چهره و شخصیت رستم شاهنامه با آنچه در متون
دوره میانه آمده است همانندیهای بسیاری دارد و البته تفاوتهایی نیز در این میان
مشاهده میشود.
برای متنهای تاریخی و ادبی، سه دوره را میتوان
برشمرد؛ دوره کهن یا باستان، دوره میانه و دوره نو یا جدید. از آغاز تا سال ۳۳۰ ق.م دوره باستانی بهحساب میآید و از
آن زمان به بعد تا ۶۵۱ م دوره میانه نامیده میشود. این زمان تقریباً یک هزاره را در برمیگیرد
که متونی که در این هزاره از رستم در آنها نشانی میتوان یافت در اینجا معرفی میشوند.
درخت آسوریک یکی از متنهای دوره میانه است که
اصل آن به زبان پهلوی اشکانی بوده است، اما در روزگار ساسانیان آن را به زبان پهلوی
ساسانی یا فارسی میانه بازنویسی میکنند. بعضی از پژوهشگران چنین اعتقاد دارند که
هنگام بازنویسی مطالبی الحاقی به منظومه درخت آسوریک افزوده شده اما این تنها یک
نظریه است و نمیتوان قاطعانه آن را پذیرفت. به هر حال اگر نام رستم را الحاقی
ندانیم، آنگاه درخواهیم یافت که در دوره اشکانیان با نام رستم و کارهای پهلوانی او
آشنا بودهاند. البته این را باید در نظر داشت که نام رستم در این متن بهصورتی
گذرا و بسیار کوتاه آمده است و از او به نام
Rōdstaxm یاد کردهاند. در این منظومه به نبرد
رستم و اسفندیار اشاره شده است:
۶۸ـ بَرَک (؟) از من کُنند
(و) بُزَ شم وَخشی
۶۹ـ که آزادان و بزرگان
بر دوش دارند
۷۰ـ دوال (؟) از من کُنند
که بندند زین بان
۷۱ـ چون رستم و اسفندیار
بر بنشینند
۷۲ـ که به پیلِ بزرگ، زندهپیل
دارند، زین افزار
۷۳ـ که به بسیار کارزار
اندر کار دارند
متن بعدی یادگار زریران نام دارد. این متن نیز
به زبان پهلوی اشکانی بوده است و بعدها به پهلوی ساسانی بازنویسی میشود. البته یادگار
زریران را متن حماسی نامند اما هدف نهایی آن یک هدف مذهبی است و از اختلافی نام میبرد
که بر سر دین میان ایرانیان و تورانیان پدید آمده است. در بند ۲۸ «یادگار زریران»
به نام رستم برمیخوریم. در این متن، رستم زینافزار و زره چهار تکه دارد و همانند
رستم شاهنامه است:
بس ایستد (= بسیار باشد) شفرۀ
رستمی، بس تیردانِ پر تیراُ
بس زره جوشن اُ بس زره
چهار کرد (چهار تکّه، چهار پاره)
نام رستم و کارهای پهلوانی او در بندهش نیز
آمده است. بندهش به معنی آفرینش نخستین یا آفرینش بنیادین است و شامل دانشهای
زرتشتی است و از بخشهای مختلفی تشکیل شده است. بخش اسطوره آفرینش آن اهمیت و ارزش
بسیار دارد و نامهایی که در آنجا یاد میشود کمکی برای شناخت ایران است. بندهش را
زند آگاهی نیز نامیدهاند. در فصل ۳۱ بندهش هندی (فصل ۳۵ ایرانی) فقط یکبار اشارهای به رستم شده است. شگفت است که در کتابی
مثل بندهش که میتواند دادههای اساطیری مختلفی در اختیار ما بگذارد، خیلی کوتاه
به رستم اشاره میکند و به سرعت از او میگذرد. در آنجایی که نام رستم در بندهش میآید،
شخصیت اصلی ماجرا کاووس است و رستم شخصیتی فرعی و حاشیهای دارد:
«اندر شاهی کاوس، اندر همان هزاره، دیوان
ستیزهگر شدند و اوشنر به کشتن رسید و اندیشۀ [کاوس] را گمراه کردند تا به کار زار
آسمان شد و سرنگون فرود افتاد. فرّه از او دور شد، پس به اسب و مرد جهان ویران
کردند [تا] او را به بوم هاوران، به فریب، با پیدایان (= اعیان) کیان دربند کردند.
یکی که او را زینگاو خوانند، که زهر به چشم داشت، از تازیان به شاهی ایرانشهر آمد.
به هر که به بدچشمی نگریست کشته شد. ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا آمد
و آن زینگاو را کشت و [خود] شاهی ایرانشهر کرد. بس مردم از ایرانشهر بُرد و به ترکستان
نشاست. ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت، تا رستم از سیستان [سپاه] آراست و
هاماورانیان را گرفت، کاوس و دیگر ایرانیان را از بند گشود. با افراسیاب، به به
اوله رودبار، که سپاهان خوانند، کارزاری نو کرد. از آن جای [وی را] شکست داد. پس
کارزار دیگر با [وی] کرد تا [وی را] بسوخت، به ترکستان افکند، ایرانشهر را از نو
آبادان کرد.»
از این عجیبتر آن است که نام رستم را در اوستا
نمییابیم و در هیچ یک از متنهای اوستایی از او یاد نمیشود. در متون اوستایی آن
کسی که جایگزین رستم شده گرشاسپ است. گرشاسپ کسی است که تقریبا کارهای پهلوانی
رستم را انجام میدهد و اژدهاکش و دلاور است. این که چرا نام رستم در اوستا نیست
بسیار چالش برانگیز است. استاد مهرداد بهار چنین پاسخ داده است که اوستا و دین
زرتشتی در شرق ایران تکوین یافته است. هنگامی که ساسانیان قدرت را به دست میگیرند،
مرکز پادشاهی خود را به جنوب ایران میبرند. در نتیجه جدایی بین متون حماسی و متون
دینی پدید میآید. به این دلیل نه تنها رستم، بلکه داستانهای دیگری هم هستند که
تنها در حماسه از آنها یاد شده است و نشانی در متون دین مزدیسنایی ندارند و یا
بالعکس. دلیل دیگر بهار این است که رستم چهره و پهلوان مقدسی نبوده است تا از او
در اوستا نام برده شود. به همین دلیل مزدیسنان از او به نام پهلوانی مقدس یاد نمیکنند.
اشپیگل گفته است که نویسندگان اوستا رستم را میشناختند امّا از او نامی نیاوردند
زیرا رفتار او مطبوع طبع موبدان زردشتی نبود و آنها آدم کشتن و خون ریختن او را
دوست نداشتند. چون رستم با آن که اخلاقی است، گاه کارهایی از او سر میزند که
چندان با معیارهای اخلاقی نمیخواند و با آن که مهربان است، گاه رفتارهای خشنی هم
دارد. اما نولدکه و صفا خلاف این نظر را دارند و میگویند اگر رستم در نظر نویسندگان
اوستا مطرود بود از او به بدی یاد میکردند. بنابراین میتوانستند از کار قبیح او
که کشتن اسفندیار، پهلوان مذهبی بود، بدگویی کنند. البته همه این حدسها بر اساس
اوستایی است که در دست داریم. چه بسا اگر همه اوستا باقی میماند و بخشهایی از آن
از بین نمیرفت، دلایل قانع کنندهتری در دست داشتیم.
متن دیگری که از رستم یاد کرده است سَکیسران
است که به نامهای گوناگونی خوانده شده است مانند النسکین، التبکتکین، السکسیکین،
سگسران، سکیسران، تبکتکین و کیکین که از سایر ضبطهای نام این کتاب است، که به نظر
کریستنسن همگی به معنی سران قوم سکاست.
در این متن قطعاً از رستم یاد شده است؛ هرچند اصل متن به دست ما نرسیده و
از بین رفته است. مسعودی مینویسد که سَکیسران از متون استفاده شده در خداینامه
بوده است. اصل این متن به زبان پهلوی ساسانی بود و بعدها ابن مقفع آن را به عربی
ترجمه کرد. این کتاب نزد ایرانیان از حرمت ویژهای برخوردار و رستم در این کتاب
فردی مؤثر بود. مورخان عرب و پارسیگوی کتاب مذکور و کتاب خداینامه را، که هر دو
توسط ابن مقفّع ترجمه شده است، استفاده کردند و مطالب آنرا به هم آمیختند تا تاریخ
کیان موجود در تاریخ طبری حاصل شود. به
گفتۀ مسعودی، ظاهراً در خداینامه از داستان جنگ رستم و اسفندیار، قتل رستم و جنگها
و پهلوانیهای او اثری نبوده و در این باب کتاب دیگری به زبان پهلوی وجود داشته که
همین کتاب سکیسراناست.
نام رستم و جنگ او با اسفندیار در کتاب پهلوی دیگری
به نام رتستخم اُسپَندیات مدون بوده است که بنابر نقل ابن ندیم، جبله بن سالم آنرا
به عربی در آورده بود و احتمالاً ابن مقفّع مطلبی را که صاحب نهایه الارب از او
نقل کرده از همین کتاب گرفته بود. متأسفانه امروزه اثری از این کتاب نیز در دسترس
نیست.
دو متن سغدی هم میشناسیم که در آن از رستم نام
برده شده است. در یکی از آنها از رایزنی دیوان برای نبرد با رستم و کشتن او یاد
شده است و در دیگری از آغاز نبرد دیوها با رستم سخن به میان آمده است. اما هر دو
متن تکههایی از یک متن بزرگ بودهاند. متنها را زمانی پیدا کردند که در غاری
سرگرم حفاری بودند. دیوار فرو میریزد و در پشت دیوار، کتابخانهای از اسناد سغدی
پیدا میشود. سبک قطعات قدیمی و بدین گونه است که جملهها کوتاه و مختصر است و زیادهگویی
ندارد. دیوان در این دو متن سغدی، به صورت سوسمار و مار و خوک و حیوانات دیگر
آمدهاند. رستم در این متن پلنگینهپوش و رخش نیز در کنار اوست و کاملاً با رستم
شاهنامه همخوانی دارد اگرچه روایت رنگ و بوی سغد را به خود گرفته است ولی برخی این
دو قطعه را مشابه هفتخوان مینامند:
«بدینگونه رستم تا دروازۀ شهر از پی ایشان
تاخت بسیاری از پایمال او مردند (؟) ]و [هزاران ]تن[… گردیدند. چو بشهر درآمدند
دروازهها را بستند رستم با سرفرازی بسیار بازگشت و به سبزهزاری نیکوشد و زین از
اسب خویش بر گرفت و ]ویرا [بچرا رها کرد ]و [خود جامۀ جنگ بکند (؟) و خوردنی بخورد
و سیر شد و بساط (؟) بگسترد و بیارمید و بخواب رفت.
«دیوان فراهم… رفتند و با هم چنین گفتند
که بزرگ زشتی و بزرگ شرمساری بر ما که یک تنهسواری ما را چنین در شهر محبوس داشته
است. چه باید کرد؟ یا همه بمیریم و بپایان آئیم و یا از شاهان کین خواهیم.
«دیوان بفراهم ساختن خویش آغاز نهادند و
ساز و برگ گران [فراهم ساختند؟] با ضربات (؟) سخت و گران دروازهها را گشودند بسیاری
از دیوان… و بسیاری سوار بر ارابه، بسیاری سوار بر پیل، بسیاری سوار بر…، بسیاری
سوار بر خوک، بسیاری سوار بر روباه، بسیاری سوار بر سگ، بسیاری سوار بر مار، بسیاری
سوار بر سوسمار، بسیاری پیاده و بسیاری پران چون کرکس میرفتند و نیز (؟) بسیاری
باژ گونه سر بر زمین و پاها ببالا… [تا] زمانی دراز [راه میپیمودند]. باران و برف
و تگرگ برانگیختند و غوغا کردند و آتش و شعله و دود بپا ساختند و بجستجوی رستم
دلاور رفتند آنگاه رخش گرم دم (؟) بیامد و رستم را بیدار کرد رستم خواب را بگذاشت
و چالاک جامۀ پوست پلنگ بپوشید و کماندان ببست و بر رخش بر آمد و بسوی دیوان روی
نمود چون رستم از دور سپاه دیوان بدید رخش را چنین گفت… کم ترس.»
