بایگانی برچسب: s

روزگار بیهقی

خاستگاه نثر پارسی به مانند شعر ـ چنان که پیش از این دیدیم ـ خراسان و فرارودان بود. زبان پارسی با روی کار آمدن حکومت‌ها و گاهی پیش‌تر از آن، در فراتر از سرزمین اصلی خود، در درون فلات ایران نیز رسمیت یافت و کم‌کم در دوره مورد بحث به ویژه در روزگار سلجوقیان ـــ در شهرهای ری و اصفهان و حتی طبرستان و آذربایجان آثاری به نثر پارسی پدید آمد. در این سرزمین‌ها پیش از آن اغلب زبان تازی زبان رسمی بود و دانشمندان، آثار خود را به این زبان پدید می‌آوردند. هنگامی که زبان پارسی در کنار عربی در این ناحیه‌ها کم کم رسمیت پیدا کرد، به خاطر همجواری با لهجه‌های محلی و آمیختگی تدریجی با آنها دگرگونی تازه ای یافت و در معرض دگردیسی قرار گرفت. نمونه آشکار این دگرگونی، دور شدن از سادگی نخستین و آمیختگی با واژه‌ها و عبارت‌های عربی بود؛ تا آنجا که آرام آرام زمینه آرایش‌های لفظی و توصیف‌های ادبی در کتاب‌ها فراهم می‌شد و نثر به صورت میدانی برای هنرنمایی و نمایش توانایی‌های زبانی نویسنده درمی‌آمد. به خصوص در نثر صوفیانه که از همین دوره آغاز شده است، زمینه‌های بهره‌مندی از امکانات ویژه شعر مانند آهنگ و قافیه پردازی (سجع) و به کار گرفتن شعر برای آرایش سخن و اصولاً نزدیک شدن کلی نثر به شعر، بیش‌تر فراهم بود تا آن جا که رازونیازهای منثور خواجه عبدالله انصاری ـ چنان که خواهیم دید ـــ به تمامی گوهره و معنا و مفهوم شعری یافته است.

نثر پارسی در دوره مورد بحث در چند شاخه جدا و مستقل زیر، رو به گسترش و دگرگونی بود و در هر شاخه هم اثرهای برجسته ای نگاشته شد که ما در جای خود به نمونه‌هایی از این اثرها اشاره خواهیم کرد.

در شاخه نثر علمی که از دوره پیش و در واقع از همان آغاز نگارش کتب به نثر پارسی آغاز شده بود، دو کتاب نام‌آشنای زیر را برای نمونه یاد می‌کنیم که آثار کهنگی و همانندی به نثر دوره پیشین در آنها بسیار دیده می‌شود.

پورسینا (وفات ۴۲۸هـ. ق.) دانشمند و پزشک نامدار ایرانی که مایه نازش جهان اسلام به شمار می‌رود، بیشتر آثار خود را در زمینه‌های پزشکی، فلسفه، شمارشناسی و دیگر دانش‌ها، به زبان تازی نوشته است تا گروه بیش‌تری در جهان اسلام از آنها بهره‌مند شوند؛ اما نباید پنداشت که او از حال هم‌میهنان خود ــ که زبان تازی نمی‌دانستند ـ غافل بوده است. او چندین رساله و یک دانشنامه مهم به زبان پارسی نوشت که چون آن را به خواهش علاءالدوله کاکویه ـــ از فرمانرانان دیلمی ـ فراهم آورد، به «دانشنامه علایی» یا «حکمت علایی» نام برآورد. ارزش این کتاب نخست از آن جهت است که یک دوره کامل از فلسفه و طبیعیات را به زبان پارسی شامل می‌شود و دیگر این که بسیاری از دانشواژه‌های منطقی و فلسفی را به زبان پارسی دربرمی‌گیرد.

نام ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (درگذشت: ۴۴۰ هـ. ق.) دانشمند بزرگ و استاد ایرانی اهل خوارزم بر تارک علم و معرفت قرن‌های چهارم و پنجم هجری می‌درخشد. او بیشتر آثار گران‌ارج خویش را در زمینه‌های پزشکی، گیتاشناسی، ریاضی و فلسفه به زبان تازی نگاشت؛ اما کتاب التفهیم را نخست به خواهش ریحانه، دختر حسین خوارزمی، یکی از رجال دانش دوست معاصر خود در سال۴۲۰هـ.ق. به پارسی نوشته و بعدها آن را به عربی درآورد. این کتاب نخستین و ارزنده‌ترین کتابی است که ویژه اخترشناسی و هندسه و حساب به پارسی نوشته شده و از آنجا که نویسنده آن یکی از دانشمندان بنام در این رشته است ارج و اعتبار خاصی یافته است.

سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
دبیرستان
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

شعر اخلاقی و اجتماعی کمابیش از همان آغاز وجود داشت و بیش‌تر سخن‌سرایان پارسی زبان، به این گونه موضوعات که برای هدایت مردم و جامعه سودمند می‌دیدند، توجه می‌کردند. در نثر پارسی از این دوره با آثاری روبه روییم که هدف آنها آموزش مسائل ضروری برای پالایش دل یا برای راهنمایی است. از میان آثار شناخته شده که در سده پنجم هجری در این زمینه نگارش یافته است، دو اثر را برای آشنایی بیشتر برگزیده ایم:

عنصرالمعالی، کیکاووس بن اسکندر بن قابوس وشمگیر، از شاهزادگان خاندان زیاری است که پدرانش در سرزمین های شمالی ایران فرمان می راندند. خود او به فرمانروایی نرسید؛ اما از تربیت امیرزادگان و یک زندگی نسبتاً مرفه برخوردار بود و از دانشها و فنون و پیشه‌های روزگار خود آگاهی داشت. مجموعه این دانایی‌ها در وجود این امیر روشن‌اندیش به بار نشسته بود و او حاصل تجربه‌های خود را در سن شصت و سه سالگی در کتابی به نام قابوس‌نامه برای نشان دادن راه و رسم زندگی به پور خود، گیلانشاه به یادگار گذاشت. در این کتاب تأثیر متون آموزشی پیش از اسلام آشکار است.

عنصر المعالی کتاب خود را در چهل و چهار باب پرداخته و در هر باب حکایت‌هایی دلپذیر و هدفدار گنجانده است.

توس از دیرباز به داشتن چهره‌های برجسته فرهنگی شناخته شده است و در هر دوره نامورانی از این شهر برخاسته اند. یکی از توسیان نام آور که علاوه بر برخورداری از دانش و فضل، سیاستمدار و اهل تدبیر نیز بوده، خواجه نظام الملک است که حدود سی سال در مقام وزارت دو سلطان مقتدر سلجوقی، یعنی، آلب ارسلان و ملکشاه بوده است. او در یکی از سالهای ۴۰۸ یا ۴۱۰ هـ.ق. ـ یعنی، در واپسین سالهای زندگانی فردوسی ـ در نوغان توس زاده شد. از همان کودکی به کشورداری علاقه خاصی داشت و چون از لیاقت و کفایت نیز بهره مند بود، در سال ۴۵۱هـ. ق. به وزارت آلب ارسلان رسید و تا پایان زندگانی یعنی رمضان سال ۴۸۵هـ.ق. که با زخم کارد یکی از فداییان حسن صباح از پای درآمد ــ در این سمت ماند.

ملکشاه سلجوقی در اواخر کار از او خواسته بود تا دستاورد مطالعات و تجربیات خود را در کتابی راجع به آیین مملکت داری بنگارد. خواجه بنابر این فرمان، کتابی در آیین پادشاهان پیشین و آیین پادشاهی فراهم آورد و زمانی که آن را بر پادشاه عرضه داشت، ۳۹ باب بود که چون آن را مختصر یافتند، مقداری بر آن افزود تا به ۵۰ باب رسید. این کتاب «سیر الملوک» یا «سیاست نامه» بود که علاوه بر کلیاتی مربوط به راه و رسم پادشاهی، پر است از حکایتها و داستانهای تاریخی و نیمه تاریخی درباره پادشاهان پیشین که هر کدام به مناسبت موضوع سخن، در جای خود آمده است. سیاست نامه از متنهای مهم تاریخی و ادبی قرن پنجم هجری است که به نثری ساده اما استوار و ادبی نوشته شده است.

سنت تاریخ نویسی به پارسی و عربی در این دوره ادامه یافت و در این زمینه نیز کتابهای ارزشمندی به زبان پارسی پدید آمد که در زیر به دو نمونه از آنها می‌پردازیم.

تاریخ سیستان کتابی است که تألیف دو بخش آن چیزی کم‌تر از سه قرن طول کشیده است. به این معنی که بخش اوّل آن، تاریخ سرزمین سیستان را از آغاز تا حدود سال ۴۴۵ هـ.ق. دربرمی‌گیرد و بنابراین، نگارش آن هم در حدود همین سال‌ها – یعنی آغاز کار دولت سلجوقی – بوده است و این موضوع از سبک انشای کتاب پیداست. بخش دوم این کتاب – که رویدادهای سال ۴۴۵ تا ۷۲۵ هـ.ق. را شامل می‌شود – در اوایل قرن هشتم هـ.ق. و با سبک نثر همان زمان نگارش یافته است.

