نوجوانی میان بالا با بر و بازویی خوشتراش و رعنا، سوار بر اسبی سینهفراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازهای غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر میگذاشت. فتحعلی شاه، به سفارش آقا محمّدخان و با دریافتهای شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنه تبریز کرده بود. این شهر کهن، مرکز فرماندهی خطّ مقدّمِ دفاع در برابر دست درازیهای همسایه شمالی ایران، یعنی روسیه بود.

قلمرو زبانی: نوجوانی میان بالا: منظور عباس میرزا است/ بالا: قد / میان بالا: میانه قد / بر: پهلو، آغوش / برو بازو: سینه و بازو / خوش تراش: زیبا / رعنا: بلند و کشیده / فراخ: گشاده / سینه فراخ: دارای سینه گشاده / پیشاپیش: جلو / اعطا: واگذاری، بخشش، عطا کردن / نشان: مدال / راهی: مسافر / دارالسّلطنه: پایتخت، در دوره صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت./ قلمرو ادبی: نوع ادبی: پایداری / درونمایه: دفاع از میهن / برو بازو: مجاز از اندام / سینه فراخ: مجاز یا کنایه از خوش اندام / پشت سر گذاشتن: کنایه از عبور کردن / دست درازی: کنایه از تجاوز / همسایه شمالی ایران: مجاز از ارتش روسیه
با کشته شدن آغا محمّدخان، فتحعلی شاه بر تخت نشست. شاهزاده نوجوان، میرزا عیسی قائم مقام (قائم مقام اوّل، پدر ابوالقاسم) را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود میدانست و بیاذن و خواست او دست به کاری نمیزد. شوق وزیر اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشمهای درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان معنی و کشش میدید و در امتداد نگاه متفکّرش، افقهای روشنِ تدبیر مُلک و رعیت پروری را میخواند.
قلمرو زبانی: فرزانه: دانا، خردمند / میرزا: امیرزاده / مرشد: : آن که مراحل سیروسلوک را پشت سر گذاشته و سالکان را راهنمایی و هدایت میکند؛ مُراد، پیر، مقابلِ مُرید و سالک/ اذن: اجازه، رخصت / خواست: میل (هم آوا← خاست: ظاهر شد) / شوق: اشتیاق / گیرا: جذاب / جهان در «یک جهان معنی»: ممیز / کشش: جذبه / نگاه متفکّر: نگاه متفکرانه / تدبیر: چارهاندیشی، چارهگری / ملک: پادشاهی / تدبیر مُلک: حکومت داری / رعیت: مردم عادی / رعیّتپروری: مردم داری/ قلمرو ادبی: بر تخت نشست: کنایه از اینکه پادشاه شد / دست به … زدن: کنایه از اقدام کردن / یک جهان معنی: اغراق / حس آمیزی: یک جهان معنی / امتداد نگاه … را میخواند: استعاره پنهان (نگاهش مانند کتابی بود که در آن نوشته تدبیر ملک را میخواند) / افق تدبیر: اضافه تشبیهی
یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگهای داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومتهای ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کرده اند، امّا در این فاصله، اروپا قدمهای بزرگی برای پیشرفت برداشته است؛ آنها کارگاههای متعدّد صنعتی ساختند. کارخانههای توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاههای بزرگ بر پا کردند. از همه مهم تر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتیها و جهانگردهایشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّتها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهده مقابله با لشکر مجهّز به توپ و تفنگ آنها برآیند. به این ترتیب دیارشان به تصرّف قدرتهای اروپایی درآمد.
قلمرو زبانی: کارد: چاقو / طوایف: ج طایفه، قوم / ولایات : جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود؛ معادل شهرستان امروزی / عظیم: بزرگ / نقاط: ج نقطه / قبایل: ج قبیله، قوم / مجهز: تجهیز شده / دیار: سرزمین / تصرّف: چیزی را به دست آوردن / قلمرو ادبی: مثل کاردی: تشبیه / پهلوی این کشور: جانبخشی، استعاره پنهان / تاج شاهی: مجاز از فرمانروایی / به جان هم افتادن: کنایه از باهم درگیر شدن / اروپا: مجاز از اروپاییان / بر پا کردن: کنایه از راه انداختن / بوی چیزی به مشام رسیدن: کنایه از آگاه شدن / بوی پیشرفت: حس آمیزی / تیر و کمان و شمشیر: مجاز از ابزارهای جنگی ساده / از عهده برآمدن: کنایه از توان انجام کاری را داشتن /
اروپا قدمهای بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفتها، اخلاقِ علم و فن هم رشد میکرد؛ وگرنه تیر و کمان با همه زیانهایش، دست کم برای تاریخ انسان، کم ضررتر از توپ و تفنگ است.
قلمرو زبانی: پا به پا: همراه / دست کم: حداقل / قلمرو ادبی: اروپا: مجاز از اروپاییان / مراعات نظیر: تیر و کمان /
نوروز ۱۱۸۳ھ.ش. بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلام نوروزی شاه به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای مراسم آن سال، بازکردن جای بیشتر در دل پدر، جلوههایی از این بساط نوروزی بود. با این همه مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روسها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تب و تاب و التهاب بود. فکر حمله روس، بختک وار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی شاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دستاندازیهای روسها بودند. شاه از قدرت همسایه شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاحهای پیشرفته و فراوان آن کشور، سایه وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتّحاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحت الحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود.