در قطعۀ دوم دیوان به حیلۀ رستم فریب میخورند
و از پی او میتازند ولی رستم ناگهان باز میگردد و بر ایشان فرود میآید.
«…اگر دیوان بسوی مرغزار… رخش پذیرفت
آنگاه رستم بسرعت بازگشت چون دیوان بدیدند بارگان خود را تیز پیش راندند. آن گاه
سپاه پیاده با هم چنین گفتند: اکنون جرأت (؟) سالار شکسته شد، دیگر به نبرد ما بر
نخواهد خاست او را فرو مگذارید، نیز او را نبلعید، بلکه همچنان زنده بگیرید تا او
را عقوبت بسیار سخت و شکننده (نشان) دهیم. دیوان یکدیگر را دل دادند، همگی غریو بر
کشیدند و به تعقیب رستم روی آوردند. آن گاه رستم بازگشت و به سوی دیوان رویآور
شد، چون شیر دژم [که] بسوی نخجیر[روی آرد] چون دلاور.. رمه مانند شاهین روی…»
همچنین باید اشاره کرد که در بخش اعظم دیوارنگارههای
غیر دینی سغد، مضمون پهلوانی و روایی توصیف میشود، که برای نمونه میتوان از
داستان رستم در دیوارنگارههای مکشوف در پنجکنت نام برد.
در اواخر دوران ساسانیان و در زمان یزدگرد سوم
(۶۳۲ ـ ۶۵۱ م) تعدادی از داستانهای حماسی و تاریخ ایران در مجموعهای به نام
خداینامه به زبان پهلوی توسط دهگان دانشور و یا به قول نولدکه دو تن از بزرگان
مذهبی آن دوره به نامهای فرخّان موبدان موبد و رامین بنده یزدگرد شهریار تألیف
شد. منشأ آن داستانهای اوستا و روایات
شفاهی بود و در قرن دوم هجری توسط عبدالله
بن مقفّع با عنوان سیرالملوک الفرس به عربی ترجمه شد. کسانی چون طبری (۲۲۶ـ ۳۱۰ ﮪ)،
در تاریخ طبری، و ابوحنیفه احمدبنداوود دینوری (ف ۲۸۱ ﮪ)، صاحب اخبار الطوال، و ابوریحان محمد
بن احمد بیرونی (۳۶۲ـ ۴۴۰ ﮪ)، مؤلف الآَثار الباقیه عن القرون الخالیه، و حسینبن محمد ثعالبی
مرغنی (ف ۴۲۹ ﮪ)، صاحب غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، و همچنین مسعودی مروزی و دیگر مورخان تاریخ پیش
از اسلام از آن استفاده کردند. بعدها
شاهنامه های منثوری همچون شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی و شاهنامۀ ابوعلی بلخی و شاهنامۀ
ابومنصوری نیز با استفاده از این منبع نوشته شدند، که مورد اخیر از مآخذ اصلی
فردوسی در سرودن شاهنامه است و از همه معروفتر است. از ترجمۀ خداینامه در تاریخ
بلعمی، جامع التواریخ (صفاری ۱۳۸۳، ۲۹)، تاریخ سیستان، عیون
الاخبار، مجمل التواریخ و القصص نقلهایی آمده است. متن پهلوی خداینامه در اوایل
عهد اسلامی از میان رفت اما آثار فراوانی از آن در کتب تاریخی باقی ماند.
باید به این نکته توجه داشت که داستان های رستم
در منابع مختلف ممکن است با یکدیگر تفاوت هایی داشته باشد یا حتی بعضی داستان ها
در شاهنامۀ فردوسی آمده و در بقیه منابع ذکری از آن ها به میان نیامده باشد. ولی
نکته مهم این است که اهمیت رستم هرگز در هیچ یک از این منابع ضایع نشده است بلکه
هر یک از این متنها نشانگر آن است که رستم نزد مردم از اهمیت فراوان برخوردار
بوده که حتی به شکل گذری در متنها باید اشاراتی به او انجام میشده است. داستنهای
شفاهی در جایجای ایران نیز شاهدی دیگر بر این مدعاست.
در داستان های حماسی ایران و اساطیر باستان،
چهرهٔ انقلابی کاوهٔ آهنگر بی نظیر است و پیش بند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتحاد و
جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ضدّ پادشاه وقت، ضحّاک،
برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بی پناه بود.
قلمرو زبانی: اساطیر: ج اسطوره؛ افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل
قدیم / باستان: گذشته، دیرین/ نظیر: مانند (هم آوا؛ نذیر: بیم دهنده)/ درفش: پرچم، بیرق / برافراشت: بلند کرد (بن ماضی: برافراشت، بن مضارع: برافراز)/ قلمرو ادبی: چهره: مجاز از
شخصّیت / جنبش: مجاز از قیام / دل: مجاز از
انسان / بازو: مجاز از نیرو
ضحّاک، معرّب
اژی دهاک (= اژدها)، در داستانهای ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و زشتی و بدی، در اوستا
موجودی است«سه پوزه سه سرِ شش چشم»، دیوزاد و مایۀ آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی،
ضحاک بارها فریب ابلیس را می خورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مرداس،
را که مردی پاکدین بود، از پا درمی آورد تا ضحاک به پادشاهی برسد. سپس در لباس
خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی بدو می خوراند و خوی بد را در او می پرورد؛ سپس
بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحّاک، دو مار از دو کتف او می روید و مایۀ رنج وی
می شود.
قلمرو زبانی: معرّب: عربی شده / مظهر: نماد / دیوزاد:
دیوزاده / مایه: موجب (هم آوا؛ مایع: آبگون) / خوالی: غذا / خوالیگر: خورشگر، آشپز / چالاک: چابک، زبر و
زرنگ / خورش: غذا / پروردن: پرورش دادن(بن ماضی: پرورد، بن مضارع: پرور) / قلمرو ادبی: کنایه: از پا درآوردن؛ به معنای نابود کردن / بوسه:
نماد التذاذ و التصاق است
پزشکان فرزانه
از عهدۀ علاج برنمی آیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمی آورد و به
نزد ضحّاک می رود و به او می گوید «راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر
داشتن آنها با مغز سر آدمیان است.» ضحّاک نیز چنین می کند و برای تسکین درد خود به
این کار می پردازد. به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران و یا مهترزادگان به
دیوان او می برند و جانشان را می گیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون می آورد و
به مارها می خوراند تا درد ضحّاک اندکی آرامش یابد. در اساطیر ایران، مار مظهری
است از اهریمن و در این جا نیز بر دوش ضحّاک می روید که تجسّمی است از خوهای
اهریمنی و بیداد و منش خبیث .
در محیطی که
پادشاه بیداد پیشۀ ماردوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همه جا چیرگی داشت و
کسی ایمن نمی توانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هرچه گویاتر نشان
داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به
نافرمانی و قیام برانگیخت.
قلمرو زبانی: فرزانه: دانا، پردانش / علاج: درمان /
تسکین: آرام کردن / پرداختن: مشغول شدن (بن ماضی: پرداخت، بن مضارع: پرداز) / کهتر: کوچک تر / مهتر: بزرگ تر / مهترزاده:
بزرگزاده / دیوان: بارگاه / خورشگر: آشپز / تجسّم: مجسم کردن/ منش: خوی، سرشت / خبیث: پلید/ بیداد: ستم / بیداد پیشه: ستمگر /
ایمن: ممال امان / برانگیخت: تحریک کرد (بن ماضی: برانگیخت، بن مضارع: برانگیز) / قلمرو ادبی: جوان: نماد اراده و اقتدار جامعه است / مغز: نیروی محرک و به اصطلاح موتور جامعه است
/ روزهای
سیاه: کنایه از دوران اختناق / جان گرفتن: کنایه از کشتن
غلامحسین یوسفی
۱-
چو ضحّاک شد بر جهان شهریار / بر او سالیان انجمن شد هزار
قلمرو زبانی: چو:
هنگامی که / شهریار: شاه / انجمن
شدن: گرد آمدن، انبوه شدن / قلمرو ادبی: بر او سالیان انجمن شد هزار:
کنایه از اینکه هزار سال فرمانروایی کرد/
بازگردانی: وقتی ضحّاک پادشاه ایران شد، فرمانروایی
او هزار سال به درازا کشید.
۲-
نهان گشت کردار فرزانگان / پراگنده شد نام
دیوانگان
قلمرو زبانی: نهان: پنهان / کردار: رفتار / فرزانه:
دانشمند، دانا / قلمرو ادبی: فرزانه،
دیوانه: تضاد / نام دیوانگان پراگنده شد: کنایه از نامبردار شدن، به قدرت واعتبار
رسیدن
بازگردانی: روش زندگی و رفتار خردمندان از میان
رفت و انسان هایِ دیوخو نام آور شدند (جهان به کام بدکنشان شد).
۳- هنر خوار
شد، جادوی ارجمند / نهان راستی، آشکارا
گزند
قلمرو زبانی: برآمد: گذشت / دراز: طولانی / دراز، فراز: شبه جناس / فش:
مانند / قلمرو ادبی: اژدهافش: مانند اژدها،
تشبیه، منظور ضحاک / فش: ادات تشبیه /
بازگردانی: روزگار
بسیاری به این شیوه گذشت و (آرام آرام) ضحّاکِ همچون اژدها، در تنگنا افتاد.
۵- چنان بُد
که ضحّاک را روز و شب / به نام فریدون
گشادی دو لب…
قلمرو زبانی: بُد: بود (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / «را»: نقش
نمای اضافه؛ نشانه اضافه گسسته؛ دو لب ضحّاک / گشودن: باز شدن (بن ماضی: گشود، بن
مضارع: گشا)؛ گشادی: ماضی استمراری «می گشود» (گشودن در این بیت فعل ناگذر است.)
/ قلمرو ادبی: روز
و شب: تضاد، کنایه از همیشه / دو لب گشودن: کنایه از سخن گفتن
بازگردانی: اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز
و شب نام فریدون را بر لب داشت.
۶- ز هر
کشوری مهتران را بخواست / که در پادشاهی
کُند پشت راست
قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس / قلمرو ادبی: در پادشاهی پشت راست کردن: کنایه از اینکه پادشاهی اش استوار
و نیرومند گردد/بخواست، راست: شبه
جناس
بازگردانی: ضحّاک
از همۀ سرزمین ها، بزرگان را فراخواند تا جایگاه خود را در پادشاهی استوار سازد.
۷- از آن
پس، چنین گفت با موبدان / که ای پرهنر با
گهر بخردان
بازگردانی: ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید:
«بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»
۱۶- خروشید
و زد دست بر سر ز شاه / که شاها منم کاوۀ دادخواه!
قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد/ شاها: ای شاه / دادخواه: شاکی، حق جو/ قلمرو ادبی:
دست، سر: تناسب / دست بر سر زدن: کنایه از بیان حالت
اندوه و افسوس.
بازگردانی: (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه
دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوۀ دادخواهم.»
۱۷- یکی بی زیان
مردِ آهنگرم / ز شاه، آتش آید همی بر سرم
قلمرو زبانی: بی زیان: بی آزار / یکی بی زیان مرد آهنگرم: سه ترکیب وصفی: یک
مرِد بی زیانِ آهنگرم / قلمرو ادبی: آتش: استعاره از گرفتاری و رنج / آتش بر سرم همی
آید: کنایه از اینکه از شاه بلا و ستم دیده ام /
بازگردانی: آهنگری بیآزارم؛ امّا شاه ظلم و ستم
بسیاری به من کرده است.
