومی که نتوانسته است در طول تاریخ با اقوام و ملل دیگر ارتباط برقرار کند و خود را با جهان همگام سازد. چه، لازمه پیشرفت و تکامل تمدّن، ارتباط اقوام با یکدیگر و اخذ و اقتباس عناصر مدنی از همدیگر و در نتیجه زبان همدیگر است.

       ادیّ شیر زباندان معروف عیسوی عراقی در کتاب «الفاظ الفارسیه المعربه» نزدیک به دو هزار واژه فارسی دخیل در عربی را برمی‌شمارد. هیچ عرب فرهیخته‌ای به این فکر نمی افتد که آنها را از زبان بیرون کند. چنانکه هیچ ادیب و زبان‌شناس انگلیسی و فرانسوی به واژه‌های فراوانی که از زبان‌های دیگر وارد زبان آنها شده به نظر بیگانه نگاه نمی‌کند.

       واژه «اسفناج» از فارسی به عربی رفته و از طریق اندلس به زبان های اروپایی راه یافته است. چنانکه در انگلیسی Spinach است و در سال ۱۲۵۶ نخستین بار به صورت Epinard  به زبان فرانسوی نیز راه یافته است. نارنج فارسی در عربی النارنج، به زبانهای اروپایی رفته و شکل Orange  یافته است و نخستین بار در سال ۱۲۰۰ میلادی در زبان فرانسوی دیده می‌شود. بادنجان فارسی به عربی رفته، حرف تعریف گرفته، البادنجان شده است و از آنجا به زبانهای اروپایی راه یافته و نخستین بار در سال ۱۷۵۰ در زبان فرانسوی به صورت Aubergine دیده می‌شود.

       هزاران کلمه مثل این کلمات، از فارسی و عربی و زبان‌های دیگر، حتی از زبان بومیان آفریقا و استرالیا به زبان ملل متمدّن راه جسته است و امروزه کسی آنها را بیگانه نمی انگارد؛ زیرا به غنا و گستردگی زبان انجامیده است و جای شگفتی است که سره‌نویسان اغلب با واژه‌های عربی دخیل در فارسی سر ستیز دارند و واژه‌های دخیل از زبان‌های قدیم دیگر را نادیده می‌انگارند و با آنها کاری ندارند. مثل واژه‌های آبنوس، ارغنون، اریکه، استرلاب، اسطوره، اسفنج، اقلیم، اقیانوس، اکسیر، الماس، بربط، برج، بلور، پول، تریاک، جغرافیا، درم، دیهیم، زمرد، سپهر، سمندر، سیم، صندل، فانوس، قفس، ققنوس، قلم، کالبد، کلید، کلسیا، گونیا را که در زمان‌های گذشته از زبان یونانی مستقیم یا غیرمستقیم وارد زبان پهلوی، سپس وارد فارسی گردیده یا از طریق عربی در فارسی توطّن گزیده است. البته این واژه‌ها را مانند واژه‌های دخیل عربی (نه واژه‌های مهجور عربی) باید فارسی شده دانست و سر ستیز با آنها را همچنان که با واژه‌های عربی کنار گذاشت. مهم، گرفتن واژه ‌از زبان بیگانه نیست؛ بلکه مهم این است که واژه‌ برگرفته را مطابق اصوات و قواعد و ویژگی‌های زبان مقصد به کار بریم؛ چنانکه فارسی‌زبانان با واژه‌های عربی و یونانی و فرنگی کرده‌اند. (فرهنگ درست نویسی سخن، ص۱۶-۱۸)

محمدرضا باطنی

مسأله اساسی‌تری که فرهنگستان باید به آن پاسخ گوید، اصولاً وجود کلمات عربی در فارسی است. در این مورد سه نظر وجود دارد: عدّه‌ای معتقدند که کلیه کلمات خارجی از جمله واژه‌های عربی باید از زبان فارسی بیرون ریخته شود و در واقع زبان فارسی خالص و سره گردد. عده‌ای دیگر معتقدند واژگان هیچ زبانی خالص نیست و از فارسی نیز نباید چنین انتظاری داشت. اینان معتقدند که وجود واژه‌های عربی در فارسی به غنای زبان فارسی کمک می‌کند و نباید آنها را مطرود کرد. عدّه‌ای دیگر معتقدند باید کلمات بسیط عربی را – که اغلب از طریق فارسی به عربی رفته‌اند- در فارسی حفظ کرد؛ ولی صورتهای صرف شده عربی را از زبان بیرون ریخت؛ مثلا فرق را پذیرفت ولی تفریق یا تفرقه و مانند آن را نپذیرفت.

       به عقیده نگارنده نظر اوّل که همه واژه‌های عربی را از زبان خارج کنیم، اشکالات فراوانی ایجاد می‌کند. فعلاً در فارسی امروز برای بسیاری از مفاهیم جز کلمات عربی کلمه‌ای وجود ندارد ( مانند: زمان، درس، ساعت، کتاب و غیره). اگر ما بخواهیم این کلمات را از فارسی خارج کنیم، باید ببینیم در فارسی باستان یا پهلوی برای این مفاهیم چه کلماتی به کار می‌رفته است و آنها را از نو زنده کنیم و به جریان اندازیم. از آنجایی که این کلمات در گفتگوی روزمره مردم فراوان به کار برده می‌شود، تغییر آنها و ملزم کردن مردم به اینکه معادلهای ساختگی فارسی آنها را به کار ببرند کار بسیار مشکلی است. با وجود این غیرممکن نیست؛ ولی دولت و دستگاه‌های فرهنگی باید قبل از شروع به این کار، خود را برای یک نبرد طولانی آماده کنند. نگارنده مشکوک است که چنین اقدامی نتیجه موفقیت‌آمیز داشته باشد و بر فرض اینکه با مبارزه‌ای طولانی موفقیّتی نسبی به دست آید، گمان می‌کند که این کار به فقر واژگان زبان فارسی بینجامد.

       عقیده دوم نیز که ما اجازه بدهیم کلمات عربی، همچنان در زبان ما باقی باشد، درست نیست. یکی از معایب بزرگ از این جا ناشی می‌شود که چون زبان عربی و فارسی دو ساختمان متفاوت دارند به علت آمیختگی واژگان زبان فارسی با واژه‌های عربی برای یادگرفتن فارسی نه تنها باید ساختمان زبان فارسی را یاد گرفت؛ بلکه باید ساختمان زبان عربی را نیز تا حدی یاد گرفت؛ و این مانع بزرگی برای یادگیری زبان فارسی است؛ نه تنها برای خود فارسی‌زبانان، بلکه برای خارجیانی که به آموختن زبان ما رغبت دارند. مثلاً در فارسی اسم با پسوند «ها» یا «ان» جمع بسته می‌شود؛ ولی در عربی ده‌ها نوع جمع باقاعده و بی‌قاعده وجود دارد که بسیاری از آنها در فارسی معمول شده‌اند؛ بنابر این اگر کسی بخواهد بداند در فارسی اسم چگونه جمع بسته می‌شود، کافی نیست که دو پسوند «ها» و «ان» را یاد بگیرد؛ بلکه باید روالها و صیغه‌های جمع باقاعده و بی‌قاعده عربی را نیز بداند.

       با توجه به این اشکالات نظر سوم که معتقد است صورتهای ساده عربی در فارسی حفظ شود؛ ولی صورت‌های صرف شده از زبان فارسی خارج گردد، منطقی‌تر به نظر می‌رسد. ولی پیدا کردن ضابطه‌ها و ملاکهایی که بتواند این کار را انجام دهد، ساده نیست؛ و این کار نیز بسیاری از اشکالات نظر اوّل را به دنبال خواهد داشت. با وجود این اشکالات، پیشنهاد نگارنده این است که فرهنگستان نظر سوم را ملاک کار قرار دهد و سعی کند اشکالات آن را به حداقل برساند و عملی گرداند. کمترین اقدامی که فرهنگستان باید در این زمینه انجام دهد، منع کردن استعمال جمع‌های عربی است. این کاری است که اشکال آن از همه کارهای دیگر نسبتاً کمتر و نتیجه آموزشی و زبانی آن از همه بزرگ‌تر و پرارج‌تر است. (زبان و تفکر، صص۵۹-۶۰)

خسرو فرشیدورد

برخی از لغت‌آفرینان و اصطلاح‌سازان و قلمزنان کژرو و سره‌نویس که با دستور زبان و زبان‌شناسی علمی بیگانه‌اند، درباره زبان فارسی و دستور و املا و اصطلاحات آن نظریاتی ضد علمی دارند که اجرای آنها منجر به تغییر و فساد و آشفتگی زبان و خط و به هم ریختن قواعد آن می‌شود. اینان نیز هدفی جز این ندارند. این گروه می‌خواهند زبان زنده امروز را بدل به زبان مرده پیش از اسلام کنند و پویایی و تحرّکش را از آن بازگیرند و زبانی نامفهوم و مغلوط بیافرینند. اینها برای پیشبرد نظر خود در چند جهت به زبان فارسی دستبرد می‌زنند؛ یکی دستبرد لغوی است و دیگر دستبرد دستوری و سوم دستبرد معنایی و همچنین دستبردهای دیگر. اینک ما به شرح هر یک از کژروی‌های یادشده می‌پردازیم.

دستبرد دستوری واژه‌سازان و کژپویان و سره‌نویسان به زبان فارسی

کهنه‌پرستان سره‌نویس می‌خواهند ساختمان صرفی و نحوی فارسی را تغییر دهند تا به مراد خود برسند. باری اینان با ساختن کلماتی مانند: بدخیم ( به جای ناساز) و واژک و تکواژ ( به جای سازه) قصد دارند زبان سعدی و حافظ و خواجه نصیر و هدایت را زیر و رو کنند تا کسی دیگر معنی سخنان آن بزرگان و مردم امروز را نفهمد. خطر این توطئه یعنی تغییر زبان و دستور فارسی روشن است؛ زیرا بنا به تأیید عموم زبان‌شناسان گذشته و حال، دستور هر زبان زبربنا و استخوان‌بندی آن زبان است و اینان می‌خواهند با ندانم کاری یا غرض، این زیربنا را در هم بریزند. یعنی می‌خواهند زبان والای فارسی را به کلی تغییر دهند. این گروه که نقاب وطن‌پرستی و زبان‌شناسی و اصلاح زبان را به چهره زده‌اند برای ویران‌سازی زبان فارسی و دستور آن، این راه‌ها را در پیش گرفته‌اند:

  1. تحمیل قواعد دستوری فرنگی به زبان فارسی( شامل: جعل افعال و ناقص کردن کلمات)
  2. ایجاد ارتباط موهوم بین عناصر نامستقل دستوری به عناصر مستقل دستوری و لغوی
  3. لغت‌سازی با عناصر چند چهره دستوری
  4. قیاسی کردن عناصر سماعی
  5. جعل لغت و عناصر دستوری( شامل: ۱- لغت‌سازی با کلمه‌های جعلی، ۲- جعل پسوند و پیشوند و فعل)
  6. لغت‌سازی با عناطر مرده دستوری
  7. جداسازی مصنوعی دستور زبان علم و ادب از هم
  8. عیب‌تراشی برای دستور زبان فارسی
  9. تخفیف و ابدال و نحت خلاف قاعده (مسأله درست…، صص۶۱-۶۲)

اینک ما هر یک از این موارد را شرح می‌دهیم:

       آیا این زبان‌شناسی است که کلمات زنده و دقیق را طرد نمایند و به جای آنها واژه‌های بی‌معنی و غیر دقیق بگذارند و زبان را آشفته سازند و علوم دقیق را غیر دقیق کنند؟ آیا این درست است که کلمات صحیح و شفاف را کنار بگذارند و معنای آنها را به واژه‌های دیگر بدهند و بار معنایی کلمات فارسی را بی‌جهت اضافه کنند؟ آیا این مثل آن نیست که به ماشینی که دو تن ظرفیت دارد ده تن بار بزنیم و سبب نابودی و انفجار آن شویم؟ اگر بیاییم نصف لغات زبان را دور بریزیم و معانی آنها را به لغتهای دیگر بار کنیم چه چیزی جز ضعف و تباهی و نارسایی عاید زبان ما خواهد شد؟ (مسأله درست…،۹۳-۹۴)

دیدگاه برخی از وبگاه‌نویسان

زبان پدیده‌ای زایاست و ماهیّتی تابع زمان دارد؛ نیز، زبان‌های گوناگون با یکدیگر دادو ستد پایا دارند، به‌ویژه اگر شرایط سیاسی و اجتماعی زمینه را برای استیلای گویشوران یک زبان خاص بر گویشوران زبانی دیگر فراهم آورده باشد. هزار و اندی سال پیش تازیان بر ایران چیر‌گی یافتند و در نتیجه آن، زبان فارسی دستخوش تغییرات زیادی شد. با اینکه پارسیان توانستند اصل زبان خود را از نابودی و فراموشی برهانند؛ امّا لغات بسیاری از گنجینه‌ زبان باستانی‌شان کاسته شد و جای آن‌ها را واژه‌های عربی گرفت. این جای‌گزینی محدود به زبان عربی نبود. در فراز و نشیب‌های دیگر تاریخ و در گذر زمان واژه‌های ترکی، روسی، فرانسه و انگلیسی هم به واژه‌های تازی پیوستند و فارسی را به زبانی بدل ساختند که کلمات، اصطلاحات و حتا ساختارهای بسیاری را از دیگر زبان‌ها به وام گرفته است.

          در دهه‌های اخیر جنبشی، به‌ظاهر، ناسیونالیستی پا گرفته است که زنده‌کردن شکوه باستانی ایران را، از جمله، در سره‌نویسی جسته‌اند. اینان بیش از هر چیز با واژه‌های عربی راه‌یافته به فارسی سر ستیز دارند و زدودن فارسی از هر نوع واژه عربی را خواستارند. این جنبش تا آن‌جا پیش رفته که برخی از بزرگ‌ترین استادان و سخن‌شناسان ما را نیز اسیر خود کرده است. به‌طور مشخص، از دکتر «میرجلال‌الدین کزازی» و دکتر «فریدون جنیدی» نام می‌برم که هر دو از نوابغ روزگار و ادیبان گرانمایه‌اند. به گمان من، تلاش برای سره‌نویسی محض و گسترش آن راهی ا‌ست یکسره به ترکستان و کوششی‌ است بیهوده. سده‌‌هاست که زبان عربی با زبان پارسی درهم آمیخته و ما چاره‌ای نداریم جز اینکه به این واقعیت گردن بنهیم. واژه‌های این زبان در فرهنگ ما رسوخ و صدها سال در فاخرترین آثار ادبی و تاریخی ما جلوه‌فروشی کرده‌است. زبان عامیانه‌ ما هم مملو از واژه‌گان زبان‌های گوناگون ـ و به‌ویژه عربی ـ ‌است. حذف این واژه‌ها محال است و سره‌نویسی محض ـ حتا در صورت رواج‌ یافتن ـ فقط به فاصله‌ بیشتر بین زبان گفتار و زبان نوشتار می‌انجامد؛ اگر کورسوی امیدی به گسترش «سره‌نویسی» باشد، باید آرزوی جاانداختن «سره‌گویی» را به گور برد! افزون بر ‌این، سره‌نویسی «لحن» بسیاری از نوشته‌های ادبی را نابود می‌کند. به‌عنوان مثال، محال است که بتوان با فارسی سره یک داستان یا رمان امروزی نوشت؛ فیلمی ساخت؛ نمایش‌نامه‌ای روی صحنه برد، و یا حتا شعری نو سرود که معقول جلوه کند!

نظر وبگاه نویسی دیگر

به نظر من سره‌نویسی و سره‌گرایی – به معنای زدودن همه وامواژه‌ها – زیاده‌روی و ناممکن است. زیرا هر زبانی ناگزیر از گرفتن واژه‌هایی از دیگر زبان‌هاست. در ضمن بسیاری از وامواژه‌های عربی در پارسی دیگر بار معنایی خاصی دارند که نمی‌توان آنها را در همه کاربردها با یک واژه‌ پارسی جایگزین کرد. برخی از دوستداران زبان پارسی بیشتر توجه خود را به زدودن واژه‌های عربی و اروپایی [معطوف] می‌کنند؛ امّا در این میان، دستگاه واژه‌سازی و مهم‌تر از آن دستور زبان پارسی را فراموش می‌کنند. به نظر من پیروی از دستور زبان پارسی خیلی مهم‌تر از زدودن برخی واژه‌های ناپارسی است. ما می‌توانیم واژه‌های عربی را به کار ببریم؛ امّا آنها باید پیرو دستور زبان پارسی باشند؛ کاری که در هر زبان دیگری می‌شود؛ نه اینکه واژه‌های عربی صرف و نحو عربی را هم به دنبال خود بیاورند و بر زبان پارسی نیز تحمیل کنند.

saeedjafari
jafarisaeed

دیدگاه عرب‌زبانان

سره‌نویسی، جنبش و خیزشی نیست که تنها در ایران هوادارانی داشته باشد، در دیگر کشورهای همسایه نیز این جنبش، رنگ و رویی دارد. تازیان نیز رویکردی به این گرایش داشته‌اند و برخی از سخندانان و نویسندگان عرب پیرو این نگره بوده‌اند. زمان آن نیست که جنبش سره‌نویسی در کشورهای عربی به فراخی بررسی شود. تنها یادآوری می‌شود که دسته‌ای از نُبی‌پژوهان، نُبی را تهی از وامواژه می‌دانند و برخی از ایشان از به کار بردن وامواژه‌ها در نوشته‌هایشان می‌پرهیزند. نوشتن کتاب المعربات جوالیقی و… نشان می‌دهد که برای تازی‌زبانان نیز واژه عربی از واژه عجمی پرارج‌تر بوده و شناخت ریشه واژه‌ها یکی از خارخارهای ایشان به شمار می‌رفته است. پرهیز از واژه‌های غیرعربی راه و سان برخی از نویسندگان عرب است و ایشان نیز می‌کوشیدند از واژه‌های عجمی بپرهیزند. در زیر نظر چند تنی از ایشان یاد می‌شود.

دکتر رمضان عبدالتواب

ارتباط عربهای جاهلیّت با ملّتهای همجوار خود مانند ایرانیان، حبشیها، رومیها، سریانیها، نبطیها و دیگران طبیعتاً موجب برخورد زبان عربی با زبان این همسایگان می‌شد؛ زیرا امکان ندارد که یک زبان برای همیشه از برخورد و تماس با زبانهای دیگر در امان بماند؛ و اصولا تطوّر مستمر یک زبان به دور از هر گونه تأثیر خارجی امری خیالی و آرمانی است که تصوّر آن در هیچ زبانی، تقریباً قابل تصوّر نیست؛ بلکه بر عکس تأثیری را که یک زبان از زبانهای مجاور خود می‌پذیرد، بدون شک نقش مهمّی در تطوّر زبانی ایفا می‌کند؛ زیرا تماس و برخورد زبانها که البته یک ضرورت تاریخی است ناگزیر به تداخل آنها می‌انجامد.

       عبارات بالا به معنای وام‌گیری زبان از یکدیگر و تأثیر و تأثر متقابل هر یک نسبت به دیگر است که زبان عربی در آن دوران در رابطه با زبانهای مجاورش از چنین وضعیتی برخوردار بود. در این جا ما بر آنیم تا بیش از آن که به تأثیر زبان عربی در زبانهای مجاور آن بپردازیم به کشف میزان تأثیر این زبانها در زبان عربی مبادرت ورزیم.

       مهمترین جنبه‌ای که این تأثیر در آن بیشتر نمایان است جنبه مربوط به واژگان می‌باشد. در این جنبه مخصوصاً حرکت تبادلی میان زبانها از فعّالیت بیشتری برخوردار و اقتباس هر یک از دیگری بسیار زیاد بوده است. به این قبیل کلمات که زبان عربی از زبانهای مجاور گرفته است اصطلاحاً کلمات معرب و به خود عمل گرفتن کلمات تعریب می‌گویند …

       عادت عربهای عصر جاهلیّت این بود که برخی از واژه‌های مورد نیازشان را از زبان ملّتهای مجاور خود می‌گرفتند و آب و رنگ زبان عربی را به آنها می‌دادند؛ سپس شاعران، این کلمات را از زبان مردم گرفته در اشعار و قصاید خویش وارد می‌کردند. از جمله این شاعران اعشی میمون بن قیس است که در اشعار خود فراوان از کلمات معرب زیر استفاده کرده است: یَرندَج، دَیابُوذ، اِستار، اِسفنط، بستان، بوصی، بُرجان، جُلّسان، بنفسج و مرزجوش، همچنین در اشعار عدی بن زید استعمال واژه‌های ابریق، جودر – خوان، دخدار و مرزبان به نحو بسیاری مشاهده می‌شود…

       از میان گذشتگان، صحابه و تابعین به این مطلب استعمال کلمات معرب در قرآن دقیقاً آگاهی داشتند؛ مثلاً از ابن عباس ، مجاهد، عکرمه و دیگران روایت شده است که کلمات بسیاری در قرآن وجود دارد که عربی نیست مانند: سجیل ، مشکاه، یم، طور، اباریق، استبرق و جز اینها…

       یکی از مخالفان وقوع معربات در قرآن در قرن جدید شیخ احمد شاکر است. وی همان حملات انتقادی را که در گذشته ابوعبیده به طرفداران وجود کلمات معرب در قرآن کرده پی گرفته است و حتی نظریه میانه‌روهایی چون ابوعبید را که گفته بود: این قبیل کلمات در اصل اعجمی، امّا در حال حاضر عربی هستند و ازهری که معتقد بود گاه اتفاق می‌افتد اسمی اعجمی در نتیجه تعریب به صورت کلمات عربی درمی‌آید نمی‌پذیرد… ( مباحثی در فقه اللغه…، صص۴۰۳-۴۰۸)

       عبدالقادر مضربی می‌گوید: «کلماتی را که عربها از زبانهای دیگر اقتباس و تعریب می‌کرده‌اند به صورت کلماتی کاملاً عربی درمی‌آمد. به همین جهت تمامی احکامی که در مورد کلمات اصیل عربی جاری می‌شود مانند: اعراب گذاری- مگر در مواردی خاص- تعریف به ال مضاف و مضاف الیه قرار دادن، تثنیه و جمع بستن و مذکر و مؤنث آوردن درباره این گونه کلمات نیز اعمال می‌شد. بالاتر و مهمتر از همه اینها تصرّف عربها در کلمات معرب و اعمال قواعد اشتقاق در مورد آنها بود؛ البته زبان‌شناسان عرب تعریب کلمات را در دوران معروف به قرون احتجاج متوقف کردند. این قرون که از عصر جاهلیت تا عصر بنی امیه امتداد دارد دوران شکوفایی زبان عربی به شمار می‌آید؛ امّا کلماتی که پس از این دوران چه بر اثر تطوّر و چه در نتیجه تعریب جدید وارد زبان عربی شده‌اند، غیرعربی و نادرست قلمداد می‌شوند.

       هر از چند گاهی نیز فریادهایی به طرفداری از ضرورت اعمال روش عرب در تعریب واژگان مورد نیازمان از زبانهای معاصر به هوا بلند می‌شود. یکی از طرفداران چنین نظری که کتابی هم در این زمینه نگاشته است در کتاب خود می‌نویسد: «فعلها و اسمهایی که از یک زبان بیگانه وارد زبان عربی شده‌اند، نه فصیح به شمار می‌آیند و نه به کارگیری آنها در کلام موجب حسن و زیبایی آن می‌شود؛ زیرا در خود زبان عربی کلماتی یافت می‌شود که بتوان جایگزین آنها کرد… امّا در مورد وسایل جدیدی که ملّتهای دیگر (غیر عرب) اختراع کرده‌اند و طبیعتاً نامهایی به زبان خودشان برای آنها وضع می‌کنند و باز از این نامها، کلمات دیگری را که به شیوه کاربرد این وسایل و راه‌های بهره‌برداری از آنها مربوط می‌شوند، مشتق می‌نمایند؛ در چنین مواردی جوامع عربی می‌توانند همانگونه که خود این اشیا را می‌گیرند نام آنها را نیز اقتباس کنند. در گذشته نیز عربها به چنین کاری مبادرت ورزیده‌اند. به عنوان نمونه (منجنیق) که یک واژه یونانی است همراه با مسمای آن توسط عربها گرفته شده است. دلیل این مطلب روشن است؛ زیرا فقدان کلماتی که بر وسایل اختراعی جدید دلالت کنند در زبان عربی از باب سالبه به انتفای موضوع است. بدین معنا که چنین وسایلی مانند: اتومبیل، تلویزیون و … در آن زمان اصلاً وجود نداشته است؛ بنابر این طبیعی است که نامی هم برای آنها وضع نشده باشد.»

       مجمع اللغه العربیه در مصر در برابر این مسأله تعریب کلمات جدید موضع سختی را اتخاذ کرده است. این مجمع تعریب را جز در مورد آن دسته از واژه‌های علمی و فنّی که نمی‌توان برای آنها معادلی عربی ساخت، مجاز ندانسته است. دکتر علی عبدالواجد وافی این وضع را به زیباترین وجه به شرح زیر خلاصه کرده است : « به اعتقاد مجمع اللغه العربیه نباید از کلمات بیگانه‌ای که مولّدان در طی قرون مختلف به کار برده‌اند استفاده کرد و همچنین استعمال کلمات جدیدی که مربوط به اختراعات و اصطلاحات علمی و فنّی است و به وسیله برخی معاصران وارد زبان عربی شده است و یا اعتقاد دارند که باید وارد زبان عربی شود جایز نیست»؛ زیرا زبان عربی خود در تمام این زمینه‌ها پر بار و غنی بوده نیازی به اقتباس از زبان بیگانه ندارد. در لابلای لغتنامه‌های عربی صدها هزار کلمه مهجور وجود دارد که دارای آهنگی خوش و قابلیت اشتقاق زیادی هستند. این گونه کلمات صلاحیت آن را دارند که برای نامگذاری پدیده‌های نو مورد استفاده قرار گیرند، بدون آنکه موجب پیدایش هیچ گونه اشتراکی گردند؛ زیرا اینها کلماتی هستند که در نتیجه عدم استعمال به دست فراموشی سپرده شده به کلی متروک گردیده‌اند؛ بنابراین احیای مجدّد آنها چنان می‌نمایاند که گویا کلماتی تازه و نوبنیاد هستند.» مجمع مزبور در جهت اجرای این تصمیم جدیت زیادی به خرج داده است؛ لذا خود شخصاً به وضع کلمات و اصطلاحات عربی برای مسماهای جدیدی که معمولاً برای تعبیر از آنها همان نامهای خارجی به کار می‌رود اقدام کرده است؛ ولی البته موارد ضروری و گزیرناپذیر را از یاد نبرده است. در چنین حالاتی مجمع استفاده از کلمات بیگانه‌ای را که به امور علمی و فنّی مربوط می‌شود و نمی‌توان معادل عربی برای آنها ساخت مجاز شمرده است؛ مشروط بر آن که با اسلوبهای آوایی در زبان عربی هماهنگ و سازگار گردند. متن تصویب‌نامه مجمع در این زمینه چنین است:« این مجمع استفاده از برخی کلمات بیگانه را به هنگام ناچاری و پس از تعریب آنها به روش عرب بلامانع می‌داند.»

       دکتر وافی می‌افزاید « استاد ما مرحوم شیخ احمد اسکندری نیز که این مصوبه را شرح کرده است، دامنه موارد مجازی را که در آن اشاره شده به همان موقعیتها و حالات ضروری که گفته شد محدود ساخته است. وی می‌گوید: عبارت مصوبه مجاز بودن استفاده از برخی کلمات بیگانه را اقتضا می‌کند و نه از همه آنها. قید «برخی» در عبارت مذکور حکایت از کلمات و اصطلاحات علمی و فنّی است که نمی‌توان معادل عربی برای آنها ساخت نه کلمات ادبی واژه‌هایی که دارای معنایی معمولی هستند و غربزدگان عرب به منظور فخرفروشی با آب و تاب آنها را به زبان می‌آورند.

       به نظر من ورود کلمات بیگانه به یک زبان نه تنها موجب تباهی و ویرانی آن زبان نمی‌شود؛ بلکه اصولاً حیات آن به هضم این گونه کلمات وابسته است. و اساساً توانایی یک زبان در تغذیه از کلمات بیگانه، یکی از مزایای آن زبان محسوب می‌شود، مشروط بر آن که آنها را در اوزان و قالبهای خودی ریخته، روح خود را در آنها بدمد و مُهر خود را بر آنها بزند؛ بنابر این تعریب کلمات برای حیات علم و دانش یک ضرورت است؛ و تا آن زمان که شرایط تعریب شرایطی که قبلاً بیان کردیم رعایت شود، بیم بر موجودیت زبان عربی نمی‌رود؛ زیرا اساس یک زبان حروف معانی افعال صرف نحو بیان شعر و دیگر ویژگی‌های آن است که سبب تمایز این زبان از زبانهای دیگر می‌شود، نه تعداد اندکی از واژگان که هر چند از سر ناچاری به آنها پناه برده، ولی بالاخره لباس خود را بر تن آنها پوشانده است و با ایجاد تغییراتی آنها را جزیی از خود کرده است.»

       حقیقت این است که مشکل تعریب واژه‌های زاییده علم و تمدّن یکی از مشکلات حقیقی و جدی ما عربها در قرن حاضر است. و مجامع علمی ما نیز نه تنها تاکنون نتوانسته‌اند این مشکل را حل کنند، بلکه بر عکس با ورود واژه‌ها خارجی به زبان عربی آن قدر تعلّل می‌کنند تا آنکه آن واژه‌ها کاملاً در میان مردم رواج یافته و متداول می‌شوند. آن گاه دست به کار شده کوشش می‌کنند تا معادل عربی برای آنها بیابند؛ امّا این گونه معادلها به دلیل اشتهار واژه‌های بیگانه و شیوع آنها بر سر زبانها نمی‌توانند جای خود را در میان مردم باز کنند در نتیجه به کلماتی مرده تبدیل می‌شوند. چه بسا کلماتی که برای پدیده‌های نوظهور و زاییده تمدّن توسط این مجامع وضع شده است؛ امّا از محدوده همان مجامع فراتر نرفته‌اند؛ مانند مذیاع(=رادیو)، خیاله(=سینما)، مأوی(=پانسیون)، طارمه(=کیوسک)، ملوحه(=سمافور)، مرناه (=تلویزیون) و کلمات دیگری از این قبیل که به همان دلیل فوق به صورت کلماتی مرده درآمده‌اند.

       به نظر من اگر همزمان با ورود وسایل و پدیده‌های نوظهور به سرزمین‌های عربی نامی عربی نیز برای آنها وضع می‌شد و رسانه‌هایی گروهی هم توجه خاص به استفاده از این نامها و تبلیغ در جهت اشاعه آنها از خود نشان می‌دادند، بی‌شک بخش بسیاری از این مشکل در همان ابتدا و به طور اساسی حل می‌شد.

       اگر می‌بینیم که مثلاً در کشور آلمان نام پدیده‌ها و اشیای نوظهور مانند تلفن و تلویزیون و … صد درصد آلمانی است، به این دلیل است که از روش فوق پیروی کرده‌اند. ما نیز اگر خواهان حفظ اصالت زبان خویش هستیم، باید چنین شیوه‌ای را در پیش بگیریم که البته توان آن را داریم و خداوند نیز ما را در این راه یاری خواهد کرد. (مباحثی در فقه اللغه…، صص۴۱۴-۴۱۷)

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

فرهنگ‌نویسی و سره‌گرایی

از روزگاران کهن ایرانیان به فرهنگ نویسی و فرهنگ‌نگاری پرداخته‌اند و بی‌گمان آشنایی مردم با یونانیان و دیگر ملتهای همسایه سبب شده که فرهنگهای دوزبانه‌ای در ایران نگاشته شود. به هر روی نخستین فرهنگ فارسی به فارسی به گفته استاد معین، واژه‌نامه قطران تبریزی است؛ امّا از این فرهنگ جز نام هیچ نمانده است. نخستین فرهنگ در دست، لغت فرس اسدی توسی است. اسدی (درگذشته ۴۶۵) حماسه‌سرای سده پنجم و سراینده گرشاسپ‌نامه، در دیباچه فرهنگ خود می‌گوید: فرزندم اردشیر قطبی از من لغت‌نامه‌ای خواست که بر هر لغتی گواهی بود از قول شاعری از شعرای پارسی. به هر روی چاپ فرهنگ از سده پنجم آغازید و کم‌کم رو به گسترش نهاد. در روزگار بابریان هند، فرهنگ‌نویسی به اوج شکوفایی و رسایی رسید و واژه‌نامه‌های ارزنده‌ای همچون فرهنگ جهانگیری، برهان قاطع و آنندراج فراهم آمد. فرهنگ دهخدا را می‌توان یکی از بهترین فرهنگهای زبان پارسی شمرد.

       نوشتن فرهنگ، بسیار به زبان یاری و نیرو می‌رساند و می‌تواند در شناخت زبان و شناخت درست واژه‌ها سودمند باشد. برای پیشبرد سره‌نویسی، فرهنگ‌نویسی به پارسی سره بایسته است. یکی از ارزندترین کارهای ما برای پیشبرد سره‌نویسی، فرهنگ‌نویسی خواهد بود. سره‌نویسان نیز به این بایستگی پی برده‌اند و کوشیده‌اند تا در این زمینه واژه‌نامه‌هایی را فراهم آرند؛ گرچه هنوز کار بونده و درخورنده‌ای فراز نیامده است. ما در این بخش، فرهنگ‌های سره را زیر سه نام برمی‌رسیم: فرهنگ برابریاب، فرهنگ یک زبانه و فرهنگ دوزبانه.

فرهنگهای برابریاب

فرهنگهای برابریاب به فرهنگهایی گفته می‌شود که در آن، فرهنگ‌نگار برای وامواژه‌ها، برابر پارسی می‌یابد و فراپیش می‌دارد تا دیگران بتوانند به سادگی برای وامواژه‌ها برابری بیابند و در نوشتار خود به کار آورند. به گمان نگارنده فرهنگ فدایی، نخستین برابریابی که برای این هدف به چاپ رسید. این فرهنگ در هند نگاشته شد و به پایان کتاب ترکتازان هند افزوده آمد. در این فرهنگ هیچ واژه‌ای را نمی‌توان یافت که آن را فرهنگ‌نگار برساخته باشد. واژه‌سازی کار فرهنگستانهاست و هر نویسنده‌ای، خودسرانه نباید دست به این کار بیازد؛ البته هر فرهنگ‌نگاری می‌تواند واژه‌ای بسازد و به جای وامواژه‌ها پیشنهاد کند؛ امّا می‌سزد که واژه‌های برساخته را از دیگر واژه‌ها جدا بدارد تا خوانندگان دریابند، این واژگان برساخته فرهنگ‌نگار است و پیشینه‌ای در زبان ندارد. یکی از کاستی‌های فرهنگهای برابریاب، آن است که بیشتر واژگان پیشنهادی‌شان، ساختگی است و چه بسا ذوق خوانندگان آن را نپسندد.

       به گمان پژوهشگر واژه‌سازی می‌باید موشکافانه انجام شود و در نخستین گام می‌باید از گنجینه واژگانی زبان بهره‌مند شد؛ واژگانی که امروزه فراموش شده‌اند و از یادها رفته‌اند؛ به سادگی می‌توان این واژه‌ها را زنده کرد و رواج داد. اگر واژه‌ای یافت نشد، می‌سزد که برابری فراپیش نهاده شود. افسوس که بیشتر برابریابها، انباره‌ای‌اند از نوواژه‌هایی که برساخته فرهنگ‌نویسان است و پیشینه‌ای ندارد و چه بسا ذوق زیباجو و سخن‌دوست، آن را نپسندد. شاید یکی از دلیلهای ناکامی این فرهنگها در همین باشد. از سوی دیگر کسانی که دست به نوشتن فرهنگ برابر‌یاب می‌زنند، می‌باید از بنیادها و دانش فرهنگ‌نویسی آگاه باشند که البته این‌گونه نیست و بیشتر ایشان فرهنگ‌نگار پخته و کارکشته‌ای نیستند؛ ازین رو واژه‌نامه‌هایشان کمبودهایی دارد. در زیر برخی از کمبودهای فرهنگهای واژه‌یاب می‌آید.

الف) ویژگی دستوری و شیوه کاربرد

یکی از کاستی‌های این فرهنگها در آن است که ویژگی دستوری یا شیوه کاربرد واژه، گزارش نمی‌شود. اگر وامواژه اسم است نوواژه نیز می‌باید نقش اسمی بپذیرد. اگر وامواژه صفت یا قید است، نوواژه نیز می‌باید صفت یا قید باشد. شیوه کاربرد نوواژه نیز می‌باید با وامواژه یکسان باشد. اگر ویژگی دستوری وامواژه و بومواژه یکسان نباشد، نمی‌توان بومواژه را به جای وامواژه نشاند. بهتر است در فرهنگهای واژه‌یاب جمله‌ای نیز آورده شود تا خواننده با شیوه کاربرد واژه آشنا شود. برای نمونه واژه فرش و قالی هم‌معنایند؛ امّا در همه جا نمی‌توان قالی را به جای فرش به کار برد. به دو جمله زیر بنگرید:

◊ دوش مامم فرشهای خانه را رُفت.

◊ بهتر است که این اتاق را فرش کنیم.

◊ بهتر است که این اتاق را با موزاییک فرش کنیم.

در جمله نخست می‌توان به جای فرش، واژه قالی را نهاد و جمله نیز درست است؛ امّا در جمله دوم به کاربردن قالی به جای فرش نادرست است و « قالی کردن» در زبان ما پیشینه‌ای ندارد. برای اینکه به جای فرش، قالی بنهیم می‌باید فعل جمله را نیز دگر کنیم. در جمله سوم نیز نیازی به «فرش» نیست:

◊ بهتر است که در این اتاق، قالی بگستریم.

◊ بهتر است که این اتاق را موزاییک کنیم.

فراموش نکنیم که موزاییک و کاشی به یک معنا آمده‌اند؛ امّا تا آنجا که نگارنده سررشته دارد، امروزه کاشی را برای دیوار و موزاییک را برای کف ساختمان به کار می‌برند و گمان می‌رود که نقش کاشی و موزاییک نیز یکسان نباشد؛ پس به کار بردن کاشی به جای موزاییک نادرست است.

ب) چندمعنایی

گاه واژه دارای چند معناست و برای هر معنا می‌باید برابر جداگانه‌ای ساخته و پیشنهاد شود. جایی که یک واژه دارای چندین معناست، نمی‌توان یک واژه را به جای همه معناها نشاند. برای نمونه واژه «حرف»، چند معنایی است. گاه برابر است با «سخن»؛ گاه به جای «واج» به کار می‌رود؛ گاه به جای «نقش‌نما» و گاه به جای «نویسه» می‌آید. اگر نویسنده بخواهد برای همه این معناها یک واژه را پیشنهاد کند، نوشته خنده‌دار و بی‌معنا خواهد شد. برای پرهیز از این کژپویی و کژیابی می‌باید نوواژه شناسانده شود و روشن و هویدا شود که برای چه معنایی، ساخته شده است.

پ) حوزه معنایی

بهتر است که حوزه معنایی واژه نیز یاد شود. برای نمونه واژه، «کلام» در چندین رشته به کار می‌رود و در هر حوزه، معنای جداگانه‌ای دارد. این واژه در حوزه عمومی، برابر با «سخن» است؛ امّا در رشته یزدان‌شناسی نمی‌توان آن را برابر با سخن دانست؛ ازین رو برخی آن را به «دین اندیشی» برگردانده‌اند. در هیچ برابریابی درباره حوزه معنایی چیزی دیده نمی‌شود. به گمان نگارنده برابریابها بسیار خام‌اند و نپخته و هیچ یک از نویسندگانشان فرهنگ‌نویس چیره‌دستی نبوده‌اند. دلیل ناکامیابی آنها نیز در همین است.

ت) آوانوشت واژه‌ و بررسی ریشه‌شناختی آن

یکی دیگر از کمبودهای برابریاب‌ها، نداشتن آوانوشت واژه‌های پیشنهادی است. آیین آن است که آوانوشت واژه‌ها در فرهنگها داده شود تا خوانندگان بتوانند برگویی و شیوه به زبان آوردن واژه را بیاموزند. برای نمونه «آبخوست» به جای جزیره پیشنهاد می‌شود. خواننده چه بسا نداند که این واژه را چگونه برگوید، به زبر «خ» یا به پیش «خ»؟

       بهتر است که اگر برخی از نوواژه‌ها، ناآشنارو یند، آنها، بررسی ریشه‌شناختی شوند. برای نمونه می‌توان در هنگام پیشنهاد واژه «پرسمان»، به جای «مسأله»، یادآوری شود که مسأله از ریشه سؤال است و پرسمان نیز از ریشه پرسیدن. این روش سبب می‌شود که نظر خواننده به نوساخته بیشتر فراکشیده شود و او بیشتر به نوواژه دل بسپارند.

ما در زیر نام برابریابها و فرهنگهایی را که در این باره نوشته شده‌اند، می‌آوریم و گوشه‌ای به ویژگی‌های ستوده و نکوهیده این برابریابها می‌زنیم. فرهنگها بر پایه تاریخ نگارششان چیده شده‌اند.

فرهنگ جهانگیری (سده ۱۱ ام)

میرجمال الدین نویسنده فرهنگ جهانگیر در شهر هنرپرور شیراز به جهان آمد و در جوانی به سرزمین هند رخت کشید. وی مردی بافرهنگ و دانشمند بود و در دربار اکبرشاه و پسرش جهانگیر پیوسته از مهر و نوازش هر دو پادشاه برخوردار می‌شد. وی با آگاهی و شناختی که از فارسی داشت دست به گردآوری این فرهنگ زد و واژه‌هایی را که در هیچ فرهنگی یافت نمی‌شد به فرهنگ خود افزود. وی درباره پارسی اینچنین می‌گوید:

پارسی، زبانی را گویند که در بلاد پارس که دارالملک آن استخر است مردمان بدان سخن کنند و استخر اول شهری است که کیومرث بنا کرده و در عهد پیشدادیان، به غایت آبادانی رسیده و در تفسیر دیلمی مسطور است که سأل رسول الله (ص) عن میکائیل (ع) هل یقول الله تعالی شیئاًً بفارسی. قال: نعم؛ سیقول الله تعالی جل جلاله: چون کنم با این مشت ستمکار جز آنکه بیامرزم.

گر مطرب حریفان این پارسی بخواند            در رقص و حالت آرد پیران پارسا را.

 (فرهنگ جهاگیری،ص۱۶)

این واژه‌نامه را نمی‌توان فرهنگ برابریاب نامید؛ امّا برای نمونش به پاگرفتن جنبش فرهنگ‌نویسی در هند آورده شد.

فرهنگ فدایی

این واژه‌نامه، نگاشته میرزا نصرالله خان فدایی پور سراینده‌ای است با نام هنری‌ «سالک». نگارش کتاب در سال ۱۳۰۱ﮬ.ق. آغاز شد و در سال ۱۳۰۳ﮬ.ق. به فرجام آمد. این فرهنگ در بنیاد، گزارش کتابی است به نام «ترکتازان هند». کتاب «ترکتازان هند» به پارسی سره نگاشته شده است و درباره فرمانروایان هند است. در این فرهنگ، واژگان دساتیری نیز راه یافته است. گاه در آن، گزارشهای نغزی از واژه‌های پارسی به چشم می‌خورد؛ برای نمونه در گزارش «سربار» آمده: بار کوچکی است که بالای پشت ستور در میان دو تاچه بار که بر هر دو پهلوی اوست می‌گذارند. گویند به اندازه‌ای که جانور از این بار کوچک که بر پشتش نهاده می‌شود رنج می‌کشد از آن دو بسته دیگر که بسی سنگین‌تر هم هستند [رنج] نمی‌کشد و ازین جاست که گفته‌اند: «شاباش مرد را می‌کشد و سرباری خر را».

در این فرهنگ، سره گرایی در خط نیز دیده می‌شود. در برخی جایها به جای «ص»، «س» آمده و به جای «ذ»، «ز» نگاشته شده است. درباره انگیزه نوشتن این فرهنگ آمده: به جهانیان به ویژه آنان که می‌گویند زبان فارسی تنها بیکار است و چنین سگالیده‌اند که آن، نیازمند انبازی زبان تازی است روشن گردد که چنان نیست که آنان اندیشیده‌اند… هرگاه زبانی را آن مایه گنجایش و فراخی دستگاه باشد که بی‌انبازی زبان دیگری همه داستانها و سرگذشتهای گوناگون آن را وانماید پیداست که نمی‌توان آن را نیازمند زبان دیگری دانست. چنانکه برخی نادانان تیره‌منش همین، از روی رشکی که انگیخته تاریک‌نهادی و بددلی است به خود من گفتند. (فرهنگ فدایی، ص۱۲)

۶-۱-۳- فرهنگ کوچک تازی به پارسی (ذبیح بهروز)

به دست نگارنده نرسید.

فرهنگ تازی به پارسی ( فروزانفر)

به دست نگارنده نرسید. به تازی این کتاب به دست نشر اساطیر چاپ شده است.

فرهنگ تازی به پارسی (سعید نفیسی)

به دست نگارنده نرسید.