قلمرو زبانی: هدایا: ج هدیه / بساط: گستردنی / تحرّک: جنب و جوش / لعاب: آهار، هر چیزی که بتوان با آن چیزی را اندود / تب و تاب: هیجان، سوز و گداز / التهاب: شعله ور شدن و برافروختن / بختک: موجود خیالی یا سیاهیای که برروی شخص خوابیده میافتد؛ کابوس / بَختک وار: کابوس وار / چنبره زدن: چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن/ سران: رؤسا / تدارک: آماده سازی / کم و بیش: تقریبا / تحت الحمایگی: وضعیت یک دولت غالباً ضعیف در تعامل با دولتی قدرتمند، در عرصۀ بین المللی که در چارچوب یک موافقت نامۀ بین المللی، اختیار تصمیم گیری آن دولت در امور سیاست خارجی و امنیّتی به دولت قدرتمند واگذار شده است. / محض: صرفاً / توازن: تعادل، ترازمندی / قلمرو ادبی: باز کردن جا در دل کسی: کنایه محبوب او شدن / لعاب به رو داشتن: کنایه از ظاهری بودن / التهاب: مجازا ناآرامی، بی قراری، اضطراب / بختک وار: تشبیه؛ مانند بختک / روی دربار چنبره زده بود: مجاز از درباریان / فکر … روی دربار چنبره زده بود: استعاره پنهان، (پیوسته درباریان در اندیشه حمله بودند) / دست اندازی: کنایه از تجاوز / سایه وحشت: اضافه تشبیهی / سایه انداختن: کنایه از فرا گرفتن
صبحِ حرکت فرارسید. آفتاب داشت تیغ میکشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعرههای درهم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسبها، با آهنگ شیپورها و طبلهای جنگی درمیآمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمیداشتند. شور جنگ و دفاع در دلها تنوره میکشید. چهرههایی که از خبر حمله روس درهم رفته بود با تماشای شکوه سپاه، شکفته میشد. چشمهای بیشتر ناظران، از پشت اشکهای شوق، منظره عبور دهها هزار تن را میپایید. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپهای جلوه گری کند، دل از ناظران میبرد.
قلمرو زبانی: تیغ: شمشیر، هر ابزار برنده / حامل: حمل کننده / زنبورک: نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر میبستند / قاطر: استر / درآمیختن: مخلوط کردن (بن ماضی: درآمیخت؛ بن مضارع: درآمیز)/ مصمّم: دارای عزم نیرومند / ناظر: بیننده / اشکهای شوق: اضافه اقترانی / پاییدن: مراقب بودن / چابک: چالاک / معبد: پرستشگاه، محلّ عبادت / قلمرو ادبی: تیغ کشیدن: استعاره پنهان (آفتاب مانند سرداری تیغ میکشید)؛ جانبخشی / تیغ کشیدن آفتاب: کنایه از طلوع خورشید / گرد و غبار آسمان… بود: اغراق/ قدم برداشتن: کنایه از راه رفتن / شور تنوره میکشید: استعاره پنهان (شور مانند آتش تنوره میکشید) / چهره در هم رفتن: کنایه از اخم کردن / شکفته شدن چهره: استعاره پنهان (چهره مانند گل میشکفت)، کنایه از شادمان شدن / کوه پیکر: تشبیه / همچون معبد: تشبیه / دل بردن: کنایه از علاقهمند کردن
سپیده فردای گنجه با نهیب و صفیر گلولههای توپ روس باز شد. تودههای دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقههای شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده میکرد و آغوش به رسیدن پرندگان مهاجر میگشود، اینک بستر فوران خشم و آز دشمن شده بود. با این همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان در دفاع و پیش مرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جانها مینهاد. نفوذ به حصار با پایداری تفنگ داران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، وامانده ماندن و رفتن شده بود، تا اینکه یکی از شبها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصره گران باز شد و به دنبال آن، روسها مثل مور و ملخ در پهنه شهر پراکنده شدند.
قلمرو زبانی: سپیده: روشنایی بامدادی / گنجه: دومین شهر بزرگ آذربایجان / نهیب: فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن / صفیر: صدای بلند و تیز (هم آوا← سفیر: پیک) / توده: آنچه انبوه است / درآمیختن: مخلوط کردن (بن ماضی: درآمیخت؛ بن مضارع: درآمیز) / شکفتن: شکوفه کردن / اینک: اکنون / بستر: زمینه و آماده برای کاری / آز: حرص / پیش مرگی: آمادگی برای مرگ داشتن / میسّر: ممکن / خفّت: خواری / وامانده: حیران و سرگردان/ پهنه: گستره / قلمرو ادبی: سپیده … باز شد: استعاره پنهان / شکفتن صبح: استعاره پنهان / شهری که …: مجاز از مردم شهر / استقبال بهار: استعاره پنهان / آغوش گشودن: کنایه از آماده استقبال شدن / فوران خشم و آز: استعاره پنهان / بار خفّت: اضافه تشبیهی / گروهی از شهر: مجاز از مردم شهر / مثل مور و ملخ: تشبیه
مردم با سنگپاره، چوبدستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینهها را سپر گلولههای آتشین ساختند. جواد خان همراه برادران و فرزندانش چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسهها آفرید. اجساد و زخمیهای روسها و مردم گنجه، مثل برگهای خزان زده، زمین را پوشانده بود. صفهای مقاومت مردمی یکی پس از دیگری میشکست. جوادخان و یارانش بی باکانه شمشیر میکشیدند. شهر عرصه روز محشر را به خاطر میآورد. گنجه با واپسین رمقهایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس میکشید. دیری نگذشت پرچم روسها در خاکِ آغشته به خون بی گناهان به اهتزاز درآمد. بادهای اواخر زمستان، نالههای واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّههای قفقاز میبرد. نگاه فزون خواهانه و دهشت بار روسها به فراتر از اینها دوخته شده بود.
