◙ زنگ نقّاشی بود، دلخواه وروا نبود. خشکی نداشت. به جد گرفته نمیشد. خنده درآن روا بود. «صاد»معلمّ ما بود؛ آدمی افتاده و صاف . سالش به چهل نمیرسید . دور نبود. صورتک به رو نداشت. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن دستی نازک داشت. نقشبندی اش دلگشا بود و رنگ را نگارین میریخت .آدم در نقشه اش نبود و بهتر که نبود. درپیچ و تاب عرفانیِ اسلیمی،آدم چه کاره بود؟!
قلمرو زبانی: دلخواه و روان بود: دوست داشتنی بود و زود میگذشت / خشکی نداشت: خسته کننده نبود / به جد گرفته نمیشد: جدی گرفته نمیشد / روا: جایز / صورتک: نقاب / افتاده: فروتن / صاف: پاکدل / نگارنقشه: نقاشی / نازک: ظریف / نقش بندی: نقاشی / دلگشا: دوست داشتنی / عرفانی: خداشناسی / اسلیمی: ممال اسلامی / در پیچ و تاب … بود؟!: پرسش انکاری / قلمرو ادبی: خشکی نداشت: حس آمیزی / معلم دور نبود: کنایه از اینکه صمیمی بود / صورتک به رو نداشت: کنایه از اینکه صادق و ساده بود / در کاری دست داشتن: کنایه از مهارت و توانمندی داشتن / رنگ را نگارین میریخت: کنایه از اینکه خوب رنگ آمیزی میکرد
بازگردانی: زنگ نقّاشی بود، دوست داشتنی و زودگذر بود. خسته کننده نبود. جدی گرفته نمیشد. خنده در آن جایز بود. صاد معلمّ ما بود؛ آدمی فروتن و پاکدل. سالش به چهل نمیرسید. با ما صمیمی بود. یکرنگ و یکدل بود. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن مهارتی باظرافت داشت. نقاشی اش جالب بود و رنگ آمیزی اش بسیار خوب بود. آدم نقاشی نمیکرد و بهتر که انسان را نقاشی نمیکرد. در پیچ و تاب عرفانیِ نقشه مینیاتور، بهتر است آدم نباید؟!
پیام: توصیف آموزگار
◙ معلمّ، مرغان را گویا میکشید؛ گوزن را رعنا رقم میزد؛ خرگوش را چابک میبست؛ سگ را روان گَرته میریخت؛ امّا در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود و مرا حدیثی از اسب پردازی معلمّ در یاد است.
قلمرو زبانی: گویا: سخن گوینده / رعنا: قد بلند / میبست: نقاشی میکرد / گرته: گرده، پودر / بیرنگ: طراحی / حدیث: داستان / قلمرو ادبی: گرته میریخت: کنایه از اینکه رونوشت میگرفت، طراحی میکرد / حرفی به کارش بود: کنایه از اینکه ماهر نبود و اشکال داشت
بازگردانی: معلمّ، مرغان را زنده و طبیعی میکشید؛ گوزن را زیبا رقم میزد؛ خرگوش را زنده و زرنگ نقاشی میکرد؛ سگ را خوب طراحی میکرد؛ امّا در طراحی اسب توانمند نبود و من داستانی از اسب کشیدن معلمّم در یاد دارم.
پیام: توانایی در نقاشی
◙ منظور از “چابک میبست” و “گرته میریخت” چیست؟ «سگ را روان گرته میریخت. خرگوش را چابک میبست.»
◙ سال دوم دبیرستان بودیم .اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود .در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم. لولهای کاغذ زیر بغل داشت .لوله را روی میز نهاد .نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود . معلمّ را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست.
قلمرو زبانی: لابد: احتمالا / رونگاری: کپی کردن / قلمرو ادبی: چشم به راه: کنایه از منتظر بودن / نقطه چینی: کنایه از نقاشی کردن /
بازگردانی: سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما. در کلاس نشسته بودیم و منتظر آموزگارمان بودیم. او آمد. بلند شدیم و نشستیم. لولهای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و حتما ناتمام بود. معلمّ ما عادت داشت که نقشۀ نیم کاری را با خود به کلاس میآورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میکشید و ما را به رونگاری آن وامیداشت و خودش به نقاشی نقشۀ خودش میپرداخت.