نگارنده هیج‌ یک از بخش‌های تاریخ سیستان معلوم نیست. نثر بخش نخستین کتاب ساده و طبیعی و به شیوه‌ کتاب‌های تاریخ دوره قبل مانند بلعمی است که تا حدودی از واژه‌ها و ترکیبات دشوار تازی به دور مانده است. تاریخ سیستان در واقع یک تاریخ محلّی است که در آن به جزئیّات حوادث مربوط به سرزمین سیستان اشاره شده و آن را یکی از منابع مهم تاریخ آن عصر قرار داده است. فواید تاریخی این اثر از جنبه‌های ادبی‌اش افزون است.

در میانه‌ دوره‌ای که ترکان در عرصه‌ کشمکش‌های سیاسی و نژادی کامیاب شده و به همدستی خلفای بغداد، حکومت‌های محلی ایرانی‌تبار را کنار زده بودند. کتابی به زبان پارسی نگاشته شد که هر چند پس از عبور از مرحله‌ مسائل قومی و ملّی – دست کم بدان‌گونه که برای فردوسی مطرح بود – جانبدار ترکان و ترویجگر حکومت ایشان به‌شمار می‌رفت، بهتر از هر کتابی ناراستی‌ها و کم و کاست‌های سیاست و اندیشه‌ آنان را هویدا می‌ساخت. این کتاب «تاریخ بیهقی» اثر ابوالفضل بیهقی، دبیر رسایل غزنویان بود.

بیهقی در سال ۳۸۵ هـ.ق. در روستای حارث ‌آباد بیهق (سبزوار کنونی) زاده شد و پس از کسب دانش در نیشابور به دیوان رسایل سلطان محمود راه یافت. او زمانی که در دستگاه غزنویان به خدمت دیوانی اشتغال داشت، بسیاری از رخدادها را از نزدیک دید وبه همین دلیل برآن شد که تاریخ غزنویان را بنویسد؛ پس با دقت و تفصیل تمام، جزئیّات رخدادهای روزگار حکومت خاندان سبکتکین را – از شکل‌گیری دولت غزنوی تا اوایل روزگار سلطان ابراهیم بن مسعود – در سی مجلّد به رشته‌ نگارش درآورد. دریغ که کتاب بیهقی به‌طور کامل به دست ما نرسیده و بخش‌های بسیاری از آن از میان رفته است.

آنچه از تاریخ بیهقی مانده، مربوط می‌شود به روزگار حکومت سلطان مسعود غزنوی (حکومت ۴۲۱-۴۳۲) که به چیرگی سلجوقیان پایان می‌پذیرد و به همین سبب به تاریخ مسعودی نیز مشهور شده است. بیهقی در سراسر حکومت مسعود از جزئیات امور آگاه بود؛ در جنگ‌ها و سفرها شرکت داشت و به اقتضای شغل خود از همه امور پنهانی و زدوبندهایی که میان قدرتمندان در جریان بود، سر درآورده است. وقایعی را هم که خود، مستقیماً در آنها مشارکت و نظارت، نداشته از افراد مطمئن نقل کرده و در نتیجه توانسته است از کتاب خویش گنجینه ای از رویدادها و اطلاعات جزئی تاریخی و دقیق بسازد؛ تا آنجا که از این حیث، کتاب او در میان همه آثار تاریخی پارسی و حتی عربی ممتاز و مشخص از کار درآمده است. ابوالفضل بیهقی تنها تاریخ‌نگار امین و بلندپایه نیست؛ بلکه نویسنده ای توانا و چیره‌دست نیز است. این امتیاز هم در بین آثار زبان پارسی به تاریخ بیهقی منحصر می‌ماند. قدرت نویسندگی بیهقی و توانایی او در قلمرو امکانات زبان پارسی از یک طرف و امانتداری و دقت وی در جزئیات و پیوند دادن حوادث مرتبط به یک دیگر، سبب شده است که کتاب او به صورت داستانی بسیار گیرا و دل‌چسب درآید.

در تاریخ بیهقی خویش‌کاری و زبان آوری و ایمان به کار، دست به دست هم داده و اثری را پدید آورده اند که شیوایی طبیعی زبان پارسی را در خود بازتابانده است. سرتاسر تاریخ بیهقی و لابه لای رویدادهای آن پر است از اندرز و پند و سخنان خردمندانه که خواننده را هر دم به خود متوجه می‌سازد و او را بر آن می‌دارد تا در آن چه خوانده است، دقت کند و خرد خویش را برای دریافت نتایج اخلاقی آن به کار اندازد. جایی در ضرورت استفاده از خرد خدادادی بدین گونه سخن می‌گوید:

«و هر بنده که خدای عزّوجل او را خردی روشن عطا داد و با آن خرد که دوستِ به حقیقت اوست، احوال عرضه کند و با آن خرد، دانش یار شود و اخبار گذشتگان را بخواند و کار زمانه خویش نگاه کند، بتواند دانست که نیکوکاری چیست و بدکرداری چیست و سرانجام هر دو خوب است یا نه و مردمان چه گویند و چه پسندند و چیست که از مردم یادگار ماند نیکوتر.

