بایگانی برچسب: s

آموزه دوازدهم: رستم و اشکبوس

در این فصل، دو درس را از «شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی» و شعر «دلیران و مردان ایران زمین» را خواهیم خواند. وقتی این متنها را می‌خوانیم، حسّ و حال، شور و هیجان و روحیۀ پهلوانی در ما برانگیخته می‌شود و نسبت به میهن و دفاع از آن، وظیفه‌ای آمیخته با غرور ملّی و سربلندی احساس می‌کنیم. به این گونه آثار «متون حماسی» می‌گویند. حماسه، به معنای دلاوری و شجاعت است و در اصطلاح ادبی، روایتی داستانی از تاریخ تخیّلی یک ملّت است که با قهرمانی‌ها، جنگاوریها و رخدادهای خلافِ عادت و شگفت (خارق العاده) در می‌آمیزد. حماسه مربوط به دورانی کهن است که قبایل و تیره‌های گوناگون متّحد شده و اندک اندک تشکیل ملتی داده اند؛ به همین سبب، حماسۀ هر ملّتی، بیان کنندۀ آرمانهای آن ملت است و مجاهدات آن ملت را در راه سربلندی و استقلال برای نسلهای بعدی روایت می‌کند. درحماسه؛ تاریخ و اساطیر، خیال و حقیقت به هم آمیخته می‌شود و شاعر، مورّخ ملّت به شمار می‌آید. بنابراین، هر حماسه چند ویژگی دارد: داستانی، قهرمانی، ملیّ و خرق عادت.

قلمرو زبانی: مورّخ: تاریخ نگار

سخن بر سر پیکار میان ایرانیان و تورانیان اسـت. هنگامی که کیخسرو در ایران بر تخت نشسـت، افراسیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سـرزمین‌های دیگر به ایران می‌تازد. کیخسـرو، رسـتم را به یاری می‌خواند. اشکبوس، پهلوان سپاه توران به میدان می‌آید و مبارز می‌جوید. یکی دو تن از سپاه ایران پای به میدان می‌نهند،  اما سرانجام، رستم پیاده به میدان می‌رود. نبرد رسـتم با اشکبوس از عالی ترین صحنه‌های نبرد تن به تن اسـت که در آن طنزگویی و چالاکی و دلاوری و زبان آوری با هم آمیخته اسـت.

قلمرو زبانی: بر سر: به خاطر، درباره / پیکار: جنگ / کیخسرو: پادشاه ایرانی، فرزند سیاوش / تاختن به: حمله کردن (بن ماضی: تاخت، بن مضارع: تاز) / عالی: نغز، بسیار خوب (همآوا←آلی: بازخوانده به آلت)/ چالاک: چابک / دلاور: دلیر / قلمرو ادبی: بر تخت نشسـتن: پادشاه و فرمانروا شدن  / پـای به … نهادن: کنایه از وارد شدن / زبان‌آوری: کنایه از خوش‌سخنی

بازیگران داستان: کیخسرو: پادشاه ایران / افراسیاب: پادشاه توران / طوس: فرمانده سپاه ایران / کاموس: یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب / رستم:جهان پهلوان ایران / رهّام: پهلوانی ایرانی / اشکبوس کشانی: پهلوان تورانی

قلمرو زبانی: قالب: مثنوی / وزن: فعول فعول فعول فعل (رشته انسانی) / خروش: فریاد / بهرام: سیّارۀ مریخ / کیوان: سیّارۀ زحل / همی برگذشت: عبور می‌کرد. / قلمرو ادبی: سواران، اسپان: تناسب / بهرام، کیوان: تناسب / وا‌ج‌آرایی «ا» و «ش» / اغراق

بازگردانی: صدای اسبان و سواران از دشت بلند شد و از ستاره بهرام و کیوان نیز گذر کرد.

پیام: شدّت درگیری

قلمرو زبانی: تیغ: شمشیر / ساعد: میان مچ و آرنج / لعل: سنگ قیمتی / خروشان: فریاد زنان و ناله کنان /  قلمرو ادبی: تیغ و ساعد لعل بود: تشبیه رسا / خاک: مجاز از زمین / دل خاک: استعاره پنهان / نعل، لعل: جناس ناهمسان / اغراق: دل خاک از نعل اسبان در ناله و فغان بود.

بازگردانی: شمشیر و ساعد جنگجویان از خون مانند سنگ لعل، سرخ شده بود و دل زمین از کوبیدن نعل به فغان درآمده بود.

پیام: شدّت درگیری

قلمرو زبانی: ایچ: هیچ / قلمرو ادبی: بر روی خورشید رنگ نماند: رنگش پرید، کنایه از ترسید، جانبخشی، اغراق / به جوش آمده: استعاره پنهان / رنگ، سنگ: جناس / خاک، کوه، سنگ: تناسب / اغراق

بازگردانی: خورشید نیز از ترس رنگش پریده بود و خاک و سنگ کوه به جوش آمده بود.

پیام: شدّت درگیری

۵- همه تیـغ و گـــرز و کـمند آورید / به ایرانیان تــنگ و بند آورید

قلمرو زبانی: کاموس: یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب / گرد: پهلوان، دلیر / سپَردن: درنوردیدن، پیمودن، طی کردن (بن ماضی: سپَرد، بن مضارع: سپَر) / تیغ: شمشیر / گرز: چماق / کمند: طناب / بند: ریسمان / قلمرو ادبی: که گر آسمان را بباید سپرد: کنایه از کار دشوار و ناشدنی انجام دادن / تیغ، گرز، کمند: تناسب / تنگ: در برابر فراخ، تسمه‌ای که بر کمر اسب و ستور می‌بندند / تنگ آوردن: در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن. / بند آوردن: کنایه از اسیر کردن / عیب قافیه: گُرد، سپَرد (رشته انسانی)

بازگردانی: کاموس پهلوان به لشگر اینچنین گفت که اگر نیاز باشد آسمان را نیز بپیمایید، همگان شمشیر، چماق و کمند را آماده کنید. به ایرانیان سخت بگیرید و ایشان را به ستوه آورید و در بند کنید.

قلمرو زبانی: کجا: که / اشکبوس: پهلوان تورانی / برخروشید: فریاد کشید / کوس: طبل / قلمرو ادبی: اشکبوس: مشبّه / برسان: به مانند، ادات تشبیه / کوس: مشبّهٌ‌به / وجه شبه: برخروشیدن.

بازگردانی: پهلوانی که نام او اشکبوس بود به مانند طبل خروشید و فریاد زد.

قلمرو زبانی: نبرد: جنگ / همنبرد: حریف / گرد: غبار، گرد و خاک / اندر: در / قلمرو ادبی: گرد: مجاز از زمین / ایران: مجاز از لشکر ایران / سر همنبرد به گرد آوردن: کنایه از شکست دادن، برابر با پوزه کسی را به خاک مالیدن. / وا‌ج‌آرایی «ر»

بازگردانی: آمد که از لشکریان ایران حریفی پیدا کند و با حریف خود بجنگد و او را شکست دهد.

قلمرو زبانی: بشد: رفت / تیز: تند و سریع / خود: کلاهخود؛ کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی، برسر می‌گذارند. / گبر: خِفتان، نوعی جامه جنگی / رزم: جنگ / اندر: در / آمد: رسید / قلمرو ادبی: همی گرد رزم اندر آمد به ابر: کنایه از شدت رزم، اغراق / ابر، گبر: جناس ناهمسان اختلافی / خود، گبر، رزم: تناسب / وا‌ج‌آرایی «ر».

بازگردانی: رهّام بسیار سریع با کلاهخود و زره (مسلّح) به میدان جنگ رفت. به خاطر شدت رزم، گرد و خاک به آسمان بلند شد.

قلمرو زبانی: برآویخت: جنگ کرد، گلاویز شد، (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز) / رهام: پهلوان ایرانی / برآمد: بالا آمد، بلند شد / بوق: شیپور / کوس: طبل / قلمرو ادبی: بوق، کوس: تناسب. / بوق و کوس: مجاز از صدای بوق و کوس

بازگردانی: رهّام با اشکبوس گلاویز شد و صدای بوق و کوس از هر دو سپاه بلند گشت.

قلمرو زبانی: گرز: چماق / گران: سنگین، پروزن / آبنوس: درختی است که چوب سیاه رنگِ آن سخت و صیقل پذیر است / قلمرو ادبی: زمین آهنین شد: زمین سفت وسخت شد یا زمین پر از زره شد، اغراق / زمین، سپهر: تضاد / آبنوس: مجازاً به معنی تیره و سیاه؟؟ / سپهر آبنوس شد: تشبیه رسا یا فشرده، کنایه از این که گرد و خاک بلند شد و چشم چشم را نمی‌دید، اغراق و کنایه از سختی رزم.

بازگردانی: اشکبوس دست به گرز سنگین خود برد و جنگ را آغازید. زمین مانند آهن سفت و سخت شد و آسمان همانند چوب آبنوس تیره و پر گرد و غبار گردید.

قلمرو زبانی: برآهیخت: بیرون کشید(بن ماضی: برآهیخت، بن مضارع: برآهیز) / گران: سنگین / غمی شد: غمین شد، خسته شد (شبه هم آوا: قمی: باشنده در قم) / پیکار: جنگ / سران: سرداران و فرماندهان / پیکار: جنگ / قلمرو ادبی: سران، گران: جناسواره.

بازگردانی: رهّام گرز پر وزنش را برداشت. دست دو پهلوان به خاطر جنگیدن با گرز خسته و ناتوان گردید.

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / ستوه: خسته، درمانده، رنجور/ شد: رفت / قلمرو ادبی: بپیچید زو روی: کنایه از گریخت. / روی، سوی: جناس ناهمسان

بازگردانی: زمانی که رهّام از دست اشکبوس خسته شد و به ستوه آمد، از او گریخت و به سوی کوه رفت.

پیام: گریز از آوردگاه

قلمرو زبانی: قلب: مرکز / اندرآشفت: خشمگین شد / توس: فرمانده سپاه ایران / کاید: که آید / بر: کنار

بازگردانی: توس فرمانده سپاه که در مرکز سپاه بود، خشمگین شد و به اسبش ضربه زد تا به سوی اشکبوس برود.

قلمرو زبانی: تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / با: به / توس: فرمانده سپاه ایران / جفت: زوج / رهّام: پهلوان ایرانی / باده: می، شراب / را: اضافه گسسته / قلمرو ادبی: جفت بودن: کنایه از همنشین بودن / رهّام را جام باده ست جفت: کنایه از اینکه مرد جنگ نیست و فقط کار زنانه را می‌برازد / گفت، جفت: جناس.

بازگردانی: رستم خشمگین شد و به توس گفت که رهّام مرد بزم و می‌خواری است و مرد جنگیدن نیست.

قلمرو زبانی: قلب: مرکز سپاه / به آیین: به سامان، مرتب / بدار: نگه دار/ کارزار: جنگ.