قلمرو زبانی: سنگ پاره: قلوه سنگ / حصار: دیوار / به صف زدن: حمله کردن / اجساد: ج جسد / بیباکانه: بی ترس / واپسین: آخرین / اهتزاز: جنبیدن / فراز: بلندترین بخش از جایی / دهشت بار: ترس آور / قلمرو ادبی: سینه را سپر ساختن: کنایه از برای نبرد آماده شدن / صف آتش دشمن: آتش بار/ مثل برگهای خزان زده: تشبیه / شمشیر کشیدن: کنایه از جنگیدن / شهر عرصه روز … میآورد: تشبیه پنهان / سقفی از دود و غبار: تشبیه پنهان / گنجه با … نفس میکشید: استعاره پنهان / پرچم … به اهتزاز درآمدن: کنایه از تصرف کردن / بادهای اواخر زمستان، نالههای واماندگان را … میبرد: اغراق؛ کنایه از فراوانی و انبوهی کشته شدگان / نگاه … دوخته شده بود: کنایه از اینکه بیشتر میخواستند
نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خانها در این مکان گردآورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستی هموطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهده این صحنههای ناب و توفندگی فرزندان میهن برای رویارویی با دشمن، عبّاس جوان را به وجد میآورد و دلش را برای تحقّق آرمانهای ملّی اش استوار و امیدوار میکرد.
قلمرو زبانی: نیرو: مجموعهای از نظامیان و تجهیزات جنگی / ناب: سره، خالص / توفندگی: خروشندگی / وجد: سرور، شادمانی و خوشی / تحقّق: عملی شدن / استوار: محکم / قلمرو ادبی:
با وجود پایداری و جان فشانی بسیاری از مردم، سرسپردگی و خودفروختگی چند تن از دشمنان خانگی سبب شد دروازه بخشهای وسیعتری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرمانده سپاه ایران نیروهایش را در فاصلهای کوتاهتر از موعد پیشبینی شده، به کرانههای رود ارس رساند. قفقاز زخم خورده و ستمدیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت آغاز کرده بود، دوخته بود. موجهای سنگین و افسارگسیخته ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره میکرد.
در ایرانِ آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر.
قلمرو زبانی: جان فشانی: فداکاری / خودفروختگی: به خاطر پول خود را در اختیار دیگری قرار دادن / موعد: هنگام، زمان / کرانه: ساحل/ افسار: عنان اسب / ناظر: بیننده/ خیره کردن چشم: متحیر کردن (عبارت کنایی)/ بزم: مهمانی / رزم: جنگ / قلمرو ادبی: سرسپردگی: کنایه از فرمانبرداری / قفقاز زخم خورده و ستم دیده: استعاره پنهان، جانبخشی / نگاه دوختن: کنایه از انتظار / موجهای سنگین و افسارگسیختهٔ ارس: استعاره پنهان(موجها مانند اسب افسار گسیخته بودند) / افسار گسیخته: کنایه از رها و شتابان / سدوار: تشبیه (مانند سد) / رزم، بزم: تضاد، جناس / واج آرایی «ز»
در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای افُت و خیزهای جنگ و شکستها و پیروزیها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربه شکستها و مشاهده جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی در اندیشه پویای او به جا گذاشته بود.
نایب السّلطنه رو کرد به حاضران گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، هم سنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکتههایی است؛ که اهمیّتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.
بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سالهای دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوریها و جان فشانیهای سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علی رغم محرومیتهای فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب وا داشت. با این حال، ما بسیاری از سرزمینهای مادری و هموطنان و پارههای تن خود را در این سالها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامه ننگین گلستان شدیم.
قلمرو زبانی: ورا: پشت / گسست: گسل / پویا: پوینده / نایب السّلطنه: جانشین شاه / افسر: آن کس که در ارتش بالاتر از استوار است./ غرض: هدف (هم آواواره← قرض: وام) / گردهمایی: همایش / مسلّم: قطعی / سرافراز: سربلند / خوف: ترس / جان فشانی: فداکاری / تحسین: ستودن / اعجاب: به شگفت آوردن / قلمرو ادبی: افُت و خیزها: کنایه از نشیب و فراز / افُت و خیز: تضاد / حضور سنگین: حس آمیزی / فراز و نشیب: تضاد / بار خفّت: اضافه تشبیهی / بار بر دوش کشیدن: کنایه از دشواری کاری را پذیرفتن / پاره تن: استعاره از گرامیان / از دست دادن: کنایه از «از تملک خارج شدن» /
پیشرفت و تمدّن نمیتواند یک سویه و تک بعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای خودمان، خوب پاسداری میکند که فکرش از جانب میهن و اداره عالمانه و عادلانه ملک، ایمن باشد؛ همان گونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آنها ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.