و بسیار خردمند باشد که مردم را بر آن دارد که بر راه صواب بروند، اما خود بر آن راه که نموده است نرود و چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر و گویند بر مردمان که فلان کار نباید کرد و فلان کار بباید کرد و خویشتن را از آن دور بینند. هم‌چنان که بسیار طبیبان‌اند که گویند فلان چیز نباید خورد که از آن چنین علّت به حاصل آید و آن‌گاه از آن چیز بسیار بخورند. و جمعی نادان که ندانند که غور و غایت چنین کارها چیست، چون نادان‌اند معذورند ولکن دانایان که دانند، معذور نیستند.»

این‌گونه دریافت‌ها و برداشت‌ها، کتاب بیهقی را تا حدود زیادی به شاهنامه نزدیک کرده است.

در دنباله‌ نثر تاریخی این دوره باید از سفرنامه‌ ناصرخسرو یاد کنیم که هر چند دارای شیوه‌ای مستقل و منحصر در نویسندگی است، از نظر زبان و دقّت در جزئیّات با تاریخ بیهقی همانندی‌هایی دارد. در سرگذشت ناصرخسرو دیدیم که وی به‌دنبال خوابی که به سال ۴۳۷ هـ.ق. در جوزجانان دید، از کارهای دولتی دست شست و راه دراز سفری هفت ساله را به اطراف ممالک اسلامی و در واقع دنیای متمدّن و مراکز مهم علم و فرهنگ آن روزگار در پیش گرفت. ناصرخسرو با قلمی شیوا، دیده‌ها و شنیده‌های خود را طیّ این سفر دراز نوشته و در کتابی شیرین و خواندنی به‌نام سفرنامه به یادگار گذاشته است.

سفرنامه‌ ناصرخسرو که نخستین کتاب در نوع خود به زبان پارسی نیز است، سیمای شهرها و مردمان آن‌ها و وضع زندگی و اجتماعی آن روزگاران را برای خواننده‌ امروز تصویر می‌کند و با کشش داستانی خود، او را در غم و شادی و جزئیّات احوال با مردمان آن روز مشارکت می‌دهد.

سبک نویسندگی نگارنده در این کتاب هموار، ساده و دلپذیر است. اگرچه توانایی وی در گستره نثر پارسی، انکارناپذیر می‌نماید، با این حال آن‌چه برای او مهم است، بیان مطالب است نه هنرنمایی و لفظ ‌پردازی. گویی ناصرخسرو نثر را هم به مانند شعر ابزاری می‌داند برای بیان مقصود که هیچ‌گاه صرفاً و به خودی خود نمی‌تواند ارزشی مستقل داشته باشد.

در این جا دو بند از کتاب سفرنامه نمونه‌وار بازگو می‌شود.

«بیستم صفر سنه‌ ثمان و ثلاثین و اربع مائه به شهر تبریز رسیدم و آن شهر قصبه آذربایجان است؛ شهری آبادان؛ طول و عرضش به گام پیمودم؛ هر یک هزارو چهارصد بود. مرا حکایت کردند که بدین شهر زلزله افتاده است. شب پنجشنبه هفدهم ربیع ‌الاوّل سنه‌ اربع و ثلاثین و اربع مائه، پس از نماز خفتن، بعضی از شهر خراب شده بود و بعضی دیگر را آسیبی نرسیده بود و گفتند چهل هزار آدمی هلاک شده بود.

و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم؛ شعری نیک می‌گفت؛ اما زبان پارسی نیکو نمی‌دانست. پیش من آمد؛ دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من بیرسید؛ با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»

نثر دینی پارسی دری با ترجمه تفسیر طبری آغاز شد و در دوره بعد، به ویژه در قلمرو تفسیر قرآن مجید گسترش یافت. در سده چهارم و پنجم هجری تفسیرهای گونه‌گونی به زبان پارسی برای استفاده ایرانیان مسلمانی که عربی نمی‌دانستند، تألیف گردید که برخی از آنها تا امروز هم باقی مانده است. از میان تفسیرهای متعدد قرآن مجید به زبان پارسی که در سده ی پنجم هجری تألیف یافته، به معرفی این دو تفسیر اکتفا می‌شود:

نویسنده، تاریخ نگارش و نام اصلی این کتاب معلوم نیست؛ زیرا آنچه از این تفسیر ارزنده بر جای مانده نیمه دوم آن است و از تفسیر سوره مریم تا پایان قرآن مجید را در بر می‌گیرد. زمان نگارش آن را از روی نشانه هایی، نیمه نخست سده پنجم هجری گمان زده اند. این کتاب افزون بر داده‌های دینی و تفسیری از نظر زبان و ادب پارسی هم ارج و ارز بسیار دارد و در آن، واژه‌های لطیف پارسی دیده می‌شود که در روزگاران گذشته رایج بوده و بعدها از یاد رفته است.

