گزارش دشواری‌های دیوان رودکی

رودکی؛ پدر شعر پارسی
آرامگاه رودکی

و همین توانایی سبب شد که یکی از رامشگران نام‌آور آن روزگار وی را به شاگردی بپذیرد و به او بربط بیاموزد. هنرهای رودکی در درگاه سامانیان به او نفوذ و حرمت بسیار بخشید. نصربن احمد، پادشاه بخارا جایزه‌ها و پیش‌کش‌های بسیار به وی داد و بلعمی وزیر دانشمند سامانیان، او را در میان ایرانیان و نیرانیان بی‌همتا دانست.

نوازندگی و خوش‌آوازی در اثرگذاری شعر رودکی بسیار کارگر افتاد. داستان دیرماندن امیر بخارا در هرات و تنگ‌دلی و اشتیاق همراهان برای بازگشت به خان و مان و شعر «بوی جوی مولیان» که رودکی با چنگ و نوای خوش سرود، گواهی است بر این اثرگذاری. چامه‌های رودکی در نهایت نرمی و استواری و مثنوی‌هایش سنجیده و سخته بود. عنصری بر او رشک می‌برد و غزل را «رودکی‌وار» نیکو می‌دانست و خستو بود که غزل او رودکی‌وار نیست.

بازگردانی: غزلی نیکوست که مانند غزل‌های رودکی باشد. غزل‌های من مانند غزل‌های رودکی استوار و سخته نیست.

ناصرخسرو رودکی را سراینده‌ای تیره‌چشم روشن‌بین گفته است. آیا رودکی کور مادرزاد بود؟

از نمونش‌هایی که سخنوران نزدیک به روزگار او آورده‌اند، پیداست که او را سراینده‌ای نابینا می‌شناخته‌اند؛ امّا از سخن خود او – آنچه هست – به ویژه توصیف‌های دقیق و رنگارنگش برنمی‌آید که همه زندگانی را در کوری و تاریکی‌ جهان روشن‌دلان گذرانده باشد.

پیری و یاد جوانی

قلمرو زبانی: را: دارندگی / سودن: فرسودن، ساییدن / لا: نه  / بل: بلکه / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چراغ تابان بود: تشبیه

بازگردانی: هر چه دندان داشتم همه فرسودند و فروریختند. دندان نبودند؛ بلکه مانند چراغ درخشان بودند.

قلمرو زبانی: سیم: نقره / سیم زده: نقره سکه زده و ناب / درّ: مروارید / مرجان: بُسد / تکرار فعل / قلمرو ادبی: ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: دندان سفیدم مانند نقره بود؛ مانند مروارید و مرجان بود؛ مانند ستاره بامدادی و قطره باران بود.

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: اکنون یکی از آن دندان‌ها، نمانده است. همه فرسودند و ریختند. چه قدر بد بود؛ همانا که بدی کیوان به من رسید.

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / منت: من به تو (جهش ضمیر؛ ضمیر کوتاه)/ قضا: سرنوشت / یزدان: خداوند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: نه، بود

بازگردانی: نه بدی کیوان بود و نه طول عمر من بود. این سرنوشتی بود که خداوند برای همگان رقم زده است.

قلمرو زبانی: گِرد: چرخ / گَردان: گردنده / بوَد: می‌باشد (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو)/ آیین: رسم /قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: گِرد، گَردان / همریشگی: گِرد، گَردان / واج آرایی: «گ»

بازگردانی: فلک همیشه این چنین است؛ چرخ گردان است. رسم چرخ گردان این است که بگردد و پیوسته تغییر کند.

قلمرو زبانی: کز: که از / قلمرو ادبی: درمان، درد: تضاد

بازگردانی: چیزی که درد باشد، روزی درمان می گردد و چیزی که در آغاز درمان بود، تبدیل به درد می‌گردد.

قلمرو زبانی: خُلقان: کهنه و فرسوده (جمع خَلَق که به صورت مفرد به کار رفته است.)/ کجا: که / قلمرو ادبی: کهن، نو: تضاد/ واژه‌آرایی: کهن، نو، بود، زمان، کند، همان

بازگردانی: هر آنچه که زمانی نو بود، روزگار، آن را کهنه می‌سازد و همان چیزی که کهنه است، زمانی آن را نو می کند.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / شکسته: پیر و ناتوان / خرم: سرسبز / کجا: که / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بیابان، باغ، خرم، بود

بازگردانی: بسیار بیابان فرسوده و پیر که در گذشته باغ سرسبز بوده و بسیار بیابان که بعدها باغ سرسبز خواهد گشت.