بازگردانی: تو مرکز سپاه را به سامان نگه دار. من اکنون پیاده به جنگ می‌روم.

قلمرو زبانی: زه: چله کمان، وتر / کمر: کمربند / به بند کمر بر: دو حرف اضافه برای یک متمم،  ویژگی سبک خراسانی / قلمرو ادبی: کمان به زه: کنایه از آماده / کمان، زه، تیر: تناسب / بازو، کمر: تناسب / بند، چند: جناس / وا‌ج‌آرایی «ب»

بازگردانی: رستم کمان آماده برای تیراندازی را به بازو افکند و به کمربندش هم چند تیر زد.

پیام: آماده پیکار شدن

قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد / رزم آزما: جنگجو/ هماورد: حریف، رقیب (آورد: جنگ) / «ت» در کلمه هماوردت: مضافٌ الیه / مشو: مرو / باز: سوی / قلمرو ادبی: مشو باز جای: کنایه از اینکه نگریز.

بازگردانی: رستم فریاد زد که‌ای مرد جنگجو، حریف تو آمد. از میدان جنگ نگریز.

قلمرو زبانی: کشانی: کوشانی، کوشان: سرزمینی در بخش شمال شرقی ایران / خیره: شگفت زده / بماند: شد / عنان: افسار، دهانه / گران: سنگین/ بخواند: صدا کرد (بن ماضی: خواند، بن مضارع: خوان) / قلمرو ادبی: عنان را گران کردن: کنایه از نگه داشتن اسب

بازگردانی: اشکبوس کشانی خندید و تعجّب کرد، افسار اسب را کشید، ایستاد و رستم را صدا زد.

قلمرو زبانی: را: برای / قلمرو ادبی: مصراع دوم: کنایه از اینکه حتماً می‌میری / تن، سر: تناسب / که: جناس همسان (۱- حرف پیوند ۲- چه کسی).

بازگردانی: اشکبوس به رستم گفت که تو چه نام داری؟ پس از کشته شدنت چه کسی برایت سوگواری خواهد کرد؟

قلمرو زبانی: تهمتن: لقب رستم / کزین: که از این / کام: مراد، آرزو، قصد، نیّت / قلمرو ادبی: چه پرسی: پرسش انکاری / نبینی تو کام: کنایه از بدبختی / نام، کام: جناس.

بازگردانی: رستم پاسخ داد، چرا نام مرا می‌پرسی؟! [نپرس] زیرا پس از این تو به آرزویت نمی‌رسی.

قلمرو زبانی: زمانه: روزگار / پتک: چکش بزرگ فولادین، آهن کوب / ترگ: کلاهخود / « را » درعبارت ( مرا مادرم نام مرگ تو کرد ) در مصراع اوّل از نوع اضافه گسسته است. یعنی مادرم نام  مرا مرگ تو گذاشت. / قلمرو ادبی: مرگ، ترگ: جناس / مصراع اوّل وا‌ج‌آرایی صامت «م» دارد / قافیه: مرگ و ترگ، ردیف: تو کرد / بیت دارای طنز است. / مرا مادرم نام مرگ تو کرد: کنایه / زمانه … کرد: جانبخشی / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد: تشبیه رسا یا فشرده.

بازگردانی: مادرم نام مرا مرگ تو نهاده است و روزگار، مرا ابزاری برای مرگ تو ساخته است.

پیام: تهدید اشکبوس

قلمرو زبانی: بارگی: اسب؛ «باره» نیز به همین معنی است / یک بارگی: یک دفعه / قلمرو ادبی: سر: مجازاً از وجود و خود / جناس: بارگی (اسب، دفعه)

بازگردانی: کشانی گفت: بدون اسب هم اکنون خودت را به کشتن می‌دهی.

پیام: تهدید رستم

قلمرو زبانی: تهمتن: تنومند، نیرومند/ موقوف المعانی / بدوی: به او / بیهده: بیهوده گو / پرخاشجو: ستیزه جو، جنگجو / سرکش: یاغی، زورگو / بیت دوم پرسش انکاری دارد / قلمرو ادبی: جنگ، سنگ: جناس ناهمسان اختلافی / سر زیر سنگ آوردن: کنایه از شکست دادن و کشتن / مصراع دوم بیت دوم وا‌ج‌آرایی «س» دارد.

بازگردانی: رستم این گونه پاسخ داد که‌ای جنگجویی که بیهوده می‌جنگی، آیا ندیده‌ای که مردی پیاده به جنگ آید و پیروز گردد و زورگویان و سرکشان را نابود کند؟

قلمرو زبانی: نبرده: جنگجو / کارزار: جنگ / را: حرف اضافه به معنای «به»

بازگردانی: اکنون به جنگ تو می‌آیم،‌ ای جنگجوی سوارکار و پیاده جنگیدن را به تو می‌آموزم.

پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس

قلمرو زبانی: زان: از آن، به این خاطر / طوس: فرمانده سپاه ایران / ستاندن: گرفتن، (بن ماضی: ستاند، ستد؛ بن مضارع: ستان)

بازگردانی: توس مرا پیاده فرستاده است تا از تو اسبت را بگیرم.

پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس

قلمرو زبانی: کشانی: کوشانی، (کوشان‌ها تیره‌ای بودند که در بخش خاوری افغانستان فرمان می‌راندند) منظور اشکبوس است / سلیح: افزار جنگی، ممال سلاح (هماوا؛ صلاح: مصلحت) / فسوس: مسخره کردن، نیرنگ / مزیح: شوخی، ممال مزاح.

بازگردانی: اشکبوس کوشانی به رستم گفت با تو سلاحی به غیر از مسخره کردن و شوخی نمی‌بینم.

مُمال: تبدیل حرف «الف» به «ی» است؛ مانند: اسلامی← اسلیمی؛ رکاب← رکیب؛ کتاب← کتیب؛ مزاح←مزیح؛حجاب←حجیب

قلمرو زبانی: سر آری: پایان آوری/ قلمرو ادبی: تیر، کمان: مراعات نظیر / تیر و کمان: مجاز از ضرب شست / سر آری زمان: کنایه از بمیری، زمان تو به پایان برسد / کمان، زمان: جناس ناهمسان اختلافی.

بازگردانی: رستم به اشکبوس گفت کافی است که تیر و کمانم را نگاه کنی تا از ترس بمیری.

قلمرو زبانی: زه: چله کمان، وتر / ناز: افتخار / گران مایه: گران ارج، ارزشمند / قلمرو ادبی: کمان، زه: تناسب / به زه کردن: کنایه از آماده کردن / وا‌ج‌آرایی «ا»

بازگردانی: زمانی که رستم دید افتخار او به اسب گرانبهایش است، کمان را آماده‌ تیراندازی کرد و زه را کشید.

قلمرو زبانی: بر نخست: به؛ بر دوم: پهلو / از بالا به روی اندرآمد: سکندری خورد / قلمرو ادبی: بر نخست؛ بر دوم: جناس همسان / اوی، روی: جناس ناهمسان اختلافی /  اسپ: واژه آرایی / وا‌ج‌آرایی: «ب»، « ر» / بالا: ایهام تناسب (بالا به معنای قد و روی تناسب دارند)

بازگردانی: رستم تیری به پهلوی اسب اشکبوس زد که اسب با سر به زمین خورد و مرد.

قلمرو زبانی: آواز: صدای بلند / گران مایه: گران ارج / جفت: زوج، این قسمت طنز دارد، منظور اسب است. / قلمرو ادبی: گفت، جفت: جناس ناهمسان اختلافی

بازگردانی: رستم خندید و با صدای بلند گفت:‌ای اشکبوس بنشین پیش اسب دلبندت و غم اش را بخور (برایش به سوگ بنشین).

پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس

قلمرو زبانی: سزد: سزاوار است (بن ماضی: سزید، بن مضارع: سز) / کنار: آغوش / برآسایی: استراحت کنی، دست برداری (بن ماضی: برآسود، بن مضارع: برآسا) / کارزار: جنگ

بازگردانی: سزاوار است که سر اسب را در آغوش بگیری و زمانی از جنگیدن دست بکشی.

قلمرو زبانی: به زه کردن: زه کمان را انداختن / سندروس: صمغی زرد است که از نوعی سرو کوهی گرفته می‌شود / قلمرو ادبی: کمان را به زه کردن: کنایه از آماده کردن /  بیت وا‌ج‌آرایی: « ر»، « ز» / رخ سندروس: تشبیه رسا؛ کنایه / تن، رخ: تناسب / تنی لرز لرزان: کنایه از ترسان.

بازگردانی: اشکبوس زود کمانش را آماده کرد، در حالی که تنش می‌لرزید و رنگ چهره اش مانند سندروس از ترس زرد شده بود.

پیام: هراس اشکبوس

قلمرو زبانی: دو بیت موقوف المعانی اند/ تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / خیره خیر: بیهوده / به رستم بر: دو حرف اضافه برای یک متمم / رنجه داری: می‌آزاری / بد اندیش: بدخواه، دشمن / قلمرو ادبی: بیت نخست: واج آرای «ب»، «ر».

بازگردانی: پس از آن اشکبوس رستم را تیرباران کرد. رستم به او گفت بیهوده خودت را خسته می‌کنی و دو بازویت را می‌آزاری.

قلمرو زبانی: تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / کمر: کمربند / گزین: انتخاب / چوبه: واحد شمارش تیر / خدنگ: درختی بسیار سخت، محکم و صاف که از چوب آن، نیزه، تیر، زین اسب و مانند آنها می‌ساختند.

بازگردانی: رستم دستش را به سوی کمربندش برد و یک تیر که از جنس چوب خدنگ بود بگزید.

قلمرو زبانی: چار: چهار/ قلمرو ادبی: الماس پیکان: تشبیه رسا؛ پیکان: مشبّه، الماس: مشبّهٌ به / چو آب: مانند آب درخشان بود، تشبیه / تیر، پیکان، پر: تناسب / پر، بر: جناس؟.

بازگردانی: تیری انتخاب کرد که نوک آن همانند الماس تیز بود و چهار پرّعقاب هم بر آن نهاده شده بود.

قلمرو زبانی: بمالید: لمس کرد / شست: قلاب / خدنگ: چوبی سخت که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند / قلمرو ادبی: کمان، شست، تیر: تناسب.

بازگردانی: رستم کمان را در دست گرفت و تیر خدنگ را در قلاب گذاشت.

قلمرو زبانی: سپهر: آسمان / بر نخست: حرف اضافه، بر دوم: بغل / قلمرو ادبی: «بر» نخست، «بر» دوم: جناس همسان / بوسیدن سپهر: جانبخشی؛ کنایه / کلّ بیت اغراق دارد. / وا‌ج‌آرایی «س»

بازگردانی: رستم تیر را به سینۀ اشکبوس زد. آسمان هم به همین خاطر دست رستم را بوسید.