این تفسیر را ابوبکر عتیق نیشابوری، شناخته شده به سورآبادی فراهم آورده است. از سرگذشت نگارنده ـ که همروزگار با آلب ارسلان سلجوقی بوده ـــ آگاهی زیادی نداریم؛ همین اندازه می دانیم که وی در نیمه دوم سده پنجم تفسیر خود را نگاشته و سرانجام در سال ۴۹۴ هـ.ق. سرای سپنج را وانهاده است. تفسیر سورآبادی که با بیانی ساده و شیوا نگاشته شده است، از متون دینی مهم سده پنجم هجری به شمار می‌رود.

پیش از این از رواج و گسترش اندیشه عارفانه سخن گفتیم و به پاره ای اشعار صوفیانه در آغاز این دوره اشاره کردیم نثر عارفانه نیز همراستا با شعر ادامه یافت و کتابها و رساله‌های زیادی در ذکر مبانی پشمینه‌پوشی و سرگذشت خدامردان بنام و ذکر حالات روحی و مناجات‌های عارفانه نگاشته شد که به برخی از آنها به کوتاهی اشاره می‌کنیم.

از جمله کهن‌ترین کتابهای نثر پارسی در تصوّف، کتابی است به قلم ابوالحسن جلابی هجویری غزنوی (درگشت: ۴۶۵ هـ.ق.) که میان سال‌های ۴۴۰ تا ۴۵۰ هـ.ق. نوشته شده و موضوع آن، طریقت و اصول تصوّف و بیان کیفیت عشق به پروردگار است. این کتاب پس از کتاب شرح تعرّف اسماعیل بن محمد مستملی بخاری (درگذشت: ۴۳۴هـ.ق.) یکی از کهن‌ترین متون نثر صوفیانه به شمار می رود.

نثر کتاب آراسته و زیبا و در بسیاری موارد – به ویژه در دیباچه ـــ شاعرانه و موزون به نظر می‌آید. این کتاب بنا به خواهش ابوسعید هجویری و در پاسخ به پرسشهای عرفانی او فراهم آمده است.

نیای بزرگ خواجه عبدالله، ابوایوب انصاری، همان کسی است که پیامبر اسلام (ص) هنگام کوچ از مکه به مدینه در خانه او فرود آمد. ابوایوب در زمان خلافت عثمان به خراسان آمده و در هرات ساکن شده بود. خواجه عبدالله به سال ۳۹۶ هـ.ق. در هرات زاده شد. از خُردی زبانی گویا و طبعی توانا داشت و شعر تازی و پارسی را نیک می‌سرود. او بسیاری از علوم ادبی و دینی و سروده‌های عربی را از بر بود و به سخنان پیامبر علاقه می‌ورزید. خواجه، تصوّف را در محضر شیخ ابوالحسن خرقانی، عارف برجسته آن روزگار آموخت و بعد از وی سمت جانشینی او را یافت و در هرات به آموزش و راهنمایی پیروان پرداخت تا این که در سال ۴۸۱ هـ.ق. درگذشت. هر چند خواجه عبدالله شعر هم می‌سرود و برخی از شعرهای خود را که بیشتر در قالب رباعی و ترانه است ـ در کتابها و رسالاتش آورده است، شهرت او به کتابها و رساله‌هایی است که از وی بر جای مانده است. از میان این آثار یکی ترجمه و املای کتابی است به نام طبقات الصوفیه که اصلاً شخصی به نام ابو عبدالرحمان سلمی نیشابوری (درگذشت: ۴۱۲ هـ.ق.) به زبان تازی تألیف کرده بود و خواجه عبدالله آن را در حلقه سرسپردگان خود به زبان پارسی هروی و با طرزی لطیف و دلکش املا می کرد و یکی از شاگردان خواجه آنچه را که وی در شرح و ترجمه و تفسیر مطالب آن می گفت، فراهم می آورد. این کتاب که شرح سرگذشت و حالات بزرگان صوفیه پیش از خواجه عبدالله است، نثری روان و خوش آهنگ دارد.

دیگر از آثار خواجه عبدالله، رسایل اوست که موضوع آن گفته ها و سخنان و مناجاتها و راز و نیازهای لطیف و پرجاذبه است. این اثر حاوی لطیف‍‌ترین و ژرف‌ترین معانی عرفانی با بیانی شاعرانه و خوش آهنگ است که در عین حال از زبان مردم هرات به شدت تأثیر پذیرفته است. نثر خواجه عبدالله در رسایل هم مانند طبقات الصوفیه و حتی بیشتر از آن آهنگین و آراسته به شعر، آیه و حدیث است و از این حیث نسبت به دیگر آثار منثور این دوره و حتی دوره بعد، ممتاز و گزیده است. تناسب‌هایی که خواجه عبدالله در پاره‌های نثر رعایت کرده و واژگان هموزن و آهنگینی که در نثر به کار برده است، در اصطلاح «سجع» نامیده می شود. به کار بردن این هنر در نثر که آن را به شدت به شعر نزدیک کرده است، برای نخستین بار در نثر خواجه عبدالله آمده و به ویژه در دوره بعد از او در نثر پارسی رواج کامل یافته است.

