بایگانی برچسب: s

روزگار رودکی

دومین دوره مورد پژوهش ما – که آن را روزگار رودکی نامیدیم – از نظر سیاسی و تاریخ همزمان است با دوره اوج و شکوفایی فرمانروایان سامانی در فرارودان و خراسان که بیش از یکصد سال دوام داشته است.

در زمان ساسانیان بخارا عمده‌ترین مرکز فرهنگی به شمار می‌آمد و بسیار از دیندانان و ادبدانانی که در این شهر می‌زیستند آثار ارزنده‌ای به پارسی و تازی در قلمرو فرهنگ اسلامی پدید آوردند. برخی از امیران سامانی خود دارای فضل و ادب بودند و گاهی در انجمن‌های مناظره با دانشوران هم شرکت می‌کردند. علاوه بر بخارا سمرقند، مرو، توس، هرارت و نیشابور هم از مرکزهای هنر، دانش و ادب و در زمره فرهنگ‌شهر‌های عمده به شمار می‌رفت.

شعر در روزگار سامانی

آگاهی ما درباره شعر و ادب دوره سامانی بیش از دوره پیشین است در این روزگار با حضور سخن‌سالاران بزرگی چون رودکی و شهید بلخی، شعر دری با تمام ویژگی‌های زبانی و موضوعی خود رو به گسترش نهاد. هر چند تشویق و حمایت سامانیان از شعر و ادب دری خالی از انگیزه سیاسی نبود؛ اما غالباً جنبه‌های ذوقی و علاقه‌های قلبی را نیز به همراه داشت . انبوه سرایندگان در این دوره و شاعرنوازی و ادب‌پروری فرمانروایان سامانی نشان می‌دهد که بیشتر آنها خود از درک زیبایی شعر بی‌بهره بودند.

باری با حمایت پادشاهان سامانی از شعر و شاعری عده زیادی از شاعران خوش قریحه و پرمایه ظهور کردند که توانستند سخن را در روانی و استواری به پایه‌ای برسانند که طرز آنها نمونه و سرمشق سخنوران بعدی قرار گیرد. از آن میان رودکی عنوان پدر شعر پارسی یافت و شکوه شعر و جایگاه بلند او را بعضی از سخن‌سالاران بزرگ دوره بعدی مانند عنصری و فرخی ستودند.

طرز شاعری آنان بر سادگی لفظ و آسانی معنی استوار بود. ایشان اندیشه‌ها و خیال‌های خود را همانگونه که به خاطرشان می‌رسید بیان می‌کردند و برای پیدا کردن تعبیر و مفهوم تازه خود را به زحمت نمی‌انداختند. شاعران این زمانه بیشتر به بیرون و واقعیت زندگی نظر داشتند و مفاهیم ذهنی آنان از قلمرو تعالیم کلی اخلاقی – در حد بسیار صمیمانه و عملی آن – درنمی‌گذشت.

موضوعات شعری، گذشته از وصف، بیشتر ستایش بود و اندرز و معانی تغزّلی و احساسی و کمی هم لاغ. قالب‌های شعری، چامه، قطعه  و اندکی هم چارانه بود. محور فکری شاعران این دوره خرد بود و تکیه بر دانش و بنیان‌های خردمندی و خردگرایی که از فرهنگی استوار ایران پیش از اسلام باز مانده بود بار دیگر در چارچوب فرهنگ اسلامی آزموده می‌شد.

شهید بلخی خردمندی اندوهگین

ابوالحسن شهید بلخی از معاصران و پیوستگان به دستگاه امیر نصربن احمد سامانی و ابوعبدالله جیهانی است که باید پیش از فردوسی عنوان سراینده خرد را به او ویژه داشت. دانش شهید افزون و خطش نیکو بود و با فلسفه و کلام آشنایی داشت. تألیفاتی هم در این زمینه‌ها به او نسبت دادنده اند که مثل سروده‌هایش به دست ما نرسیده است. از ویژگی‌های زیست علمی شهید بلخی این است که گفته‌اند با محمد پور زکریای رازی پزشک و فیلسوف همروزگار خود مناظره‌ها و بگومگوهایی داشته است.

شهید به تازی و فارسی شعر نیکو می‌گفت. لطف طبع و ذوق شاعری وی را از بیت‌های پراکنده‌ای که به زبان پارسی از او در دست است می‌توان دریافت. به ویژه که این سروده‌ها غالباً با چاشنی فلسفه نیز درآمیخته است.