پیام: ضرب شست رستم

قلمرو زبانی: هم اندر زمان: بی درنگ، فوراً / گفتی: گویی؛ گویا؛ مثل اینکه / نزاد: زاده نشده است(فعل ناگذر) / قلمرو ادبی: جان داد: کنایه از مردن / وا‌ج‌آرایی «د»

بازگردانی: اشکبوس در دم جان داد؛ مثل اینکه از مادر زاییده نشده است.

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

مرتب ساخته: رهّام تیز با خود و گبر بشد. گرد رزم به ابر همی اندرآمد.

بازگردانی: رهّام به تندی با کلاهخود و زره رفت. گرد و خاک جنگ به خاطر شدت جنگ به ابر می‌رسید.

درخت، گل، شکوفه، جوانه، شکفتن و… از چیزهایی هستند که به ذهن می‌رسند و به صورت یک مجموعه یا شبکه با هم می‌آیند؛ به این گونه شبکه‌ها یا مجموعه‌ها «شبکه معنایی» می‌گویند.

اکنون معنای هر واژه را بنویسید؛ آنگاه با انتخاب کلماتی دیگر از متن درس برای هر واژه، شبکه معنایی بسازید.

معنا: چماق؛ کوپال

گرز

شبکه معنایی: شمشیر؛ تیروکمان؛ تبر؛ نیزه

معنای: سیاره زحل

کیوان

شبکه معنایی: ماه؛ خورشید؛ تیر؛ ستاره

به جمشید بر، تیره گون گشت روز / همی‌کاست زو، فرّ گیتی فروز (فردوسی)

در این درس، نمونه دیگری برای این گونه کاربرد متمّم پیدا کنید.

به رستم بر آنگــــه ببارید تیر /  تهمتن بدو گفت بر خیره خیر

متمم: گروه اسمی است که پس از حروف اضافه می‌آید.

حرف اضافه: از، به، با، بر، برای، در، درباره، تا …

رِکاب ← رِکیب / ■ جهاز  ← جهیز

به این شکل‌های تغییر یافته، کلمات «مُمال» گفته می‌شود.

■ چند نمونه «مُمال» در متن درس بیابید و بنویسید.

سلیح: افزار جنگی، ممال سلاح/ مزیح: شوخی، ممال مزاح / اسلامی← اسلیمی / کتاب← کتیب / حجاب← حجیب

مصوّت ها: / / / و / ا / ی

قلمرو ادبی

عنان را گران کردن: کنایه از نگه داشتن اسب / سر هم نبرد به گرد آوردن: کنایه از شدت رزم

■ بیت‌های هجدهم؛ نوزدهم؛ بیستم …

شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشنود نام افراسیاب (فردوسی)

۳- نماند ایچ با روی خورشید رنگ / به جوش آمده خاک بر کوه و سنگ (اینکه خورشید رنگش از ترس پرید اغراق دارد)

۳۹- بزد بر بر و ســینه‌ اشکبوس /  سپهر آن زمان دست او داد بوس (اینکه آسمان به خاطر ضرب شست رستم، دست رستم را بوسید اغراق دارد)

۲۱- مرا مادرم نام مرگ تو کرد /  زمانه مرا پتک ترگ تو کرد

۳۱- بخندید رستم به آواز گفت /  که بنشین به پیش گران مایه جفت

قلمرو فکری

۱- چرا رستم از رهّام برآشفت؟ – زیرا رهام از میدان جنگ گریخت.

۲- به نظر شما چرا رستم پیاده به نبرد، روی آورد؟ – زیرا رستم تازه از راه رسیده بود و رخش خسته بود.

۳- بر پایه این درس، چند ویژگی برتر رستم را بنویسید. – میهن دوستی؛ دلاوری؛ نیرومندی؛ آشنایی با هنر رزم

۴- از دید جنبه‌های فکری و شخصیتی چه ویژگی‌هایی در کلام فردوسی هست که ما ایرانیان بدان می‌بالیم؟ – میهن دوستی؛ شیوایی سخن؛ ستایش آزادگی؛ پاسداشت زبان پارسی

ذوالنون مصری پادشاهی را گفـت: «شـنیده ام فلان عامل را که فرستاده‌ای به فلان ولایت درازدستی می‌کند و ظلم روا می‌دارد. گفت: «روزی سزای او بدهم، گفت: بلی روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی درویش و رعیّت را چه سود دارد؟

پادشاه خجل گشت و دفع مضرّت عامل بفرمود درحال.

قلمرو زبانی: ذوالنون مصری: نام عارفی مصری /  نوع «را» در «پادشاهی را گفـت»: حرف اضافه به معنای «به» / عامل: حاکم، کارگزار، والی (شبه هم آوا← آمل: نام شهری)  / ولایت: سرزمین؛ استان / روا داشتن: اجازه دادن، جایز شمردن / سزا: جزا / رعیت: توده مردم؛ شهروندان / ستدن: گرفتن (بن ماضی: ستد، ستاند؛ بن مضارع: ستان) / زجر: آزار، اذیت، شکنجه / مصادره: مال کسی را به‌زور ضبط کردن، تاوان گرفتن، جریمه کردن / بازستاندن: پس گرفتن / خزینه: خزانه / نهی: می‌گذاری / درویش: گدا و تهیدست / «را» در عبارت«درویش و رعیت را چه سود دارد»: به معنای برای / درویش و رعیت را چه سود دارد؟: پرسش انکاری / خَجِل: شرمنده / دفع: جلوگیری، راندن از نزد خود؛ دور کردن / مضرّت: زیان، گزند رسیدن / بفرمود: دستور داد (بن ماضی: فرمود، بن مضارع: فرما) / درحال: فوری، بی درنگ / قلمرو ادبی: درازدستی: کنایه از تعدی و تجاوز

قلمرو ادبی: برید، درید: جناس ندارد؛ زیرا تفاوت در دو واج است / گرگ: استعاره از کارگزار ستمگر / گوسفند: استعاره از مردم

بازگردانی: سر گرگ را باید همان اول کار ببریم. نه پس از آن که گوسفندان مردم را درید و همه را کشت. پیام: پیشگیری پیش از وقوع                                                                                                           

گلستان: سعدی

شاهنامه در یک نگاه

آموزه یازدهم: خاک آزادگان

قلمرو زبانی: گر: اگر/ گلشن: گلخانه، گلستان، گلزار / قلمرو ادبی: قالب: غزل (چکامه) اجتماعی /  وزن: ت تن تن ت تن تن ت تن تن ت تن تن (رشته انسانی)/ خاک: مجاز از سرزمین / به خون کشیدن: کنایه از کشتن و نابود کردن / گل: استعاره از جوانان جانباز / گل اندر گل: کنایه از فراوان / خاک، گل، گلشن: تناسب / وا‌ج‌آرایی «گ» / گلشن: استعاره از میهن یا گور / گل بجوشد: استعاره پنهان

پیام: ستیز با دشمن

قلمرو زبانی: سوختن: سوزاندن (بن ماضی: سوخت، بن مضارع: سوز) / به تیر دوختن: تیر زدن(بن ماضی: دوخت، بن مضارع: دوز) / خصم: دشمن  / به تیرم بدوزی: جهش ضمیر(من را با تیر بدوزی)/ قلمرو ادبی: سوختن: کنایه از نابود کردن / بسوزی، بدوزی: جناس / سر از تن جدا ساختن: کنایه از کشتن / تن، من: جناس / سر، تن: تناسب / موقوف المعانی / سجع در شعر (رشته انسانی)

قلمرو زبانی: کجا: چگونه / ربودن: دزدیدن، سریع گرفتن(بن ماضی: ربود، بن مضارع: ربا) / پرسش انکاری / قلمرو ادبی: واژه آرایی: من / وا‌ج‌آرایی «ن»

پیام: عشق به میهن

قلمرو زبانی: آرمان: آرزو، عقیده / تجلی: جلوه گری / قلمرو ادبی: جان کندن: کنایه از درگذشتن و مردن / تجلی هستی است جان کندن من: تناقض (مردن نمی تواند تجلی هستی باشد.)/ وا‌ج‌آرایی «ن»

پیام: ترغیب به شهادت

ارتباط دارد با آیه: وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یرزَقونَ

= هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه ایشان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

قلمرو زبانی: پنداشتن: تصور کردن(بن ماضی: پنداشت، بن مضارع: پندار) / افسردن: سرد شدن، خاموش شدن، یخ بستن (بن ماضی: افسرد، بن مضارع: افسر)  / افروختن: روشن شدن (بن ماضی: افروخت، بن مضارع: افروز) / مدفن: جای دفن، گور / قلمرو ادبی: شعله: استعاره از عشق به میهن / افسرد، افروخت: تضاد / واژه آرایی: من، از

پیام: جاودانگی عشق به میهن

قلمرو زبانی: سازش: کنار آمدن، آشتی / تکریم: گرامی‌داشت / خواهش: درخواست و التماس / تاختن: حمله کردن (بن ماضی: تاخت، بن مضارع: تاز) / نیرنگ: فریب / توسن: اسب سرکش، متضاد رام / قلمرو ادبی: توسن: استعاره از هستی من یا میهن من / وا‌ج‌آرایی «ن»

پیام: ستیز با دشمن

قلمرو زبانی: خلق: آفریده، مردم / خرمن: توده غلّه دروشده / قلمرو ادبی: رود خلق: اضافه تشبیهی / رود خلق، دریای جوشان است: تشبیه، اغراق / خرمن: استعاره از هستی / خوشه خشم: اضافه تشبیهی / خرمن من خوشه خشم شد: تشبیه، کنایه از افزایش و گسترش یافتن / وا‌ج‌آرایی «خ» /

پیام: خیزش برای ستیز با دشمن

قلمرو زبانی: آزاده: ایرانی، آزادمرد، کسی که از اسارت بازمی‌گردد / پروردن: پروراندن(بن ماضی: پرورد، بن مضارع: پرور)/ قلمرو ادبی: خاک: مجاز از سرزمین و میهن / گل صبر: اضافه تشبیهی / دامن: استعاره از هستی

پیام: ترغیب به بردباری

قلمرو زبانی: توحید: یکتاپرستی / قلمرو ادبی: جام: مجاز از نوشیدنی / جام توحید: اضافه تشبیهی / تیغ ستم: اضافه تشبیهی یا اضافه همراهی /  گردن زدن: کنایه از کشتن / وا‌ج‌آرایی «ن»

پیام: یکتاپرستی                                                                                                           سپیده کاشانی

۱- برای واژه «افسرده» دو معادل معنایی بنویسید. – غمگین؛ پژمرده؛ یخ‌بسته

■ من ایرانیم. آرمانم شهادت [است] جان کندن من تجلّی هستی است.

نهادگزاره
منایرانیم
آرمانمشهادت است
جان کندن منتجلّی هستی است

نهاد: گروه اسمی است که درباره آن خبری داده می‌شود. نهاد در پاسخ «چه چیزی؟ یا چه کسی؟» می‌آید. نهاد همیشه با شناسه فعلی همخوانی دارد.

گزاره: خبری است که درباره نهاد داده می‌شود. پس از یافتن نهاد بقیه جمله گزاره به شمار می‌رود.