واژه‌نامه زبان پاک (احمد کسروی)

همانگونه که گفتیم انگیزه‌ علمی سبب شد که کسروی به سره‌نگاری بپردازد. او با زبان اسپرانتو و دیگر زبانهای اروپایی آشنایی داشت و می‌کوشید پارسی را همچون این زبانها هنجارمند و توانا سازد. کسروی اگر نیاز به وندی داشت و آن را در زبان نمی‌یافت دست به وندتراشی می‌زد و وند را از خود می‌آفرید و از آن، واژه‌های تازه‌ای می‌ستاند. زبان کسروی وارون بیشتر سره‌آفرینان دریافتنی و شیرین است. می‌توان با بررسی فرهنگ زبان پاک به این برآیند رسید که وی در این فرهنگ دست به روشهای زیر یازیده است:

       ◙ کسروی دو پسوند «اچ» و «اد» را که به نظر نمی‌رسد پیشینه‌ای در فارسی داشته باشد پدید آورد و از این دو پسوند واژه‌هایی مانند: جنگاچ، نویساچ، یوفاناچ، باهماد، گزیراد، نگراد، فرهیزاد، نویساد، ورزاد، رساناد، سکالاد، نوازاد، کوشاد، کراد ‌ساخت. وی درباره این دو وند ساختگی می‌گوید:

«اچ»: این پسوند برای پدید آوردن نام‌افزار یک کاری می‌باشد؛ همچون شکناچ، افزار شکستن؛ جنگاچ، نویساچ، کوباچ، سنجاچ و مانند اینها نیز می‌توان به کار برد. (زیر واژه «آچ»)

«اد»: این پسوند با هم بودن چند کس را برای کاری رساند؛ مانند نویساد به معنی هیئت تحریریه. واژه‌های بسیاری از این پسوند توان ساخت همچون: نوازاد، سکالاد، کوشاد، ورزاد و مانند آن. (زیر واژه «آد»)

       ◙ وی برخی از وندهای تک‌افتاده و فراموش شده را زنده می‌کند و از آنها واژه‌های تازه‌ای می‌آفریند. مانند: «اک» که در واژه خوراک و پوشاک دیده می‌شود. کسروی از این وند، آموزاک، داراک، خواناک، کُناک، نیازاک، نوشاک، داناک، چاپاک، بیناک را ساخته است؛ همچنین از فعل« باشیدن» با پسوند «ا» واژه باشا را.

       ◙ گاه از اسم یا حرفی، فعلی بی‌پیشینه می‌آفریند، مانند: «ازانیدن» از واژه «ازآن»؛ فراهمیدن از واژه «فراهم کردن» و کهراییدن، فوکیدن، سافیدن، سترسیدن، سمردیدن، شدسیدن، زندیدن، فهلیدن، یوفانیدن، هکانیدن، هودیدن، شاویدن، سهانیدن، دریغیدن، داویدن، تاهیدن، پهلیدن، پافیدن.

       ◙ کسروی در پی آن است که زبان را همچون شمارشناسی و هندسه هنجارمند و بسامان کند؛ برای همین بُن گذشته شنیداری (بن ماضی سماعی) را در نوشتار خود می‌زداید و همه فعل‌های فارسی را تنها از بُن کنون می‌سازد؛ برای نمونه در مورد «گردیدن» که بُن گذشته آن «گشت» و «گردید» است، تنها «گردید» را می‌پذیرد و «گشت» را فرومی‌نهد یا بن «آفریدن» را «آفر» و «آفرید» می‌داند و «آفرین» را از زبان خود می‌زداید؛ زیرا برابر هنجار زبان فارسی با ستردن «ید» از بن گذشته (آفرید) می‌باید به بُن کنون رسید که همان «آفر» است.

واژه‌های فرهنگستان ایران (حسن کیانوش)

بدان‌سان که در بخش فرهنگستان زبان و ادب پارسی یادآوری کردیم، فرهنگستان یکم هر از چندگاه دفتری به نام واژه‌های نو به چاپ می‌رساند. این دفتر در سال ۱۳۵۴ برای واپسین بار به چاپ رسید؛ امّا همه مصوبه‌های فرهنگستان را در بر نداشت. حسن کیانوش در پی آن شد که این دفتر را کامل کند و از نو آن را به چاپ برساند. وی کتاب خود را با نام «واژه‌های برابر فارسی برگزیده فرهنگستان ایران» چاپ کرد. علت این نام‌گذاری آن است که همه مصوبه‌های فرهنگستان نوواژه نیستند. برخی از مصوبه‌ها، واژه‌های برگزیده‌اند و برخی نوگزیده. واژه‌های برگزیده، واژه‌هایی‌اند که دیگران این واژه‌ها را ساخته‌اند و آن‌ها را در پارسی رواج داده‌اند و فرهنگستان این واژه‌ها را فقط به تصویب ‌می‌رساند تا در سازمانهای دولتی به کار رود. واژه‌های نوگزیده، واژه‌هایی‌اند که در گذشته به کار می‌رفته‌اند؛ امّا فراموش شده‌اند. فرهنگستان این واژه‌ها را از نو با همان معانی یا با معنای تازه زنده می‌کند. کیانوش نام تازه‌ای را برای مصوبه‌های فرهنگستان برگزید تا خوانندگان گمان نبرند که این واژه‌ها یکسره نوواژه‌اند.

          پس از کار کیانوش، نویسنده‌ای دیگر به نام «روستایی» کتابی درباره تاریخچه فرهنگستان نوشت و در پایان کتابش برنهاده‌های فرهنگستان یکم را از نو چاپ کرد. پژوهش روستایی از کار کیانوش کامل‌تر است و واپسین کاوشی به شمار می‌رود که در این باره انجام شده است؛ البته کتاب روستایی تنها درباره فرهنگستان نخست است. روستایی همه بخشنامه‌ها را جسته و نزدیک به بیست نوواژه یافته که مصوب فرهنگستان بوده؛ امّا در هیچ کتابی از آنها یادی نرفته است. روستایی درباره مصوبه‌های فرهنگستان دوم هیچ نمی‌گوید. افسوس که هنوز نگارشی که به درست در بردارنده واژه‌های مصوب فرهنگستان دوم باشد چاپ نشده است. می‌سزد که دراین باره کاری گزارده آید.

فرهنگ پایه (تهمورس جلالی)

این کتاب در سال ۱۳۵۴ به چاپ رسید. فرهنگ‌نویس درباره انگیزه خود می‌گوید: سپاس خداوندی را سزاست که به من نیرو و توانایی داد [تا] بتوانم با بررسی فرهنگهای گوناگون، نخستین بار فرهنگ پارسی سره را آماده نمایم تا راهنمای پارسی‌گویی و پارسی نویسی باشد. [به گمان پژوهشگر، نخستین فرهنگ برابریاب، فرهنگ فدایی است، نه فرهنگ پایه.]

انگیزه گردآوری این فرهنگ آن است که می‌اندیشم زبان پارسی توانگر از واژه‌های خود می‌باشد. افسوس، واژه‌های بیگانه چنان زبانزد شده که واژه‌های پارسی را به دست فراموشی سپرده و فرهنگستان هر چند واژه بیابد یا آفریند در دریای بیکران زبان ناپدید گردد؛ و چون شکری باشد که در آبگیر ریزند و بر آن باشند تا شیرین شود هرگز به خواسته خود نرسند.

لیلا جلالی، دخت تهمورس جلالی این فرهنگ را  از نو ویراست و واژه‌های تازه‌ای را به آن افزود و در سال ۸۶ با نام فرهنگ جلالی به چاپ تازه رساند. در فرهنگ جلالی ویژگی دستوری واژه‌ها همچنین آوانوشت آنها به دست داده شده است.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره (فریده رازی)

فرهنگ‌نویس درباره انگیزه فراهم آوردن این دفتر می‌گوید: شور و اشتیاق بی‌اندازه‌ای بود که برای شناساندن و از نو زنده کردن واژه‌های زیبا، ساده و گاه به فراموشی سپرده شده فارسی در خود حس می‌کردم. این کار هر چند کوچک، در برابر دریای بی‌کران زبان و ادب پارسی برای من که نمی‌خواستم آن را خرد بگیرم آسان نبود…[ما] برای بسیاری از مفاهیم و اندیشه‌ها از واژه‌های بیگانه که با ساخت زبان ما هماهنگ نیست استفاده می‌کنیم؛ حال آنکه در زبان خود برای آنها واژه‌های شایسته داریم. پس چه بهتر که ما هم بکوشیم به زبان گذشته خود تا حد امکان بازگردیم و واژه‌های زیبا و ساده‌ای را که درخور فهم گروه بیشتری از مردم است و از یاد رفته از متون با ارزش پیدا کنیم و آنها را زنده گردانیم و زبان زیبای فارسی را پربارتر و گسترده‌تر سازیم. هر چه واژه بیشتری داشته باشیم، زبان تواناتر؛ نوشتن زیباتر و بازگو کردن مفاهیم آسان‌تر خواهد شد … البته باید بگویم هدف این نیست که این گونه واژه‌ها [وامواژه‌ها] را کنار بگذاریم و فراموش کنیم. هیچ زبانی از واژه‌های بیگانه تهی و بی‌نیاز نیست.(ص، هفت و هشت)

از ویژگی‌های این کتاب آن است که فرهنگ‌نویس هیچ واژه‌ای را خود نساخته و هیچ نوواژه‌ای را در برابر وامواژه‌ها برننهاده است. وی هر چه را در فرهنگها یافته در کتاب خود گنجانده؛ ازین رو بیشتر پیشنهادهای وی پذیرفتنی یا شایسته بررسی است؛ البته شمار واژه‌های کتاب اندک است و کم‌شمار.

واژه‌یاب (ابوالقاسم پرتو)

این کتاب درازآهنگ‌ترین فرهنگی است که در زمینه برابریابی نگاشته شده است. به گفته نویسنده، این فرهنگ سه جلدی دنباله‌ای است بر فرهنگ کوچک زنده یاد ذبیح بهروز و آغازه‌ای است بر فرهنگ بزرگی که در آینده باید فراهم آید. بیشتر وامواژه‌های کتاب، تازی است؛ امّا گاه در این کتاب وامواژه‌های اروپایی نیز به چشم می‌خورد. نویسنده گاه ریشه و سرچشمه واژه‌های فارسی را به دست می‌دهد، مانند: «اسروجه» به معنای سخن دروغ (لاروس)؛ امّا در بیشتر موارد سرچشمه برابرهای فارسی داده نشده و گرفتنگاه‌شان نیز روشن و دانسته نیست. گاه برابرها به اندازه‌ای تیره و تار ند که گمان می‌رود ساخته نویسنده یا سخن‌پژوهان گمنام باشد، برای نمونه «سازاکلن» به جای «پاراتیروئید». اگر نویسنده ریشه و سرچشمه این واژه‌ها را به دست می‌داد مردم بیشتر به این برابرها دل می‌سپرند و در به کار بردن این واژه‌ها گستاخ‌تر می‌شدند. گاه برابرها، زیباست و شایان بررسی، مانند «دین‌پوشی» به جای «تقیه».

واژگان اقتصادی (انگلیسی، عربی، فارسی)؛ (حسین وحیدی)

این فرهنگ، ویژه واژگان اقتصادی است و سه زبانه. فرهنگ‌نویس در دیباچه کتاب درباره توان واژه‌سازی پارسی سخن سر می‌دهد و همسانی ریشه زبان فارسی و زبانهای اروپایی را همچنین یکسانی ساختار این زبانها را برمی‌رسد. وی در دیباچه کتاب به این برآیند می‌رسد که پارسی نیز می‌تواند بسان دیگر زبانهای نیرومند اروپایی نوواژه‌ بسازد و بُردار اندیشه و دانش امروز شود. وحیدی نمونه‌ای می‌آورد: در زبان اروپایی از پیشوند «تِلِه» به معنای دور، تلگراف و تلفون ساخته شده است. ما نیز می‌توانیم «دورنگار» و «دورگو» را بسازیم؛ زیرا «گراف» و «فون» به معنای نگاشتن و گفتن آمده است و « تِلِه» به معنای دور. این کتاب برای نزدیک به ۳۵۰۰ واژه، برابر فارسی یافته است. برخی از پیشنهادها بسیار رسا و گویا ست و درخور پذیرش، مانند: «همبندی» به معنای «ترکیب»، «بیماربر» به جای «آمبولانس» و «رسانش» به معنای «انتقال».

از واژه بیگانه تا واژه فارسی (سید مصطفی میرسلیم)

در این فرهنگ برای نزدیک به پانصد واژه برابر پارسی پیشنهاد شده است. وامواژه‌ها یکسره انگلیسی و لاتین‌اند. تا آنجا که پژوهشگر بررسیده، هیچ واژه تازی‌تباری درکتاب نیامده که برای آن برابر فارسی پیشنهاد شده باشد. فرهنگ‌نگار دیباچه‌ای نیز به کتاب افزوده و درباره راه‌های رخنه وامواژه‌ها جستاری نگاشته است. از ویژگی‌های نغز این کتاب آن است که وامواژه در درون جمله بررسی و به همراه جمله برابر پارسی پیشنهاد می‌شود. همانگونه که گفته شد، یکی از کاستی‌های برابریابهای دیگر آن است که واژه فارسی، معنای وامواژه را می‌رساند؛ امّا نمی‌توان واژه پارسی را در جمله به جای وامواژه به کار آورد؛ زیرا ویژگی دستوری یا شیوه کاربرد واژه فارسی با واژه بیگانه یکسان نیست. نمونه‌ای از شیوه کار این فرهنگ در زیر می‌آید:

اوکی: تأیید، خوب، موافقت

شیوه کاربرد: نمی‌دانم چرا برای اجرای این پروژه اوکی نداده است.

شیوه کاربرد: نمی‌دانم چرا با اجرای این طرح موافقت نکرده است.(ص۵۲)

می‌بینید که با جای‌گزین کردن واژه «موافقت» نقش‌نما و هم‌کرد نیز دگر می‌شود. این جمله نمونه نغزی است برای استوارداشت اینکه فرهنگ‌نگاران نباید تنها به برابریابی بپردازند؛ بلکه می‌باید شیوه کاربرد واژه در جمله را نیز بررسند. این فرهنگ نمونه خوبی برای سره‌گرایی واژه‌های لاتین است و نه برای واژه‌های عربی. به نظر می‌رسد نگارنده، هیچ انگیزه‌ای برای برابریابی واژگان تازی نداشته باشد؛ ازین رو برای هیچ واژه عربی‌تباری برابر پارسی پیشنهاد نمی‌کند.

نگرشی نو به فعل زبان فارسی (محمد عشوری)

عشوری در آغاز کتاب، بخشی را به بررسی دستور زبان پارسی ویژه‌ می‌دارد. وی برآن باور است که فعل‌های ساده و پیشوندی، فعل‌های نغز و پرتوان به شمار می‌روند که از آنها می‌توان واژه‌های بسیاری ساخت؛ وارون آن، فعل‌های گروهی(=مرکب) ناتوان‌اند و در واژه‌سازی سترون. کم‌شماری فعل‌های نغز یکی از کاستی‌های زبان پارسی است. در این کتاب برای بسیاری از دانشواژه‌های دستوری برابر فارسی پیشنهاد شده است، مانند: «تک‌شمار» به جای مفرد و «چندشمار» به جای جمع. در بخش دوم، عشوری فهرستی از فعل‌های نغز فراپیش می‌دارد. با جستجو در این فهرست بلندبالا به سادگی می‌توان برای بسیاری از فعل‌های گروهی که بیشتر آنها عربی‌تبارند برابر پارسی یافت. در زیر نمونه‌ای از این واژه‌ها می‌آید:

تزیین کردن: آراستن                           استراحت کردن: آرمیدن

اذیت کردن: آزردن                             امتحان کردن: آزمودن 

حساب کردن: شمردن                          منصوب کردن: گماشتن

تأخیر کردن: مولیدن                           تحویل کردن: باز سپردن

فرهنگ‌نامه پارسی آریا (ج. دانشیار)

این فرهنگ یکی از درازآهنگ‌ترین برابریابهایی است که نگارنده به دست آورده است. فرهنگ‌نویس نزدیک به سی برگ درباره آسیب‌شناسی زبان، پالایش و پیرایش زبان سخن می‌راند. وی برآن است که هیچ واژه‌ای را نسازد و فقط نوواژه‌ها را از دل کتابها و فرهنگهای ارزشمند و شناخته شده بیرون بکشد؛ امّا در این کتاب گرفتنگاه و سرچشمه نوواژه‌ها داده نشده است. اگر فرهنگ‌نویس در کنار هر نوواژه، گرفتنگاه آن را نیز به دست می‌داد بهتر می‌بود؛ برای نمونه برای واژه آباژور، «نورتاب» پیش نهاده شده است. نورتاب برنهاده (=مصوّب) فرهنگستان است. اگر در کنار نورتاب گرفتنگاه نوواژه آورده می‌شد، خوانندگان بیشتر به این کتاب دل می‌سپرد. برخی از نوواژه‌ها نیز بی‌اندازه ناآشناست؛ مانند: «وای»، «پناد» و «نیوار» به جای «اتمسفر»؛ «زاینچی» به جای «ملّی»؛ «یندد» به جای «مدینه النبی». گاهی در این فرهنگ اسمها همچون فعل صرف شده‌اند و از آنها واژه ستانده شده است؛ مانند: «کنونش» به جای «مدنیزاسیون» و «کنوناندن» به جای «مدرنیزه». رواج این واژه‌ها چه بسا ناشدنی بنماید. گاه برابرهای پیشنهادی ناآشنایند؛ امّا بسیار زیبا و خوش‌آهنگ‌؛ بسان: «گروهیار» به جای «مددکار اجتماعی»، «کارفرمان» و «فرسالار» به جای «مدیرکل». به هر روی هر پژوهشی می‌تواند کاستی‌هایی داشته باشد؛ امّا در درازمدت سودمند خواهد بود. زبان از میان این سنگلاخها راه خود را خواهد گشود. واژه‌های رسا و نغز خواهند ماند و واژه‌هایی که با ساختار زبان همسو نیستند فرونهاده خواهند شد. زبانوران دست به گزینش می‌زنند و راه خود را به سوی گلستان خواهند یافت.

فرهنگ واژگان سره فارسی: برساخته دکتر کزازی ( فاطمه غفوری)

 به دست نگارنده نرسید.

فرهنگ بیست‌هزار: واژگان بیگانه در زبان پارسی ( ضیاءالدین هاجری)

به دست نگارنده نرسید.

فرهنگ واژگان فارسی سره ( محمد‌زمان فراست)

به دست نگارنده نرسید.

فرهنگهای یک زبانه

تنها نوشتن کتاب به پارسی سره، سبب گسترش واژه‌های سره نیست، نگاشتن فرهنگهای ریشه‌شناختی، فرهنگهای مترداف و متضاد که فقط دربردانده واژه‌های سره است، می‌تواند به این جنبش یاری رساند. در زیر نام برخی از واژه‌نامه‌های یک‌زبانه می‌آید:

فرهنگ پارسی پاشنگ (مصطفی پاشنگ)

پاشنگ در دیباچه کتاب، یادآوری می‌کند که بسیاری از واژه‌های دری فراموش شده و از گردونه زبان همروزگار به کنار رفته است. وی این رخداد را ناگوار می‌شمارد و در پی آن می‌افتد که با گردآوری این واژه‌ها کم‌کم آنها را زنده گرداند؛ همچنین سبب شود ریشه برخی از واژه‌های فارسی به پارسی‌زبانان شناسانده گردد.

۶-۲-۲- فرهنگ جامع واژگان مترادف و متضاد زبان فارسی ( فرج الله خداپرستی)

این فرهنگ نزدیک به یکصد و سی و پنج هزار واژه را در بر می‌گیرد. می‌توان در آن، برابرهای زیبایی را به جای وامواژه‌ها یافت. نمی‌توان این واژه‌نامه را فرهنگ سره‌ به شمار آورد؛ زیرا در کنار واژه‌های ایرانی، واژه‌های نیرانی نیز فرادید می‌آید؛ امّا از آنجا که پژوهشگر در این کتاب مترادفهای فراوانی را یافت که به کار سره‌جویان می‌آید و می‌تواند به سره‌پژوه یاری رساند، واژگانی همچون: جداسازی به جای تفکیک و برگماری به جای انتصاب، ازین رو این کتاب نیز به خوانندگان شناسانده شد.

فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (کامیاب خلیلی)

به گمان پژوهشگر «فرهنگ مشتقات مصادر فارسی» بهترین و سره‌ترین کندوکاوی است که درباره فعل انجام شده است. می‌سزد که این کتاب چونان بهترین کار پژوهشی در رشته ادب فارسی شناسانده شود. جای شگفتی است که نویسنده ارجمند و کاردان آن در میان بسیاری از کارگزاران و دولتمردان تک‌افتاده و ناشناخته است. استاد در این کتاب همه فعل‌های پارسی و گویشهای دیگر ایرانی را گرد‌آوری می‌کند؛ همچنین نویسنده گرانمایه بیشتر اسمها یا صفتهایی را که از هر فعل ستانده می‌شود، یاد می‌کند و برای هر واژه چندین گواه می‌آورد. برابر پژوهش وی از هر فعل ساده، سرراست و بی‌میانجی، بیش از سی واژه می‌توان گرفت. وی در دیباچه کتاب به پارسی سره می‌گوید:

       « بیش از هزار نوشته پارسی از دیوان سرود و چامه تا داستان و گزاره آکنده، از خرد و اندیشه و یا داستان باستان و گزاره نوی و یادنامه شاهان و دلاوران همه را خوانده، گزیده آن را فراهم آورده، واژگان را از سر تا بن «گزار»ه و «پیوسته» و «پیشوند» و «پسوند» را گزین ساخته و در این برگها به هم پرداخته است.» (فرهنگ مشتقات مصادر فارسی، ص هفت)

       به کسانی که می‌گویند فارسی از نظر فعل ساده توانا نیست سفارش می‌شود تا به این کتاب دوازده جلدی نگاهی بیفکنند تا توان این زبان هزار ساله را خود به چشم ببینند. فارسی فعل‌های ساده فراوانی دارد که بیشتر آنها یا فراموش شده‌اند و در کتابها خاک می‌خورند یا با بسامد بسیار پایین به کار می‌روند. اگر این فعل‌های فراموش شده و کم‌بسامد زنده گردند و به کار بیفتند به سادگی نیاز پارسی‌زبانان را برخواهند ‌آورد.

       دیگر اینکه در پارسی بیش از ده پیشوند فعلی است (ن.ک. همان، جلد ۱۰و ۱۱) که می‌تواند شمار فعل‌های فارسی را نزدیک به ده برابر سازد. پژوهشگر می‌تواند استوار بدارد که امروزه کمتر از یک درصد فعل‌های فارسی، پیشوندی‌‌اند؛ پیشوندهایی همچون: فرا، فرود، فراز، در، وا، باز… یکسره بیکاره و ناکارا مانده‌اند. اگر این وندها به کار گرفته شوند و همانند سبک خراسانی بسامد فعل‌های پیشوندی بیفزاید، به سادگی شمار فعل‌های پارسی بیش از هفت هشت برابر خواهد شد. خوانندگان از خود بپرسند که فارسی‌زبانان از چند درصد توانایی این زبان بهره می‌برند و چند درصد توانایی این زبان بی‌بهره مانده است؟!

       از سوی دیگر بسیاری از پیشوندهای فعلی به فراموشی سپرده‌ شده‌اند و امروزه بجز سخندانان، کسی آنها را نمی‌شناسد. برای نمونه پیشوند «آ» برای منفی کردن فعل به کار می‌رفته است و امروزه فراموش شده است. این پیشوند را در فعل «آکندن» که از «کندن» گرفته شده، می‌بینیم. دیگر اینکه از هر فعل پارسی بی‌میانجی و سرراست، نزدیک به سی اسم یا صفت تازه ساخته می‌شود. اگر این توانایی به کار گرفته شود، در آینده زبان ما به چه جایگاهی خواهد رسید؟!

       نمونه‌ای می‌آورم: فعل «شکفتن» با بسامد بسیار پایین به کار می‌رود. این فعل می‌تواند برای پرسمان‌های علمی و دینی نیز به کار رود. با هیچ پیشوندی نیز همنشین نمی‌شود. می‌توان این کارواژ را با پیشوندهای فعلی آمیخت و نزدیک به ده کارواژ تازه ساخت: درشکفتن، فراشکفتن، برشکفتن، فرازشکفتن، واشکفتن، بازشکفتن، فروشکفتن … هیچ یک از این فعلهای پیشوندی ساخته نشده است و بجز «شکوفا»، هیچ صفت یا اسمی از این فعل گرفته نمی‌شود. به سخن دیگر نود درصد توانمندی این فعل ناکارا و بیکاره مانده است. ما می‌توانیم از این فعل صدها اسم یا صفت تازه بسازیم: شکوفا، شکوفنده، شکفتار، شکفتنی، شکوفان… یا واشکفته، واشکفتنی، واشکوفان… نغز است که از خود بپرسیم از چند درصد توانمندی زبانمان بهره می‌جوییم و چند درصد توانمندی‌های این زبان درتوان(=بالقوه) و بیکاره مانده است!!

فرهنگ ریشه‌شناختی ( دکتر حسن دوست)

این فرهنگ، نخستین فرهنگ ریشه‌شناختی زبان پارسی است که زیر نظر ایران کلباسی و با همپشتی و همکاری فرهنگستان زبان و ادب پارسی چاپ شده است. دریغ که برای زبان پشتو که یک گویش ایرانی است، چندین دهه پیش فرهنگ ریشه‌شناختی نگاشته شده ؛ امّا برای زبانی با پیشینه هزار ساله، این نخستین فرهنگی است که در دست نگارش است؛ البته برخی از نویسندگان، در درون کتابهایشان به واکاوی واژه‌های پارسی پرداخته‌اند؛ امّا فرهنگ بونده و خودبسنده‌ای در این باره در دست نیست. این فرهنگ از «الف» تا «ت» را در بر می‌گیرد و تنها واژه‌هایی بررسی می‌شود که نگارنده توانسته است ریشه آنها را بیابد. برای کاستن وامواژه‌ها می‌باید اینچنین فرهنگهایی نگاشته شود؛ سپس این بررسی‌ها می‌باید در واژه‌نامه‌ها نیز گنجانده شود. فرهنگ ریشه‌شناختی می‌تواند توان واژه‌سازی و واژه‌گزینی زبان را نیز بیفزاید و بستر را برای واژه‌سازی هموار کند. با شناخت ریشه‌های واژگان می‌توان از ریشه‌ها برای ساخت نوواژه‌ها بهره‌مند شد.

saeedjafari
jafarisaeed

فرهنگ‌های دوزبانه سره

فرهنگ دوزبانه، به فرهنگی گفته می‌شود که واژه‌ها از زبانی به زبانی دیگر برگردانده شوند. اگر ما بر آن باشیم واژه‌های سره رواج یابند می‌باید فرهنگهای دوزبانه‌ای بنگاریم که برابرنهادهای آن ناب و یکسره سره باشد و وامواژه‌های آن اندک. در کنار واژه‌سازی و واژه‌گزینی، فرهنگهای دوزبانه نیز می‌باید بروز شوند و ویراست تازه‌ای از آنها چاپ شود. اگر ما بتوانیم واژه‌نامه‌هایی همچون: المنجد یا لسان العرب را به پارسی سره برگردانیم و به جای همه واژه‌های تازی برابرنهاد پارسی بیابیم، هرآینه گنجینه واژگان ایرانی پهناورتر خواهد شد. هنوز در این زمینه کار شایسته و درخور توجهی انجام نشده است. نگارش فرهنگهای دوزبانه به پارسی سره یکی از برنامه‌های ما می‌باید باشد. در زیر نام برخی از فرهنگهای دوزبانه که پژوهشگر با آنها برخورد کرده می‌آید.

فرهنگ علوم انسانی داریوش آشوری

دکتر آشوری در دیباچه کتاب درباره زبان علم و زبان ادب، جستاری را فراپیش می‌دارد و به روشنکرد مرز میان دانش و هنر می‌پردازد. وی بر آن باور است که زبان فارسی، زبان شعر و ادب به شمار می‌رفته است و توانایی این زبان در شعر و ادب چه بسا برخی را دچار لغزش کرده است؛ ایشان گمان کرده‌اند که چیستی و گوهره هنر و دانش یکی است و کوشیده‌اند با همان روش ادبی برای مفهومهای علمی واژه بیابند. این نگاه نادرست، سبب شده است که زبان پارسی در زمینه دانش ناتوان بنماید و توان بازگفت اندیشه علمی را از دست بدهد. وی این فرهنگ را پیش‌درآمدی می‌داند برای کندوکاوهای آینده تا کم و کاستی‌های فارسی بر طرف شود؛ سپس فرهنگ‌نگار ارجمند، نگاهی به زبانهای پیشرفته جهان می‌افکند و ویژگی این زبانها را برمی‌شمارد؛ درپی، زبانهای جهان سومی را برمی‌رسد و چالشهای پیش روی این زبانها را بازمی‌نماید.

آشوری درباره سره‌نگاری می‌گوید: بی‌آنکه هوادار فارسی سره باشم واژه‌های درست و اصیل فارسی را تا جای ممکن بر واژه‌های ناهموار عربی‌تبار برتری داده‌ام و جانشین آنها کرده‌ام؛ زیرا بر آن‌ام که بار واژه‌های دشوار و نازایای عربی‌تبار در زبان فارسی- که سبک و سلیقه منشیانه، یا بهتر بگویم، بیماری فضل‌فروشی ایشان، در طول چند قرن مسؤول وارد کردن آنها به زبان فارسی بوده است- بسیار بیش از اندازه ضروری است و به بهای کشتار و بیرون کردن بی‌امان واژه‌های زیبا و رسا و زایای فارسی و ناتوانی و سترونی این زبان تمام شده است؛ بنابر این به نظر من واژگان زبان فارسی را باید از نو سرند کرد و نخاله‌هایش را جدا کرد تا زبان، پیراسته‌تر و کارآمدتر شود.( فرهنگ علوم انسانی، ص۴۵) وی درباره وامگیری از عربی می‌افزاید: وام‌گیری واژه از هر زبانی به خودی خود مشکلی نیست؛ امّا مشکل واژه‌های عربی در فارسی آن است که کم و بیش هر واژه با تمام مشتق‌های خود بر اساس دستگاه صرفی عربی به فارسی وارد شده و در نتیجه زبانی پدید آمده است با دو دستگاه دستوری ناهمساز و بیگانه. چاره کار، آن است که بار زبان فارسی را از این نظر سبک کنیم و واژه‌های ضروری وام گرفته از عربی را تا جای ممکن در دستگاه دستوری زبان فارسی جای گیر کنیم و از آن ها بنا به دستور فارسی ترکیب بسازیم. (همان، ص۵۳)

کوتاه سخن اینکه این فرهنگ دارای واژه‌ها و نوواژه‌های بسیار زیبایی است که می‌تواند به مایه‌وری زبان فارسی یاری رساند؛ مانند: افزونه، پسرفت، فراداد، جداگری، پسامرگ، پیش‌سخن، نخستینه، کافرستان، ایزدستان؛ البته فراموش نشود که این کتاب، فرهنگ برابریاب نیست و نمی‌توان آن را فرهنگ سره‌ قلمداد کرد.

فرهنگ دکتر حسابی

دکتر حسابی در دیباچه این واژه‌نامه انگلیسی به فارسی نخست درباره توان واژه‌سازی در فارسی سخن می‌راند و استوار می‌دارد که با ۱۵۰۰ بن‌واژه و ۸۵۰ وند می‌توان نزدیک به ۲۰۰  ملیون نوواژه ساخت؛ در صورتی که اگر همه توان واژه‌سازی در زبانهای سامی به ویژه زبان عربی به کار گرفته شود، تنها دو ملیون واژه‌ می‌توان ساخت. وی زبانهای آریایی را بسیار تواناتر از زبانهای سامی می‌داند و علت و چرایی گسترش زبانهای آریایی در سراسر جهان را در همین توانایی واژه‌سازی آن می‌شمارد. این فرهنگ دوزبانه سراسر به پارسی سره نگاشته شده است و همه واژه‌های آن پارسی است. کتاب بیش از ششصد رویه دارد. برخی از واژه‌های کتاب از واژه‌های فراموش شده یا ناآشنا ست؛ مانند: لشتن، نغوشاکیدن، جرستیدن، باهکیدن، نکژیده.

فرهنگ واژه‌های مصوّب فرهنگستان اوّل

به فرهنگ حسن کیانوش بنگرید.

فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان سوم

فرهنگستان دوم در آغاز جنبش اسلامی، سال ۱۳۵۷ بسته شد؛ سپس در سال ۱۳۶۷ فرهنگستان سوم پا گرفت. در این انجمن نزدیک به ۲۰۰ استاد دانشگاه و کارشناس در رشته‌‌های گوناگون به کار می‌پردازند و چهره‌های برجسته‌ای همچون: احمد آرام، قیصر امین‌پور، حسن انوری، احمد تفضلی، بهاءالدین خرمشاهی، علی رواقی، احمد سمیعی گیلانی، مهدی محقّق، محیط طباطبایی، ابوالحسن نجفی، سلیم نیساری، بهمن سرکاراتی در این انجمن دیده می‌شوند. فرهنگستان سوم هیچ خارخاری در زمینه ریشه واژه‌ها ندارد و بسیاری از واژه‌های برنهاده آن از زبان تازی یا انگلیسی گرفته شده است، مانند: التقاط گرایی، برق‌شیمی، انتزاع هندسی و پاستوریزه‌سازی. اگر مصوبه‌های این فرهنگستان را با مصوبه‌های فرهنگستان یکم و دوم بسنجیم، با انبوهی از نوواژه یا نوگزیده‌ها روبارو خواهیم شد. فرهنگستان نخست و دوم در درازای نزدیک به شصت سال کمتر از پنج هزار واژه را به تصویب رساندند؛ امّا این فرهنگستان از سال ۱۳۶۷تا ۱۳۸۹ شش دفتر به چاپ رساند. پایان‌نامه‌نگار به درست شمار این واژه‌ها را نمی‌داند؛ امّا با حساب سرانگشتی هویدا شد که نزدیک به ۲۰ هزار واژه به تصویب رسیده است. گروه واژه‌گزینی تنها در سال ۸۶ در درازای یک سال نزدیک به ۵ هزار واژه را به تصویب رساند. اینها نشان می‌دهد که شمار مصوبه‌های فرهنگستان افزایش چشمگیری داشته است؛ امّا این واژه‌ها تا چه اندازه در فارسی هم‌روزگار رواج یافته، سخن دیگری است که نیاز به کاوش جداگانه‌ای دارد. به نظر می‌رسد که کشورداران نیازی به پشتیبانی از این نهاد نمی‌بینند و مصوبه‌ها تنها در کتابخانه‌ها در میان کتابها خاک می‌خورند و به همین تصویب فرمایشی بسنده می‌شود.

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

گروه‌های سره‌گرا

یکی از کاستی‌ها و کمبودهای جهان سوم، نبود سازمانها و نهادهای اجتماعی است. در کشورهای جهان سومی دگرگونی و پیشرفت وابسته و بازبسته به تک‌‌چهره‌ها ست و نه به سازمان‌ها. اگر بزرگ‌مردی بمیرد، راه او بی‌دنباله و سترون می‌ماند و دستاوردهای وی به سادگی از میان می‌رود و دیگر فرهیختگان، راه و آیین وی را پی نمی‌گیرند؛ امّا در کشورهای پیشرفته، شکوفایی و پیشرفت وابسته به تک‌‌چهره‌ها نیست؛ به بنیادها و نهادهای بزرگ بازبسته است. ما جهان سومی‌ها، همیشه به تنهایی و یک‌تنه کارها را به پیش می‌بریم و با کار گروهی و همگروهی بیگانه‌ایم. به نظر پایان‌نامه‌نویس بهتر است که ما در اندیشه پی افکندن نهادهای نیرومند باشیم تا اینکه یکسره تک‌افتاده و تنها کار کنیم. اگر نهادی را پی افکنیم با مرگمان یا برکناری‌مان راه‌مان بی‌پشت و پناه نخواهد ماند.

       شوربختانه سره‌نویسی نیز در ایران بیشتر وابسته به تک‌‌چهره‌ها بوده است و نه به بنیادها. با مرگ سره‌نگار، راه‌وسان‌اش نیز چه بسا فراموش شود و پشت و دنباله‌ای نداشته باشد. پژوهشگر پیشنهاد می‌کند که دانشگاهی به نام دانشگاه سره‌ پی‌افکنده شود تا سره‌پژوهان در کنار هم و بانبوه کارها را دنبال کنند. در این دانشگاه همه رشته‌های دانشگاهی به پارسی سره آموزش داده

می‌شود و از آغاز، دانشجو با واژه‌های سره آشنا می‌شود. این کار می‌تواند بیش از جویش و پویش به تنهایی و تک‌تک به این جنبش یاری و کمک رساند. بگذریم! در این بخش برآنیم تا گروه‌ها و انجمنهای سره‌جو را به دوستاران بشناسانیم. گروه‌ها و انجمنهایی که کوشیدند به این جنبش یاری رسانند و نهاد و ستادی را پی‌افکنند تا جوانان و نوخاستگان را با راه خود آشنا گردانند. این نهاد‌ها و گروه‌ها را می‌توان در زیر پنچ نام بررسید: گروه آذرکیوان، انجمنهای واژه‌سازی، فرهنگستانها، مهنامه‌ها و وبگاه‌ها.

گروه آذرکیوان و دساتیر

در روزگار صفویان، یکی از دین‌سازان به نام آذرکیوان که خود را زرتشتی می‌دانست؛ امّا نه به درستی از دین بهی آگاهی داشت و نه از زبانهای باستانی ایران در زمان اکبرشاه با گروهی از شاگردانش راه هند سپرد و دین ساختگی خود را در آن سرزمین رواج داد. دین وی بیشتر اثرپذیرفته از آیین زرتشتی بود و نشانه‌هایی از آیین‌های هندی و مانوی نیز در آن به چشم می‌خورد. وی کتابی نگاشت به نام دساتیر که کتاب آسمانی این کیش نیز به شمار می‌رفت.

       آذرکیوان در دساتیر واژه‌های بسیاری را ساخت که هیچ کدام ریشه درستی ندارند و همه برساخته خود وی‌اند؛ همچنین او سخنان پوچی را برساخت و به وخشوران ساختگی خود بازخواند. بدبختانه بسیاری از فرهیختگان و سخن‌پردازان کشور در دام وی افتادند و واژه‌های ساختگی و بی‌بنیاد وی را در دیوان شعر و کتابهای خود به کار بردند. استاد پورداوود به ساختگی بودن نوواژه‌ها و دین آذرکیوان پی برد و با نوشتن جستارهایی پژوهشگران را از این واژه‌های بی‌بنیاد و کیش ساختگی آگاهاند. آذرکیوان و هم‌شیوگانش به پیروی وی، کتابهایی نگاشته‌اند که در زیر نامشان می‌آید:

◊ دساتیر آسمانی و جام کیخسرو از آذرکیوان

◊ شارستان دانش و گلستان بینش از فرزانه بهرام پور فرهاد

◊ زردشت افشار از موبد سروش پور کیوان پور کامکار

◊ ارژنگ مانی از فرزانه بهرام پور فرشاد

◊ تیره موبدی از موبد پور پرستار پور خورشید

◊ بزم‌گاه از شیدوش پور انوش

◊ دبستان مذاهب از موبدشاه یا ملاموبد.

◊ شارستان چهار چمن و آیین هوشنگ از بهرام پور فرهاد پور اسفندیارکوه

(مسأله درست و غلط…، صص ۱۵۶-۱۵۷)

       در سال ۱۷۷۸ میلادی برابر سال ۱۱۹۲ ﮬ.ق. ملاکاووس از پارسیان هند به دلیل ناسازی و آشفتگی‌ای که در گاه‌نمای پارسیان هند روی داده بود و این آشفتگی سبب پس و پیش شدن جشنها و آیین های زرتشتیان می‌گردید، با پسرش ملافیروز به ایران آمد تا با زرتشتیان ایران در این باره گفتگو کند. در آن زمان وی برای نخستین بار در اصفهان دستنویس تک‌افتاده دساتیر را به دست آورد و با خود به هند برد. با آنکه ملافیروز هنوز جوانی بیش نبود با رنج بسیار آن را در بمبئی به چاپ رسانید و در دیباچه آن، درباره سالمه نشر کتاب چنین گفت:

        بُد صد و پنجاه و هشت و یکهزار            سـال کین گنج نهان شد آشکار

منظور از سالمه ۱۱۵۸، سال یزدگردی است برابر با ۱۸۱۸م./۱۲۳۴ق.. این دستنویس به خط فارسی نوشته شده و هنوز در کتابخانه‌ای به نام ملافیروز در بمبئی نگهداری می‌شود. دساتیر جُنگی است از پیامهای ایزدی که به گفته نویسنده یا نویسندگان آن، از سوی یزدان به شانزده پیامبر (وخشور) که یکی پس از دیگری و در روزگاران گونه‌گون به پیامبری ‌رسیده‌اند، به زبان ساختگی که هیچ پایه و اساسی ندارد ـ ولی به نام زبان آسمانی شناخته شده ـ برای راهنمایی مردم و رهنمون کردن ایشان به رستگاری فروفرستاده شد.

نام این شانزده پیغمبر (وخشور) که به دریافتِ سخنان آسمانی کامیاب شدند، اینچنین است: مهاباد- جی افرام – شای کلیو- یاسان- گلشاه- سیامک- هوشنگ- طهمورس- جمشید فریدون- منوچهر- کیخسرو- زرتشت- سکندر- ساسان نخست- ساسان پنجم.

          با چشم‌پوشی از درونمایه دینی کتاب دساتیر و یادگارهای گروه آذرکیوان، می‌توان واژه‌سازی این گروه را جوش و خروشی برای سره‌نگاری دانست. در زمانی که چیرگی زبان تازی به اوج خود رسیده و در ایران از پارسی پشتیبانی نمی‌شد، کندوکاوهای این گروه تکاپو و تلاشی بود، برای پاسداری از زبان دری؛ دریغا که ایشان از زبان‌شناسی علمی آگاهی نداشتند و درباره زبان‌های هندواروپایی و باستان‌شناسی هیچ نمی‌دانستند؛ ازین رو واژه‌سازی‌های‌شان چندان به بار ننشست و کوشش و پویش‌شان راه به جایی نبرد. واژه‌ «دساتیر» می‌باید جمع شکسته‌ واژه «دستور» باشد؛ امّا از آنجا که آذرکیوانیان کوشیدند به پارسی سره بنویسد، روشن و نمایان نیست که به راستی دساتیر، جمع عربی دستور بوده باشد یا نه؛ زیرا این کار با آماج این گروه ناسازگار است. نمونه‌هایی از واژه‌های دساتیری در زیر می‌آید:

اهمه: پاره شده و ناقص. از ترکیب «ا» (پیشوند منفی‌ساز) و «همه» (تمام، کامل)

بازگیر: سرزنش . ملامت (برابر «مواخذه» در عربی) (دانشنامه ویکی پدیا، تارنما)

          واژگان دساتیری در دیوان بسیاری از سره‌مردان قاجار راه یافته؛ حتا روان‌شاد بهار در دیوانش از این واژگان بهره جسته است. نمونه‌ای از این واژه‌ها در سروده‌های سپهری نیز دیده شد. استاد رواقی برخی از این واژه‌ها را درست می‌شمارد؛ برای نمونه واژه «تیمسار» واژه دساتیری است؛ امّا می‌توان انگاشت که این واژه از «تیم» و «سار» ساخته شده باشد. تیم در معنای کاروان و کاروان‌سرا ست و «تیمچه» در معنای کاروان‌سرای کوچک و خرد. تیمسار کسی است که کاروان را راه می‌نماید و فرماندهی می‌کند. می‌تواند بود که این واژه که به معنای کاروان‌سالار آمده؛ کم‌کم با دگرگونی معنایی، در معنای فرمانده سپاه به کار رفته باشد.

استاد پورداود درباره واژه‌های دساتیری و چگونگی ساخت این واژه‌ها می‌نویسد:

          زبان متن دساتیر نه به زبان‌های کهن ایران چون فُرس هخامنشی و اوستایی و پهلوی و پازند می‌ماند، و نه به لهجه‌های دیگر باستانی مانند تُخاری و سَکزی و سُغدی و جز اینها؛ با زبان سانسکریت هم سر و کاری ندارد و نه با هیچ یک از لهجه‌های سرزمین هند؛ از شعبات زبان‌های یونانی و لاتینی هم نیست؛ با زبان‌های سامی چون بابلی و عبری و سریانی نیز پیوندی ندارد؛ با زبان‌های چینی نیز خویشی ندارد؛ همچنین با زبان‌های اقوام سومر و ایلام و قبطی که در حدود چهار یا سه هزار سال پیش از مسیح در سرزمین‌های عراق و خوزستان و مصر می‌زیستند، شباهتی ندارد و نباید هم با هیچ یک از زبان‌های کهنه و نو، خواه هندواروپایی، خواه سامی و مغولی پیوستگی داشته باشد. این زبان را خود ِ سازنده‌اش زبان آسمانی نامیده است. (دیباچه برهان قاطع)

       نویسنده دساتیر برای لغت‌سازی چندین شیوه را به کار برده است: به برخی از واژه‌های فارسی معنی دیگر داده، «آمیغ» که به معنی آمیزش است در دساتیر یعنی حقیقت؛ و آمیغی یعنی حقیقی، «یوزه» به معنی توله شکاری درست است؛ امّا در دساتیر به معنی تفتیش است و جز اینها. برای برخی لغتهای عربی، فارسی ساخته است، چون خانه آباد به جای بیت المعمور (کعبه) و «هر سویه پادشاهان» به جای «ملوک الطوایف» و «کُنوَر» به جای فاعل و «چشمیده» به جای منظور و «برش دید» به جای «قطع نظر از»… و جز اینها یک رشته از لغاتش مفهوم لغات تازی است: چون اویش: هویت، راست‌پوش: کافر، افرازستان: عالم علوی، فسرده شهر: عالم سفلی، نخستین انداز: بدیهه.