قلمرو زبانی: مشکین: مُشک آلود، سیاه / سامان: ترتیب / قلمرو ادبی: ماهروی: تشبیه (روی همچون ماه)

بازگردانی: چه می‌دانی ای زیباروی سیاه موی که حال من پیش از این چگونه بود؟

قلمرو زبانی: نازِش کردن به کسی: نازیدن، فخر فروختن / بدو: به او / قلمرو ادبی: زلف چوگان: اضافه تشبیهی (زلف مانند چوگان) واژه‌آرایی: زلف، چوگان

بازگردانی: تو به زلف همچون چوگانت می‌نازی؛ ندیده‌ای که رودکی زلف چوگان‌مانند داشت.

قلمرو زبانی: شد: رفت / به سان: مانند / دیبا: پارچه ابریشمین / قطران: ماده‌ای سیاه رنگ / قلمرو ادبی: رویش به سان دیبا بود؛ مویش به سان قطران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: به سان، بود / روی، موی: جناس ناهمسان

بازگردانی: آن زمانه که رویش مانند ابریشم، نرم و لطیف بود گذشت. آن زمان که مویش مانند قیر، سیاه بود سپری شد.

قلمرو زبانی: خوب: زیبارو / عزیز: گرامی / شد: رفت / بازنیامد: بازنگشت / قلمرو ادبی: جوانی عزیز مهمان بود: تشبیه

بازگردانی: همانطور که زیبارویی نزد من مهمان، دوست و گرامی بود و رفت و بازنگشت، جوانی من نیز مهمان عزیزی بود که رفت و بازنگشت.

گوشزد: نگارنده پیش از واژه «عزیز» «واو»ی را به بیت  افزوده است.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / نگار: نقاشی / بدو: به او / بدو در، به روی او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: نگار: استعاره از یار / واژه‌آرایی: چشم، بود / بُدی، بود: همریشگی

بازگردانی: بسیار دختر که چشمش حیران رودکی بود. همانطور که چشمان من نیز همیشه سرگشته دختر زیبا بود.

بازگردانی:بسیار دختر که چشمان مردم حیران او بود. همانطور که چشمان من نیز همیشه سرگشته دختر زیبا بود.

گوشزد: به نظر نگارنده محور عمودی شعر استوار است و به نظر می رسد که چند بیت جابه جا شده باشد. نگارنده بیت ها را بر بنیاد دیدگاهش در این زمینه جابه جا کرده است. عدد بیتها بربنیاد پچین دکتر جعفر شعار است.

قلمرو زبانی: سختن: وزن کردن (کاربرد واژه کهن)/ درم: درهم، یکای پول / ترک: زیبارو / نار: انار / قلمرو ادبی: نارپستان: تشبیه (دختری که پستانش مانند انار زیباست.) / درم سختن: کنایه از خرید کردن

بازگردانی: بی شمار درهم را وزن می‌کرد و هر گاه نارپستانی را می‌دید او را می‌خرید.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / کنیزک: کنیز کم سال/ بدو: به او / زیارت: دیدار / قلمرو ادبی:

بازگردانی: بسیار کنیزک زیبا که به رودکی گرایش داشت و شب پنهانی نزد رودکی می‌رفت.

قلمرو زبانی: نیارستن: جرأت نکردن / نهیب: فریاد / خواجه: صاحب / بیم: ترس / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: روزها نمی‌توانست رودکی را ببیند؛ زیرا صاحبش فریاد می‌زد و ترس زندانی شدن داشت.

قلمرو زبانی: نبیذ: باده / دیدار: چهره / خوب: زیبا / لطیف: نرم / گران: گران بها / بد: بود / زی: سوی، نزد /قلمرو ادبی: همریشگی: بد، بود / گران، ارزان: تضاد

بازگردانی: اگر شراب روشن و چهره زیبا و روی لطیف، برای بسیاری از مردم گرانبها و دست نایافتنی بود، برای من ارزان بود.

قلمرو زبانی: خزانه: گنجینه / نامه: کتاب / مهر: عشق / قلمرو ادبی: دلم خزانهٔ پر گنج بود، گنج سخن: اضافه تشبیهی

بازگردانی: دلم مانند گنجینه پرجواهر بود و سخن و شعرم گنج این خزانه بود. امضای کتابم نیز عشق و عنوان کتابم شعر بود.

قلمرو زبانی: ندانستمی: نمی‌دانستم (کاربرد تاریخی دستور)/ بُوَد: باشد (واژه کهن)/ طرب: شادی / را: برای / فراخ: گسترده / فراخ میدان: ترکیب وصفی وارون /قلمرو ادبی: واژه‌آرایی ندارد / دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود: تشبیه، کنایه از اینکه همیشه آماده شادی بود / تضاد: غم، نشاط، طرب

بازگردانی: همیشه شاد بودم و نمی‌دانستم اندوه چیست. دلم برای شادی و شادمانی همیشه آماده بود.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / به سان: مانند / حریر: ابریشم / به کردار: مانند (کاربرد واژه در معنای کهن)/ سندان: ابزاری در آهنگری / قلمرو ادبی: به سان حریر کرده به شعر، به کردار سنگ ‌و سندان: تشبیه

بازگردانی: بسیار دلهای [دختران] که با شعر آن را مانند حریر نرم می‌کردم. دل [دخترانی] که پیش از آن مانند سنگ سخت بود.