۱- این سروده را از نظر قالب و مضمون با شعر «مهر و وفا» مقایسه کنید. قالب هر دو شعر غزل است. / درون مایه: شعر «مهر و وفا» عاشقانه است و این سروده‌ای میهنی.

۲- در شعری که خواندید، واژه‌های «خاک» و «شعله» در کدام مفهوم مجازی به کار رفته اند؟ – «خاک» مجاز از سرزمین و میهن است و «شعله» مجاز از عشق به میهن.

۳- در سال‌های پیش با اجزای جمله (نهاد، مفعول، متمّم، مسند و فعل) و جایگاه هر یک از آنها در جمله آشنا شدیم. گاهی اجزای کلام، برای تأثیر بیشتر سخن در زبان ادبی، بنابر تشخیص شاعر یا نویسنده جا به جا می‌شود؛ مانند مصراع «گلِ صبر، می‌پرورد دامن من»، که مفعول و فعل بر نهاد، مقدّم شده است تا شیوایی و رسایی کلام بیشتر شود؛

به این گونه بیان، «شیوه بلاغی» می‌گویند.

این شیوه در مقابل شیوه عادی قرار می‌گیرد. در شیوه عادی، اصل بر این است که نهاد همه جمله‌ها در ابتدا و فعل در پایان قرار گیرد و سایر اجزای جمله، مانند متمّم، مفعول و مسند در جایگاه معمول خود طبق زبان معیار واقع شوند.

■ نمونه‌ای از کاربرد شیوه بلاغی را در متن درس بیابید و آن را توضیح دهید.

در بیت «کنون رود خلق است، دریای جوشان / همه خوشه خشم شد خرمن من» اجزای جمله جابه جا شده است؛ ازین رو نمونه‌ای از کاربرد شیوه بلاغی است. اگر این بیت را به شیوه عادی تبدیل کنیم این عبارت به دست می‌آید: کنون رود خلق دریای جوشان است. خرمن من همه خوشه خشم شد.

۱- در کدام بیت، بر مفهوم «یگانه پرستی» تأکید شده است؟ – جز از جام توحید هرگز ننوشم / زنی گر به تیغ ستم گردن من

قلمرو زبانی: تنومند: بزرگ پیکر، تناور/ زبر: بالا، فوق، مقابلِ زیر / گسستن: جدا شدن (بن ماضی: گسست؛ بن مضارع: گسل) / مگسل: جدا مشو، رها مکن / قلمرو ادبی: خاک: مجاز از زمین / زَبَر خاک بودن: کنایه از زنده بودن / درخت: استعاره از شهروند

بازگردانی: ‌ای درخت تنومند(ای ایرانی) تا زمانی که زنده‌ای پیوندت را از خاک و سرزمینت نبر.

– درون‌مایه بیت‌های دوم و سوم همچنین بیت صورت پرسش به این نمونش دارد که نباید عشق به میهن و سرزمین خود را از دست بدهیم.

۳- در کدام بیت، به مفهوم آیه شریفه «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یرزَقونَ» (سوره آل عمران، آیه ۱۶۹) اشاره شده است؟

= هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه ایشان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

– من ایرانی ام آرمانم شهادت / تجلی هستی است جان کندن من

۴- ……………………………………….

قلمرو زبانی: تقریظ: ستایش نامه، مطلبی ستایش آمیز درباره کتاب، نوشته و مانند آنها. / همّت: اراده نیرومند / صفا: پاکی / ذخیرۀ: اندوخته / راوی: روایتگر / قلمرو ادبی: پردۀ اشک: اضافه تشبیهی

ابتدا باید مجروحانی را که واردِ بخش فوریت‌های پزشکی (اورژانس) می‌شدند، شناسایی، و بعد مشخّصاتشان را ثبت می‌کردم. برای این کار، لباس‌های مجروحان را با قیچی از تنشان بیرون می‌آوردم تا آمادۀ شست وشو و رسیدگی شوند.

بیمارستان به همه چیز شبیه بود، جز بیمارستان؛ غلغله بود. ازدحام مردم برای اهدای خون و کمک رسانی، همۀ کارکنان بیمارستان را کلافه کرده بود و نظم بیمارستان از دست رئیس و مدیر و پرستار و نگهبان، خارج شده بود. صدای زوزۀ آمبولانس‌ها و صدای هشدار حملۀ هوایی، در هم آمیخته بود.

قطع برق، هنگام حملۀ هوایی، بیمارستان را ناچار به استفاده از برق اضطراری می‌کرد. تخت‌ها کفاف مجروحان را نمی‌داد. حتی فرصت نمی‌شد جنازۀ شهدا را به سردخانه منتقل کنند. حتماً باید بالای سر افراد می‌رفتی تا تشخیص می‌دادی زنده اند یا مرده. گورستان شهر، گنجایش این همه جنازه را نداشت. حتّی برای بردن اجساد، ماشین نداشتیم و آمبولانس‌ها ترجیح می‌دادند مجروحان را جا به جا کنند.

قلمرو زبانی: اورژانس: فوریت‌های پزشکی / رسیدگی: وارسی / ازدحام: شلوغی، انبوهی / اهدا: هدیه دادن / کلافه: پریشان، سر در گم / کفاف: به اندازه کافی، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد. / شهدا: ج شهید / اجساد: ج جسد، پیکر/ قلمرو ادبی: دست: مجاز از اختیار/ زوزۀ آمبولانس‌ها: اضافه استعاری

از زمین و آسمان، مرگ بر شهر می‌بارید. کودکانی که مادرهایشان را در بمباران از دست داده بودند، سرگردان و تنها در شهر، رها شده بودند.

با خودم گفتم: جنگ، مسئلۀ ریاضی نیست که درباره اش فکر کنی و بعد حلّش کنی؛ جنگ اصلاً منطقی ندارد که با منطق بخواهی با آن کنار بیایی. جنگ، کتاب نیست که آن را بخوانی. جنگ، جنگ است. جنگ، حقیقتی است که تا آن را نبینی، درکش نمی‌کنی.

کم کم به تابلوی راهنمای۱۲ کیلومتری آبادان نزدیک می‌شدیم. چند نفر سرباز در کنار جاده، زیر لوله‌های نفت به حالت سینه خیز، دراز کشیده بودند و چند خودروی خودی متوقّف شده، توجّهم را جلب کرد.

ناگهان خودروی ما با صدای انفجار مهیبی متوقّف شد. نمی‌توانستیم هیچ حرفی بزنیم.

قلمرو زبانی: سرگردان: سرگشته / منطق: علم میزان / خودی: خودمانی / مهیب: ترسناک، ترس آور، هولناک / قلمرو ادبی: مرگ بر شهر می‌بارید: استعاره پنهان / از دست دادن: کنایه / جنگ مسئلۀ ریاضی نیست: تشبیه / جنگ کتاب نیست: تشبیه

از راننده پرسیدم: چی شد؟

گفت: نمی‌دانم، مثل اینکه اسیر شدیم.

اسیر کی شدیم؟

اسیر عراقی‌ها.

اینجا مگه آبادان نیست؟ تو ما رو دادی دست عراقی‌ها؟

الله اکبر، خواهر! همه با هم اسیر شدیم.

قلمرو زبانی: مگه: آیا، پرسش انکاری / قلمرو ادبی: دست: مجاز از اختیار

در این هنگام، سربازهای عراقی سریع خودشان را به ماشین ما رساندند. من کنار پنجره، بی حرکت نشسته بودم؛ امّا آنها شیشۀ ماشین را با قنداق شکستند.

وقتی پیاده شدیم، مثل مور و ملخ از کمینگاه‌های خود درآمدند و دور ماشین جمع شدند و راننده و سرنشین را مثل کیسۀ شن به پایین جاده پرتاب کردند.

دستهایم را روی لباس‌هایم کشیدم. مقنعه ام را تکاندم. به جیب‌هایم اشاره کردند. آستر جیب‌هایم را بیرون کشیدم. وقتی دست‌هایم را از جیبم درآوردم، در حالی که حکم مأموریتم را در یک مشتم پنهان کرده بودم، شروع به تکاندن جیبم کردم.

افسر عراقی متوجّه کاغذها شد و اشاره کرد: «مشتت را باز کن». با خنده‌ای زیرکانه، انگار که به کشف بزرگی رسیده است، هر دو کاغذ را از من گرفت و مترجم را صدا کرد.

قلمرو زبانی: قنداق: دسته تفنگ / درآمدند: بیرون آمدن / مور: مورچه بزرگ / مقنعه: نوعی روسری که زنان سر را با آن می‌پوشانند. / انگار: گویی / قلمرو ادبی: مثل مور و ملخ: تشبیه / مثل کیسۀ شن: تشبیه

مترجم خواند: معصومه آباد؛ نمایندۀ فرماندار آبادان.

مأموریت: انتقال بچه‌های پرورشگاه به شیراز.

فکر کردند یکی از مهره‌های مهم نظامی ایران را به دام انداخته اند. درحالی که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدند، پشت سر هم به عربی جملاتی می‌گفتند و من با کنجکاوی حرکات و حرف‌های آنها را گوش می‌دادم و دور و برم را می‌پاییدم امّا هر چه بیشتر گوش می‌دادم، کمتر می‌فهمیدم. کلمۀ «بنَاتُ الخمینی» و «ژنرال» را در هر جمله و عبارتی می‌شنیدم. بلافاصله، بی سیم زدند و خبر را ارسال کردند.

از مترجم پرسیدم: چی داره می‌گه؟

گفت: می‌گه ما دو ژنرال زن ایرانی را اسیر کرده‌ایم.

گفتم: ما مددکار هلال احمریم.

قلمرو زبانی: مهره: مهرۀ بازی / دور و بر: پیرامون / پاییدن: مراقب بودن، زیر نظر داشتن / بنات الخمینی: دختران خمینی/ ژنرال: افسر ارشد در ارتش؛ سپهسالار؛ سرتیپ؛ سرلشکر / مددکار: یاریگر/ قلمرو ادبی: مهره: استعاره از شخص مهم و کلیدی / به دام انداختن: کنایه از اسیر کردن / در پوست خود نمی‌گنجیدند: کنایه از اینکه بسیار خوشحال بودند

ترجمه کرد و افسر عراقی گفت: «زنهای ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک ترند.»

از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آنها این قدر خطرآفرین بودند، احساس غرور و استقامت بیشتری کردم. یاد روزهایی افتادم که می‌خواستم خدا امتحانم کند. باورم نمی‌شد که امتحان من اسارت باشد.

برادرهایم را می‌دیدم که دست بسته و اسیرند. نمی‌خواستم جلوی دشمن، ضعف نشان دهم. عنوان بنتُ الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرئت بیشتری می‌داد، امّا از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود، می‌ترسیدم.

صبحدم بیست و چهارم مهر، هم زمان شد با سر و صدای خودروهای بعثی و هجوم دوبارۀ گروه گروه نیروهایی که از شمال خرّمشهر به سمت همین جاده سرازیر بودند. من و مریم را به گودالی انتقال دادند.