آموزه هشتم: سفر به بصره

چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم، و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم و می‌خواستم که در گرمابه رَوم؛ باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره‌ای در پشت بسته از سرما.

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / عاجزی: ناتوانی / ماننده: همانند / موی سر باز نکرده بودیم: موهایمان را نتراشیده بودیم / گرمابه: حمام / باشد که: امید است، شاید / جامه: تن پوش / لنگ: پارچه ندوخته / پلاس: نوعی گلیم، جامه‌ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند / و پلاس … بسته: حذف به قرینه لفظی / قلمرو ادبی: از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم: تشبیه

گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟ خورجینکی بود که کتاب در آن می‌نهادم، بفروختم و از بهای آن دِرَمَکی چند، سیاه، در کاغذی کردم که به گرمابه‌بان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادت‌تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود بازکنیم. چون آن درمک‌ها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانه‌ایم. گفت:« بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون می‌آیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه دررویم.

قلمرو زبانی: گذاشتن: اجازه دادن، رها کردن، نهادن، وضع کردن(بن ماضی: گذاشت، بن مضارع: گذار)؛ گزاردن: انجام دادم، ادا کردن، گزارش کردن / خورجینکی: خورجین کوچک، کیسه‌ای که معمولاً از پشم درست می‌کنند و شامل دو جیب است. / نهادن: گذاشتن(بن ماضی: نهاد، بن مضارع: نه)/ گرمابه‌بان: مسئول حمام / درم: درهم، سکه نقره / درمک: درهم اندک / درم سیاه: درهم تقلبی / دم: نفس، مجاز از لحظه / دمکی: لحظه اندک / دمکی زیادت: لحظه‌ای بیشتر / شوخ: چرک، آلودگی / بازکردن: جدا کردن، گرفتن / نگریست: نگاه کرد(بن ماضی: نگریست، بن مضارع: نگر) / پنداشت: تصورکرد(بن ماضی: پنداشت، بن مضارع: پندار) / دررفتن: وارد شدن، داخل شدن / قلمرو ادبی: گفتم اکنون … حمّام گذارد؟: پرسش انکاری

از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر در گرمابه، بازی می‌کردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ می‌انداختند و بانگ می‌کردند.

قلمرو زبانی: خجالت: شرمندگی / شتاب: با عجله /  در پی: دنبالِ / بانگ: فریاد / قلمرو ادبی:

ما به گوشه‌ای بازشدیم و به تعجّب در کار دنیا می‌نگریستیم و مُکاری از ما سی دینار مغربی می‌خواست، و هیچ چاره ندانستیم؛ جز آنکه وزیرِ مَلکِ اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد می‌گفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام، به بصره آمده بود؛ پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این [مرد] پارسی هم دست‌تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند.

قلمرو زبانی: بازشدیم: بازگشتیم / مکاری: چاروادار / مغربی: منسوب به کشور مغرب؛ در مورد طلا مجازا به معنی «مرغوب» به کار رفته است/ ملک: شاه / اهل: شایسته / فضل: هنر و دانش / کرمی: جوانمردی / افتاده بود: پیش آمده بود / صحبتی بودی: رفت و آمدی داشت / دست تنگ: تهی دست، کنایه / وسعت: توان مالی / حال: حال و روز / مرمّتی: اصلاح و رسیدگی / قلمرو ادبی:

احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی». من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رقعه‌ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.»، و غرض من دو چیز بود: یکی بی نوایی؛ دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبه‌ای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نبرم.

قلمرو زبانی: احوال: حال و روز / بازگفت: نقل کرد / بدحالی و برهنگی: وضعیت بد / برنشین: سوارشو / رقعه: نامۀ کوتاه، یادداشت / غرض: هدف؛ (شبه هم آوا با قرض: وام و دین) / بی نوایی: تهی دستی / فضل: هنر و دانش / قیاس کردن: سنجیدن، حدس و تخمین زدن، برآورد کردن / اهلیت: شایستگی، لیاقت / خجالت بردن: خجالت کشیدن / قلمرو ادبی:

در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش بازگرفت، و از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت، به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند. خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد، بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ،