پیام:
◙ معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:»خرگوشی میکشم تا بکشید.« شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکی شان برخاست» :خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است «و از ته کلاس شاگردی بانگ زد اسب و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود .از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب».
قلمرو زبانی: برانگیخت: تحریک کرد (بن ماضی: برانگیخت، بن مضارع: برانگیز) / برخاست: بلند شد(بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز) / مشوش: نگران و پریشان، آشفته / از در: از روی، به خاطر / ناسازی: مخالفت / تنی چند: چند نفر / به درد … نمیخورد: مناسب نیست / پی بردیم: فهمیدم / دم گرفتیم: همصدا شدیم و تکرار کردیم / قلمرو ادبی: راه دست خودش نیست: کنایه از اینکه برای او مشکل است / اتاق: مجاز از دانش آموزان
بازگردانی: معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:»خرگوشی میکشم تا بکشید.« شاگردی از روی مخالفت فریاد زد و گفت خرگوش نه و شیطنت دیگران را تحریک کرد. صدای یکیشان برخاست» :خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است» و از ته کلاس شاگردی فریاد زد اسب و چند تن با او هم صدا شدند «اسب، اسب». معلمّ آشفته شد. مخالفت کرد و گفت چرا اسب برای شما مناسب نیست. پی بردیم خودش هم در کشیدن اسب مشکل دارد و این بار همه شاگردان برخاستند و همه با هم همسخن شدند که «اسب، اسب».
پیام:
◙ معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم . معلّم آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طرّاحی آغاز کرد «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیمرخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود .اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد.
قلمرو زبانی: باشد: موافقم / خلف صدق: جانشین راستین / نیاکان: ج نیا؛ جدّ / هنرور: هنرمند / از سر: به خاطر / به کمال نشان داد: کامل نشان داد / قلمرو ادبی:
بازگردانی: معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: موافقم اسب میکشم و طراحی را آغاز کرد. «صاد» هرگز هیچ جانوری را جز از پهلو نکشیده بود. جانشین شایسته نیاکان هنرمند خودش بود. نمایش نیم رخ موجودات زنده رازی در بر داشت و به خاطر نیازی بود. اسب از پهلو، اسب بودن خود را کاملا نشان میداد.
پیام:
◙ دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن بازآمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه فرارفت و دو دست را تا فراز کُلّه نمایان ساخت .سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند. دستش را پایین برد و مردّد مانده بود .صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست.
قلمرو زبانی: وقب: هر فرورفتگی / فرود: پایین آمد / فک: آرواره / پیمود: طی کرد (بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / آخُره: قوس زیر گردن / یال: موی گردن اسب / غارب: میان دو کتف / گرده: پشت، بالای کمر / فرا رفت: بالا رفت / بازآمد: بازگشت / کُلّه: برآمدگی پشت اسب / گرته زد: طراحی کرد / از کار بازماند: کار را ول کرد / مردّد: دودل / قلمرو ادبی:
بازگردانی: دست معلمّ از فرورفتگی کمر حیوان روان شد؛ پایین آمد. لب را کنار صورت کشید. فکّ زیرین را طی کرد و در قوس زیر گردن اسب ماند؛ سپس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و میان دو کتف پایین آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ بالای کمر را برآورد (کشید)؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن برگشت. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه بالا رفت و دو دست را تا فراز کُلهّ آشکار کرد. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو طراحی کرد. از کار دست کشید. دستش را پایین برد و دودل مانده بود. تصویر از او چیزی میطلبید؛ میگفت من را تمام کن.
پیام:
◙ کُلۀّ پاها مانده بود، با سُمها، و ما چشم به راه آخرِ کار و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا معلمّ درنماند. گریزی رندانه زد که به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری ساخت و حیوان را تا ساق پا به علف نشاند. شیطنت شاگردی گُل کرد؛ صدا زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از مَخمصه رَسته بود، به خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
معلمّ نقّاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا به کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی به شیوۀ معلمّ خود میکند.
