در بخش پیش وامگیری آسیبشناسی شد و زیان وامواژهها بررسی گردید. اینک به بررسی چرایی رخنه سازههای بیگانه میپردازیم. یکی از راههای ستیز و پیکار با وامواژهها، خشکاندن راهها و سرچشمههای وامگیری است. ما میباید راهی بیابیم که وامگیری فروخوشد و پیش از رخنه وامواژهها رویاروی آن دیوار و بارویی افراشته آید. پیشگیری باید پیش از درمان به انجام رسد. بررسی چرایی وامگیری میتواند ما را به شناخت راههای پیشگیری راهنمون گردد. رخنه وامواژهها و سازههای نیرانی به علتهای گوناگونی رخ میدهد که برخی از این علتها، برونزبانی است و برخی، درونزبانی. پارهای از این علتها در زیر بررسی میشود.
بیگانهگرایی و خودباختگی
یکی از راههای رخنه وامواژهها، ایرانیانیاند که به کشورهای دیگر رخت میکشند یا در ایران به آموزش زبانهای دیگر میپردازند. برخی از این زبانآموزان، خواسته یا ناخواسته، واژههای زبانهای دیگر را در سخن خود به کار میبرند و بدین وسیله وامواژهها در نوشتار و گفتار رواج مییابد. در گذشته دبیران عربیدان، بیشمار واژه تازی را در فارسی رواج دادند و امروزه برخی از خودباختگان که گمان میبرند فرنگیدانی و فرنگزدگی نشانه پیشرفت و فرهیزش است، وامواژههای انگلیسی را در پارسی رواج میدهند. دانستن زبانهای دیگر ناپسند نیست و هر کس زبانی را بداند با جهان تازهای آشنا شده است؛ امّا دانستن زبان دیگری بجز پارسی نباید بهانه گزایش زبان میهنی باشد.
به هر زبانی سخن میگوییم باید بکوشیم نغز و درست سخن بگوییم و هنجارهای آن زبان را پاس بداریم. پیشرفت کشورهای فراصنعتی در گرو واژههایشان نیست. پیشرفت ایشان در گرو علمی اندیشیدن است. راه پیشرفت و شکوفایی دانش، اندیشهورزی است نه پیروی کورکورانه از فرهنگ باخترزمین. بسیاری از مردم از واژههای کامپیوتر، تکنولوژی، پرفکت و هزاران وامواژه دیگر بهره میجویند و گمان میبرند با این رفتار به جانمایه دانش دست یافتهاند. دانستن زبان دیگر، سبب سربلندی و فرهیختگی است؛ امّا هر کس زبانی را دانست نمیتوان او را اندیشمند شمرد. بسیاری را میشناسم که به کشورهای پیشرفته رخت کشیدهاند و مدّتها در این کشورها میزیند؛ امّا علمی نمیاندیشند و هنوز به سنّتهای نادرست خود پایبندند. دلیلی ندارد که هر کس در کشور پیشرفتهای میزید، صددرصد درستاندیش و روشناندیش باشد. به کار گرفتن واژههای فرنگی نشانگر روشناندیشی و پیشرفتگی نیست.
برای بسیاری از وامواژهها برابر فارسی خوشآوا و گوشنواز در دست است، مانند: رایانه، فناوری، نغز… . مایهوری واژگان فارسی در دست ما ایرانیان است. اگر زبانمان را پاس نداریم، بیگمان آسیبهای جانگزایی خواهد دید. جهان، ایرانیان را با سرایندگان و سخنوران سترگ خود میشناسد. ایرانی بودن سبب سربلندی ماست؛ زیرا سخنوران سترگی را در دامان خود پروردهایم. میباید پاس آن را بداریم و در راستای گذشته پرشکوهمان راه بسپریم. نباید آموزش زبان انگلیسی به نابودی فارسی بینجامد. فارسی جایگاه خود را دارد و آموزش انگلیسی جایگاه خود را. هر کدام از این زبانها را میباید جداگانه آموخت. این زبانها را نباید با هم آمیخت. از گذشته درس باید گرفت. زمانی عربیدانی پارسی را گزایید و امروزه انگلیسیدانی.
ناآشنایی نویسندگان و ترجمهگران با زبان پارسی
یکی دیگر از راههای رخنه وامواژهها، ناآشنایی نویسندگان با زبان پارسی و کمکوشی و تنآسانی ایشان است. به سادگی میتوان با جستجو در فرهنگهای برابریاب یا فرهنگهای دوزبانه برای بسیاری از وامواژهها برابری یافت؛ امّا برخی از نگارندگان و ترجمهگران کمکوش به هیچ کوشش و جویشی دست نمیزنند و کمکوشی خود را به گردن ناتوانی فارسی میافکنند. پژوهندگان کمکار که به وامواژهها چنگ مییازند یکی از سببسازان گسترش وامواژهها در پارسیاند. نگارندگان میباید بدانند که به پارسی زبان گشودن نشانه آشنایی با همه توانمندیهای زبان نیست. هیچ سخندانی از همه گنجینه واژگانی زبان آگاه و هژیر نیست. دری نزدیک به یک هزار هزار واژه دارد. هیچ سخنگویی همه این واژهها را نمیشناسد.