۱۸- تو شاهی
و گر اژدها پیکری / بباید بدین داستان
داوری
قلمرو زبانی: گر: یا / اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش
اژدها / پیکر: هیکل / داوری: قضاوت / قلمرو ادبی:
بازگردانی: تو پادشاه هستی یا اژدهاپیکر هستی؟
به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی…
۱۹- که گر
هفت کشور به شاهی تو راست / چرا رنج و سختی همه بهر ماست…
بازگردانی: فریاد برآورد که: ای پشتیبانان ضحّاک
دیوخو که از خدای جهان نمی ترسید…
۲۵- همه سوی
دوزخ نهادید روی / سپُردید دلها به گفتار اوی
قلمرو زبانی: دوزخ:
جهنّم / قلمرو ادبی:
روی نهادن: کنایه از رفتن، گراییدن / دل سپُردن: کنایه از
پذیرفتن / سوی، روی، اوی: جناس / روی، دل: تناسب
بازگردانی: همۀ شما جهنّمی هستید؛ زیرا از ضحّاک
فرمان می برید…
۲۶- نباشم
بدین محضر اندر گوا / نه هرگز براندیشم از
پادشا
قلمرو زبانی: بدین محضر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / گوا: گواه، شاهد/
براندیشیدن: ترسیدن / قلمرو ادبی:
بازگردانی: این استشهاد را گواهی و تأیید نمی کنم
و هرگز از پادشاه نمی ترسم.
۲۷- خروشید
و برجَست لرزان ز جای / بدرّید و بسپَرد
محضر به پای
قلمرو زبانی: جستن: پریدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه)
/ دریدن: پاره کردن / سپَردن: طی کردن (بن ماضی: سپَرد، بن مضارع: سپَر) / قلمرو ادبی:
به پای سپردن: کنایه از پای مال کردن و زیر پا گذاشتن/
جای، پای: جناس /واج آرایی «ر»
بازگردانی: سپس کاوه فریاد
برآورد و در حالی که از خشم می لرزید، استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
۲۸- چو کاوه
برون شد ز درگاه شاه / بر او انجمن گشت بازارگاه
قلمرو زبانی: شد: رفت / درگاه: بارگاه / انجمن گشت: جمع شد / بازارگاه:
چهارسو، جای خرید و فروش، بازار / قلمرو ادبی:
بازارگاه: مجاز از مردم بازار
بازگردانی: هنگامی که کاوه از دربار شاه بیرون آمد،
مردم بازار دور او گرد آمدند.
۲۹- همی بر
خروشید و فریاد خواند / جهان را سراسر،
سوی داد خواند
قلمرو زبانی: برخروشید: بانگ زد / فریاد: کمک / فریاد خواندن:
فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن / سراسر: همه / خواند نخست: طلب کرد /
را: اضافه گسسته / داد: حق و عدالت / خواند دوم: فراخواند، دعوت کرد / قلمرو ادبی: داد: ایهام ۱- عدل و داد ۲- داد و فریاد / جهان: مجاز از مردم جهان
بازگردانی: کاوه خروشید و فریاد زد و مردم را به
حق و عدالت و خروش فراخواند.
۳۰- از آن
چرم، کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخمِ درای
قلمرو زبانی: پشت: ضد / پشت پا: روی، پا سینۀ پا / زخم: ضربه / درای: پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است / قلمرو ادبی: چرم: مجاز از پیش بند / موقوف المعانی
بازگردانی: از آن (پیش بندِ) چرمین که آهنگران،
هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند…
۳۱- همان،
کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست گرد
قلمرو زبانی: برخاست: بلند شد / قلمرو ادبی: گرد برخاست: کنایه از انبوهی و جنب و جوش مردم / گرد، کرد:
جناس
بازگردانی: کاوه آن را بر سرِ نیزه آویخت، همان
گاه انبوهی و شلوغی بازار را فرا گرفت و مردم جمع شدند.
۳۲- خروشان
همی رفت نیزه به دست / که ای نامداران یزدان پرست
قلمرو زبانی: خروشان: با بانگ و
فریاد / پرستیدن: پرستاری کردن، خدمت کردن / نامدار:
سرشناس / خروشان: فریاد زنان / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: نیزه:مجاز
از پرچم و درفش کاویان
بازگردانی: کاوه در حالی که درفش به دست داشت، فریاد
می زد: که ای بزرگان خداپرست…
۳۳- کسی کاو
هوای فریدون کند / دل از بند ضحّاک بیرون کند
قلمرو زبانی: کاو: که او / بند: فریب و افسون / قلمرو ادبی:
هوای کسی کردن: میل کسی داشتن، کنایه / دل از بند بیرون
کردن: کنایه / هوای… ؛ دل از…: دو عبارت کنایی متضاد
بازگردانی: هر کسی می خواهد از فریدون طرفداری کند،
باید خود را از یوغ بندگی و ظلم و ستم ضحّاک آزاد کند…
۳۴- بپویید
کاین مهتر آهرمن است / جهان آفرین را به دل، دشمن است…
قلمرو زبانی: پوییدن: دویدن، حرکت کردن / مهتر: بزرگتر، رئیس / آهرمن:
اهریمن / اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید.) / جهان آفرین: آفریدگار / «را» در «جهان
آفرین را»: اضافه گسسته (دشمن جهان آفرین) / به دل: در دل / قلمرو ادبی: پوییدن: کنایه از اعراض کردن / است: ردیف / واج آرایی «ن»
بازگردانی: جنبشی راه بیندازید؛ زیرا این پادشاه،
شیطان است و در دلش دشمن خداست.
۳۵- همی رفت
پیش اندرون مرد گرد / جهانی بر او انجمن شد، نه خُرد
قلمرو زبانی: گرد: پهلوان / پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش/ انجمن شد: گرد
آمد / خرد: اندک / قلمرو ادبی: جهان: مجاز
از مردم جهان / گرد، خرد: جناس
بازگردانی: مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و
سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.
۳۶- بدانست
خود کافریدون کجاست / سر اندر کشید و همی رفت راست
قلمرو زبانی: کافریدون: که
فریدون / اندر: در / راست: مستقیم / قلمرو ادبی:
سر اندر کشیدن: کنایه از متمایل شدن /
بازگردانی: کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛
برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.
۳۷- بیامد
به درگاه سالار نو / بدیدندش آنجا و برخاست غَو
بازگردانی: ضحّاک به دنبال چاره ای می گشت. او از
لشکرگاه به سوی کاخ رفت.
۴۴- ز بالا
چو پی بر زمین برنهاد / بیامد فریدون به کردار باد
قلمرو زبانی: پی: پا / به کردار: مانند / قلمرو ادبی:
به کردار باد: تشبیه / واج آرایی «ب»
بازگردانی: همین که ضحّاک از اسب پایین آمد فریدون
به سرعت باد، به سوی او رفت.
۴۵- بر آن
گرزۀ گاوسر دست بُرد / بزد بر سرش ترگ بشکست خرد
قلمرو زبانی: گرزه: چماق / گرزهٔ گاوسر: گرزی که سر آن به شکل سر گاو بود /
دست برد: به کار برد / ترگ: کلاهخود / مرجع ضمیر«ش»: ضحاک / خرد: ریز، ریزه / قلمرو ادبی:
گاوسر: سر گرز، مانند سر گاو بود، تشبیه / برد، خرد:
جناس
بازگردانی: فریدون گرز خود را که به شکل سر گاو
بود در دست گرفت، بر سر ضحّاک زد و کلاهخود او را درهم شکست.
۴۶- بیاورد
ضحّاک را چون نَوَند / به کوه دماوند کردش به بند
بازگردانی: ضحّاک را همچون اسبی به کوه دماوند آورد
و آنجا او را به رنجیر کشید.
۴۷- از او
نام ضحّاک چون خاک شد / جهان از بدِ او
همه پاک شد
قلمرو زبانی: مرجع او: فریدون / مرجع او در مصرع دوم: ضحاک / قلمرو ادبی:
چون خاک: تشبیه / خاک، پاک: جناس
بازگردانی: به دست او نام ضحّاک از میان رفت و جهان
از بدیهای او (ضحّاک) پاک شد.
فریدون با لشکری از مردم
شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و
«بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز
زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در
بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و درغاری
بُنش ناپدید بود، سرنگون آویخت.
چکیده داستان: (یکی از شورانگیزترین و غم آلوده ترین، داستانهای شاهنامه فردوسی، سوگ سیاوش است. سیاوش فرزند کاووس، شاه خیره سرِ کیانی است که پس از زاده شدن، رستم او را به زابل برده، رسم پهلوانی، فرهیختگی و رزم و بزم بدو میآموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووس شاه، به سیاوش دل میبندد؛ امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است، تن به گناه نمیسپارد و به همین دلیل از سوی سودابه متّهم میشود.
سیاووش
سیاوش، برای اثبات بی گناهی خویش از میان آتش میگذرد و از این آزمایش، سرافراز بیرون میآید. پس از چندی، (برای دور ماندن از وسوسههای سودابه و خیره سریهای کاووس) داوطلبانه، از جانب پدر برای جنگ با افراسیاب به سوی توران زمین میرود. افراسیاب گروگانهایی را به نزد او میفرستد و سیاوش آشتی را میپذیرد. از دیگر سو، کاووس از سیاوش میخواهد که گروگانها را بکشد؛ اما سیاوش نمیپذیرد و به توران پناه میبرد. در آنجا با جریره، دخت پیران ویسه (وزیر خردمند افراسیاب) و فرنگیس، دخت افراسیاب ازدواج میکند، از جریره، فرود و از فرنگیس، کیخسرو، زاده میشود. سیاوش دو شهر “گنگ دژ” و”سیاوش گرد” را در توران بنا مینهد. پس از چندی به تحریک گرسیوز، میانه سیاوش و افراسیاب به تیرگی میگراید و سرانجام، خونِ او در غربت و بی گناهی ریخته میشود.)
قلمرو زبانی:سوگ: عزا / خیره سر: گستاخ و بی شرم، لجوج / فرهیختگی: فرهیخته بودن / فرهیخته: برخوردار از سطح والایی از دانش، معرفت و فرهنگ / عفاف: رعایت اصول اخلاقی، پرهیزگاری، پارسایی / آزرم: شرم، حیا / قلمرو ادبی: دل میبندد: کنایه از شیفته میشود /
بازگردانی: روحانی مشاورِ پادشاه به کاووس چنین گفت که مشکل شاه پنهان نمیماند.
پیام: مصراع دوم: برابر مَثَلِ ” ماه پشت ابر نمیماند “
۲- چو خواهی که پیدا کنی گفت و گوی / بباید زدن سنگ را بر سبوی
قلمرو زبانی:گفت و گوی: منظور ” حقیقتِ ماجرای سیاوش و سودابه “/ پیدا کردن: آشکار کردن / سبو: کوزه، ظرف معمولا دسته دار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگه داشتن مایعات / قلمرو ادبی: سنگ، سبو: تضاد / سنگ بر سبو زدن: کنایه از ” آزمایش و امتحان “
بازگردانی: اگر میخواهی حقیقت آشکار شود، باید به آزمایش سیاوش و سودابه بپردازی.
پیام: آزمون و سنجش برای شناخت حقیقت
۳- که هر چند فرزند هست ارجمند / دل شاه از اندیشه یابد گزند
بازگردانی: هر چند سیاوش گرامی است؛ اما بدگمانی نسبت به او دلِ شاه را آزرده خواهد کرد.
۴- وزین دخترِ شاه هاماوران / پراندیشه گشتی به دیگر کران
قلمرو زبانی:وزین: و از این / هاماوران: نامِ کشوری قدیمی. شکلِ فارسی شده حَمیر واقع در یمنِ امروزی / دختر شاه هاماوران: منظور ” سودابه “؛ کی کاووس پس از این که شاه هاماوران را شکست، میدهد، افزون بر گرفتنِ باج و خراج، دخترش، سودابه را نیز به همسری برمی گزیند./ پراندیشه: هراسان، بدگمان، اندوهگین، ترسان، مضطرب / کران: طرف؛ سو؛ جهت / به دیگر کران: از طرف دیگر / قلمرو ادبی:
بازگردانی: از سوی دیگر، سودابه، دختر شاه هاماوران نیز موجب نگرانیِ خاطر شاه و بدگمانی او، شده است.