قلمرو زبانی: و ما چشم … مشکلِ «صاد»: حذف به قرینه لفظی / گریز زدن: خلاص شدن / انجامیدن: به پایان رسیدن / درنماند: گیر نیفتاد / رندانه: زیرکانه / مخمصه: تنگنا، بدبختی و غم بزرگ، گرفتاری / رستن: نجات یافتن(بن ماضی: رست، بن مضارع: ره) / گل کردن: شکفت / خون سردی: آرامش / حقیر: ناچیز / صورتگری: نقاشی چهره / قلمرو ادبی: سراپا: مجاز از همه وجود / گل کردن: استعاره پنهان
بازگردانی: برآمدگی پاها و سُمها مانده بود، و ما منتظر پایان کار بودیم و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا آموزگار گیر نیفتاد. زیرکانه از این تنگنا خلاص شد این به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری را نقاشی کرد و حیوان را تا ساق پا در علف نشاند. شیطنت شاگردی شکفت و فریاد زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از تنگنا نجات یافته بود، با خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
معلمّ نقّاشی مرا خبر کنید که شاگرد وفادار حقیر تو، هر جا در کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی اش را به شیوۀ معلّم خودش میکند.
پیام:
اتاق آبی، سهراب سپهری
کارگاه متن پژوهی
قلمرو زبانی
۱- سپهری، برای کلمە «نقاشـی کردن» از چه معادلهای معنایی دیگری استفاده کرده است؟
– نقش بندی/ کشیدن/ رقم زدن/ بستن/ گَرته ریختن / گرته زدن / بیرنگ/ پرداختن / طرح ریختن/ رونگاری/ نقطه چینی / ساختن
۲- برای هر یک از موارد زیر، یک مترادف از درس بیابید.
■ برآمدگی پشت پای اسب: کُلّه ■ چنبرۀ گردن: آخره ■ میان دو کتف: غارب
۳- از متن درس، چهار واژۀ مهم املایی بیابید و بنویسید.
– صاف/ رعنا/ صدق/ وَقب/ مَخمصه
۴- نقش دستوری کلمات مشخص شده را بنویسید.
»صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. / صاد: نهاد / هرگز: قید / جانور: مفعول / پهلو: متمم
۵- به کاربرد حرف «و» در جملههای زیر توجه کنید:
الف) زندگی و سفر مانند هم هستند. / واو عطف
ب) در طول زندگی، سفر میکنیم و در سفر هم زندگی میکنیم. / واو پیوند
پ) گفت وگو با همسفران همدل، دلپذیر است.
«و» در جملۀ » الف»، دو یا چند کلمه را به هم پیوند داده اسـت؛ بـه این نوع » و«، »واو عطف» میگویند.
« و» در جملۀ » ب»، دو جمله را بـه هم ربط داده اسـت. بـه این » و» که معمولا پس از فعل میآید و دو جمله را به هم میپیوندد، «نشانۀ ربط یا پیوند» میگویند.
«و » در جملۀ «پ » اجزای یک واژه را به هم پیوند داده است؛ به این نوع «و»، «میان وند» می گویند.
◙ اکنون از متن درس، برای کاربرد هر یک از انواع » و» نمونهای بیابید و بنویسید.
کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن دستی نازک داشت. واو پیوند / زنگ نقّاشی دلخواه و روان بود.واو عطف
قلمرو ادبی
۱- در کدام قسمت از این متن، میتوان نشانههای شاعری نویسنده را یافت؟
– در سراسر متن میتوان نشانههای شاعری نویسنده را یافت ولی در بخش «دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به … و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند. دستش را پایین برد و مردّد مانده بود. صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست…. » این توانمندی آشکارتر است.
۲- دو کنایه در متن درس پیدا کنید و مفهوم آنها را بنویسید.
صورتک به رو نداشت: کنایه از اینکه صادق، ساده و یکرو بود / حرفی به کارش بود: کنایه از اینکه ماهر نبود
قلمرو فکری
۱- از نظر نویسنده، کلاس درس نقاشی در مقایسه با کلاس درسهای دیگر چه ویژگیهایی داشت؟
– دوست داشتنی و زودگذر بود. خسته کننده نبود. جدی گرفته نمیشد. خنده در آن جایز بود.
۲- معنی و مفهوم هریک از عبارتهای زیر را بنویسید.
■ خلف صدق نیاکان هنرور خود بود. = جانشین شایسته نیاکان هنرمند خودش بود.
■ اسب از پهلو، اسبی خود را به کمال نشان میداد. = اسب از پهلو، اسب بودن خود را کاملا نشان میداد.
۳- …………………………………………………………….
بسیار عالی و تمام و کمال به شرح جزئیات مباحث ادبی پرداخته و تقریبا جای سوال باقی نمی ماند از استاد بزرگوار بسیار سپاسگزارم