قلمرو زبانی: قدر: اندازه (هم آوا؛ غدر: نابکاری) / غرور: احساس سربلندی و شادمانی / استقامت: پایداری / اسارت: اسیر شدن / بنت الخمینی: دختر خمینی / ژنرال: افسر ارشد در ارتش؛ سپهسالار؛ سرتیپ؛ سرلشکر / جسارت: دلیری، بی باکی و گستاخی / مبهم: نامشخص/ بعث: حزبی سیاسی که صدّام حسین، رئیس جمهور پیشین عراق، رهبری آن را برعهده داشت. / بعثی: عضو حزب بعث / هجوم: حمله  / قلمرو ادبی:

تعدادمان ساعت به ساعت بیشتر می‌شد. ساعت ده صبح جوانی با قامتی باریک و بلند و محاسنی قهوه‌ای مثل تیری که از دور شلیک شود، به جمع ما پرتاب شد. پنجاه رأس گوسفند با صدای زنگوله‌هایشان او را همراهی می‌کردند و عراقی‌ها گوسفندها را هم با او داخل گودال کردند. به هر طرف که سر می‌چرخاندیم، صورت گوسفندها توی صورتمان بود و روی دست و پایمان فضله می‌ریختند و یکسر بع بع می‌کردند.

هر گوسفندی که سر و صدا می‌کرد، به محض اینکه آن جوان، دستی به سرش می‌کشید، آرام می‌شد. یکی از برادرهای سپاهِ امیدیه از او پرسید: «اسمت چیه برادر؟ شغلت چیه؟»

با سادگی و صداقت تمام گفت: اسمم «عزیز» است و چوپانم. کاشی هستم. دیروز از کاشان راه افتادم. توی ولایتمان هر کی دوست داشت، چند تا گوسفند برای سلامتی رزمنده‌ها به جبهه هدیه کرده. من تو مسیر آبادان بودم که گیر افتادم.

قلمرو زبانی: محاسن: ریش و سبیل / فضله: پشگل / یکسر: پیاپی / به محض اینکه: همین که / صداقت: راستی / کاشی: کاشانی / ولایت: آبادی / گیر افتادن: دستگیر شدن / قلمرو ادبی: مثل تیری: تشبیه 

ما را از گروه جدا کردند و سوار ماشین شدیم، امّا هر دو ترجیح می‌دادیم بین گوسفندها باشیم نه بین گرگها!

صبح روز بعد با صدای همهمۀ بیرون، سراسیمه، بلند شدیم و برای اینکه از اخبار جدید مطّلع شویم از پشت پنجره، بیرون را نگاه کردیم.

کامیونی پُر از اسیران ایرانی از نظامی گرفته تا غیرنظامی و پیر و جوان را وارد زندان کردند. یک نفر به آرامی گفت: این چه تقدیر و مصلحتی بود؟ ما آماده بودیم بجنگیم تا در راه خدا کشته شویم، آن وقت نجنگیده اسیر شدیم. یعنی خدا اینجا نشستن و کتک خوردن را از ما قبول می‌کند؟

از من پرسیدند: کی به کربلا آمدید؟

گفتم: اینجا که کربلا نیست، تَنومه است.

گفت: چرا، این راه و این تقدیر، عین کربلاست. عشق به کربلا و سیّدالشّهدا شما را به عراق کشانده است.

قلمرو زبانی: همهمه: هنگامه / سراسیمه: پریشان / مطلع: آگاه / تقدیر: سرنوشت / مصلحت: آنچه سبب خیر و صلاح انسان باشد / تنومه: شهری در عراق نزدیک بصره / چرا: آری (در پاسخ پرسش منفی)/ عین: درست مانند / سید الشهدا: آقای شهیدان، امام حسین / قلمرو ادبی: گرگ‌ها: استعاره از بعثی‌ها / پیر و جوان: تضاد

از طلبه‌ای که نزدیک تر بود پرسیدم: «برادران مجروح اینجا نیستند؟» گفت: «نه خواهر، اینجا سالم‌ها را مجروح می‌کنند.»

بچه‌ها را نوبتی و از روی ملاک و معیار خودشان انتخاب می‌کردند و آنها را به اتاق شکنجه روانه می‌کردند. روی هر کس انگشت حَرَس الخمینی (پاسدار) می‌گذاشتند، او را با پای خودش می‌بردند، امّا روی چهار دست و پا و با چهره‌های خونین و مالین برمی‌گرداندند که اصلاً قابل شناسایی نبود.

بچّه‌ها برای اینکه این فضای ظالمانه و دلخراش را قابل تحمّل کنند، همه چیز را به خنده و شوخی گرفته بودند. می‌نشستند توی صف کتک خوری، امّا اسمش را گذاشته بودند هواخوری. لباسهای ضخیم و آستین بلند را چندتایی تن همدیگر می‌کردند که شدّت ضربات کابل‌ها را کمتر احساس کنند.

قلمرو زبانی: معیار: مقیاس، اندازه / ملاک: اصل هر چیز، معیار، ابزار سنجش / حرس الخمینی: پاسدار خمینی / دلخراش: آزارنده / قلمرو ادبی: روی چهار دست … برمی‌گرداندند: کنایه از اینکه شکنجه اش می‌کردند/ هواخوری: استعاره از شکنجه

دیوارها تنها شریک و تکیه گاهِ درد و رنج ما بودند؛ دیوارهایی که تعداد کاشی قهو‌ه‌ای رنگ آنها را دانه دانه شمرده بودم. دیوارهایی که دیگر همۀ سایه روشن‌هایشان را می‌شناختیم. گویی در و دیوار، بخشی از دارایی ما بود که با ما جا به جا می‌شد؛ امّا دیوارهای سلول شمارۀ سیزده برای ما آشناتر و جذّاب تر بود. هر کاشی، یادگاری از یک عزیز در قاب بود. یادگاری‌ها با جسم تیزی، هنرمندانه با شعری لطیف و سوزناک، روی دیوار حک شده بود. روی یکی از کاشی‌ها نوشته شده بود:

«تابوت مرا جای بلندی بگذارید / تا باد بَرَد سوی وطن، بوی تنم را»

در شهریور ۱۳۶۱ دومین دیدارمان با هیئت صلیب سرخ انجام شد. با آمدن این هیئت شور و هیجان زیادی در اردوگاه به راه می‌افتاد و فضای اردوگاه پر از پرنده‌های کاغذی می‌شد. اُسرا با این پرنده‌های کاغذی چند ساعتی را به سرزمین مادری سفر می‌کردند و همه در حال و هوای دیگری سیر می‌کردند.

قلمرو زبانی: سوزناک: دلخراش / هیئت: گروه، دسته، انجمن / اسرا: ج اسیر، گرفتاران، دستگیرشدگان / قلمرو ادبی: دیوارها تنها شریک … بودند: جانبخشی / پرنده کاغذی: استعاره از نامه

رئیس هیئت صلیب سرخ گفت:«ما از خانواده‌هایتان برای شما نامه آورده‌ایم. شما می‌توانید پایین همین نامه‌ها پاسختان را بنویسید. در هر نامه، بیشتر از بیست و دو کلمه ننویسید؛ فقط با خانواده احوال پرسی کنید.»

من هم، تمام حواسم به نامه‌ها بود که یک باره، چشمم به تکیه کلام پدرم که صدایم می‌کرد «نور دیده»، روشن شد. دیگر توضیح و ترجمه را نه می‌شنیدم، نه می‌فهمیدم. بی اختیار، سرم را جلو و جلوتر و چشمانم را ریز می‌کردم تا مطمئن شوم درست می‌بینم و درست می‌خوانم. وقتی فهمید نامه‌ای که روی دیگر نامه‌هاست، مال من است، آن را به سمتم گرفت. نامه را گرفتم و بوسیدم؛ گرمای دستانش را روی کاغذ نامه حس می‌کردم. به ردِّ قطرات اشک که هنگام نوشتن از چشمانش، روی نامه چکیده بود، دست می‌کشیدم. نامه بوی پدرم را می‌داد؛ بوی اسطورۀ زندگی ام را؛ بوی مهربانی و عشق می‌داد. تمام کلماتی را که پدرم با دستان لرزان نوشته بود، مثل شربتی خنک و گوارا نوشیدم و کلمه به کلمه خواندم:

قلمرو زبانی: هیئت: گروه، دسته، انجمن / اسطوره: سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد. / گوارا: گوارنده، قبل هضم، (بن ماضی: گوارید، بن مضارع: گوار) / قلمرو ادبی: نوردیده: استعاره از فرزند گرامی / مثل شربتی خنک و گوارا: تشبیه

«نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سلامت کنم. همه جا را گشتم. سراغ تو را از هر کسی گرفتم. به خدا می‌سپارمت تا همیشه زنده باشی.»

خدای من! این نامه‌ای است که پدر با دستان مهربانش برای من نوشته است؟! باور کردنی نبود… .

زمان آمارگیری لعنتی، برادرها را در گرمای پنجاه درجه که خورشید وسط آسمان بود، روی دو پا می‌نشاندند و آنها را با ضربه‌های کابل می‌شمردند. ضربه‌ها با شدّت هر چه تمام تر بر بدن‌های استخوانی شان فرود می‌آمد. این نمایش مرگبار که هفته‌ای سه بار به مدّت یک ساعت به طول می‌انجامید، به پنج نوبت در هفته تبدیل شده بود.

این بار، زیر بغل برادران مجروح و معلول را گرفته، آنها را هم بیرون می‌کشیدند و چند نفر دیگر از اُسرای سالخورده و قدخمیده هم در جمع آنها نشسته بودند. فرمانده اردوگاه درحالی که چند سرباز کابل به دست، دور او را گرفته بودند و یک تکه برگه را که بر آن عبارت «لعن عَلی الصّدام» نوشته شده بود، همراه با فحش و ناسزاهایی که همیشه ورد زبانش بود، به بچّه‌ها نشان می‌داد.

پیدا بود که این برگۀ ساختگی، بهانه‌ای برای اذیت و آزار بچه‌هاست. بعضی از مجروحان و پیرمردها خود را کاملاً آمادۀ شلّاق کرده بودند و در هوای داغ اردوگاه «اَلأنبار» کلاه و لباس گرم پوشیده بودند؛ امّا آنها با وقاحت همۀ کلاه‌ها و لباسها را از تنشان بیرون کشیدند. هر لحظه به تعداد سربازها اضافه می‌شد. فرماندۀ اردوگاه کفشش را جلو دهان برادرها می‌برد که آن را با دندان نگه دارند تا نتوانند ناله کنند. اگر کسی در حین شلّاق خوردن، فریاد می‌زد، ضربه‌ها شدّت بیشتری می‌گرفت.