۵- ز هر در سخن چون بدین گونه گشت / بر آتش یکی را بباید گذشت
قلمرو زبانی:ز هر در: از هر باب / قلمرو ادبی: تلمیح به باور گذشتگان که برای شناسایی گناهکار از بی گناه، از آتش برمی گذشتند. / هر، در: جناس
بازگردانی: چون کار به این جا کشیده شد [گنه کار پیدا نشد] به ناچار باید یکی از آن دو (سودابه یا سیاوش) برای اثباتِ بی گناهی خود از آتش بگذرد.
پیام: آزمون آتش برای آشکارگی حقیقت (آزمون ور)
۶- چنین است سوگندِ چرخ بلند / که بر بی گناهان نیاید گزند
قلمرو زبانی:گزند: آسیب / قلمرو ادبی: چرخ: استعاره از فلک و آسمان / این بیت به باور گذشتگان اشاره دارد (آتش بی گناهان را نمیسوزاند) / سوگند چرخ: جانبخشی / واج آرایی: «ن» / بیت زبانزد است
بازگردانی: سوگندِ آسمان این چنین است که آتش به بی گناهان آسیب نمی رساند.
پیام: برابر با مثل «سر بی گناه بالای دار نمیرود.»
۷- جهاندار، سودابه را پیش خواند / همی با سیاوش به گفتن نشاند
قلمرو زبانی:جهاندار: منظور ” کاووس شاه ” / خواندن: صدا کردن / قلمرو ادبی: جهان: مجاز اغراق آمیز از ایران / به گفتن نشاندن: کنایه از “رو به رو کردن “
بازگردانی: کاووس شاه، سودابه را به نزد خود فراخواند و او را با سیاوش روبه رو کرد.
۸- سرانجام گفت ایمن از هر دوان / نگردد مرا دل، نه روشن روان
قلمرو زبانی:ایمن: در امن، دل آسوده / هردوان: هر دوی آنها (سیاوش و سودابه )/ را: نشانه اضافه گسسته (دلِ من ) / قلمرو ادبی: ” روشننگشتن روان”: کنایه از “نبود آرامش، داشتن بد گمانی” / دوان، روان: جناس؟ / واج آرایی: «ن» / روان روشن: حسآمیزی؟
بازگردانی: سرانجام کاووس به هر دوی آنها گفت که دلِ (خاطر) من از شما دو تن آسوده نمیشود و روحم آرامش نمی گیرد (من هنوز نسبتِ به شما بدگمانم)
۹- مگر کآتش تیز پیدا کند / گنه کرده را زود رسوا کند
قلمرو زبانی:تیز: شعله ور / پیدا کند: روشن و آشکار سازد./ قلمرو ادبی: مگر: ایهام (۱- شاید، قید تردید، ۲-امید است، قید آرزو) / مصراعِنخست: جانبخشی
بازگردانی: به این امید (شاید) که آتشِ شعله ور حقیقت را روشن سازد و سریع، گناه کار را رسوا نماید.
پیام: آزمون آتش برای آشکارگی حقیقت
۱۰- چنین پاسخ آورد سودابه پیش / که من راست گویم به گفتار خویش
بازگردانی: سودابه چنین پاسخ داد که سخنانِ من راست است و دروغ نمی گویم.
۱۱- به پورِ جوان گفت شاه زمین / که رایت چه بیند کنون اندرین؟
قلمرو زبانی:پور: فرزند پسر / پور جوان: سیاوش / شاه زمین: منظور ” کاووس شاه ” / رایت چه بیند: رای و نظر تو چیست؟ / اندرین: در این مورد ( در مورد سخنان اتّهام آمیزی که سودابه به تو نسبت داده است) / قلمرو ادبی: مصراع دوم: واج آرایی؛ تکرار صامت ” ن” / زمین: مجازِ اغراق آمیز از ” ایران”
بازگردانی: کاووس به پسر جوانش گفت: در مورد این اتهام، نظرِ تو چیست؟
پیام: چه دفاعی از خود داری.
۱۲- سیاوش چنین گفت کای شهریار / که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
قلمرو زبانی:کای: که ای / شهریار: پادشاه ( کاووس) / دوزخ: جهنّم / مرا: برای من ( را: حرف اضافه به معنی ” برای “) / خوار: آسان، سهل (همآوا؛ خار: تیغ) / قلمرو ادبی: دوزخ: مجاز از آتش
بازگردانی: سیاوش چنین گفت که ای پادشاه، تحمّل آتشِ از شنیدنِ این بهتان برای من ساده تر است (با شنیدنِ این اتّهامات، عبور از آتش برای منِ بی گناه، آسان است)
۱۳- اگر کوه آتش بود بسپَرم / ازین تنگ خوار است اگر بگذرم
قلمرو زبانی:سپردن: طی کردن، پیمودن (بن ماضی: سپرد، بن مضارع: سپر) / تنگ: منظور ” تنگه آتش”/ ازین تنگ خوار است اگر بگذرم: اگر قرار بر عبور از میان آتش باشد، برای من آسان خواهد بود ) / خوار: آسان، ساده / قلمرو ادبی: کوه آتش: اضافه تشبیهی (آتش: مشبّه / کوه: مشبّه به ) / اغراق
بازگردانی: اگر کوهی از آتش نیز باشد، آن را میپیمایم و اگر قرار بر عبور از آتش باشد، برای من کاری آسان است.
پیام: دشواری شنیدن بهتان
۱۴- پراندیشه شد جان کاووس کی / ز فرزند و سودابه نیک پی
قلمرو زبانی:اندیشه: بدگمانی، اندوه، ترس، اضطراب، فکر / جان مجاز از ” وجود” / کی: پادشاه، عنوان پادشاهانِ سلسله کیانی مانند کی قباد، کی کاووس، کی خسرو (کی از نظر دستوری، شاخص است.) / پی: قدم / قلمرو ادبی: نیک پی: در اینجا استعاره (ریشخند) از بدقدم / جناس: کی، پی
بازگردانی: کی کاووس از فرزندِ خود سیاوش و همسرِ خود سودابه، به سختی اندوهگین و نگران شد.
۱۵- کزین دو یکی گر شود نابکار / از آن پس که خواند مرا شهریار؟
قلمرو زبانی:کزین دو: که از این دو (سودابه و سیاوش ) / نابکار: گناهکار، بدکار / که (مصراع دوم ): چه کسی (ضمیر پرسشی) / که خواند مرا شهریار: پرسش انکاری (کسی مرا پادشاه نمیداند.) / قلمرو ادبی: دو، یکی: تناسب (مراعات نظیر)
بازگردانی: (حتّی) اگر یکی از این دو نفر نیز گناهکار باشد، دیگر پس از این، کسی مرا پادشاه نخواهد خواند.
۱۶- همان به کزین زشت کردار دل / بشویم کنم چاره دل گسل
قلمرو زبانی:به: بهتر (“است” به قرینه معنوی حذف شده است) / زشت کردار: منظور: بدگمانی ، بددلی ، سوءظن / زشت کردار: ترکیب وصفی وارون (کردار زشت) / دل گسل: (صفت فاعلی مرکّب کوتاه ) آنچه سبب گسستن و آزرده شدن دل شود، ناگوار، دل شکن، دلخراش / گسلیدن: (بن ماضی: گسست، بن مضارع: گسل) / چاره کنم: چارهای بیندیشم، راهی پیدا کنم / قلمرو ادبی: دل شستن: کنایه از خود را رها کردن، / واژهآرایی: دل
بازگردانی: بهتر است که خود را از این بدگمانی نجات دهم و برای این رویدادِ تلخ و دل آزار، چارهای بیابم.
۱۷- به دستور فرمود تا ساروان / هیون آرد از دشت، صد کاروان
قلمرو زبانی:دستور: وزیر، مشاور / ساروان: شتربان، شتردار / هیون: شتر، به ویژه شتر قوی هیکل و درشت اندام / کاروان: قافله / کاروان: ممیز (صد کاروان هیون) / قلمرو ادبی: دستور: ایهام تناسب (۱- وزیر، مشاور، رایزن ۲- “امر و فرمان” که با واژه “فرمود” تناسب دارد.) / نهادِ “فرمود”: کاووس شاه / صد: مجاز از بسیار / تناسب: ساروان، هیون، کاروان / ساروان، کاروان: جناس ناهمسان
بازگردانی: کاووس به وزیر خود فرمان داد تا شتربان، صد کاروان شتر از دشت بیاورد.
۱۸- نهادند بر دشت هیزم دو کوه / جهانی نظاره شده هم گروه
قلمرو زبانی:نظاره شدن: تماشا کردن / کوه: ممیز / هم گروه: با همدیگر، به اتّفاقِ هم / قلمرو ادبی: هر دو مصراع آرایه اغراق دارند. / جهان: مجاز از مردم / دشت، کوه: تناسب
بازگردانی: هیزمِ فراوانی به اندازه دو کوه در دشت آماده کردند و مردم بسیاری نیز با همدیگر به تماشا مشغول شدند.
۱۹- بدان گاه سوگندِ پرمایه شاه / چنین بود آیین و این بود راه
قلمرو زبانی:گاه: زمان / بدان گاه: در زمان کی کاووس / سوگند: (در این بیت) راه و رسم در تشخیص خطاکار از درست کار / مایه: قدرت، توانایی / پُرمایه: گران مایه، پرشکوه / این بیت به باور گذشتگان اشاره دارد / قلمرو ادبی: گاه، شاه، راه: جناس ناهمسان
بازگردانی: در آن زمان (زمان کی کاووس)، راه و رسمِ شاهان در شناسایی خطاکار از درستکار این گونه بود؛ (زیرا به باور ایشان، آتش پاک و مقدّس هرگز انسانهای پاک را نمیسوزاند.)
سعید جعفری
سعید جعفری
20- و زآن پس به موبد بفرمود شاه / که بر چوب ریزند نفتِ سیاه
قلمرو زبانی:موبد: روحانی زرتشتی، در اینجا به معنای مشاور / فرمودن: (بن ماضی: فرمود، بن مضارع: فرما)/ نفت سیاه: قیر خام
بازگردانی: سپس کاووس شاه به روحانیِ مشاور خود دستور داد که بر روی چوبها نفت سیاه بریزند.
21- بیامد دوصد مردِ آتش فروز / دمیدند گفتی شب آمد به روز
قلمرو زبانی:دو صد: دویست نفر / آتش فروز: روشن کننده آتش، صفت فاعلی مرکّب کوتاه (آتش افرورنده) / دمیدند: فوت کردند / گفتی: انگار که، گویی / شب آمد به روز: شب (از شدّت دود) گشت، شب جای روز را گرفت / به: به معنای «در» / قلمرو ادبی: گفتی شب آمد به روز: تشبیه، (به علّتِ دودِ بسیارِ، روز به شب مانند شد)، کنایه از تاریک شدن هوا / گفتی: در اینجا قید تردید و اداتِ تشبیه است. / شب، روز: تضاد / اغراق / واج آرایی: «د» /
بازگردانی: دویست نفر برای روشن کردن آتش پیش آمدند و آن قدر دمیدند که (از شدّت دود) انگار روز به شب تبدیل شد.
پیام: شدّت دود و آتش
۲۲- نخستین دمیدن سیه شد ز دود / زَبانه برآمد پس از دود، زود
بازگردانی: با نخستین دمیدن در هیزم همه فضا از دود سیاه شد و پس از آن به تندی آتش شعله ور گردید و زبانه کشید.