مردمی که به خانههای تاریک و بیدریچه عادت کرده اند، از پنجرههای باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را میزند و خسته شان میکند؛ لازمه حضور و مبارزه در هر جبهه، عشق و ایمان است. با این تفاوت که در جبهه بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک درایت.»
قلمرو زبانی: یک سویه: یک طرفه / ملک: فرمانروایی / چشم زدن: آزردن چشم / درایت: آگاهی، دانش، بینش/ قلمرو ادبی: سر به کار خود داشت: کنایه از به امور خود پرداختن
قلمرو فکری: مردمی که به سنّتها و رسوم کهنه و محدود عادت کرده اند، از نوگرایی و پیشرفت و ارتباط با جهان گریزانند.
کارگاه متن پژوهی
قلمرو زبانی
۱) همآوای کلمه «صفیر» را بنویسید و آن را در جملهای به کار ببرید.
ـ صفیر: صدای بلند و تیز؛ سفیر: پیک / من دیروز سفیر ایران در آلمان را دیدم. شاه عباس، سفیری به دربار واتیکان، فرستاد.
۲) چهار ترکیب اضافی که اهمّیّت املایی داشته باشند، از متن درس انتخاب کنید.
ـ نهیب و صفیر گلولههای توپ، توفندگی فرزندان میهن، تحقّق آرمانهای ملّیاش، تودههای دود و آتش، تحتالحمایگی روس…
۳) همان طور که میدانید، هر گروه اسمی، یک «هسته» دارد که میتواند با یک یا چند وابسته پیشین و پسین همراه شود.
به انواع وابستههای پیشین کنید:
صفت پرسشی ← کدام روز صفت تعجبی ← عجب روزی
صفت اشاره ← آن روز صفت مبهم ← هر روز
صفت شمارشی اصلی ← یک روز صفت شمارشی ترتیبی (با پسوند -ُ مین) ← دومین روز
صفت عالی ← بهترین روز
اینک با یک نوع دیگر از وابستههای پیشین آشنا میشویم:
شاخص: شاخصها لقبها و عنوانهایی هستند که بدون هیچ نشانه یا نقش نمایی، در کنار اسم قرار میگیرند.
مانند: امام، علامه، استاد، آقا، حاجی، خاله، کدخدا، سرلشکر، مهندس و…
شـاخصها کلماتی هسـتند که غالبا بی فاصله، پیش از هسـته میآیند؛ این کلمات، در جـای دیگـر میتوانند هسـته گروه اسـمی، مضاف الیـه و یا … قـرار بگیرند؛ در این صورت، شـاخص محسـوب نمیشوند.
مثال: ـ استاد معین، فرهنگ فارسی را در شش جلد تدوین کرده است. شاخص
ـ ایشان، استاد زبان و ادبیات فارسی بودند. هسته گروه اسمی
ـ کتاب استاد دربردارنده مطالب مفیدی است. مضاف الیه
اکنون واژههای زیر را یک بار به عنوان “شاخص” و بار دیگر به عنوان “هسته ” گروه اسمی در جمله به کارببرید.
■ سرهنگ: شاخص: سرهنگ محمّد احمدی، در ارتش خدمت میکرد.
هسته گروه اسمی: او سرهنگِ بازنشسته ارتش است.
■ سیّد: شاخص: سیّد جعفر شهیدی نهجالبلاغه را به شیوهای آهنگین، ترجمه کرد.
هسته گروه اسمی: این سیّدِ بزرگوار، اهل بروجرد بود.
یادآوری: گروه اسمی
نخستین کسره همیشه به هسته میچسبد. اگر گروه وابسته پسین نداشت، واپسین واژه، هسته است.
% عنوانها و لقبها، در صورتی شاخصاند که پس از آنها هسته بیاید و نقشنمای اضافه نداشته باشند.
$ صفت مبهم «همه» اگر با کسره بیاید باز هم صفت مبهم است. «چند» هم میتواند صفت مبهم باشد و هم صفت پرسشی باشد
% دو صفت «دیگر و چند» میتوانند پس از هسته بیایند؛ مانند: مرد دیگر.
$ «ی» ناشناس، معنای اسم را تغییر نمیدهد، «تکیهبر» نیست و به جای آن میتوان «یک» نهاد؛ مانند: مردی= یک مرد
$ برای نگاشتن نمودار، پیکانها را از وابسته به هسته مینگاریم.
$ معطوف به وابستهها، وابستهاند؛ مانند: دوست خوب و مهربان. (دوست خوب، دوست مهربان)
% نقش گروه، نقش هسته گروه است. / وابستههای پیشین همیشه بدون کسره (نقش نمای اضافه) و وابستههای پسین همیشه با کسره میآیند.
% نوع واژه (ویژگیهای فردی یا مقوله دستوری): اسم، صفت، ضمیر، قید، صوت، فعل، حرف.