قلمرو زبانی: معلول: کسی که عضو یا اندام‌هایی از بدنش اسیب دیده است، توانخواه / سالخورده: سالمند / لعن علی الصدام: نفرین بر صدام / ورد زبان: سخنی که پیوسته تکرار می‌شود / ساختگی: قلابی / الانبار: نام منطقه‌ای در عراق/  وقاحت: بی شرمی، بی حیایی / قلمرو ادبی: قد خمیده: کنایه از پیر /

خدا را به مقدّسات عالم قسم می‌دادیم، همان طور که آتش را بر حضرت ابراهیم سرد کرد، شدّت این ضربه‌ها را بگیرد و این عذاب را بر آنان آسان سازد.

در یکی از روزها که مأموران صلیب سرخ آمده بودند، نامه و عکسی از پدرم برایم آوردند که وقتی به آن نگاه می‌کردم، در نگاهش نشانی از خودم می‌یافتم.

تمام توش و توان ما در دوران اسارت، ضربان قلب و سوی چشم ما، به خطوط و سطور این کاغذها و کلمات و نوشته‌ها بسته بود. با کلمات این نامه‌ها راه می‌رفتیم و حرف می‌زدیم و می‌خوابیدیم و زندگی می‌کردیم. کلمات، آن قدر قدرت داشتند که هم جان می‌دادند و هم جان می‌گرفتند. کلمات هم، صدا و هم نگاه داشتند و می‌توانستند ما را آرام یا متلاطم کنند و آنجا بود که معجزۀ کلمه را دریافتم و فهمیدم چرا معجزۀ پیامبر ما کلمه و کتاب بود. دریافتم خمیرمایۀ آدمی، کلمه است. فقط افسوس که اجازه نداشتیم بیش از شش خط یا بیست و چند کلمه بنویسیم. امّا من بی ملاحظه، کاغذ را سیاه می‌کردم و می‌دانستم این کلمات در جان مادر و پدر و برادر و خواهرانم ریخته می‌شود و آنها با این کلمات زندگی می‌کنند؛ پس هر چه بیشتر، بهتر. چقدر سرگرم این کلمات می‌شدیم؛ سهم ما دو برگه کاغذ بود و باید در همان دو کاغذ همه چیز را برای همه می‌نوشتیم.

قلمرو زبانی: مقدسات: چیزهای مقدس/ مقدس: دارای تقدس و پاکی، پالوده / طور: گونه (همآواگونه؛ تور: وسیله‌ای برای صید ماهی)/ توش: توشه و اندوخته، توانایی تحمّل سنگینی یا فشار / خطوط: ج خط / سطور: ج سطر (هم آوا ← ستور: چهارپا)/ قدر: اندازه (همآوا؛ غدر: نابکاری)/ متلاطم: دستخوش پریشانی و آشفتگی / معجزه: عاجز کننده / خمیرمایه: اصل / غفلت: بی خبری / قلمرو ادبی: خدا را … ابراهیم سرد کرد: تلمیح / جان دادن: کنایه از زنده کردن/ جان گرفتن: کنایه از میراندن/  کلمات هم، صدا و هم نگاه داشتند: جانبخشی / سرگرم شدن: کنایه از مشغول شدن

چگونه می‌توانم از روزهایی بگذرم که هر لحظه اش یک مرگ بود و هر شب بر جنازۀ خودم شیون می‌کردم و صبح می‌دیدم زنده ام و دوباره باید خود را آمادۀ مرگ کنم!

اگر چه این رنج، مرا ساخته و گداخته کرده است، اصلاً حاضر نیستم یک قدم از خودم عقب نشینی کنم؛ حتّی اگر دشمن از خاکم عقب نشینی کرده باشد.

به خودم قول دادم، هیچ وقت درد و رنج خود و لحظه‌های انتظار طاقت فرسای خانوادۀ بزرگ اسیران درد کشیده را فراموش نکنم. اگر فراموش کنیم و دچار غفلت شویم؛ دوباره هم گَزیده می‌شویم. تاریخ کشورمان سرشار از خاطراتی است که یک نسل به فراموشی سپرده و تاوانِ آن فراموشی را نسل دیگری پرداخته است.

قلمرو زبانی: شیون: ناله و زاری / ساخته: آماده و توانا / گداخته: ذوب شده، مذاب / گزیدن: نیش زدن / طاقت فرسا: توان فرسا، خسته کننده / تاوان: زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری، بی توجّهی یا آسیب رساندن به دیگران ببیند. / قلمرو ادبی: گداخته کردن: کنایه از اینکه ساختن و نیرومند کردن

یاد یک نامۀ تاریخی افتادم که در آن، یکی از سرداران و دلاوران وطن نوشته بود: «هر کرکسی بدون اجازه از بام میهن ما بگذرد، باید پرَهایش را به تربیت شدگان نسل ما باج دهد

از اینکه توانسته بودم با رنج چهارسالۀ اسارتم، یک پَر کرکس را بکنم، خوشحالم.

قلمرو زبانی: کرکس: پرنده‌ای از رده لاشخورها / بام: پشت بام / قلمرو ادبی: کرکس: استعاره از دشمن فرومایه / بام میهن: اضافه استعاری / پر: استعاره از نیروی پرواز / پر کندن: کنایه از آسیب رساندن

هر کرکسی بدون اجازه از بام میهن ما بگذرد باید پرهایش را به تربیت شدگان نسل ما باج دهد.: ما اجازه نمی‌دهیم دشمن کشورمان را تهدید کند و اگر حمله کند نابود می‌شود.

درک و دریافت

– به ایشان امتیازهایی داده شود؛ مراسمی برای بزرگداشت ایشان بر پا شود.

– ثبت این یادمان‌ها به نسل آینده کمک می‌کند تا از تجربه گذشتگان بهره مند شود و از رخدادهای گذشته درس گیرد.

آموزه هفتم: جمال و کمال

قلمرو زبانی: مانند: همانند / قلمرو ادبی: نعمت، حکمت: رکن سجع

داستان حضرت یوسف

مَثَلِ قرآن، مَثَلِ آب است روان؛ در آب، حیات تن‌ها بود و در قرآن حیات دل‌ها بود.

قلمرو زبانی: مثل: حکایت / بود: می‌باشد (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / حیات: زندگانی (هم آوا؛ حیاط: محوطه باز خانه) / قلمرو ادبی: تن‌ها، دل‌ها: رکن سجع

◙ در قرآن قصه‌ها بسیار است و لکن قصه یوسف نیکوترین قصه‌هاست.

◙ این قصّه، عجیب ترین قصّه‌هاست؛ زیرا در میان دو ضد جمع بوَد: هم فرقت بود و هم وُصلت؛ هم محنت بود، هم شادی؛ هم راحت بود هم آفت؛ هم وفا بود، هم جفا؛ در بدایت بند و چاه بود، در نهایت تخت و گاه بود؛ پس چون در او این چندین اندوه و طرب بوَد، در نهاد خود شگفت و عجب بوَد.

قلمرو زبانی: بود: می‌باشد (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / فرقت: جدایی / وصلت: پیوند، پیوستگی / محنت: اندوه، غم /  راحت: آسایش / آفت: بلا / جفا: ستم / بدایت: آغاز / بند: ریسمان / گاه: تخت / طرب: شادی / مرجع او: «قصه»/ نهاد: ذات و سرشت / قلمرو ادبی: راحت، آفت: رکن سجع / وفا، جفا: رکن سجع، جناس / بند: مجاز یا کنایه از گرفتاری و اسارت / تخت و گاه: مجاز یا کنایه از فرمانروایی / بدایت، نهایت: تضاد / بند و چاه، تخت و گاه: تضاد / تلمیح به داستان یوسف

◙ گفته اند «نیکوترین»، از بهر آن بوَد که یوسف صدّیق وفادار بوَد و یعقوب خود او را به صبر آموزگار بود و زلیخا در عشق و درد او بی قرار بوَد، و اندوه و شادی در این قصّه بسیار بود، و خبر دهنده از او مَلِک جبّار بوَد.

قلمرو زبانی: از بهر: برای (هم آوا؛ بحر: دریا)/ صدّیق: بسیار راستگو / آموزگار: واژه دوتلفظی / زلیخا: همسر عزیز مصر / بی قرار: ناآرام / اندوه: غم / مَلِک: پادشاه /  جبار: مسلطّ، یکی از صفات خداوند تعالی است / قلمرو ادبی: همه عبارت مسجع است / اندوه، شادی: تضاد

◙ قصّه حال یوسف را نیکو نه از حُسنِ صورت او گفت، بلکه از حُسن سیرت او گفت؛ زیرا که نیکوخو، بهتر هزار بار از نیکو رو. نبینی که یوسف را از روی نیکو، بند و زندان آمد و از خوی نیکو، امر و فرمان آمد؟

از روی نیکوش حبس و چاه آمد، و از خوی نیکوش تخت و گاه آمد.

قلمرو زبانی: حسن: زیبایی / صورت: چهره / سیرت: رفتار / نیکو: زیبا / نیکو خو: خوش اخلاق / رو: چهره /  بند: ریسمان / قلمرو ادبی: هزاربار: مجاز از بسیار / رو، خو: جناس / بند: مجاز یا کنایه از گرفتاری و اسارت / امر و فرمان: کنایه از اینکه به فرمانروایی رسید/ حبس: اسارت

◙ پادشاه عالم، خبر که داد در این قصّه، از حُسن سیرت او داد، نه از حسن صورت او داد، تا اگر نتوانی که صورت خود را چون صورت او گردانی؛ باری، بتوانی که سیرت خود را چون سیرت او گردانی.

قلمرو زبانی: حُسن: زیبایی / باری: به هر روی / چون: مانند / قلمرو ادبی: سجع / سیرت، صورت: تضاد، پایه‌های سجع

◙ آنکه گفتیم سیرتش نیکوترین سیرت‌ها بود، از بهر آنکه در مقابله جَفا، وفا کرد و در مقابله زشتی، آشتی کرد و در مقابله لئیمی، کریمی کرد.

قلمرو زبانی: از بهر: برای (هم آوا؛ بحر: دریا) / مقابله: مقابل / جفا: ستم، بی وفایی / آشتی: صلح / لئیمی: پستی، فرومایگی / کریمی: جوانمردی/ قلمرو ادبی: جفا، وفا: جناس

◙ برادران یوسف، چون او را زیادت نعمت دیدند، و یعقوب را بدو میل و عنایت دیدند، آهنگ کید و مکر و عداوت کردند تا مگر او را هلاک کنند وعالم از آثار وجود او پاک کنند. تدبیر برادران برخلاف تقدیر رحمان آمد. مَلِک تعالی او را دولت بر دولت زیادت کرد و مملکت و نبوّت، زیادت بر زیادت کرد، تا عالمیان بدانند که هرگز کید کایدان با خواست خداوند غیب دان برابر نیاید!