      برخی از لغتها را از روی قیاس ساخته؛ از روی «خورشید» کلمات هورشید و ماهشید درست کرده است. در بسیاری از واژه‌های فارسی حرفی از اوّل و آخر آنها انداخته یا حرفی به اوّل و آخر آنها افزوده لغت‌های دیگری ساخته است: «نیواره» چوبی است که بدان خمیر پهن کنند درست مانند وردنه، نظر به ریشه و بنیاد آنها هر دو درست است؛ امّا در دساتیر به نیور یا نیوار معنی جوّ داده شده، «باستان» در دساتیر باس شده به معنی کهنه و قدیم در مقابل حادث، به انجام واژه «چم» (= معنی) یک راء افزوده شده «چمر» یعنی آشکار و پیدا و در سر لغت «همه» حرف نفی «اَ» افزوده شده «اهمه» یعنی ناقص و ناتمام و جز آن، با این شیوه‌ها نویسنده دساتیر یاوه‌های خود را به قالب الفاظ و عباراتی به آسانی در آورده زبان عهد ساسانیان به قلم داده است. از برای هیچ لغتی در تنگنا نبوده، بسا از برای یک لغت عربی چندین لغت تراشیده است: هر آینه بود، هر آینه هستی، ناچار باش، ناگزیر باش، ناچار هست، گرورفرتاش همه اینها به معنی واجب الوجود است. شایسته هستی، شایسته بود، ناور فرتاش یعنی ممکن الوجود». (تارنما)

نمونه‌ای از نثر گروه آذرکیوان

و نزد ایشان نکوهش هیچ دین و آیین روا نیست. به هر کیشی توان به ایزد رسید و هیچ دینی از ادیان منسوخ نشود. گویند بسیاریِ پیغمبران از آن است که راه به خدا بنمایند و پویندگان دانند که راه به سوی خدا بسیار است، افزون‌تر از آنکه به شمار درآید. چه معلوم است که نزد پادشاه مملکتی، به دستگیری بسی از سران به او توان رسید. اگرچه یکی از سپهبدان با دیگری از مقرّبان بد بُوَد، یا همه سالاران با هم سازگاری نداشته باشند؛ امّا کار فروتر از خود توانند ساخت؛ پس نسزد گفتن خدای هستی را جز در یک راه نتوان یافت. امّا سد راه رسیدن به خدا کشتن زندبار است- یعنی جانورانی که آزار به کس نرسانند و جانور نکشند چون گاو و گوسفند و شتر و اسب- که آزارنده اینها رستگار نباشد و با گوناگون ریاضت و پرهیزگاری رهایی نیابد و گویند اگر از زندبارکُش بسا خوارق عادت دیده شود، او را رستگار نباید دانست که آن آثار که از او مشاهده افتد، فرّه سلوک است و اثر پویه کیش ریاضت است در این سرا؛ و چون مؤذی است، در سلوک کامل نباشد و او را در نشاء دیگر جز رنج نرسد. (دبستان مذاهب، صص۲۲و۲۳)

گزارشی از دبستان مذاهب

پایان‌نامه‌نویس دو رویه از متن کتاب را از سر بخت برگزید و وامواژه‌هایش را برشمرد. به نظر می‌رسد که وامواژه‌های کتاب از بیست درصد بیشتر نباشد. در بخشی که درباره آموزه‌های ایرانیان است، وامواژه‌ها کمتر و در بخشهایی که درباره متنهای دینی و اسلامیان است، وامواژه‌ها بیشتر است. در بخشهای دینی فراوان سازه‌های تازی به کار رفته است. نویسنده کتاب، ترجمه این سازه‌ها را نیز فراپیش نمی‌دارد. به دیگر سخن در نثر وی عبارت و جمله‌های فراوانی به تازی است. شایان یادآوری است که اگر سره‌نگار را کسی بشماریم که هیچ وامواژه‌ای در نوشتارش نباشد، گروه آذرکیوان نیز از جرگه سره‌آفرینان بیرون خواهند رفت. سخن دیگر اینکه گروه آذرکیوان واژه‌های بسیاری را برساخته که ریشه‌ای ندارد و ساختگی است؛ امّا در دبستان مذاهب، آمیغهای خوش‌آهنگ فراوانی دیده می‌شود که می‌توان آنها را پذیرفت و این نوواژه‌ها را در نوشتار به کار گرفت. می‌توان فهرستی از این نوواژه‌ها فراهم آورد. در زیر برخی از آنها می‌آید:

آذرکده- اندوه‌سرا- دندان‌کاو- اورنگ‌آرای- نورستان- شیدستان- چابکدست- ایزدشناسی-نمازگاه- والامنش- پیکرکده- اخترستان- ستایش‌جای- مرده‌خسب- تارستان- بزم‌پیرا.

با آنکه پژوهشگر نیز بر این باور است که واژه‌های دساتیری ساختگی و بی‌ریشه است؛ امّا از درون کتابهای این گروه می‌توان دریافت که نویسندگان آن تا اندازه‌ای از فرهنگ ایرانی آگاهی داشتند و شیوه نوواژه‌‌سازی در پارسی را تا اندازه‌ای می‌شناختند. بسیاری از نوواژه‌های ایشان پذیرفتنی است و نغز. درون‌مایه کتابهای‌شان نیز می‌تواند آمیزه‌ای از راستی و کاستی باشد.

انجمن‌های واژه‌سازی

استادان ارجمند و گرانمایه بر پژوهشگر خرده و نکته نگیرند که واژه‌سازی با سره‌سازی پیوند و بستگی ندارد و این دو نهشته، دو پرسمان جدا از هم‌اند و  این دانشجویک نباید در این پایان‌نامه به بررسی انجمن‌های واژه‌سازی بپردازد یا اینکه چرا وی سخن دیگران را نمی‌نیوشد و پند دیگران را به کار نمی‌بندد و خودسرانه به پژوهش می‌پردازد. به گمان پایان‌نامه‌نگار مرزی رخشا و پیدا میان هیچ یک از رشته‌های انسانی نیست و کناره‌ها و کرانه‌ها همیشه در تیرگی و تاریکی فرورفته است. نمی‌توان به درست میان روان‌شناسی و جامع‌شناسی مرزی کشید و این دو را از هم جدا داشت. در رشته‌های انسانی گسستن رشته‌ها از یکدیگر دشوار است و بغرنج. آدمی، شمارشناسی نیست که بتوان گفت: یک با یک دو می‌شود و هیچ کم‌ وکاستی نیز نمی‌پذیرد. در رشته‌های انسانی رسیدن به یک مرز آیینه‌سان و آشکار دشوار و گاه ناشدنی است. در این رشته‌ها نمی‌توان همچون علوم پایه خشک‌اندیش و بُرّا نظر داد.

         به گمان من واژه‌سازی و سره‌خواهی پیوندی استوار با یکدیگر دارد. هر جا سره‌نویسی را دیده‌ام، واژه‌سازی و واژه‌گزینی نیز یکی از کاوشها و پویشهای وی بوده است. من هیچ سره‌آفرینی را نمی‌شناسم که به واژه‌سازی یا واژه‌گزینی نپرداخته باشد. هر سره‌جویی در پی آن است که برای وامواژه‌ها برابر پارسی بیاید. اگر نیافت، بی‌درنگ دست به واژه‌سازی می‌یازد و نوواژه‌ای را از دیگران یا از خود می‌آفریند. کسروی، کزازی و گروه‌آذرکیوان و دیگر گروه‌های سره‌نویس همه به گستردگی به واژه‌سازی پرداخته‌اند. نغز است که بیشتر این سره‌نگاران فرهنگ و واژه‌نامه‌ای نیز از نوساخته‌های خود فراهم آورده‌اند. کسروی فرهنگ زبان پاک را نگاشت و جُنگی از واژه‌های خود فراهم کرد. واژه‌نامه کزازی نیز به تازگی در قم چاپ شده ‌است.

       برایند اینکه به گمان من پرداختن به واژه‌سازی دور از نهشته پایان‌نامه نیست و تاریخچه واژه‌سازی، نیاز به واکاوی و وانگری دارد. از سوی دیگر برخی از واژه‌سازان فرهنگستان ایران، سره‌گرا بوده‌اند و سره‌گرایی و سره‌جویی، ایشان را به واژه‌سازی کشانده است. دکتر حسابی در فرهنگستان نخست کار ‌می‌کرد و سره‌گرا است. صادق کیا، فرنشین فرهنگستان دوم نیز سره‌نویس است. همه واژه‌هایی که در فرهنگستان نخست ساخته شد، به پارسی سره است. من به یاد ندارم که در نوساخته‌های فرهنگستان نخست، واژه بیگانه‌ای برنهاده شده باشد. فرهنگستان دوم نیز در سره‌جویی از فرهنگستان نخست پیش افتاد.

        آنچه گفته شد مرا بر آن داشت که گسترده و پردامنه درباره تاریخچه واژه‌سازی در یکصد سال گذشته بپژوهم و در این پایان‌نامه از واژه‌سازان و واژه‌آفرینان یاد کنم. بی‌گمان این دسته‌ها اگر سره‌نویس نبوده‌اند، تا اندازه‌ای سره‌گرا به شمار می‌روند. یادکردی از این گروه‌ها می‌تواند این پژوهش‌نامه را رساتر و گویا‌تر سازد.

انجمن‌های واژه‌سازی پیش از فرهنگستان

بسا گمان برود که فرهنگستان ایران در سال ۱۳۱۴ گشوده شد و پیش از آن هیچ انجمنی در ایران به واژه‌سازی نپرداخته است؛ ایدون، هیچ دانش‌پژوه یا دانشوری به گزایش وامواژه‌ها پی نبرده است؛ امّا اینگونه نیست. پیش از ۱۳۱۴ نیز گروهی از فرهیختگان کشور به این جویش و پژوهش همت گمارده و نیاز به واژه‌سازی را دریافته بودند. به گونه رسمی در سال یاد شده فرهنگستان ایران پی افکنده شد و کار واژه‌سازی را آغازید؛ ولی پیش از آن نیز انجمنهایی در کشور بر پا شده و واژه‌هایی را ساخته‌اند؛ همچنین سالها پیش از گشایش فرهنگستان، دانش‌پژوهان کشور به بایستگی واژه‌سازی و واژه‌گزینی پی برده‌اند. صادق کیا در این باره می‌گوید:

دانش و فن در چند سده گذشته در اروپا روی به پیشرفت گذاشت؛ و پیشرفت آن رفته رفته سرعت گرفت و زندگی جهانیان در اثر آن دگرگون گردید و نزدیکی و بستگی تازه‌ای میان آنان پدید آمد. این دانش و فن نوین، نیاز به واژه‌های فراوانی داشت که در واژه‌نامه هیچ ملّتی یافت نمی‌شد. پیشروان باختری آن، ناچار با شتاب، امّا به هنگام واژه‌گزینی می‌کردند. گاهی به واژه‌های کهن معنی تازه می‌دادند و گاهی واژه‌های تازه می‌ساختند؛ ولی ملّتهای دیگر تا خواستند به خود آیند و از آن آگاه و بهره‌مند گردند و دامنه و شگرفی آن و بایستگی همگام داشتن زبان خود را با آن دریابند، خویشتن را با انبوه واژه‌های بیگانه رویارو یافتند.

ایرانیان نیز در آغاز، آسیبی را که از این برخورد به زبان فارسی می‌رسید درنمی‌یافتند. برای برخی از واژه‌های بیگانه برابرهایی گزیدند و برخی دیگر را به زبان خود راه دادند؛ امّا چون شمار[۱] این گروه دوم فزونی گرفت و ناهماهنگی آنها با واژه‌های فارسی آشکار گردید، بیم فروافتادن این زبان از پایگاه والای فرهنگی دیرین و از دست رفتن همآهنگی و رسایی آن و همچنین پدید آمدن سستی در بنیاد فرهنگ گسترده ملّی در دل آنان راه یافت. چند تنی از دانشمندان به چاره‌جویی برخاستند و به یافتن یا ساختن واژه‌ای فارسی در برابر واژه‌های بیگانه پرداختند؛ امّا کار به این صورت نه درست بود، نه انجام گرفتنی؛ زیرا که نیاز، به اندازه‌ای نبود که چند تن، آن هم تک‌تک بتوانند آن را برآورند و اگر واژه‌گزینی با ذوق و سلیقه فردی دوام می‌یافت، زبان دستخوش آشفتگی و نابسامانی دیگری می‌گردید. چنین بود که در سال ۱۳۱۴ خورشیدی … فرهنگستان ایران بنیاد نهاده شد و در چند سالی که به کار پرداخت، بیش از هزار و پانصد واژه را از تصویب … گذرانید که بیشتر آنها هم‌اکنون در نوشته‌های علمی و فنّی و فرهنگی و آموزشی و سازمانهای اداری کشور به کار می‌رود. افسوس که آن سازمان در سال ۱۳۲۰ خورشیدی از کوشش بازایستاد؛ در حالی که تازش واژه‌های بیگانه ادامه داشت و بلکه فزونی می‌گرفت. زیان این بازایستادن را می‌توان از شمار[۲] واژه‌های بیگانه‌ای که از سال ۱۳۲۰ تا امروز به فارسی راه یافته است دریافت. کوشش برخی از دانشمندان که از آن پس تک تک یا گروه گروه به واژه‌گزینی پرداختند برآورنده نیازهای روزافزون زبان فارسی نگردید و بیشتر واژه‌هایی که از این راه پدید آمد از پذیرش همگانی بهره‌مندی نیافت.

اینک بر همگان روشن است که اگر راه بر این تاخت و تاز بسته نشود، کار به جایی خواهد رسید که همچنان که امروز برای فهمیدن بیشتر نوشته‌ها و سروده‌های فارسی به آموختن عربی نیاز داریم در آینده‌ای نه بسیار دور به آموختن آن زبانهای باختری نیز نیازمند خواهیم بود و آموزش زبان فارسی که خود به تنهایی بسیار ساده و آسان است دشوار و پرهزینه خواهد گردید و به زمان بیشتری نیاز خواهد داشت. (پیشنهاد شما…ش۱،ص هشت و نه) چندین سده پیش از گشایش فرهنگستان، برخی از دانش‌پژوهان ما به گزایش وامواژه‌ها پی‌برده و نیاز به مایه‌ور کردن زبان را دریافته بودند. آذرکیوانیان در هند نمونه‌ای از گروه‌های واژه‌ساز در روزگار صفوی‌اند؛ آری برخی از سخنوران و انجمن‌ها از چند سده پیش به این کار پرداخته‌اند و در حد توان کوشیده‌اند واژه‌های تازه‌ای بسازند و آنها را رواج دهند. ما در این بخش تنها به نام برخی از انجمنها که در چند دهه پیش از گشایش فرهنگستان بایستگی واژه‌سازی و واژه‌گزینی را دریافته‌اند نمونشی می‌کنیم.

انجمنهای واژه‌گزینی پیش از مشروطه

نخستین فرهنگستان و انجمن واژه‌گزینی ایران در روزگار مظفری، آن هم به طور رسمی و دولتی به سرپرستی ندیم السطان گشایش یافت؛ امّا پس از چندی از کار بازماند. این انجمن در سال ۱۳۲۱ﮬ.ق. آغاز به کار کرد و برای وامواژه‌ها برابر پارسی برگزید. واژه راه آهن و قطار که امروزه نیز به کار می‌رود از برنهاده‌های این انجمن است. با بررسی نوواژه‌های این انجمن روشن و آشکار می‌شود که واژه‌گزینان، آگاهی چندانی از واژه‌سازی نداشته‌اند و بیشتر نوواژه‌های‌شان، بلندآهنگ است و درازدامان. نوساخته‌هایی بخت آن را می‌یابند که ‌پسند مردم افتند که کوتاه‌تر و کم‌هجاتر از وامواژه‌ها باشند. مردم واژه‌های درازآهنگ را نمی‌پذیرند. راه‌آهن و قطار واژه‌هایی کم‌هجایی‌اند؛ ازین رو به سادگی رواج یافتند؛ امّا بیشتر برنهاده‌های این انجمن درازآهنگ‌اند و چندین هجایی؛ به همین دلیل این واژه‌ها از سوی مردم پذیرفته نشدند، مانند: «گردونه بزرگ» به جای کالسکه، «گردونه کوچک» به جای درشکه و «گردونه آتش» به جای اتومبیل.

(ت‍اری‍خ‌ ن‍خس‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌، صص۷۶-۷۸)

مجمع ادبیات شرقیّه

در روزگار مشروطه، انجمنهای فراوانی در ایران پا گرفت. بیشتر این انجمنها به کارهای سیاسی می‌پرداختند و کمتر رنگ و بوی ادبی داشتند؛ یکی از این انجمنها که هدف ادبی داشت مجمع ادبیات شرقیه است که به دست ادیب الملک کرمانی و شیخ الملک آراسته شد. این انجمن ادبی نشست‌های خود را ماهی یک‌بار برگزار می‌کرد و هدف و آرمان آن گسترش زبان فارسی بود. با بررسی سخنرانی‌ها و جستارهای این انجمن بر ما هویدا می‌شود که نگرانی از وامواژه‌ها و کمبود واژگان علمی خارخار اندیشمندان و ادبدانان آن روزگار بوده است. سخن‌پژوهان دریافته بودند که زبان نیرومند هم توانایی آن را دارد که دانشهای گوناگون را به خوبی و نیکوی بازگو کند، هم می‌تواند فرهنگ و دانش ملّتی را به دیگر زبانها و ملّتها گسیل دارد. یک زبان نیرومند گنجایش آن را دارد که دانش کشورهای پیشرفته را از آن خود کند و مایه پیشرفت دانش در میان ملّتش را فراهم کند. ادیب الحکما در یکی از نشست‌های این انجمن می‌نویسد:

«کمّیّت لغات هر قوم بسته به درجات تمدّن است؛ به علت اینکه هر قوم به اندازه‌ جزئیات صور و معانی معلومات و به قدر اصطلاحات علوم و معارف معموله و اسباب و ادوات فنون و صنایع متداوله خود لفظ و لغت دارند که افهام و تفهّم مراد و خط کتابت مقصود به عمل می‌آید… پس اگر قومی بخواهند نواقص کم و کیفیّت لغات خود را تکمیل نمایند یا آنکه تازه پا به دایره تمدّن گذاشته، می‌خواهد که علوم و صنایع امم متمدّنه را اخذ وتحصیل کرده داخل لغات خود نمایند، ناچار باید به وسیله یکی از تدابیر چهارگانه ذیل عمل نموده به مقصود نایل گردند.

اولا ًاینکه موافق اسلوب و لهجه و لغات خودشان الفاظ جدیده در مقابل اسما و اصطلاحات علوم و صنایع مطلوبه وضع و تأسیس نمایند.

ثانیا ًاینکه از کلمات موضوعه لغویه و الفاظ مصطلحه داخله به مناسبت معانی اصیله در مواقع مخصوصه و مواد مناسبه استعمال نمایند و علی ای نحوٍ کان باید اهالی را از معانی الفاظ موضوعه جدیده مسبوق و به واسطه تألیف کتب از مناسبت و استعمال الفاظ منقوله و مشتقه مطلع نمایند.

ثالثا ًاینکه عین اسما و اصطلاحات لغوی و عرفی مخترعین علوم و صنایع را استعمال نمایند..

رابعا ًاینکه الفاظ و کلمات متروکه و منحرفه خودشان را معمول و دائر نمایند و هرچه کم و کسر دارند به یکی از وسائل فوق الذکر تهیه و تدارک نمایند.» ( آینده، ج۶،«مجمع ادبیات شرقیه»، ص۷۶۶)

همانگونه که از این چند بند برمی‌آید، اگر ملّتی برآن باشد که دانش و صنعت ملّتهای پیشرفته را به دست آورد و پا به گستره کشورهای پیشرفته و شارمند نهد، می‌باید به یکی از راه‌های چهارگانه کمبود واژگانی زبان ملّی خود را بر طرف کند: یا واژه‌های نو بسازد یا واژه‌های کهن را در معناهای تازه به کار ببرد یا واژه‌های مرده و فراموش شده را زنده کند یا اینکه واژه‌های بیگانه را به زبان خود راه دهد. ادیب الحکما در پایان سخنرانی خود می‌افزاید که دانش در کشوری می‌گسترد و نهادینه می‌شود که زبان کتابها و پژوهش‌نامه‌هایش به زبان میهنی باشد. این نکته ارزنده‌ای است که ادیب الحکما گوشزد می‌کند: برای نهادینه کردن دانش ناچاریم زبان میهنی خود را توانمند کنیم و آموزش زبان بیگانه، به تنهایی نمی‌تواند سبب گسترش دانش در کشور شود.

انجمن واژه‌سازی وزارت جنگ

در سال ۱۳۰۳ سپاه نوین ایران پی افکنده شد. آرایش ارتش نوین با آرایش قشون‌کشی سنتی یکسان و همسان نبود. یگانهای رزمی در سپاه‌ها و قشونهای سنتی، دهدهی است. هر یگان بزرگ از یگانهای کوچکتری ساخته شده‌ که مضربی از ده است. برای نمونه مین باشی فرمانده هزار تن و یوزباشی فرمانده صد تن سرباز است. ناپلئون یگانهای دهدهی را به یگانهای سه‌سه‌ای بدل کرد. در ارتش نوین هر یگان بزرگ از سه یگان کوچکتر ساخته می‌شود. در این ارتش، کوچکترین یگان تا بزرگ‌ترین یگان، اینچنین آرایشی دارند: سه جوخه یک دسته را می‌سازد؛ سه دسته یک گروهان را می‌سازد؛ سه گروهان یک گردان؛ سه گردان یک هنگ؛ سه هنگ یک تیپ؛ سه تیپ یک لشگر؛ سه لشگر یک سپاه و سه سپاه یک ارتش را می‌سازند. ارتش‌بد فرمانده یک ارتش است. با فروپاشی آرایش کهن و پی‌ریزی یک ارتش نوین با آرایش تازه، واژه‌های ارتش نیز می‌بایست دیگرگون می‌شد؛ زیرا دیگر نه هزاره‌ای بود و نه سده‌ای. دیگر ارتش آرایش دهدهی نداشت. آرایش ارتش سه‌سه‌ای شده بود؛ ازین رو بایسته بود که واژه‌ها دگرگون شوند و واژه‌های تازه‌ای به جای واژه‌های سنتی به کار روند. به فرموده، انجمنی بر پا شد و ساخت واژه‌های تازه آغازید.

وزارت جنگ برای برپایی چنین انجمنی با وزارت معارف به گفتگو پرداخت. انجمن واژه‌سازی از نمایندگان دو وزارتخانه: معارف و وزارت جنگ برپا شد تا برای آرایش نوین ارتش واژه‌های تازه‌ای ساخته شود. نام هموندان و کارگزارانی که دست‌اندرکار واژه‌سازی برای این ارتش بودند در زیر می‌آید: یحیی دولت آبادی، غلامحسین رهنما، عیسی صدیق، سرلشگر جلایر، سرلشگر غفاری، سرهنگ مهندس رضا شیبانی، سرهنگ کریم معاون نظام، رشید یاسمی، سرهنگ محمد رزم‌آرا و سرهنگ علی قرانلو.

نخستین نشست انجمن در آبان ۱۳۰۳ در وزارت جنگ بر پا شد و تا پایان سال، هفته‌ای یک بار برگزار ‌می‌گشت. در این مدت نزدیک ۳۰۰ تا ۴۰۰ واژه ساخته شد که اکنون همه این واژه‌ها در ارتش به کار می‌روند و به خوبی در زبان مردم روان گشته‌‌اند.

روش کار اینگونه بود که انجمنیان وامواژه‌ها را به زبان فرانسه می‌نوشتند و برای هموندان و کارگزاران می‌فرستادند. هموندان نوواژه‌هایی را بسته به ذوق و پسند خود پیشنهاد می‌کردند. در هر نشست، نوواژه‌ها با دیگر همکاران در میان نهاده می‌شد. پس از گفتگو و رایزنی سرانجام این واژه‌ها به تصویب می‌رسید و به جای وامواژه‌ها به کار می‌رفت. واژه‌های زیر نمونه‌ای از برنهاده‌های این انجمن‌ است: هواپیما، هوانورد، فرودگاه، هواسنج، بادسنج، خلبان و آتشبار.

بنابر یادداشتهای گل گلاب در سال ۱۳۰۴ وزارت جنگ برآن شد تا آیین‌نامه‌های رزمی را به زبان فارسی برگرداند. انجمنیان گمارده شدند تا واژه‌ها و دانشواژه‌های این آیین‌نامه‌ها را به فارسی برگردانند. کارگزاران این گمارش پنج تن بودند: عبدالعظیم قریب، رشید یاسمی، ذبیح بهروز، لوایی و قهرمانی. این انجمن پس از گشایش فرهنگستان نیز کار واژه‌سازی را فروننهاد و هموندان تازه‌ای نیز یافت که برخی، هم هموند فرهنگستان بودند هم هموند این انجمن؛ البته بومواژه‌های انجمن وزارت جنگ به فرهنگستان فرستاده می‌شد؛ سپس به تصویب می‌رسید؛ پس از آن، این واژه‌ها را بخشنامه می‌کردند تا در نوشته‌ها و نامه‌ها به کار روند. نمونه‌ای از این بومواژه‌ها در زیر می‌آید:

هنگ به جای فوج، جوخه به جای جوقه، ارتش‌بد به جای فرمانده کل قوا، ستاد به جای ارکان حرب، گروهبان یکم به جای وکیل اوّل، سرباز به جای نظامی. این واژه‌ها به اندازه‌ای خوش‌آهنگ و بزیب بودند که بی‌درنگ از سوی مردم پذیرفته شدند و به سادگی جای وامواژه‌ها را گرفتند.

انجمن دارالمعلمین عالی

تنها در سازمان ارتش نبود که انجمن واژه‌گزینی بر پا می‌شد و واژه‌هایی به تصویب می‌رسید. در سازمانهای آموزشی و فرهنگی نیز انجمنهای واژه‌گزینی بر پا می‌شد. برای نمونه در سال ۱۳۰۷ پس از گشایش دارالمعلمین عالی، انجمنی برای دانشواژه‌های فرهنگی آراسته شد. این انجمن در اتاق روانشاد بدیع الزمان فروزانفر برگزار می‌شد که سعید نفیسی، هرمز سالور، شیخ الرئیس افسر و حسین گل گلاب نیز با آن همکاری داشتند. در این نشستها هر یک از هموندان وامواژه‌هایی را که در رشته خود به کار می‌بردند فراپیش می‌نهادند و انجمن برای آن برابرهایی پیشنهاد می‌کرد. (گزارشی درباره …، صص۱۳-۱۴)

انجمن واژه‌سازی دانشسرای عالی

در سال ۱۳۱۱ که دکتر عیسی صدیق به سرپرستی دانشسرای عالی رسید، انجمنهایی در آنجا آراسته شد. یکی از این انجمنها انجمن دانشواژه‌های علمی بود که تا مهر ۱۳۱۹ نیز سر پا بود و هفته‌ای یک بار نشست برگزار می‌کرد. در این انجمن ۲۵ تا ۵۰ دانشجو گرد هم می‌آمدند و به راهنمایی یکی از استادان به واژه‌گزینی و واژه‌سازی می‌پرداختند. رضازاده شفق، محمود حسابی، بیژن، حسین گل گلاب و دکتر محمد باقر هوشیار استادانی‌اند که این انجمن را راه می‌نمودند.

  انجمن، گروه‌های گوناگونی داشت. روش کار آن بود که نخست هر گروه وامواژه‌هایی را شناسایی می‌کردند و آنها را برمی‌رسیدند؛ سپس نتیجه را به انجمن گزارش می‌کردند. انجمن در نشستهای رسمی‌اش پیشنهادهای گروه‌ها را برمی‌رسد و می‌پژوهید. پس از تصویب واژه، آن را در تخته آگهی‌ها می‌آویختند تا همه دانشجویان مصوبه‌ها را ارزیابی کنند و نظر خود را به انجمن بدهند؛ همچنین مصوبه‌های انجمن برای دانشوران و سخن‌شناسان نام‌بردار فرستاده و از ایشان درخواست می‌شد تا نوواژه‌ها را ارزیابی کنند؛ سپس نظر خود را به انجمن بفرستند تا ارزیابی‌های رسیده از نو بررسی و رای فرجامین درباره نوواژه گرفته ‌شود.

این انجمن نزدیک به ۳۰۰۰ واژه را به برنهاد که نزدیک به ۴۰۰ واژه آن در کتابها و نوشته‌های درسی راه یافت؛ مانند: گره‌سنج، تراوش، تپش و گشت‌آور. از کارهای سودمند دیگر این انجمن هنگامی که دکتر حسابی سرپرستی آن را در دست داشت، فراهم کردن فرهنگی از فرانسه به فارسی بود. (ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌، ص۹۶)

فرهنگستان پزشکی

افزایش وامواژه‌ها چیزی نبود که تنها دانشوران و فرهیختگان را نگران کند، سازمانهای دولتی نیز کم‌کم خطر افزایش وامواژه‌ها را حس کردند و در پی چاره‌جویی برآمدند. در سال ۱۳۱۳ وزارت معارف برآن شد که انجمنی بر پا کند و به واژه‌گزینی روی آورد. در همان سال وزارت معارف، فرهنگستان پزشکی را آراست. در همین نشستها بود که واژه «فرهنگستان» به جای «آکادمی» به تصویب رسید. فرهنگستان پزشکی برای خود آیین‌نامه‌ای نوشت و ترجمه کتابهای علمی، نگاشتن فرهنگ پزشکی، واژه‌سازی، پژوهش، گرامیداشت پژوهشگران، گردآوری دست‌نوشتهای کهن از وظیفه‌های فرهنگستان شمرده شد.

پیشنهاد گشایش انجمن واژه‌سازی

هنگامی که رضاشاه به پادشاهی رسید، تب باستان‌گرایی داغ شده بود و نهادها و بنیادهای ایرانی، هر یک به گونه‌ای به ایران باستان نظر داشتند و رسیدن به خودبسندگی سیاسی و زبانی را چشم می‌داشتند. در سال ۱۳۰۵ حسین کاظم زاده مدیر مهنامه ایرانشهر جستاری نوشت و خواستار گشایش انجمن واژه‌سازی شد. وی در این باره می‌نویسد:

« امروز… نظر دقت وزارت معارف ایران را به لزوم تأسیس “انجمن اصطلاحات” جلب می‌کنیم. از آنجا که نفوذ تمدّن غرب در ایران روز به روز بیشتر می‌شود و احتیاج ایران به اصطلاحات علمی و فنّی و به اجناس و امتعه خارجی زیادتر می‌گردد، ناچار این احتیاجات استعمال لغات جدید و اصطلاحات تازه را ضروری می‌سازد. چنانکه می‌بینیم؛ اوّلاً در صفحات مطبوعات ایران در حین ترجمه مطالب، بسیاری از لغات خارجی را به کار می‌برند و ثانیاً بسیاری از اجناس تازه وارد از قبیل: ماشین آلات و ادوات طبّی و امتعه تجارتی و غیره، لغاتی چند با خود همراه می‌آورند و چون در مقابل آنها لغاتی فارسی نداریم، بالمجبوریه مردم آنها را با همان اسم معمولی خارجی آنها می‌نامند و بدین ترتیب زبان فارسی میدان تاخت و تاز لغات بیگانه می‌گردد.

گرچه دخول و قبول لغات خارجی به یک زبان به خودی خود مضر نیست و بلکه مایه توسیع زبان و ازدیاد ثروت و سرمایه آن است و اگر استعمال کلمات خارجی موافق قواعد فن «زبان‌شناسی» (= فیلولوژی) جریان پیدا کند به هیچ وجه رخنه بر ارکان زبان وارد نمی‌آورد؛ ولی بدبختی در اینجاست که در موضوع زبان ما، اوّلاً مردمانی که این کلمات و لغات را وارد می‌کنند از مبادی قواعد لسانی بی‌اطلاع هستند و ثانیاً این کلمات و لغات فقط از یک زبان مشخص معیّن وارد نمی‌شود؛ بلکه به مناسبت ورود اجناس و امتعه مختلف از ممالک مختلف لغات و کلمات زبانهای مختلف وارد می‌شود و حتی غالباً اتفاق می‌افتد که برای یک متاع و جنس که نوعاً یک جور است، کلمات مختلف از زبانهای مختلف استفاده و استعمال می‌کنند. چنانکه آنچه را در تهران، تراموا می‌گویند در تبریز گونگا و در جنوب ایران ترام می‌نامند؛ بدین قرار در جنوب و شرق ایران اصطلاحات هندی و انگلیسی و در شمال و غرب ایران لغات ترکی و روسی و در شرق جنوب ایران هم اصطلاحات عربی و در مرکز نیز مخلوطی از همه اینها استعمال می‌شود و این حالت در تمام مطبوعات ایران مشهود است و ما یقین داریم که مثلاً : مدرسه صنعتی آلمان که به تازگی در تهران دایر و مشغول تدریس شده چند صد اصطلاحات آلمانی را به شکل اصلی خود قبول و متداول خواهد کرد که آنها برای غیر محصلین آن مدرسه یک معمّا خواهد ماند و همچنین محصلین ایرانی در خارجه از زبانها و رشته‌های تحصیلی خود مقداری لغات را که معادل آنها را در فارسی نمی‌دانند، برای وطن و زبان خودشان سوغات خواهند آورد!

سختی این مسئله فقط منحصر بدین ترتیب و ورود این لغات بیگانه نیست که بدون تذکره مرور وارد حدود زبان ما شده و در تمام قلمرو آن آزادانه سیاحت می‌کنند و مسکن می‌گزینند؛ بلکه بیشتر سختی کار در ترجمه لغات و اصطلاحات علمی و فنّی است از کتب اروپا. چنانکه می‌بینیم بسیاری از جوانان و ترجمه کنندگان در ترجمه مطالب کتب و جراید اروپا سختی می‌کشند و غالباً مجبور می‌شوند یا مطلب را ناقص ترجمه کنند و یا لغاتی را به معانی جدید وضع نمایند و گاهی هم ناچارند برای فهماندن غرض خود از این لغت شرحی مبسوط بنویسند و در این باب نیز چون معلومات و فهم مترجمین متفاوت است، برای یک اصطلاح علمی و فنّی اروپایی چند لغت مختلف رواج پیدا می‌کند!

در اغلب ممالک شرقی مانند: ترکیه و هندوستان و مصر بدین نکته پی برده و انجمنهایی تأسیس کرده به وضع و قبول لغات و اصطلاحات علمی و فنّی کوشیده‌اند و امروزه در ترجمه هیچ یک از کتب علمی و فنّی اروپا به یکی از این زبانها، مشکلاتی برای مترجم حاصل نیست؛ در صورتی که برای زبان فارسی بسیار سخت و بلکه تا یک درجه محال است. چنانکه جناب میرزا مهدی خان کوکب مترجم کتاب فلسفه تعلیم و تربیت از سپنسر که مقاله‌های فاضلانه ایشان در سال سیم مجلّه مندرج است، از حیدرآباد دکن نوشته‌اند که انجمن اصطلاحات برای زبان اردو تمام اصطلاحات و لغات فنّی و علمی را وضع کرده و از لغات فارسی نیز بسیار استفاده نموده است؛ ولی برای زبان فارسی چنین لغاتی نیست و در ترجمه کتب اروپایی مشکلات بزرگ پیش می‌آید.

خوب است وزارت معارف هیئتی از فضلا و ادبای تهران و آشنایان به زبانهای خارجه و به خصوص اعضای انجمن ادب را که گاه گاهی اسمی از آن در جراید برده می‌شود، ولی هنوز اثراتی از وجود آن ظاهر نشده، دعوت کرده انجمنی به نام ” انجمن اصطلاحات” تأسیس نماید تا مهمترین و لازم‌ترین لغات لازمه فنّی و علمی و فلسفی را از زبانهای اروپایی ترجمه کرده لغات مناسبی برای آنها پیدا و یا وضع کنند و این احتیاج مبرم معارف تا یک درجه رفع شده، سهولت برای مترجمین و محصّلین و اطراد در جامعه زبان به عمل آید و این اقدام مهم‌ترین خطوه است در راه تأسیس یک معارف صحیح که آینده ایران بسته به وجود آن است»(مجله ایرانشهر،س۴،ش۱،فروردین ۱۳۰۵،صص۱۶-۱۹،گفت آورد از «ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران»‌، صص۹۳-۹۵).

از گفته‌های نغز و بجای حسین کاظم‌زاده آشکارا برمی‌آید که ترجمه‌گران ما هنگام ترجمه کتابها با دشواری و تنگنا روبارو شده‌اند و نمی‌توانستند به آسانی این کتابها را به فارسی برگردانند. گروهی از ایشان به واژه‌سازی دست می‌یازیدند و می‌کوشیدند برابرهایی فارسی برای دانشواژه‌ها بگزینند. دسته‌ای دیگر همان دانشواژه‌های زبان آغازین را می‌پذیرفتند و بدین صورت زبان فارسی با آشفتگی و پریشانی رویارو می‌شد. از سوی دیگر سیل کالاهای فرنگی، واژه‌های تازه‌ای را به کشور گسیل می‌داشت. گاه یک کالا یا یک دستگاه صنعتی در جنوب کشور، نامی و در شمال کشور نام دیگری می‌یافت و این امر سبب می‌شد که کم‌کم زبان استانهای کشور از یکدیگر جدا شود و مردم، سخن هم‌میهنان خود را نفهمند؛ همانگونه که به قطار در تهران تراموا در تبریز گونگا و در جنوب ایران ترام می‌گفتند. فرهیختگان کشور دریافته بودند که بیشتر کشورهای پیشرفته جهان، فرهنگستان داشته و از صدها سال پیش به بایستگی این نهاد پی برده بودند؛ ازین رو خروش فرهیختگان و روشن‌اندیشان کشور در این روزگار برمی‌آید و از کشورداران درخواست می‌شود تا فرهنگستان و انجمن واژه‌گزینی برپا شود.

تاریخچه فرهنگستان

به مناسبت هزارمین سالزاد فردوسی، آرامگاه آن سخن‌سالار در توس پی افکنده شد و در مهرماه ۱۳۱۳ همایشی در تهران برگزار گردید. نام‌آوران و ایران‌شناسان بزرگی از سراسر جهان به این همایش فراخوانده شدند: نام‌آورانی همچون کریستن سن از دانمارک و هانری ماسه از فرانسه. برگزاری این هزاره سبب شد حس میهن‌دوستی و ایران‌جویی در مردم زنده شود. مردم خواستار آن شدند که زبان دری بیش از پیش ارج نهاده شود و نثر فارسی از وامواژه‌ها بپیراید. ایشان می‌خواستند که زبان خود را به زبان استاد توس نزدیک‌تر کنند؛ همانند شاهنامه به پارسی پاک سخن بگویند و وامواژه‌ها را در نثر پارسی به کمترین اندازه برسانند؛ ازین رو زمینه برپایی فرهنگستان و انجمن واژه‌گزینی فراهم شد.

در سال ۱۳۱۴ به محمد علی فروغی نخست وزیر وقت فرموده شد تا انجمنی برای پیراستن زبان پارسی از وامواژه‌ها برپا سازد. پاسداری از زبان فارسی، واژه‌سازی، پیراستن زبان فارسی و نگاشتن واژه‌نامه و فرهنگ از وظیفه‌های این فرهنگستان شمرده می‌شد. فرهنگستان ایران دارای دو گونه هموند بود؛ هموندان پیوسته و هموندان وابسته. محمود حسابی، بدیع الزمان فروزانفر، محمدعلی فروغی، سعید نفیسی، رشید یاسمی، علی اصغر حکمت، نصرالله تقوی، عبدالعظیم قریب، از هموندان پیوسته فرهنگستان به شمار می‌رفتند. هزینه فرهنگستان از بودجه وزارت معارف تأمین می‌شد و مبلغ آن در سال ۱۳۱۴، ۲۴ هزار تومان بود. شایان یادآوری است که اساسنامه فرهنگستان نیز در همان سال نوشته شد.

برخی گمان می‌کنند فرهنگستانها تنها به واژه‌سازی و واژه‌گزینی می‌پردازند و کاوش و جویش دیگری نمی‌گزارند؛ البته یکی از وظیفه‌های فرهنگستانها واژه‌گزینی است؛ امّا این، تنها وظیفه ایشان نیست. فرهنگستان‌ها‌ وظیفه‌های دیگری نیز دارند که کم‌ارج‌تر از واژه‌سازی نمی‌باشد، مانند: نوشتن واژه‌نامه، چاپ کتابها و نسخه‌های خطی … در اساسنامه فرهنگستان نیز وظیفه‌های دیگری پیش بینی شده بود که کم از واژه‌سازی نبود، برای نمونه نوشتن واژه‌نامه یکی از پرارج‌ترین کارهای فرهنگستان به شمار می‌رفت. زبانی که هنوز واژه‌نامه‌ای ندارد چگونه می‌تواند به درستی دست به واژه‌سازی بزند. پیش از واژه‌سازی نیاز به آن هست که واژه‌های کهن را بشناسیم و بکوشیم واژه‌های فراموش شده و کهن را از نو رواج دهیم و آنها را به کار بگیریم. فرهنگستان نیز به این نیاز پی برده بود و بر آن بود تا واژه‌نامه‌ای فرازآورد. به ویژه نوشتن واژه‌نامه‌های تخصصی بسیار بایسته می‌نمود. جستجو و یافتن کتابهای کهن پارسی یکی دیگر از نیازهای زبان پارسی بود. هنوز بسیاری از کتابهای فارسی چاپ نشده‌ بودند و دانش‌پژوهان از این کتابها آگاهی نداشتند. چه بسا در کتابخانه‌های گوناگون جهان، کتابهای کهنی یافت می‌شد که از چشم دانشوران به دور مانده بود.

برای نوشتن یک واژه‌نامه کامل و بونده، نخست نیاز به چاپ کتابها و دیوانهای پارسی است. در اساسنامه فرهنگستان نیز این وظیفه‌ها پیش‌بینی شده بود. پشتیبانی از نویسندگان و دل گرم کردن ایشان به پژوهش و کاوش از دیگر وظیفه‌های فرهنگستان در نظر گرفته شد. از سوی دیگر خط فارسی نیز نیاز به بازنگری و بازبینی داشت. خط و دبیره فارسی، کاستیهایی داشت و دستورمند نبود. فرهنگستان بر آن شد که دبیره فارسی را بسامان آورد و آن را دستورمند گرداند؛ همچنین بکوشد تا ناهنجاریهای این خط را کمتر کند. نوشتن دستور خط پارسی و یکدست کردن و نظام‌مند کردن خط از دیگر وظیفه‌های فرهنگستان در نظر گرفته شد. (ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌، ص۱۰۵)

محمد علی فروغی

اساسنامه فرهنگستان در اردیبهشت ۱۳۱۴ برنهاده شد و نخستین نشست فرهنگستان در همان سال برگزار گردید. از آنجا که برای فرهنگستان رئیسی گزیده نشده بود، محمد علی فروغی نخست‌وزیر وقت سرپرستی این انجمن را به دست گرفت. در زمان سرپرستی فروغی روند و روال کارها به گونه‌ای نبود که رضاشاه می‌پسندید. واژه‌سازی به کندی پیش می‌رفت و کندی کارها رضاپهلوی را آزرده بود؛ ازین رو به فرمان وی، فروغی کنار نشست و حسن وثوق به ریاست فرهنگستان گمارده شد.