قلمرو زبانی: درحال: فورا، بی درنگ/ اهلیت: شایستگی / مغربی: متعلق به کشور مغرت(مراکش) / تن جامه: تن پوش / نیکو: خوب / ساختیم: دوختیم / سیوم: سوم / شدیم: رفتیم / ادیب: سخن دان، سخن شناس / فاضل: دانشمند / نیکو منظر: خوش چهره، زیبارو / متواضع: فروتن / متدیّن: دین دار / بازگرفت: میهمان کرد، پذیرفت / اعرابی: عرب بیابان گرد / کرای شتر: کرایه شتر / بر ما داشت: طلب داشت / تبارک و تعالی: خجسته و بلند مرتبه / عذاب: رنج / دین: وام / فرج: گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج / فرج دهاد: گشایش دهد(فعل دعایی) / به حقّ الحقّ و اهله: به حق خداوند و اهل حق / قلمرو ادبی:

و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راه دریا گسیل کرد؛ چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم. از برکات آن آزادمرد، که خدای، عَزَّ و جَلَّ، از آزادمردان خشنود باد. بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند. چون از در، دررفتیم، گرمابه بان و هر که آنجا بودند، همه بر پای خاستند و بایستادند؛ چندان که ما در حمّام شدیم، و دلّاک و قیّم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم، هر که در مَسلَخ گرمابه بود، همه بر پای خاسته بودند و نمی‌نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم،

قلمرو زبانی: انعام: بخشش؛ انعام: چهارپایان / اکرام: گرامی داشت / گسیل کرد: روانه کردن، فرستادن کسی به جایی / فراغ: آسایش و آرامش، آسودگی(هم آوا؛ فراق: دوری، جدایی)/ عزّ و جلّ: گرامی و بزرگ / خشنود باد: راضی باشد؛ فعل دعایی / دنیاوی: دنیایی / خاستن: بلند شدن؛ خواستن: طلب کردن / دلّاک: کیسه کش حمام، مشت و مال دهنده / قیّم: سرپرست؛ در متن، به معنی کیسه کش حمّام آمده است./ درآمدن: داخل شدن / خدمت کردن: تعظیم کردن / مسلخ: رختکن / قلمرو ادبی:

و در آن میانه [شنیدم] حمّامی به یاری از آنِ خود می‌گوید: «این جوانان آنان اند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم. من به زبان تازی گفتم که: «راست می‌گویی، ما آنانیم که پلاس پاره‌ها بر پشت بسته بودیم.» آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مدّت بیست روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ، ناامید نباید شد که او، تَعالی، رحیم است.

قلمرو زبانی: میانه: اثنا / حمامّی: کارمند گرمابه / یار: همکار، دوست / از آن: مال / نگذاشتیم: راه ندادیم / گمان: حدس / تازی: عرب؛ زبان تازی: زبان عربی / عذر: پوزش / بدان: به این خاطر / شدّتی: سختی / فضل: بخشندگی / کردگار: خداوند / جلّ جلاله و عمّ نواله: شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است./ تعالی: بلند مرتبه / سرگین: فضلۀ چهار پایان / نموده: نشان داده / قلمرو ادبی:

سفرنامه ناصرخسرو(۳۹۴-۴۸۱)

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- معانی مختلف واژۀ «فضل» را با توجه به متن درس بنویسید.

 – مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب / فضل: هنر و دانش

و از فضل و رحمت کردگار، ناامید نباید شد. / فضل: بخشندگی

واژهمترادف
کرمبخشندگی؛ رادی
انعامدهش؛ بخشش؛ دادو دهش
فراغآسودگی؛ آسایش

 2- مترادف هر واژه را بنویسید.

تفاوت أنعام و إنعام: أنعام: چهارپایان / إنعام: دهش؛ بخشش (أفعال همیشه جمع است و إفعال همیشه مصدر؛ مانند: أعمال: عمل‌ها / إعمال: به کار بستن)

۳- در زبان فارسی کلمه‌ای اهمیت املایی بیشتری دارد که یک یا چند حرف از حروف ششگانۀ زیر در آن باشد:

ء ، عت، طح، هذ، ز، ض، ظث، س، صغ، ق
عاجزی؛ وسعتتازیکهنه؛ حمامفضل؛ عذر؛ عزّ و جلّبصره؛ صحبت؛ فصلمغربی؛ غرض
اعرابی؛ عذاباطلاعاهلیت؛منظر؛ متواضعمسلخقرض؛ فراغ؛ قیم

اکنون از متن درس، واژه‌هایی را که این نشانه‌ها در آنها به کار رفته اند، بیابید و بنویسید.

۴- واژه‌ها در گذر زمان، دچار تحول معنایی می‌شوند. برای پی بردن به این موضوع معنای واژه‌های مشخص شده را با کاربرد امروزی آنها مقایسه کنید.