قلمرو زبانی: زیادت: فراوانی، افزونی / بدو: به او / عنایت: توجه / آهنگ: قصد / کید: فریب / عداوت: دشمنی / مگر: شاید / هلاک: نابود / عالم: جهان / تدبیر: چاره اندیشی / برخلاف: مخالف / تقدیر: سرنوشت / رحمان: خداوند بخشاینده / مَلِک: پادشاه / مَلِک تعالی: خداوند والامرتبه / دولت: دارایی، خوشبختی / کید: حیله و فریب / نبوت: پیامبری / کایدان: ج کاید، حیله گران / قلمرو ادبی: سجع

«تفسیر سوره یوسف(ع)، احمدبن محمّد بن زید طوسی»
گونه های سجع
انواع سجع

گوشزد: انواع سجع مربوط به رشته انسانی است.

saeedjafari
jafarisaeed

کارگاه متن پژوهی

۱- با توجه به متن درس، معادل معنایی کلمه‌های زیر را بنویسید.

دولت: خوشبختی / کریمی: بخشندگی /  لئیمی: فرومایگی؛ پستی

۲- کدام قسمت جملۀ زیر حذف شده است؟ نوع حذف را مشخص کنید.

 «نیکوخو، بهتر هزار بار از نیکو رو.« / «است» سترده شده است. نوع ستردن نیز به قرینه معنایی است.

۳- در فارسی معیار و رایج، برخی واژه‌ها به دو شکل، تلفظ می‌شوند؛ نظیر «مِهربان، مِهرَبان» در گفتار عادی، از هر دو گونۀ تلفّظی می‌توان استفاده کرد؛ اما در شعر با توجه به وزن و آهنگ باید تلفظ مناسب را انتخاب کرد.

در متن درس واژه‌های دوتلفظی را بیابید. – آموزگار/ جاودان

۱- در بند ششم متن درس، کدام نوع از روابط معنایی واژه‌ها، بر زیبایی سخن افزوده است؟

– تضاد (صورت؛ سیرت)

۲- در جملۀ زیر، دو رکن اصلی تشبیه (مشبّه و مشبّه به) را مشخص کنید.

«قرآن مانند است به بهشت جاودان.» / مشبّه: قرآن / مشبّه به: بهشت جاودان

۳- در عبارت زیر، کدام واژه‌ها «جناس» دارند؟

«از روی نیکوش، حبس و چاه آمد و از خوی نیکوش تخت و گاه آمد.» / جناس ناهمسان: روی، خوی / جناس ناهمسان: چاه، گاه

۴- به واژه‌هایی که در پایان دو جمله بیایند و از نظر صامت و مصوت‌های پایانی وزن یا هر دوی آنها هماهنگ باشند، واژه‌های «مُسجّع» و به آهنگ برخاسته از آنها «سجع» می‌گویند

هنر، چشمۀ زاینده است و دولت پاینده. (سعدی)

ملک بی دین باطل است و دین بی ملک، ضایع.   (کلیله و دمنه)

محبت را غایت نیست؛ از بهر آنکه محبوب را نهایت نیست. (عطار)

■ دو عبارت مسجع از متن درس بیابید و ارکان سجع را مشخص نمایید.

قصّه حال یوسف را نیکو نه از حُسنِ صورت او گفت، بلکه از حُسن سیرت او گفت. / پایه‌های سجع: صورت، سیرت◙از روی نیکوش حبس و چاه آمد، و از خوی نیکوش تخت و گاه آمد. / پایه‌های سجع: حبس و چاه، تخت و گاه

گونه های سجع
انواع سجع

۱- به چه دلیل نویسنده معتقد است که «مثل قرآن مثل آب روان است.»؟

– زیرا همانگونه که قرآن تن‌ها را می‌آلاید و پاک می‌کند قرآن دلها را پاک می‌گرداند.

۲- کدام بخش از متن درس، به مفهوم آیۀ شریفە «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْمَاکِرِینَ» اشاره دارد؟

– بند پایانی درس

وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْمَاکِرِینَ: و[دشمنان] مکر ورزیدند و خدا [در پاسخشان] مکر در میان آورد و خداوند بهترین مکرانگیزان است.

۳- بیت زیر، با کدام عبارت درس، ارتباط معنایی دارد؟

■ صورت زیبای ظاهر هیچ نیست /‌ای برادر، سیرت زیبا بیار  (سعدی)

◙ پادشاه عالم، خبر که داد در این قصّه، از حُسن سیرت او داد، نه از حسن صورت او داد، تا اگر نتوانی که صورت خود را چون صورت او گردانی؛ باری، بتوانی که سیرت خود را چون سیرت او گردانی.

۴- دربارۀ ارتباط مفهومی دو عبارت زیر، توضیح دهید.

– هر دو عبارت این پیام را می‌رسانند که بردباری سبب رستگاری است.

■ «الصبرُ مفتاح الفرج.» [بردباری کلید گشایش است.]

■ یعقوب، خود او را به صبر آموزگار بود.

۵- ………………………………………………………………

بوی گل و ریحان‌ها

قلمرو زبانی: سودایی: عاشق، شیفته، شیدا / بستان: باغ، گلستان/ بی خویشتن: سرگشته / بو: رایحه، آرزو / ریحان: هر گیاه سبز و خوشبو، نازبو/ قلمرو ادبی: قالب: غزل / وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن(رشته انسانی) /دل: مجاز از سخنور / ایهام: بو← ۱ – آرزو ۲- رایحه

بازگردانی: هنگامی که دل عاشق من به بستان‌ها می‌رفت، بوی گل و گیاهان من را شیفته و سرگشته کرد.

قلمرو زبانی: گه: گاه / نعره: فریاد / جامه: تن پوش / دریدن: پاره کردن(بن ماضی: درید، بن مضارع: در) / با: به / مرجع «آنها»: بلبل و گل / قلمرو ادبی: نعره زدن: خواندن بلبل / جامه دریدن گل: جانبخشی، کنایه از شکفتن / وا‌ج‌آرایی «د»

بازگردانی: گاهی بلبل می‌خواند گاهی گل می‌شکفت و جامه اش را می‌درید.

قلمرو زبانی: عهد: پیمان / روا: جایز / نقض: شکستن و باطل کردن (هم آوا؛ نغز: عالی ) / قلمرو ادبی: دربستم، بشکستم: تضاد / واژه آرایی: عهد، تو، همه

بازگردانی: از زمانی که با تو پیمان بستم، پیمان همگان را شکستم. پس از تو جایز است که همۀ پیمان‌ها را باطل کنم.

پیام: استواری پیمان با دلبر و گسستن از دیگران

قلمرو زبانی: کوته نظری: اندک بینی، عاقبت اندیش نبودن / آویختن: آویزان شدن، چنگ زدن(بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز)  / قلمرو ادبی: خار غم: اضافه تشبیهی / خار در دامن آویختن: کنایه از گرفتار کردن /

بازگردانی: از زمانی که غم تو که مانند خار است من را گرفتار کرده است، رفتن به گلستان کوتاه بینی است.

پیام: بی تو هیچ چیز این جهان برایم خوشی ندارد.

قلمرو زبانی: گر: اگر/ را: به معنای «به» / شاید: شایسته است (فعل)/ حرم: گرداگرد جای مقدس / سهل: آسان / قلمرو ادبی: حرم: مجاز از کعبه / اسلوب معادله (فارسی۳) / بیابان: نماد دشواری

بازگردانی: اگر در طلب تو به من رنجی برسد شایسته است؛ زیرا اگر عشق کعبه (جای مقدس) داشته باشی، سختی بیابان‌ها برایت آسان می‌گردد.

قلمرو زبانی: دوران‌ها: روزگاران / قلمرو ادبی: گویند، می‌گویم: اشتقاق(رشته انسانی) / وا‌ج‌آرایی «گ» / واژه آرایی: گویند

بازگردانی: به من می‌گویند‌ای سعدی این اندازه از عشق او سخن نگو. من می‌گویم و پس از من نیز دیگران آن را خواهند گفت.

درک و دریافت

۱- کدام نوع لحن برای خوانش این شعر مناسب است؟ چرا؟ – لحن عاشقانه و عاطفی مناسب است زیرا شعر در بازگفت عشق دلشده به یار است.

۲- چرا این سروده، در ادب غنایی جا می گیرد؟– زیرا در این سروده سخنور به بازگفت حالات و عواطف درونی خود پرداخته است.

انواع سجع(شناخت انواع سجع ویژه رشته انسانی است)
جناس
گونه های جناس(شناخت انواع جناس ویژه رشته انسانی است)
پی دی اف درس هفتم فارسی پایه دهم

آموزه هشتم: سفر به بصره

چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم، و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم و می‌خواستم که در گرمابه رَوم؛ باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره‌ای در پشت بسته از سرما.

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / عاجزی: ناتوانی / ماننده: همانند / موی سر باز نکرده بودیم: موهایمان را نتراشیده بودیم / گرمابه: حمام / باشد که: امید است، شاید / جامه: تن پوش / لنگ: پارچه ندوخته / پلاس: نوعی گلیم، جامه‌ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند / و پلاس … بسته: حذف به قرینه لفظی / قلمرو ادبی: از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم: تشبیه

گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟ خورجینکی بود که کتاب در آن می‌نهادم، بفروختم و از بهای آن دِرَمَکی چند، سیاه، در کاغذی کردم که به گرمابه‌بان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادت‌تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود بازکنیم. چون آن درمک‌ها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانه‌ایم. گفت:« بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون می‌آیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه دررویم.

قلمرو زبانی: گذاشتن: اجازه دادن، رها کردن، نهادن، وضع کردن(بن ماضی: گذاشت، بن مضارع: گذار)؛ گزاردن: انجام دادم، ادا کردن، گزارش کردن / خورجینکی: خورجین کوچک، کیسه‌ای که معمولاً از پشم درست می‌کنند و شامل دو جیب است. / نهادن: گذاشتن(بن ماضی: نهاد، بن مضارع: نه)/ گرمابه‌بان: مسئول حمام / درم: درهم، سکه نقره / درمک: درهم اندک / درم سیاه: درهم تقلبی / دم: نفس، مجاز از لحظه / دمکی: لحظه اندک / دمکی زیادت: لحظه‌ای بیشتر / شوخ: چرک، آلودگی / بازکردن: جدا کردن، گرفتن / نگریست: نگاه کرد(بن ماضی: نگریست، بن مضارع: نگر) / پنداشت: تصورکرد(بن ماضی: پنداشت، بن مضارع: پندار) / دررفتن: وارد شدن، داخل شدن / قلمرو ادبی: گفتم اکنون … حمّام گذارد؟: پرسش انکاری

از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر در گرمابه، بازی می‌کردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ می‌انداختند و بانگ می‌کردند.

قلمرو زبانی: خجالت: شرمندگی / شتاب: با عجله /  در پی: دنبالِ / بانگ: فریاد / قلمرو ادبی:

ما به گوشه‌ای بازشدیم و به تعجّب در کار دنیا می‌نگریستیم و مُکاری از ما سی دینار مغربی می‌خواست، و هیچ چاره ندانستیم؛ جز آنکه وزیرِ مَلکِ اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد می‌گفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام، به بصره آمده بود؛ پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این [مرد] پارسی هم دست‌تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند.