زبانوران کوچه و بازار و مردمی که در دانشگاه، ادب پارسی نخواندهاند، بیش از سی هزار واژه را از برندارند و گاهی واژههای آشنا را نیز به یاد نمیآورند. چگونه میتوان چشم داشت که ترجمهگری که رشتهاش ادب پارسی نیست، همه واژههای نیازیاش را بشناسد و بینیاز از جستجو باشد. میباید از نویسندگان و ترجمهگران درخواست که بیشتر بپژوهند و در نخستین گام از به کار بردن وامواژههای دلخراش بپرهیزند. ایشان نباید ناتوانی خود را به گردن ناتوانی زبان دری بیفکنند. پارسی، زبانی است گسترده و ناشناخته. شوربختانه، در دانشکدههای ادب پارسی نیز دری ناشناخته مانده است و بیشتر استادان گمان میبرند همه چیز را درباره این زبان میدانند و باید به عربیدانی و عربیپژوهی روی آورند. نگارنده کمتر کسی را میشناسد که توانمندیها و وندهای دری را به ژرفی و نغزی بشناسد و بتواند از همه این توانمندیها بهرهمند شود. توش و توان ساخت واژههای آمیغی در زبان دری بیهمتا ست و کمتر زبانی را میتوان با این توانمندی یافت؛ امّا این توانمندی میباید به کار گرفته شود. از ترجمهگران باید درخواست که با بنیادهای ترجمه آشنا شوند و ترجمه را هنر با ارزشی بشمارند که کم از کتابنوشتن نیست و گاه، ارزشی بیش از اصل کتاب خواهد داشت.
خوگرفتن به واژههای بیگانه
خواه ناخواه آموزگاری که پیوسته با زبان دیگری سر و کار دارد، واژههای دری را فراموش میکند و به جای پارسی، واژههای زبانهای دیگر را به یاد میآورد. امروزه میبینیم که برخی از خانوادهها خردسالان خود را از کودکستان با زبان انگلیسی آشنا میکنند؛ البته نمیتوان این کردار را صددرصد نادرست دانست؛ امّا باید به یاد داشت، نوباوهای که از پنج شش سالگی با زبان دیگری آشنا میشود و با فرهنگ دیگری میبالد، به دشواری میتواند در بُرنایی و پرمایگی گرایش و گرایهای به آن زبان نداشته باشد. جای شگفتی است که ما ایرانیان فرزندانمان را از کودکستان با زبان انگلیسی آشنا میکنیم؛ امّا هیچ نمیاندیشیم که چرا واپس ماندهایم و این اندازه پیرو و وابسته فرنگیان گشتهایم. دریغا دریغ که اگر فرنگی موی خود را همچون جوجه تیغی افراشته بدارد و دنبالهای بر پشت بربندد، بیدرنگ برخی دنبالهرو ایشان خواهند شد و خود را بسان ایشان خواهند آراست؛ امّا هیچ نیمنگاهی به روشهای علمی و سختکوشی ایشان نداریم. بهتر است به جای زبانآموزی در پی آن باشیم که فرهنگ باخترزمین را بشناسیم و دگردیسی بنیادین در فرهنگ کشورمان پدید آوریم. چرا ما به جایی رسیدهایم که خودباختگانه هر آیین فرنگی را میپسندیم؛ امّا در اندیشه آن نیستیم که رفتار و سنتهای نادرست خود را فروبنهیم.
امروزه شبکههای برونمرزی فراوانی پا گرفته و هر یک از این شبکهها، بینندگان فراوان و پرشماری دارد. این شبکهها بیشتر به دست ایرانیانی پی افکنده میشود که سالها در فرنگ زیستهاند و روز و شب با زبانهای دیگر سر و کار دارند. بازیگران و میهمانان این شبکهها که گاه فرنگزادهاند، به خوبی نمیتوانند به پارسی سخن بگویند. این شبکهها میتوانند در آینده بر زبان بسیاری از مردم اثر بنهند و زبان مردم ایران را بپریشند. دستاندرکاران این شبکهها با واژههای بیگانه خو میگیرند و بر پایه هنجار کمکوشی، همان وامواژههای آشنا را به کار میبرند. چه خوش است اگر زبان این شبکهها به دست سخندانان بیفتد و تکاپویی به انجام رسد تا زبان این شبکهها ویرایش و پیرایش شود. افسوس که شبکههای درونمرزی نیز دست کمی از شبکههای برونمرزی ندارند و گویندگانشان، واژههای پارسی را نمیشناسند و وامواژهها را با متنهای ناشیوا و نااستوارشان درمیگسترند. هیچ نهادی نمیتواند همچون صدا و سیما بر زبان مردم اثر بنهد. گویندگان رسانهها میباید از کاردانان و پارسیشناسان نامآور برگزیده شوند و نثرشان میباید بارها ویراسته آید. به نظر میرسد که این نهاد هیچ خارخاری برای به کار بردن واژههای فرهنگستان نداشته باشد و خواهان تک و تابی برای رواج نوواژهها نباشد.
روزگاری خو گرفتن به زبان تازی سبب رخنه این زبان در پارسی شد و امروزه زبان انگلیسی. دینپژوه و دینوری که پیوسته متنهای تازی را میخواند و با این زبان آشنا میشود و سررشته چندانی از پارسی ندارد، پر روشن است که با نوشتن کتاب، پارسی را خواهد گزایید. او گمان خواهد برد که فارسی ناتوان است و نادانی خود را به گردن پارسی مینهد. از این دینپژوهان باید پرسید که شما چند سال درباره زبان دری پژوهیدهاید که به سادگی و با بُرّایی دربارهاش داوری میکنید؟ آیا کسی که پارسی را درست نمیتواند سخن گفت میتواند نغزیها و توانمندیهای این زبان را بشناسد و این توانمندیها را به کار گیرد؟ از ایشان باید درخواست که نخست پارسی را بیاموزند؛ سپس داوری کنند.