حسن وثوق

وثوق کارها را پرشتاب‌تر به پیش برد و در فروردین ۱۳۱۵ نامه‌ای به رئیس‌دفتر مخصوص نوشت و برای شتاب بخشیدن به کارها بودجه بیشتری را درخواست. وثوق در این نامه هفتاد هزار ریال درخواست کرد. بخشی از نامه وثوق در زیر می‌آید:

«به طوری که حضوراًبه عرض رسانیده، فرهنگستان ایران در حال حاضر فقط قسمتی از خدمات مقرّره در اساسنامه تصویب شده را به انجام می‌رساند و آن عبارت است از پیدا کردن لغت فارسی به جای لغات عربی که تاکنون در ادارات دولتی معمول بوده و معادل آن را به فارسی تقاضا کرده‌اند یا لغات و اصطلاحات جدید در مقابل لغتهای اروپایی که به واسطه ترقّی و توسعه کار ادارات و مؤسسات دولتی مورد حاجت و ضرورت واقع شده؛ این قسمت به اندازه‌ای که ممکن بوده تاکنون پیشرفت کرده و لغتهایی که با نهایت دقت و تحقیق در فرهنگستان تصویب شده، … به ادارات ابلاغ و در روزنامه‌ها منتشر گردیده و فعلاً مورد استعمال است… بعلاوه وظایف دیگری نیز در اساسنامه پیش بینی شده که با صرف وقت اعضای فرهنگستان مستلزم مخارجی خواهد بود… (گزارشی درباره فرهنگستان ایران، ص۳۸و۳۹)

همانگونه که از این نامه برمی‌آید یکی از وظیفه‌های فرهنگستان از همان آغاز، پیدا کردن واژه‌های پارسی به جای وامواژه‌های تازی در نظر گرفته شد؛ در صورتی که در فرهنگستان سوم این سیاست زبانی پذیرفته نیست و هیچ کوششی در این راستا انجام نگرفته است. با اینکه بودجه فرهنگستان افزایش یافت، روند کارها آنگونه نبود که رضاشاه می‌خواست؛ زیرا در پایان سال ۱۳۱۶ نزدیک به ۶۰۰ واژه و نام جغرافیایی به تصویب رسید و این چیزی نبود که شاه را خرسند کند. وی می‌خواست یکسره وامواژه‌ها را از زبان بزداید و آن را بپیراید؛ بدان‌سان که آتاتورک در ترکیه، زبان ترکی را از وامواژه‌های پارسی و تازی پیراست؛ ازین رو در سال ۱۳۱۷ فرمان بستن فرهنگستان را داد و هفته دیگر فرمود که فرهنگستان دیگری به ریاست وزیر معارف از نو بازگشایی شود.

علی اصغر حکمت

نخستین نشست فرهنگستان تازه در روز چهارشنبه ۲۱ اردیبهشت برگزار شد. حکمت از همکاران و هموندان فرهنگستان خواست تا به کارها، شتاب بیشتری دهند. نام برخی از هموندان فرهنگستان تازه در زیر می‌آید:

محمدعلی فروغی، رضازاده شفق، عبدالعظیم قریب، بدیع الزمان فروزانفر، محمود حسابی، دکتر غنی، ابراهیم پورداوود، سعید نفیسی، رشید یاسمی، ملک الشعرای بهار.

در سال ۱۳۱۷ روابط سیاسی میان فرانسه و ایران سست شد. در همین گیر و دار جشنواره بزرگی از شاهکارهای ایران در فرانسه برگزار شد. حکمت که وزیر معارف و رئیس دانشگاه ایران بود با دورنگار(= تلگراف) خجسته بادی برای دست‌اندرکاران و کارگزاران جشن فرستاد. این کار پسند نیفتاد و گروهی وی را نکوهیدند که چرا باید در این اوضاع که پیوستگی و رابطه میان ایران و فرانسه سست شده، برای فرانسویان خجسته باد بفرستد؛ ازین رو حکمت ناچار به کناره‌گیری شد و کارها را به اسماعیل مرآت سپرد.

اسماعیل مرآت

مرآت در دانشگاه‌های اروپا فرهیخته و در دارالفنون به کار آموزش پرداخته بود. وی، مردی پخته و ورزیده بود و با پشتکاری استوار کارها را پیش می‌راند. او خدمت در فرهنگستان را بخشی از وظیفه‌ رسمی- اداری هموندان قرارداد تا هیچ یک از هموندان نتواند به بهانه گرفتاری‌هایشان در دیگر سازمانها و وزاتخانه‌ها در نشستهای فرهنگستان حاضر نشوند. مرآت در مدت سه سال که ریاست فرهنگستان را در دست داشت، توانست بسیاری از واژه‌های علمی کشور را تصویب کند، چنانکه در پایان سال ۱۳۱۹ شمار نوواژه‌های فرهنگستان به پیرامون ۱۷۰۰  و در شهریور ۱۳۲۰ به حدود ۲۰۰۰ واژه رسید. او نمی‌گذاشت که بحثهای بیهوده و بگومگوهای بی‌ارزش کار واژه‌گزینی را کـُند کند. وارون آنچه نوشته‌اند یا گفته‌اند شتابی هم در کار نبود. در برخی از نشستها تنها یک واژه به تصویب می‌رسید و در برخی از نشستها شماره واژه‌های مصوب به بیست و سی نیز می‌رسید. شمار دانشورانی که در زمان او در کارگروه‌ها همکاری می‌کردند به بالاترین اندازه خود رسید. در زیر نام برخی از این دانشوران می‌آید: حبیب الله آموزگار، یدالله سحابی، مهدی بازرگان، احمد بهمنیار، همایون فرخ، جلال الدین همایی، ذبیح الله بهروز، روح الله خالقی، پرویز ناتل خانلری و هشترودی.

نابسامانی‌های سیاسی در سال ۱۳۲۰

جنگ جهانی دوم سبب شد که اوضاع کشور نابسامان شود. مردم گمان می‌بردند نازیها در اروپا و شمال افریقا به پیروزی خواهند رسید و انگلیس در جنگ درخواهد شکست. از سوی دیگر صنعت ایران امید به کمکهای فنّی آلمان داشت؛ ازین رو گروهی از آلمانیها هواداری و پشتیبانی می‌کردند. آموزگاران و کارشناسان فنّی آلمان در ایران فراوان بودند؛ به این گروه پرشمار جهانگردان آلمانی نیز افزوده شدند. در تابستان ۱۳۱۹ نگرانی همپیمانان از بُوش شمار فراوان آلمانی در ایران بیشتر شد. دو کشور روسیه و انگلستان نامه گله‌مندانه‌ای نوشتند و به کارگزاران ایران فرستادند تا آلمانیها را از ایران بیرون برانند. دولتمردان ایران در پی سازش و کشتن وقت بودند؛ زیرا امید می‌بردند که آلمانیها در جنگ پیروز شوند. رضاشاه نیز دست دست می‌کرد تا سرنوشت جنگ روشن شود؛ انگلیسیان و شوروی‌ها از رضاشاه به تنگ آمدند و در سال ۱۳۲۰ انگلیس از جنوب و شوروی از شمال به ایران تاختند. نیروهای شوروی آذربایجان، گیلان و شمال خراسان را فروگرفتند و در همین زمان محمدعلی فروغی به نخست وزیری رسید. فروگرفتن ایران و فشار انگلستان و شوروی سبب شد که رضاشاه از تخت کناره‌گیری کند و فرزند خود را به جانشینی برگزیند. از سوی دیگر آشوب آذربایجان و بخشهای کردنشین بر نابسامانیهای آن روزگار افزود. نزدیک به یک دهه اوضاع سیاسی ایران آشفته و پریشان بود. در این مدت بیش از ده کابینه بر سر کار آمد و سپس کنار نشستند (تاریخ معاصر …، آوری، صص۱۴۷-۱۵۲).

آشفتگی و نابسامانی، فرصت آن را نمی‌داد که فرهنگستان به کار بپردازد و نشستهای خود را برگزار کند. یکی از علتهای ناکارامدی‌ فرهنگستان یکم را می‌توان به سبب آشفتگی سیاسی دانست و نمی‌باید یکسره هموندان و کارگزاران فرهنگستان را گنه‌کار شمرد. در چنین اوضاعی چگونه می‌توان امید داشت که نشستهای فرهنگستان برگزار شود و کارها به خوبی رانده آید. پر آشکار است که کشمکشهای سیاسی و آشفتگی اقتصادی توان دست‌اندرکاران را کاسته بود و ایشان نمی‌توانستند آنگونه که باید و شاید به فرهنگستان ایران درنگرند و در پی بهبود وضع واژه‌سازی باشند.

از سوی دیگر بی توجهی کشورداران به جایی انجامید که ساختمان فرهنگستان را مرکز جیره بندی و پخش کالابرگ کردند و گاه از این ساختمان برای برگزاری گزیدمان(=انتخابات) بهره جستند. همه اینها سبب شد که در این روزگار کارها به خوبی پیش نرود و کارایی و پایایی فرهنگستان بکاهد و کم‌جان شود.

ریاست دوباره محمد علی فروغی

هنگامی که تدیّن به وزارت معارف رسید، پیشنهاد کرد که رئیسی برای فرهنگستان برگزیده شود. هموندان برآن شدند که رئیس فرهنگستان را از میان خود برگزینند؛ ازین رو محمد علی فروغی را با یازده رای از هجده رای به ریاست رساندند. در همین نشست تدیّن نیز به فرهنگستان پیوست و بنیادها و شالوده‌های زیر به تصویب رسید:

◙ به کار بردن واژه‌های تازی که در پارسی رواج یافته و سخنوران و زبان‌آوران آنها را به کار برده‌اند مانعی ندارد.

◙ واژه‌ها و آمیغهای ناآشنا و کمیاب بهتر است در نگارشها به کار نرود؛ اگرچه نویسندگان آنها را به کار برده‌اند.

◙ فرهنگستان واژه‌سازی نمی‌کند؛ امّا برای مفهومهایی که زبان پارسی برابری برای آنها ندارد نوواژه‌ها را رد یا قبول می‌کند.

◙ واژه‌های به تصویب رسیده می‌باید شرایط زیر را دارا باشند:

الف. با شالوده دستور زبان فارسی سازگار باشند.

ب. آواهای ناخوش آهنگ و ناهمخوان نداشته باشند.

پ. مورد نیاز باشند و واژه شناخته‌تری معمول نباشد.

از این بندها به خوبی برمی‌آید که دست‌اندرکاران از واژه‌سازی‌های گذشته کمابیش دل خوشی ندارند و زمینه و بستر برای نواژه‌سازی از میان رفته است. رویدادهای آینده نیز نشان می‌دهد که روش و منش فرهنگستان دگر شده و کار واژه‌سازی و واژه‌گزینی افت خواه کرد.

حسین سمیعی

پس از درگذشت فروغی حسین سمیعی با بیست و دو رای از بیست و سه رای به ریاست فرهنگستان برگزیده شد. در دوران ریاست سمیعی که از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۲ به درازا کشید، فرهنگستان یکسره در راه تازه‌ای گام نهاد و واژه‌سازی و واژه‌گزینی را فرونهاد. از بد زمانه، در این روزگار کارگروه‌های واژه‌گزینی و واژه‌سازی بازایستادند و کارگروه‌های دیگر نیز به همین سرنوشت دچار شد. در روزگار سرپرستی سمیعی بازدهی و کارایی فرهنگستان به کمترین اندازه خود رسید. با این همه در زمان سمیعی کارهای سودمندی به انجام رسید؛ مانند تصویب آیین‌نامه «نامه فرهنگستان»، همچنین آراستن آیین‌نامه‌ای برای پدید آوردن روابط فرهنگی میان فرهنگستان ایران با فرهنگستانهای کشورهای دیگر.

       در این زمان دو انجمن گشایش یافت، انجمن ادبی و انجمن علمی فرهنگستان ایران. درباره این دو انجمن در بخشهای آینده گفتگو خواهیم کرد.

کارگروه‌های فرهنگستان

بر پایه اساسنامه فرهنگستان دوازده وظیفه به دوش فرهنگستان نهاده شده بود. برای گزاردن این وظیفه‌ها فرهنگستان هفت کارگروه را پیکر بخشید تا به وظیفه‌های گمارده شده بپردازد: کارگروه واژه‌های اداری، کارگروه واژه‌های دادگستری، کارگروه‌ واژه‌های علمی، کارگروه دستور زبان پارسی، کارگروه فرهنگ، کارگروه راهنمایی، کارگروه گیتاشناسی و کارگروه پزشکی.

چهره‌ها و کارکنان برجسته‌ای در این کارگروه‌ها به کار می‌پرداختند. بسیاری از این هموندان سرشناس و بنام و در رشته خود دانشوری برجسته بودند. در زیر نام برخی از این فرهنگستانیان می‌آید: عبدالعظیم قریب، پورداوود، محمد علی فروغی، بدیع الزمان فروزانفر، سعید نفیسی، محمد تقی بهار، عباس اقبال آشتییانی، روح الله خالقی، پرویز خانلری، رضازاده شفق، حسین گل گلاب و دکتر قاسم غنی.

کارگروه جغرافی

بی‌گمان کارگروه جغرافیا یکی از کامیاب‌ترین کارگروه‌های فرهنگستان به شمار می‌رود. این کارگروه توانست بسیاری از واژه‌های زیبا و دل‌انگیز پارسی را بگستراند و نامهای بسیار زیبایی را برای شهرها و روستاها بگزیند. از آنجا که این نامها در دفتر واژه‌های نو در میان دیگر واژه‌های فنّی و علمی پراکنده است، ارزش آنها به خوبی دانسته نیست؛ امّا هرگاه جداگانه در یکجا فهرست شود، هر خواننده هوشمندی به ارزش این کار پی خواهد برد. نمونه‌ای از این نوواژه‌ها در زیر می‌آید: پرندک به جای رحیم آباد، سوسن‌گرد به جای خفاجیه، دستجرد به جای قاضی، زابل به جای نصرت آباد و خرمشهر به جای محمره.

کتابهای چاپ شده در فرهنگستان

فرهنگستان ایران توانست کتابهای سودمندی را چاپ کند. ارزنده‌ترین این کتابها در پنج سال نخست (۱۳۱۴-۱۳۱۹) نگاشته شدند. نام برخی از این کتابها در زیر می‌اید:

◙ دفتر واژه‌های نو

فرهنگستان ایران از آغاز گشایش تا سال ۱۳۱۹ هر سال دفتری از واژه‌های مصوب چاپ می‌کرد. از این دفترها چهار دفتر در دست است که واژه‌های ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹ را در بر دارد. کمابیش نزدیک ۲۰۰۰ واژه در این مدت به تصویب رسید.

روش واژه‌گزینی و چاپ «دفتر واژه‌های نو» بدین گونه بود که نخست کارگروه‌هایی در رشته‌های گوناگون دانش و هنر و فن برگزار می‌شد. این کارگروه‌ها، واژه‌های بیگانه را که بیشتر به آنها نیاز بود، شناسایی می‌کردند؛ سپس در این زمینه بررسی‌های بایسته‌ای را انجام می‌دادند و چند برابر پارسی پیشنهاد می‌کردند. واژه‌های پیشنهادی رده‌بندی شده و در دفتری جداگانه به نام «پیشنهاد شما چیست» چاپ می‌گشت و برای پژوهشگران و دانشوران فرستاده می‌شد. پس از گذشت زمان نظرخواهی، نظرهای فرستاده شده گردآوری می‌شد و در نشستهای فرهنگستان از نو بررسی می‌گشت. از میان برابرهای پیشنهادی بهترین‌ها برگزیده شده و با نام «دفتر واژه‌های نو» چاپ و در دسترس همگان نهاده می‌شد تا برابرهای مصوب در نوشته‌ها و درسنامه‌ها به کار روند. (پیشنهاد شما … ، ش۷ ، صص بیست و سه تا بیست و هفت)

◙ فرهنگ تازی به پارسی؛ بخش نخست از «الف» تا «ر» ( فروزانفر، بدیع الزمان)

این کتاب را به تازگی در نشر اساطیر به چاپ رسیده است. در پیشگفتار کتاب، گردآورنده درباره پیرایش زبان پارسی اینچنین می‌گوید:

نیک درخور و بسیار شایسته بود که فرهنگستان ایران کمر خدمت بر میان بندد و چست و چالاک در کار آید و زبان را که پایه ملّیت است از واژه‌های بیگانه بپیراید و مردم را در نوشتن و گفتن به روشهای راست و درست راهنمایی کند و سخن پردازی و شیواسخنی آموزد و از آنجا که مردم به لغتهای تازی آشنایی بهم‌ رسانیده و واژه‌های پارسی را خوش‌خوش فراموش کرده‌اند و اگر هم برخی از دانشمندان از آنها آگاه باشند تواند بود که هنگام گفتن و نوشتن از بسیاری انس، لغت بیگانه را به کار برند و پارسی آن را به یاد نیاورند، پیش از هر چیز فرهنگستان ایران می‌بایست فرهنگی از واژه‌های تازی و برابرهای آنها به پارسی آماده کند تا یادآور دانشمندان و راهبر دیگران باشد.

◙ فرهنگنامه پارسی (نفیسی، سعید)

این کتاب به شیوه فرهنگنامه‌های فرنگی نگاشته شده است. استاد در پیشگفتاری که بر این کتاب سودمند نوشته با نثری سراسر پارسی چنین می‌گوید: در این روزگار فرخنده این اندیشه پیدا شد که این زبانی که شاهکارهای جهانگیر در پیرامون خود جای داده و سخنوران بزرگی در بر خود پرورده است نیازمند فرهنگی است که مانند فرهنگهای زبانهای زنده امروزی، همه واژه‌ها در آن گرد آمده باشد و از هر رهگذر، مردم این روزگار را چه آنان که خود بدین زبان زاده شده‌اند و چه آنان که بیگانه‌اند و باید زبان را از مردم همان زبان فرابگیرند به کار آید. سالها بود کسانی که با زبان فارسی سر و کار داشتند همه همداستان و هم‌آهنگ بودند که یکی از کارهای دربایست که بسیار هم دیر شده و می‌بایست صد سال پیش بنیاد آن را ریخته باشند، نوشتن این چنین فرهنگ است. سرانجام به خواست یزدان می‌بایست این اندیشه درین روزگار پخته شود و در این روزگار بار آورد.»

◙ نامه فرهنگستان

در همان آغاز گشایش فرهنگستان کارگزاران در پی نشر ماهنامه‌ای برای فرهنگستان بودند؛ امّا بودجه این کار فراهم نبود؛ ازین رو در نشست سال ۱۳۱۴ علی اصغر حکمت وزیر معارف گزارش کرد که دولت در بودجه وزارت معارف، مبلغی را به عنوان کمک به فرهنگستان در نظر گرفته است. نخستین چیزی که به ذهن همگان رسید پی افکندن مهنانه بود. در همان نشست سعید نفیسی گمارده شد تا درباره مهنامه فرهنگستان طرحی آماده کند و در نشست پسین فراپیش بدارد.

نفیسی در نشست سیزدهم سال ۱۳۱۴ طرح خود را فراپیش داشت؛ امّا تا سال ۱۳۲۱ این اندیشه به فراموشی سپرده شد تا اینکه در همان سال نشر مهنامه به سرپرستی محمد حجازی به تصویب رسید. نخستین شماره «نامه فرهنگستان» در بهار ۱۳۲۲ در ۶۸ صفحه نشر یافت. نامه فرهنگستان با آنکه قرار بود به سرپرستی محمد حجازی انتشار یابد به سرپرستی رشید یاسمی و سردبیری حبیب یغمایی به چاپ رسید.

سازمانهای وابسته به فرهنگستان

فرهنگستان ایران در سالهای پایانی زندگانی خود برآن شد که دو انجمن برپا کند: یکی انجمن ادبی و دیگری انجمن علمی. انجمن ادبی فرهنگستان در سال ۱۳۲۵ برپا شد و گروهی از دانشمندان، ادبدانان و سخن‌پردازان به این انجمن فراخوانده شدند. نخستین نشست به ریاست حسین سمیعی، رئیس فرهنگستان برگزار شد. در این نشست بهار، همایی، فروزانفر، پورداوود، خانلری… همکاری داشتند. ملک الشعرای بهار نیز به ریاست انجمن ادبی برگزیده آمد. بهار در سخنرانی به مناسبت برگزیده شدنش، تاریخچه‌ای از انجمهای ادبی و خدماتشان بازگو کرد و گفت:

«انجمن ادبی فرهنگستان می‌خواهد به معنی حقیقی خود انجمنی باشد که نه تنها در مورد شعر فارسی، بلکه در موارد کلی و به طور اعم در زبان و ادبیات فارسی قدمهای مفیدی بردارد و در نظر است که بعد از تجمع افراد لایق این انجمن به شعب یا کمیسیونهای متعدد منقسم گردیده و هر شعبه وظیفه‌ای از وظایف فنّی و ادبی را عهده‌دار شود، مانند: کمیسیون نظم، کمیسیون نثر، کمیسیون خطابه و مناظره، کمیسیون تآتر و نمایش، کمیسیون باستان شناسی، کمیسیون لغات و لهجه‌های محلی، کمیسیون سرود و تصنیف، کمیسیون تاریخ و جغرافیا، کمیسیون علوم و غیره. این انجمن پس از تشکیل باید جوایزی را برای بهترین کتاب و بهترین آثار نظم و نثر تهیه نماید و دولت و دولتمندان را به حمایت از ادبیات و زبان تشویق کند و اوقات انجمن باید به سخنرانی‌های فنّی و علمی و تاریخی و بحث و انتقاد و قرائت آثار نظم و نثر و تربیت مکتبهای مختلف ادبی مصروف گردد.» (گزارشی درباره فرهنگستان ایران، ص۹۷)

انجمن ادبی برای پیش‌برد کارها، دو کارگروه پدید آورد: کارگروه نظم و کارگروه نثر؛ البته کارگروه نثر نیز به دسته‌های کوچکتری بخش می‌شد.

◙ انجمن علمی

این انجمن که چهل تن از دانشوران و استادان هموند آن بودند در سال ۱۳۲۵ آراسته شد. نخستین نشست در همان سال و به سرپرستی حسین سمیعی برگزار شد. در این نشست دو سخنرانی به توسط حسین سمیعی و حسین گل گلاب انجام شد. پنج تن از هموندان گماشته شدند تا اساسنامه‌ای برای انجمن بنویسند.

نظر برخی از ناهمداستانان

درباره کارکرد فرهنگستان نظرهای گوناگونی داده شده است. برخی یکسره این انجمن را نکوهیده‌اند و برخی به هواداری از آن برخاسته‌اند. به گمان پژوهشگر همیشه و هماره هر کس و هر انجمن که روش نوآیین و تازه‌ای را به کار آورد و راهی نو را فراپیش بگیرد، گروهی خام‌اندیش و سنت‌پرست با او می‌ستیزند و نوآوری‌های وی را به ریشخند می‌گیرند. گواژه و سرزنش ویژگی کسانی است که کاری از دستشان برنمی‌آید و چشم ندارند دیگران را برتر از خود ببینند. این گروه فردوسی را رافضی، خیام را گیتی‌پرست، نیما را لاف‌زن شمرده‌اند. به گمان پژوهشگر ستیز با فرهنگستان ایران و نوواژه‌های آن، پدیده تازه و نابیوسانی نیست. همه سخن‌سالاران نامدار ایران در روزگار زندگانی‌شان با بی‌مهری و بدسگالی روبارو شده‌اند. چگونه می‌توان واژه‌های دل‌انگیزی همچون دانشکده، دانشگاه، استادیار و آموزشگاه را به ریشخند گرفت. این آمیغهای زیبا و برازا چه زشتی و ناخوش‌آهنگی دارند؟ چه کسی می‌تواند استوار بدارد که واژه‌ دادگستری نازیباست و عدلیه از آن بهتر است؟ آیا بهار، رشید یاسمی، دهخدا و دیگر سخندانان ایران هیچ یک زبان پارسی را نمی‌شناختند و هر چه به جا می‌آوردند ناساز با هنجارهای فارسی بود؟

       چگونه می‌توان انگاشت که نثر پارسی یکسره واژه‌های فارسی‌اش را از دست بدهد و هیچ آسیبی به فارسی نرسد؛ امّا رواج یک واژه پارسی یا ساخت یک نوواژه به نابودی زبان بینجامد؟ چرا خرده‌سنجان خاشاک و تراشه‌ای را می‌بینند و ما را از آن بر حذر می‌دارند؛ امّا داری برافراشته از ناسازی و نابرازندگی را نمی‌نگرند؟ چرا هیچ وامواژه‌ای نازیبا و ناخوش‌آهنگ نیست؛ امّا همه نوواژه‌های پارسی دلخراش‌اند و زشت؟ آیا این داوری بداد است؟ اگر سراپای دفتری وامواژه باشد، هیچ نیست؛ امّا یک واژه نو، کژی‌آفرین است و ناساز با سنت ادبی؟ چگونه می‌شود پنداشت، تاخت و تاز وامواژه‌ها، هیچ آسیبی به فارسی نرساند؛ امّا کوشش و پویش در راه نوآفرینی و نوجویی پارسی را به نیستی بکشاند؟!

به گمان پژوهشگر فرهنگستان ایران بازده خوب و پسندیده‌ای داشته و امروزه بیش از هشتاد درصد واژه‌های این انجمن در زبان پارسی رواج یافته است. هیچ نوآفرینی‌ای، بی‌لغزش نیست. نمی‌توانیم یک واژه را از میان دو هزار واژه بیرون بکشیم و کارکرد این انجمن را به ریشخند بگیریم. بیشینه نوواژه‌های فرهنگستان، امروزه به خوبی در زبان ما راه یافته است و همگان این واژه‌ها را درپذیرفته‌اند. هر کاوش و پژوهشی می‌تواند کاستی‌ها و کمبودهایی داشته باشد؛ امّا با یکی دو لغزش نمی‌توان یکباره و یکسره کوشش فرهیختگان کشور را بی‌ارزش شمرد.

خرده‌سنجان و ناهمداستانان، خرده‌هایی از فرهنگستان گرفته‌اند. بیشینه این خرده‌سنجی‌ها ناروا و نابجاست؛ امّا گه‌گاه برخی از ارزیابی‌ها درست به نظر می‌رسد. در زیر چکیده‌ای از نظر ناهمداستانان آورده و سپس برآیندی از آن به دست داده می‌شود.

عباس اقبال: «علت این عصبانیّت و ملالت یکی آن بوده است که ما هیچ وقت ندیده و نشنیده بودیم که جمعیّتی آن هم غیر متجانس و مرکّب از هر نوع مردم، دور هم بنشینند و برای دیگران لغت وضع کنند یا لغاتی را که قرنها ست معمول به اهل زبان بوده و امرای کلام فارسی آنها را به کار برده و به آنها حیات جاوید بخشیده‌اند، با سلیقه‌های کج خود عوض کنند… و با قیام و قعود یا تحصیل اکثریت آرا حرف نامعقول خود را به کرسی قبول بنشانند (کتب درسی و لغت‌سازی، مجله یادگار، گفت‌آورد از «ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌»، ص۲۴).

وقتی که از حدود سال ۱۳۱۲ ما می‌دیدیم که از کارخانه لغت‌سازی اتاق وزیر معارف وقت، اصطلاحاتی نظیر دانشگاه و دانشکده و دانشیار و دبیر و دبیرخانه و فرهنگ و غیره بیرون می‌آید و ما با تمام قوا از پیشرفت این جنایت ادبی جلوگیری می‌کردیم، عاقبت سوء این بدعت را می‌دانستیم. بدبختانه در این مبارزه ما مغلوب شدیم؛ زیرا که یک عده از همکاران ما یا از ساده‌لوحی یا برای مزاج‌گویی و تقرب به مقام وزارت، جانب بدعتگران را گرفتند و با آوردن شواهد و امثله نچسب و بی‌مورد و تشویق و ترغیب ایشان، سد سدیدی را که در مقابل این سیل خانه برانداز وجود داشت شکستند. (کتب درسی و لغت‌سازی، مجله یادگار،س۱،ش۶(۱۳۲۳) ص۶؛ گفت‌آورد از: «ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌»، ص۲۴)

هیچ وقت آکادمی و انجمن علمی و ادبی نتوانسته است برای مردم لغت و ادبیات بسازد و چیزی را که عموم نمی‌خواهند و نمی‌پسندند به نام لغت و ادبیات به زور به ایشان تحمیل کند. فقط وظیفه آکادمی‌ها و انجمنهای علمی و ادبی این است که آنچه را مردم خواسته و گفته و پسندیده‌اند مجری دارد… لغت سازی و ادبیات تراشی وظیفه انجمنهای ادبی و علمی و قدرتهای ملکی و سیاسی نیست و اگر دست به این کار زده شود جز خرابی نتیجه‌ای از آن عاید نخواهد گردید»(مجله یادگار، س۳، ش۶و۷، ۱۳۲۵، ص۷، گفت‌آورد از «ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌»، ص۲۵).

تقی‌زاده: « بهتر است از لغات عربی استفاده کنیم که میان فرهنگ عمومی ما به کار می‌رود و معمول است. افراط در بازگشت به زبان مرده قدیم، در زشتی فرق زیادی با برگشتن به سنت سرپا گذاشتن مردگان در دخمه‌ها برای کلاغها و لاشخوران را … ندارد. انتخاب بعضی لغات غیرمأنوس با وجود چندین کلمه لغات مأنوس برای همان معانی از ذوق سلیم دور است (گفت‌آورد از «ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌»، ص۳۸).

اقدامات مبنی بر اخراج قسمتی خیلی کلی از کلمات زبان فارسی به بهانه اینکه در قدیم اصل آنها عربی بوده و بدین طریق فقیر کردن و تنگ کردن زبان پارسی و پایین آوردن آن به درجه زبانهای اقوام کم تمدّن یا دهاتی‌ها در واقع دور انداختن هفتاد درصد از دارایی ملّی که مانند فرستادن تمام اتومبیلهای مملکت به خارج به بهانه اینکه در مملکت دیگری غیر از ایران ساخته شده علاوه بر ضرر زدن به ثروت ملّی، کمکی به یگانگی ملّی نمی‌کند» ( نامه های لندن به کوشش ایرج افشار، ج۱،تهران: فروزان، ۱۳۷۵، ص۶۶، گفت آورد از « ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌«، ص۱۵۰).

فروغی: «جعل لغات و اصطلاحات کار انجمنها نیست؛ بلکه اهل علم و فضل در ضمن تحریر از روی ذوق و سلیقه خود، هنگام دقّت و ضرورت اصطلاحاتی اختیار می‌کنند؛ در صورتی که از روی قاعده و تناسب اختیار کرده باشند، آن اصطلاح بالطبیعه مقبول و رایج می‌شود»(یحیی آریان پور، از نیما تا روزگار ما، تهران: زوار،۱۳۷۴،ص۱۹،گفت‌آورد از « ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌»، ص۱۰۲).

مهدی قلی خان هدایت: « بدواً در فرانسه و بعداً در ممالک دیگر تأسیس آکادمی شد. برای تلخیص زبان و تکمیل اصطلاحات یا قبول الفاظ جاری به رسمیت در کتب لغت، ما هم فرهنگستان ساختیم؛ امّا برای تخریب ریشه زبان. آکادمی هیچ مخالف با کلمات لاتین و یونانی که در السنه اروپایی تداول دارد نشد که در وضع اصطلاحات کمکی فوق العاده است. همان کیفیت را بلکه به مراتب بیشتر و بهتر عربی دارد. در فارسی لغت عرب اختصاصاتی دارد که در هیچ زبانی نیست. زبانی است به پیمانه که هر معنی را به قالب الفاظ می‌توان ریخت و عندالحاجت ریشه آن را در لغت بازیافت.

فضلای گذشته الفاظ عربی را به لهجه فارسی گنجانده‌اند؛ حتی فردوسی مجبور بوده است کلمات عربی را به کار بیاورد. به او ایراد کردند که در (ملک گفت احسن، فلک گفت زه) ملک و احسن عربی است؛ جواب داد: من نگفتم: ملک و فلک گفته‌اند … فرهنگستان هیئتی بود از چند نفر از اعضای ناجور غالباً بی‌سواد … امر بود که به جای کلمات عربی، فارسی بیاورند و میدان لغت در فارسی بی‌نهایت تنگ است و پای تتبع لنگ… ( مهدی قلی خان هدایت، خاطرات و خطرات، تهران: زوار، ۱۳۶۱، ص۴۱۱، گفت‌آورد از «ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌«، صص۱۰۶-۱۰۷)

محمدرضا باطنی: «در همه برنامه‌ریزی‌های زبانی که از موفّقیتی برخوردار شده‌اند همیشه دو شرط وجود داشته است: یکی وجود انگیزه‌ای در مردم دیگری حمایت دولت…اکنون اگر در پرتو این نظر به کار فرهنگستان زبان در ایران نگاه کنیم متوجه می‌شویم که فعّالیتهای این سازمان در محیطی انجام می‌شود که هیچ کدام از دو شرط بالا وجود ندارد. درست است که هر شب در روزنامه‌ها می‌خوانیم که سمینارسازهای حرفه‌ای می‌گویند: زبان فارسی به خطر افتاده است؛ زبان فارسی را نجات بدهیم و شعارهای کلیشه‌ای دیگری از این گونه؛ ولی به اعتقاد نگارنده مردم ایران عموماً احساس نمی‌کنند که زبان فارسی به خطر افتاده باشد و به حق چنین احساس می‌کنند؛ زیرا نه تنها هیچ خطری زبان فارسی را تهدید نمی‌کند؛ بلکه وضع زبان فارسی از هر دوره‌ای درخشان‌تر و پایه‌های آن از هر موقعی محکم‌تر است. بنابر این در عمق ذهن ایرانی تشویشی در مورد زبان فارسی وجود ندارد که انگیزه‌ای برای قبول دستکاری‌های زبانی قرار گیرد. از سوی دیگر باید توجه داشت که اگرچه فرهنگستان از طرف دولت ایجاد شده است و هر سال بودجه گزاف آن را نیز دولت می‌پردازد، ولی این سازمان از حمایت معنوی و عملی دولت برخوردار نیست. نبودن انگیزه کافی در مردم باعث می‌شود که فریاد اعتراض آنها در برابر واژه‌های ساخته فرهنگستان بلند شود و گاهی نیز باعث واکنشهای طنزآمیز و کشمکشهای کودکانه گردد. نبودن حمایت دولت نیز باعث می‌شود که تصمیمات فرهنگستان از نیروی اجرایی برخودار نباشد و از چهار دیوار فرهنگستان فراتر نرود. خلاصه اینکه نبودن این دو یعنی انگیزه کافی در مردم و نبودن حمایت دولت باعث شده که فرهنگستان زبان به صورت سازمانی کم فایده درآید و تأثیر فعّالیّتهای آن به نظر بسیاری از مردم از حد یک سرگرمی روشنفکرانه فراتر نرود. (چهار گفتار درباره زبان، ص۷۷-۷۸)

از آنچه آورده شد روشن و نمایان می‌شود که به باور ناهمداستانان:

◙ واژه‌سازی کار فرهنگستان نیست. فرهنگستانهای کشورهای دیگر واژه‌سازی نکرده‌اند؛ بلکه تنها ساخته‌های نویسندگان سرشناس و روشناس را پذیرفته یا بازپس زده‌اند.

◙ واژه‌سازی کار نویسندگان و سخن‌سالاران سترگ است. هر نویسنده هنگام نگارش کتاب می‌تواند در صورت نیاز دست به واژه‌سازی بزند. واژه‌سازی درون متنی راه کار بایسته‌ای است برای بر طرف کردن کمبود واژگانی.

◙ فارسی در سنجش با دیگر زبانهای بزرگ و نیرومند، ناتوان می‌نماید. ما نمی‌توانیم دانش و فرهنگ امروز جهان را به فارسی درآوریم. برای اینکه از این تنگنا برهیم می‌باید دست به دامن زبان دیگری همچون عربی بیازیم. زبان تازی زبان نیرومندی است که می‌تواند به ما یاری رساند تا از این کمبود واژگانی برهیم.

◙ واژه‌های زبان پهلوی و اوستایی مرده و کهنه‌اند. زنده کردن واژه‌های مرده با کندن گور پیشینیان هیچ تفاوتی ندارد. بهتر است همان واژه‌هایی را بگزینیم که صدها سال است در زبان نوشتار به کار می‌رود و همگان این واژه‌ها را می‌شناسند.

◙ واژه‌های تازی‌ای را که در نظم و نثر ما آمده، نمی‌باید دور ریخت. این واژه‌ها شناسنامه پارسی گرفته‌اند و دور ریختن این واژه‌ها پارسی را با کمبود واژگانی روبارو می‌کند.

◙ نوواژه‌های فرهنگستان دل‌انگیز و دلربا نیست و به زور بخشنامه به مردم خورانده می‌شود. مردم، این واژه‌ها را نمی‌پذیرند و از این واژه‌ها بیزارند. بهتر است فرهنگستانیان از سخنوران و دانش‌پژوهان سرشناس و نام‌آور یاری بجویند؛ کسانی که نازکی‌های پارسی را نیک می‌شناسند و از توانایی‌های این زبان آگاهی دارند.

◙ کشورداران از فرهنگستان پشتیبانی نمی‌کنند؛ ازین رو فرهنگستان برای رواج دادن نوواژه‌هایش، نیروی کارا، پایا و بُرّایی ندارد و نوواژه‌هایش از چهاردیواری فرهنگستان فراتر نمی‌روند.

نظر همداستانان فرهنگستان

احمد سمیعی گیلانی: «فرهنگستان اوّل، راهی سالم و معتدل، دور از تعصب عربی‌زدایی و سره‌آفرینی و منطبق با طبیعت زبان انسانی و ناموس تحوّل و تطوّر آن در پیش گرفت و از این رو در واژه‌گزینی نسبتاً موفق از کار درآمد. میزان قبول عامی که لغات و اصطلاحات مصوب فرهنگستان اوّل پیدا کرد در نتایج مطالعه جالب یکی از محقّقان جوان منعکس شده است.

اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید بگوییم که فرهنگستان اوّل در پی‌گیری به موقع از آفتی که به زبان فارسی روی آورده بود وظیفه خود را ادا کرد.» (سابقه فرهنگستان در ایران، نرم‌افزار نمایه)

         داریوش آشوری: «یک رویداد اساسی در این راستا برپایی فرهنگستان زبان ایران در سالهای پایانی پادشاهی رضاشاه بود. شورای عالی فرهنگستان از ادیبان برگزیده‌ای با گرایش ناسیونالیستی تشکیل شده بود. این نهاد نماینده سیاست زبانی ناسیونالیستی رضاشاهی بود و از پشتیبانی قدرت مطلق وی برخوردار. فرهنگستان برای بهبود بخشیدن به زبان اداری و علمی با گرایش به فارسی گردانیدن واژگان آن، تشکیل شده بود. فرهنگستان یکم به رغم عمر کوتاه‌اش که پایان آن کم و بیش با پایان پادشاهی رضاشاه همزمان بود از نظر دگرگون کردن فضای زبانی و شکستن فضای محافظه‌کارانه‌ای که عادتها و گرایشهای دیرینه ادیبانه پاسدار آن بودند، نقش بزرگی بازی کرد. فرهنگستان با ساختن واژه‌های ترکیبی برای نام‌گذاری وزارت‌خانه‌ها و دستگاه‌های اداری و مقداری ترمهای علمی و فنّی بر اساس دستگاه ترکیب‌سازی زبان فارسی، این دستگاه را که در حوزه نثرنویسی قرنها از کار افتاده و فراموش شده بود، دوباره به کار انداخت. جایگزینی واژه‌هایی مانند بهداری به جای صحّیّه، دادگستری به جای عدلیّه، شهربانی به جای نظمیّه، زیست‌شناسی به جای علم الحیات و فشارسنج به جای میزان الضغطه نمونه‌هایی است که امروزه به راحتی می‌توان نقش آنها را در دگرگونی فضای زبانی درک کرد؛ زیرا پیش از آن رسم و عادت بر این بود که تمامی این گونه نامها از مایه عربی‌تبار ساخته یا با ساختار واژگانی عربی جعل شوند.

         این واژه‌های جانشین که با فرمان شاهانه در نگارشهای رسمی به کار می‌رفتند و یا راه خود را به کتابهای درسی باز می‌کردند، دریچه تازه‌ای به روی فضای تنگ و خفقان گرفته نثر فارسی گشود و هوای تازه‌ای وارد آن کرد. با این کار نمایان فرهنگستان بود که واژه‌سازی بر بنیاد مایه واژگانی و ساختار دستوری فارسی توانست راه خود را باز کند و به دست نویسندگان و مترجمان نسلهای پسین گسترش یابد و این نکته را هم باید افزود که فرهنگستان یکم، نسبت به فرهنگستان دوم از سیاست میانه‌رو پاک‌سازی زبانی پیروی می‌کرد. این سیاست در رساله‌ای که رئیس فرهنگستان، سیاستمدار دانشور و ادیب برجسته، محمد علی فروغی با عنوان پیام من به فرهنگستان نوشته بازگو شده است.

         با برکناری رضاشاه از پادشاهی بر اثر اشغال ایران، سیاستهای دیکتاتورانه او از جمله سیاستهای زبانی‌اش، زیر تازیانه انتقاد رفت و ادبای محافظه‌کار که جانی تازه یافته بودند کوشیدند تمامی کوششها برای پاک‌سازی زبان را از جمله با مسخره کردن آن خنثا کنند.

… یک رویداد مهم در این جهت، برپایی فرهنگستان دوم در اوج دیکتاتوری محمدرضاشاه در پایان دهه چهل بود. ریاست این فرهنگستان به عهده صادق کیا، استاد زبان پهلوی در دانشگاه از شاگردان مکتب ذبیح بهروز بود. این مکتب دارای گرایش ناسیونالیستی تندرو یا به عبارت دیگر ایران‌پرستانه بود. در نتیجه، سخت ضد عرب و عربی و هوادار فارسی سره بود. فرهنگستان دوم بر این بنیاد ایدئولوژیک سیاست پیرایشگری زبانی خود را دنبال می‌کرد. این فرهنگستان از نظر سازمانی از فرهنگستان یکم گسترده‌تر بود و چندین گروه در آن برای رشته‌هایی از علوم طبیعی و علوم اجتماعی و جز آنها واژه‌گزینی و واژه‌سازی می‌کردند؛ البته دستور ریاست و شورای فرهنگستان این بود که همه واژه‌های برساخته می‌بایست از مایه فارسی یا در کل ایرانی تبار باشد.

         امّا بر خلاف فرهنگستان یکم، فضای کلی سیاسی و اجتماعی، پشتیبان فرهنگستان دوم نبود و نگرش کمابیش مثبت همگانی به ویژه روشنفکران به برنامه‌های بازسازی ایران در دوران رضاشاه در دوران محمدرضاشاه به نگرشی ناباورانه و مسخره‌انگارانه جای سپرده بود. خاطره کودتای ۲۸ مرداد در ذهن مردم به ویژه روشنفکران سبب آن بود که هیچ کس نمایش ایدئولوژیک ناسیونالیستی رژیم را باور نکند. از سوی دیگر، در این دوران گرایشهای ایدئولوژیک تندرو چپ و دینی جای فضای ناسیونالیستی میان دو جنگ جهانی را گرفته بود. افزون بر اینها، محمدرضاشاه با ضعفها و دودلی همیشگی‌اش بر خلاف پدرش با قدرت از فرهنگستان پشتیبانی نمی‌کرد. در دوران او ادبای محافظه‌کار با واژه‌های نوساخته و سره فرهنگستان سخت مخالفت می‌کردند و بر سر برخی از آنها که به فضای همگانی می‌آمد مانند «رسانه» برای medium جنجال به پا می‌کردند. در طیف گسترده مخالفان رژیم نیز مخالفت با فرهنگستان جنبه‌ای از مخالفت کلی با رژیم شمرده می‌شد.

         با این همه برخی از فرآورده‌های واژگانی آن مانند رسانه و نیز همه‌پرسی برای رفراندم با به کار رفتن‌شان در رسانه‌های همگانی رواج یافتند (از جمله همه‌پرسی به قانون اساسی جمهوری اسلامی هم راه یافت) یکی از کارهای جسورانه فرهنگستان دوم کوشا کردن برخی پیشوندهای ناکوشا و فراموش شده فارسی مانند «ترا» و «پیرا» بود. پیشوندها در ترکیبهای ترابری (برابر با transportation) و پیراپزشکی (برابر با paramedical) به کار رفت. این دو واژه به صورت نام یک وزارتخانه و یک دستگاه دانشگاهی جای خود را در زبان فارسی باز کردند و بخت آن را داشتند که انقلاب را از سر بگذرانند و با ریشخند تاریخ به صورت الگویی برای واژه‌سازی علمی به دست فرهنگستان سوم به کار بروند که در دوران جمهوری اسلامی برپا شده است.»(پژوهشی درباره …، صص۱۰۲-۱۰۶)

         «فرهنگستان سوم که جمهوری اسلامی برپا کرده است در این کشاکش زبانی، کم‌وبیش سیاستی ترازمندتر از فرهنگستان دوم در پیش گرفته است. گمان می‌رفت که این فرهنگستان با تکیه بر دیدگاه‌های محافظه‌کارانه در مورد زبان فارسی سیاستی در جهت عربی مآب‌تر کردن آن در پیش بگیرد؛ امّا چنانکه گفتیم در عمل نگره‌ای به نسبت علمی‌تر در پیش گرفته است. گروه‌های واژه‌گزینی این فرهنگستان در قیاس با فرهنگستان دوم در طرح‌ریزی روشهای برنامه‌های خود از آزادی بیشتری برخوردارند. فرهنگستان سوم به طبع نمی‌تواند سیاست پاک‌سازی زبانی دو فرهنگستان دوران پهلوی را دنبال کند؛ امّا میراث‌بر بخش بزرگی ار دستاوردهای جسورانه آنها نیز شده است؛ زیرا آن دستاوردها نخست بر اثر کاربرد اجباری با زور دولت و سپس جا افتادن در دستگاه عادتهای زبانی و نیز سازگارتر شدن زبان فارسی با کارکردها و ضرورتهای زبانی در جهان مدرن، زمان درازی است که در بدنه ساختار واژگانی فارسی جذب شده‌اند.