دانش و خواسته

دانش و خواسته است نرگس و گل / که به یک جای نشکفند به هم

قلمرو زبانی: خواسته: دارایی / شکفتن: باز شدن (بن ماضی: شکفت؛ بن مضارع: شکف) / قلمرو ادبی: دانش و خواسته است نرگس و گل: تشبیه

بازگردانی: دانش و دارایی مانند نرگس و گل اند که در یک جا کنار هم نمی‌رویند.

هر که را دانش است خواسته نیست / و آن که را خواسته ست دانش کم

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی و مالکیت / قلمرو ادبی: واژه آرایی: خواسته، دانش

بازگردانی: هر کس دانش دارد، دارایی ندارد و هر که دارایی دارد دانش ندارد.

بی‌جهت نیست که رودکی سراینده همروزگار شهید در قطعه‌ای استوار که به سال ۳۲۵ هـ.ق. در سوگ او سروده، وی را به هنر و برتری خرد ستوده است:

کاروان شهید رفت از پیش / وان ما رفته گیر و می‌اندیش

قلمرو زبانی: وان ما: مال ما / گرفتن: فرض کردن / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

از شمار دو چشم یک تن کم / وز شمار خرد هزاران بیش

قلمرو زبانی: شمار: تعداد / کم: کمتر / قلمرو ادبی: چشم: استعاره از یار یکدله و گرامی / تضاد: کم، بیش / واژه آرایی: شمار

بازگردانی: از نظر دوستی فقط یک دوست را از دست دادیم. اما از نظر خرد و دانش گویی هزاران نفر را از دست دادیم.

رودکی، سخنور چکامه‌سُرا و خردآزما

ابوعبدالله جعفر بن محمد را از آن رو رودکی می‌گفتند که در «رودک» یکی از روستاهای سمرقند به گیتی آمده و در همانجا بالید. او در کودکی حافظه نیرومندی داشت؛ چنانکه نوشته‌اند در هشت سالگی قرآن را از بر کرد و به شاعری پرداخت. روستازاده سمرقندی گذشته از همه اینها آوازی خوش داشت و همین امر سبب شد که یکی از رامشگران نام آور آن روزگار وی را به شاگردی بپذیرد و به او بربط بیاموزد. همین هنرها بود که به رودکی در درگاه سامانیان نفوذ و حرمت بسیار بخشید. نصربن احمد، پادشاه بخارا جایزه‌ها و پیش‌کش‌های بسیار به وی داد و بلعمی وزیر دانشمند سامانیان او را در میان ایرانیان و نیرانیان بیتا می‌دانست.

نوازندگی و خوش‌آوازی در تاثیر شعر رودکی بسیار اثرگذار افتاد. داستان دور شدن امیر بخارا و تنگ‌دلی و اشتیاق همراهان او برای بازگشت به خان و مان و شعر «بوی جوی مولیان» که رودکی با چنگ و نوای خوش سرود گواهی است بر این اثرگذاری.

چامه‌های رودکی در نهایت لطف و استواری و مثنوی‌هایش سنجیده و رقت انگیز بود. عنصری بر او رشک می برد؛ غزل را «رودکی وار» نیکو می‌دانست و اعتراف می‌کرد که غزل او رودکی‌وار نیست.

غزل رودکی‌وار نیکو بود / غزل‌های من رودکی‌وار نیست

قلمرو ادبی: وزن: فعولن فعولن فعولن فعل / واژه آرایی: رودکی‌وار

بازگردانی: غزلی نیکوست که مانند غزل‌های رودکی باشد. غزل‌های من مانند غزل‌های رودکی استوار و سخته نیست.

ناصرخسرو رودکی را شاعر تیره چشم روشن‌بین گفته است. آیا رودکی کور مادرزاد بوده است؟

از اشاره‌هایی که سخنوران نزدیک به روزگار او آورده‌اند پیداست که او را سراینده‌ای نابینا می‌شناخته‌اند؛ اما از سخن خود او – آنچه هست – و به ویژه توصیف‌های دقیق و رنگارنگش برنمی‌آید که همه عمر را در کوری و تاریکی‌های دنیای روشن‌دلان گذرانده باشد.

پیری و یاد جوانی

مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود / نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود

قلمرو زبانی: را: دارندگی / سودن: فرسودن، ساییدن / لا: نه / بل: بلکه / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چراغ تابان بود: کنایه

بازگردانی: هر چه دندان داشتم همه فرسود و فروریخت. دندان نبود؛ بلکه مانند چراغ درخشان بود.