واژهسازی نابهنگام
برابرسازی نابهنگام نیز یکی دیگر از کاستیها و سستیهای ماست که سبب میشود، وامواژهها در زبانمان بگسترد. واژههای بیگانه در فارسی رواج مییابند و پس از دو سه دهه ما در اندیشه چاره میافتیم. مردمی که این وامواژهها را شناختند و در گفتگو به کار گرفتند، به دشواری واژه تازه را جایگزین آن خواهند کرد. میباید پیش از رواج وامواژه برابرسازی انجام گیرد. اگر پیش از رخنه وامواژه، برابر پارسی آن در دسترس مردم و ترجمهگران باشد، واژگان بیگانه کمتر در زبان راه مییابند.
از سوی دیگر واژههایی ساخته میشود؛ امّا کارگزاران و کشورداران، هیچ کار بایستهای برای رواج نوواژهها انجام نمیدهند. این نیز سبب میشود که تکاپوی فرهنگستان سترون بماند. واژه رایانه سه دهه پیش ساخته شد؛ امّا پس از چندین دهه هنوز رواج گسترده نیافته است. کمتر کارگزاری را دیدهام که بر آن باشد از نوواژهها و نوگزیدههای فرهنگستان پشتیبانی کند.
دادوستد و دانش باخترزمین
اگر به بازار جهان و ایران نگاهی بیفکنیم، درمییابیم که چه اندازه نسبت به صد سال پیش کالاها و دانش فنی پیشرفت کرده و گوناگون شده است. جهان امروز جهان فرآورش و فرآورده است. هر روزه کالایی تازه به بازار راه مییابد. آیا ما میتوانیم برای همه این کالاها و فناوریها واژه بیابیم؟ آیا در توان ما هست که پیش از هر کالایی برای آن، واژهای برگزینیم؟ این کنش، سرمایه هنگفتی میطلبد و این سرمایهگذاری در توش و توان ما نیست. چگونه میتوانیم با سرمایه اندکمان برای همه واژههای علمی برابر بیابیم؟! اگر یک دستگاه رایانه خانگی را فروشکافیم و قطعهها و ابزارهای آن را شناسایی کنیم، برای چند درصد از این قطعهها نام فارسی داریم. تعداد قطعههای یک رایانه از صدها هزار افزون خواهد شد. زبان ما تنها یک هزار هزار واژه دارد. در صورتی که زبان انگلیسی نزدیک به یک ملیارد. خواه ناخواه با آمدن کالاهای تازه، واژهها نیز به همراهشان به فارسی رخنه خواهد کرد. تا هنگامی که خودشکوفا نشدهایم و واژهها و دانش، خودجوشانه از زبانمان بیرون نتراویده، گمان نمیرود که شمار وامواژهها در گفتار پارسیزبانان کاستی شگرفی بپذیرد. مردمی که اقتصاد و دانشی شکوفا ندارند، خواهناخواه زبان و واژگانشان نیز شکوفا نخواهد بود. وابستگی علمی و اقتصادی بیگمان وابستگی زبانی را نیز در پی خواهد آورد. کالاهای وارداتی، زبانمان را نیز وارداتی خواهد کرد. اگر واژهنامهای را بگشاییم و نگاهی به آن بیفکنیم به آسانی میتوانیم دریافت که صنعت و دانش فنی ما در چه پایه و جایگاهی نشسته است.
شکست سیاسی و اقتصادی
شکست سیاسی یکی دیگر از علتهای رخنه وامواژههاست. ایران در جنگ قادسیه از تازیان شکست خورد و کشور به دست تازیان افتاد. شکست سیاسی ایران سبب شد که زبان پهلوی کنار رود و زبان پارسی نو جایگزین آن شود. شکست غزنویان از سلجوقیان نیز سببساز رخنه وامواژههای دیگری شد. شکست ایرانیان از مغولان کشورسوز، جانکاهترین کوبه را بر پیکر دانش و زبان نواخت. ایران از ارتش مغولان درشکست و کشور به دست تیرهای ددآیین افتاد. در همین روزگار بار دیگر نثر دری سر بر نشیب نهاد و واژههای مغولی در زبان پارسی رخنه کرد. شکست سیاسی سبب شد که توانمندیهای اقتصادی به دست دشمن افتد و با از میان رفتن زمینهها و زیرساختهای پیشرفت، رخنه وامواژهها و شکست فرهنگی در پی آن بیاید. اگر بخواهیم زبانمان را ناوابسته و خودایستا گردانیم، میباید اقتصاد و سیاست خودایستا و ناوابستهای داشته باشیم. اقتصاد وابسته و ناتوان بیگمان زبانی ناتوان و وابسته را به دنبال خواهد آورد.