قلمرو زبانی: بازشدیم: بازگشتیم / مکاری: چاروادار / مغربی: منسوب به کشور مغرب؛ در مورد طلا مجازا به معنی «مرغوب» به کار رفته است/ ملک: شاه / اهل: شایسته / فضل: هنر و دانش / کرمی: جوانمردی / افتاده بود: پیش آمده بود / صحبتی بودی: رفت و آمدی داشت / دست تنگ: تهی دست، کنایه / وسعت: توان مالی / حال: حال و روز / مرمّتی: اصلاح و رسیدگی / قلمرو ادبی:

احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی». من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رقعه‌ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.»، و غرض من دو چیز بود: یکی بی نوایی؛ دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبه‌ای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نبرم.

قلمرو زبانی: احوال: حال و روز / بازگفت: نقل کرد / بدحالی و برهنگی: وضعیت بد / برنشین: سوارشو / رقعه: نامۀ کوتاه، یادداشت / غرض: هدف؛ (شبه هم آوا با قرض: وام و دین) / بی نوایی: تهی دستی / فضل: هنر و دانش / قیاس کردن: سنجیدن، حدس و تخمین زدن، برآورد کردن / اهلیت: شایستگی، لیاقت / خجالت بردن: خجالت کشیدن / قلمرو ادبی:

در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش بازگرفت، و از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت، به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند. خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد، بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ،

قلمرو زبانی: درحال: فورا، بی درنگ/ اهلیت: شایستگی / مغربی: متعلق به کشور مغرت(مراکش) / تن جامه: تن پوش / نیکو: خوب / ساختیم: دوختیم / سیوم: سوم / شدیم: رفتیم / ادیب: سخن دان، سخن شناس / فاضل: دانشمند / نیکو منظر: خوش چهره، زیبارو / متواضع: فروتن / متدیّن: دین دار / بازگرفت: میهمان کرد، پذیرفت / اعرابی: عرب بیابان گرد / کرای شتر: کرایه شتر / بر ما داشت: طلب داشت / تبارک و تعالی: خجسته و بلند مرتبه / عذاب: رنج / دین: وام / فرج: گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج / فرج دهاد: گشایش دهد(فعل دعایی) / به حقّ الحقّ و اهله: به حق خداوند و اهل حق / قلمرو ادبی:

و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راه دریا گسیل کرد؛ چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم. از برکات آن آزادمرد، که خدای، عَزَّ و جَلَّ، از آزادمردان خشنود باد. بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند. چون از در، دررفتیم، گرمابه بان و هر که آنجا بودند، همه بر پای خاستند و بایستادند؛ چندان که ما در حمّام شدیم، و دلّاک و قیّم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم، هر که در مَسلَخ گرمابه بود، همه بر پای خاسته بودند و نمی‌نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم،

قلمرو زبانی: انعام: بخشش؛ انعام: چهارپایان / اکرام: گرامی داشت / گسیل کرد: روانه کردن، فرستادن کسی به جایی / فراغ: آسایش و آرامش، آسودگی(هم آوا؛ فراق: دوری، جدایی)/ عزّ و جلّ: گرامی و بزرگ / خشنود باد: راضی باشد؛ فعل دعایی / دنیاوی: دنیایی / خاستن: بلند شدن؛ خواستن: طلب کردن / دلّاک: کیسه کش حمام، مشت و مال دهنده / قیّم: سرپرست؛ در متن، به معنی کیسه کش حمّام آمده است./ درآمدن: داخل شدن / خدمت کردن: تعظیم کردن / مسلخ: رختکن / قلمرو ادبی:

و در آن میانه [شنیدم] حمّامی به یاری از آنِ خود می‌گوید: «این جوانان آنان اند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم. من به زبان تازی گفتم که: «راست می‌گویی، ما آنانیم که پلاس پاره‌ها بر پشت بسته بودیم.» آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مدّت بیست روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ، ناامید نباید شد که او، تَعالی، رحیم است.

قلمرو زبانی: میانه: اثنا / حمامّی: کارمند گرمابه / یار: همکار، دوست / از آن: مال / نگذاشتیم: راه ندادیم / گمان: حدس / تازی: عرب؛ زبان تازی: زبان عربی / عذر: پوزش / بدان: به این خاطر / شدّتی: سختی / فضل: بخشندگی / کردگار: خداوند / جلّ جلاله و عمّ نواله: شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است./ تعالی: بلند مرتبه / سرگین: فضلۀ چهار پایان / نموده: نشان داده / قلمرو ادبی:

سفرنامه ناصرخسرو(۳۹۴-۴۸۱)

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- معانی مختلف واژۀ «فضل» را با توجه به متن درس بنویسید.

 – مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب / فضل: هنر و دانش

و از فضل و رحمت کردگار، ناامید نباید شد. / فضل: بخشندگی

واژهمترادف
کرمبخشندگی؛ رادی
انعامدهش؛ بخشش؛ دادو دهش
فراغآسودگی؛ آسایش

 2- مترادف هر واژه را بنویسید.

تفاوت أنعام و إنعام: أنعام: چهارپایان / إنعام: دهش؛ بخشش (أفعال همیشه جمع است و إفعال همیشه مصدر؛ مانند: أعمال: عمل‌ها / إعمال: به کار بستن)

۳- در زبان فارسی کلمه‌ای اهمیت املایی بیشتری دارد که یک یا چند حرف از حروف ششگانۀ زیر در آن باشد:

ء ، عت، طح، هذ، ز، ض، ظث، س، صغ، ق
عاجزی؛ وسعتتازیکهنه؛ حمامفضل؛ عذر؛ عزّ و جلّبصره؛ صحبت؛ فصلمغربی؛ غرض
اعرابی؛ عذاباطلاعاهلیت؛منظر؛ متواضعمسلخقرض؛ فراغ؛ قیم

اکنون از متن درس، واژه‌هایی را که این نشانه‌ها در آنها به کار رفته اند، بیابید و بنویسید.

۴- واژه‌ها در گذر زمان، دچار تحول معنایی می‌شوند. برای پی بردن به این موضوع معنای واژه‌های مشخص شده را با کاربرد امروزی آنها مقایسه کنید.

ما را به نزدیک خویش بازگرفت. / بازگرفت: ۱- میهمان کرد، پذیرفت (در متن) ۲- پس گرفتن (امروزه)

به مجلس وزیر شدیم. / شدیم: ۱- رفتیم (در متن) ۲- گشتن (امروزه)

شوخ از خود بازکنیم. / بازکنیم: ۱- جدا کنیم (در متن) ۲- گشودن (امروزه)

۵- کاربرد معنایی پسوند «ﹷ ک» را در هر یک از واژه‌های زیر بنویسید.خورجینک: کوچکی و خردی؛ خرجین کوچک / ■ دمک: کمی و اندکی؛ لحظه‌ای اندک / ■ درمک: بی ارزشی؛ درمی بی ارزش

قلمرو ادبی

۱- در متن درس، نمونه ای از تشبیه بیابید و ارکان آن را مشخص کنید.از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم.

مشبه: شناسه « م» / مشبه به: دیوانگان / ادات تشبیه: ماننده / وجه شبه: برهنگی و عاجزی

تشبیه در ادب پارسی

۲- دو ویژگی برای نثر درس «سفر به بصره» بنویسید. – جمله ها کوتاه است زبان نثر ساده. واژگان کهن در آن یافت می شود؛ مانند: اهلیت. به کار گرفتن واژگان در معنای کهن آن؛ مانند: دررفتن به معنای داخل شدن. واژگان عربی که در زبان امروز رایج نیست؛ مانند: . کاربردهای تاریخی دستور: فرج دهاد؛ که فعل دعایی است. کاربرد «را» در معنای دارندگی؛ مانند: او را با وزیر صحبتی بودی.

قلمرو فکری

۱- چرا ناصرخسرو دعوت وزیر را نپذیرفت؟ – زیرا جامه و وضع مناسبی نداشت.

۲- معنا و مفهوم عبارت‌های زیر را به نثر روان بنویسید.

دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمتی کند. = تنگدست بود و آن اندازه دارایی نداشت که به من یاری رساند.

چون بر رقعۀ من اطلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست. = هنگامی که نامه من را بخواند دریابد که من چه اندازه شایستگی و دانش دارم.

۳- بیت زیر، با کدام قسمت درس، ارتباط معنایی دارد؟

دوران روزگار به ما بگذرد بسی / گاهی شود بهار، دگر گه خزان شود (سعدی)

بند پایانی: مردم بدانند که به شدتی که از روزگار پیش آید نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار ناامید نباید شد که او تعالی رحیم است.

۴- چگونه از پیام نهایی درس می‌توانیم برای زندگی بهتر بهره بگیریم؟ – اگر دچار رنج و سختی شدیم نباید ناامید شویم و باید بدانیم که این جهان فرازو فرود بسیار دارد و هر سختی فرصتی است برای پیشرفت.

۵- …………………………………………………………………….

گنج حکمت: شبی در کاروان

قلمرو زبانی: بیشه: جنگل کوچک، نیزار/ خفته: خوابیده(بن ماضی: خفت، بن مضارع: خسب) / شوریده: کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف / نعره: فریاد / نالش: ناله / غوک: قورباغه / بهایم: جِ بهیمه، چارپایان / مروّت: جوانمردی / تسبیح: سبحان الله گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن/ غفلت: خفته دلی، نادانی /

قلمرو زبانی: دوش: دیشب / مرغ: پرنده / طاقت: توان تحمل / ببرد: از میان برد / قلمرو ادبی: قالب: قطعه / نالید مرغ: تشخیص  / عقل و هوش: تناسب / دوش، هوش: جناس ناهمسان

بازگردانی: دیشب پرنده‌ای در هنگام صبح ناله و زاری می‌کرد و با خدا راز و نیاز می‌کرد، آنچنان که عقل و صبر و هوش مرا برد.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: مخلص: یکدله، صمیمی / مگر: همانا / «را»: حرف اضافه؛ به یکی از دوستان مخلص / قلمرو ادبی: شیوه بلاغی

بازگردانی: تا اینکه فریاد و فغان من به گوش یکی از دوستان یکدله و صمیمی‌ام رسید.

قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / مدهوش: سرگشته، حیران / قلمرو ادبی: بانگ مرغ: جانبخشی

بازگردانی: فکر نمی‌کردم که صدای پرنده ای تو را این چنین از خود بی خود کند.

پیام: تأثیر آواز پرنده بر سراینده

قلمرو زبانی: آدمیّت: انسانیّت / خاموش: ساکت / قلمرو ادبی: تسبیح مرغ: جانبخشی / وا‌ج‌آرایی «م»

بازگردانی: این شرط انسانیت نیست که پرنده‌ای به یاد خدا باشد و من از یاد خدا غافل باشم.

پیام: تسبیح                                                                                                      

پی دی اف درس هشتم فارسی پایه دهم

انواع شد

گزاردن گذاشتن گذشتن