۲۳- سراسر همه دشت بریان شدند / بر آن چهر خندانش گریان شدند
قلمرو زبانی:سراسر: همه / بریان: کباب شده و پخته شده بر آتش / چهر: چهره، صورت / مرجع ضمیر “ش” : سیاوش و نقش مضاف الیه دارد / قلمرو ادبی: دشت: مجاز از “مردمی که در دشت نظاره گر بودند” / بریان شدن: کنایه از “غمگین و ناراحت شدن”، در سوز و گداز بودن، اغراق / بریان، گریان: جناس ناهمسان / خندان، گریان: تضاد / واج آرایی صامت “ن” /
بازگردانی: همه مردم حاضر در دشت از این آزمایش غمگین و ناراحت بودند و همه بر آن چهرهٔ خندان، معصوم و بی گناه سیاوش گریان بودند. (مردم میدانستند که سیاوش بی گناه است پس بر بی گناهی او میگریستند)
۲۴- سیاوش بیامد به پیش پدر / یکی خُود زرین نهاده به سر
بازگردانی: سیاوش در حالی که کلاهخُود طلایی بر سر داشت، نزد پدر آمد.
25- هُشیوار و با جامههای سپید / لبی پر ز خنده دلی پر امید
قلمرو زبانی: هشیوار: هشیار، هشیارانه، آگاهانه / جامه: لباس، تن پوش/ دل پر امید بودن: امید فراوان داشتن / فعل “بود” (در مصراع نخست) و فعل “داشت” (درمصراع دوم): حذف به قرینه معنوی / قلمرو ادبی: تناسب: لب، خنده؛ لب، دل / لب پر ز خنده بودن: خندان، کنایه از شادمان بودن / واژهآرایی: پر
بازگردانی: (سیاوش) هوشیار بود. لباسهای سفیدی بر تن، لبی پر از خنده و دلی امیدوار داشت.
۲۶- یکی تازی ای بر نشسته سیاه / همی خاک نعلش بر آمد به ماه
قلمرو زبانی:تازی: اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک، تیزپوی / برنشستن: سوار شدن (فعل پیشوندی) / یکی و سیاه: صفت اند برای “تازی”/ نهادِ بیت: سیاوش / نعل: قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور میزنند / قلمرو ادبی: تازی، برنشستن، نعل: تناسب / مرجعضمیر “ش”: تازی؛ نقش مضاف الیه دارد، وابسته وابسته / ماه: مجاز از آسمان / خاک نعلِ اسب بر ماه رفتن: کنایه از سرعت و تاخت و تاز اسب، اغراق
بازگردانی: سیاوش بر اسب تازنده سیاه رنگی نشسته بود و (آن قدر تند میراند که) خاک نعل اسبش به ماه میرسید.
۲۷- پراگنده کافور بر خویشتن / چنانچون بُوَد رسم و ساز کفن
قلمرو زبانی:کافور: دارویی خوش بو و سفید رنگ که خاصیت ضدعفونی کنندگی دارد و بر جسد میپاشند برای گندزدایی و کاستن بوی بدِ مُرده / بود: میباشد (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / رسم و ساز: آیین / قلمرو ادبی: کافور، کفن: تناسب
بازگردانی: سیاوش همان گونه که آیین کفن و دفن است به خودش کافور پاشیده بود.
پیام: آمادگی برای مرگ.
۲۸- بدان گه که شد پیش کاووس باز / فرود آمد از باره، بردش نماز
قلمرو زبانی:بدان گه: آن زمان / بازشد: بازرفت / باره: اسب / فرود آمد: پایین آمد، پیاده شد / نماز بردن: تعظیم کردن، عمل سر فرود آوردن در مقابل کسی برای تعظیم
بازگردانی: هنگامی که سیاوش به نزد کاووس بازگشت از اسب پیاده شد و در برابر کاووس سر خم کرد.
29- رخ شاه کاووس پرشرم دید / سخن گفتنش با پسر نرم دید
بازگردانی: سیاوش، پدرش را بسیار شرمنده دید و احساس کرد که پدرش با او به نرمی و مهربانی سخن میگوید.
۳۰- سیاوش بدو گفت انده مدار / کزین سان بُوَد گردش روزگار
قلمرو زبانی:بدو: به او؛ مرجع ضمیر، کاووس / انده: کوتاه شده “اندوه ” / انده مدار: غمگین مباش / کزین سان: که این گونه / بُوَد: باشد، (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / گردانش فعل«بودن»: من بودم، تو بودی، او بود، ما بودیم، شما بودید، ایشان بودند؛ من بُوَم، تو بُوی، او بُوَد، ما بویم، شما بوید، ایشان بوند/ گردش روزگار: سرنوشت، تقدیر
بازگردانی: سیاوش به کاووس گفت غمگین نباش، سرنوشت و بخش این چنین بوده است.
پیام: پذیرش سرنوشت
۳۱- سرِ پر ز شرم و بهایی مراست / اگر بی گناهم رهایی مراست
بازگردانی: وجود من سراسر ارزشمند و آراسته به شرم و پاکی است، اگر بیگناه باشم، نجات مییابم.
۳۲- ور ایدون که زین کار هستم گناه / جهان آفرینم ندارد نگاه
قلمرو زبانی:ور: و اگر / ایدون که: چنانچه / گناه: اسم به جای صفت به کار رفته است در معنی گناهکار/ جهان آفرین: خداوند؛ صفت فاعلی مرکب کوتاه (آفریننده جهان) / جهش ضمیر: مرجع ضمیر”م” در(جهان آفرینم) سیاوش، نقش مفعول دارد (جهان آفرین مرا نگاه نمیدارد) / قلمرو ادبی: جناسواره: گناه، نگاه
بازگردانی: اگر در این مورد گناهکار باشم، پروردگار من را زنده نمیگذارد.
۳۳- به نیروی یزدان نیکی دهش / کزین کوه آتش نیابم تپش
قلمرو زبانی:دهش: واژه وندی (ده + ِـ ش) / نیکی دهش: نیکی کننده / تپش: اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت / قلمرو ادبی: کوه آتش: اضافه تشبیهی (آتش: مشبه / کوه: مشبه به)؛ اغراق / تپش یافتن: کنایه از هراسیدن
بازگردانی: با کمک نیروی خداوندِ نیکی دهنده، از این کوه آتش (می گذرم) و هیچ نگرانی و دلهرهای ندارم.
۳۴- سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگ دل جنگِ آتش بساخت
قلمرو زبانی:سیه: اسب سیاه / بتاخت: بتازاند(فعل دووجهی)، بدواند (بن ماضی: تاخت، بن مضارع: تاز) / بساخت: آماده و مهیا شد / قلمرو ادبی: تنگ دل شدن: کنایه از “غمگین شدن” / تندی: ایهام (۱- خشم، ۲- سرعت) / بتاخت، بساخت: جناس ناهمسان / جنگ آتش: استعاره پنهان (آتش مانند انسانی بود که سیاوش قصد جنگ با او را داشت.)
بازگردانی: سیاوش اسب سیاهش را به سرعت راند؛ غمگین و نگران نبود؛ بلکه خود را برای جنگ با آتش آماده میکرد.
۳۵- ز هر سو زبانه همی بر کشید / کسی خود و اسپ سیاوش ندید
بازگردانی: از هر سو آتش شعله میکشید به گونهای که کسی سیاوش و اسبش را نمیدید. (در آتش ناپدید شدند.)
پیام: ارتفاع زیاد آتش
۳۶- یکی دشت با دیدگان پر ز خون / که تا او کی آید ز آتش برون
قلمرو زبانی:دیدگان: چشمها / مرجع «او»: سیاوش / قلمرو ادبی: دشت: مجاز از ” مردم” / دیده پر از خون: کنایه از شدت “غم و اندوه، خون گریه کردن” / اغراق
بازگردانی: همه مردم حاضر در آن دشت (از شدت اندوه) خون میگریستند و انتظار میکشیدند تا ببینند کی سیاوش از آتش بیرون میآید؟
۳۷- چو او را بدیدند برخاست غو / که آمد ز آتش برون شاه نو
قلمرو زبانی:چو: هنگامی که / مرجع او: سیاوش / برخاست: بلند شد(بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز)(همآوا؛ خواست: طلبیدن) / غو: فریاد، بانگ و خروش، هورا / شاه نو: سیاوش / قلمرو ادبی: نو: ایهام (۱- ولیعهد بودن سیاوش ۲- جوان و جان بازیافته) / غو، نو: جناس ناهمسان
بازگردانی: چون سیاوش را دیدند، فریاد برآوردند که شاه نو، به سلامت، از آتش بیرون آمد.
۳۸- چنان آمد اسپ و قبای سوار / که گفتی سمن داشت اندر کنار
قلمرو زبانی:چُنان: به گونهای / قبا: نوعی لباس بلند مردانه / گفتی: گویی، قید تشبیه، انگار/ سمن: یاسمن، گونهای درخت گل(همآوا؛ ثمن: بها) / اندر: در / کنار: بغل / قلمرو ادبی: قبا: مجاز از پوشنده قبا / سمن در کنار داشتن: کنایه از آرامش و تندرستی و آسیب ندیدن / اسب، سوار: تناسب / به ویژگی «شگفت آوری» حماسه اشاره دارد.
بازگردانی: اسب و سوار سفید پوش به گونهای تندرست از آتش بیرون آمدند که انگار از کنار گلهای یاسمن سفید بازگشته اند.
۳۹- چو بخشایش پاک یزدان بُوَد / دم آتش و آب یکسان بُوَد
قلمرو ادبی:چو: هنگامی که / بخشایش: آمرزش؛ بخشاییدن (بن ماضی: بخشود، بن مضارع: بخشا) / یزدان: ایزد، خداوند / پاک یزدان: ترکیب وصفی وارون / بود: باشد / دم: دما و گرما / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان حضرت ابراهیم / آتش، آب: تضاد
بازگردانی: زمانی که بخشایش و آمرزش ایزد پاک شامل حال کسی شود. گرمای آتش و سردی آب با هم برابر میگردد.
پیام: لطف حق انسان را نگاه می دارد.
۴۰- چو از کوه آتش به هامون گذشت / خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
قلمرو زبانی:چو: هنگامی که / هامون: دشت / خروشیدن: فریاد زدن / قلمرو ادبی: کوه آتش: اضافه تشبیهی، اغراق / شهر، دشت: مجاز از “مردم” (می توان مجاز نیز در نظر نگرفت؛ زیرا ممکن است که از شهر و دشت فریادی به گوش برسد) / کوه، شهر، دشت: تناسب / واج آرایی: «ش»
بازگردانی: هنگامی که سیاوش از کوه آتش به خوبی به دشت آمد، فریاد شادی و همدردی همه مردم به گوش رسید.
۴۱- همی داد مژده یکی را دگر / که بخشود بر بی گنه دادگر
قلمرو زبانی:را: حرف اضافه به معنی “به” / دگر (دیگر): نهاد / مژده: مفعول / یکی: متمّم / بخشود: آمرزیدن، از گناه درگذشت (بن ماضی: بخشود، بن مضارع: بخشا) / بیگنه: منظور سیاوش است / دادگر: عادل، منظور خداوند است / قلمرو ادبی: مصراع دوم: متناقض نما (پارادوکس)(ازاین جهت که شخصی بی گناه، گناهش بخشوده گردد)
بازگردانی: همه مردم به یکدیگر مژده میدادند که خداوند دادگستر، سیاوش بی گناه را آمرزید.
42- همی کَند سودابه از خشم موی / همی ریخت آب و همی خست روی
قلمرو زبانی:خستن: زخمی کردن، مجروح کردن (بن ماضی: خست، بن مضارع: خل) / قلمرو ادبی: موی کندن: کنایه از “شدت خشم و اندوه” / آب: مجاز از اشک، عرق شرم / موی، روی: جناس ناهمسان، تناسب / واجآرایی «م»
بازگردانی: سودابه از شدّت خشم و اندوه موهای خود را میکند و اشک (عرق شرم) میریخت و بر چهره خود چنگ میانداخت و آن را زخمی می کرد.