$ راه شناسایی صفت از مضافالیه
۱- صفت،«تر و ترین» میپذیرد؛ امّا مضافالیه نمیپذیرد. ۲- صفت و موصوف یک پدیدهاند؛ امّا مضاف و مضافالیه دو پدیده ۳- موصوف «ی» نکره میپذیرد؛ امّا مضاف نمیپذیرد. 4- اگر به ترکیب، صفت دیگری را بیفزاییم، در ترکیب اضافی، صفت مضافالیه را وصف میکند و در ترکیب وصفی موصوف را؛ مانند: در چوبی بزرگ ، در خانۀ بزرگ. 5- مضاف الیه همیشه اسم است، پس «نشانۀ جمع» میپذیرد؛ اما صفت نمیپذیرد. ۶- با افزودن «است» به ترکیب اضافی، جملۀ نامعنایی ساخته میشود. ۷- صفت نقش مسندی میپذیرد؛ امّا اسم نمیپذیرد.
$ تفاوت گروه و واژۀ غیرساده: ۱- گسترش پذیری: چهل چراغ = چهل تا چراغ ، تختخواب ≠ تختهای خواب 2- تکیه: هر واژه تنها یک تکیه دارد؛ اما هر گروه به تعداد واژههایش تکیه دارد. مانند: چهارگوشه. ۳- تک معناپذیری: هزارپا: نام یک جانور، هزار تا پا.
گروه اسمی

قلمرو ادبی
۱) متن درس را از نظر انواع ادبی بررسی کنید.
– داستان تاریخی است و جزء ادبیات پایداری به شمار میرود؛ زیرا درباره ستیز عباس میرزا با نیروهای اشغالگر روس است و مردم را به روبارویی با آنها دعوت میکند.
۲) برای هر یک از آرایههای زیر نمونهای از بند هشتم درس (مردم با سنگ پاره …) انتخاب کنید و بنویسید.
آرایه ادبی | نمونه |
تشبیه | ۱- اجساد … مثل برگهای خزان زده … |
کنایه | سینه را سپر ساختن / شمشیر کشیدن |
تشخیص | گنجه … نفس میکشید |
۳) در عبارت زیر بهره گیری از کدام آرایههای ادبی بر زیبایی سخن افزوده است؟
در ایران آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر!
واجآرایی: «ر»، «ز»/ جناس: بزم و رزم؛ پدر، پسر / تضاد: بزم و رزم / واژه آرایی: دربار، بزم، رزم / تناسب
قلمرو فکری
۱) چه عاملی عبّاس میرزا را برای تحقّق آرمانهای ملّی، استوارتر و امیدوارتر میکرد؟
مشاهده صحنههای ناب و توفندگی فرزندان میهن، برای رویارویی با دشمن.
۲) درعبارت زیر، مقصود نویسنده از قسمتهای مشخّص شده چیست؟
«مردمی که به خانههای تاریک و بی دریچه عادت کرده اند، از پنجرههای باز و نورگیر گریزان هستند.»
خانههای تاریک و بیدریچه: جامعهی بسته و محدود و سنّتهای دستوپاگیر و کهنه.
پنجرههای باز و نورگیر: ارتباط با دنیای بیرون و پیشرفت و شکوفایی.
۳) با توجّه به بیت زیر، شخصیت “عبّاس میرزا” را تحلیل نمایید .
چون شیر به خود سپه شکن باش / فرزند خصال خویشتن باش (نظامی)
عبّاس میرزا، شاهزادهای روشنفکر و شجاع بود که برخلاف ناشایستگی پدرش، فتحعلی شاه، برای تحقق آرمانهای ملّی خود، در برابر سپاه روس ایستاد و جنگید.
تا غزل بعد
چند ماه از ورودم به زندان موصلِ ۴ میگذشت که متوجّه شدم، چند نفر از بچّه ها در اردوگاه سواد چندانی ندارند و خواندن و نوشتن برایشان سخت است. تصمیم گرفتم برای استفاده بهتر از وقتم، با برنامه ریزی منظمّ، خواندن و نوشتن به آنان یاد دهم.
برای شروع، به آمار دقیق بی سوادان نیاز داشتم که از طریق دو سه نفر از بچّه ها به آن دست پیدا کردم؛ از مجموع هزار و پانصد نفر، تنها پنج نفر کم سواد بودند.
یک روز آن ها را جمع کردم و تصمیمم را برایشان گفتم؛ با خوشحالی پذیرفتند و گفتند: ما هم دوست داریم مثل بقیه، خودمان برای خانواده مان نامه بنویسیم و نامه های آن هارا بخوانیم. به آنها قول دادم در طول دوره اسارت آنها را باسواد کنم.
قلمرو زبانی: موصلِ: شهری در استان کردستان عراق / اسارت: اسیر شدگی / قلمرو ادبی: دست پیدا کردن: کنایه از «به دست آوردن»
جلسات تدریس را شروع کردم. مشکل اصلی کاغذ بود. به جای کاغذ از مقواهای پودر رختشویی استفاده کردم و آموزش را با حروف الفبا شروع کردم. قرار شد هفته ای چهار جلسه درس داشته باشیم؛ امّا به خاطر محدودیت های اردوگاه و آسایشگاه، عملأ در هفته دو جلسه بیشتر نمی توانستیم برگزار کنیم.
شغلم معلّمی بود و به همین دلیل تمام توانم را برای آموزش خواندن و نوشتن با شیوه ای درست، به کار بستم. کار مشکلی بود. هیچ متنی در دست نداشتم. حتّی اگر یک جلد کتاب کلاس اوّلِ دبستان در اختیارم بود، خیلی زود به هدفم میرسیدم. امّا نبود!