ناشیوایی و نارسایی نوواژهها
آنچه در بالا یاد شد یکسره، علتهای برونزبانی بود و هیچگونه پیوستگی با خود زبان نداشت؛ امّا رخنه وامواژهها میتواند، علتهای درونزبانی نیز داشته باشد. یکی از علتهای درونزبانی رخنه وامواژهها، ناشیوایی و نازیبایی نوواژههاست. اگر نوساخته و نوآفریدهها، خوشآوا و نغز باشند همچنین کوتاه و دوهجایی، زبانوران به سوی آنها کشیده خواهند شد. واژه «آمار» به خوبی به جای «احصائیه» نشست. با اینکه آمار از واژهنامه پهلوی گرفته شده بود و در پارسی نو پیشینهای نداشت؛ امّا به آسانی رواج یافت. دلیل این کامیابی را میتوان در کوتاهی و خوشآهنگی این واژه دانست. اگر واژههای برنهاده فرهنگستان ناخوشآهنگ و درازآهنگ باشند بخت آن را نخواهند داشت که جانشین وامواژههای خوشآوا گردند.
نمونه دیگری میتوان آورد واژه «آتشنشانی» به جای «اطفاء الحریق» نشست. واژه آتشنشانی و آتشنشان پذیرفته شد؛ زیرا آتشنشان معنارسان است و شیوا؛ امّا اطفاء الحریق برای بیشتر مردم ناآشنا و ناشناخته است. «آتشنشان» کوتاه است و خوشآهنگ؛ امّا اطفاء الحریق درشتناک است و گرانبار. به گمان پژوهشگر صددرصد، بالگرد رواج خواهد یافت؛ زیرا از هلیکوپتر کوتاهتر و خوشآهنگتر است برآیند اینکه نوساخته نغز و کوتاه، آسانتر به جای وامواژه درازآهنگ و گوشآزار مینشیند.
از سوی دیگر نوواژهها میباید با سازههای شناخته شده زبان ساخته شده باشند. واژه ناآشنارو و گمنام به سختی پسند میافتد و به دشواری با پذیرش مردم همراه میشود؛ البته در زمینه واژههای علمی، گاهی نیاز به آن است که واژه ناآشنا باشد؛ زیرا بار معنایی به همراه خود ندارد؛ امّا در کل واژه آشنارو از واژه ناشناخته بهتر است.
دیگر شرطی که میباید در نظر گرفته شود، خوشهواژههاست. اگر واژهای در زبان دری وابسته به خوشهای باشد و چندین هم خانواده از آن در پارسی رخنه کرده باشد، میباید برای همه آنها برابر پارسی ساخت وگرنه آن واژه رواج نخواهد یافت؛ برای نمونه «رادیولوژی»، خوشهواژه است: رادیولوژی، رادیوگرافی، رادیولوژیست و رادیوگرافی. همه این واژهها در پارسی رواج یافتهاند و هنگام واژهسازی میباید برای همه آنها برابر پارسی ساخت. در برابر این واژهها میتوان پرتوشناسی، پرتونگاری، پرتوشناس و پرتونگار را نهاد. اگر تنها برای یکی از این لغتها برابر پارسی بسازیم، نوواژه در پارسی رواج نخواهد یافت؛ زیرا زبانوران نمیتوانند برای دیگر واژههای همخانواده، برابر فارسی بیابند.
تنگناها و گریوههای سرهنویسی
سرهنویسی نیز همانند و همگون دیگر جنبشها و کار و کنشهای علمی گرهها و تنگناهایی دارد که میباید با کاوش و پژوهش زدوده شود. سرهنویسی کار سادهای نیست و نمیتواند، به سادگی به دست آید. نمیتوان به آسانی نوواژهای را به جای وامواژهها نشاند. بسا دو واژه در معنا یکسان بنمایند؛ امّا در کاربرد و گستره معنایی یکسان و برابر نباشند. به سادگی نمیتوان یکی را به جای دیگر به کار برد. سرهنویس میباید سالها و بارها نوشتههای کهن و پربار فارسی را بخواند و شیوه جملهبندی و واژهسازی پارسی را بشناسد تا بتواند متن نغزی به فارسی سره بنگارد. او میباید با گذشت زمان، معناهای پنهان واژهها را دریابد و روش به کاربردن واژههای دری را بیاموزد. فراپیش نهادن متنی سره که روشن، آیینهسان و معنارسان باشد کار بغرنجی است. افسوس و صد دریغ که بسیاری از متنهای سره نامعنارسان و درنایافتنیاند. خواننده نمیتواند معنای جمله را دریابد اگر چه معنای تک تک واژهها آشکار و هویدا باشد.
برخی از سرهنویسان گمان میکنند اگر به جای یک واژه تازی، برابر فارسی آن را بنهند، متنی پیراسته و فهمیدنی فراپیش داشتهاند؛ امّا به راستی که این اندیشه نادرست است و ناپخته. روشن و معنارسان بودن تکتک واژهها نمایانگر رسانایی جمله نیست. سرهآفرین میباید در نظر داشته باشد که معنای جمله، از معنای تک تک واژهها به دست نمیآید. یک جمله با چینش ساده چند واژه ساخته نمیشود. در هیچ فرهنگی به درستی درباره همنشینی و شیوه چینش واژهها سخن نرفته است. گذشت زمان و خواندن پیوسته شاهکارهای ادبی، به سرهنویس توان آن را میدهد که واژهها را درست به کار ببرد. یکی دو نمونه از متنهای نارسا و ناگویا در زیر میآید تا خواننده با کاستی و کمبود برخی از متنها سره آشنا شود:
«در این جا، سرآمدترین شناختنشان و زیربنیادیترین معیار، جداسانی دیالکتیک مزدایی با دیالکتیک هگلی خود را فرامینمایاند: در دستگاه دیالکتیکال مزدایی، برنهش (= آنتی تز)، از بیرون از گوهر و سامانی خود را گوهر راستی و پاکی پرچمدار نبرد ضدین است.