         فرآورده واژگانی فرهنگستان سوم که خودمانی‌تر و مردمی‌تر است و واژگان عربی‌تبار را یکسره نفی نمی‌کند، در ساز و کار عادتهای زبانی کنونی آسان‌تر جذب پذیر است؛ البته این فرهنگستان هم که همیشه به دنبال خودی کردن واژه‌های بیگانه است، هنوز با یک دید فراگیر علمی نسبت به مسأله رابطه زبان ما و زبانهای مدرن فاصله‌ای دراز دارد.

         بزرگترین ضعف سیاست این فرهنگستان نیز همانا بیگانه‌هراسی آن است که سبب ایستادگی آن در برابر جذب واژه‌های بیگانه می‌شود که اصل اروپایی دارند؛ ازین رو کوشش برای یافتن واژه‌های خودی برای واژه‌های پذیرفته شده‌ای مانند هلی‌کوپتر، مانور، پیتزا و رستوران همچنان جریان دارد؛ امّا به رغم این نگره کلی، بنا به ضرورت، هر جا که یافتن واژه فارسی- عربی برای ترمی از زبان انگلیسی یا فرانسه ناتوان باشند، واژه بیگانه را می‌پذیرند.

         نگاهی به واژه‌های تصویب شده در شورای این فرهنگستان که بر روی سایت اینترنتی‌اش به آن دست می‌توان یافت، نشان از کوشندگی نسبی آن در زمینه‌های گوناگون دارد. یک نکته بسیار مهم آن است که فرهنگستان سوم بی‌ آن که در سیاست رسمی خود اعلام کرده باشد، بنا به ضرورت زمانه و پیشرفت نسبی زبان علمی در فارسی و نیازهای چاره ناپذیر آن، دنباله کارهای فرهنگستان دوم و روش دایرت المعارف فارسی را گرفته و به بسیاری از واژه‌های ساخته و پرداخته آن دو در فهرست واژه‌های تصویب کرده خود، رسمیت بخشیده است. اگرچه این فهرست نشان نمی‌دهد که کدام واژه‌های نوساخته را از پرونده‌های فرهنگستان دوم گرفته‌اند؛ ولی به نظر می‌رسد که بخش چشمگیری از آنها می‌باید از همان منبع باشد.

         باری باید گفت کار بازسازی و مدرنگری زبان که روزگاری با چنان ایستادگی‌های سخت روبرو بود مانند دیگر جنبه‌های مدرنگری زندگانی ایرانی از مسیری و با بردارهایی انجام می‌شود که هیچ کس انتظارش را نداشت و این را باید به زبان هگل به گمانم مکر عقل کل گفت.» (پژوهشی درباره …، صص۱۰۹-۱۱۱)

         فرهنگنامه ادب فارسی: « فرهنگستان با برساختن صدها واژه و اصطلاح معادل برای واژگان و اصطلاحات بیگانه، به فرآیند سره‌نویسی سرعت بخشید؛ امّا این جنبش- آن گونه که پیروانش می‌خواستند- با اقبال جامعه روبرو نشد و از حدود دهه ۱۳۳۰ ش. از شتاب نخستین بازایستاد. با این همه تلاش و میراث سره‌نویسان در نسلهای بعدی تأثیر گذاشت و نیز بسیاری از واژگان و اصطلاحات برساخته فرهنگستان در دستگاه‌های اداری و فرهنگی کشور رواج یافت.» (فرهنگنامه ادب فارسی، ص۸۱۶)

ارزیابی کارکرد فرهنگستان یکم در زمینه واژه‌سازی

واژه‌های شهربانی و ارتش به خوبی رواج یافته‌اند. بیش از نود درصد این واژه‌ها امروزه با بسامد بالا به کار می‌روند. واژه‌های اداری، بانکداری، سیاسی و شهرداری که فرهنگستان در سالهای ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۸ برنهاد، به خوبی شناخته شده و همگان این واژه‌ها را پذیرفته‌اند. این رشته‌های نوبنیاد به تازگی رواج یافته بودند و تازگی داشتند و بسیاری از مفهومهای آنها پیش از این در فرهنگ و زبان پارسی پیشینه‌ای نداشت؛ واژه‌هایی همچون بازنشسته، بخشدار، پرونده، کارگزین، باجه و پرداخت…؛ ازین رو به خوبی در زبان مردم راه یافتند. اگر پیش از رواج مفهوم یا وامواژه‌ای، برای آن بومواژه‌ای پیشنهاد شود، بیشتر بخت آن را خواهد یافت که در زبان مردم روان گردد.

       واژه‌های جانورشناسی، هواشناسی و گیاه‌شناسی بسیار خوش افتاد. این رشته‌ها نیز نوبنیادند و در گذشته، این دانشواژه‌ها در فارسی برابری نداشته‌اند. می‌توان علت کامیابی این نوواژه‌ها را در همین دانست. از سوی دیگر بسیاری از این واژه‌ها از برابر عربی‌تبارشان روشن‌تر و معنارسان‌ترند؛ ازین رو به خوبی در زبان مردم جای گرفتند؛ واژه‌هایی همچون هواشناسی به جای معرفه‌الهوا ، بادسنج به جای میزان الریاح، نمناک به جای مرطوب و سپیده‌دم به جای فلق.

  واژه‌های رواج یافته پزشکی نیز فراوان‌اند؛ مانند: آهیانه به جای عظم قحف و بازدم به جای «زفیر». واژه‌های دادگستری و روان‌شناسی و آمار نیز از آنجا که در سازمانهای دولتی به کار می‌رفتند با درصد بالا رواج یافته‌اند. بررسی‌ها نشان می‌دهد که این واژه‌ها از برابرهای عربی‌تبارشان روان‌تر یا زودفهم‌ترند؛ همچون: دادگستری به جای عدلیه، فروشنده به جای بایع، «فرجام‌خواه» به جای «مستدعی تمیز»، یادگیری به جای تلمّذ و گرایش به جای تمایل.

نوواژه‌های فرهنگستان در زمینه ورزش و شمارشناسی آنچنان کامیابانه نیست. علت این ناکامی را می‌توان در نبود سازمان پشتیبان و آشفتگی رسانه‌ها دانست. از سوی دیگر در رشته شمارشناسی واژه‌های عربی‌تبار در میان همگان با بسامد بالا رواج داشته و برخی از این واژه‌ها از برابرهای پارسی‌شان کوتاه‌تر و روان‌تر است؛ ازین رو در رشته شمارشناسی نوساخته‌های فرهنگستان آنچنان با پذیرش همگان همراه نشد. هنگامی که این واژه‌ها به تصویب رسیدند و در درسنامه‌ها به کار رفتند، سروصدایی به پا شد (ت‍اری‍خ‌ ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ ف‍رهن‍گ‍س‍ت‍ان‌ ای‍ران‌، صص۶۳-۶۶)؛ البته درصدی از این واژه‌ها با بسامد بالا پذیرفته شدند و امروزه در نوشته‌ها و درسنامه‌ها به کار می‌روند، مانند: نیمساز، یکان، گوشه باز، گوشه تند، بخش‌پذیر، دهگان، سدگان، ژرفا، توان، …

پژوهشگر گمان می‌کند که در رشته شمارشناسی، دست کم یک پنجم نوواژه‌ها پذیرفته شدند و چهار پنجم آنها خوش نیفتادند. اگرچه به گمان ما بسیاری از واژه‌های برنهاده زیبایند و خوش‌آوا و جای آن است که از نو کوشش و پویشی برای گنجاندن آنها در درسنامه‌ها انجام گیرد. کوتاه سخن اینکه اگر نگاهی فراگیر و فراخ به نوواژه‌های فرهنگستان بیفکنیم به این برآیند می‌رسیم که بیش از هشتاد درصد واژه‌های فرهنگستان یکم امروزه رواج یافته‌اند و این، آمار بسیار پذیرفتنی و نغزی است.

سره‌گرایی در فرهنگستانهای ایران

همانگونه که یادآوری شد، از سال ۱۳۱۴ فرهنگستان نخست راه اندازی شد؛ گرچه پیش از این نیز به طور غیررسمی انجمن واژه‌گزینی برپا بوده است. از آن سال تا امروز سه فرهنگستان در ایران به کار واژه‌گزینی پرداخته‌اند. امّا سره‌گرایی در این سه انجمن یکسان و به یک اندازه به انجام نرسیده است. به نظر می‌رسد که در فرهنگستان نخست، مردم، خواهان بیرون ریختن واژه‌های بیگانه بودند؛ ازین رو فرهنگستان نخست نیز در پی آن افتاد که این جنبش را سمت و سو دهد و از تندروی آن بکاهد. فرهنگستان نخست واژه‌های آشنارو و نغزی ساخت و برای بسیاری از واژه‌های تازی، برابر پارسی پیشنهاد کرد. می‌توان گفت که این فرهنگستان به گسترش سره‌گرایی یاری نمود؛ امّا به نظر نمی‌رسد که همه هموندان این انجمن سره‌گرا باشند. برای نمونه دکتر حسابی در این انجمن می‌تواند از سره‌گرایان به شمار آید؛ امّا رشید یاسمی و بهار را نمی‌توان سره‌گرا دانست. این گوناگونی و رنگارنگی اندیشه‌ها سبب شد که برونداد این انجمن خردپسند‌انه‌تر و درست‌تر بوده باشد. کامیابی این انجمن، فرآورده هموندان و کارکنان فرهیخته و کاردان آن است.

پس از بسته شدن فرهنگستان نخست، فرهنگستان دوم راه اندازی شد. فرهنگستان دوم بیش از فرهنگستان نخست سره‌گرا ست و در پی آن است که همه نوواژه‌هایش به پارسی سره باشد. گه‌گاه نیز  در این انجمن از زبان پهلوی و پارسی باستان، واژه‌ستانی شده است؛ برای نمونه واژه «رایانه» نخستین بار در آغازه‌های ۱۳۵۰ ساخته شد که از فعل «رایانیتن» پهلوی است. فرهنگستان دوم بیش از فرهنگستان نخست به پارسی سره گرایید و سره‌گرایی آن تندتر و بنیروتر بود. به نظر می‌رسد که کامیابی فرهنگستان دوم از فرهنگستان نخست کمتر بوده باشد. دلیل کاهش کارایی و بازده این فرهنگستان را می‌توان به علتهای درونی و برونی بخش کرد. نانغزی و ناشیوایی نوواژه‌های آن از علتهای درونی و اوضاع آن روزگار و دودلی شاه را از علتهای برونی می‌توان دانست.

از سوی دیگر بیشتر فرهیختگان کشور از شاه ناخرسندند و براندازی ۱۲۹۹ از یادها نرفته است؛ ازین رو نوواژه‌های فرهنگستان را خودی نمی‌شمرند و آن را به دل خوش نمی‌دارند. دین‌گرایی و بنیادگرایی نیز در این دهه‌ها جان گرفته است و گرایش به زبان تازی در میان مردم هوادارانی دارد. اینها همه از دیگر علتهای بدبینی مردم به فرهنگستان دوم شدند.

فرهنگستان سوم ایران که پس از جنبش اسلامی پی افکنده شد، هیچ انگیزه‌ای برای سره‌گرایی ندارد. بسیاری از نوواژه‌های این انجمن عربی است و تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد برای هیچ واژه تازی‌ای برابر پارسی پیشنهاد نشده است. به فراوانی می‌توان واژه‌هایی را در این انجمن یافت که ریشه تازی دارند و به تصویب این فرهنگستان رسیده‌اند، به‌سان: شبکه ذخیره، مرسوله پستی، اعتدال ربیعی.

به نظر می‌رسد که فرهنگستان سوم از پشتیبانی کشورداران نیز بی‌بهره است. با اینکه در هر دفتر نوواژه‌ها به امضای رئیس جمهور وقت می‌رسد و کتابهای فرهنگستان حکم بخشنامه دولتی دارد، امّا کمتر واژه‌ای را می‌توان یافت که به تصویب رسیده باشد و در رسانه‌های دولتی به کار رفته و در میان مردم رواج یافته باشد. نزدیک به بیست هزار واژه به تصویب این انجمن رسیده؛ امّا تنها واژه پیامک و بالگرد… به گوش آشناست. گویا می‌باید به تصویب رساندن واژه‌ها و گنجاندن آن در کتابخانه‌ها بسنده کرد.

جای شگفتی است که پژوهشگر به کتابخانه‌ فرهنگستان هنر سری زد و به فرنشین (=رئیس) کتابخانه گزارشی از نوواژه‌های فرهنگستان فراپیش داشت؛ امّا او کوچکترین پروایی در به کار بردن این واژه‌ها نشان نداد. پژوهشگر درخواست که نوواژه‌ها در وبگاه فرهنگستان و دیگر نمون‌برگهای آن به کار رود؛ امّا نزدیک به پنج سال گذشت و هیچ کنش و پویشی به انجام نرسید. در جایی که حتا نوواژه‌های فرهنگستان در کتابخانه فرهنگستان ارج نهاده نمی‌شود، آیا می‌توان چشم داشت که این واژه‌ها در میان مردم رواج یابد و در شهرستانهای دورافتاده جای بگشاید؟ به نظر می‌رسد می‌باید تنها وانمود کنیم که کاوش و کوششی به جا می‌آوریم و به همین نمایش ساختگی می‌باید بسنده کنیم و بودجه‌ای هنگفت را بیهوده از دست بدهیم؟

باستان‌گرایی در فرهنگستان نخست

یکی از بهتان‌هایی که به فرهنگستان نخست زده می‌شود، باستانگرایی و واپس‌گرایی این انجمن است. خرده‌سنجان فرهنگستان نخست را باستان‌گرا و گذشته‌گرا می‌دانند و از اینکه فرهنگستان ایران برخی از واژه‌های پهلوی و اوستایی را زنده کرده ناخرسندند. پژوهشگر نگاهی به برنهاده‌های فرهنگستان انداخت و در پی آن شد که واژه‌های پهلوی و اوستایی این انجمن را بیابد. خوشبختانه بر وی روشن و رخشا شد که از میان دو هزار و اندی واژه که فرهنگستان برنهاده، کمتر از ده واژه آن باستانی است که در فارسی دری پیشینه ندارد. همه واژه‌های این انجمن از واژه‌های زنده و شناخته شده زبان دری گزیده شده است. فرهنگستان نخست در واژه‌سازی و واژه‌گزینی بسیار کامیاب بود. رواج گسترده نوواژه‌های این انجمن، نشان می‌دهد که واژه‌سازان به راستی دانا و آگاه بوده‌اند و رایومندانه و به درستی واژه‌ها را از دل فرهنگها بیرون کشیده‌اند یا برابری دل‌انگیز و درخور به جای وامواژه‌ها برساخته‌اند. به گمان پژوهشگر فرهنگستان نخست ایران اثر ژرف و ماندگاری بر پارسی نهاد و برنهاده‌های آن، بیش از فرهنگستان دوم و سوم در زبان مردم رخنه کرد. امروزه کسی باور نمی‌کند که واژه دانشگاه، شهربانی و دانشکده و… پیشینه‌ای کمتر از یک صد سال داشته باشند. همه این دو هزار واژه تنها در مدت هفت سال به تصویب رسید و بودجه این انجمن از راه فروش سرگین چارپایان ارتش به دست ‌آمد. شگفتا با این بودجه اندک و خوارمایه بی اینکه ساختمانی برای فرهنگستان در نظر گرفته شود و امکانات امروز در دست این انجمن باشد، بتوان اینچنین اثر ژرفی بر زبان پارسی نهاد. به گمان پژوهشگر کارایی و بازده این انجمن از فرهنگستان سوم با این همه توانمندی و بودجه بیشتر بود.

تنها چند واژه باستانی در فرهنگستان نخست به تصویب رسید. این واژه‌ها نیز با ساختار فارسی دری سازگار و همسازند و این گزینش نیز به‌سان دیگر گزینشهای این انجمن کامیابانه بوده است. واژه‌هایی همچون: آمار و ویرایش…

کار و کنش فرهنگستان نخست می‌تواند سرمشق بسیار خوبی باشد برای فرهنگستانیان امروز. دانشوران سرآمدی همچون دکتر حسابی، مصاحب، دهخدا و رشید یاسمی… یاری شایانی به زبان دری کردند و چه خوش است راه ایشان پی گرفته شود. به گمان نگارنده هیچ انجمنی در ایران بیش از این انجمن بر پارسی اثر ننهاد. نزدیک به دو هزار واژه کمتر از ده سال به تصویب رسید و کشورداران نیز از این واژه‌ها پشتیبانی کردند. بر پایه آماری که در یکی از ماهنامه‌ها داده شده و نگارنده نیز آن را استوار می‌دارد، بیش از هشتاد درصد این واژه‌ها با بسامد بالا در پارسی رواج یافت. اگر هر ایرانی نزدیک به بیست هزار واژه فارسی را یاد داشته باشد، می‌توان گفت که ده درصد گستره واژگانی مردم، فارسی‌ شد. از سوی دیگر نوواژه‌های این فرهنگستان از میان واژه‌های پربسامد و پرکاربرد گزیده می‌شدند، ازین رو اثرگذاری آن دوچندان بود؛ واژه‌هایی همچون: شهرداری، آموزش و پرورش، استادیار… این واژه‌ها هر روزه در زبان مردم روان‌اند و بسامد کاربرد آنها بس بسیار بالاست. بر روان این سره‌مردان درود باد.

علت بدبینی مردم به فرهنگستان

بدان‌سان که گفته شد، فرهنگستان ایران در سالمه ۱۳۱۴ آغاز به کار کرد و واژه‌های بسیاری را ساخت. واژه‌های فرهنگستان ایران در چند دهه گذشته دگرگونی ژرفی در پارسی پدید آورد. این دگرگونی سبب شد که دستگاه واژه‌سازی پارسی به کار افتد و وندهای آن پویاتر شود. برخی از این نوواژه‌ها آنچنان با زبان پارسی جوش خورده‌اند‌ که کمتر کسی درمی‌یابد تنها چند دهه از عمر این نوساخته‌ها می‌گذرد؛ واژه‌هایی همچون: دانشگاه، دانشکده، دانشیار، دادسرا، ماهواره و مانند اینها. در این میان، برخی کهنه‌گرا کوشیدند بر برابرنهادهای فرهنگستان فسوس کنند و نوواژه‌های این انجمن را نادیده بگیرند.

       برای اینکه به بازده کار فرهنگستان نگاهی بیفکنیم، می‌توانیم فرهنگ عمید یا فرهنگ معین را با یکی از فرهنگهای هم‌روزگار بسنجیم و دگرگونی و پیشرفت واژه‌سازی را بررسیم. خوشبختانه هر روزه نوواژه‌های بسیاری جای بر واژه‌های بیگانه تنگ می‌گردانند و وامواژه‌ها را از میدان بدرمی‌رانند؛ البته سره‌پژوه نمی‌خواهد استوار بدارد که این روند، شتاب و تندی بایسته را دارا ست؛ امّا جای خوشبختی است که شمار کتابهای پارسی و پژوهش‌های علمی رو به افزایش است.

       امّا چرا مردم ما بدبینانه به این نهاد فرهنگی نگاه می‌افکنند؟ چرا مردم بر برابرنهادهای آن نیشخند می‌زنند و در پی آنند که کار و کوشش این دانش‌پژوهان را به ریشخند گیرند؟ من به کمتر کسی برخورده‌ام که از فرهنگستان ایران پشتیبانی کند و نوساخته‌های آن را پاس بدارد. بیشینه مردم تا نام فرهنگستان را می‌شنوند واژه‌ «کش‌لقمه» را به جای «پیتزا» پیش می‌کشند و سپس خنداخند سر می‌دهند. من کمتر کسی را دیده‌ام که نام یکی از کتابهای فرهنگستان را شنیده باشد، چه رسد به آنکه آن را خوانده باشد. دریغ که بزرگان و برخی از استادان ادب پارسی نیز ازین هنجار و رفتار به دور نیستند. سره‌نویسان و برخی از پارسی‌دوستان نیز نظر خوشی به فرهنگستان ایران نداشته‌اند. علت چیست؟ چرا به جای سپاس‌گزاری و ارج نهادن کارهای ارزشمند این فرهیختگان، ایشان را می‌نکوهیم؟ جای آن است که پژوهشگران ما در این باره کاوشی انجام دهند و چرایی ناخرسندی مردم را جویا شوند. اگر ریشه ناخشنودی مردم شناخته نشود، ساخت واژه‌ به تنهایی نمی‌تواند این واژه‌ها را در زبان مردم روان سازد. فرهنگستان یکم و دوم واژه‌های بسیاری ساختند و بیش از ۸۰% واژه‌های فرهنگستان نخست در میان مردم رواج یافت؛ امّا به این دستاورد نمی‌توان بسنده کرد و می‌باید به کار و کوشش افزود.

       در جهانی که ما هر روز با دگرگونی و ابزاری تازه روباروی می‌شویم، واژه‌سازی نیز می‌باید سبک‌رَوتر و شتابان‌تر به انجام رسد. زبان پارسی نشان داده است که شایستگی آن را دارد که یک زبان توانا و پویا باشد.

       این زبان در هزار سال گذشته فراز و نشیب‌های بسیاری را پشت سر نهاده؛ امّا همیشه سر‌بلند و سرفراز بالا برافراخته است. بسیاری از کشورهای خاورمیانه همچون هند، پاکستان، ترکیه و عراق میزبان این زبان بوده‌اند و بی‌گمان در آینده نیز ‌توان آن را دارد که در آسیا و دیگر بخشهای جهان درگسترد و قد برافرازد؛ امّا باید بدانیم که زبان، نمودگار فرهنگ و شارمندی زبانوران است. زبانوران و سخنگویان هستند که آن را بارور می‌کنند و زبان را توانا می‌گردانند. اگر پژوهشگران بکوشند ناتوانی‌های زبان پارسی را بزدایند و آن را پرمایه گردانند در آینده فرزندان ما بی‌نیاز از زبان دیگر، زبان میهنی خود را بُردار اندیشه خواهند کرد و اگر این زبان روندی فرازجویانه نداشته باشد، مردم نیاز خود را از دیگر زبانهای زنده گیتی برخواهند آورد. به هر روی ما در این جستار پژوهشی درباره چرایی ناخرسندی مردم از فرهنگستان زبان و ادب پارسی انجام خواهیم داد و علتهای برون‌زبانی را خواهیم کاوید. فراموش نشود که علتهای یاد شده، برون‌زبانی است و درباره علتهای درون زبانی سخنی نخواهیم گفت.

خوگیری با زبان تازی: یکی از علتهایی که مردم نوواژه‌های پارسی را نمی‌پسندند، آن است که در سنت ادبی ایران، همیشه زبان تازی و تازی‌دانی، سرچشمه و خاستگاه واژه‌سازی و واژه‌گزینی شمرده می‌شده است. در گذشته به آن می‌بالیدند که تازی بدانند و بتوانند واژه‌های دشوار تازی را بر زبان آورند؛ همانگونه که امروزه زبان انگلیسی جایگاه و جاهی در میان مردم یافته است. زبان پارسی در گذشته تنها زبان شعر و سرایش بوده است؛ ازین رو بسیاری از واژه‌های پارسی تنها در شعر پارسی به کار می‌رود و مردم تنها این واژه‌ها را در شعر شنیده‌اند و کاربرد این واژه‌ها در نثر رسمی برایشان ناآشنا و بیگانه می‌نماید. برای نمونه واژه‌ سخن و سخنور و سرایش و سرایندگی را می‌توان یاد کرد که بیشتر در شعر به کار می‌روند. همه مردم این واژه‌ها را می‌شناسند و آنها را شنیده‌اند؛ امّا کمتر این واژه‌ها بر زبان مردم می‌چرخد. مردم بیشتر واژه‌ حرف زدن و ادیب بودن را به کار می‌برند. بیشتر واژه‌های نثر، تازی است. می‌توان به نثر روزگار صفوی و قاجار نگاهی افکند. گاه تنها نقش‌نماها واژه‌های پارسی‌اند و هیچ واژه‌ دیگری در نثر پارسی نیست. واژه‌های علمی نیز بیشتر تازی بوده‌اند. نگاهی به دستور زبان پارسی بیندازید. ماضی، مضارع، امر … همه این واژه‌ها عربی‌اند. آیا نمی‌شاید که دست‌کم واژه‌های دستور زبان، وامواژه نباشد؟ پس چرا بیشینه این واژه‌ها تازی است؟

       سنت ادبی ما به گونه‌ای بوده است که بی‌هیچ پروایی واژه‌های تازی را به وام ستانده و برای این وام‌گیری هیچ مرزی نمی‌شناخته‌ است؛ ازین رو مردم ما با ساختار واژه‌سازی پارسی آشنا نیستند و آن را به خوبی نمی‌شناسند. اگر از دانش‌آموزی خواسته شود تا از فعل «جعَل» اسم فاعل و مفعول بسازد، او به سادگی می‌گوید: جاعل و مجعول؛ امّا اگر از او بخواهیم تا از فعل «رفتن» اسم فاعل و مفعول بسازد او درمی‌ماند. سنت ادبی‌ سبب شده که دستور زبان پارسی در سایه‌سار دستور زبان تازی آموخته شود. استادان ادب پارسی بیشتر به واکاوی واژگان تازی می‌پردازند و سررشته چندانی از ریشه‌ واژه‌های پارسی ندارند. پیامد آن، این شده که مردم آسان‌تر پذیرای واژه‌های تازی باشند.

ناآگاهی: دلیل دیگر ناخرسندی مردم از واژه‌های فرهنگستان ناآگاهی ما از زبان پارسی است. فرهنگستان چندی پیش واژه‌های «جان‌پاس» و «جاندار» را در برابر واژه‌ «بادی‌گارد» برگزید. از یکی از استادان ادب پارسی شنیدم که جاندار به معنای دارنده جان است. چرا این واژه به معنای بادی‌گارد برگزیده شده است؟ در صورتی که می‌دانیم این واژه در تاریخ بیهقی و سیاست‌نامه به همین معنا به کار رفته است و ناآگاهی وی سبب شده که این خرده بر فرهنگستان گرفته شود. بسیاری از واژه‌های فرهنگستان نوگزیده است نه نوساخته. فرهنگستان مصوبه‌های خود را به سه دسته می‌کند: واژه‌هایی که به تازگی آنها را ساخته و در گذشته در زبان پارسی دیده نشده است. همانند واژه‌ «جانپاس» که به آن نمونشی شد. دوم واژه‌هایی که دیگر نویسندگان این واژه‌ها را ساخته‌اند و فرهنگستان نیز این واژه‌ها را پسندیده است و به تصویب رسانده تا در سازمان‌ها و نهادهای دولتی به کار رود و صدا و سیما این واژه‌ها را دربپذیرد. به این واژه‌ها «برگزیده» گفته می‌شود. سوم واژه‌هایی که در گذشته بوده؛ امّا فراموش شده‌اند و فرهنگستان این واژه‌ها را از نو زنده کرده و به جای واژه بیگانه رواج داده است. به این واژه‌ها «نوگزیده» گفته می‌شود؛ بدین روی، واژه‌های مصوّب فرهنگستان سه‌ گونه‌اند: نوساخته، برگزیده، نوگزیده. بسیاری از واژه‌های فرهنگستان نوگزیده و برگزیده‌اند نه نوساخته؛ امّا از آنجا که بسیاری از مردم آگاهی ندارند، گمان می‌کنند این واژه‌ها ساخته فرهنگستان است و در گذشته در پارسی روایی نداشته است. ازین رو در برابر این واژه‌های دری درمی‌ایستند و آنها را نمی‌پذیرند و پس می‌زنند.

آوازه‌افکنی: از دیگر زمینه‌سازهایی که سبب شد نام فرهنگستان به بدی یاد شود، آوازه‌افکنی گاه‌نامه‌ها و برخی از روزنامه‌هاست. من از بسیاری شنیده‌ام که فرهنگستان به جای واژه‌ «دایره» «گردکی» و به جای «مستقیم»، «سیخکی» را برنهاده است. بهتان‌زنان که این دو واژه و مانند اینها را به زبان می‌آورد بی‌درنگ زیر خنده می‌زند و بر مصوبه‌های فرهنگستان فسوس می‌کنند هنگامی که از ایشان می‌پرسیم این واژه‌ها را از کجا یافته‌اند، با شگفتی ‌می‌گویند: همه مردم اینچنین می‌گویند و در روزنامه‌ها اینچنین نوشته‌اند؛ اینچنین واژه‌هایی در هیچ کتابی به چاپ نرسیده و در هیچ کتابی نمونشی نشده که اینها برنهاده‌ فرهنگستان است. آوازه‌افکنی برخی از رسانه‌ها سبب می‌شود که مردم به فرهگستان ایران بدبین شوند و آن را خودی ندانند.

کم‌کوشی: از دیگر علتهای نگاه بدبینانه به فرهنگستان، کم‌کوشی زبانوران است. برای مردم دشوار و نیروبر است واژه‌ای را که پذیرفته‌اند فرونهند و واژه نوآمده‌ای را بپذیرند. این کار نیاز به کوشش و کارمایه دارد؛ ازین رو آسان‌تر آن است که واژه‌ای را که یاد گرفته‌اند به کار آرند و واژه تازه دیگری را یاد نگیرد. کم‌کوشی و تن‌آسانی است یکی از علتهای بدبینی زبانوران به نوواژه‌ها. تا اندازه‌ای این رفتار و کردار طبیعی است و بهنجار؛ زیرا هر چه ما سالمندتر می‌شویم توان آموختن و نرمش‌پذیری‌مان کمتر می‌شود؛ به گونه‌ای که بیشتر سالمندان توان برتابیدن دگرگونی را ندارند. اگر از سالمندی بخواهید شیوه جامه پوشیدن خود را دگر کند او نمی‌پذیرد و از نوجویی می‌پرهیزد. نوواژه‌سازی نیز گونه‌ای نوجویی و نوخواهی است که گه‌گاه از سوی برخی به سختی پذیرفته می‌شود و در گام‌های نخست دل‌پسند نمی‌افتد.

فرهنگ پیشرفته: از دیگر علتهایی که سبب ناخرسندی مردم از نوواژه‌های فرهنگستان شد، فرهنگ پیشرفته باخترزمین است. هر کشوری که توانا باشد و فرهنگ پویا و پیشرفته‌ای داشته باشد، دیگر ملّتها می‌کوشند از ایشان پیروی کنند و همسان ایشان رفتار نمایند. نگاهی به جوانان بیفکنید؛ همینکه جامه‌ای از باخترزمین می‌رسد بی‌درنگ در تهران رواج می‌یابد و گروهی، خود را سربلند و سرافراز می‌شمارند که بتوانند همچون فرنگیان خود را بیارایند و چون ایشان سخن بگویند. طبیعی و بهنجار است که واژه‌های انگلیسی که نشانه پیشرفت و فرهنگ است، آسان‌تر پذیرفته آید تا زبان پارسی که در دانش، وابسته به جهان غرب است و پایش لنگ. واژه‌های انگلیسی به سادگی رواج می‌یابند و مردم به سادگی آنها را می‌پذیرند؛ امّا واژه‌های پارسی با کوشش و تکاپو جای خود را می‌گشایند، گرچه خوش‌آهنگ‌تر از برابر انگلیسی‌شان باشند. واژه‌ بالگرد یا رایانه از واژه‌های هلیکوپتر و کامپیوتر ساده‌تر و خوش‌آهنگ‌تر اند؛ امّا پس از یکی دو دهه هنوز این واژه‌ها در زبان مردم رواج نیافته‌اند. همین واژه‌ها اگر از سوی باخترزمین پیش نهاده می‌شد چه بسا یک‌شبه ره چندساله را می‌پیمود.

saeedjafari
jafarisaeed

مهنامه‌ها و روزنامه‌ها

روزنامه‌نگاری در ایران از روزگار قاجار پاگرفت و میرزا صالح شیرازی نخستین کسی است که روزنامه بی‌نامی را که بعدها به «کاغذ اخبار» شناخته شد بنیاد نهاد. وی هنگامی‌ که به انگلستان راه سپرد تا فن ترجمه را بیاموزد با صنعت چاپ نیز آشنا شد و چاپخانه‌ای خرید و به ایران آورد. کاغذ اخبار از سال ۱۲۵۳ تا ۱۲۵۶ﮬ.ق. در روزگار پادشاهی محمّد شاه به چاپ رسید؛ امّا باید یادآوری کرد که روزنامه‌نگاری به زبان پارسی در هند، پیش از این آغازید و آنچه در این جستار می‌آید درباره روزنامه‌نگاری در ایران است.

       پس از این، روزنامه «اشعه روشنایی» در ارومیه به چاپ رسید. امیرکبیر نیز روزنامه‌ای به نام «وقایع اتفاقیه» پی افکند. کم‌کم نثر روزنامه‌ای نیرو گرفت و در روزگار مشروطه شمار روزنامه‌ها بسیار افزود. رواج و گسترش روزنامه و مهنامه، نثر پارسی را دگرگون کرد و نثر ساده و تازه‌ای را به نام نثر روزنامه‌ای پدید آورد. نثر روزنامه‌ای ساده و کم‌وزن بود و به زبان مردمی بسیار نزدیک. در آن، دیگر پیرایه‌ها و گزافه‌گویی‌های نثر برساخته به چشم نمی‌آمد. واژه‌ها و آمیغهای کوی و برزن در آن فراوان بود و از زبانزدها و دستانهای مردمی آکنده. درصد وامواژه‌های تازی نسبت به نثر برساخته و فنی کمتر و جمله‌های عربی آن بسیار اندک بود؛ البته بیشتر روزنامه‌ها، نثر نپخته و نااستواری داشتند؛ امّا نثر روزنامه‌نگارانی همچون: دهخدا و بهار اینگونه نبود. از همان آغاز پیدایش روزنامه‌ها، سره‌نویسان نیز جستارهایی را در روزنامه‌ها و مهنامه‌ها چاپ می‌کردند و کم‌کم بر آن افتادند که مهنامه‌های سره را راه‌اندازی کنند. گمان می‌برم که روزنامه اختر، نخستین روزنامه‌ای باشد که جستارهایی به پارسی سره در آن چاپ شده باشد.

       به هر روی و سان در این بخش به کوتاهی به بررسی مهنامه‌ها و روزنامه‌های سره می‌پردازیم.

مهنامه اختر

این مهنامه به دست پژوهشگر نرسید. نمونشی به این مهنامه در کتاب «تاریخ ادبیات ایران» به قلم ادوارد براون به چشم خورد. (ن.ک. همین پایان‌نامه، ص۱۰۷) روزنامه اختر در روزگار قاجار در بیرون از ایران چاپ می‌شد و در سال ۱۳۱۴ از چاپ بازایستاد.

نامه بانوان

 این مهنامه به دست پژوهشگر نرسید. نمونشی از این مهنامه در کتاب « تاریخچه فرهنگستان ایران» فرادید آمد.

مهنامه پیمان

این ماهنامه را کسروی پایه‌گذاری کرد و نوشته‌های آن نیز به کلک وی نوشته می‌شد؛ ازین رو به صورت جداگانه بررسی نمی‌شود. جُنگی از این مهنامه در تهران به چاپ رسیده است.

مهنامه « ایران کوده»

ذبیح بهروز، انجمنی به نام «انجمن ایرانویج» را بنیاد نهاد. با این انجمن دانشمندانی همچون دکتر محمد مقدم استاد زبان‌شناس، اوستادان و پارسی‌باستان‌شناس دانشگاه تهران، همچنین دکتر صادق کیا استاد زبان پهلوی دانشگاه تهران همکاری داشتند که به چاپ مهنامه «ایران کوده» دست یازیدند. از بد زمانه، تنها هجده شماره از این مهنامه به چاپ رسید.

مهنامه آوین

این ماهنامه فرهنگی از سال ۱۳۸۲ آغاز به کار کرد. گرداننده ماهنامه سید ضیاءالدین هاجری کتابی درباره وندهای پارسی و «فرهنگ برابریاب»ی را نیز به چاپ رسانده است. نوشته‌های این ماهنامه یکسره به فارسی سره است. در پایان هر جستار ستونی نیز به روشنکرد نوواژه‌ها و معنای آنها ویژه داشته می‌شود. دریافت معنای نثر ماهنامه دشوار نیست و با کمی درنگ می‌توان معنای متن را دریافت. گاه اندک وامواژه‌ای‌ نیز در متن راه می‌جوید. بر پژوهشگر روشن نیست که نویسندگان، جستارها را به سره می‌نگارند یا اینکه دکتر هاجری متن‌ها را به فارسی سره برمی‌گرداند. ماهنامه آوین خود را در ویرایش جستارهایی که به دفتر ماهنامه فرستاده می‌شود، آزاد می‌داند و یادآوری می‌کند که فرستندگان، هیچ خرده‌ای بر ماهنامه نمی‌توانند گرفت. گمان می‌رود جستارهای فرستاده شده به کلک دست‌اندرکاران، به ویژه‌ دکتر هاجری به پارسی سره برگردانده ‌شود. این ماهنامه، انجمنی به نام انجمن پاسداری و پالایش زبان فارسی نیز بر پا می‌کند. نمونه‌ای از واژه‌های این ماهنامه در زیر می‌آید:

گرفتنگاه: مراجع                      فرآمد: نتیجه                      یارسالار: ناظم

آباتا: الفبا                               اندریافت: مفهوم، معنی          موژ: مصیبت

دگرش: تغییر                          خلیج: شاخابه                     گروهه: مجموعه

همگمارش: کمیسیون                سراستاد: پرفسور                 دینمرد: روحانی

       به گمان نگارنده برای بسیاری از وامواژه‌ها نمی‌توان برابر فارسی ساخت؛ اگر هم بشود، امیدی نیست که این واژه‌ها بتوانند راهی به زبان گفتار بگشاید. هیچ بایستگی نیز در اینکه همه واژه‌ها، فارسی باشد نیست. نمونه‌ای از واژه‌هایی که برابریابی‌شان به گمان پژوهشگر جویش و کوششی بی‌فرجام است، در زیر می‌آید. دیگر اینکه برخی از این واژه‌ها فارسی‌اند و ماهنامه آوین در بازشناسی ریشه این واژه‌ها دچار لغزش شده است:

فیلم: توژه                         نعمتها: شیدانها، پلاوی ، نعمات              صفت: فروزه

ملّی:پاترمی                        وزیر: دستور، ویچیر                            فولکور: هاموید

شمع: شماله                       جنوب: نیمروز                                 فلز: توپال

قبه: گنبد، راژ                     طبیعت: اپرهام                                 مادی: ماتکیک

روزنامه امرداد

امرداد، هفته‌نامه‌ای است که امروزه دو هفته یکبار به چاپ می‌رسد. گردانندگان ماهنامه گرایش ایرانی و زرتشتی دارند و می‌کوشند به جای واژه‌های انگلیسی و تازی برابرهای فارسی به کار ببرند. نثر روزنامه، ساده است و دریافتنی. گه‌گاه واژه‌های فارسی‌ای در متن فرادید می‌آید که ناآشنارویند. برابر آشنای این نوواژه‌ها در میان کمانک گنجانده شده است. در این هفته‌نامه، در هر شماره ستونی برای فرهنگ برابریاب ویژه داشته می‌شود. نمونه‌ای از نوگزیده‌های این هفته‌نامه در زیر می‌آید:

شوند: علت                          رویه: صفحه                         رخدادنگار: تاریخ نویس

فرزانش: حکمت                     بیگانه: اجنبی                       دزدی: اختلاس

باختری: غربی                       خسته: مجروح                       شهرنشین: متمدّن

گیتایی: مادی                       مینوی: معنوی

وبگاه‌ها

خوشبختانه وبگاه‌های پرشماری را به فارسی و انگلیسی می‌توان یافت که جستارهای سودمندی درباره سره‌نویسی نگاشته‌اند. پژوهشگر در این بخش به پرارج‌ترین این وبگاه‌ها می‌پردازد و چکیده‌ای از کارهای ایشان را فراپیش می‌دارد.

وبگاه دکتر محمدِ حیدری ملایری ( واژه‌نامه اخترشناسی)

دکتر محمدِ حیدری ملایری، دانشمند برجسته‌ای است که در رصدخانه‌ پاریس و در زمینه‌ اخترفیزیک به کاوش می‌پردازد. وی در سال ۱۳۴۸ کارشناسی خود را در رشته فیزیک از دانشگاه تهران گرفت؛ سپس سه سال در نشر علمی و فرهنگی (= فرانکلین) به ویراستاری کتابهای فیزیک پرداخت و بیش از ده کتاب فیزیک و اخترشناسی را از انگلیسی به فارسی برگرداند. در سال ۱۳۵۳ با راتبه دولت فرانسه به پاریس رفت تا در رشته اخترشناسی و اخترفیزیک بپژوهد. او توانست در سال ۱۳۵۸ دکترای سیکل سوم و در سال ۱۳۶۲ دکترای دولتی را که بالاترین دانشنامه فرانسه به شمار می‌آید، از دانشگاه پاریس دریافت کند و در سال ۱۳۵۹ توانست چونان «اختر شناس» در رصدخانه (= نپاهشگاه) پاریس به کار بپردازد.

       در سال ۱۳۶۲، هنگام پژوهش برای پایان‌نامه دکترای خود، به جسمهای ناشناخته‌ای در دو کهکشان همسایه ما (= ابرهای ماژلانی) پی برد. پیش از این گمان می‌شد که این جسمها ستاره‌اند؛ ولی او نشان داد که در واقع میغهای (= سحاب) ویژه‌ای‌اند که ستارگان پُرجرمِ نوزاد، آنها را پدید ‌آورده‌اند. از آن زمان تاکنون بخش بنیادین کاوشهای وی درباره این جسمها ست. دستاورد پژوهشهای ملایری تاکنون در بیش از یکصد جستار به چاپ رسیده‌ است؛ همچنین دکتر حیدری ملایری فرنشین گروهی از اختر فیزیکدانان فراملی است که درباره پیدایش ستاره‌های پُرجرم و تأثیر این ستارگان بر فراخنای پیرامونشان کاوش می‌کنند. کندوکاوهای چند سال پیش ایشان با به کار بردن فراخنابین (=تلسکوپ) هابل به دست آمده است.

       وی در سال ۱۳۶۴ به رصدخانه بزرگ اروپا ( ESO ) در کشور شیلی پیوست و به همراه خانواده‌اش به مدت ۷ سال در آن کشور نشیمن گزید. گفتنی است در پی پژوهشهایش از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۰ دستیاری کاربخش (=دپارتمان) اخترشناسی رصدخانه اروپا را نیز به دست آورد. «جرم بیشینه ستارگان» یکی از دستاوردهای پژوهش‌های دکتر حیدری ملایری است.

       دکتر ملایری، افزون بر دانش‌آموختگی در رشته فیزیک و اخترشناسی، در روزگار جوانی‌اش به دلیلِ گمارده شدن به شغلِ ویراستاری متن‌های علمی، این فرصت را یافت که با زباندانان و واژه‌سازان کشور همنشین شود و تنگناهای زبانِ پارسی را بشناسد. کار در نشر علمی و فرهنگی (= فرانکلین) وی را با آزموده‌های دانشمندان نام‌آوری همچون غلامحسینِ مصاحب، احمدِ آرام و شمس‌الدینِ ادیب سلطانی آشنا کرد و او را به سوی زبان‌شناسی کشاند. ملایری از آن پس به جنب و جوشی برای پیشبردِ زبان دری، زدودن تنگناهایِ زبانمایه‌ علمی و چاره‌جویی آن پرداخت و واژه‌نامه فارسی‌ای برای دانشواژه‌ها فراهم کرد.

       وی با زبانهای پهلوی، پارسی باستان، اوستایی، سنسکریت، یونانی و لاتین آشنایی دارد و درباره حدود بیست گویش ایرانی بررسی‌هایی انجام داده است. این پژوهشها به فراهم آوردن «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» به زبانهای انگلیسی، فرانسه و فارسی انجامید که ایشان به عنوان کاری فرعی در دست داشتند و تاکنون حرف های A تا K را در وبگاه خود در دسترس همگان نهاده‌اند. (تارنما)

نمونه‌ای از واژه‌های دکتر ملایری

ترجمه سنتیVerb-Noun-Adjective
تحلیل/تجزیهAnalize ((واکافتن  -Analysis ((واکافت – Analytic ((واکافتی
دیالیز کردن- دیالیز- دیالیزیDialyze ((تراکافتن – dialysis ((تراکافت – dialytic ((تراکافتی
تجزیه خودبخودAutolysis ((خودکافت
فساد در اثر عامل خارجیheterolysis ((دگرکافت -hydrolytic ((دگرکافتی
تجزیه در اثر آبhydrolyze ((آبکافتن -hydrolysis ((آبکافت
تجزیه در اثر نورphotolyse ((شیدکافتن -photolysis ((شیدکافت
؟hemolyze ((خون‌کافتن – hemolysis ( (خون‌کافت– hemolytic ((خون‌کافتی
تجزیه ادرارurinalysis ((میز‌کافت
تجزیه بر اثر برقelectrolysis ((برق‌کافت
؟glicohenolysis ((گلیکوژن‌‌کافت
؟glycolysis ((قند‌‌کافت

( بازدیسی زبان فارسی، حیدری ملایری، تارنما)

مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش

این وبگاه بسیار گسترده است و پردامنه و در زمینه بسیاری از رشته‌های دانشگاهی می‌توان جستارهای سودمندی را در آن یافت؛ همچنین در زبانه زبان و ادب فارسی، فرهنگ برابریابی فراپیش می‌دارد که به گمان نگارنده درازآهنگ‌ترین فرهنگ برابریابی است که در تارنما می‌توان یافت. فرهنگ برابریاب این وبگاه بیش از بیست هزار واژه دارد. در آغاز این برابریاب آمده: یکی ازهدفهای سره‌گویی و سره‌نویسی این است که از زیان‌هایی که واژگان بیگانه به ساختار آوایی و گوشنواز زبان پارسی، و همچنین رسایی، پختگی و استواری آن وارد می‌کنند، جلوگیری کنیم. بی‌گمان به کارگیری واژه‌های پارسی برای پارسی‌زبانان بسیار دلنشین‌تر و گوشنوازتر است.