از آنجا که شکل کلّی آموزش دوره های اوّل تا پنجم ابتدایی در ذهنم بود، با همان ذهنیت سعی کردم برایشان کتاب درسی درست کنم. از دوستانم در این مورد خیلی کمک میگرفتم. مشکل کاغذ و خودکار را هم آنها حل میکردند. یک اراده جمعی پشت این کار بود و کارها خوب پیش میرفت. به ذهنم فشار میآوردم ببینم در فارسی اوّل دبستان چه داستان ها و قصّه هایی آموخته ام تا همان را به دوستانم یاد بدهم.
قلمرو زبانی: از آنجا که: به این خاطر که (خطای رایج نگارشی) / قلمرو ادبی: اراده پشت کاری بودن: کنایه از « عزم نیرومند به انجام کاری داشتن»
در این کار از مشاوره با معلّم هم آسایشگاهی ام، «عبّاس درمان» و شخصیت دانشمند و فرزانه، حاج آقا کرامت شیرازی بهره بردم و آن ها دریغ نکردند. ایام خوبی بود. ظرف چند ماه به اندازه یک سال تحصیلی با آن ها کار کردم. پیشرفت خوبی داشتند. با مشورت دوستان کارنامه تحصیلی برایشان درست کردم. همان مقواهای کوچک بود که یکی از دوستان روی آن نقّاشی هایی انجام داد و خطّاط مشهور آسایشگاه آقای «شایق» از بچّه های یزد که روحانی هم بود، با خطّ زیبای خودش متن آن را نوشت.
مراسم کوچکی در آسایشگاه گرفتیم و این لوح ها را به بچّه ها دادیم. بی نهایت خوشحال بودند هم از اینکه دارند با سواد میشوند و هم اینکه کارنامه میگیرند. تازه وقتی بهشان گفتم قصد دارم آنها را تا پایه پنجم پیش ببرم، خوشحال تر شدند. پایه دوم را پس از وقفه دو سه هفته ای با همان جمع دوستان شروع کردم. تکیه اصلی، روی خواندن و نوشتن بود، امّا سعی کردم از درس های دیگر هم مطالبی به آنها بیاموزم؛ مثلاً حساب و جدول ضرب را در پایه های، سوم و چهارم و پنجم به مرور به آنها یاد دادم. درباره علوم، مسائل معمولی از هر آنچه به ذهنم میآمد، به آنها میآموختم.
قلمرو زبانی: فرزانه: خردمند، دانا / دریغ: مضایقه / شایق: آرزومند، مشتاق/ وقفه: درنگ / قلمرو ادبی:
تلاش و کوشش آنها در دوره آموزش، مرا هم به وجد میآورد. گاهی سختی ها و محدودیت های آسایشگاه و یا دلتنگی های دوری از خانواده به من فشار میآورد و برآن میشدم جلسه آن روز را تعطیل کنم، امّا بچّه ها آن قدر ذوق و شوق داشتند که نیم ساعت قبل از زمان مقرّر دنبالم میآمدند و به قول خودمان قربان صدقه ام میرفتند؛ دورم مینشستند و آماده میشدند تا درس را شروع کنم؛ من هم «نه» نمی گفتم.
زمان میگذشت و تلاش من برای آموزش این چند اسیر، جدّی تر میشد. رغبت آنها زمانی افزون تر شد که آرام آرام، خواندن قرآن و نهج البلاغه را شروع کردند؛ البتّه نه خیلی روان.
قلمرو زبانی: وجد: سرور، شادمانی و خوشی / برآن شدن: قصد کردن / مقرّر: معلوم، تعیین شده / قربان صدقه کسی رفتن: پیوسته به او قربانت شدم گفتن / رغبت: میل / قلمرو ادبی: «نه» نگفتن: کنایه از مخالفت نکردن
می گفتند تا زمانی که نهج البلاغه را به صورت روان و آسان نخوانیم، درس خواندن را ادامه میدهیم. همین طور هم شد. از آن بچّه ها فقط نام حسن قانع که بچّه مشهد بود، یادم هست و نام بقیه را فراموش کرده ام. باید این نکته را هم بگویم که این برنامه، ایامی اجرا میشد که رفت وآمد بچّه ها به آسایشگاه های دیگر آزاد بود.
مدّت ها گذشت تا اینکه شاگردانم موفّق شدند به آسانی و راحتی قرآن و نهج البلاغه بخوانند. روز آخری که کلاس هایمان به طور کامل تعطیل میشد، مراسم مفصّلی میگرفتیم. از سهم خودم، هدیه ای تهیه کردم و در آن مراسم به آنها دادم. خیلی خوشحال بودند؛ چون کارنامه سال پنجم دبستان را در دست گرفته بودند. میتوانستند قرآن و نهج البلاغه بخوانند، برای خانواده شان نامه بنویسند و نامه های آنها را بخوانند.
قلمرو زبانی: مفصّل: با تفضیل / قلمرو ادبی:
نکته جالب در این اردوگاه، آشنایی عدّه ای از اسرا به زبان های انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود که سعی میکردند با برگزاری کلاس های آموزشی به بچّه های علاقه مند، زبان خارجی یاد دهند.