باژگونه آن، در دستگاه دیالکتیک هگلی، برنهش (آنتی تز) از جوهره درون نهش (= تز)، همگوهر و همسامان با آن است که سر برمیآورد و عهدهدار نبرد نیروهای ناسازگار و ستیهنده میگردد.» ( کتاب سوم دینکرد، ص یح)
کمبود واژگان علمی
یکی دیگر از تنگناها و گرههای سرهآفرینی کمبود واژههای علمی است؛ البته این کمبود سرشتین نیست و به ناتوانی فارسیزبانان بازمیگرد نه زبان دری. ما هنوز در دانش پایمان چوبین است و شوربختانه ریزهخوار فرهنگ و دانش باخترزمین بودهایم. ما برای بسیاری از واژههای علمی برابر فارسی در دست نداریم. همیشه و همواره زبان و دانش گام به گام و دوشادوش هم راه میپویند. پیشرفت دانش پیشرفت زبان را نیز به همراه خواهد داشت. به آسانی نمیتوان برای دانشواژهها برابر فارسی ساخت. دانش پیچیده و بغرنج، زبان پیچیده و بغرنج میطلبد و این دو ناگزیر هماند. چند درصد کتابهای علمی جهان به فارسی نگاشته شده یا به پارسی ترجمه شده است؟ چند درصد آفرینشگریها و اختراعها به دست ایرانیان انجام شده است؟ آیا میتوانیم همه این کتابها را به پارسی برگردانیم و به سادگی برای دانشواژهها برابر فارسی بسازیم؟ آیا توان آن را داریم که همه وبگاههای علمی را به دری برگردانیم؟
به نظر میرسد که بازه و گسل میان کشورهای پیشرفته و کشورهای جهان سوم بیشتر و بیشتر شود و وابستگی ما به فرهنگ باخترزمین بیفزاید. در این جهان پرآیورو که ما جایگاه بلندی نداریم چه باید کرد؟ به دشواری میتوانیم زبانمان را همگام با فرهنگ و دانش باخترزمین به پیش بریم. آیا فناوری به یاری و همپشتی ما خواهد آمد؟ آیا میتوان امید بست که در آینده دستگاههای ترجمه چنان نیرومند شوند که به سادگی متنهای انگلیسی و دیگر زبانها به فارسی برگردانده شود و دیگر نیازی به زبانآموزی نباشد؟ به نظر میرسد که دستیابی به این آرزو ناشدنی نباشد. میباید پایید و چشم به راه آفرینشگران باخترزمین بود که به یاری و یارمندی ما بیایند و زبان ما را پاس بدارند!!!! شاید روزی فرارسد که رایانهها و آدموارهها به سادگی و به آسانی، سخن دیگران را به فارسی برگردانند و در سایهسار فناوری و دانش، نیاز به زبانآموزی یکسره از میان برود و کار ما آدمیان تنآسان، بکاهد! شاید روزی فرابرسد که همه ملتها به زبان جهانی یگانهای سخن بگویند و در کنار این زبان جهانی، زبان ملی و بومی خود را نیز بپایند؟ شب آبستن رخدادهاست، به ویژه در دهکده جهانی. هر روز که از خواب برمیخیزیم، نوآوریای را میبیوسیم و چشم در راه دستگاه تازهای هستیم.
انگیزه سرهنویسان
برای هر پژوهشی، انگیزهای است که دانشپژوه را به پیش میراند. سرهآفرین نیز نیاز به انگیرهای دارد تا به این کار و کنش بغرنج بپردازد. چرا برخی از پارسیپژوهان روی به سرهنویسی و سرهنگاری آوردهاند؟ چه چیز ایشان را به این رفتار وامیدارد؟ سرهآفرینی، کار ساده و آسانی نیست. او میباید در درون خود نیرویی پرتوان داشته باشد تا بتواند به این کنش دست یازد؛ امّا انگیزه او برای این جوش و خروش چیست و چه نیرویی او را برمیانگیزد؟ این انگیزنده نیرومند، بسان رانه خودرو، سرهنویس را به پیش میراند و او را به این کار وامیدارد؛ امّا این رانه چیست؟ ملّیگرایی و ایران دوستی، انگیزه دینی یا انگیزهای دیگر؟
ملّیگرایی و ایران دوستی
فراموش نشود که پیکرگیری زبان پارسی بر پایه داستانهای تاریخی به یعقوب لیث صفاری بازخوانده میشود. بدانسان که در دیباچه کتاب یادآوری شد، یعقوب لیث صفاری نخستین سردودمان ایرانی است که با فرمانرانی بغدادنشینان سر ستیز داشت و به سوی بغداد، پایتخت عباسیان درتاخت تا خلیفه را از تخت به زیر کشد و او را خوار گرداند. اوست که سرایندگان دربار را واداشت تا از تازیسرایی دست بردارند و پارسیگویی را پیشه گیرند. یعقوب لیث یکی از نامبردارترین شعوبیان و ستیزندگانی به شمار میرود که پارسیان را برتر از تازیان میدانست و در پی آن بود که ایران را به شکوه گذشتهاش بازرساند. این رویگرزاده در زمانی به پا خاست که کمتر کسی یارای آن داشت که بر خلیفه بشورد. وی ارتشی را سامان داد و بغداد را از سم اسبان ایرانی لرزاند و نخستین کوبه سهمگین ایرانیان را بر پیکر خلیفگان بغداد نواخت. به نظر نگارنده پارسیگرایی به ویژه سرهنویسی پیوندی ناگسستنی با ملّیگرایی و شعوبیان داشته و دارد و دیدگاه فرهنگنامه زبان پارسی درست نیست که سرهگرایی و شعوبیان را از هم میگسلد و بر این باور است که این دو هیچ پیوند و پیوستگی با هم نداشتهاند. در فرهنگنامه ادب پارسی اینچنین آمده:
« از هنگامی که فارسی نو (دری) جایگزین زبان پهلوی شد تا سدههای ششم و هفتم هجری، زبان فارسی تا حد زیادی خالص و بیپیرایه بود و واژگان و اصطلاحات ادبی، دیوانی، دینی و علمی که از عربی به فارسی راه یافت، دامنهای محدود داشت. آثار فارسی به جا مانده از سدههای چهارم و پنجم هجری، آکنده از واژهها و عبارات ناب فارسی هستند. با این همه نمیتوان چنین دلیلی را برخاسته از فضای عربستیز آن دوره یا تعصّب در به کارگیری پارسی ناب برشمرد.» (زیر واژه «سرهنویسی»)
خرد باریکبین، استوار میدارد که این دو جنبش میباید در پیوند با هم بوده باشند. بررسی نوشتههای سرهآفرینان نیز این سخن را استوار میدارد. بسیاری از سرهنویسان امروز، ملّیگرایند و ایران دوست. اگر نوشتارها و کتابشناسیای که در فرجام پایاننامه آمده، بررسی شود هویدا خواهد شد که بیشتر سرهنویسان در رشته باستانشناسی، زبانشناسی و ایرانشناسی درس خواندهاند و انگیزههای ایرانگرایی در ایشان به خوبی هویداست. برای نمونه دکتر جنیدی زبانهای باستانی درس میگوید؛ ایران دوست است و باستانگرا. دکتر کزازی نیز اینچنین است. چگونه میشود نویسندهای باستانگرا و میهن دوست باشد؛ امّا هیچ گرایش به پارسی و پاسداری از زبان ملّی کشور خود نداشته باشد؟ فریدون فضیلت، ادیب سلطانی و دیگر سرهنویسان نیز انگیزههای ملّی داشتهاند و به میهن خود بس بسیار ارج مینهند. آغاز پیدایش زبان پارسی نیز همراه و همدوش با ملیگرایی و زنده کردن داستانهای ایرانی بوده است. فردوسی، داستانهای کهن و ملی را میسراید. وی گویا شیعه اسماعیلی است و به این میبالد که داستانهای ملّی و کهن ایرانی را زنده کرده است. همگان نیز خستو شدهاند که فردوسی آگاهانه از وامواژهها پرهیخته است. کهنترین نثر به جا مانده پارسی که دیباچه ابومنصوری باشد، درباره استورههای کهن ملّی است. اینها نشانگر پیوند سرهجویی و ملّیگرایی است و نمایانگر اینکه این دو را نمیتوان از هم جدا داشت.
واکنشی در برابر تازیگرایی
فرهنگها یا ملّتهایی که به فرهنگ و زبان ملّت دیگری میتازند و هستی و چیستی آن را به پرتگاه نابودی میکشانند، ناخودآگاه از سوی ملّت شکست خورده واکنشی ضد ایشان جان میگیرد تا در برابر تازش پایداری بورزد و فرهنگ خود را از نابودی و ریشهکنی برهانند. اگر در ایران گروهی تازیگرا و خودباخته پیکر نمیگرفت و نثر پارسی را به پرتگاه نیستی نمیکشاند، بیگمان گرایش و جنبش سرهنویسی در ایران به این مایه نیرو نمیگرفت و هوادار نمییافت. به گمان پژوهشگر گسترش سرهنویسی در ایران واکنشی است در برابر تازیگرایی در ایران. در سبک خراسانی خیزش ملّی و سرهگرایی دوشادوش هم پیکر گرفت؛ این جنبش به درست زمانی بالید که فرهنگ ایرانی به سختی شکست خورده بود و مردم هستی و فرهنگ کهن خود را در خطر نابودی و نیستی میدیدند؛ ازین رو در پی چارهجویی افتادند. در این دو سه دهه نیز این جنبش بسیار جان گرفته و هواداران سختکار و سختجانی یافته است. دلیل آن را میتوان در تندروی برخی از گروهها در گسترش زبان تازی دانست. افزودن آموزههای عربی به درسنامهها و برنامهریزی برای گسترش زبان تازی سبب شد که گرایش سرهجویی نیرومند شود و مردم از نو بسان دهههای ۱۳۰۰ بکوشند یکسره و یکباره از واژگان تازی بپرهیزند. به همراه هر کندروی، تندروی است. خوارداشت زبان پارسی در چند دهه گذشته، تندروی در پاسداری از این زبان را به همراه آورد.