ما را به نزدیک خویش بازگرفت. / بازگرفت: ۱- میهمان کرد، پذیرفت (در متن) ۲- پس گرفتن (امروزه)

به مجلس وزیر شدیم. / شدیم: ۱- رفتیم (در متن) ۲- گشتن (امروزه)

شوخ از خود بازکنیم. / بازکنیم: ۱- جدا کنیم (در متن) ۲- گشودن (امروزه)

۵- کاربرد معنایی پسوند «ﹷ ک» را در هر یک از واژه‌های زیر بنویسید.خورجینک: کوچکی و خردی؛ خرجین کوچک / ■ دمک: کمی و اندکی؛ لحظه‌ای اندک / ■ درمک: بی ارزشی؛ درمی بی ارزش

قلمرو ادبی

۱- در متن درس، نمونه ای از تشبیه بیابید و ارکان آن را مشخص کنید.از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم.

مشبه: شناسه « م» / مشبه به: دیوانگان / ادات تشبیه: ماننده / وجه شبه: برهنگی و عاجزی

تشبیه در ادب پارسی

۲- دو ویژگی برای نثر درس «سفر به بصره» بنویسید. – جمله ها کوتاه است زبان نثر ساده. واژگان کهن در آن یافت می شود؛ مانند: اهلیت. به کار گرفتن واژگان در معنای کهن آن؛ مانند: دررفتن به معنای داخل شدن. واژگان عربی که در زبان امروز رایج نیست؛ مانند: . کاربردهای تاریخی دستور: فرج دهاد؛ که فعل دعایی است. کاربرد «را» در معنای دارندگی؛ مانند: او را با وزیر صحبتی بودی.

قلمرو فکری

۱- چرا ناصرخسرو دعوت وزیر را نپذیرفت؟ – زیرا جامه و وضع مناسبی نداشت.

۲- معنا و مفهوم عبارت‌های زیر را به نثر روان بنویسید.

دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمتی کند. = تنگدست بود و آن اندازه دارایی نداشت که به من یاری رساند.

چون بر رقعۀ من اطلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست. = هنگامی که نامه من را بخواند دریابد که من چه اندازه شایستگی و دانش دارم.

۳- بیت زیر، با کدام قسمت درس، ارتباط معنایی دارد؟

دوران روزگار به ما بگذرد بسی / گاهی شود بهار، دگر گه خزان شود (سعدی)

بند پایانی: مردم بدانند که به شدتی که از روزگار پیش آید نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار ناامید نباید شد که او تعالی رحیم است.

۴- چگونه از پیام نهایی درس می‌توانیم برای زندگی بهتر بهره بگیریم؟ – اگر دچار رنج و سختی شدیم نباید ناامید شویم و باید بدانیم که این جهان فرازو فرود بسیار دارد و هر سختی فرصتی است برای پیشرفت.

۵- …………………………………………………………………….

گنج حکمت: شبی در کاروان

قلمرو زبانی: بیشه: جنگل کوچک، نیزار/ خفته: خوابیده(بن ماضی: خفت، بن مضارع: خسب) / شوریده: کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف / نعره: فریاد / نالش: ناله / غوک: قورباغه / بهایم: جِ بهیمه، چارپایان / مروّت: جوانمردی / تسبیح: سبحان الله گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن/ غفلت: خفته دلی، نادانی /

قلمرو زبانی: دوش: دیشب / مرغ: پرنده / طاقت: توان تحمل / ببرد: از میان برد / قلمرو ادبی: قالب: قطعه / نالید مرغ: تشخیص  / عقل و هوش: تناسب / دوش، هوش: جناس ناهمسان

بازگردانی: دیشب پرنده‌ای در هنگام صبح ناله و زاری می‌کرد و با خدا راز و نیاز می‌کرد، آنچنان که عقل و صبر و هوش مرا برد.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: مخلص: یکدله، صمیمی / مگر: همانا / «را»: حرف اضافه؛ به یکی از دوستان مخلص / قلمرو ادبی: شیوه بلاغی

بازگردانی: تا اینکه فریاد و فغان من به گوش یکی از دوستان یکدله و صمیمی‌ام رسید.

قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / مدهوش: سرگشته، حیران / قلمرو ادبی: بانگ مرغ: جانبخشی

بازگردانی: فکر نمی‌کردم که صدای پرنده ای تو را این چنین از خود بی خود کند.

پیام: تأثیر آواز پرنده بر سراینده

قلمرو زبانی: آدمیّت: انسانیّت / خاموش: ساکت / قلمرو ادبی: تسبیح مرغ: جانبخشی / وا‌ج‌آرایی «م»

بازگردانی: این شرط انسانیت نیست که پرنده‌ای به یاد خدا باشد و من از یاد خدا غافل باشم.

پیام: تسبیح                                                                                                      

پی دی اف درس هشتم فارسی پایه دهم

انواع شد

گزاردن گذاشتن گذشتن