قلمرو زبانی: زی: سوی / زلفکان: زلف‌های / چابک: چالاک و ظریف / سخندان: ادبدان / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، همیشه / زلفکان: مجاز از زیبارویان

بازگردانی: همیشه چشمم به سوی زیبارویان چابک بود. همیشه گوشم به سوی مردم سخندان بود.

قلمرو زبانی: عیال: زن و فرزند / مئونت: هزینه / آسوده: راحت / آسان: ضد دشوار / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، نه

بازگردانی: خانواده نداشتم فرزند و هزینه زندگی نداشتم؛ سرباری نداشتم و آسوده بودم.

قلمرو زبانی: این‌چنینان: این چنین / قلمرو ادبی: ماهرو: تشبیه

بازگردانی: تو، ای زیبارو، رودکی را امروز می‌بینی [که پیر شده است]؛ آن زمان که این چنین بود، ندیده ای.

قلمرو زبانی: سرودگویان: شعرخوانان / هزاردستان: بلبل / گویی: مانند اینکه / قلمرو ادبی: گویی هزاردستان بود: تشبیه

بازگردانی: آن زمانه که مانند بلبل شعر می‌خواند و راه می‌رفت او را ندیده ای.

قلمرو زبانی: شد: رفت / خرم: با طراوت / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود / فزون و نقصان: تضاد

بازگردانی: زمانه‌ای که او شاد و سرزنده بود گذشت؛ آن زمان که شادی او بسیار بود و اندوهش کم بود، گذشت.

قلمرو زبانی: شد: رفت / انس: الفت، در این جا «همدم» (انس در این جا به معنای انیس آمده است.) / رادمردان: جوانمرد / پیشکار: پاکار، پیشخدمت، دستیار، کارپرداز، کارگزار، وشکرده / میران: امیران /قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، شد آن زمانه که او

بازگردانی: آن زمان که همدم جوانمردان بود گذشت آن زمان که او کارگزار پادشاهان بود گذشت.

قلمرو زبانی: شد: رفت / نَوَشتن: طی کردن، ‌درنوردیدن (بن ماضی: نَوشت؛ بن مضارع: نَورد)/ قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زمانه / بزرگ‌نمایی یا اغراق: شعرش همه جهان بنَوَشت

بازگردانی: زمانه‌ای که شعرش همه جهان را طی می‌کرد، گذشت. آن زمانه که سخنور خراسان بود، به فرجام رسید.

قلمرو زبانی: ورا: او را / زی: سو / ملوک: پادشاهان / دیوان: دفتر شعر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان / موازنه

بازگردانی: همیشه دیوان شعرش نزد پادشاهان است و در گذشته هم همیشه دیوان شعر در بارگاه پادشاهان بود.

قلمرو زبانی: گیتی: جهان / نامور: نامدار / دهقان: زمین‌دار / سیم: پول نقره / حُملان: ستور باربردار که کسی را دهند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: هر کجا که زمین دار نامداری بود، رودکی نزد او ارج داشت و از او نقدینه و دستمزد می‌گرفت.

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی / که: هر کس / بودی: بود / مرا: «را» نشانه اضافه گسسته / آل: خاندان / قلمرو ادبی: همریشگی: بودی، بود

بازگردانی: اگر مردم از این و آن بزرگی می‌یافتند بزرگی من از سامانیان بود.

قلمرو زبانی: میر: امیر / مردیِ: مردانگی / داد: حق / اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:  

بازگردانی: هنگامی که امیر شعر من را شنید، مردانگی خود را نشان داد و هر چه گفت زیردستانش به من دادند.

قلمرو زبانی: میر: امیر/ چل: چهل / درم: یکای پول / ماکان: نام یکی از فرمانروان مازندران / یک پنج: یک پنجم / میر: امیر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: شاه خراسان به او چهل هزار درهم داد و از امیر ماکان یک پنجم آن را گرفت.

قلمرو زبانی: اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:

بازگردانی: هشت هزار درهم هم نزدیکانش به من دادند. این اندازه حال و روز خوبی داشتم.

قلمرو زبانی: دگرگشت: تغییر کرد / انبان: خیک، مشک / قلمرو ادبی: انبان: استعاره از کفن یا گور / همریشگی: گشت، گشتم

بازگردانی: اکنون روزگار تغییر کرده است و من نیز تغییر کردم برایم عصا بیاورید که وقت عصا و کفن رسیده است.