نهاد و سرشت هنری
همانگونه که گفته شد برخی از سرهنویسان سدههای آغازین، خودجوشانه به سرهآفرینی پرداختهاند؛ زیرا در آن روزگاران هنوز واژگان تازی همچند امروز در زبان پارسی رخنه نکرده بود و سخنور چیرهدست که پارسی را به خوبی میشناخت و از توانمندیهای این زبان آگاهی داشت، ناخواسته و ناخودآگاه، واژگان خوشاندام و خوشآهنگ را میگزید و از واژههای درشتناک و درازآهنگ تازی میپرهیخت؛ واژههایی که زبان پارسی را نمیبرازد و زبان را از نرمی و همواری میاندازد. شعر پارسی در درازای روزگاران همیشه سره ماند و کمتر دستخوش رخنه وامواژهها شد؛ زیرا سراینده زبانآور ناخودآگاه و خودجوشانه نمیتواند با وامواژهها پیوند بگیرد و این واژههای ناهموار را در سرودهها و نثر خود به کار ببرد. سرایندگان سرشناس و بلندنامی همچون عطار و ایرج میرزا شاید انگیزه دینی و علمی نداشتهاند؛ امّا سرشت روان و نهاد خوش، ناخودآگاه ایشان را به سرهگرایی واداشته است.
انگیزه علمی
میتواند بود که انگیزه علمی سبب سرهجویی هنروران باشد. کسروی نمونهای از این گروه به شمار میرود. وی اسپرانتو را میدانست و سادگی و بیپیرایگی این زبان را میستود. کسروی در پی آن بود که زبان پارسی را همچون زبان اسپرانتو هنجارمند و قانونمند کند و دُردهای برون زبانی را از این زبان دور گرداند. وی آگاهانه و با روشهای علمی کوشید تا همچون هنجارهای شمارشناسی، زبانی قانونمند بسازد؛ زبانی که هیچ گونه نابسامانی و نابهنجاری در آن دیده نشود.
هر جا نیاز به واژه داشت یا وندی را در پارسی نمییافت به سادگی واژه و وندی میساخت و آن را در نوشتههای خویش به کار میبرد؛ بسان وند «اد» که برای ساخت انجمن پیشنهاد کرد؛ واژههای«رزماد»، «سکالاد»، «کراد»، و «کوشاد» از این وند ساخته شدهاند.( نوشتههای کسروی…، بخش واژهنامه زبان پاک)
وی در زمینه دیگر سازههای زبان نیز نظرهایی دارد، برای نمونه: درباره دوریشگی کارواژههای پارسی میگوید:
«یک آک دیگر زبان فارسی که مایه نابسامانی آن گردیده دو ریشگی است که در بیشتر کارواژهها(=فعلها) روان است. مثلاً نوشتن و نویسیدن دو ریشهای است که با هم به کار میرود؛ زیرا برخی جداشدهها از آن و برخی از این آورده میشود: نوشت، مینوشت، بنویس، مینویسد، نویسنده.» (همان، ص۵۴۳)
او میکوشد تا کمکم یکی از ریشهها را از زبان بزداید و تنها یک ریشه را به کار بگیرد. «نویس» و «نوشت» هر دو بُن، فارسیاند و خودی؛ امّا کسروی در پی هنجارمند کردن فارسی است؛ پس یک بن را میپذیرد و بُن دیگر را کنار مینهد؛ با اینکه هر دو بن نژادهاند و آشنارو.
انگیزه دینی
یکی دیگر از انگیزههای سرهنویسان، انگیزه دینی است. بیشتر دینداران و دینگستران زبان دینی خود را ارج مینهند و آن را پاس میدارند. گویی میان زبان دین و گوهره آن، پیوندی ناگسستنی است که هر دینداری میباید و میشاید که چونان پاسدار دین از زبان دین نیز پاسداری کند؛ همانگونه که برخی از فقهدانان ما از زبان تازی پشتیبانی میکنند و آن را بهترین و درخورترین زبان جهان میدانند، گروهی از زرتشتییان نیز پارسی را چونان زبان دین خود مینگرند.
در میان زرتشتیان و بهدینان زبان اشو زرتشت، زبان دین است و هر بهدین میباید این زبان را ارج بنهد و بر خود بایسته بداند که این زبان را پاس بدارد. اگرچه زبان اوستایی از میان رفته و زبان باستانی به شمار میرود؛ ولی به باور بهدینان، زبان پارسی، فرزند و جانشین زبان اوستایی است؛ از سوی دیگر بیشتر بارگاهها و آرامگاههای زرتشتیان در ایران است و کعبه ایشان نیز در استان یزد؛ ازین رو زرتشتیان پیوندی ناگسستنی میان بهدینی و زبان پارسی زدهاند و همیشه از زبان پارسی و ایران پشتیبانی کردهاند. نام بهدینان و موبدان زرتشتی یکسره و یکباره به پارسی است و زرتشتیان سراسر جهان نامهای ایرانی و پارسی را چونان نام سپند برای خود میگزینند. اینها سبب شده برخی از سرهآفرینان بهدین باشند و انگیزههای دینی، ایشان را به سرهجویی وابدارد. ادوارد براون نیز درباره ماهنامه اختر گزارشی میدهد و از جستاری سخن میگوید که بهدینی در این ماهنامه به پارسی سره نگاشته است.(تاریخ ادبیات…، نیمه نخست، ص۱۶) تا آنجا که نگارنده با این دینورزان و دینوران برخورد داشته ایشان پیگیرانه میکوشند که پارسی را پاس بدارند و برای همه بارگاهها و آرامگاههای خود نام پارسی بگزینند. نام موبدان یکسره پارسی است و تبارنامههای ایشان، جُنگی است از نامهای ایرانی.