نکته جالب تر اینکه صلیب سرخ، تمام نیازهای آموزشی آنها را تأمین میکرد؛ هر کتابی درباره آن زبان میخواستند، برایشان میآورد. دعا خواندن در آسایشگاه ها ممنوع بود. اگر بعثی ها میفهمیدند در آسایشگاهی دعا خوانده میشود، همه را زندانی میکردند و به بچّه ها اجازه بیرون آمدن از آسایشگاه نمی دادند. با وجود این، بچّه ها از هر فرصتی برای خواندن دعا استفاده میکردند. برای اعیاد مذهبی و مناسبت های انقلابی هم برنامه هایی تدارک دیده بودم. با آنکه بعثی ها همیشه تأکید داشتند سرود و تئاتر در آسایشگاه ممنوع است، امّا از مجموع بچّه های علاقه مند و خوش صدا، گروه سرودی تشکیل دادم که اغلب سرودهای انقلابی اوایل انقلاب را میخواندند. گاهی هم خودشان دست و پا شکسته سرودهایی مینوشتند و همان را تمرین میکردند و میخواندند.
قلمرو زبانی: اسرا: ج اسیر / بعثی: منسوب به حزب بعث / اعیاد: ج عید / قلمرو ادبی: دست و پا شکسته: کنایه از «به طور ناقص»
کارم شده بود برگزاری کلاس و آموزش؛ از صبح تا شب، در هر فرصت ممکن؛ این برنامه ها برای آن بود که شور و هیجان بچّه ها از عمق دلشان بجوشد و تخلیه روانی شوند. از نوجوانی به مقاله نویسی و دکلمه خوانی علاقه خاصّی داشتم. از طبع شعر هم برخوردار بودم و همین ویژگی ها باعث شده بود مقالات خوبی بنویسم. البتّه دکلمه خوانی ظرافت های خاصّ خودش را دارد. باید با حرکات دست و چشم، آن هم به صورت موزون، محتوای مقاله را به مخاطب ارائه داد؛ مثلاً وقتی از آسمان میگویی، باید با دست به آسمان اشاره کنی و با حرکات چشم و سر، جذابیت متن را برای طرف مقابل افزایش دهی. موقع خواندن دکلمه های حماسی، شور و حال خاصّی پیدا میکردم و همین حس را به بچّه ها منتقل میکردم. تا پایان مقاله خوانی، جیک هیچ کس در نمی آمد.
قلمرو زبانی: برگزاری: بر پا داشتن / دکلمه: برخوانی / موزون: هماهنگ، خوش نوا / قلمرو ادبی: شور و هیجان بچّه ها … بجوشد: استعاره پنهان / تخلیه روانی شدن: کنایه از اینکه به آرامش برسند / جیک کسی درنیامدن: کنایه از «هیچ سخنی نگفتن»
در دوران اسارت سعی میکردم مقاله نویسی و دکلمه خوانی را به هر مناسبتی اجرا کنم و روحی. خودم و دیگر اسرا را در برابر سختی ها و مشکلات اسارت افزایش دهم. در جلسات شعر خوانی هم اغلب این شعر را میخواندم که همه را به وجد میآورد و بعد در غم فرو میبرد:
قلمرو زبانی: وجد: سرور، شادمانی و خوشی / قلمرو ادبی:
۱- آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم / از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
قلمرو زبانی: آبی: منسوب به آب، رنگ آبی / قلمرو ادبی: قالب: غزل / وزن: مفعول مفاعیل مفاعیلن فعولن (رشته انسانی)/ آبی بودن: کنایه از سرسبز و سرزنده بودن / بی رنگ بودن: کنایه از بی طراوت بودن / از شیشه نبودیم: تشبیه / با سنگ مردن: کنایه از مرگ به سادگی و آسانی
بازگردانی: ما سرزنده تر از آن هستیم که با افسردگی و بدون هدف بمیریم. ما از جنس شیشه نیستیم که به آسانی با یک سنگ نابود شویم
پیام: پایداری
۲- فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد / در غیرت ما نیست که در ننگ بمیریم
قلمرو زبانی: جنون: دیوانگی / روح جنون: روح مجنون / غیرت: مردانگی / قلمرو ادبی: ای روح: جانبخشی / تا غزل بعدی: کنایه از تا مدتی دیگر
بازگردانی: ای روح دیوانه من به من تا مدتی دیگر فرصت بده؛ زیرا در مردانگی ما نیست که مرگ ننگینی داشته باشیم.
پیام: پایداری
خیلی ها با شنیدن این شعر، به یاد وطن به گریه میافتادند. به نوعی بیان و شرح حال ما در اسارت بود.
هر کسی مشغول کاری بود؛ از کارهای گروهی گرفته تا فردی. بعضی بچّه های خوش ذوق، عروسک هایی درست کرده بودند که با آنها خیمه شب بازی راه میانداختند. برنامه های نمایشی آنها که معمولاً با قصّه ای همراه بود، هم آموزنده بود، هم سرگرم کننده. البتّه هیچ گونه امکاناتی برای اجرا نداشتیم؛ مثلاً اگر قرار بود در صحنه، سماوری باشد، تصویر آن سماور را روی مقوا میکشیدند یا مثلاً داس کشاورز را از مقوّا میساختیم.