این چامه و اشاره‌ای که تاریخ‌نگاران به مرگ غریب‌وار او به سال ۳۲۹ هـ.ق. در روستای زادگاهش کرده‌اند، شاید دلیلی باشد بر اینکه رودکی در پایان زندگانی از پادشاهان روزگار خود بی‌مهری دیده است و چه بسا که از درگاه ایشان رانده شده باشد.

شیوه سرایش رودکی: از دیوان بزرگ رودکی که گفته‌اند یک صد دفتر شعر بوده، بیش از حدود هزار بیت بر جای نمانده است. وی افزون بر چامه، چکامه، قطعه و حتا چارانه، چند دوگانه (مثنوی) نیز سروده است. مثنوی کلیله و دمنه و درپیوسته سندبادنامه از آن جمله اند و از آنها جز بیت‌هایی پراکنده در دست نیست. کمابیش همه نوع شعری در دیوان رودکی بوده است و او انواع مضمون‌های شعری روزگار خود را به استادی و چیره‌دستی به رشته نظم کشیده و در اغلب آن‌ها – به ویژه در چامه و توصیف و ستایش – زبانزد شده است.

رودکی در سرودن چامه‌های ستایشی و وصفی استاد بوده و به سبک روزگار خود می‌سروده است که امروز آن را سبک خراسانی یا ترکستانی می‌نامند. از ویژگی‌های اصلی این سبک، سادگی، استواری و سختگی را می‌توان برشمرد. چامه «پیری و یاد جوانی» نمونه آشکاری از این سبک است. 

خیال‌پردازی شعری رودکی بسیار نیرومند و زبانش ساده، روان، زنده و تپنده است. در توصیف می‌کوشد تا خواننده را به طبیعت نزدیک کند و زیبایی‌های آن را با قدرت خیال به وی نشان دهد. رودکی شعر پارسی را به کمال نسبی نزدیک کرد؛ از این رو برخی وی را پدر شعر پارسی و خدایگان سرایندگان برنامیده‌اند. در شعر او شور و شادی، زهد و اندرز، شک و یقین به هم درآمیخته است؛ با این حال وی در برابر غم و اندوه، دلی نیرومند و اندیشه‌ای توانا دارد و آدمی را به بردباری و شکیبایی فرامی‌خواند.

قلمرو زبانی: آزادوار: از سر آزادگی / مرا: به من / نگری: ببینی / قلمرو ادبی: زمانه پندی داد مرا: جانبخشی

بازگردانی: روزگار به من پندی از سر آزادگی داد. اگر به زمانه درست نگاه کنی سراسرش پند است.

قلمرو زبانی: نه: قید نفی / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / چشم دل: اضافه استعاری / پای در بند: کنایه از زندانی شدن / واژه‌آرایی: زبان، بند / زبان: مجاز از دهان

بازگردانی: زمانه به من گفت که سخن نگو و با چشم باطنی ات نگاه کن؛ زیرا کسی که زبانش به فرمانش نیست، دچار بند و زندان می‌شود.

قلمرو زبانی: نیک: خوب / کسان: کس‌ها / بسا: بسیار / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / جناس: بسا، کسا

بازگردانی: اگر روزگار خوش دیگران را می‌بینی غم نخور؛ زیرا بسیار کسانی که آرزوی زندگانی تو را دارند.

قلمرو زبانی: فزون: افزون / چه: چرا / آرزو بردن: حسرت خوردن / نگر: نگاه کن / قلمرو ادبی: همریشگی: آرزو، آرزومند

قلمرو زبانی: نعره: فریاد / لب: کنار، نزدیک / هنر: فضیلت / قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن / قالب: چامه (قصیده) / گور: مجاز از مرگ

بازگردانی: اگر من دوستی تو را تا هنگام مرگم ببرم، فریاد شادی برآورم و از تو فضیلت و هنر ببینم.

قلمرو زبانی: اثر: پی، جای پا، نشانه / میر: امیر، پادشاه، فرمانروا / به جهان در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: واژه آرایی: اثر

بازگردانی: نمی‌خواهم که آثار امیر سامانی در جهان بماند. من دوست دارم که خود امیر در جهان بماند.

قلمرو زبانی: که: کس / را: اضافی / همی‌باید: می باید (کاربرد دستور تاریخی) / شمری: بشمری / قلمرو ادبی: رفت: کنایه از مرد / موازنه

بازگردانی: هر که مُرد می‌باید او را رفته به شمار آوری. هر که درگذشت می‌باید او را مرده به حساب آوری.

سعیدجعفری
جعفری سعید
جعفری سعید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا