۱- آفرین جان آفرین پاک را
آن که جان بخشید و ایمان خاک را
قلمرو زبانی: آفرین: احسنت؛ زه / جان آفرین: آفریننده جان / را: حرف اضافه به معنای «بر، به» / بخشیدن: ارزانی داشتن (بن ماضی: بخشید؛ بن مضارع: بخش) / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن/ پاک، خاک: جناس؛ پساوند / خاک: مجاز از خاکیان / واژه آرایی: جان / جناس همسان: آفرین(۱- احسنت ۲- آفریننده) / واج آرایی: «ا» / حروف پساوند: اک(مصوت + صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «ک» / ردیف: را.
بازگردانی: آفرین بر خدای پاک و آفریننده جان که به خاکیان جان و ایمان داد.
۲- عرش را بر آب بنیاد او نهاد / خاکیان را عمر بر باد او نهاد
قلمرو زبانی: عرش: تخت؛ اورنگ ایزدی / نهادن: قرار دادن (بن ماضی: نهاد؛ بن مضارع: نه) / را: اضافه گسسته / قلمرو ادبی: بر باد نهادن: کنایه از ناپایداری، از بین رفتنی و سست / واژه آرایی: او؛ نهاد / واج آرایی: «ا» / حروف قافیه: اد(مصوت + صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «د» / ردیف: او نهاد / تناسب: آب؛ باد؛ خاکی
بازگردانی: او بنیاد و پایه عرش را بر آب نهاد و جانداران خاکی را میرا آفرید.
۳- آسمان را در زبردستی بداشت / خاک را در غایت پستی بداشت
قلمرو زبانی: داشتن: نگه داشتن؛ پروردن / زبردستی: بلندی و اوج / غایت: نهایت / قلمرو ادبی: زبردستی، پستی: تضاد / خاک: مجاز از زمین / زبردستی، پستی: پساوند / واج آرایی: «ا» / حروف قافیه: ﹷ ستی (مصوت + صامت+ صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «ت» / ردیف: بداشت / شبه موازنه / تضاد: زبردستی، پستی / تضاد: آسمان، خاک
بازگردانی: آسمان را در اوج بلندی نگاه داشت و زمین و خاک را بی اندازه پست و خوار کرد.
۴- آن یکی را جنبش مادام داد / وان دگر را دایما آرام داد
قلمرو زبانی: جنبش: پویش؛ حرکت / مادام: پیوسته / آرام: بی جنبش / را: به معنای «به» / قلمرو ادبی: جنبش، آرام: تضاد / مادام، آرام: پساوند / واج آرایی: «د» / حروف قافیه: ام(مصوت + صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «م» / ردیف: داد
بازگردانی: به آسمان حرکت پیوسته داد و به زمین بی حرکتی.
گوشزد: بر بنیاد فیزیک نوین، حرکت نسبی است. زمین نیز مانند ستارگان پویان و جنبان است. از چشم انداز زمینیان، آسمان در حرکت است و زمین ناجنبان و آرام. دیدگاه عطار با دانش امروز ما سازگار نیست.
۵- آسمان چون خیمهای بر پای کرد / بی ستون کرد و زمینش جای کرد
قلمرو زبانی: خیمه: چادر، خرگاه / را در مصراع نخست حذف شده است / قلمرو ادبی: چون خیمهٔ: تشبیه / پای، جای: جناس / واج آرایی: «ر» / حروف قافیه: ای (مصوت + صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «ا» / ردیف: کرد / واژه آرایی: کرد / تضاد: آسمان، زمین
بازگردانی: آسمان را مانند چادری، بر پا کرد و آن را بدون ستون آفرید و ستونهای آسمان را روی زمین جای کرد.
۶- کرد در شش روز هفت انجم پدید / وز دو حرف آورد نه طارم پدید
قلمرو زبانی: انجم: ج نجم، سیارگان / هفت انجم: ماه، تیر، ناهید، خورشید، بهرام، اورمزد، کیوان / طارم: گنبد / دو حرف: منظور فعل «کُن» در عربی است / نه طارم: نه طبقه آسمان؛ فلک (ماه) فلک عطارد (تیر) فلک زهره (ناهید) فلک شمس (آفتاب) فلک مریخ (بهرام) فلک مشتری (اورمزد) فلک زحل (کیوان) و بالاتر ازین هفت دو فلک دیگراست فلک ستارگان ایستاده و فلک نهم یا فلک الافلاک. / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان آفرینش جهان و آیه: «و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون» / طارم: استعاره از فلک آسمان / انجم، طارم: قافیه / واج آرایی: «د» / حروف قافیه: ﹹ م (مصوت + صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «م» / ردیف و واژه آرایی: پدید
بازگردانی: در شش روز ستارگان را پدید آورد و از دو حرف «کن» نه طبقه آسمان را هستی بخشید.
۷- مهرهٔ انجم ز زرین حقه ساخت / با فلک در حقه هر شب مهره باخت
قلمرو زبانی: مهره: هر چیز گرد، مطلق گلوله و گرد / انجم: ج نجم، سیارگان / زرین: طلایی / حقه: ظرف کوچک / قلمرو ادبی: مهرهٔ انجم: اضافه تشبیهی / زرین حقه: استعاره از «خورشید» یا «؟» / مهره باختن: کنایه از قماربازی / ساخت، باخت: جناس؛ قافیه / واج آرایی: «ر» / حروف قافیه: اخت (مصوت + صامت+ صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «ت» / واژه آرایی: مهره؛ حقه / در؛ هر: جناس
بازگردانی: سیاره ها را که مانند مهره اند، از حقه طلایی (خورشید) ساخت و با آسمان هر شب شعبده بازی کرد [رفتن و پدیدار شدن ستاره ها].
پیام: آفرینش سیاره ها
۸- دام تن را مختلف احوال کرد / مرغ جان را خاک در دنبال کرد
قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / قلمرو ادبی: دام تن: اضافه تشبیهی / مرغ جان: اضافه تشبیهی / تن، جان: تضاد / واج آرایی: «ر» / حروف قافیه: ال (مصوت + صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «ل» / ردیف: کرد
بازگردانی: تن را که مانند دام جان است دگرگونی پذیر گردانید [گاه خوش است و گاه ناخوش] و جان ما را که مانند مرغ است اسیر خاک کرد.
۹- بحر را بگذاشت در تسلیم خویش / کوه را افسرده کرد از بیم خویش
قلمرو زبانی: بحر: دریا / تسلیم: سرنهادن / افسرده: یخ زده، منجمد / بیم: ترس / قلمرو ادبی: بحر … خویش: جانبخشی
بازگردانی: کاری کرد که دریا به فرمان او باشد و کوه را از ترس خودش منجمد گردانید.
پیام: آفرینش دریا و کوه
۱۰- بحر را از تشنگی لب خشک کرد / سنگ را یاقوت و خون را مشک کرد
قلمرو زبانی: لب: ساحل / یاقوت: سنگی گران بها / مُشک: گونه ای عطر که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید / قلمرو ادبی: خشک، مشک: جناس / جانبخشی در مصراع نخست / حسن تعلیل در مصراع نخست (بهانگی نیک) [چرا کنار دریا خشک است؛ زیرا دریا تشنه است.]
بازگردانی: دریا را کنار ساحل خشک آفرید. سنگ را تبدیل به یاقوت کرد و خون آهو را تبدیل به عطر مشک گردانید.
۱۱- روح را در صورت پاک او نمود / این همه کار از کفی خاک او نمود
قلمرو زبانی: نمودن: نمایاندن، نشان دادن / قلمرو ادبی: کف: مجاز از مقدار اندک / پاک؛ خاک: جناس، پساوند (قافیه) / ردیف: او نمود
بازگردانی: خداوند، روح انسان را به شکلی پاک و نیالوده نشان داد و همه این کارهای شگفت را از انسان که از کفی خاک آفریده شده، جلوه گر کرد.
پیام: آفرینش انسان
۱۲- عقل سرکش را به شرع افکنده کرد / تن به جان و جان به ایمان زنده کرد
قلمرو زبانی: سرکش: نافرمان / شرع: راه دین / قلمرو ادبی: عقل سرکش: جانبخشی / افکنده: کنایه از «سربه زیر، شرمسار، شرمنده» / افکنده، زنده: قافیه / واج آرایی: «ر» / حروف قافیه: ﹷنده (مصوت + صامت+ صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «د» / واژه آرایی: کرد؛ تن، جان
بازگردانی: خرد سرکش را با شریعت اسلام فروتن و شرمنده کرد [خرد در برابر شریعت اسلام هیچ نیست.] و تن را با جان و جان را با ایمان نیرو داد و زنده کرد.
پیام: برتری شریعت بر خرد
۱۳- کوه را هم تیغ داد و هم کمر / تا به سرهنگی او افراخت سر
قلمرو زبانی: را: به معنای «به» / تیغ: تیغه، شمشیر [اینجا منظور خط الرأس کوه است.]/ کمر: کمربند [منظور دامنه کوه است.] / سرهنگ: فرمانده هنگ / قلمرو ادبی: سر افراختن: مفتخر شدن / ایهام تناسب: تیغ: شمشیر، در معنای خط الرأس با کوه تناسب دارد. / کمر: کمربند، در معنای دامنه یا کمرکش کوه با کوه تناسب می سازد. / حسن تعلیل: چرا به کوه خط الرأس و دامنه داد؛ برای اینکه سرهنگ او باشد.
بازگردانی: به کوه هم شمشیر داد و هم کمربند داد تا کوه مفتخر به سرهنگی او گشت.
پیام: کوه ها فرمانبردار خداوندند
۱۴- گاه گل در روی آتش دسته کرد / گاه پل بر روی دریا بسته کرد
قلمرو زبانی: / قلمرو ادبی: مصراع نخست تلمیح دارد به داستان حضرت ابراهیم و مصراع دوم به حضرت موسا / موازنه / تضاد: آتش، دریا / «گل، پل»؛ «دسته، بسته»: جناس
بازگردانی: گاهی بر روی آتش گلدسته درست کرد [آتش را تبدیل به گل کرد.] تا پیروانش نسوزند. گاهی پل بر روی دریا بست تا دریا پیروانش را غرق نکند.
پیام: فرمانبرداری پدیده ها از خداوند
داستان ابراهیم و نمرود:
حضرت ابراهیم شناخته شده به ابراهیم خلیل، دومین پیامبر دارای کتاب است. ابراهیم در میانرودان به پیامبری برانگیخته شد و نمرود فرمانروای زمان خود و مردم آن سرزمین را به آیین خود فراخواند. گروه کمی به او گرویدند. ابراهیم که از گروش ایشان ناامید شد، به فلسطین کوچید. بر پایه آیه های قرآن، مردم بت پرست، به فرمان نمرود، او را در آتش افکندند، زیراکه بت هایشان را شکسته بود؛ اما آتش به فرمان خدا سرد شد و ابراهیم از آن تندرست برون آمد.
داستان موسا و نیل: پس از فراخواندن موسا، فرعون و فرعونیان را به خداپرستی و نپذیرفتن ایشان، وی برآن شد که نیمه شب با پیروانش از مصر کوچ کند، اما هنگامی که به رود نیل رسد، دریافت که فرعون و لشگریانش در پی ایشان اند. موسا به فرمان خدا عصای خود را به دریا زند. ناگاه دریا، دل گشود و گذرگاهی باز کرد و پیروانش به آسانی از دریا گذشتند. از سوی دیگر لشگریان فرعون به موسویان رسیدند و در پی ایشان به دریا زدند؛ اما آب به هم پیوست؛ گذرگاه بسته شد و فرعونیان تباه شدند.
۱۵- نیم پشه بر سر دشمن گماشت / بر سر او چار صد سالش بداشت
قلمرو زبانی: بداشت: نگه داشت / گماشتن: کسی را بر سر کاری گذاشتن / قلمرو ادبی: بر، سر: جناس / تلمیح به داستان نمرود / اغراق [بزرگنمایی]: چهارصد سال پشه درون مغز نمرود ماند
بازگردانی: پشه بسیار ریزی را مأمور کرد که دشمن را بکشد و چهارصد سال پشه را درون مغز نمرود نگه داشت.
پیام: نابودی کافران
در برخی از پچین ها: بر ← در
داستان نمرود:
بر پایه اسطوره ها، نمرود یکی از پادشاهان ستمگر بابل و همروزگار با حضرت ابراهیم است. خداوند فرشتهای را در پیکره انسانی، برای راهنمایی نمرود نزد او فرستاد، فرشته با نمرود دیدار کرد و به او چنین گفت: «…اینک بعد از آن همه خیرهسری و آزار و سپس سرافکندگی و شکست، سزاوار است که از سرکشی و غرور دست کشی و به خدای ابراهیم که خدای آسمانها و زمین است بگروی و از بیداد و ستم دست برداری.»
نمرود خیرهسر، این پندها را به باد ریشخند گرفت و با گستاخی گفت: «در سراسر زمین، هیچکس مانند من سپاه و رزمنده ندارد.»
فرشته گفت: اکنون که چنین می پنداری سپاه خود را آماده کن. نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آن چه از سپاه می توانست گرد آورد.
آن گاه نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: «این لشکر من است!» ابراهیم پاسخ داد: شتاب مکن، هم اکنون سپاه من نیز فرا میرسند.
در حالی که نمرود و نمرودیان، سرمست و شیفته زور و نیروی خود بودند، ناگاه از آسمان انبوه بیکرانی از پشهها پدیدار شدند و به جان سپاهیان نمرود افتادند. طولی نکشید که ارتش بزرگ نمرود درهم شکست.
نمرود به سوی کاخ استوار خود گریخت و گمان کرد از مرگ رسته است؛ اما روزی پشهای از روزنهای به سوی نمرود پرید، لب پایین و بالای او را گزید، لبهای نمرود آماسید، سپس از راه بینی به مغز وی راه یافت و همین سبب مرگ وی شد.
۱۶- عنکبوتی را به حکمت دام داد / صدر عالم را درو آرام داد
قلمرو زبانی: را: به معنای «به» / حکمت: دانش / صدر: سینه، پیشوا / عالم: جهان / صدر عالم: منظور پیامبر است / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان غار و پیامبر / دام، آرام: قافیه / واج آرایی: «د» / حروف قافیه: ام (مصوت + صامت) قاعده ۲/ حرف روی: «م / واژه آرایی و ردیف: داد
بازگردانی: به عنکبوتی با دانشش تار داد تا حشره ها را شکار کند و پیامبر را با همین عنکبوت از مرگ رهاند.
پیام: قدرت خداوند
داستان پیامبر و عنکبوت:
هنگام کوچ پیامبر به سوی مدینه، بت پرستان که بار دیگر خود را شکست خورده و نقشه شان را برآب رفته می دیدند با سرعت به جستجوی پیامبر پرداختند.
در میان قریش مردی بود که در یافتن رد پا بسیار کاردان بود. چند تن از بت پرستان مکه در پی اش فرستادند و ازو خواستند تا پیامبر را ردگیری کند. وی رد پیامبر را دنبال کرد تا به غاری رسید. پیامبر و ابوبکر در غار پنهان شده بودند و از شکافی بیرون را می نگریستند. به فرمان خداوند عنکبوتی بر در غار تار تنید و کبکی در آنجا لانه گزید و تخم گذاشت.
مرد ردشناس تا کنار شکاف غار رسید. همانجا ایستاده و گفت: محمد و یارش از اینجا نگذشته اند و درون این غار هم نمی توانستند شد؛ زیرا اگر درون رفته بودند، این تارها می گسست و این تخم ها می شکست، دیگر نمی دانم؛ یا همین اینجا در زمین فرورفته اند و یا به آسمان فرارفته اند! و بدین گونه بیت پرستان بر پیامبر دست نیافتند و وی از مرگ رست. [این داستان در نُبی نیامده است.]
۱۷- بست موری را کمر چون موی سر / کرد او را با سلیمان همکمر
قلمرو زبانی: مور: مورچه / را: اضافه گسسته [موری را کمر: کمر موری را] / کمر: کمر، کمربند / قلمرو ادبی: چون موی سر: تشبیه / مور، موی: جناس
بازگردانی: خداوند کمر موری را همچون موی سر باریک ساخت و [به او این مقام را داد که ] با سلیمان دیدار کند و با وی همراه شود.
پیام: قدرت خداوند
در برخی پچین ها: کرد او را با سلیمان در کمر// کرده او را با سلیمان در گذر
داستان سلیمان و مور:
روزی سلیمان با لشکریان شکوهمندش از راهی می گذشت که به سرزمین موران رسید. یکی از موران که شکوه سلیمان و سپاهیانش را دید اندیشید که نکند موران زیر دست و پای لشکر سلیمان لگدکوب شوند، ازین رو به دیگر موران گفت به زیر زمین پناه برید.
سلیمان سخن مور را شنید؛ لبخندی زد و و مور را فراخواند و با او به گفتگو پرداخت و گفت: ای مور، مگر نمی دانی که من پیغمبر خدایم و به کسی ستم نمی کنم؟ …
۱۸- خلعت اولاد عباسش بداد / طاء و سین بیزحمت طاسش بداد
قلمرو زبانی: خلعت: جامگی، جامه هدیه / خلعت اولاد عباس: تنجامه عباسیان سیاه بوده است / طاس: تاس، کاسه، لگن / قلمرو ادبی: طاء و سین: اشاره به سوره نمله که با «طس» آغاز می شود. / بیزحمت طاس: کنایه از اینکه بی اینکه کاری بکند و رنجی ببرد
بازگردانی: به مور پوست سیاهی همانند جامه عباسیان داد و بی آنکه رنجی بکشد نامش را عنوان سوره ای کرد و پیشانی سوره را با «طس» آغاز کرد.
پیام: قدرت خداوند
۱۹- سوزنی چون دید با عیسی به هم / بخیه بر رویش فکند او لاجرم
قلمرو زبانی: بخیه: درز، کوک / لاجرم: به ناچار / قلمرو ادبی: بخیه: مجاز از گره / بخیه بر رویش فکند: کنایه از اخم کردن و خشم گرفتن / تلمیح
بازگردانی: خداوند چون سوزنی را با عیسی به هم دید، اخم کرد و بر عیسا خشم گرفت.
پیام: بایستگی نادلبستگی
در برخی پچین ها: بخیه با روی اوفکندش لاجرم: مور را با سلیمان گلاویز و درگیر کرد.
داستان سوزن عیسا:
سوزن عیسی، سوزنی است که فرشتگان در جامه عیسا یافتند و او را به سبب همان سوزن در آسمان چهارم نگاه داشتند:
خدای تعالی او را [عیسی] به آسمان چهارم برد؛ چون آنجا رسید امر آمد فریشتگان را بنگرید تا با وی [عیسا] از دنیا هیچ چیز هست؛ اگر نیست، وی را به آسمان هفتم آرید. نگاه کردند با وی سوزنی یافتند در گریبان پلاس که چهل سال بود تا آن را پوشیده داشت؛ و آن وقت سه شبانه روز بود تا عیسی چیزی نخورده بود؛ چون آن سوزن دیدند با وی، ندا آمد که عیسی را هم آنجا بدارید. بیت المعمور را مسکن وی کردند تا به روز قیامت آن وقت از آسمان به زمین آید. (قصص قرآن مجید)
۲۰- تیغ کوه از لاله خون آلود کرد / گلشن نیلوفری از دود کرد
قلمرو زبانی: تیغ: تیغه، شمشیر [اینجا منظور خط الرأس کوه است.] / گلشن: گلخانه / قلمرو ادبی: گلشن نیلوفری: استعاره از آسمان / تلمیح به آیه «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ» [آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود.]
بازگردانی: بالای کوه را از گل لاله، سرخ فام کرد و آسمان را از دود آفرید.
پیام: همه چیز به دست خداوند است
۲۱- پاره پاره خاک را در خون گرفت / تا عتیق و لعل ازو بیرون گرفت
قلمرو زبانی: لعل: نام سنگی گرانبها به رنگ سرخ، عربی شده «لال» از فارسی / قلمرو ادبی: حسن تعلیل
بازگردانی: تکه تکه خاک را در خون گرفت تا اینکه سنگ عتیق و لعل از زمین بیرون آید.
پیام: آفرینش مور
۲۲- در سجودش روز و شب خورشید و ماه / کرد پیشانی خود بر خاک راه
قلمرو زبانی: سودن: ساییدن، مالیدن / قلمرو ادبی: ماه، راه: جناس / جانبخشی (خورشید و ماه پیشانی خود بر خاک راه کرد) / روز و شب: تضاد
بازگردانی: خورشید و ماه روز و شب در سجود خداوند، پیشانی خود را بر خاک راه مالیده اند.
پیام: فرمانبرداری از خدا
۲۳- هست سیمایی ایشان از سجود / کی بود بیسجده سیما را وجود
قلمرو زبانی: سیما: چهره / سیمایی: نشاندار بودن / بُوَد: می باشد / را: دارندگی / قلمرو ادبی: پرسش انکاری / سجود، وجود: جناس ناهمسان / سیمایی: اشاره به آیه «سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» [نشانه و اثر سجود در چهره هایشان پیداست.]
بازگردانی: در سیمای ایشان اثر سجده دیده می شود (اشاره به لکه های سیاه بر روی خورشید و ماه دارد). کی سیما بیسجده وجود خواهد داشت؟
پیام: فرمانبرداری از خدا لازمه وجود یافتن است
۲۴- روز از بسطش سپید افروخته / شب ز قبضش در سیاهی سوخته
قلمرو زبانی: بسط: گشادگی / افروختن: روشن کردن / افروخته: روشن / قبض: گرفتگی / قلمرو ادبی: حسن تعلیل (بهانگی نیک، دلیلتراشی): وجود روز و شب به خاطر قبض و بسط خداوند است. / بسط، قبض- سپید، سیاه: تضاد / شبه موازنه/ تلمیح به آیه «وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (و خداست که میگیرد و میدهد؛ و همه به سوی او باز گردانده میشوید.)
بازگردانی: روز از گشادگی خداوند سپید و روشن است. شب از قبض خداوند در سیاهی سوخته است.
پیام: همه از خداست
اصطلاح قبض و بسط در عرفان: «قبض» یعنى حالت گرفتگى روح خداجو و «بسط» یعنى حالت شکفتگى و گشادگی آن.
۲۵- طوطیی را طوق از زر ساخته / هدهدی را پیک ره برساخته
قلمرو زبانی: «را»ی نخست: برای / «را»ی دوم: مفعولی / طوق: حلقه، گردنبند / طوق از زر: طوق زرین (وجه شبه: زرد بودن)/ پیک: نامه بر / قلمرو ادبی: گونه ای موازنه
بازگردانی: برای طوطیی طوق طلایی ساخته است و هدهدی را نامه بر کرده است.
پیام:
۲۶- مرغ گردون در رهش پر میزند / بر درش چون حلقهای سر میزند
قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / گردون: آسمان / قلمرو ادبی: مرغ گردون: اضافه تشبیهی (آسمان مانند مرغ است) / در رهش پر میزند، بر درش … سر میزند: کنایه از اینکه فرمانبردار اوست. / چون حلقهای: تشبیه، جانبخشی / پر، سر: جناس
بازگردانی: آسمان در راهش فرمانبردار خداست. مانند حلقه در، فرمان خداوند را می برد و سراغ او را می گیرد.
پیام: فرمانبرداری
۲۷- چرخ را دور شبانروزی دهد / شب برو روز آورد روزی دهد
قلمرو زبانی: را: به / دور: چرخش / قلمرو ادبی: چرخ: استعاره از آسمان / تضاد: شب، روز/ روز، روزی: جناس ناهمسان افزایشی
بازگردانی: به آسمان چرخش شبانروزی داده است. شب را برای آسمان روز می کند و به او روزی میدهد.
پیام:
۲۸- چون دمی در گل دمد آدم کند / وز کف و دودی همه عالم کند
قلمرو زبانی: دم: نفس / دمیدن: فوت کردن / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / تلمیح به داستان آدم / تلمیح به آیه «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ» [آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود.]
بازگردانی: هنگامی که لحظه ای در گل و لای فوت می کند، آدم می سازد؛ و از کف و دودی همه جهان را پدید می آورد.
پیام: آفرینش آدم و جهان
۲۹- گه سگی را ره دهد در پیشگاه / گه کند از گربهای مکشوف راه
قلمرو زبانی: پیشگاه: بارگاه / مکشوف: کشف شده، آشکار / قلمرو ادبی: تلمیح به اصحاب کهف و سگ ایشان
بازگردانی: گاهی سگی (سگ اصحاب کهف) را در پیشگاهش راه میدهد و گاهی با گربهای راه را آشکار میکند.