برنامه ای که هیچ وقت تعطیل نمی شد، مسابقات ورزشی بود؛ والیبال و فوتبال همیشه پا برجا بود و همیشه هم برای بچّه ها تازگی داشت. شور و هیجان خاصّی در وجود بچّه ها میدوید. انگار جان تازه میگرفتند، هر مسابقه ای هم، حرف و حدیث های زیادی را به دنبال داشت.
قلمرو زبانی: به کاری افتادن: آغاز کردن / انگار: گویی / قلمرو ادبی:
بعد از یارکشِی، کُری خوانی بچّه ها تا روز مسابقه ادامه مییافت. بعد از مسابقه هم بحث برد و باخت ها چند روز طول میکشید. حسابی ذهن بچّه ها درگیر میشد و اجرای همین مسابقه ها و بازی ها و دویدن ها، بچّه ها را به لحاظ روحی و جسمی تقویت میکرد.
در این میان بودند بچّه هایی که در برنامه ها مشارکت نداشتند. این تعداد اندک، وقتی آیه یأس میخواندند، در روحیه دیگران بی تأثیر نبود؛ هرچند این تأثیر زیاد نبود، امّا به هر حال، نور امید را در دل بچّه ها کم رنگ میکرد. ما نمی خواستیم این طور باشد.
قلمرو زبانی: کُری خوانی: رجز خوانی/ طور: گونه / قلمرو ادبی: آیه یأس خواندن: کنایه از « سخن ناامیدانه گفتن» / نور امید: اضافه تشبیهی / نور امید … کم رنگ میکرد: کنایه از اینکه دیگران را ناامید میکرد
آنها روحیه ضعیفی داشتند؛ انگار از همه بریده بودند و حتّی کورسویی از امید در دلشان پیدا نبود. فقط منتظر طلوع و غروب خورشید بودند تا روز را به شب برسانند. با همه اینها تلاش میکردم از برنامه ها فاصله نگیرند. همیشه از آنها میخواستم در برنامه ها مشارکت کنند. حرفشان این بود که استعداد و هنر این کارها را ندارند، ولی بهشان روحیه میدادم و میگفتم:« همه ما مثل همیم. این حرفا نیس. اگه دوس ندارین تو اجرای برنامه ها شرکت کنین، بیاین بین بچّه ها و با اونا برنامه رو تماشا کنین و نظر بدین؛ این واسه ما خیلی مهم و با ارزشه.»
دوست نداشتم از بچّه ها فاصله بگیرند یا احساس طرد شدن کنند. شاید هم در بعضی موارد حق داشتند منزوی شوند؛ چون به هر حال همیشه افراط و تفریط های بعضی ها، مشکلاتی ایجاد میکرد یا اختلاف سلیقه ها به حدّی بالا میگرفت که بعضی ها ترجیح میدادند در برنامه های عمومی مشارکت نداشته باشند، امّا سختی اسارت فراتر از این بود که کسی بتواند گوشه دیوار بنشیند، در هیچ برنامه ای شرکت نکند و به راحتی وقت بگذراند. واقعاً سخت بود، عقربه ها تنبل شده بودند؛ شاید هم مرده. گاه احساس میکردیم که یک روز اسارت، به اندازه هفته ها و ماه های روزهایی که آزاد بودیم، طول میکشید.
قلمرو زبانی: کورسو: نور اندک، روشنایی کم / واسۀ: برای / منزوی: گوشه گیری / افراط: از حد درگذشتن، زیاده روی / تفریط: کندروی / قلمرو ادبی: طلوع، غروب؛ روز، شب: تضاد / افراط و تفریط: تضاد / عقربه ها تنبل شده بودند؛ شاید هم مرده: جانبخشی
در شرایط سخت و طاقت فرسای اسارت باید کاری میکردیم که زمان بگذرد و سختی ها قابل تحمّل تر شود. در آن روزهای غربت، نیازمند دلگرمی و امید بودیم تا روحمان در زندان بعثی ها نپوسد. اگر مقاومتِ روح میشکست، زندگی خیلی سخت تر میشد؛ چرا که دشمن هر لحظه در کمین کسانی بود که به قول خودمان کم آورده بودند؛ کسانی که به بهای اندک، خیلی چیزها را زیر پا میگذاشتند. ما تلاش میکردیم چنین بلایی سرمان نیاید… .
قلمرو زبانی: طاقت فرسا: توان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر / غربت: دوری (هم آوا← قربت: نزدیکی)/ قلمرو ادبی: زیر پا میگذاشتند: کنایه از نادیده گرفتن
زندان موصل، (خاطرات اسیر آزاد شده، اصغر رباط جزی)، کامور بخشایش
درک و دریافت:
۱) متن «آغازگری تنها» و «تا غزل بعد» را از نظر زاویه دید و شخصیت های اصلی مقایسه نمایید.
آغازگری تنها: زاویه دید دانای کل یا سوم شخص / تا غزل بعد: زاویه دید اول شخص
در آغازگری تنها شخصیت اصلی داستان یک رزمنده است که در پی شکست دشمن است؛ ولی در «تا غزل بعد» شخصیت اصلی داستان رزمنده اسیری است که در اسارت نیز در پی کمک به هم میهنان است. هر دو داستان نشانه پایداری ایرانیان در برابر دشمن است.
۲) در این متن، از چه راهکارهایی در رویارویی با دشواریهای اسارت بهره گرفته شده است؟ – مسابقات ورزشی / برگزاری کلاس آموزشی / اجرای نمایش و مقاله نویسی /