هنرنمایی
با بررسی نوشتههای سرهنویسان روشن میشود که برخی از سرهنگاران تنها به دلیل نمایاندن توان سخنآفرینی خود دست به سرهنویسی یازیدهاند و هنرنمایی و خودنمایی ایشان را به سرهآفرینی واداشته است. هر هنرمندی از زیستگاه و پیرامونیان خود اثر میپذیرد؛ همچنین بر آنها اثر مینهد. در روزگاری که تب سرهنویسی شکفته و مردم و فرهیختگان، سرهجویی را خوش میداشتهاند، طبیعی است که برخی از نویسندگان به سرهنویسی روی آورند و به این شیوه، توش و توان خود را به رخ دیگران بکشند. برای نمونه سرهخواهی طباطبایی از این گونه میتواند بوده باشد. با نگرش به اینکه ایشان هیچ کتابی به پارسی سره ننگاشتهاند و از آنجا که انگیزه دینی و ملّی نیز کمتر در ایشان به چشم میخورد به نظر میرسد که چکامهای که از ایشان به جا مانده به انگیزه نمایش توش و توان خود در سرهآفرینی بوده باشد. دیگر سرهنویسانی که از سر سرگرمی به این روش روی آوردهاند و خواستهاند این شیوه را بیازمایند میتواند بود که انگیزهشان نمایاندن توان سخنآفرینیشان باشد.
نظر دکتر کزازی درباره انگیزه و هدف سرهنویسان
اینکه زبان پارسی نمیباید وامواژهها را در خود راه دهد، دیدگاهی دانشوارانه و بر پایه برهانهای زبانشناختی است. زبان پارسی بسیار پیشرفته است. زبانی بوده است بسیار پویا. از دید زبانشناسی تاریخی، پیشرفتهترین زبان کنونی است. این از آنجاست که زبان آیینه فرهنگ است. فرهنگی که پویاست، زبانی همسنگ و همساز با خویش را پدید میآورد. فرهنگ ایرانی چون فرهنگی پویا و پیشتاز بوده است، زبان پارسی هماهنگ با آن بسیار دگرگون شده و پیشرفت کرده است. زبان پارسی امروز ساختاری دارد که با بسیاری از دیگر زبانهای جهان هم روزگار نیست. به سخن دیگر، آن زبانها از دید کاربردهای سرشتین و بنیادین، در روزگاران و در ساختارهایی ماندهاند که دیری است زبان پارسی از آنها گذشته است. دیگر زبانهای جهان با پارسی دری یا همان پارسی نو، همروزگار نیستند. برای نمونه با پارسی میانه سنجیدنیاند، حتی با پارسیباستان. اگر زبان پارسی که بسیار پیشرفته است، از این زبانها که در سنجش با آن هنوز کهن ماندهاند واژه بستاند، بر خود زیان زده است. این واژهها با ساختارها ، هنجارها و رفتارهای زبان پارسی سازگار نیستند. از این روی آنها را گزند میرسانند و برمیآشوبند. بدان میماند که شما پارهای از پلاس یا بوریای ستبر درشت را بر پرنیانی نغز و رخشان بپیوندید و بدوزید. پیداست که این دو با یکدیگر سخت ناسازند.
نخستین و آشکارترین زیان و گزندی که زبانهای بیگانه به زبان پارسی میزنند آن است که بافتار آهنگین و خنیایی و هموار و گوش نواز و آوایی را در این زبان از میان میبرند. واژههای ایرانی هنگامی که از روزگاران باستانی میانه به روزگار نو رسیدهاند، واژههای پارسی شدهاند(پارسی دری)، از دید ساختار آوایی، سوده و ساده و نرم و هموار گردیدهاند. برای نمونه، یک واژه درشتناک گران اوستایی مانند خورنه [khoarnah] در پارسی شده است فر [far] . از دید ساختار آوایی، به فرجام خود رسیده است؛ یعنی واژهای مانند «فر» بیش از این سوده و کوتاه نمیتواند بشود؛ امّا واژههایی که ما از زبانهای دیگر میستانیم، میتوانند واژههای درشت و گران و ناهموار باشند که آن ساختار دلاویز آوایی را از میان میبرد.
امّا خواست سرهنویسان بازگشت به زبان روزگار فردوسی نیست؛ اگر نوشتهها و سرودههای پارسیگرایانه امروز به زبان فردوسی میماند، از آن روی نیست که آن نویسنده یا سراینده، آن زبان را به کار میگیرد یا میخواهد به شیوه فردوسی بسراید. از آنجاست که زبان پارسی بدان سان که استاد توس یا سعدی به کار گرفته است، از دیدی دیگر، نزدیکترین زبان به زبان سرشتین پارسی است. هنگامی که ما میکوشیم به این زبان برسیم، خواهناخواه، آنچه به دست میآوریم، نزدیکی به فردوسی خواهد بود. (دکتر میرجلالالدین کزازی، تارنما)
سعید جعفری
برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.