پیام: شدت ناراحتی
۴۳- چو پیش پدر شد سیاووش پاک / نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک
قلمرو زبانی:چو: هنگامی که / شد: رفت / حذف فعل به قرینه معنایی [ نه دود … بود.] / قلمرو ادبی: پاک: ایهام (۱- پاکیزه ۲- بی گناه) / تناسب: دود، آتش، گرد، خاک / تناسب: آتش، خاک (عناصر چهار گانه) / پاک، خاک: جناس ناهمسان / واج آرایی: صامتهای “پ” و “ش” / واژهآرایی: نه
بازگردانی: سیاوش پاک و بی گناه در حالی به نزد پدر رفت که اثری از دود، آتش، گرد و غبار با او نبود.
پیام: بی گناهی سیاوش
۴۴- فرود آمد از اسپ کاووس شاه / پیاده سپهبد پیاده سپاه
قلمرو زبانی:فرود: پایین / سپهبد: منظور کی کاووس است / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: واج آرایی صامت “پ” / واژهآرایی: پیاده / سپهبد، سپاه: تناسب، اشتقاق (رشته انسانی)
بازگردانی: کاووس شاه و همه سپاهیان و سربازان برای بزرگداشت سیاوش از اسب پیاده شدند.
۴۵- سیاووش را تنگ در بر گرفت / ز کردار بد پوزش اندر گرفت
قلمرو زبانی:تنگ: محکم / بر: آغوش، بغل / «گرفت» نخست: کشید / کردار بد: منظور ” بدگمانی نسبت به سیاوش” / پوزش: عذرخواهی /اندر: در / اندر گرفت: آغاز کرد / قلمرو ادبی: در، بر: جناس / بر، بد: جناس / قافیه: بر، اندر؛ گرفت / قافیهدوگانه / جناس همسان: گرفت (۱- کشید، ۲- آغازید) بازگردانی: (کی کاووس) سیاوش را محکم در آغوش کشید و از کردار ناپسند خود پوزش خواست.
کارگاه متن پژوهی
قلمرو زبانی
۱- همانطور که میدانیم با روشهای زیر، میتوان به معنای هر واژه پیبرد:
– قرار دادن واژه در جمله – توجّه به روابط معنایی واژگان
■ اکنون بنویسید با کدام یک از این روشها میتوان به معنای واژه «اندیشه» در بیتهای زیر پیبرد؟
الف) چو شب تیره گردد شبیخون کنیم / ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم (فردوسی) / شبیخون: حمله ناگهانی دشمن در شب (رابطه ترادف) / اندیشه: نگرانی (توجّه به روابط معنایی واژگان)
ب) غلام عشق شو کاندیشه این است / همه صاحبدلان را پیشه این است (نظامی) / اندیشه: فکر (قرار گرفتن در جمله)
پ) چو بشنید خسرو از آن شاد گشت / روانش ز اندیشه آزاد گشت (فردوسی) / اندیشه: اندوه (توجّه به روابط معنایی واژگان)
۲- بیت زیر را از شیوه بلاغی به شیوه عادی بر گردانید.
سرانجام گفت ایمن از هر دوان / نه گردد مرا دل، نه روشن روان
سرانجام [کیکاووس] گفت دل و روان روشن من از هر دُوان ایمن نگردد.
۳- به جملههای زیر توجّه کنید:
■ او در مراغه رصد خانهای بزرگ ساخت. / ساخت: بنا کرد
■ آن نامدار، لشکری عظیم ساخت. / ساخت: پدید آورد، درست کرد
■ او با ناملایمات زندگی ساخت. / ساخت: کنار آمد، سازش کرد
– فعل «ساخت» در هر یک از جملههای بالا کاربرد خاصّی دارد که با دیگری کاملاً متفاوت است؛ پس واژه «ساخت» در هر یک از کاربردهایش، فعل دیگری است.
– فعلهای«گذشت» و «گرفت» در کاربردهای مختلف تغییر معنا میدهند. برای هر یک از معانی آنها جملهای بنویسید.
گذشت: ۱- او از خیابان گذشت.(عبور کرد) ۲- مادر از خطای او گذشت. (بخشود) ۳- از دلش گذشت که این کار را انجام دهد. (خطور کرد) ۴- او از گفتن این حرف گذشت. (منصرف شد)
گرفت: ۱- کتاب را از کتاب فروشی گرفت. (ستاند) ۲- دیروز خورشید گرفت. (تیره شد) ۳- لوله گرفت. (بسته شد) ۴- در بازی فوتبال پایم گرفت. (منقبض شد) ۵- گرفتم که شما راست میگویید. (می انگارم) ۶- آب بینیاش را گرفت. (پاک کرد) ۷- به خاطر انفجار گوشش را گرفت. (مسدود کرد)
saeedjafari
jafarisaeed
قلمروادبی
۱- کنایه را در بیتهای زیر مشخّص کنید و مفهوم هر یک را بنویسید.
الف) چو خواهی که پیدا کنی گفتوگوی / بباید زدن سنگ را بر سبوی
سنگ بر سبو زدن: کنایه از آزمودن و آزمایش کردن.
سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگدل، جنگ آتش بساخت
تنگ دل شدن: کنایه از ناراحت و غمگین شدن
۲- دو نمونه «مجاز» در متن درس بیابید و مفهوم آنها را بررسی کنید.
الف) چو از کوه آتش به هامون گذشت / خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت (هر دو مجاز از مردم که داخل شهر و دشت بودن)
ب) رخ شاه کاووس پر شرم دید / سخن گفتنش با پسر نرم دید / (مجاز از وجودش)
۳- برای هر یک از زمینههای حماسه، بیت متناسب از متن درس بیابید.
■قهرمانی: سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگ دل، جنگ آتش بساخت
■خرق عادت(شگفت آوری): چنان آمد اسپ و قبای سوار / که گفتی سمن داشت اندر کنار
■ملی: کزین دو یکی گر شود نابکار / از آن پس که خواند مرا شهریار؟
قلمرو فکری
۱- معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.
چو او را بدیدند برخاست غو / که آمد ز آتش برون شاه نو
بازگردانی: هنگامی که سیاووش را دیدند فریاد زدند که پادشاه از آتش سالم و تندرست بیرون آمد.
۲- «گذر سیاوش از آتش» را با مضمون بیت زیر مقایسه کنید.
آتش ابراهیم را نبود زیان / هر که نمرودی است گو میترس از آن (مولوی)
در هر دو بیت به این اشاره دارد که اگر خدا بخواهد میتواند آتش را بیزیان گرداند تا به بنده درستکارش آسیب نرسد. سیاووش نیز همچون حضرت ابراهیم (ع) به دلیل بیگناهی و پاکی وجودش، آتش به او آسیبی نرساند و سالم از کوه آتش بیرون آمد. البته آتش خاصیت سوزانندگیاش را از دست نمیدهد و سرشتش همان است که بود مگر آن که لطف حق در کار باشد.
۳- نخست برای هر نمونه، بیتی مرتبط از متن درس بیابید؛ سپس مفهوم مشترک ابیات هر ستون را بنویسید.
نمونه
بیت متن درس
مفهوم مشترک
ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد کو دل آزادهای کز تیغ او مجروح نیست.(سنایی)
سیاووش بدو گفت اندُوه مدار کزین سان بُود گردش روزگار
ناسازی روزگار با انسانهای آزاده
گریز از کَفَش در دهان نهنگ که مردن به از زندگانی به ننگ(سعدی)
سیاووش چنین گفت کای شهریار که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
مردن با عزت بهتر از زندگی با ذلّت است؛ یا دوری از زندگی ذلّت آور
گنج حکمت: به
جوانمردیکوش
گنج حکمت: به جوانمردیکوش
● یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند.
قلمرو زبانی: را: به معنای از (یکی را) / ملوک: م ملک، پادشاهان، سلطانان / عجم: سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب، به ویژه ایرانی باشند؛ ایران؛ ملوک عجم: پادشاهان ایران / تطاول: ستم و تعدی، به زور به چیزی دست پیدا کردن / رعیت: مردم / جور: ستم / خلق: مردم / مکاید: مکیده یا مکیدت، کیدها، مکرها، حیلهها / فعل: کنش / کربت: غم، اندوه / کربتجور: اندوه حاصل از ظلم و ستم/ غربت: غریبی، دور از خانمان (همآوا: قربت: نزدیکی)/ قلمرو ادبی: نثرمسجع و آهنگین است
بازگردانی: آورده اند که یکی از پادشاهان ایرانی به دارایی مردم دست درازی کرد و ستم و آزار آغاز کرد تا به جایی که مردم از فریب کارهایش در جهان پراکنده شدند و به خاطر گرفتاری ستمگری اش راه دوری از میهن برگزیدند.
● چون رعیّت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / رعیت: مردم / ارتفاع: محصول زمینهای زراعی / ولایت: کشور، سرزمین / ارتفاع: محصول زمینهای زراعتی / ارتفاعِولایت: عایدات و درآمدهای مملکت / نقصان: کم شدن، کاهش یافتن / خزانه: گنجینه /
بازگردانی: هنگامی که مردم و جمعیت کشور کم شد، درآمد دولت نیز کاست. خزانه خالی ماند و دشمنان فشار آوردند.
هر که فریادرس روز مصیبت خواهد / گو در ایّام سلامت به جوانمردی کوش
بازگردانی: هر کس برای روز گرفتاری اش یاور میخواهد به او بگو در روزگار تندرستی جوانمرد و بخشنده باشد.
بندۀ حلقه به گوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
قلمرو زبانی: بنده: برده / ار: اگر / نواختن: کسی را با گفتن سخنان محبت آمیز یا بخشیدن چیزی مورد محبت قرار دادن، نوازش کردن (بن ماضی: نواخت، بن مضارع: نواز) / قلمرو ادبی: حلقه به گوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع / واژهآرایی: حلقه به گوش، لطف
بازگردانی: اگر برده فرمانبردار تو هم، مورد نوازش و محبت تو قرار نگیرد از پیش تو میگریزد؛ پس تا میتوانی لطف کن که با لطف، فرد بیگانه، از تو فرمانبرداری خواهد کرد.
● باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون؛
قلمرو زبانی: باری: به هر روی، خلاصه / به مجلس او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / همیخواندند: میخواندند / زوال: نابودی، از بین رفتن / مملکت: کشور / عهد: روزگار / قلمرو ادبی: ضحاک، فریدون: تضاد / تلمیح
بازگردانی: به هر روی در انجمن او از کتاب شاهنامه درباره نابودی کشور ضحاک و روزگار فریدون بیتهایی را میخواندند.
● وزیر، مَلکِ را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرّر شد؟
قلمرو زبانی: ملک: پادشاه / را: حرف اضافه به معنای «از» / تواندانستن: میتوانیم بدانیم / حشم: خدمتکاران، خویشان و زیردستان فرمانبر / مقرّر شد: قرار گرفت، ثبات و دوام یافت /
بازگردانی: وزیر، از شاه پرسید آیا میدانی فریدون که گنج، کشور و خدمتکار نداشت، چگونه کشوری را به دست آورد؟
● گفت: آن چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.
قلمرو زبانی: خلق: مردم / تعصب: طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری؛ به تعصب: به حمایت و جانب داری / گردآمدن: جمع شدن / تقویت: نیرو دادن، نیرومند ساختن، پشتیبانی
بازگردانی: گفت: همانگونه که شنیدهای گروهی از مردم پیرامون او با جانب داری جمع شدند و از او پشتیبانی کردند و پادشاهی یافت.
● گفت: ای مَلکِ، چون گِرد آمدن خلق موجب پادشاهی است، تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟
قلمرو زبانی: گردآمدن : جمع شدن / خلق: مردم / مگر: برای بیان پرسش انکاری، یا قید تأکید به معنی همانا / قلمرو ادبی: سر: مجاز از قصد
بازگردانی: گفت ای پادشاه به این دلیل که جمع شدن مردم سبب پادشاهی است، تو چرا مردم را آشفته دل و آزرده میکنی؟ مگر نمیخواهی که فرمانروایی کنی؟
● مَلکِ گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ گفت پادشه را کَرَم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را اینهر دو نیست.