نگارنده برای فراهم کردن برابر‌یاب خود از این وبگاه بسیار بهره جست؛ ازین رو از دست‌اندرکاران و کارکنان آن بسیار سپاسگزاری می‌کند.

پارسی‌مان

از دیگر وبگاه‌هایی که فرهنگ برابریابی فراپیش می‌دارند، پارسی‌مان است. این وبگاه در آغاز واژه‌نامه خود چنین می‌گوید: این واژه‌نامه، برابرهای پارسی ۶۳۴۵۹ واژه‌ بیگانه‌ روامند در زبان فارسی، از گذشته‌های دور تاکنون را پیش‌می‌نهد. در این واژه‌نامه برای بیش‌تر واژگان بیگانه، چندین همتای پارسی پیشنهاد شده است تا هر کس بتواند آن واژه‌ای که فراخورتر و شایسته‌تر می‌بیند، برای کار خویش برگزیند. امید است که با گذشت زمان، بسامد و بسیاری کاربرد یک واژه‌ پارسی، آن را شایسته‌ جای‌گزینی همتای بیگانه‌اش گرداند. این روش، دو سودمندی دارد؛ یکی آنکه در واژه‌پردازی، واژه‌آفرینی و پیشنهاد واژه برای واژگان بیگانه، همیشه راه برای هر پارسی‌گو و پارسی‌دان باز است و دیگر آنکه، همه برابرهای پیش‌نهادی را برای گزینش، پیش روی همگان می‌نهد و از این راه، همتاگزینی بهینه واژگان بیگانه را به مردم و پارسی‌گویان می‌سپارد؛ از این رو باید که در جایی به این‌کار پرداخته شود و چه نیکو جایی است رایاتار که همیشه دست‌یافتنی است.

       همچنین در این وبگاه می‌توان نرم‌افزاری را یافت که بر روی واژه‌نامه نرم‌ افزاری بابیلون برنشانده (=نصب) می‌شود. نرم‌افزار پارسی‌مان را بر روی واژه‌نامه بابی لون می‌توان برنشاند و با این کار به سادگی می‌توان، برابرهای پارسی را در کنار واژه‌های انگلیسی بررسید. اگر می‌خواهید درباره برابریاب بابیلون بیش‌تر بدانید، به وبگاه پارسی‌مان سری بزنید

برای آمایش و پُرباری واژه‌نامه پارسی‌مان از بنمایه‌های زیر خوشه‌چینی شده است:

۱٫ برابریاب؛ نویسنده: ابوالقاسم پرتو

۲٫ لغت‌نامه دهخدا؛ نویسنده: علی‌اکبر دهخدا

۳٫ فرهنگ معین؛ نویسنده: محمد معین

۴٫ فرهنگ شش پوشنه‌ای انگلیسی- فارسی آریان‌پور

۵٫ واژگان پیش‌نهادی فرهنگستان

۶٫ فرهنگ بیست‌هزار؛ نویسنده: ضیاءالدین هاجری

۷٫ واژه‌های فارسی، نویسنده: محسن شاملو

۸٫ یک‌هزار واژه سره پارسی؛ نویسنده: احمد علوی

۹٫ فرهنگ‌نامه پارسی آریا؛ گردآورنده: دانش‌یار

در این وبگاه فرهنگ نامهای ایرانی نیز یافت می‌شود و کاربران می‌توانند به سادگی به نامهای دلربای پارسی دست یابند. این وبگاه سرسختانه از به کار بردن واژه‌های بیگانه خودداری می‌کند؛ ازین رو همه واژه‌های وبگاه به فارسی است.

نرم افزار« پارسی را پاس بداریم»

این نرم‌افزار دارای چندین زبانه است که دو زبانه آن بیش از دیگر زبانه‌ها به کار سره‌نویس می‌آید: زبانه فرهنگ برابریاب و زبانه نامهای ایرانی که دارای دو بخش نام پسرانه و نام دخترانه است. خوانندگان می‌توانند این نرم‌افزار را از تارنما بارگیری کنند.


[۱] در متن: «شماره»

[۲] در متن: «شماره»

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

سره‌نویسی پس از مشروطه

در روزگار قاجار، ایران دو شکست کمرشکن از روس‌ها دید و این دو شکست به بستن دو پیمان‌نامه ننگین ترکمن‌چای و گلستان انجامید. با شکست ایران از روسها سرزمینهای پهناور و زرخیزی از بوم و بر ایران گسست و سرمایه‌های فراوانی از دست رفت؛ امّا این شکستها چشم و دل مردم و کشورداران را گشود تا از خواب سنگین هزارساله بیدار شوند و برای واپس‌ماندگی خود چاره‌ای بیندیشند. از میان کشورداران بلندپایه کشور، دو کس نامبردارند: عباس‌میرزا و قائم مقام فراهانی. این دو تن کوشیدند فرهنگ و شارمندی باخترزمین را بشناسند و ایرانیان را با دانش، فن و یافته‌های اروپا آشنا کنند. پس از این دو تن امیرکبیر راه ایشان را پی گرفت و با پی افکندن دارالفنون راه را برای گسترش دانش هموار کرد.

ناصرالدین شاه دو بار به همراه گروهی از درباریان به فرنگستان رفت و از کشورهای پیشرفته دیدن کرد. دیگر بلندپایگان کشور نیز به همراه او به اروپا راه کشیدند و بر سر آن افتادند تا مردم را از پیشرفتهای اروپا آگاه سازند. این گروه با نوشتن سفرنامه و ترجمه کتابهای فرنگی کمک شایگانی به آشنایی ایرانیان با فرهنگ اروپا کردند.

از سوی دیگر رواج دستگاه چاپ و روزنامه‌نگاری به گسترش کتاب‌خوانی و دانش یاری رساند. با رواج و گسترش روزنامه‌نویسی، نثر روزنامه‌ای نیز رواج یافت. روی سخن روزنامه‌ها مردم کم‌سواد و کوچه و بازار بود؛ ازین رو می‌باید زبان درباری و فنّی درنوشته می‌شد و زبان نوشتار به زبان گفتار نزدیک ‌می‌گردید.

نثر روزنامه‌ای، نثری است ساده که مردم می‌توانند به سادگی آن را دریابند. پس از مشروطه مجلس نیز راه اندازی شد و مردم در گرداندن کشور تا اندازه‌ای نقش باختند. روی سخن مجلسیان، دیگر دربار نبود. روی سخن ایشان با مردم کم‌سواد ایران بود. همه اینها سبب می‌شد که زبان فارسی روان‌تر از گذشته شود و واژه‌ها و زبانزدهای کوچه‌ و بازار در نثر پارسی جان بگیرد. نثر جمال‌زاده نمونه نغزی از نثر این روزگار است. «کباب غاز» بیش از یکصد کنایه و واژه کوچه و بازار دارد، واژگانی همچون: هم‌قطار، خرت و پرت، سماق مکیدن، سال آزگار…

از دیگر رویدادهای خجسته این دوره، راه‌اندازی دانشگاه تهران است. در سال ۱۳۱۳ این دانشگاه پی افکنده شد و کم‌کم رشته‌های علمی باخترزمین در ایران نیز بنیاد گرفت و بدین ترتیب گروه پرشماری از ایرانیان با رشته‌های علمی آشنا شدند و کتابهای پرشماری به پارسی برگردانده آمد. کم‌کم فرهیختگان دانشگاه از زبان‌شناسی علمی آگاهی یافتند و تنگناهای زبان دری را شناختند؛ ازین رو در پی چاره افتادند و با واژه‌سازی و رونگاری از فرهنگ اروپایی به مایه‌وری پارسی یاری رساندند. پیش از این سخنوران از زبان‌شناسی علمی آگاهی نداشتند؛ ازین رو اگر کاری به پارسی سره می‌گزاردند پایه علمی نداشت همانگونه که واژه‌سازی‌ها و واژه‌گزینی‌های گروه آذرکیوان اینچنین بود؛ امّا گسترش زبان‌شناسی و باستان‌شناسی، آگاهی فرهیختگان را افزود و جنبش سره‌نویسی نیز به شیوه علمی پی گرفته شد. کسروی از زبان‌شناسی علمی و زبانهای باستانی ایران سررشته داشت و سره‌نگاری‌اش بر پایه روشهای عملی به انجام می‌رسید؛ ازین رو کارهای وی از سره‌آفرینان پیشین خوش‌تر افتاد.

گفتنی است که پژوهشهایی که باخترزمینیان درباره ایران باستان و شناخت زبانهای باستانی ایران انجام داده بودند، مردم را با گذشته کشورشان بیشتر آشنا کرد. پورداوود جستارهای بسیاری درباره زبانهای باستانی ایران نگاشت و اوستا و کتابهای پهلوی در دسترس مردم نهاده شد. این نیز علت دیگری برای سره‌جویی شد. در این روزگار، زبان دری که یکی از پایه‌های بنیادین میهن‌دوستی و باستان‌گرایی به شمار می‌رفت، نیاز به رویکردی شایگان داشت. دیدمان ایرانیان در این روزگار به پشتیبانی از واژگان فارسی و پیرایش این زبان انجامید. مردم خواهان آن بودند که واژه‌های سره و ناب رواج یابد و به جای وامواژه‌ها به کار رود. در همین روزگار فرهنگستان یکم پی افکنده شد و نزدیک به دو هزار واژه برای وامواژه‌ها برنهاده آمد. مردم از این واژه‌ها پشتیبانی کردند و کشورداران نیز به رواج این برابرنهادها یاری رساندند.

شاید بتوان رواج شعر نیمایی را نیز یکی از علتهای گسترش واژگان فارسی شمرد. زبان از کالبدهای کهن رسته بود و زبان شعر آزادتر از گذشته می‌نمود؛ ازین رو راه برای رواج واژه‌های پارسی که در گذشته در کتابخانه‌ها خاک می‌خورد فراهم شد. نویسندگان ایران از روستاها و استانهای دوردست به پایتخت می‌آمدند و به همراه خود واژه‌های گویشهای بومی را در نوشته‌های خود به کار می‌بردند؛ همانگونه که نیما واژه «داروک» را در شعرش به کار گرفت. شعر این روزگار تنها از عشق آسمانی و بزمهای درباری نمی‌گفت. از آزادی، میهن‌پرستی و سیاست سخن می‌راند. سرایندگان می‌کوشیدند درون‌مایه‌های تازه‌ای را در شعر بیازمایند. این درون‌مایه‌های تازه نیاز به واژه‌های نو داشت و نیاز به دگرکرد گستره واژگانی. دیگر نثر فنّی و گرانبار از وامواژه‌ها نمی‌توانست به این هدفها دست یابد. نثر می‌باید دگرگون می‌شد.

یکی دیگر از عاملهایی که سبب شد نثر پارسی ساده‌تر شود و وامواژه‌های‌اش بکاهد رواج نمایشنامه‌نویسی ‌در ایران است. نمایشنامه‌نویسی در ایران پیشینه کهنی ندارد و در ادب ما به شیوه غربی آن، گونه‌ای تازه و نوآیین به شمار می‌رود؛ البته شبیه‌خوانی و روحوضی پیشینه ۲۵۰ ساله دارد؛ امّا هیچ‌گاه زبان شبیه‌خوانی چونان گونه ادبی شناخته نشده است. نگارش نخستین نمایشنامه ایرانی را به میرزا فتحعلی آخوندزاده بازمی‌خوانند. همو بود که نخستین رمان ایرانی را نیز نوشت. (ادبیات معاصر نثر، ادوار نثر فارسی، ص۵۱) کم‌کم این گونه ادبی روایی گرفت و درگسترد. زبان نمایشنامه‌ها، زبان گفتگو و گفتار است و نه نوشتار. ازین رو نمایشنامه‌نویس می‌باید به شیوه‌ای بنویسد که مردم در کوچه و بازار بدان سخن می‌گویند و نه آنچه در کتابها و نثر برساخته درباری یافت می‌شود. نزدیک شدن زبان نوشتار به زبان گفتار سبب شد که نثر ساده‌تری رواج یابد و گزافگی و دشوارگویی‌های نثر درباری کم‌فروغ گردد. هیچ‌گاه زبان دشوار و پیچیده دربار، درخور دریافت مردم نبوده و در هیچ روزگاری مردم به این زبان درپیچیده و ساختگی سخن نگفته‌اند.

آنچه گفته شد نشان می‌دهد که همه چیز بسیج شده تا نثر و شعر پارسی دگرگونی بنیادین ببیند و راه برای پیرایش و آرایش دوباره آن گشوده شود. گروهی سره‌آفرین نیز در این روزگار پدید آمدند و به این جنبش و گرایش نیرو بخشیدند؛ سره‌نویسانی همچون: کسروی و ذبیح بهروز. این نویسندگان که یاری و کمک شایگانی به پارسی رساندند در پیراستن زبان از وامواژه‌ها نقش بزرگی باختند. در این بخش به بررسی نمونه کارهای این گروه می‌پردازیم.

ایرج میرزا

پسر رو قـدر مـــادر دان که دایم          کشــد رنج پســر بیـچاره مادر.

برو بیش از پدر خواهش که خواهد        تو را بیـش از پدر بیــچاره مادر.

ز جان محـبوب‌تردارش که داردت         ز جان محبـوب‌تر بیــچاره مادر.

نگهـداری کـــند نه مـاه و نه روز          تو را چون جان به بر بیچاره مادر.

(تحقیق در آثار…، ص۱۸۹)

پورداوود

یکی بامـدادان فروشد سـروش،           به زرتشت اسپنتمان زد خروش.

که هنگامه ره سـپردن رسـید،            ترا اخــتر جــاودانی دمــید.

ترا باید اکنون کزین توده خاک،          شوی نزد هـرمزد دادار پاک.

زراتشت شد بر مهین پیشــگاه؛           ستاره فزون دید و بس بارگاه.

دگرگون جهانی پر از زیب و فر،           فروزنده و روشـن و شیــدور.

نمودار اخــتر برون از شـــمار،           پدیدار گنبد هــزاران هــزار.

بگردش ز خاور سـوی باخــتر،           روان و دوان از پـی همــدگر.

ز ماه و ز ناهـید و تیر سپــهر،            زکیوان و بهرام و برجیس و مهر.

سراسیمه از چرخ و از کهکشان،           شگفت اندر از رنگ چون پرنیان.

(پوراندخت نامه، ص۶۸)

رشید یاسمی

الا  ای  برافراشــته  نــارون!                    همـانا کـه یادت نیـاید ز من.

یکی سال سی، بازگرد و نظـر                    بر این عرصه بوستان برفـکن.

برآن‌کودک خرد بین‌کز نشاط                    زمـانی نیاسـاید اندر چـمن.

نگیرد جز از شاخ تو سـایبان؛                     نجوید جـز از برگ تو بادزن.

نه بر سیمش از سبزه خط غبار؛                    نه بر وردش از خارمحنت شکن.

نه پیموده هرگز طریق مـلال؛                    نه دانسـته هرگز نشان حزن.

چو مـرغ بهـاری کـند اهتزاز،                    نشستـه در آن تابداده رسـن.

همـه باغ پر بانگ زیر و بم است؛                   چـو آواز را برگشــاید دهـن.

 (دیوان،ص۷۳)

کسروی

هر کس که امروز می‌خواهد فارسی بیاموزد تنها به خواندن دستور فارسی و یاد گرفتن کلمه‌های فارسی بسنده نمی‌تواند کرد؛ بلکه ناگزیر است که صرف و نحو عربی را هم نیک یاد گرفته مقدار انبوهی از کلمه‌های عربی را دانسته باشد؛ و این خود رنج بزرگی است که همه کس از عهده آن برنمی‌آید؛ و از این جا ست که کسانی پس از چهل سال زندگی باز هم فارسی را غلط می‌نویسند و هر روز کشاکش غلط و درست در میان می‌باشد. هنوز در وزارتخانه‌ها گفتگو درباره چگونگی کلمه‌های تقاضا و تماشا و تمنا و مأیوس و مانند اینها برپاست و کار به متحدالمآل می‌انجامد. هنوز برخی مدیران روزنامه قطاع الطریق را مفرد دانسته به قطاع الطریقها جمع می‌بندند. هنوز به جای غیظ به معنی خشم کلمه غیض به کار می‌برند. هنوز مدیر یک دبستان به جای ثقه الاسلام سقط الاسلام می‌نویسد.

از سوی دیگر چون زبان کرانه‌ناپذیر گردیده ، این است که در خور فهم نیست و هر کتابی را جداگانه باید یاد گرفت.

کلیله و دمنه بهرامشاهی را با شاهنامه فردوسی پهلوی هم بگزارید. آیا می‌توان گفت که زبان هر دو کتاب یکی است؟…

آیا کسی که فارسی را از روی شاهنامه یاد گرفته می‌تواند کلیله را هم بخواند و بفهمد؟ کنون هم تکلیف چیست؟ کسی که در آرزوی فارسی آموختن است، فارسی کلیله را بیاموزد یا فارسی شاهنامه را؟ اگر شاهنامه فارسی است، پس کلیله چیست؟ آیا یک کسی تا چند سال درس بخواند که هم شاهنامه را بفهمد و هم کلیله و دمنه را؟ ( نوشته‌های کسروی…، صص۵۸ و۵۹)

پرویز ناتل خانلری

مشکــــلی دارم اگـر بگشــایی؛             بکنــم هر چه تو می‌فـــــرمایی.

گفـــــت: ما بنده درگـاه توییم؛             تا کــه هستیـــم هواخواه توییم.

بنده آماده بگو فرمان چــیست؟             جان به‌راه تو سپارم جان چیست؟

دل چو در خدمـت تو شـاد کنم،             ننگــم آید که ز جـــان یاد کنم.

این همه گفـت؛ ولی با دل خـویش             گفت و گویی دگــر آورد به پیش.

کاین ستمکار قوی پنـجه کنون              از نیاز اســـت چـنین زار و زبون.

لیک ناگــه چو غضبنــاک شود،             زو حسـاب من و جـان پاک شود.

دوسـتی را چــو نباشــد بنیــاد             حــــزم را باید  از دســت  نـداد.

در دل خویش چو این رای گزید              پر زد و دورترک جـــای گـزیـد.

 (گفت‌آورد از:  برسمند…، ص۲۶۸)

اسدالله آل بویه

افسوس که دل به هیچ رو کام نیافت؛           در ننگ فتاد و دسـت بر نــام نیـافت.

کوشید به جــان و هــیچ آرام نیافت؛           بس ره که گرفت پیش و همگام نیافت.

***

این آتش من به هیچ کس درنگرفت؛            وین کوشش من به هیچ ره سر نگرفت.

ابری نفکــند ســایه با این همه باز؛             بر داد نهـــال من کـــسی برنگـرفـت.

***

اینک دل من بگیر و در بندش کن؛              وارسته شدســت آرزومــندش کن.

با نیم نگـــه به خــویش آور او را؛              با نیم دگر ز خویش خرسندش کن.

***

مهر تو اگرچه آتش افـروز، خـوش است؛        درد تو اگرچه سخت جانسوز،خوش است.

بی تو همه دوزخ است؛ گر هست بهشت؛        با تو همه روزهــا چو نوروز،خـوش است.

(دیوان آل بویه، صص۲، ۴، ۸)

صادق کیا

زبان فارسی زبانی است توانا و آسان و زیبا که پیشینه کاربرد آن در نوشتن تا پیرامون دو هزار و پانصد سال پیش شناخته شده است. کهن‌ترین نوشته‌ای که اینک از آن در دست داریم، از «اریارمنه» پدر نیای داریوش بزرگ است. این زبان رفته رفته دگرگونیهای بزرگی یافته و ساده‌تر و آسان‌تر شده است. در دوره باستانی(روزگار شاهنشاهی هخامنشیان) فارسی سه جنس و سه شمار داشت و به پایان نامهای آن در هشت حالت دستوری پی‌بندهایی افزوده می‌شد و دستگاه گردانش(صرف) کارواژه‌های(فعل‌های) آن پیچیده‌تر و گسترده‌تر بود.

می‌دانیم که از روزگار کهن در برخی از آبادی‌های بزرگ و کوچک یا استانها و شهرستانهای ایران به گویشهایی سخن گفته می‌شد که دنباله‌های پاره‌ای از آنها تا امروز بازمانده است؛ ولی ایرانیان که به همبستگی و یگانگی خویش همواره سخت دلبسته و پای بندند، از دیریاز دریافته بودند که یک ملّت راستین بافرهنگ نیازمند زبان یگانه‌ای است که نه تنها در گفتگوهای روزانه به کار رود؛ بلکه برای بازنمودن همه اندیشه‌ها و خواسته‌های گوناگون فرهنگی و دانشی و فنّی آمادگی و توانایی داشته باشد. چنین بود که فارسی بر زبانهای ایرانی دیگر برتری و پیشی یافت و اندیشه‌های والا و دانش و هنر به آن زبان نوشته و سروده شد.(پیشنهاد شما…ش۷، صص نه و ده)

صادق چوبک

در روزگار کهن در سرزمینی پادشاهی بود سوریاکانتا نام؛ که به نیروی خرد وی، سپاهیانش به کرانه دریاها راه یافتند و هوش و کیاستش از همه سو به کرانه اقیانوس دانش رسیده بود. تنها یک چیز برایش ناشناس مانده بود و آن زن بود و عشق زن. گرچه زنان را سخت دشمن می‌داشت؛ امّا خود چنان زیبا بود که انوار سوزان جمالش، دل همه زنان بیقراری را که بر وی نظر می‌انداختند ریش می‌کرد. با این همه خود در برابر نگاه سوزان آنان، چون برف سرد بود.

چون زمانی برآمد وزیران پادشاه سخت نگران آینده کشور شدند و گفتند: پادشاه را پسری نیست و چون بمیرد، جانشینی ندارد و کار ملک به نابسامانی کشد.

پس انجمن ساختند و به شور پرداختند و به دنبال زنان فرستادند و ماهرویان را – به هر جا که بودند- گرد آوردند و برای وسوسه و اغوای پادشاه بر سر راه وی گماردند.

پس رگبار نگاه زنان زیبا بر سر و روی پادشاه باریدن گرفت؛ امّا همه بیهوده؛ زیرا زیبایی فرشته‌سان آن زنان حتی به اندازه برگ درختی که بر پشت پیل وحشی افتد، بر دل شاه تأثیری نداشت. (مهپاره، صص۱۵و۱۶)

محسن شاملو

زبان فارسی در دوران سه‌گانه باستان، میانه و نوین همواره دستخوش تاخت و تاز واژه‌های بیگانه بوده است؛ ولی هیچیک چون واژه‌های تازی در این زبان جای نگرفته است.

گروهی برآنند که واژه‌های تازی به زبان فارسی گسترش و پهناوری بخشیده است و این زبان را برای شکوفایی دانشهای گوناگون آماده نموده است.

گروهی دیگر می‌گویند تازی‌گرایی دانشمندان، نویسندگان و سرایندگان ایران مایه راه‌یابی واژه‌های تازی در زبان فارسی شده است و گرنه واژه‌های فارسی، برای شکوفایی اندیشه‌های گوناگون هیچ گونه کمبود و نارسایی نداشته است.

رای گروه سوم که به تازگی رو به سستی نهاده است، چنین است : «چون قرآن به زبان تازی است؛ ازین‌روی زبان تازی پایه اسلام است و چنانکه واژه‌های تازی از زبان فارسی دور شود، سستی و ناتوانی بر پیکره اسلام چیره می‌گردد…»

پاسخ این گروه بسیار ساده است؛ عیسی پیامبر مسیحیان به زبان عبری سخن می‌گفت؛ دوستان و شاگردان او گفتار وی را به زبان عبری می‌نوشتند. این نوشته‌ها در نیمه نخست سده دوم مسیحی به زبان یونانی و لاتین برمی‌گردد و در دسترس مسیحیان گذاشته می‌شود… هنوز هم زبان لاتین زبان کلیسا ست؛ ولی بیش از دو میلیارد مردم دنیا که از زبان لاتین چیزی سر در نمی‌آورند مسیحی اند. (پالایش زبان فارسی، صص۷۹و۸۰)

غلامحسین محتشم

نمی‌دانم شما از نوشته‌های مانی آن پیامبر صورتگر چیزی خوانده‌اید؟ یا روش او را آزموده‌اید؟ او پیامبری بود که بسیار کم شناخته شده و بهتر است گفته شود: هرگز آنچنان که می‌بایست شناخته نشده و تنها ارژنگ، نگارش آرایش یافته‌ای از او در دست ما به جای مانده. باید گفته شود از این پیامبر، نوشته‌های فراوانی به دست آمده که تا نود و چند سال پیش کسی از آنها آگاهی نداشت. نوشته‌های گرانبهای او زنده کننده زبان پارسی است و زبانی که ما با آن سخن می‌رانیم از کارهای مانی بی‌بهره نبوده؛ واژه و نویسه‌های نوشتارهای مانی را «استرانجلو» می‌نامیدند و بسیاری از واژه‌های او، نگهدارنده زبان پارسی بوده است؛ و اگر بگوییم فردوسی نیز از آن نوشتارها آگاهی داشته، سخن گران نگفته‌ایم؛ زیرا مانی نزدیک به پانصد و اندی سال و به گفته گروهی تا ششصد سال زودتر از فردوسی می‌زیسته و پایه پنداری او از کیش گنوسی ریشه می‌گرفته است…. در جنگها و ستیزه‌های بزرگ، سروده‌های فردوسی توانبخش گردان لشکر بوده؛ و این سروده‌ها چون پاک و بی‌آلایش ارزانی شده، بر دل و جان تماشاگران و شنوندگان می‌نشسته است؛ و برای به جنبش درآوردن یلان و پهلوانان کاربرد ویژه‌ای داشته است؛ و بازتاب نگارش سروده‌های فردوسی در خیزش پارسی‌گویان پس از وی، نیز به خوبی نمایان گردیده است. (بیایید پارسی…، ص۱۴)

نمونه‌ای از سروده‌های محتشم

در این اندیشه می‌سوزم که این‌سان،              زبان ما شده یکــسر پریشان.

به هرکس گفتم از این درد نالید           دو چشم خویشتن پر اشک مالید.

بیفکندند ســر بر زیر و پر درد؛            ز دل آهی فغانی نالـه‌ای سرد.

به هم گفتیم گر پیمان ببندیم،            به روی دشمنان درها ببندیم.

مگــر روزی که پیروزی بیـابیم؛           که در این‌کار یکسر پرشتابیم.

خورم سوگـــند تا پایان کـارم،            نیاســـایم به روز  و روزگارم.

کنم این کـار را یکــباره آسان؛            برای مـــردمان خـوب ایران.

(همان، صص۴۵-۴۶)

مهدی اخوان ثالث

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،

ور به رویش برگ لبخندی نمی‌روید؛

باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه‌های سر به گردون‌سای اینک خفته در تابوت پست خاک می‌گوید.

باغ بی‌برگی

خنده‌اش خونی است اشک‌آمیز.

جاودان بر اسب یال‌افشان زردش می‌چمد در آن

پادشاه فصلها، پاییز. ( تارنما، باغ بی‌برگی)

رعدی آذرخشی

من ندانم به‌نگـاه توچه رازی است نهـان              که من آن راز توان دیدن و گـفتن نتوان.

که شنیده است نهانی که درآید در چشم؟              یا که دیده اسـت پدیدی که نیاید به زبان؟

یک جهان راز درآمیخته داری به نگـاه؛              در دو چشم تو فروخفته مگـر راز جهان؟

چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم:               که جهانی است پر از راز به سویم نگران.

بس که در راز جهان خیره فروماندستم،              شوم از دیدن همــراز جهان ســرگردان.

*       *

چه جهانی است جهان نگه آنجا که بود،              از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان؟

گه از او داد پـدید آید و گــاهی بیـداد؛              گه از او درد همی خیزد و گـاهی درمان.

نگه مادر پرمــهر نمودی اســت از این؛              نگـه دشمن پرکـینه نشانی است از آن.

گه نماینده سسـتی و زبونی اسـت نگاه؛              گــه فرسـتاده فرّ و هـنر و تـاب و توان.

زود روشن شودت از نگــه بره و شــیر،              کاین بود برّه بیچـــاره و آن شـیر ژیان.

نگه برّه تو را گـــوید بشـتاب و ببــند؛              نگه شــیر تو را گـــوید بگـریز و ممان.

(بر سمند سخن، ص۲۶۵)

saeedjafari
jafarisaeed

ذبیح بهروز

در دامـن تپـه‌هـای خـرم،               گیسوی بنفشه رفته در هـم.

روی چـمن زمـرّدین فـام                خون ریخته شاخ لاله از جام.

انهار چـو رود نیل از شـیر،               مـی‌ریخــت ز آبشــارها زیر.

حوض عسـل و غـدیر باده،               فــوّاره به کهکشان گــشاده.

اندر خم و پیچ هر خـیابان،              صـدها گل و گلشن و گلستان.

بی‌حصر و شمر قصور عالی،              افــتاده به هر کـنار خـــالی.

از گوهـر شبچــراغ الـوان،               زینت در و بام و سـقف و ایوان.

ســیم و زر و کهربا و بسّد،               المـــاس و زمــرد و زبرجـد.

فیروزه و درّ و لعــل و لؤلؤ،               پاچیده به جای ریگ هر سو.

(قصه سکندر و دارا، صص ۷و۸)

نثر بهروز

دادبه گوید: نیاکان ما در اندامی سترگ و زیبا، هوش و خردی شایان داشتند. چون از ما نیرومندتر بودند و درازتر می‌زیستند، کار و آزمایش جهان بهتر و بیشتر می‌کردند؛ پارسایان پیشین را پایه دین و دانش آن از ما برتر و جهاندارانشان را مایه کامرانی از ما فراهم‌تر بوده است. هرگز دانش و فرهنگ خود از کس دریغ نمی‌داشتند؛ آنچه می‌دانستند و می‌یافتند مردم را می‌گفتند و می‌آموختند و هم می‌نگاشتند و آیندگان را می‌گذاشتند…

(گفت‌آورد از پایان‌نامه «درباره سره نویسی»، ص۱۰۲)

علی اصغر حکمت

وی [ذبیح بهروز] یکی از هواخواهان دلداده زبان پارسی سره است که پارسی را به شیوه‌ای ساده و روان، نگاشتن گرفته به روشی که ویژه خود اوست و نمونه روشنی از پارسی‌نویسی فرا راه مردم نهاد و نخستین کسی بود که برای آسان کردن کار پارسی‌نویسان فرهنگ کوچکی برای آموختن واژه‌های تازی که زبانزد همگان است بنگاشت؛ و در آنجا نزدیک به پنج هزار واژه تازی را به پارسی سره ترجمانی نمود. (گفت‌آورد از پایان‌نامه «درباره سره نویسی»، ص ۱۰۱)

سید علی صالحی

دروغ را برخواهم چید.

ددمنش را به دانایی خواهم رساند.

آزادگان را آفرین خواهم گفت.

و برای مردگان

آمرزش بسیار طلب خواهم کرد.

تا هست

سرزمین من آسمانی باد

که در او رودها و کاریزهای بسیاری به راه است

رودهای خوش خرام و

آبهای آینه‌رو.

ما دامنه ها و دشتهایی داریم دریاوار

سحرآمیز، سرسبز و برکت خیز

چندان که گله گوزنانش بسیار و

گله آهوانش بسیار و

بهارانِ بی‌پایانش بی‌پایان…!

و شما را گفتم

این بهشت بی‌گزند را گرامی بدارید

سرزمین من

توان شکفتنش بسیار است

سرزمین من، مادر من است. (منم کوروش شهریار روشنایی‌ها، صص۸۳ و۸۴)

سید محمد طباطبایی

همی‌گــویم و گفــته‌ام بارها             بود کـیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی‌است در کیش مهر                برون‌اند زین جرگه هشیارها

به شادی و آسایش و خواب و خور             ندارند کـــاری دل افـگارها

بجز اشک چشم و بجز داغ دل           نباشــد به دست گرفــتارها

کشیدند در کــوی دلدادگان             مــیان دل و کـــام دیوارها

چه فرهادها مــرده در کوه‌ها             چه حلاجهــا رفـته بر دارها

چه دارد جهان جز دل و مهر یار            مگــر توده‌هــایی و پندارها

ولی رادمــردان و وارسـتگان             نیازند هـــرگز به مــردارها

مهین مهـرورزان که آزاده‌اند             بریزند از دام جـــان تارهـا

به‌خون خود آغشته و رفته‌اند             چه گلهای رنگین به‌جوبارها (مهرتابان، ص۲۲۱)

برگردان واژه به واژه قرآن مجید بر پایه مبانی زبان‌شناسی

این کتاب در فرهنگسرای نیاوران چاپ شده است. ترجمه کتاب سراسر به فارسی سره نگاشته شده و همه واژه‌ها حتا نام سوره‌ها به فارسی برگردانده شده است. افسوس که به دست پژوهشگر نرسید.

ادیب سلطانی

«و منطقی است انتظار داشته باشیم که فرهنگستان زبان ایران که صاحب دانش زبان است پرتو خود را بر این پرسش نیز بگستراند که درباره خط کنونی فارسی سرانجام چه باید کرد.» این جمله در زمانِ و در پیوند با فرهنگستان دوم نوشته شده بود. خوشبختانه فرهنگستان زبان و ادب فارسی[فرهنگستان سوم] سالها ست که پژوهشی در زمینه شیوه خط فارسی را برآغازیده است. امید است که بیرونشدِ این پژوهش هر چه زودتر چاپ-پخش شود و در دسترس فارسی‌زبانان درون‌مرزی و برون‌مرزی و دیگر کشورهای فارسی زبان قرار گیرد؛ و پس از نگرخواهی‌ها و رایزنی‌های بایسته و سگالشهای دوباره فرهنگستان، سرانجام، ایران برای نخستین بار دارای یک شیوه خط هماهنگ و سنجیده گردد؛ ولی با این همه آرزو نکنیم که جدانگری و جداپسندی به‌یکباره از میان برود. در شیوه خط مانند هر زمینه اندیشگی دیگر، هماهنگی کامل برای پیشرفت اندیشه سیج‌مند[ خطرناک] است. وارون آن، بیشتر چنین است که میزانی از جدانگری و جداپسندی برای پیشبرد اندیشه بایسته است؛ و موتور فرگشت و پیشرفت است . در شیوه خط، مانند هر زمینه دیگر، چنین نیست که دانشمندی هرگز بتواند «فرجامین فرمان» را فراگوید؛ یا گروههایی از دانشمندان هرگز بتوانند فرجامین فرمان را فراگویند.» (درآمدی بر…، ص‌ هشت)

گزارش

میرشمس الدین ادیب سلطانی فلسفه‌دان، ترجمان، ادبدان و فارسی‌پژوه ایرانی به سال ۱۳۱۰ در تهران زاده شد. دانشنامه پزشکی‌اش را از دانشگاه تهران گرفت و به وین، پایتخت اتریش رفت تا در زمینه روانپزشکی بالینی و زیست‌شیمی به کندوکاو و کاوش بپردازد.

      درباره دقت ترجمه و وسعت دانش ادیب سلطانى داستانها گفته‌اند. چنانکه مى‌گویند براى ترجمه یک متن تمام نسخه‌های انگلیسى، فرانسه، عربى، یونانى و آلمانى متن را کنار یکدیگر مى‌نهد و خط به خط معنا و ادرونه جمله را در زبانهاى گوناگون برمی‌رسد؛ سپس دست به برگرداندن متن می‌یازد. ترجمه‌های باریک‌بینانه وی از آثار راسل،‌ ارستو، ویتگنشتاین و کانت که همه از زبانهای اصلی به فارسی برگردانده شده، از ماندگارهای ترجمه در زبان فارسی است. هر چند بسیاری با شیوه او ناهمداستانند؛ امّا کسی نمی‌تواند باریک‌بینی و نازک‌نگری او را نادیده بگیرد. زبان ادیب سلطانی پر است از نوواژه‌ها و ساختارهای تازه؛ واژه‌هایی که او بسیاری از آنها را برای نخستین بار آفریده است. وی در شیوه و لحن ترجمه‌اش راه ویژه‌ای را به کار می‌گیرد و ارزنده‌ترین کتابهای فلسفى این سده را به فارسی «سره» برمی‌گرداند. همین نوآوری‌ها و نوساخته‌هایش سبب شده که برخی با او ناهمداستان شوند و کارهایش را نپسندند.

این فلسفه‌دان نام‌آور، همه زبان‌هایی را که در ترجمه هملت از آن‌ها سود جسته: انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، روسی، فرانسوی، ایتالیایی، ارمنی همچنین عربی و یونانی را می‌شناسد و نوشتارهای فلسفی را بی‌میانجی از زبان اصلی‌شان به فارسی برمی‌گرداند.

کتابهای ترجمه‌اش عبارتند از: جستارهای فلسفی(برتراندراسل)، رساله منطقی- فلسفی، (لودویگ ویتگنشتاین)، ارگانون (منطق ارسطو)، سنجش خردناب (ایمانوئل کانت)، سوگنمایش شاه ریچارد (ویلیام شکسپیر) و بنیادهاى منطق نگریک (داوید هیلبرت ‎/ ویلهلم آکرمان)؛ البته ایشان کتابهایی نیز نگاشته‌اند که مهم‌ترین آن‌ها «درآمدی بر چگونگی شیوه خط فارس» و «راهنمای آماده ساختن کتاب» است. به گمان پژوهشگر کتاب «درآمدی بر چگونگی شیوه خط فارس» بهترین و کامل‌ترین کتابی است که درباره خط فارسی نگاشته شده است. وی در این کتاب درباره چرایی پرداختن به این نهشته مى‌گوید: «در حال کنونى در خط فارسى یک سلسله تشتت‌ها و آشفتگى‌ها وجود دارد؛ ولى نباید در دامنه، اثر و نتیجه آشفتگى‌هاى کنونى خط فارسى در سوى منفى مبالغه کرد. اگر فعلاً از پرداختن به کاستی‌ها و رسایى‌هاى خط فارسى درگذریم، املاى فارسى در برابر املاى پاره‌اى زبانهاى باخترى که تا سده‌هاى هجدهم و نوزدهم نیز دستخوش تشتت بودند، از نظر کلیات، نکته‌هاى حل نشده‌اى ندارد؛ بنابراین، اینکه در میهن ما اختلافهایى در جزئیات شیوه خط موجود است، نباید موجب نگرانى شود. کاملاً به عکس: این جدانگرى‌ها و جداپسندی‌ها از نظر تحرّکى که در اندیشه‌هاى پژوهشى ایجاد مى کنند، بسیار جالب‌اند و در گوهر خویش مى‌توانند به گونه‌‌‌اى وحدت معنادار بدل گردند.» («درآمدی بر چگونگی شیوه خط فارس»، ص۱)

ادیب سلطانی از نقد ترجمه و نثرش نمی‌هراسد و در دیباچه سنجش خردناب می‌گوید: «اگر با یک نوشته، یک نگره نوین، نابود شود، حق‌اش است که نابود شود: ناتوان، یا کم توان، یا میان‌تهى بوده است؛ از این رو با یک اتک [=حمله = attack]. با یک تلنگر، با یک مقاله فروریخته است؛ ولى اگر به رغم آفندها [حمله‌ها] و اتک‌هاى گوناگون، یک نگر یا نگره نوین به زندگى خود ادامه دهد و اندک اندک نیرومندتر شود و در اندیشش همگان نفوذ گذارد، آنگاه از راه «پارتى بازى» و «ارفاق» و «تعارف» به چنین پایگاهى دست نیافته است؛ بلکه بگوهر، نیرومند بوده است و در یک پیکار دویچمگویانه (دیالکتیک) چه بسا بیرحمانه، هستى بالنده الفنجیده است.».

این دانشمند بیشتر به عنوان ترجمه‌گر نوشته‌های فلسفی و ادبی شناخته شده است؛ هر چند در دیباچه برخی ترجمه‌هایش، مانند ترجمه منطق ارسطو بخشی از اندیشه‌های فلسفی خود را فراپیش می‌دارد. (تارنما)

فریدون جنیدی

در میانه شادی و رامش و خرّمی، کسی با کاووس چنین گفت که شاه هاماوران را دختری در شبستان است که بالای او چون سرو بستان است و از آن نیز زیبنده‌تر است؛ زیرا که بر سر سرو بستان، تاج نیست و بر سر آن سرو روان، تاجی است از گیسوی بلند چون مشگ سیاه که از سر تا زمین می‌ساید و چون کمندی دلها را می‌رباید و به بند می‌اندازد؛ و گفتارش برنده و شایسته است و لبانش چون قند شیرین و بایسته؛ و از سوی خدا بر چنین زیباروی مشکین موی آفرین باد که چون بهشتی آراسته و پر از رنگ و نگار است؛ و چون خورشید درخشان در بهار است؛ و نشاید که او جفت کسی بجز از شاه کاووس گردد؛ و چه شایسته است که شاه را جفتی چون آن ماه آید.

دل کاووس در سینه بجنبید و آرزوی آن دُخت سیه موی زیباروی، جانش را به آتش کشید و گفت که چنین است که می‌گویی و رای همین است که او را از پدرش خواستار شوم که چنین ماه به مشکوی زرین ما زیبنده و سزاوار است! ( نبرد هاماوران … ، صص۱۴و۱۵)

ضیاءالدین هاجری

در روزگاران گذشته- پیش‌تر از آن که کشورهای اروپایی پدید آیند و در جهانخواهی و جهانخواری بدانجا رسند که در هر کار تنها به سوزیان دارایی و سوداگری خویش بنگرند و میان مردمان کشورها، مرزهای ساختگی جدید پدید آورند و به نیروی اندوخته‌ای که از همان کشورها فراچنگشان می‌آید چندان بدان مرزهای ساختگی ارج بنهند که خویشان و نزدیکان دو سوی مرز را با یکدیگر دشمن گردانند تا بر سر همان مرزها با یکدیگر بستیزند- در نوشته‌های ایرانی، جهان به هفت کشور بخش شده بود. یکی کشور میانین بود که آن را «خونیرث بامی» یا ایران درخشان می‌نامیدند. شش کشور دیگر نیز در شش سوی آن بود که هرکدام به نامی خوانده می‌شد.

در تاریخ گیتی هر روزگاری را ویژگی‌هایی است که به خود آن روزگار بستگی دارد. در آغاز تاریخ آدمیان دسته‌ای می‌زیستند و آن زمان روزگاران افسانه‌ها بود. پس از پیدایش کشاورزی و روایی آن، دوره ده‌نشینی و شهرنشینی آغاز شد؛ سپس زمان جهانگیری و برپایی پادشاهی‌های بزرگ چون شاه‌فرمانی هخامنشیان و اسکندر و فرمانروایی روم روی داد. آن گاه دوره بزرگ فراتازی تیره بربرها پیش آمد که به فروپاشی شهریاری‌ها و فرمانروایی‌های گوناگون یادشده و شهرنشینی و بالندگی آنان انجامید. سرانجام دوره بازخیزی (رنسانس) فرارسید.

(فرهنگ وندها… ، ص۲۱)

بهرام بیضایی

و او – آرشِ ستوربان- در اندیشه‌ای دراز بود. پیشانی پرچین، به سراپرده دور [که به لبخند مرد پست می‌مانست] چشم دوخته. او دمی پیش، کالبد اسپی خونین را در خاک کرده است. و اینک تیره‌گرد سرخ را می‌نگرد از زمینِ جنگ برخاسته، کِش باد می‌برد. او به دشت می‌نگرد اندُهناک و هیاهویی می‌شنود که آشنا. او از پدرش می‌داند که شکست همیشه بر یک گونه است؛ و در این تیره‌گرد پگاهی می‌نگرد مردمان را؛ مردانی که هزارهزار از سرزمینهای پُرکوه و دشت – بر کوه ابر، بر دشت رمه- آمده بودند؛ و می‌اندیشیدند که به دشتها و کوه‌هاشان- کوه‌ها بلند، دشتها بزرگ- باز می‌توانند گشت. پس شیهه‌ای بلند و اسپی را سم به زمین و زمین پر شده از پاره‌های تن؛ و زمین را تن پر شده از زخمهای نو؛ و او – آرش ستوربان- زانو به زمین می‌کوبد و خاک را چنگ می‌زند خونین. پیش چشم او پیکار- و بانگ تبیره‌ها و آوای زنگ و کوس و غرش انبوه‌های جوشن پوش؛ و او چشم می‌بندد و می‌بیند که خورشید گریخت؛ که ماه پنهان شد؛ که کوه‌ها جنبیدند؛ که دشتها تنگ؛ که آسمان به پایین شد و زمین راست بالا رفت. ز بس که بارش ابر، ز بس که غرش باد، ز بس که تابش تندر؛ البرز سر از خواب برداشت. (سه برخوانی، ص۳۰)

گزارش

بهرام بیضایی در سال ۱۳۱۷ در تهران زاده شد. خانواده‌اش کاشانی‌اند و آن‌گونه که خود نوشته در کار شبیه‌خوانی. وی در سالهای دبیرستان دو نمایشنامه با زبان تاریخی نوشت؛ سپس به دانشگاه رفت تا در رشته ادب فارسی بفرهیزد؛ امّا دانشگاه را هِشت و به سال ۱۳۳۸ در اداره کل ثبت اسناد و املاک دماوند به کار گمارده شد. در سال ۱۳۴۱ به « اداره هنرهای دراماتیک» که بعدها «اداره برنامه‌های تئاتر» نامیده آمد راه برد. بیضایی که یکی از پایه‌گذاران و هموندان اصلی کانون نویسندگان ایران به شمار می‌رود، در سال ۱۳۴۸ به مقام استادی دانشگاه تهران رسید و در سال ۱۳۶۰ پس از بیست سال کار دولتی از دانشگاه تهران رانده شد. در سالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ خانواده‌اش از ایران کوچیدند و در سال ۱۳۷۵ با فراخواند «انجمن فرامرزی نویسندگان» به استراسبورگ روانه شدند.

کار در سینما

کار سینمایی‌اش را با فیلم‌برداری یک فیلم هشت میلیمتری چهار دقیقه‌ای سیاه و سفید آغاز کرد. پس از ساخت فیلم کوتاه «عمو سبیلو» در سال ۱۳۴۹، نخستین فیلم بلندش «رگبار» را ساخت. وی تاکنون نه فیلم بلند و چهار فیلم کوتاه ساخته ‌است. واپسین فیلمی که از او پس از ده سال به نمایش همگانی درآمد، سگ کشی (۱۳۸۰) است که از رویکرد گسترده کارشناسان و مردم برخوردار شد. او در کنار کارگردانی، نام‌آورترین فیلمنامه‌نویس سینمای ایران نیز به شمار می‌رود. واپسین کار او «وقتی همه خوابیم» در سال ۱۳۸۷ به رشته نگارش کشیده شد.

کار در نمایش‌سرا

بهرام بیضایی یکی از انگشت‌شمار هنرمندان ایرانی است که هم در نمایش‌نامه‌نویسی، کارنامه‌ای درخشان دارد و هم در سینما؛ همچنین وی همیشه به نمایش‌پژوهشی بسیار علاقه‌مند بوده است. بیضایی در سال ۱۳۳۸ نوشتن نقد و پژوهش درباره نمایش و سینما را آغازید و در سالهای دهه ۱۳۴۰ کتابهایی را در زمینه نمایش در چین، ژاپن و ایران چاپ کرد که هنوز هم درسنامه دانشجویان به شمار می‌آید. وی از همان سالها به نوشتن نمایشنامه پرداخت و در سال ۱۳۴۵ نخستین نمایش خود را کارگردانی کرد. بیضایی به همراه اکبر رادی و غلامحسین ساعدی از پایه‌گذاران جنبش نوین نمایشنامه‌نویسی ایران به شمار می‌روند. بیضایی پس از هجده سال راندگی از صحنه در ۱۳۷۶ دو نمایشنامه «کارنامه بندار بیدخش» نوشته خودش و «بانو آئویی» را هم‌زمان در تالار چهارسو و تالار قشقایی بر روی صحنه برد. «شب هزار و یکم» را نیز در سال ۱۳۸۲ در سالن چهارسو اجرا کرد. در تابستان سال ۱۳۸۴ نمایش «مجلس شبیه‌خوانی در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را در تالار اصلی تئاتر شهر بر روی صحنه برد که باز هم از رویکرد گرم تماشاگران برخوردار آمد.

       در سالهایی که بیضایی از صحنه به دور ماند و پروانه فیلمسازی‌اش در دست نبود، به نوشتن نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش پرداخت. برخی از کارهای وی در زیر می‌آید:

وقتی همه خوابیم (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس] (۱۳۸۷)

سگ‌کشی (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه‌نویس- سرمایه‌گذار- طراح عنوان بندی] (۱۳۸۰)

شاید وقتی دیگر… (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس- سازنده آنونس] (۱۳۶۶)

باشو غریبه کوچک (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس] (۱۳۶۴)

مرگ یزدگرد (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس-تهیه کننده] (۱۳۶۰)

خط قرمز (مسعود کیمیایی) [داستان نویس] (۱۳۶۰)

چریکه تارا (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس- طراح صحنه و لباس- تهیه کننده] (۱۳۵۷)

رگبار (بهرام بیضایی) [کارگردان- فیلمنامه نویس] (۱۳۵۰)

جایزه‌ها

برنده سیمرغ بلورین جایزه ویژه هیات داوران (مسافران) (۱۳۷۰)

برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه (سگ کشی) (۱۳۷۹)

برنده تندیس زرین بهترین کارگردانی جشن خانه سینما (سگ کشی) (۱۳۸۰)

برنده مجسمه سپاس بهترین فیلمنامه (رگبار) [ دوره ۵ جشنواره سپاس (مسابقه)] (۱۳۵۱)

برنده سیمرغ بلورین بهترین تدوین برای فیلم وقتی همه خوابیم (۱۳۸۷)

       بر روی پرده رفتن «دیباچه نوین شاهنامه» یکی از آرزو‎های سینمای ایران است. بهرام بیضایی در این فیلمنامه، زندگی فردوسی را با زبانی سینمایی بازمی‎گوید. فیلمنامه از به خاک سپردن فردوسی می‌آغازد و با برگشت دوربین به سوی مردم توس که پیرامون گور او گرد‎ آمده‎اند، پی گرفته می‎شود. رفت و برگشت‎ها به گذشته و اکنون باریک‌بینانه است و بازبردهایی که به شعرهای شاهنامه داده می‎شود، دانش و آگاهی نویسنده را به رزمنامه فردوسی نشان می‌دهد. زبان نغز بیضایی اگر در برخی از کارهایش ساختگی به چشم می‎آید، در «دیباچه نوین شاهنامه» به جُنگی از درخشان‎ترین گفت‎وگوهای نمایش‎نویسی ایران بدل شده است.

       بیضایی در این فیلم، روند کشته شدن فردوسی را به دست دینداران خام‌اندیش به نغزی نمایش می‌دهد؛ به ویژه آنجا که از زبان فقه‌دانی خام‌کار، گناه فردوسی را به کار بردن واژه‌های پارسی می‌داند. ( تارنما)

◙ بخشی از متن «دیباچه نوین شاهنامه»

بزنید مرا، سنگ‌پاره‌ها، تازیانه‌های شما بر من هیچ نیست؛ من شما را نستوده‌ام و پدران شما را از گمنامی به درنیاورده‌ام؛ من نژاد شما را که بر خاک افتاده بود، دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم؛ شما را گنگ می‌خواندم؛ من شما را از هوش و هنر سر برنیفزادم و فارسی پدرانتان را که خوارترین می‌انگاشتند زبان اندیشه نساختم؛ من چهره شما را که میان تازی و توری گم شده بود آشکار نکردم؛ سرزمین از دست رفته شما را به جادوی واژه‌ها بازپس نگرفتم و در پای شما نیفکندم؛ بزنید که تیغ دشمنم گواراتر پیش دشنام مردمی که برای‌شان پشتم خمید؛ مویم به سپیدی زد؛ دندانم ریخت؛ چشمم ندید؛ گوشم نشنید.

محمدعلی امام شوشتری

آیا زبان فارسی دری پس از اسلام پدید آمده؟ آیا زبان فارسی دری از راه سروده‌های شاعران پس از اسلام در سراسر ایرانشهر از سیردریا (سیحون) گرفته تا دریای پارس و از پشته پامیر تا کناره‌های فرات گسترش یافته است؟ آیا یک گویش محلی بی‌داشتن پیشینه فرهنگی کهن، می‌تواند در دو سده به ترازگاه زبانی فرهنگی و پیشرفته درآید؛ مانند زبان رودکی و دقیقی و فردوسی؟ آیا پذیرفتنی است مردمانی که زیر فرمان یک حکومت نبوده‌اند با هم چنین نهند؛ همه این زبان را یاد گیرند و در انجمنهای رسمی و نوشته‌ها آن را به کار برند؟

آیا درست است ایرانیان که هفت هزار سال پیش از این زمان به ترازگاه شهرنشینی بالا آمده‌اند و شاهنشاهی بزرگی در پهنه زمانه پدید آورده‌اند، در همه آن روزگاران دراز به پایگاه پدید آوردن و داشتن زبان یگانه ملّی که زبان رسمی همگی ایشان باشد، نرسیده بوده‌اند؟… بر پایه تاریخهایی که برای زبان فارسی نوشته‌اند یا آشکارتر گویم، تاریخ‌سازی که کرده‌اند، عمر زبان ملّی همگانی ایرانیان از روزگار سامانیان بالاتر نمی‌رود و کسانی که خیلی خوش‌بینی نشان داده‌اند، باز تاریخ زبان فارسی دری را از روزگار فرمانروایی سیستانیان(دودمان یعقوب لیث) و میانه‌های سده سوم هجری بالاتر برآورد نکرده اند…. راستی را بخواهید این سخنان، نه تنها پاک خطاست و از راستی به دور است زیانکارانه هم هست و از داوری‌های بدخواهانه برخی خاورشناسان سیاست‌پیشه، مایه گرفته که دوست نمی‌داشته‌اند چیزی بگویند و بنویسند که حکایت از یگانگی فرهنگ مردم ایران از روزگاران بسیار باستان کند. (تاریخچه فارسی…،ص۵ و۶)

حسین وحیدی

از همان زمان که انسان به جهان اندیشه و اندیشیدن پای نهاد، این پرسشها فرادید وی آمد و امروز نیز پس از گذشت روزگاری دراز و پیمودن فراز و نشیبهای اندیشه‌ای بیشمار و دریافتن پاسخهای بیشمار، این پرسشها همچنان فرادید انسان است. انسان می‌کوشد به یاری اندیشه خود راز هستی را دریابد و از گوهر و سرچشمه هستی آگاه شود؛ می‌کوشد پرده از راز زندگی بردارد؛ می‌کوشد آماج زیست و زندگی کردن را بشناسد و می‌کوشد بد را بشناسد و نیک را بشناسد و سرانجام می‌کوشد راه رستگاری و راه درست زیوی و بهزیوی را دریابد و بیابد.

آدمی در این راه و در راه دریافتن پاسخ پرسشهای یادشده، تلاش بسیار کرده و رنج بسیار برده و پاسخ بسیار شنیده است. پیامبران پرسشهای آدمی را پاسخ گفته‌اند. فیلسوفان آموزگاران اخلاق، پیشوایان آرمانی، دانشمندان، نویسندگان، هنرمندان و … هر یک به گونه‌ای پرسشهای آدمی را به بوته اندیشه خود برده و به گونه‌ای پاسخ داده‌اند که از میان همه پاسخها و رهنمودها، پاسخ و رهنمودهایی که در جهان بینی زرتشتی آمده جا و پایگاه ویژه‌ای دارد که این پاسخها و رهنمودها در دفتری ورجاوند که ژرفای آن به ژرفای دریاها و پهنابها ( اقیانوس) و ارج آن به اوج کهکشانها و آسمانها می‌کشد و می‌زند گردآوری شده است.(جهان‌بینی …، ص۱و۲)

زاغان آمدند و بلبلان رفتند؛ دیوانگان برکام شدند و فرزانگان نابکام. دزدان بار بستند و کاروانیان بار بر زمین نهادند. گولان آوا برکشیدند و هوشمندان خاموشی گزیدند. ستمکاران بر تخت نشستند و دادگران به تخته شدند؛ روسپیان و بدکاران بلندآوازه شدند و پارسایان و پرهیزگاران زدوده گردیدند. تاریکی آمد و فروغ رفت و شب، دامن سیاه بگسترد و روز پرده سپید برکشید. (پیام پیر …، ، ص۱۱۴)

مصطفی پاشنگ

برای فرزندان این مرز و بوم چه نامی زیباتر از نامهای ایرانی می‌شناسید؟ نامی که هماهنگ با گویش و آوا و فرهنگ مردم این مرز و بوم بوده و نشانگر ویژگی مردم این سرزمین باشد. به این نامنامه کوچک که در پیش رو دارید بنگرید که گزینشی است از نامهای فارسی با ریشه‌یابی آنها که از زبانهای پارسی ایران باستان و سانسکریت و اوستایی گرفته شده و آرش این نامها، پاکی، نیایش، درستی، راستی، دلاوری، زیبایی و والایی و همه نیکی و نیکویی‌ها و زیبایی‌ها را در خود دارد و ویژه مردم بزرگ این سرزمین، فرهنگ پربار و این مردم بامنش است و این نشانگر شایستگی نیاکان ما بوده که فرزندان خود را با این نامها می‌خواندند و تنها در ریشه‌یابی و آرش این نامها می‌توان پی به اندیشه‌های پربار آنها برد و سپاسگزار بود و این ما هستیم که باید با به کار گرفتن این فرهنگ بزرگ، پاسدار این همه زیبایی و والایی باشیم و با سرافرازی و بی‌نیازی در پهنه گیتی بر خود ببالیم. (زیبا نامهای ایرانی، ص۴)

ریشه‌یابی واژگان یک زبان، شناسایی ژرف‌ساخت آن و پی‌بردن به پیشینه فرهنگی گویشوران آن زبان بوده و راهی به سوی دانش زبان‌شناسی است. دانش زبان‌شناسی همدوش ادب پارسی می‌تواند با این شناسایی بر شیوایی و زایایی و پویایی زبان افزوده و هر واژه‌ای را شناسایی کرده و فراخور کاربرد آن در چهارچوب زبان‌شناسی به کار بگیرد و این شناسایی پیوند میان زبانهای هم‌خانواده را هم آشکار می‌کند و راهی به سوی جهان زبانی و یا جهانی های زبان خواهد گشود. به ویژه در زبان پارسی که تکواژها و واژه‌های ریشه‌ای این زبان کهنسال از زبان آریایی (سرچشمه زبانهای هندوایرانی و هندواروپایی) بوده و به گفته دانشمندان زبان‌شناسی جهانی، بخشی از راز نهفته دانش زبان‌شناسی را در جهان آشکار کرده است. (فرهنگ پاشنگ، ص یکم)

سید رضا حسینی نسب

رسید این گزارش ز کارآگهــان            که آید دگرباره هنـگی دمـان.

روانند افــزون‌تر از ده هــــزار            سوار خـروشان و دشمن‌شـکار.

به یثرب نشستی به پا شد نخست؛            پیمبر ز یاران خود چاره جست.

در آن پهنه، فرزانه‌ای ارجــمند            دلـیری ز ایرانیان شــد بلــند.

به سالار خود گفت سلمـان راد             وزآن گفته بر چیرگی ره گشاد.

که ما مردمان را در ایران زمین            به گاه نبرد اسـت آیین چنـین؛

چو تازد به ما لشگری بی‌شـمار،            شتابیـم و برگــرد دژ بی‌کــیار.

یکی ژرف کندک ز هرسو کنیم            در آن آب یا آتشـی افـکــنیم.

همی‌پاس داریم از شهر خویش             کز آنجا سـواری نتازد به پیـش.

پیمبر ز سلمان شنید این سخن            بگــفـتا به یاران در آن انجـمن،

که این ره پسندیده باشد بسـی؛           بر آن گفته کرد آفرین هر کسی.

ازین رو ز خود دسته‌ها ساختند؛           ز هر سو به کندن بپرداختند. (پیامبرنامه، ص۸۲)

فریدون فضیلت

با آنکه دین‌کرد، گرانسنگ‌ترین بن‌نوشت پهلوی از دانایان پیشین است، بیگانه‌ترین سخن ادب پهلوی در میان خویشان خویش است. کمتر پژوهنده‌ای را می‌توان سراغ گرفت که خود، سرراستانه به سنجش و خوانش این مانده‌نوشته فرزانشی-دانشی دست یازیده باشد؛ که این، برآمد چندین علت و انگیزه بنیادین توانستی بود:

نخستین آنها، گم شدن معنی و جان‌مایه سخن پهلوی، زیر بار سنگین دستکاری‌های رونویس‌کنندگان سپس‌تر است؛ دستشان درد نکند.

دین‌کرد کنونی و بر جای مانده را می‌توان درهم ریخته‌ترین، ترنجیده‌ترین و کژنوشته‌ترین نوشتار ادب پهلوی و شاید سرتاسر دیرینه ادب پارسی دانست. بر این ترنجیدگی بافت سخن، می‌باید زبان فلسفی مغلق و به سرحد ایجاز را افزود؛ و بر این نیز، کم‌آشنایی رونویس‌کنندگان سپس‌تر را با دستور زبان پهلوی- زبانی که برای آنان روزبه روز درنیافتنی‌تر می‌شده است و دور از فهم.

به گونه‌ای که کم آشنایی این دسته از رونویس‌کنندگان به دستور زبان پهلوی، در این کارگر افتاده است که هیچ گاه چشم‌آگاه فراز و فرودها و آسیب‌دیدگی‌های بافت سخن نشوند تا بلکه بتوانند بازدارنده کژی‌های برهم افزوده شوند. هر رونویس کننده‌ای، در هر دوره‌ای، به اندازه توش و توان خود پرده‌ای و گردی از کژنویسی بر کژنویسی‌های پیشین درکشیده و برافشانده است.

(کتاب سوم دین‌کرد، ص یو)

داریوش سالاریان

برخی بر این باورند که به کار بدن واژه‌های پارسی به جای اربی [عربی]، ستیز با دین است. از اینها باید پرسید که مگر پدران ما که از آغاز پذیرش دین اسلام به جای واژه صلوه واژه پهلوی نماز(خمیدن) را به کار می‌بردند که آن هم از اوستایی « نم » گرفته شده است و به جای صوم و صیام، روزه و به جای رسول، پیامبر و پیغمبر را به کار می‌بردند چه آسیبی به دین رساندند؟ گذشته از آن، آیا میان پدیده و واژه‌ای که برابر آن به کار می‌برند پیوندی هست؟ به ارز(قول) آن گسراک(شاعر):

نام فــروردین نیــارد گــل بـه باغ        شب نگردد روشـن از نام چــراغ

هیچ نامی با نیاپک(مسمی) دیده‌اید؟        یاز گاف و لام گل، گل چیده‌اید؟

گروهی دیگر، بر این باورند که پاکسازی زبان پارسی از اربی، جدایی مردم و آینده از فرهنگ هزار ساله را به دنبال دارد. پاسخ این گروه نیز این است که چند درسد(صد) مردم ایران، هم اکنون با فرهنگ گذشته آشنایی دارند؟ آیا مردم امروز می‌توانند به آسانی کلیله و دمنه، قابوسنامه، داراب نامه، مرزبان نامه، مرصاد العباد، مجمع الانساب، چهارمقاله عروضی، تاریخ بیهقی، تذکرت الاولیا و … و سد(صد) ها کراس( کتاب) مانند اینها را بخوانند و دریابند؟

(«سنوژیان(=خاطرات) آن سوی گور»، صص۹و۱۰)

محمد عشوری

با این که کم و بیش یکصد سال است که فارسی‌زبانان برای اصلاح امور خود، از جمله به‌گردانی و پیشبرد زبان برخاسته‌اند، هنوز زبان فارسی همچون دیگر آرمانهای به‌جویانه آنان با سامان پذیرفتنی فاصله دارد و زبان فارسی از آن آمادگی بایسته برخوردار نیست تا راه پیشرفت را همراه کاروان تمدّن امروزی بپیماید. فارسی از بسیاری ناهنجاری‌ها رنج می‌برد و پای پیشرفتش می‌لنگد.

زبان محاوره ایرانیان به ویژه در تهران که پایتخت فارسی شمرده می‌شود، طی دهه‌های اخیر پس رفته و به زبانهای جوامع بسته گراییده است. بدتر آنکه زبان بسیاری از فرهیختگان نیز از این گرایش بی‌بهره نمانده است. شیوه بازگویی نظرات صاحبان مقامات سیاسی، فرهنگی و محدودتر علمی پهنه بسیار گسترده‌تری از زبان محاوره تهران را در برنمی‌گیرد و گویا این باور نادرست را پس خود دارد که منظورشان را رسانده‌اند و شنوندگان هم مطالب را دریافته‌اند.

شاید فراغت صاحبان مسئولیت از شکافتن دقیق واقعیات زندگی اجتماعی در پیدایش این نقیضه بی‌اثر نبوده باشد.

امروزه این نظریه به گمانم به اثبات رسیده باشد که گسترش و ژرفای هر زبان در پیوند بازتابنده با سطح پیشرفت و آگاهی آن جامعه می‌باشد. زبان ناتوان از سرعت پیشرفت جامعه می‌کاهد و پسماندگی اجتماعی بالیدن زبان را پیش می‌گیرد. در شرایط امروز تمدّن بشری، زبانی که نتواند فرهنگ انسان امروز و فردا را که به یگانگی می‌گراید بازتاباند، فردا از چرخه فرهنگ جهانی پس خواهد خورد و به لهجه قومی بدل خواهد گردید، ( نگرشی نو …، ص۱۷)

حامد قنادی

روز دیگر شاه در سراچه تنهایی بنشست؛ فرمان داد تا چند فرزانه پادار از کشور که هر یک فرزانه زمانه خویش بودند با شاهزاده و وزیر به دربار [آیند][۱] و انجمنی چنانکه وزیر خواست [بسازند][۲]. شاه مرزبان را گفت: ای برادر! هر چه تو گویی از سر نیک‌اندیشی و مهربانی باشد و گرنه از سر پاک‌ورزی آن را کاری نتوان کرد. اکنون هر چه سودمند است به آن بپرداز و گفتنی‌ها را بگو. شاه‌زاده سخن آغاز کرد و به زبانی چرب‌تر از شیواسخنان و گزاره‌ای شیرین‌تر از خیم رادمردان، خواسته شاه و درباریان را پاس داشت و گفت: … (مرزبان‌نامه به پارسی سره، ص۱۳)

میترا مهرآبادی

چون فریدون از بازگشت پسرانش آگه شد، خواست تا از دل ایشان آگه شود و ایشان را بیآزماید؛ پس او که جادو مى‏دانست، بسان یک اژدها که شیر هم یاراى رهایى از چنگ او را نداشت، جوشان و خروشان، آنسان که از دهانش آتش بیرون مى‏آمد، به سر راه پسران شتافت و برابر پسر بزرگترش ایستاد. پسر بزرگتر که او را دید گفت: مرد خردمند با اژدها در نمى‏آویزد. این بگفت و به شتاب ازو بگریخت. آنگاه فریدون در همان نمود اژدها به سوى برادر میانه رفت. پسر میانه چون او را بدید، کمان را به زه کرد و گفت: اگر باید جنگید، چه میان شیر دمنده و مرد جنگى؟ در همان هنگام پسر کوچکتر به نزد ایشان رسید و چون اژدها را بدید، برخروشید و به او گفت: از پیش ما برو، که تو همچون نهنگى هستى که نباید در راه شیران رود.

          اینک اگر نام شاه آفریدون به گوش تو رسیده است، هرگز بدین سان مکوش، چه ما هر سه پسران اوییم و هر سه جنگاور. پس یا به راه دیگرى شو، یا این که به جنگت مى‏شتابم. چون فریدون فرّخ، سخنان و هنرهاى ایشان بشنید و بدید، ناپدید گشت. (شاهنامه فردوسی، ج۱، ص ۱۳۱)

میرجلال الدین کزازی

شگفتا! هزار سالی بر ادب ایران گذشته است؛ و هنوز ابزارها و شیوه‌های شناخت این ادب، به روشنی و بسندگی و کارایی، به دست داده نشده است؛ به سخنی دیگر، ادب پارسی هنوز ناشناخته مانده است؛ زیرا آنچه ادب را پدید می‌آورد، مگر ارزشها و بنیادهای زیباشناختی در آن نیست. آن گاه که سخن، پندارینه، پیکره و پوسته‌ای نگارین و بزیور می‌یابد، ادب پدید می‌آید. آنچه آن را ادب می‌نامیم، مگر شیوه‌هایی سنجیده و هنری در بازنمود اندیشه نیست. در دانشهای زیباشناسی ادب، از این شیوه‌ها سخن می‌رود؛ و ترفندهای شاعرانه بررسیده و کاویده می‌شود. از این روی، اگر زیباشناسی ادب شناخته نیاید، ادب به شایستگی و درستی شناخته نخواهد شد.

پس چرا زیباشناسی سخن پارسی، آنچنانکه شایسته آن است بازنموده نشده است؟

در آنجا که سخندانان و سخن‌سنجان ایرانی، به ژرفکاوی و موشکافی ادب تازی را پژوهیده‌اند و کتابهایی گرانسنگ و پرمایه در این زمینه نوشته‌اند، چرا ادب پارسی، آنچنانکه شایسته آن است، از دید زیباشناسی کاویده و شناسانیده نشده است؟ پاسخ این است:

ادب پارسی با همه فسونکاری و دلارایی‌اش، همواره در سایه و کناره مانده است؛ و اگر بدان پرداخته‌اند، چونان دنباله و وابسته‌ای از ادب تازی بوده است؛ از این روی، این دو ادب که در ساختار زبانشناختی و کاربردها و بنیادهای زیباشناختی از هم جدایند با هم در آمیخته‌اند.

( زیباشناسی…ش۱، صص۹و۱۰)

دیری است که چشم من به راهی مانده است؛       وز مهــر شکیب‌سوز ماهی مـــانده است.

این داغ کــــهن که بر دلــــم مــــی‌بینی،       داغی است‌که از چشم سیاهی مانده است.

( بیکران سبز، ص۱۳۲)

کورش امیرجاهد

در ماهواره سخنرانی کرد گویا نام کتابش «پارسی از اندیشیدن به سرودن» باشد.

سید محمد راستگوفر

فریبا معزی (هموندان تاریک و روشن)


[۱] در متن: آمدند

[۲] در متن: بساختند

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

سره‌نویسی در سبک عراقی

دگرگونی‌های سیاسی- اجتماعی، زمینه دگرگونی سبک را فراهم می‌سازد. هر جابجایی سیاسی در پی جابجایی‌های دیگری را به همراه خواهد آورد و سبب‌ساز دگردیسی‌های زبانی نیز خواهد شد. با تازش مغولان جان‌اوبار، پایتخت کشور از بلخ و غزنین به ایران مرکزی می‌آید؛ ازین رو زبان و سبک خراسانی جای تهی می‌کند و سبک نوی در کشور رواج می‌گیرد. جنگ و آشوب از یک سوی سبب می‌شود بسیاری از کتابها از میان برود و دیوان بسیاری از سخنوران نیست و نابود ‌شود. دیوان بسیاری از سخن‌سازان، بازمانده از روزگاران پس از تاخت و تاز مغولان است و کمتر دیوان خطی از پیش از تازش مغولان به جا مانده است و از سوی دیگر سبب می‌شود که پیوند و پیوستگی گذشته با کنون تا اندازه‌ای گسسته شود و سنتهای ادبی فراموش شود و سبک و طرز تازه‌ای روایی بگیرد. مغولان، ایرانی نبودند و زبان دری را نمی‌شناختند و آن را ارج نمی‌نهادند؛ ازین رو دربار دیگر جایگاه هنرپروری و هنرگستری نبود. سرایندگان و هنروران، ریزه‌خوار دربار نبودند و بدره‌های زر تهی شده بود.

       زمانه مغولان با تازش چنگیز جهانباره در سال ۶۱۶ ﮬ.ق. آغازید و در سال ۷۴۶ ﮬ.ق. با مرگ ابوسعید بهادرخان کمابیش به سر آمد. به گفته جوینی چنگیز جهانخواره و تبارش، آرایش نامه‌ها و عبارت‌پردازی را خوش نمی‌داشتند و از ادب و شعر بویی نبرده بودند؛ برای همین شعر و شعردوستی در این روزگار سر بر نشیب نهاد. از سوی دیگر در بازه میان مرگ ابوسعید تا چیرگی تیموریان به ایران به سال ۷۹۵ ﮬ.ق. آشفتگی و نابسامانی سراسر ایران را فراگرفت و در گوشه و کنار کشور دودمانهای گونه‌گونی سر بر آوردند تا آنکه دوباره به سال ۷۸۳ ﮬ.ق. تیمور تاخت و تاز خود را به ایران آغازید . تیمور در درازای نزدیک به ده سال سراسر ایران را فروگرفت و دودمانهای کوچک و خودایستا را ورانداخت. خوشبختانه پس از مرگ تیمور در سال ۸۰۷ ﮬ.ق. فرمانروایی او نیز فروپاشید و از نو کشورداران خودایستا سربرآوردند. (سبک‌شناسی تاریخی…، ص۱۲-۱۶)

       می‌توان گفت که سبک عراقی در دوره مغولان و تیموریان پدید آمد. اگرچه در این روزگاران به ویژه روزگار تیموری کتابسازی، کتاب‌آرایی، نگارگری رواج یافت و گسترده شد و زمینه‌ای فراهم شد که ایرانیان با فرهنگ و هنر چین تا اندازه‌ای آشنا شوند؛ امّا می‌توان گفت که رواج دانش و هنر بیشتر کمی بود و نه کیفی.

       پیش از تازش مغولان، زبان پارسی، هنجارها و قانونهای باریکی داشت و سراینده می‌بایست، سالها در دربار کارورزی می‌کرد و این زبان را نیک می‌آموخت؛ امّا بسته شدن کانونهای علم و ادب، سبب شد که استادان بزرگ کنار بنشینند و سرایندگان و سخن‌سازان جوان که هیچ آموزشی ندیده بودند جای ایشان را بگیرند و کار به دست نوخاستگان و خام‌دستان بیفتند. استاد نفیسی در کتاب «تاریخ نظم و نثر در ایران» می‌گوید: تنها در سده نهم بیش از یک هزار سخن‌سرا را می‌توان نام ‌برد؛ امّا این همه سراینده هیچ ارزش کیفی ندارند و پس از مرگ حافظ گویی شعر و نثر پارسی فرومرد و دیگر کمتر بزرگی سر بر می‌آورد. سخن‌سازان این روزگار بیشتر پیرو گذشتگان‌اند و به جای نوآوری و نوپژوهی شیوه گذشتگان را آن هم نه به درست می‌ورزند. کم‌کم در این زمانه ، سستی در نثر و شعر راه می‌گشاید و باریک‌بینی و ریزاندیشی جای بر سادگی و بی‌پیرایگی تنگ می‌کند. در این روزگار کم‌کم ادب ترکی نیز چهره می‌نماید و واژگان ترکی در زبان پارسی رو به گسترش می‌نهد؛ البته باید در نظر داشت که همیشه نثر پارسی از شعر پارسی بیشتر آسیب دیده و هر چه گفتیم بیشتر در نثر رخ می‌دهد تا شعر. از سوی دیگر می‌باید در نظر داشت که مغولان و تیموریان آگاهی از زبان تازی و سنت ادبی نداشتند برای همین نثر پارسی رو به سادی نهاد و نثر پرآرایه و برساخته کم‌فروغ شد؛ امّا این سادگی که استواری و سختگی سبک خراسانی را نداشت نباید با نغزی و پختگی یکی دانسته شود.

       همچنین گروهی در این دوره کوشیدند تا نثرهای فنی و گرانبار سده ششم را به زبان ساده بازنویسی کنند؛ چنانکه واعظ کاشفی کلیله و دمنه را به زبان روزگار خود و به نام انوار سهیلی بازنویسی کرد.

       برآیند اینکه نثر این روزگار در سنجش به دو سده پیش، اگرچه ساده شده است؛ امّا رسا و شیوا نیست و در سنجش با سبک سده‌های چهارم پیجیده و دشوار است؛ زیرا نثر تازی چنان بر نثر پارسی سایده افکنده که نثر ساده آن نیز بی‌پیرایگی و استواری گذشته را ندارد.

          از سوی دیگر بینش دینی در حال گسترش است؛ ازین رو در سبک عراقی، واژگان تازی فزونی می‌گیرد و دانشواژه‌های تازی بیشتر و بیشتر می‌شود. گسترش دین‌باوری و رویکرد به عرفان و خداجویی، شعر را درون‌گرا می‌گرداند و سبب می‌شود سرایندگان پارسی بیش از پیش با اندیشه‌های دینی آشنا شوند و پیوسته گزاره‌های دینی را در شعر و نثر به کار گیرند. گسترش واژه‌های تازی و گزاره‌های دینی، نثر فنّی و پرآرایه را توش و توان می‌بخشد و هر چه بیش سبب گسترش نثر هنرورزانه و برساخته می‌شود؛ امّا هنوز گروهی از هنرمندان و سخن‌سنجان پیرو سبک ساده و بی‌پیرایه‌اند؛ امّا اندک‌شمارتر و تنک‌مایه‌تر.

          اندیشه‌های شعوبی و ایران‌گرایی که در سبک خراسانی به چشم می‌خورد در این روزگار نیز فروغی دارد و اخگر آن هنوز به یکبارگی فرونمرده است. با گسترش فرمانروایی مغولان و سرنگونی کشورداران ایرانی، گرایش شعوبی و ایران‌گرایی کم فروغ شده و ملّی‌گرایی جای به دین‌گرایی داده است. سرایندگان این روزگار دیگر از استوره‌های ایرانی سخن نمی‌گویند؛ استوره‌های سامی کم‌کم در نثر و شعر ایشان ریشه می‌دواند و از پشتیبانی دین‌داران نیز برخوردار می‌شود. اسکندر گجسته به جای داریوش و بهرام گور می‌نشیند و همراه و همکار خضر می‌شود. نمایان است که با از میان رفتن گرایشهای ملّی، ارج نهادن پارسی و گرامی‌داشت آن نیز کم فروغ خواهد شد و زبان ملّی ارزش خود را از دست خواهد داد.

       سعدی در روزگاری است که از هر دو جنبش آگاهی دارد: جنبش سره‌نویسی، ساده‌گویی، ملّی‌گرایی و اندیشه ‌شعوبی و از سوی دیگر جنبش فنّی‌نویسی و پیچیده‌گویی. وی می‌کوشد نظر هر دو گروه را به دست آورد و به هر دو گروه نشان دهد که سخن‌سالار است و می‌تواند در هر زمینه‌ای شاهکار بیافریند و سرآمد هم‌روزگاران خود باشد. در گلستان هر دو گرایش با یکدیگر درآمیخته‌اند و هر دو سبک دوشادوش هم رخساره می‌نمایند. در زیر نمونه‌هایی از دو سبک ساده و فنّی گلستان می‌آید:

سبک ساده و سره‌گرایانه:

بزرجمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.( گلستان، ص۲۸)

هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید. (همان، ص۳۳)

جهان ای برادر! نمــاند به کس          دل اندر جـهان آفـرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت          که بسیار کـس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک          چه بر تخت مردن چه بر روی خاک (همان ، ص۵۳)

آورده‌اند که سپاه دشمن، بی‌قیاس بود و اینان اندک، طایفه‌ای آهنگ گریز کردند. پسر نعره‌ای زد و گفت: ای مردان! بکوشید یا جامه زنان بپوشید. (همان، ص۳۸)

ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. (همان، ص۳۹)

درختی‌که اکنون گرفته است جای          به نیـروی مــردی برآید ز جـای.

ورش هـــمچنان روزگــاری هلی           به گــردونـش از بیـخ برنگـسلی.

سرچشمــه شــاید گرفتن به پیل؛          چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.

توانگری به هنر است نه به مال؛ و بزرگی به عقل است نه به سال. (همان، ص۴۵)

سبک فنّی و برساخته:

منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود ممدّ حیات است و چون بر ‌می‌آید مفرّح ذات؛ پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. (همان، ص۱۳)

اعملو آل داود شکراً و قلیلٌ من عبادی الشکور. (همان، ص۱۳)

در خبر است از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلّم.

شفیع    مطـــاع  نبــــی   کــریم              قســــیم جســـیم نســـیم وسیم

بلغ العلی بکماله کشف الدجی بجماله             حسنت جمیع خصاله سلّو علیه وآله

(همان، ص۱۵)

سعدی

وقتی دل سودایی می‌رفـت به بستانها               بی‌خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها

گه نعره زدی بلبل؛ گه جامه دریدی گل؛                 با یاد تـو افـتادم؛ از یاد برفــت آنهــا.

ای مهر تو در دلها، وی مهر تو بر لبها               وی شور تو در سرها، وی سر تو در جانها

تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم              بعد از تو روا باشد نقض همه پیمــانها

تا خار غم عشــقت آویخته در دامن،                کوته نظری باشد رفتن به گلســـتانها.

(غزلهای سعدی، ص۱۰۲)

گزارش

به گمان پژوهشگر همیشه و هماره، سرواد پارسی از نثر پارسی بس‌بسیار شیواتر و نغزتر مانده است و هرجا سخن‌آفرینی هم در شعر هم در نثر هنرنمایی کرده، شعرش بر نثرش می‌چربیده است. این سخن درباره سعدی نیز که خدایگان سخن است درست می‌آید. شعر سعدی بر ستیغها می‌نشیند و در شیوه‌اش بی‌همال است و بی‌همتا؛ امّا نثر سعدی در برخی بخشها به شیوایی شعرش نیست. حتا در گلستان، وام‌گیری و گرته‌برداری دیده می‌شود و شمار وامواژه‌ها در برخی بخشها به شصت درصد نیز می‌رسد؛ در صورتی که شمار وامواژه‌های شعر از نثرش بسیار کمتر است. می‌توان گلستان را به دو بخش کرد. بخشی که ساده‌ است و سره، و بخشی که گرته‌برداری و وام‌گیری در آن فراوان به چشم می‌خورد و اثر پذیرفته از مقامه‌نویسی در زبان عربی است. به گمان پژوهشگر بخش نخست را باید پذیرفت و بخش دوم را فرونهاد.

       در زیر دیباچه گلستان که نزدیک به پانزده برگ است از دید وام‌گیری کالبدشکافی شد. برآیند پژوهش در زیر می‌آید:

وامواژه: وامواژه‌های دیباچه از بخشهای دیگر گلستان بیشتر است. در برخی بندها، شمار وامواژه‌ها نزدیک به شصت درصد می‌رسد؛ برای نمونه بندی در زیر می‌آید:

◊ «فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلّمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فی الجمله از گل بستان هنوز بقیتی مانده بود که کتاب گلستان تمام شد.» در این بند، شمار وامواژه‌ها بیشتر از واژه‌های ایرانی است؛ به دیگر سخن بیش از پنجاه درصد واژه‌ها، تازی است. در صورتی که گمان نمی‌برم، شمار وامواژه‌ها در شعر سعدی به بیست درصد هم برسد.

دوزبانگی: دوزبانه به شعری می‌گوییم که آمیخته‌ای از زبان پارسی و زبان دیگری باشد. در دیباچه بیتهایی چند با این پیرایه دیده شد. (گلستان، ص۲۴)

واژه‌های الف‌و لام‌دار: مظفرالدنیا و الدین، اولوالالباب، ذوالفقار، فی الجمله، علی الخصوص.

جمله‌های تازی: به فراوانی جمله‌های تازی در دیباچه به چشم می‌آید. نیاز به آوردن نمونه نیست؛ زیرا در کمتر رویه‌ای جمله تازی نیامده است. بیشتر این جمله‌ها دعایی، روایت یا برگرفته از نُبی‌اند.

شعر تازی: چندین بیت تازی در این بخش آمده که همه سروده خود سعدی است.

جمع شکسته: نوادر، امثال، ملوک

جمع با «ات»: حکایات.

تازی‌سازی نام‌های پارسی: بزرجمهر به جای بزرگمهر.

واژه تنوین‌دار: زبان بریده به کنجی نشسته صمٌ بکم / به از کسی که زبانش نباشد اندر حکم. (همان، ص۲۱)

خدایگان

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم؛          دریاب مرا ســـــاقی والله که چنیـنستم.

ای ساقی مست من! بنگر به شکست من؛          مستی تو مستی من بشکستی و بشکستم.

ای جان ودل مستان! بستان سخنم بستان؛              گویی‌که نه‌ای محرم؛ هستم به خدا هستم.

پرکن ز می پیشین بنشین برمن بنشین؛            بنشین که چنین وقتی درخواب همی جستم.

جــان و ســر تو یارا! بر نقــد بزن ما را؛           مفـریب و مگـــو  فـردا بردارم و بفرستم.

والله که بنـگذارم؛ دسـت از تو چرا دارم؛           تا لاف زنــی گــویی کـز عـربده وارستم.

(کلیات دیوان شمس، ص۵۵۹)

زراتشت نامه بهرام پژدو

saeedjafari
jafarisaeed

نکـو بشــنو این قصـه ارجمند،                 ز گفــتار آن مـوبد هوشـمند؛

بیــاورد از زند و وســتا بـــدر،                 ز گفتـــار دادار پیــروزگـــر.

نبشـتم من این را به لفظ دری،                 که تا باشد آسان چو تو بنگری.

چنین‌گفت زرتشت پاکـیزه‌رای،                 به‌هنگام پرسش به پیش‌خدای،

بدانگـه که با بهمن امشـاسفند                  روان شـد سوی آسـمـان بلند،

که بر من در مرگ را بسته کن؛                 دل بدسگـالان من خسته کن. (تارنما، ب۱- ۶)

معین الدین شهرستانی (سده ۸ ‌ام)

خجسته نوشته و فرخ‌نامه که از نوک خامه گوهربار دانش‌نگار خداوند درویش‌نواز توانگردل، فرشته‌خوی دانش‌جوی، راهرو راهبر، دانای دین‌پرور، کارآگاه جهان بیداری و آگهی، رازدار سرچشمه زندگی، براندازنده سرای ناپایدار، خسرو دیهیم پرهیزگاری، پادشاه اورنگ دینداری، مرزبان مرز دانایی، خواجه منوچهر که روانش آرامگاه و انجمن‌جای روشنایی‌های جهان پاک باد و زنگ تاریکی‌های گیتی و پیکرهای هیولانی از جانش دور، روان شده بود و این درویش ناتوان را بدان ارجمند فرموده بود؛ به بنده کمینه رسید، به لب ادب گرامی داشته بوسید و بر دیده جهان‌بین مالید و افسر تارک ساخت، پیوسته هوسان این گونه بنده‌نوازی و مهربانی است. آرزومندی دل و خرد و نیازمندی تن و روان به دیدار شادی‌بخش سروش‌وش از پایه و اندازه نوشتن و گفتن بیرون است.

نیاز است ما را به دیدار تو                  بدان پرهنر جان بیدار تو

(گفت‌آورد از پایان‌نامه «درباره سره نویسی»، ص ۶۷)

سراج الدین قمری آملی

ســـرو نازان شود ز رفــتارش            پسته شیرین شود ز گفتارش

شادی سنبـــل، بنفشه دمش             برخی پســـته شکــر بارش

همه نقش است خط چون مورش            همه پیچ است زلف چون مارش

پیش گلزار روی و  سرو قدش             سرو پست وی است وگلزارش

بر صف عقل من شکست آورد             شکــــن طــــره  زره وارش

گل مسکین چه کرد در حقش            که به هر لحظه می‌نهد خارش؟

کار دل‌همچو سایه بی‌نور است            تا بیفــــکند سایه بر کـارش

حق به‌دست وی است کی ماند            ســــایه با آفــتاب دیدارش؟

(گزیده اشعار…، ص۷۷و۷۸)

شجاع (نگاشته در سال۸۳۰ﮬ)

آنکه با دوستان در زمان گله چنان باش که در ایام خشنودی؛ و با دوست سرّی در میان منه که اگر دشمن گردد اظهار آن ترا زیان دارد؛ و بر تقدیر ثبات مودت و بقای محبت، یقین که او را نیز دوستان باشند؛ و همچنانچه تودّد سبب آن شد که تو این سرّ را با او در میان نهی، تودّد و دوستی او نیز نسبت با دوستان او سبب اظهار و افشای آن گردد.

قطعه

پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت،       یکی نصیحت من گوش دار؛ جان عزیز!

به دوست گر چه عزیز است راز دل مگشای؛       که دوست نیز بگوید به دوسـتان عزیز.

پس سرّ نگهدار چه ارباب اسرار را درین باب هزار سخن است و همه را سر سخن این بود که سخن سرّ مگوئید. (انیس الناس، ص۳۳-۳۴)

عبدی بیگ شیرازی

لاله‌های شگفته همچو چراغ،              لاله را بر جگر ازیشان داغ.

همه دوشــیزگان حور لقـای؛             همه مهر و مَه جهـان آرای.

در میانشان بتی پری رخـسار،            ریخته رویش آب روی بهار.

قامتش سر بر آسمان می‌سود؛            سبزه از دامنش عبیر آلـود.

سایه‌اش جان به‌خاک می‌بخشید؛            به تکبّر به آسـمان می‌دید.

قدم از ناز می نهــاد به خاک؛             مرده زو زنده گشته؛ زنده هلاک.

چونکه آن خیل آمــدند فراز،             پیش شـد پیرک دوالک باز.