سپید سیم زده بود و درّ و مرجان بود / ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود

قلمرو زبانی: سیم: نقره / درّ: مروارید / مرجان: بسد / قلمرو ادبی: ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود: تشبیه

بازگردانی: دندان سفیدم مانند نقره بود؛ مانند مروارید و مرجان بود؛ مانند ستاره بامدادی و قطره باران بود.

یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت / چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / قلمرو ادبی: واژه آرایی: بود

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز / چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود

قلمرو زبانی: نحس: مال ما / کیوان: فرض کردن / منت / قضای / یزدان / قلمرو ادبی:

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است / همیشه تا بوَد، آیین گِرد، گَردان بود

قلمرو زبانی: گِرد: مال ما / گَردان: فرض کردن / بوَد / آیین / قلمرو ادبی: واژه آرایی: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

همان که درمان باشد، به جای درد شود / و باز درد، همان کز نخست درمان بود

قلمرو زبانی: باز: مال ما / کز: فرض کردن / قلمرو ادبی: درمان درد: تضاد

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود / و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود

قلمرو زبانی: خُلقان: مال ما / قلمرو ادبی: کهن، نو: تضاد

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود / و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

قلمرو زبانی: بسا: مال ما / شکسته: فرض کردن / خرم / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی / که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!

قلمرو زبانی: مشکین: مال ما / سامان: فرض کردن / قلمرو ادبی: ماهروی: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

به زلف چوگان نازِش همی کنی تو بدو / ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود

قلمرو زبانی: نازِش: مال ما / بدو: فرض کردن / قلمرو ادبی: زلف چوگان: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود / شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود

قلمرو زبانی: شد: مال ما / به سان: فرض کردن / دیبا / قطران / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

چنان که خوبی، مهمان و دوست بود عزیز / بشد که بازنیامد، عزیز مهمان بود

قلمرو زبانی: خوبی: مال ما / عزیز: فرض کردن / عزیز / بشد / بازنیامد / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم / به روی او در، چشمم همیشه حیران بود

قلمرو زبانی: بسا: مال ما / نگار: فرض کردن / بدو / به روی او در / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود / نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود

قلمرو زبانی: شد: مال ما / خرم / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

همی خرید و همی سخت، بی‌شمار درم / به شهر، هر گه یک ترک نارپستان بود

قلمرو زبانی: سختن: مال ما / درم: فرض کردن / ترک / نار / قلمرو ادبی: نارپستان: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو / به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود

قلمرو زبانی: بسا: مال ما / کنیزک: فرض کردن بدو / جمله / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

به روز چون که نیارست شد به دیدن او / نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود

قلمرو زبانی: نیارستن: مال ما / نهیب: فرض کردن / خواجه / بیم / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف / اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود

قلمرو زبانی: نبیذ: مال ما / دیدار: فرض کردن / خوب / لطیف / گران / بد / زی / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن / نشان نامهٔ ما مهر و شعر، عنوان بود

قلمرو زبانی: خزانه: مال ما / گرفتن: فرض کردن / قلمرو ادبی: گنج سخن: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟ / دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود

قلمرو زبانی: ندانستمی: مال ما / طرب: فرض کردن / فراخ / فراخ میدان / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر / از آن سپس که به کردار سنگ ‌و سندان بود

قلمرو زبانی: بسا: مال ما / دلا: فرض کردن / به سان / حریر / به کردار / سندان / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود / همیشه گوشم زی مردم سخندان بود

قلمرو زبانی: زی: مال ما / زلفکان: فرض کردن / چابک / سخندان / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

عیال نه، زن و فرزند نه، مئونت نه / از این همه تنم آسوده بود و آسان بود

قلمرو زبانی: عیال: مال ما / مئونت: فرض کردن / آسوده / آسان / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی / بدان زمانه ندیدی که این‌چنینان بود

قلمرو زبانی: این‌چنینان: مال ما / قلمرو ادبی: ماهرو: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی / سرودگویان، گویی هزاردستان بود

قلمرو زبانی: سرودگویان: مال ما / هزاردستان: فرض کردن / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

شد آن زمانه که او انس رادمردان بود / شد آن زمانه که او پیشکار میران بود

قلمرو زبانی: انس: مال ما / انس: فرض کردن / رادمردان/ پیشکار/ میران / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است / همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود

قلمرو زبانی: ورا: مال ما / زی: فرض کردن / ملوک / دیوان / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنَوَشت / شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود

قلمرو زبانی: نَوَشتن: مال ما / گرفتن: فرض کردن / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