قلمرو زبانی: مَلِک: پادشاه، سلطان / موجب: سبب، علت / گردآمدن: جمع شدن / رعیّت: مردم زیردست، عموم مردم / کرم: بخشش / برو: بر او/ را در« پادشه را کَرَم…، تو را این هردو…»: دارندگی و مالکیت / ایمن: در امان، دل آسوده، (ممال از آمن) /
بازگردانی: شاه گفت: علت جمع شدن سپاه و مردم چه چیزی است؟ گفت پادشاه باید بخشندگی داشته باشد تا مردم پیرامون او جمع گردند و مهربانی داشته باشد تا در پناه حکومتش در امنیت زندگی کنند و تو هیچ یک از این دو ویژگی را نداری.
۱- چو آگاه شد دختر گــــــژدهم که سالار آن انجمن گشت کم
قلمرو زبانی: گژدهم: فرمانروای دژ / سالار: سردار، سپهسالار، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد، حاکم، فرمانده دژ، منظور هجیر / قلمرو ادبی: گشت کم: کنایه از «در بند افتادن» / وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)
بازگردانی:هنگامی که دختر گژدهم آگاه شد که سالار آن گروه (هجیر) در بند افتاد.
۲- زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار
قلمرو زبانی: برسان: به مانند / گرد: پهلوان، دلیر / سوار: سوارکار / اندرون: در / به جنگ اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم / نامدار: سرشناس / قلمرو ادبی:زنی بود برسان گردی سوار: تشبیه / واج آرایی: «ر»
بازگردانی:زنی مانند پهلوانی سوارکار بود و همیشه در جنگآوری سرشناس.
۳- کجا نام او بود گــــــردآفرید زمانه ز مادر چنـــــین ناورید
قلمرو زبانی: کجا: که / مرجع او: زن / گردآفرید: دخت گژدهم / قلمرو ادبی: زمانه: روزگار، جانبخشی / ناورید: کنایه از «نزاد»
بازگردانی: که نام او گردآفرید بود و روزگار از مادر چنین دختری به وجود نیاورده بود.
۴- چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر
قلمرو زبانی:ننگش آمد: بدش آمد، به او برخورد / هجیر: پهلوان ایرانی / قلمرو ادبی: لاله رنگ: تشبیه / به کردار: مانند، ادات تشبیه / اغراق (چهره اش مانند قیرسیاه شد)
بازگردانی:چنان از کار هجیر بدش آمد، که چهرۀ سرخش مانند قیر سیاه شد.
۵- بپوشید درع ســواران جنگ نبود اندر آن کار جـــای درنگ
قلمرو زبانی: درع: زره، جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند / اندر: در /قلمرو ادبی:جای درنگ نبود: کنایه از اینکه « وقفه جایز نبود» / واج آرایی: «ر»، «د»
بازگردانی:زره سواران جنگجو را بپوشید. در آن کار توقف هیچ جایز نبود.
۶- فرودآمد از دژ به کردار شیر کـــــمر بر میان بادپـایی به زیر
قلمرو زبانی: فرودآمد: پایین آمد / دژ: قلعه، حصار / به کردار: به مانند، ادات تشبیه / کمر: کمربند / میان: کمر / بادپا: تیزرو، شتابنده / /قلمرو ادبی: کمر بر میان: کنایه از «آماده بودن» / بادپا: کنایه از «اسب تیزرو» / بادپایی به زیر بود: کنایه از این که «سواره بود» / شیر، زیر: جناس ناهمسان
بازگردانی: مانند شیر از دژ پایین آمد، در حالی که کـــــمربندش را بر کمر بسته بود و اسبی تیزرو را سوار شده بود.
۷- به پیش سپاه اندر آمد چو گرد چو رعد خروشان یکی ویله کرد
بازگردانی: زمانی که گردآفرید سهراب را دید، که مانند آتـش میخروشید،
۱۵- سر نیزه را سوی سهراب کرد عنان و سنان را پر از تاب کرد
قلمرو زبانی:عنان: افسار، دهانه / سنان: سرنیزه، تیزی هر چیز /قلمرو ادبی:عنان، سنان: جناس ناهمسان / سرنیزه، سنان: تناسب / واج آرایی: «س»، «ن» / تاب: چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف میباشد، پیچ و شکن، در این بیت به معنی شور و هیجان است / پر از تاب کرد: پیچ و تاب داد
بازگردانی: سر نیزه را سوی سهراب گرفت و افسار و سرنیزه را پیچ و تاب داد(نشان داد که شور و هیجان دارد).
۱۶- برآشفت سهراب و شد چون پلنگ چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
قلمرو زبانی: برآشفت: خشمگین شد / بد: بود / بدخواه: دشمن، بداندیش / چاره گر: کسی که با حیله و تدبیر کارها را بسامان کند؛ مدبّر/قلمرو ادبی:چون پلنگ: تشبیه / چون، چو: جناس
بازگردانی: سهراب خشمگین شد و مانند پلنگ شد. زیرا دشمن او در جنگ حیله گر و مدبّر بود.
۱۷- بزد بر کـــــــمربند گــردآفرید زره بر برش یک به یک بردرید
قلمرو زبانی: زره: جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشند / بر: پهلو / یک به یک: تک تک / بردریدن: پاره کردن /قلمرو ادبی: بر، بر: جناس همسان / واج آرایی «ب»، واژه آرایی: یک، بر
بازگردانی:سهراب بر کمربند گردآفرید نیزه زد و زره را از تن گردآفرید یک به یک جدا کرد.
۱۸- چو بر زین بپیچید گـرد آفرید یکی تیغ تیز از مــــیان برکشید
بازگردانی: گردآفرید در جنگ حریف سهراب نمی شد، برای همین بپیچید و زود از او روی برگرداند.
۲۱- سپهبد عـــنان اژدها را سپرد به خشم از جهان روشنایی ببرد
قلمرو زبانی: سپهبد: فرمانده سپاه، منظور سهراب / عنان: افسار، دهانه / اژدها: مار بزرگ / قلمرو ادبی: عنان سپردن: کنایه از اختیار را به اسب دادن / اژدها: استعاره از اسب / از جهان روشنایی بردن: اغراق، کنایه از تیره کردن
بازگردانی: سپهبد افسار را به اسبش سپرد و با خشم روشنایی جهان را ببرد.
۲۲- چو آمد خروشـان به تنگ اندرش بجنبید و برداشت خود از ســرش
قلمرو زبانی:خروشان: فریادزنان / به تنگ اندر آمد: نزدیک شد، دو حرف اضافه برای یک متمم / بجنبید: تکان خورد / خود: کلاهخود، ترگ / اندرش: جابجایی ضمیر / مرجع «اندرش» و «سرش»: گردآفرید / قلمرو ادبی: واج آرایی «ش»
بازگردانی: هنگامیکه فریادزنان به نزدیکش آمد، تکانی خورد و کلاهخود را از سرش برداشت.
۲۳- رها شد ز بند زره مــوی اوی درفشان چو خورشید شد روی اوی
بازگردانی: مــوی او(گردآفرید) از بند زره رها شد و روی او که همانند خورشید بود درخشید.
۲۴- بدانست سهراب کاو دخترست سر و مــــوی او از در افسرست
قلمرو زبانی: بدانست: فهمید / کاو: که او / ازدر: مناسب / افسر: تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی /قلمرو ادبی: ازدر افسر: کنایه از «مناسب برای جنگ نیست» / سر، موی، افسر: تناسب / واج آرایی: «ر»
بازگردانی: سهراب فهمید که او دخترست. سر و موی او مناسب برای تاج است نه میدان رزم.
۲۵- شگفت آمدش گفت از ایران سپـاه چنین دخــــتر آید به آوردگـــــاه
قلمرو زبانی: شگفت آمد: تعجب کرد / ایران سپاه: ترکیب اضافی وارون / آوردگاه: میدان نبرد/ قلمرو ادبی:چنین دختر آید به آوردگاه: کنایه
بازگردانی: سهراب شگفت زده شد و گفت از سپـاه ایران چنین دختر دلاوری به میدان جنگ میآید.
۲۶- ز فتراک بگشود پیچان کمند بینداخت و آمد میانش به بند
قلمرو زبانی: فتراک: ترک بند ، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند / پیچان کمند: کمند پیچان، ترکیب وصفی وارون / میان: کمر / بند: ریسمان/ قلمرو ادبی: واج آرایی: «د»، «ن»
بازگردانی: او از ترک بند خود کمند پیچانش را باز کرد و آن را انداخت و کمر گردآفرید را در بند آورد.
۲۷- بدو گفت کز من رهایی مجوی چرا جنگ جویی تو ای ماه روی
قلمرو زبانی: بدو: به او / قلمرو ادبی: ماه روی: تشبیه، منظور گردآفرید / مجوی، جویی: اشتقاق (رشته انسانی) / واج آرایی: «ی»
بازگردانی:سهراب به گردآفرید گفت که از من رهایی نخواه. ای زیباروی چرا تو به دنبال جنگی.
۲۸- نیامد به دامـم به سان تو گـــور ز چنگــــم رهایی نیابی مـــشور
قلمرو زبانی: گور: گورخر / مشور: تقلا نکن / به سان: مانند، ادات تشبیه /قلمرو ادبی:به دام آمدن: کنایه از «در بند افتادن، اسیر شدن» / به سان تو گور: تشبیه
بازگردانی:همانند تو گوری به دام من نیفتاده است. از چنگم رهایی نمییابی. تقلا نکن.
۲۹- بدانست کاویخت گــــردآفـــرید مر آن را جز از چاره درمان ندید
قلمرو زبانی: بدانست: فهمید / آویخت: در بند افتاد، گرفتار شد (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز)/ چاره: تدبیر، فریب و نیرنگ/ درمان: راه کار
بازگردانی:گردآفرید فهمید که در بند افتاده است و چاره کار را فقط در نیرنگ دید.
۳۰- بدو روی بنمود و گفت ای دلیر میان دلیران به کــــــــردار شیر
قلمرو زبانی: بدو: به او مرجع آن «سهراب» / دلیر: دلاور/ به کردار: همانند، ادات تشبیه / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: میان … شیر: تشبیه
بازگردانی: گردآفرین به سهراب رویش را گردانید و گفت ای دلیری که میان دلیران همچون شیری،
۳۱- دو لشکر نظاره برین جنگ ما برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
قلمرو زبانی: دو لشکر: منظور لشکر ایران و توران / نظاره: نگریستن، تماشا کردن، نظر کردن / گرز: چماق / آهنگ: همت و قصد / قلمرو ادبی: لشکر، جنگ، گرز، شمشیر: تناسب / واژه آرایی: برین / واج آرایی: «ر».
بازگردانی: دو لشکر به این جنگ و گرز و شمشیر و قصد و همت ما نگاه میکنند.
۳۲- کنون من گشایم چنین روی و موی سپاه تو گــردد پر از گفتوگوی
قلمرو ادبی: روی، موی: تناسب، جناس ناهمسان / پر از گفتگو گردیدن: کنایه از غیبت کردن، حرف درآوردن / واج آرایی: «گ» و «و»
بازگردانی: اکنون من روی و مویم را میگشایم، تا همه بفهمند که من دخترم و این کار سبب میشود سپاهیان تو درباره تو بد بگویند.
۳۳- که با دختری او به دشت نــــبرد بدین سان به ابر اندر آورد گـرد
قلمرو زبانی: بدین سان: به این گونه / قلمرو ادبی: گرد به ابر اندرآوردن: اغراق، کنایه از «گرم نبرد شدن»
بازگردانی: سپاهیان میگویند سهراب با دختری در میدان نبرد جنگید و به سختی با او گرم پیکار شده است.(این کار آبروی تو را میبرد)
۳۴- کنون لشکر و دژ به فرمان توست نباید برین آشتی جنگ جـــــست
قلمرو زبانی: کنون: اکنون / دژ: قلعه، حصار / توست: تو است / قلمرو ادبی: آشتی، جنگ: تضاد / توست، جست: جناس ناهمسان (از نظر آوایی)/ جستن: طلب کردن، جستجو کردن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جو)
بازگردانی: اکنون لشکر و دژ به فرمان تواند برای همین نباید با این صلح ما در پی جنگ باشی.