پیام:
تلمیح مصراع نخست:
اصحاب کهف (یاران غار) عدهای ایماندار مسیحی اند که در دوران فرمانروایی یکی از پادشاهان روم باستان به نام دقیانوس، در شهری به نام افسوس که در ترکیه امروزی واقع بود، میزیستند و همگی جز چوپانی و سگش از اشرافزادگان و درباریان. ایشان دین خود را پنهان میداشتند، چرا که دین مسیحی ممنوع بود و پادشاه روم ایشان را تحت پیگرد قرار داده بود. این گروه از دست دقیانوس گریختند و به غاری پناه گرفتند و همانجا، به خوابی ژرف – حدود سیصد سال – فرورفتند.
تلمیح مصراع دوم:
در تفسیر سورآبادی درباره گربه و ماجرای اصحاب کهف چنین آمده است. «وقتی از ملکی از ملوک اطراف تهدیدنامهای رسید به دقیانوس که تو نصیبِ خویش از جهان تمام برداشتی و کامِ خویش از ولایت بیافتی. کنون پیر شدی، ولایت به من تسلیم کن و گر نه حرب را ساخته باش که من آمدم به دیدارِ تو. دقیانوس دانست که با وی برنیاید، بترسید از تهدید وی، آن را پنهان میداشت از ارکانِ مملکتِ خویش تا روزی که طعام بخورده بودند، مکسلمینا آب بر دستِ وی میریخت تا دست بشوید. گربهای بر بامِ آن گنبد بدوید، دقیانوس پنداشت که آن ملک تاختن آورد، رنگِ روی وی بگشت و لرزه بر دست و پای وی اوفتاد. مکسلمینا در وی نگرست آن تغیّر بر وی بدید. به خرد خویش بدانست که او خدایی را نشاید که اگر وی خدا بودی بدان مقدار واقعه از جا بنشدی.»
۳۰- چون سگی را مرد آن قربت کند / شیرمردی را به سگ نسبت کند
قلمرو زبانی: قربت: نزدیکی / قلمرو ادبی: شیرمرد: تشبیه (مردی مانند شیر)/ مصراع نخست، تلمیح به داستان مردی که به سگی آب داد / مصراع دوم، تلمیح به داستان بلعم باعورا
بازگردانی: خداوندیی که به خاطر سگی، مردی را به خودش نزدیک میکند و شیرمردی (بلعم باعورا) را سگ میخواند و جایگاه معنوی او را از او می گیرد.
پیام:
در برخی از پچین ها: چون سگی با دانش خدمت کند / شیرمردان را بدو نسبت کند
داستان مرد و آب دادن سگ:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت / برون از رمق در حیاتش نیافت
کله دلو کرد آن پسندیده کیش / چو حبل اندر آن بست دستار خویش
به خدمت میان بست و بازو گشاد / سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد / که داور گناهان از او عفو کرد
الا گر جفاکاری اندیشه کن / وفا پیش گیر و کرم پیشه کن
کسی با سگی نیکوی گم نکرد / کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
کرم کن چنان کت برآید ز دست / جهانبان در خیر بر کس نبست
داستان بلعم باعورا:
بلعم باعورا خدامردی بود که در روزگار موسا می زیست و از دانشمندان بنی اسرائیل به شمار می آمد. وی به سوی فرعون گرایید و از موسا روی برگرداند؛ ازین رو جایگاه معنوی خود را از دست داد.
نام بلعم باعورا آشکارا در نبی نیامده است؛ اما بسیاری از گزارشگران مضمون آیات ١٧۵ و ١٧۶ سوره اعراف را دربارهٔ او می دانند:
﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوین﴾
و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیههای خود را به او دادیم؛ اما خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی اش افتاد و از گمراهان گردید.
﴿وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون﴾
و اگر خواستمان بود، او را با این آیهها فرامیبردیم؛ ولی او به زمین دل بست و در پی هوای نفس بود. داستان او همچون داستان سگی است که اگر به او تازش آوری، له له کند و اگر او را وانهی نیز له له کند. این داستان گروهی است که آیههای ما را دروغ پنداشتند؛ پس سرگذشتها را بازگو، شاید اندیشه ورزی کنند.