(هفت اختر، ص۲۰۴)

جلال الدین دوانی (سده ۹ ‌ام)

آرزومندی به دیدار آن برگزیده آفریدگار و یگانه روزگار، روشنی چشم مردمی، زور بازوی جوانمردی، اختر چرخ بهروزی، ستاره آسمان پیروزی، چون از پایه گفتار و اندازه شمار گذشته، زبان کلک دو زبان از آن کوتاه و کشیده می‌دارد و بر کاغذ دو رو از آن چیزی نمی‌نگارد. هرآینه در آینه دل ایشان که همه پوشیده‌ها در آن آشکار است و همه پنهان‌ها آنجا پدیدار، روشن و هویدا خواهد بود که همیشه پرورش این درویش بر راه درویشی و گذشتگی بوده و هست و هرگز پای از این راه بیرون ننهاده هر چند نادانان زبان بدگویی و سرزنش گشاده‌اند و خار پیکار در راه این خاکسار نهاده‌اند، این کمینه شیوه خود نگذاشته و از کار خود دست نداشته و از بامداد آفرینش تا این هنگام چنین بود، نه آنکه این شیوه چون دیگری بر خود بسته.

بارها گفـــته‌ام و بار دگر می‌گــــویم             که من گمشده این ره نه به خود می‌پویم.

من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست                 که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم.

( نورالهدایه؛ گفت‌آورد از پایان‌نامه «درباره سره نویسی» ص ۶۸ و ۶۹)

جامی

کُردی از آشوب گردشهای دهر             کرد از صحرا و کوه آهنگ شهر

دید شهری پر فغان و پر خروش            آمده ز انبوهی مـردم به جوش

بیقـــراران جهـان در هر مــقر             در تک و پو بر خــلاف یکـدگر

آن یکی را از برون عــزم درون             وان دگر را از درون مـیل برون

آن یکی را از یمین رو در شمال            وان دگر سوی یمین جنبش سگال

کُرد مسکین چون بدید آن کاروبار            از میانه کــرد جا بر یک کـنار

 گفت اگر جا در صف مردم کنم           جای آن دارد که خود را گم کنم

یک نشانه بهر خود ناکـرده ساز            خویشتن را چون توانم یافـت باز

 (قصه حی بن …، ص۱۹۳، از کتاب سلامان و ابسال)

وحشی بافقی (۹۳۹-۹۹۱ﮬ )

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید          داستان غـم پنهانی من گوش کنید

قصه بی‌سرو سامــانی من گوش کنید           گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوخـتم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم           ساکـن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم             بسته سلسله سلسـله مــویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گــرفتار از این جمله کــه هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت        سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشــتری و گرمی بازار نداشتی        یوسفی بود؛ولی هیچ خریدار نداشت.

اوّل آن کس که خریدار شدش من بودم

                          باعـــث گــرمی بازار شــدش من بودم ( گزیده اشعار…، ص۱۴)

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

سره‌نویسی خردپسند و ناخردپسند

همانگونه که در بخشهای پیشین گفتیم، سره‌گرایی و پالایش زبانی، وابسته و اثرپذیرفته از بینش زبانی است. اگر بینش و نگرش ما به زبان نادرست و خام‌اندیشانه باشد، پی‌آیند آن نیز خام و نپخته خواهد بود و اگر نگرش و نگره ما درست و پخته باشد، دستاورد آن نیز نغز و پخته خواهد بود. سره‌گرایان به زبان به دو گونه می‌نگرند. برخی تنها زبان را ابزاری برای پیام‌رسانی می‌شمارند و برخی زبان را بخشی از هستی آدمی می‌دانند که پاسداری از آن می‌تواند به پاسداری از همه هستی ملّتی بینجامد. گروه ابزارگرا، در پی آنند که این ابزار هر چه کاراتر و نیرومندتر گردد تا بهتر بتوانند نیاز زبانوران را برآورد؛ امّا دسته دیگر که آرمان‌گرایند، زبان را می‌پایند تا هستی خود را بپایند.

       بی‌اینکه نگاه و نگرشی به این دو دسته‌ داشته باشیم، می‌توانیم گفت که گروهی، سنجیده و میانه‌روانه با زبان روباروی می‌شوند و گروهی تندروانه و ناسنجیده. دسته‌ای در هر حالی از سازه‌های بیگانه می‌پرهیزند، اگرچه به رسانایی و گویایی زبان آسیب برسد و دسته‌ای دیگر سره‌نویسی را در راستای کاراتر کردن زبان به کار می‌گیرند. گروهی، سره‌نویسی و سره‌خواهی را آماج خود می‌شمارند و برخی دیگر، سره‌گرایی را در راستای توانمند کردن زبان می‌پذیرند. برخی بر این باورند که پالایش هدف نیست؛ بلکه ابزاری برای توانمندتر کردن زبان است و برخی پالایش را آرمانشهر خود می‌شمارند. به گمان پژوهشگر پالایش تندروانه، گونه‌ای زبان‌سوزی است تا اینکه زبان‌پروری باشد. پالایش تندروانه، زبان را نمی‌پرورد؛ بلکه آن را از شکفتن بازمی‌دارد.

       ناگفته نماند که سره‌گرایی تا اندازه‌ای با دستورنویسی فرمایشی و بازنمایشی (=توصیفی) نیز می‌تواند در پیوند باشد. دستورنویسان فرمایشی به زبانوران می‌فرمایند که چگونه سخن بگویند؛ امّا دستورنویسان بازنمایشی، رفتار زبانوران را بازمی‌نمایند و وصف می‌کنند، نه اینکه برای ایشان هنجار و قانون بتراشند و به زبانوران فرمان دهند. دستورنویسی علمی بیشتر بازنمایشی است تا فرمایشی. کار دانش فرمایش نیست؛ بازنمایش یا وصف است. سره‌نویس میانه‌رو این حقیقت را می‌پذیرد؛ برخی از وامواژه‌ها را می‌پذیرد و برخی را می‌زداید. او یکسره از همه واژه‌های بیگانه نمی‌پرهیزد. واژه‌هایی را فرومی‌نهد که خودایستایی و خودبسندگی زبان را می‌گزایند و نه همه وامواژه‌ها را. گروه میانه‌رو، به مردم حق گزینش می‌دهد که برخی از نوساخته‌ها یا کهن‌واژه‌ها را فروبنهند یا درنپذیرند؛ امّا سره‌نویس تندرو به هیچ کس جز خود نمی‌اندیشد و همه چیز را در چهارچوب دیدگاه‌های خود برمی‌رسد. سره‌نویس میانه‌رو می‌داند که ارج نهادن ریشه واژه‌ها و گزیدن واژه‌های باستانی می‌تواند زبان را از شکوفایی و نوگرایی بازدارد. وی می‌داند آماج زبان، رسانایی و پیام‌رسانی است. سره‌نگاری زمانی سنجیده است که به پروردن زبان بینجامد و رسانایی زبان را بیفزاید نه اینکه زبانی پیچیده و گنگ بیافریند. او می‌داند سره‌نگاری و نوواژه‌سازی با سازه‌های مرده نادرست است و تندروی در این کار به زبانی ناشیوا و سترون می‌انجامد. بی‌گمان سره‌آفرینی و سره‌نگاری اگر به کهنه‌پرستی و باستان‌زدگی بینجامد زبان را از شکوفایی و پویایی بازخواهد ‌داشت و آن را به سوی نیستی و نابودی پیش خواهد برد.

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

سره‌نویس کیست؟

پیش از سخن گفتن از سره‌نویسان می‌باید روشن و آشکار شود که با چه سنجه‌ای (=معیار) نویسنده‌ای سره‌آفرین شمرده می‌شود و سره‌گرا به چه کسانی گفته می‌شود. آیا سره‌نویس کسی است که در نوشته‌هایش هیچ وامواژه‌ای نباشد یا درصدی از وامواژه‌ها، طبیعی و پذیرفتنی است؟ گروهی از دانشوران، کسانی را که هیچ وامواژه‌ای در نوشته‌شان نباشد سره‌نویس می‌شمارند. اگر این سخن را بپذیریم و سره‌آفرین را نویسنده‌ای بدانیم که هیچ وامواژه‌ای در نوشتارش نیست، به‌ناچار بسیاری از سره‌نویسان این کتاب، از این جرگه بیرون خواهند ماند؛ زیرا در بسیاری از نوشته‌های این سره‌جویان وامواژه‌هایی هر چند اندک یافت می‌شود. برای نمونه نگارنده در کتابهای کسروی نیز وامواژه‌هایی یافت، همانند: عربی، عنوان، غلط… کسروی از سرشناس‌ترین و بلندنام‌ترین سره‌نویسان ایران است. اگر او را کنار بنهیم و سره‌نویس نشماریم، چه کسی را می‌توانیم سره‌نگار بنامیم. در این میان، تنها چند تنی همچون: دکتر جنیدی، هاجری و فضیلت به جا خواهند ماند؛ البته گویا همه کتابهای این نویسندگان نیز، تهی از وامواژه نیست و تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد، جنیدی نه در همه نوشته‌هایش؛ بلکه در برخی از کارهایش یکسره از وامواژه‌ها پرهیخته‌است.

       ترجمه‌های فضیلت نارسا و ناگویا ست و معنای بسیاری از جمله‌ها روشن و رسانا نیست، امّا نگارش دکتر جنیدی به پارسی روان است و دریافت معنا آسان. به هر روی و سان این شناسانش که سره‌نویس هیچ وامواژه‌ای را نباید به کار ببرد، پذیرفته پژوهشگر نیست؛ زیرا با این شناسانش، فردوسی و بیرونی نیز از چنبره این جنبش بیرون خواهند ماند؛ حتا گروه آذرکیوان نیز سره‌آفرین به شمار نخواهند آمد؛ زیرا در دبستان مذاهب و دساتیر و دیگر کتابهای گروه آذرکیوان نیز وامواژه یافت می‌شود. در شاهنامه دو سه درصدی از واژه‌ها، نیرانی است و آنچنان که برخی گمان می‌برند، شاهنامه تهی از وامواژه نیست و اندک‌شماری واژه نیرانی دارد. برخی از بخشهای شاهنامه وامواژه‌هایش کمتر است و برخی از بخشها که در پیوند با داستانهای نیرانی است، وامواژه‌هایش بیشتر، مانند بخش اسکندر.

       از آنچه گفته شد به این برآیند می‌رسیم که سره‌نویس در این دفتر به کسی گفته می‌شود که وامواژه‌های نوشتارش نسبت به هم‌روزگارانشان کمتر است و آشکارا می‌توان گرایه و گرایش وی را به واژه‌های فارسی دریافت؛ بسا که چند درصدی از واژه‌هایش نیرانی باشد. پنج درصد، ده درصد یا حتا بیشتر؟ امّا این درصد پایین آسیبی به نوشتار ایشان نمی‌زند و ایشان را از گروه سره‌نگار بیرون نمی‌افکند. بر پایه این سنجه، تکاپوی نویسنده برای فارسی‌نویسی و سره‌جویی، افزار ارزیابی است؛ نه فقط درصد وامواژه‌ها در نوشته‌های‌اش. چه بسا نویسنده‌ای، سره‌گرا باشد؛ امّا توان آن را نداشته باشد که در همه نوشته‌هایش از واژه‌های فارسی بهره‌ بجوید.

       در چند دهه گذشته، دسترسی به نوشته‌های کهن پارسی بیشتر شده و پویش و پژوهش‌های بسیاری در زمینه ادب پارسی گزارده آمده است. واژه‌های بسیاری در این چند دهه ساخته شده و فرهنگهای برابریاب بسیاری چاپ شده است. اینها سبب شده که دست نویسنده در نگارش و سره‌گرایی باز باشد؛ به گونه‌ای که او می‌تواند به آسانی واژه‌های فارسی را از دل متنهای کهن بیرون بکشد و در نوشتارش به کار برد؛ امّا در گذشته این دسترسی فراهم نبود. امروزه بسیار ساده‌تر از گذشته می‌توانیم در پی واژه‌های ناب پارسی باشیم؛ امّا در صد یا دویست سال گذشته سره‌نگار چنین امکانی را در دست نداشت. آیا می‌توان چشم داشت که نویسنده روزگار قاجار یا صفوی بتواند همچون امروز سره و سارا بنویسد؟

       هر نویسنده‌ای، امروزه می‌تواند به کتابخانه ملّی برود و چندین هزارهزار کتاب را بپژوهد و آنها را دستمایه خود کند؛ امّا در روزگار صفوی یا قاجار نویسندگان ما چگونه می‌توانستند حتا به دیوان سرایندگان و سخنوران سترگ دست یابند.

       بسیاری از کتابها در کتابخانه‌های دورافتاده در گوشه‌ای واهشته شده بود و دسترسی به آن برای کمتر کسی به انجام‌ می‌رسید. در چنین حال و هوایی نمی‌توان چشم داشت که نویسندگان همچون سره‌جویان امروزی، نگارشی ناب داشته ‌باشند و از همه وامواژه‌ها بپرهیزند. با به کار بردن درصد کمی از وامواژه نمی‌توان ایشان را از این جنبش بیرون انداخت. بر بنیاد آنچه گفته آمد روشن می‌شود که گروه آذرکیوان و بسیاری از نویسندگان، سره‌گرا و سره‌جویند؛ اگرچه در نوشته‌هایشان وامواژه‌های بسیاری به کار رفته باشد. گروه آذرکیوان بر آن بودند که برای وامواژه‌ها برابر پارسی بیابند؛ امّا در آن روزگار کاری بیش از آنچه گزاردند در توانشان نبود. می‌توان بیرونی و پورسینا را نیز اینچنین شمرد. نوشتن کتاب علمی به پارسی سره دشوار و بغرنج است. این دو بزرگ کوشیدند که بومواژه‌ها را در حد توان به جای وامواژه‌های ناآشنا بنشانند؛ امّا توش و توان آن را نداشتند که از همه واژه‌های بیگانه بپرهیزند. ایشان به بُن‌نوشته‌های اندکی دسترسی داشتند؛ پس با نگرش به روزگار و توانمندی‌شان می‌توان ایشان را نیز سره‌نویس قلمداد کرد. به هر روی و سان داوری در این باره باریک است و دشوار؛ ایدون در رشته علوم انسانی به یقین رسیدن، کار دشوار است و می‌باید به درصدی از لغزش تن درداد.

       برآیند آنکه سره‌نویس در این دفتر به سخنوری گفته می‌شود که نثرش نسبت به دیگر نثرهای همروزگار، بسامد وامواژه‌های بسیار کمتری داشته باشد؛ به گونه‌ای که بتوان بسامد کم‌ وامواژه‌ها را دلیل سره‌گرایی او دانست. برای نمونه در این کتاب شاهنامه متنی سره شناخته شده است؛ زیرا اگر آماری فراهم شود و شمار وامواژه‌های این کتاب با دیوان منوچهری که همروزگار با فردوسی است سنجیده شود، به این برآیند می‌رسیم که فردوسی آگاهانه از وامواژه‌ها پرهیخته است یا گروه آذرکیوان سره‌جو شناسانده شده است؛ زیرا این گروه در روزگار صفوی دست به واژه‌سازی زده‌ و کوششهای پیگیرانه‌ای برای زدودن وامواژه‌ها انجام دادند.

دسته‌بندی سره‌نگاران

سره‌نگار را می‌توان از دیدی دیگر به دو دسته کرد: سره‌نویس و سره‌گرا. سره‌نویس کسی است که کتابی به پارسی سره نوشته باشد، مانند کسروی، محسن شاملو و دیگران؛ امّا سره‌گرا کسی است که کوششهایی در زمینه سره‌آفرینی به جای آورده، اگرچه خود سره‌نویس نباشد و کتابی نیز به سره ننگاشته باشد. برای نمونه دکتر حسابی بیشتر سره‌گراست تا سره‌نویس؛ زیرا ایشان فرهنگی دو زبانه نگاشته و برای بسیاری از واژه‌های انگلیسی برابر سره پیشنهاد کرده‌اند؛ امّا جستار و نوشتاری به پارسی سره ننگاشته‌اند. فریده رازی نیز فرهنگی سره نگاشته؛ امّا نثری به پارسی سره از این نویسنده در دست نیست؛ ازین رو به نویسندگانی که به جنبش سره‌آفرینی گرایش دارند و به این خیزش یاری و یاوری رسانده‌اند سره‌گرا می‌گوییم و به گروهی که دست به قلم‌اند و جستار و کتابی به فارسی سره‌ نوشته‌اند، سره‌نویس. سره‌گرایان پشتیبان و یاری‌رسان جنبش سره‌نویسی‌اند و سره‌نگاران، پیشاهنگان این جنبش. گروه نخست بستر را فراهم کرده‌اند و گروه دوم از این بستر آماده بهره برده‌اند تا به آرمان خود برسند. بسیاری از دست‌اندرکاران و کارمندان فرهنگستان یکم و دوم را می‌توان سره‌گرا دانست؛ زیرا به این خیزش یاری رسانده‌اند؛ اگرچه خود کتابی به پارسی سره‌ ننگاشته‌اند. فرهنگستان یکم، یکی از کامیاب‌ترین انجمن‌های ادبی است که اثری ژرف بر گسترش واژگان پارسی نهاد و این اثرگذاری صددرصد از نهاد و منش سره‌گرایانه انجمنیان سرچشمه می‌گیرد.

       سره‌جویان را از دیدی دیگر نیز می‌توان دسته‌بندی کرد: سره‌گو و سره‌نگار. سره‌نگار کسی است که متنی به پارسی سره می‌نویسد، اگرچه در سخن، سره‌گو نیست؛ امّا سره‌گو، سخنوری است که در سخن گفتن نیز پیرو این خیزش است. دکتر کزازی هم سره‌گوست و هم سره‌نگار. ایشان در هیچ یک از سخنرانی‌هایشان از این گرایه و گرایش دور نشده‌اند. بیشتر سره‌جویان تنها سره‌نگارند و در سره‌گویی دستی ندارند. بسیار دشوار و توانبر است که سره‌نگار بتواند هنگام سخن گفتن یکسره واژه‌های پارسی را به کار آرد و از واژه‌های نیرانی بپرهیزد. نثر را می‌توان با اندیشیدن و ویرایش به نثر سره نزدیک کرد؛ امّا سره‌گویی کار هر کس نیست. استاد از این نظر نیز یگانه است و بی‌همتا. چه خوش است سخنرانی‌های ایشان گردآوری شود و در قالب لوح فشرده در دسترس دوستاران نهاده آید. این کار می‌تواند به این جنبش یاری و کمک رساند. بهترین راه برای سره‌گویی گوش سپردن به سخنان استاد است.

       سره‌نگاران را از دید دیگری نیز می‌توان دسته‌بندی کرد: سره‌نویس جوششی و ناآگاه، سره‌نویس آزماینده و از سر سرگرمی و سره‌نویس پیگیر و آگاه.

       در سبک خراسانی بیشتر سره‌آفرینان، سره‌نویس جوششی‌اند؛ زیرا زبان به طور طبیعی سره و سارا بوده و سره‌نویس در این بستر تاریخی، کتاب خود را به پارسی ناب نگاشته است. در سبک خراسانی خودجوشانه بیشتر واژه‌ها پارسی‌ است. برای نمونه عطار تذکره اولیا را به فارسی کمابیش سره نوشته است؛ امّا گمان نمی‌رود که وی آگاهانه در پی سره‌آفرینی بوده باشد. او از زبان مردم و زبان ساده و بی‌آلایش سبک خراسانی بهره جسته و ناخواسته نگارشی به پارسی سره فراپیش داشته است. زبان او سره است؛ زیرا زبان مردم آن روزگار به گونه طبیعی وامواژه‌های کمتری داشته و هنوز فارسی همچون روزگار پسین از وامواژه‌های تازی آکنده نشده است. زبان شعر فارسی نیز در بسیاری از سروده‌ها سره ماند؛ این سرگی طبیعی است و نه آگاهانه؛ زیرا زبان شعر کمتر از نثر از زبان تازی اثر پذیرفته است. نام بسیاری از سرایندگان در این دفتر، سره‌آفرین شناسانده شده؛ امّا این بدین معنا نیست که سخن‌گستران با آگاهی دست به گزینش زده و از واژه‌های بیگانه پرهیخته‌اند. نهاد روان و سرشت هنری، سخن‌سرا را واداشته که از واژگان خوش‌آوا و نغز پارسی بیشتر بهره بجوید و کمتر سروده خود را آکنده از واژگان ناآشنا و گوش‌آزار گرداند. به سروده زیر بنگرید:

گویند مــرا چــو  زاد مــادر      پستان به دهن‌گرفتن آموخت.

شبهــــا بر گاهــواره مـــن      بیدار نشست و خفتن آموخت.

دستم بگرفـت و پا به پا بـرد       تا شــیوه  راه رفــتن آموخت.

یک حرف و دو حرف بر زبانم      الفاظ نهــاد و گفـتن آموخت.

لبخند  نهـــاد بر لــب مـن       بر غنچه گـل شکفتن آموخت.

      پس هستی من زهستی اوست       تا هستم وهست دارمش ‌دوست.

(تحقیق در آثار ایرج‌میرزا..، ص۱۶۷)

 همه واژه‌ها بجز یکی دو تا، پارسی اند؛ امّا هیچ کوشش و تکاپوی آگاهانه‌ای برای سره‌سرایی در آن دیده نمی‌شود. شعر یکسره جوششی است و نه کوششی. سراینده، ناآگاهانه از پارسی ناب بهره‌مند شده است. سرشت و نهاد روان و خوش، ایرج میرزا را واداشته که از وامواژه‌های دلگداز بپرهیزد. طبع روان، ناخودآگاهانه دست به گزینش می‌زند و واژه‌های درشتناک را به دور می‌ریزد، همانگونه که در سروده‌های ایرج میرزا به چشم می‌آید. سرشت و نهاد خوش و زیباپسند از به کار بردن وامواژه‌هایی که با جانمایه شعر پارسی همسو و هماهنگ نیست می‌پرهیزد و از آن دوری می‌جوید. نهاد هر ستوارسخنی ناخودآگاه به او فرمان می‌راند که چه بگزیند. ما در این دفتر از سره‌نگاران جوششی نیز نام برده‌ایم و ایشان را نیز سره‌نویس قلمداد کرده‌ایم.

       دسته دوم سره‌نویسانی‌اند که از سر سرگرمی به سره‌نویسی روی آورده‌اند، برای نمونه چامه طباطبایی به پارسی سره است؛ امّا ایشان نگارش دیگری به پارسی سره ندارند. دکتر راستگو نیز چند جستاری به پارسی سره ‌نگاشته‌اند؛ امّا ایشان را نیز نمی‌توان سره‌جوی پیگیر دانست. سره‌نویسان آزماینده، نوشتارهای گونه‌گون و فراوان به پارسی سره ندارند و بیشتر بر آن بوده‌اند که این راه را بیازمایند و دستی نیز در این شیوه داشته باشند.

       گروه سوم سره‌نگارانی‌اند که پیگیرانه به این روش روی آورده‌اند و نوشته‌های فراوانی به پارسی سره نگاشته‌اند. یغمای جندقی نمونه‌ای از این گروه است. یغما نامه‌هایش را یکسره به پارسی سره نوشته است. کسروی نیز از این گروه است. شایان یادآوری است که استاد کزازی از بزرگ‌ترین سره‌نویسان هزار سال گذشته به شمار می‌رود. این استاد بیتا بیش از هفتاد کتاب و جستار به پارسی سره‌ نگاشته و اثری ژرف و پایدار بر نثر پارسی به جا نهاده است. هیچ سره‌آفرینی به اندازه استاد کامیاب نبوده و هیچ سره‌نویسی همچون ایشان توان به کارگیری واژه‌های فارسی را نداشته است. توان ایشان در واژه‌سازی بی‌مانند است و بی‌همتا. نوشتارهای ایشان آکنده است از واژه‌ها و آمیغ‌های زیبا و فریبای پارسی. واژه‌های فارسی در دست استاد همچون موم نقش‌پذیر است و استاد به سادگی در سخت‌ترین پرسمانها از پارسی سره بهره می‌برد و اندیشه خود را به پارسی سره بازمی‌راند. این توانایی در کمتر نویسنده‌ای دیده می‌شود. از یزدان نیکی‌دهش آرزوی آن دارم که ایشان زندگانی جاوید بیابند و پیوسته به مرز و بوم ایران یاری رساند. دستشان پرتوان و کلکشان روان باد.

       ما در این کتاب از هر سه گروه می‌گوییم و هر سه گروه را سره‌آفرین می‌دانیم.

رده بندی سره‌نویسان

سره‌نویسان این دفتر را از دید دیگری نیز می‌توان دسته‌بندی کرد: از نظر پشتکار و بسامد وامواژه‌ها در کارهایشان. برخی از سره‌جویان پیگیرانه و با همه توان از وامواژه‌ها می‌گریزند و از آنها می‌پرهیزند و هیچ وامواژه‌ای را در نوشته‌هایشان به کار نمی‌برند. برخی دیگر کسانی‌اند که یا توان این کار را ندارند یا اینکه درصدی از وامواژه‌ها را می‌پذیرند و هر وامواژه ناخودی را بیگانه نمی‌شمارند؛ برخی یک درصد، برخی دو درصد و برخی بیشتر. در رشته‌های علوم انسانی نمی‌توان باریک و آیینه‌وار، مرزها را روشن و هویدا کرد. همه سره‌آفرینان همانند و همال هم نمی‌اندیشند و پافشاری‌شان در سره‌خواهی و سره‌جویی به یک اندازه نیست. سره‌نویسی در برخی از نویسندگان پرفروغ است و پررنگ و در برخی کورسویی می‌زند و نزدیک به فروخفتن است. خوانندگان بر نگارنده خرده نگیرند که برخی از نویسندگان این دفتر، سره‌نویس نیستند. نگارنده نیز به این سخن خستو است که سره‌جویی در برخی از این نویسندگان بسیار کم‌فروغ است و ناآشکار؛ امّا گاه اخگرهایی در نوشته‌هایشان دیده می‌شود که پروهانی است بر سره‌گرایی ایشان.

       برای نمونه سره‌نگاری در نثر پورداوود کم‌رنگ است و بی‌فروغ؛ امّا سره‌سرایی وی رنگ و بوی هویدایی دارد. استاد کزازی، سره‌خواهی است پرکار و پرتوان که در شعر و نثرش، سرگی دیده می‌شود؛ امّا در رعدی آذرخشی آنچنان فر و فروغی ندارد. دکتر هاجری در ماهنامه‌اش پیگیرانه به سره‌نویسی می‌گراید و تا آنجا که نگارنده بررسیده هیچ وامواژه‌ای در متن ماهنامه‌اش نیست؛ امّا خانلری آنچنان پیگیرانه و استوار به سره‌آفرینی نپرداخته است. ایشان را می‌توان بیشتر ساده‌نگار و واژه‌ساز به شمار آورد که در حد توان از وامواژه‌ها پرهیخته‌اند و بر آن شده‌اند برای وامواژه‌ها برابر فارسی بیابد.

       از سوی دیگر باید در نظر داشت که همه سره‌نویسان در سره‌نگاری از توش و توان یکسانی برخوردار نیستند. برخی پرتوان‌اند و برخی اگر هم بخواهند نمی‌توانند به سادگی متنی سره را فراپیش بدارند؛ ازین رو دیدن وامواژه‌ها در نوشتارشان نمی‌تواند صددرصد نشانگر ناسره‌گرایی ایشان باشد. برای نمونه آل بویه در رشته شمارشناسی و هندسه، سره‌نویس به شمار می‌رود؛ امّا متنهای هندسی ایشان وامواژه‌های بسیاری دارد. آل بویه کوشیده که از وامواژه‌ها بپرهیزد و آشکارا هر جا واژه‌ای را درخور و برابرنهادی بجا یافته به جای واژه فرنگی به کار برده است؛ امّا نمی‌توان چشم داشت که در رشته‌های علمی هر سره‌نگاری در نخستین گام بتواند یکسره از هر واژه بیگانه بپرهیزد و زبان خود را بپیراید و برای همه دانشواژه‌ها برابر فارسی پیش نهد. این کار در توان یک نفر که هیچ در توان یک گروه و یک نسل نیز نیست.

       در فرهنگستان ایران بیش از صد نفر استاد به پژوهش و کاوش می‌پردازند و بسیاری از گروه‌های علمی نیز وابسته به این سازمان‌اند؛ امّا هنوز نتوانسته‌اند در یک رشته علمی مانند رشته پزشکی برای همه وامواژه‌ها که هیچ، برای ده درصد آنها نیز برابر فارسی بسازند. چگونه می‌توان امید برد که سره‌نویس و سره‌آفرینی که پنجاه سال پیش می‌زیسته، بتواند یک تنه و تنها دست به قلم شود و کتابهای خود را در رشته‌های علمی یکسره به پارسی سره بیافریند و از همه وامواژه‌ها بپرهیزد. سره‌سرایی نیز دشواری‌هایش از نگارش علمی کمتر نیست. سرواد را نمی‌توان دست‌کاری کرد و به سادگی برابری پارسی به جای وامواژه‌ها نهاد. حتا کزازی در سروده‌هایش آنچنان که در نثرش سره‌جوست از وامواژه‌ها نپرهیخته است. تنها برخی از سروده‌های استاد به پارسی سره است.

       برایند اینکه نمی‌توان هر سره‌نگار و سره‌گرایی را که متنی با درصدی از وامواژه فراپیش داشت از این جنبش سترد. می‌باید منش و اندیشه نگارنده را بررسید و روشن داشت که وی با چه نگرشی و چه توانایی و در چه زمانی به چه اندازه از وامواژه‌ها پرهیخته و بسامد واژه‌های بیگانه در نثرش به چه اندازه است. همه سره‌آفرینان را نمی‌توان با کسروی و کزازی سنجید و همگان را در یک کفه ترازو نهاد. سره‌نگارانی همچون کسروی و کزازی که توان بالایی دارند و پیگیرانه از وامواژه‌ها می‌پرهیزند، اندک‌اند و کم شمار. دیگر سره‌خواهان و سره‌سرایان را می‌توان رده‌بندی کرد و به هر یک درجه‌ای از سره‌جویی داد. روشن و هویدا ست که برخی از ایشان در رده‌های بالا خواهند نشست و برخی در رده‌های پایین. برخی تنها برگی به فارسی سره نوشته‌اند و برخی ده‌ها کتاب و جستار به پارسی سره فراهم آورده‌اند. برخی تنها دستی از دور بر آتش دارند و برخی از پیشاهنگان و پیشروان این گروه‌اند. به هر روی نگارنده این پایان‌نامه نیز آگاه است که برخی از سره‌نگاران این دفتر سره‌جوی پیگیر و استواری نیستند و ایشان را می‌توان در ته فهرست جای دارد.

سعید جعفری

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.

saeedjafari
jafarisaeed

سره‌نویسی و نژادپرستی

بنی‌آدم اعضــای  یک پیکـرند                               که در آفـرینش ز یک گوهرند.

چو عضـوی به درد آورد روزگار،                               دگر عضــوها را نمــاند  قرار.

تو کـز محـنت دیگران بی‌غمی،                               نشاید که نامـت نهـند آدمی. (گلستان، ص۵۳)

برخی گمان می‌کنند که پاسداری از زبان هماره با عرب‌ستیزی یا دشمنی با دیگر فرهنگها همراه خواهد بود و سره‌جویان در پی آنند که زبان ملّی خود را به زور به دیگران بخورانند و بباورانند و با فرهنگها و زبانهای دیگر بستیزند؛ همچنین دیگر زبانها را به سود زبان ملّی خود نیست سازند؛ امّا سره‌نویسی به درست برابر و همسنگ با عرب‌ستیزی یا دشمنی با دیگر فرهنگها نیست.

نزدیک به سه تا پنج هزار زبان در جهان می‌زیند که نیمی از این زبانها بر پرتگاه نابودی ایستاده‌اند و امیدی نیست که بتوانند تا چند دهه دیگر زنده بمانند. سازمان یونسکو و دیگر سازمانهای جهانی بارها از خطر نابودی این زبانها و زیان آن به فرهنگ بشری هشدار داده‌اند و از کشورداران درخواسته‌اند‌ که کارهای بایسته‌ای بیارایند تا از نابودی و نیستی این زبانها پیش‌گیری شود. مرگ یک گویش می‌تواند بخشی از فرهنگ و تاریخ کشوری را از میان بردارد. هر واژه می‌تواند گوشه‌ای از راه و سان پیشینیان را بنمایاند و گذشته ملّتی را آشکار بدارد.

مایه بسی دریغ و افسوس است که گویشها و نیم‌زبانهای جهان نیست شوند و به همراه مرگشان فرهنگ و تاریخ ملّتی فراموش شود. برماست که بکوشیم در حد توان گویشها و نیم‌زبانهای ایرانی را پاس بداریم و از مرگ آنها به سوگ بنشینیم. چه دردانگیز است که گوناگونی و رنگارنگی جای خود را به یکسانی و یکرنگی افسرنده دهد. چه نازیباست که گویشهای استانی ایران از میان برود و همه در هر کوی و برزن و استان همانند و همسان هم، سخن بگویند؛ همچنین چه دلچسب است که در هر گوشه کشورمان فرهنگ، جامه و گویش ویژه خود را داشته باشد و این گوناگونی و پرنقش‌ونگاری، یکپارچکی ایران را نگزاید. چه نغز است که به استانهای گوناگون کشور سری بزنیم و در این استانها با آیین‌ها و گویشهای دلاویزی آشنا شویم.

شارمندی و گسترش رسانه‌ها، کار را به جایی کشانده که جهان به دهکده‌ای همگون و همگن نزدیک می‌شود. جهانی که با شیشه‌های همسان نوشابه هیچ جداسانی ندارد؛ امّا آیا با این رفتار گزندی به فرهنگ بشری زده نخواهد شد؟ آیا جهانی همچون شیشه‌های نوشابه، یکسان و همسان، دل‌انگیز است و دلربا؟

امروزه هنگامی که به استانهای ایران نگاهی می‌افکنیم، در هر گوشه آن، با پدیده شگفت و دل‌انگیزی روباروی می‌شویم. زیب و فری که چشم را خیره می‌کند و هر دل را می‌شیبد. چه نغز است اگر بتوانیم این زیبایی‌ها را پاس بداریم و فرهنگ این کشور را همانگونه که صدها هزار سال زیسته، زنده نگاه داریم. برماست که این گوناگونی‌ها را پاس بداریم و از همسان شدن سراسر کشور پیش‌گیری کنیم.

هر یک از ما می‌باید دریابد که دل‌انگیزی جامعه بشری به رنگارنگی آن است نه در همسانی آن؛ امّا این گوناگونی نباید به دشمنی و بداندیشی بینجامد. ما باید به یاد بداریم که مردم جهان همچون اندامهای یک پیکرند و اگر اندامی از میان برود خواه‌ناخواه اندامهای دیگر نیز گزاییده خواهند شد. هر اندام ریخت و پیکری جداگانه دارد؛ امّا این جداسانی نباید سبب بدسگالی و بدخواهی شود. اندامهای یک پیکر همبسته به هم و با همکاری هم کارها را سامان می‌دهند. بدخواه همدیگر نیستند؛ جان‌و جنب‌شان ناساز با هم نیست. در این دهه که کشاکش و کشمکش میان ملّتها، جهان را در خطر افکنده، هیچ چیز بایسته‌تر از هم‌زیستی و هم‌کاری نیست.

می‌باید دشمنی‌ها و بدسگالی‌ها را دور بریزیم و در کنار هم با آرامش و آشتی بزییم. پاسداری از زبان ملّی‌مان یا هر زبان دیگری نمی‌باید به دشمنی و بدسگالی بینجامد. ایرانیان، تازیان، فرنگیان همه انسان‌اند و حق آن را دارند که به زبان خود سخن بگویند و آن را پاس بدارند.

فرهنگستان ایران نیز از همان آغاز بر آن شد که گویشهای بومی ایران را پاس بدارد و کارگروه‌هایی برپا کند تا گویشهای بومی ایران از خطر نابودی برهند. اگر بتوانیم واژه‌های گویشهای بومی‌مان را گردآوری کنیم و فرهنگی از هر یک فراهم آوریم، بی‌گمان می‌توانیم کم‌کم این واژه‌ها را در زبان دری رواج دهیم و با این کنش، گستره و دامنه زبان پارسی را هر چه بیشتر بیفزاییم. زبان ما در صورتی می‌تواند در برابر زبانهای نیرومندی همچون انگلیسی بایستد که گویشهای بومی به یاریمان بیایند و زبان پارسی را توانا و نیرومند سازند؛ با این روش می‌توانیم، تاریخ کشورمان را نیز بشناسیم و پرده از بخشهای تاریک و ناشناخته آن برافکنیم.

فارسی‌خواهی و سره‌جویی هیچ پیوندی با پیکار با دیگر کشورهای همسایه ندارد و نباید داشته باشد. سره‌آفرینی در ایران همساز و همسو با عرب‌ستیزی یا ستیز با دیگر نژادها نیست. دو دستگی‌ها می‌باید فرونهاده شود و دوستی و یکدلگی جای بدخواهی و بداندیشی را بگیرد. تازیان نیز فرهنگستان دارند و برای واژه‌های انگلیسی و فرنگی برابرهای عربی برمی‌نهند؛ امّا این کنش به معنای ستیز و دشمنی ایشان با اروپاییان نیست. بیشتر کشورهای جهان دارای فرهنگستان‌اند. فرانسه بیش از سه سده پیش، فرهنگستان خود را پی‌افکند و کوشید زبان فرانسه را نیرومند سازد. آیا می‌توانیم فرانسویان را دشمن و بدخواه دیگر ملّتها به شمار آوریم. فرهنگستان ایران نیز در راستای دشمنی و نژادپرستی گام برنداشته است. سره‌نویسی نباید، عرب‌ستیزی و دشمنی با ملّت‌های دیگر قلمداد شود. مگر سرایندگان ما دشمن دیگر مردمان بوده‌اند؟ مگر سعدی از دوستی و هم‌زیستی سخن نگفته است؟ آیا پارسی‌گرایی سعدی نشانگر دشمنی او با دیگر ملّتهاست؟!

هر کس زبانی را بداند با فرهنگ و جهان تازه‌ای آشنا خواهد شد. چه نیک است که ما بتوانیم انگلیسی، فرانسه یا هر زبان دیگری را بیاموزیم و از آزموده‌های دیگر کشورها و فرهنگها بهره‌مند شویم؛ امّا آموزش و یادگیری دیگر زبانها نباید در گرو نابودی فارسی باشد. نمی‌باید به این دلیل که زبان دیگری را می‌آموزیم، بی‌پروا وامواژه‌های‌شان را در پارسی رواج دهیم و با این رفتار، ساختار زبان میهنی‌مان را بگزاییم. هر زبانی ساختاری دارد که می‌باید به جا پاس داشته شود. سره‌نگاری به معنای آن نیست که در ایران نباید هیچ زبانی جز فارسی آموزانده شود. نیک است که در سایه‌سار دانشکده پارسی، دانشکده دیگر زبانها نیز به کار بپردازد و سبب شود کتابهای گران‌ارج جهان به فارسی برگردانده شوند و از این ره‌گذر پارسی نیرومندتر گردد. با آموزش زبانهای جهان می‌توانیم ناتوانیها و سستی‌های خود را بهتر بشناسیم و بکوشیم جامعه‌ای نغز و بسامان برای خود و شهروندانمان بیاماییم؛ جامعه‌ای که تهی از دشمنی و کین‌توزی باشد.

نظر دیگر سره‌گرایان نیز همین گونه است. دکتر ادیب سلطانی در این باره می‌گوید: علاقه و احترام ما به زبان فارسی ناشی از احساس ناموافق نسبت به زبان عربی نیست، بلکه بعکس همراه است با، و بعضاً ناشی و متأثر است از، علاقه و احترام ما به همه زبانها، از جمله به زبان عربی. (سنجش خرد ناب، ص XXXIV ) ازین رو نباید پارسی جویی و پارسی‌گرایی ما به خام‌اندیشی و دشمنی با فرهنگهای دیگر بگراید و سره‌جویی و ایران‌دوستی به کین‌توزی و دشمنی با دیگر همسایگان بینجامد.

نظر ادوارد براون درباره سره‌نویسی و زبان عربی

زبان تازی، به نوعی خاص و بی‌مانند، زبان یک دین بزرگ می‌باشد. برای ما، کتاب مقدّس، کتاب مقدّس است، خواه به زبان اصلی خوانده شود خواه به زبان خود ما؛ امّا قرآن برای مسلمانان چنین نیست. در نظر آنان این قرآن عربی، عین گفته خداست؛ وحی صریح است. وقتی که می‌خوانیم: قل هو الله احد(= بگو او خدای یکتاست)، گوینده خداست، نه پیغمبر؛ ازین رو مسلمانان در وقت نقل قسمتی از کتاب مقدس خود این عبارت را به کار می‌برند: قال الله تعالی؛ در صورتی که اگر احادیث نبوی را نقل کنند می‌گویند: قال النبی علیه الصلاه و السلام؛ ازین رو قرآن را به نحو شایسته نمی‌توان به زبان دیگر ترجمه کرد؛ زیرا کسی که ترجمه می‌کند، ادراک خود را تعبیر و تفسیر می‌کند و گاه باشد که در اصل مطلب تغییر و تحریفی وارد سازد. ترجمه قرآن جدا از متن تا آنجا که من خبر دارم، فقط به دست مبلّغان مسیحی انتشار یافته است؛ امّا اکثر ترجمه‌هایی که در میان مسلمانان یافته‌ایم در فواصل بین سطور قرآن و بر حسب محل و مورد، به زبانهای فارسی یا ترکی یا اردو نوشته شده است. این ترجمه‌ها عموماً تحت اللفظی هستند و مترجم سخت در قید آن بوده است که کلمات را عیناً و بی‌هیچ گونه تغییر به زبان دیگر نقل کند. علاوه براین، نمازی که هر مسلمان باید پنج بار در روز بگزارد و نیز کلمه شهادت و سایر عبارات و الفاظ دینی که همیشه بر زبان هر مسلمان معتقد- خواه ایرانی و ترک خواه هندی و افغانی و مالایایی- جاری است، همه باید به زبان تازی ادا شود؛ ازین رو هر مسلمان باید با زبان تازی اندکی آشنایی داشته باشد؛ هر چند که بهتر دانستن این زبان مقدس اسلامی، بیش از هر چیز دیگر، او را در نظر هم‌کیشان بزرگ و ارجمند می‌نماید.

گذشته از همه اینها هر قومی که اسلام می‌آورد در اندک مدّتی زبانش پر از واژه‌های عربی می‌شد؛ نخست اصطلاحات دینی و قضایی سپس لغات مربوط به همه علومی که تمدّن اسلامی تازه با آنها آشنا شده بود، و سرانجام کلمات و عبارات متعارف روزانه، سیل ‌آسا زبان ملل مسلمان شده را فرا می‌گرفتند. کلمات متعارف غالباً و اصطلاحات علمی تقریباً همیشه جایگزین معادلهای خود در زبان بومی اصلی گردیده‌اند. نوشتن فارس سره خالی از واژه‌های تازی اقلاً به همان اندازه دشوار است که نوشتن انگلیسی خالی از مشتقات یونانی و لاتینی و فرانسوی. این کار البته تا حدود معینی امکان‌پذیر است؛ امّا آنچه فراهم می‌آید معمولاً بی وجود فرهنگ لغات، قابل فهم نیست. هم‌اکنون که در حال نوشتن این عبارات می‌باشم نمونه‌ای از چنین کوششی در پیش رو دارم؛ و آن نوشته‌ای است در حدود یکصد سطر به قلم بعضی از زردشتیان یا گبران یزد که به [مجله] اختر فرستاده شده و در شماره ۲۷ اکتبر ۱۸۹۰ به چاپ رسیده است. ( اختر، [مجله] بسیار ممتازی بود که قبلاً در اسلامبول به زبان فارسی منتشر می‌شد. افسوس که آن ستاره خاموش گردید) مطالب این مکتوب، ساده است و نکاتی که در آن بایست بیان شود، اندک؛ امّا نویسندگان آن، خود را ناگزیر دیده‌اند که تقریباً چهارده واژه را در حواشی، ترجمه و تفسیر کنند؛ و جز در دو مورد معادل همه را به عربی داده‌اند و برای آنکه یک ایرانی متعارف، به خواندن و فهمیدن آن توفیق یابد، واجب است که معنای چندین کلمه دیگر نیز به همین ترتیب داده شود. چنانکه «آویژه» را باید «خاص»، «درند» را باید «صورت»، «خهر» را باید «وطن»، و « فرهیخت» را باید « ادب» معنا کند؛ و امثال این فراوان است. در همه موارد مذکور و در بسیاری از موارد دیگر، لغتی که به منزله معادل یا معنی داده می‌شود عربی است. نمونه دیگری از این گونه کوششها که ظاهری جالب‌تر دارد؛ امّا میزان کامیابیش در همان حدود است، « نامه خسروان» شاهزاده جلال است.این کتاب تاریخ مختصری است از شاهان پیش از اسلام ایران که در سال ۱۲۹۷ﮬ /۱۸۸۹م در وین انتشار یافت؛ و مورتمان در جزء ۲۸ مجله « انجمن خاورشناسان آلمان» نقدی بر آن نوشت. حتا شاهنامه فردوسی که نهصد سال پیش از این سروده شده است نیز بدان حد که غالباً گمان می‌رود و گفته می‌شود از واژه‌های تازی خالی نیست؛ گرچه به گمان من از مطالعه سایر اشعار آن دوره به خوبی معلوم می‌شود که فردوسی عمداً تا آنجا که می‌توانسته، کهن‌ترین شیوه کلام را برگزیده است .(تاریخ ادبیات، ص۱۴-۱۷)

سعید جعفری