۳۵- عـــــــنان را بپیچید گـــرد آفرید سمــــند سرافراز بر دژ کـــشید
قلمرو زبانی: عنان: افسار، دهانه / سمند: اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده (در متن درس مطلق اسب مورد نظر است) / سرافراز: مایۀ افتخار / قلمرو ادبی: عنان را پیچیدن: کنایه از برگشتن / عنان، سمند: تناسب / واج آرایی: «د»
بازگردانی: گردآفرید افسار اسب را پیچاند و اسب سرافرازش را به سوی دژ راند.
۳۶- همیرفت و سهراب با او به هم بیامد به درگــــــــاه دژ گــژدهم
قلمرو زبانی: همیرفت: رفت / به هم: با همدیگر / درگاه: جلوی در، آستانه / گژدهم: پدر گردآفرید.
بازگردانی: سهراب و گردآفرید با همدیگر رفتند. گــژدهم نیز جلوی دروازه دژ آمد.
۳۷- در باره بگــــشاد گــــــرد آفـرید تن خسته و بسته بر دژ کـــشید
بازگردانی: چرا خودت را خسته میکنی. اکنون هم از آمدن به ایران هم از دشت نبرد منصرف شو.
۴۵- تو را بهـــتر آید که فــــــرمان کنی رخ نامور سوی توران کـــــنی
قلمرو ادبی: تو را: برای تو / آید: می شود (بن ماضی: آمد، بن مضارع: آ)/ فرمان کردن: اطاعت کردن / رخ: چهره / نامور: سرشناس /قلمرو ادبی: رخ سوی توران کردن: کنایه از «بازگشتن»
بازگردانی:بهتر است که اطاعت کنی و چهره سرشناست را به سوی توران کنی و بازگردی.
۱- به کمک فرهنگ لغت، معانی «برکشیدن» را بنویسید. – بالا کشیدن؛ بیرون آوردن؛ پروردن
۲- دو واژه از متن درس بیابید که با کلمه «فتراک» تناسب داشته باشد. – زین؛ کمند
۳- در گذر زمان، شکل نوشتاری و گفتاری برخی کلمات تغییر میکند؛ مانند: «سپید ← سفید» از متن درس، نمونه ای از تحوّل شکل نوشتاری کلمات بیابید و بنویسید. – «اسپ←اسب»/«درفشان←درخشان»/«کمندافگن←کمندافکن»/
۴- در بیتهای یکم و بیست و سوم، «چو» را از نظر کاربرد معنایی بررسی کنید.
۱- چو آگاه شد دختر گــــــژدهم / که سالار آن انجمن گشت کم / – چو: چون، هنگامی که (حرف پیوند)
۲۳- رها شد ز بند زره مــوی اوی / درفشان چو خورشید شد روی اوی – چو: مانند، ادات تشبیه (حرف اضافه)
۵- در کدام بیتها «متمّم» با دو حرف اضافه آمده است؟
۲- زنی بود برسان گردی سوار / همیشه به جنگ اندرون نامدار
۱۲- به سهراب بر تیر باران گرفت / چپ و راست جنگ سواران گرفت
۲۲- چو آمد خروشـان به تنگ اندرش / بجنبید و برداشت خود از ســرش
قلمرو ادبی
۱- واژگان قافیه در کدام بیتها، دربردارنده آرایه جناس اند؟
۶- فرودآمد از دژ به کردار شیر / کــمر بر میان بادپایی به زیر
۱۳- نگه کرد سهراب و آمدش ننگ / برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
۲۳- رها شد ز بند زره مــوی اوی / درفشان چو خورشید شد روی اوی
۴۱- که هم رزم جستی هم افسون و رنگ / نیامد ز کار تو بر دوده ننـــگ
۴۳- چو سهراب را دید بر پشت زین / چنین گفت کای شاه ترکان چین
۲- مفهوم عبارتهای کنایی زیر را بنویسید.
■ سپهبد، عنان، اژدها را سپرد: سپهبد افسار اسب را رها کرد.
■ رخ نامور سوی توران کنی: بهتر است که به توران برگردی.
۳- یک مَثَل از متن درس بیابید و درباره معنا و کاربرد آن توضیح دهید؛ سپس با رجوع به امثال و حکم دهخدا، دو مَثَل، معادل آن بنویسید.
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش = انسان نادان خودش به خودش زیان میرساند.
از ماست که بر ماست/ کرم درخت از خود درخت است / دشمن طاووس آمد پر او / خودکرده را تدبیر نیست.
۴- ……………………………………………
قلمرو فکری
۱- دلیل دردمندی و غمگین بودن ساکنان دژ، چه بود؟– به این دلیل که هجیر فرمانده دژ به دست سهراب در بند افتاد و گرآفرید نیز در جنگ شکست خورد.
۲- معنا و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.
به آورد با او بسنده نبود / بپیچید ازو روی و برگاشت زود.
بازگردانی: گردآفرید در جنگ حریف سهراب نمیشد، برای همین پیچید و زود از او روی برگرداند و گریخت.
۳- فردوسی در این داستان، گُردآفرید را با چه ویژگیهایی وصف کرده است؟ – دلاور؛ جنگجو؛ سوارکار
۴- «حماسه» در لغت به معنای دلاوری و شجاعت است و در اصطلاح ادبی، شعری است با ویژگیهای زیر:
حماسه: در لغت به معنای دلاوری و شجاعت است و در
اصطلاح، شعری است داستانی با زمینه قهرمانی، قومی و ملی که رخدادهای خارق العاده
در آن روی می دهد.
یکی از ویژگیهای حماسه، داستانی بودن آن
است؛ بنابراین حماسه را می توان جُنگی از رخدادها دانست.
زمینه قهرمانی
بیشترین موضوع حماسه را چهره ها و رخدادها می
سازند و حماس پرداز آن است که تصویرساز انسانهایی باشد که هم از نظر نیروی مادی و
هم از لحاظ نیروی معنوی برجسته اند، همانند «رستم» در شاهنامه.
زمینه خرق عادت (شگفت آوری)
از دیگر شرایط حماسه، جریان یافتن حوادثی
است که با منطق و تجربه علمی سازگاری ندارد. در هر حماسه ای، رویدادهای غیرطبیعی و
بیرون از نظام عادت دیده می شود که تنها از رهگذر عقاید دینی عصر خود، توجیه پذیر
هستند.
زمینه ملی
رویداهای قهرمانی که به منزله تاریخ خیالی یک ملت است در بستری از واقعیت ها جریان دارند. واقعیاتی که ویژگیهای اخلاقی، نظام اجتماعی، زندگی سیاسی و عقاید آن جامعه را در برمی گیرد.
بر پایه این توضیح، این درس را با متن روان خوانی «شیرزنان» مقایسه کنید.– در هر دو داستان قهرمان داستان بانویی است دلاور. هر دو درس داستانی است و در زمینه پاسداری از میهن.
شعر خوانی: دلیران و مردان ایران زمین
۱- چو هنگـــــــامه آزمون تازه شد / دگـــــرباره ایران پرآوازه شد
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / هنگامه: زمان، غوغا / تازه شد: تجدید شد، دوباره فرارسید / دگرباره: بار دیگر / پرآوازه: مشهور، نامی / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: فعول فعول فعول فعل (رشته انسانی)
بازگردانی: هنگامی که زمان آزمایش و امتحان فرا رسید، بار دیگر نام ایران مشهور شد.
۲- از این خـــــــطّه نغز پدرام پاک / و زین خاک جان پرور تابناک
بازگردانی: بار دیگر چنان فضیلت و هنر آشکار شد که چشم روزگار از فضیلت این دلاوران متحیر ماند.
۵- دلیران و مــــــردان ایران زمین / هـــــژیران جـنگ آور روز کین،
قلمرو زبانی: زمین: سرزمین / هژیر: خوب، پسندیده؛ چابک، چالاک / جنگ آور: جنگجو / کین: انتقام / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: روز کین: کنایه از روز جنگ و نبرد / واج آرایی: «ن»
بازگردانی: دلاوران و مردان ایران زمین که هوشیارند و در میدان جنگ، جنگجو،
۶- خروشان و جوشان به کردار موج / فراز آمدند از کــران فوج فوج
قلمرو زبانی: خروشان: فریاد زنان / جوشان: کنایه از پر خشم / به کردار: به مانند، ادات تشبیه / فرازآمدن: نزدیک آمدن، رسیدن / کران: افق، کناره و گوشه / فوج: دسته، گروه / قلمرو ادبی: فوج، موج: جناس ناهمسان / واج آرایی «ر» / واژه آرایی: فوج.
بازگردانی: فریاد زنان و پرخشم همانند موج دریا دسته دسته از افق به دشمن نزدیک شدند.
۷- به مردی به میدان نهادند روی / جهان شد از ایشان پر از گـفتگو
قلمرو زبانی: به مردی: با مردانگی/قلمرو ادبی: روی نهادن: روی کردن، کنایه از رفتن / جهان: مجاز از مردم جهان / پر از گفتگو شدن: کنایه از ستودن، نامی شدن / واج آرایی: «ن»
بازگردانی: با مردانگی به میدان جنگ رفتند و مردم جهان ایشان را بسیار ستودند و ایشان بسیار سرشناس گشتند.
۸- کـــه اینان ز آب و گل دیگـــرند / نگـــهبان دین حافــــظ کشـــورند
قلمرو زبانی: حافظ: نگاهدارنده / قلمرو ادبی: آب و گل: مجاز از سرشت، تلمیح به داستان آفرینش / واج آرایی: «ن»
بازگردانی: این دلاوران سرشت و ذاتشان با ما تفاوت دارد. ایشان نگاهبان دین اسلام و نگهدارنده کشور ایرانند.
۹- بداندیـــــــش را آتـــش خرمن اند / خـــدنگی گــران بر دل دشـمن اند
قلمرو زبانی: را در «بداندیش را»: اضافه گسسته «آتش خرمن بداندیش»/ بداندیش: دشمن / خرمن: تودههای غله / خدنگ: درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیره میسازند / گران: پر وزن / قلمرو ادبی: بداندیش را … : تشبیه «ایشان مانند آتش، هستی دشمن را نابود میکنند» / خرمن: استعاره از هستی دشمنان / خدنگ: مجاز از تیر / خدنگی گران …: تشبیه، مانند تیری بر دل دشمن مینشینند / واج آرایی: «ن»
بازگردانی: ایشان نابودکنندۀ هستی دشمن هستند و مانند تیری بر دل بدخواهانشان مینشینند.
۱۰- ز کس جز خداوندشان بیم نیست / به فرهنشگان حرف تسیلم نیست
قلمرو زبانی: بیم: ترس / به: در / فرهنگ: واژه نامه / قلمرو ادبی: به فرهنگشان حرف تسیلم نیست: کنایه از این که «هیچگاه به دشمن تسلیم نمیشوند»./ واج آرایی: «ن»
بازگردانی: ایشان جز خداوند از کسی نمیهراسند و هیچ گاه به دشمن تسلیم نمیشوند.
۱۱- فلک در شگفتی ز عزم شماست / ملک آفـــرین گوی رزم شماست
بازگردانی: چون شما به خداوند باور و اعتقاد دارید، همو از شما نگاهبانی خواهد کرد.
محمود شاهرخی(جذبه)
درک و دریافت
۱- کدام ویژگیهای شعر حماسی را در این سروده میتوان یافت؟ دلایل خود را بنویسید.– در این سروده همه ویژگی های حماسی به جز «شگفت آوری» یا «حوادث خارق العاده» دیده می شود؛ زیرا سروده درباره قوم و ملت ایران است؛ در آن قهرمان دیده می شود و داستانی است.