کجا به گیتی بوده‌ست نامور دهقان / مرا به خانهٔ او سیم بود و حُملان بود

قلمرو زبانی: گیتی: مال ما / نامور: فرض کردن / دهقان / سیم / حُملان / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

که را بزرگی و نعمت ز این و آن بودی / مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود

قلمرو زبانی: را: مال ما / که: فرض کردن / بودی / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

بداد میر خراسانش چل هزار درم / وزو فزونی یک پنجِ میرِ ماکان بود

قلمرو زبانی: میر: مال ما / چل: فرض کردن / درم / ماکان / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

ز اولیاش پراکنده نیز هشت هزار / به من رسید بدان وقت، حالِ خوب آن بود

قلمرو زبانی: اولیا: مال ما / گرفتن: فرض کردن / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

چو میر دید سخن، داد دادِ مردیِ خویش / ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود

قلمرو زبانی: دادِ: مال ما / مردیِ: فرض کردن / اولیا /  / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

کنون زمانه دگرگشت و من دگر گشتم / عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود

قلمرو زبانی: دگرگشت: مال ما / انبان: فرض کردن / قلمرو ادبی: رفته: کنایه از مردن

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

این چکامه و اشاره‌ای که تاریخ‌نگاران به مرگ غریب‌وار او به سال ۳۲۹ هـ.ق. در روستای زادگاهش کرده‌اند، شاید دلیلی باشد بر اینکه رودکی در پایان زندگانی مورد بی‌مهری پادشاهان روزگار خود قرار گرفته و چه بسا که از درگاه آنان رانده شده باشد.

آثار و اشعار و شیوه شاعری رودکی: از دیوان بزرگ رودکی که گفته‌اند یکصد دفتر شعر بوده، بیش از حدود هزار بیت بر جای نمانده است. وی علاوه بر چامه و چکامه، قطعه و حتا چارانه، چند مثنوی نیز سروده است. مثنوی کلیله و دمنه و درپیوسته سندبادنامه از آن جمله اند و از آنها جز بیت‌هایی پراکنده در دست نیست. تقریباً همه نوع شعر در دیوان رودکی بوده است و او انواع مضمون‌های شعری روزگار خود را به استادی و چیره‌دستی به رشته نظم کشیده و در اغلب آن‌ها – به ویژه در چکامه و توصیف و ستایش- زبانزد شده است.

رودکی در سرودن چامه‌های ستایشی و وصفی استاد بوده و به سبک ویژه روزگار خود می‌سروده است که امروز آن را سبک خراسانی یا ترکستانی می‌نامند و از ویژگی‌های اصلی آن سادگی و در عین حال استواری و سختگی را می‌توان برشمرد. چامه «پیری و یاد جوانی» نمونه آشکاری از این گونه سروده‌های اوست. 

تخیل شعری رودکی بسیار نیرومند و زبانش ساده، روان، زنده و پرتپش است. در توصیف می‌کوشد تا خواننده را به طبیعت نزدیک کند و زیبایی‌های آن را با قدرت خیال به وی نشان دهد. رودکی شعر پارسی را به کمال نسبی نزدیک کرد؛ از این رو برخی وی را پدر شعر فارسی و سلطان شاعران برنامیده‌اند. در شعر او شور و شادی، زهد و اندرز، شک و یقین به هم درآمیخته است. با این حال او در مقابل غم و اندوه روزگار دلی نیرومند و فکری توانا دارد و در هر فرصتی آدمی را به بردباری فرامی‌خواند.

پند زمانه

زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه را چو نگری سر به سر همه پند است

قلمرو زبانی: آزادوار: آزادانه / مرا: به من / نگری: ببینی / سر به سر: سراسر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: روزگار به من پندی از سر آزادگی داد. اگر به زمانه درست نگاه کنی سراسرش پند است.

به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است

قلمرو زبانی: نیک: خوب / کسان: مردم / بسا: بسیار / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / جناس: بسا، کسا

بازگردانی: اگر روزگار خوش دیگران را می بینی غم نخور؛ زیرا بسیار کسانی که آرزوی زندگانی همچون تو را دارند.

زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه / که‌ را زبان نه به بند است پای در بند است

قلمرو زبانی: نه: قید نفی / قلمرو ادبی: پای در بند: کنایه از زندانی شدن

بازگردانی: زمانه به من گفت که خشم خودت را به فرمان درآر؛ زیرا کسی که زبانش به فرمان او نیست دچار بند و زندان می‌شود.