در داستان های حماسی ایران و اساطیر باستان، چهرهٔ انقلابی کاوهٔ آهنگر بی نظیر است و پیش بند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتحاد و جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ضدّ پادشاه وقت، ضحّاک، برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بی پناه بود.
قلمرو زبانی: اساطیر: ج اسطوره؛ افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم / باستان: گذشته، دیرین/ نظیر: مانند (هم آوا؛ نذیر: بیم دهنده)/ درفش: پرچم، بیرق / برافراشت: بلند کرد (بن ماضی: برافراشت، بن مضارع: برافراز)/ قلمرو ادبی: چهره: مجاز از شخصّیت / جنبش: مجاز از قیام / دل: مجاز از انسان / بازو: مجاز از نیرو
ضحّاک، معرّب اژی دهاک (= اژدها)، در داستانهای ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و زشتی و بدی، در اوستا موجودی است«سه پوزه سه سرِ شش چشم»، دیوزاد و مایۀ آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی، ضحاک بارها فریب ابلیس را می خورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مرداس، را که مردی پاکدین بود، از پا درمی آورد تا ضحاک به پادشاهی برسد. سپس در لباس خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی بدو می خوراند و خوی بد را در او می پرورد؛ سپس بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحّاک، دو مار از دو کتف او می روید و مایۀ رنج وی می شود.
قلمرو زبانی: معرّب: عربی شده / مظهر: نماد / دیوزاد: دیوزاده / مایه: موجب (هم آوا؛ مایع: آبگون) / خوالی: غذا / خوالیگر: خورشگر، آشپز / چالاک: چابک، زبر و زرنگ / خورش: غذا / پروردن: پرورش دادن(بن ماضی: پرورد، بن مضارع: پرور) / قلمرو ادبی: کنایه: از پا درآوردن؛ به معنای نابود کردن / بوسه: نماد التذاذ و التصاق است
پزشکان فرزانه از عهدۀ علاج برنمی آیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمی آورد و به نزد ضحّاک می رود و به او می گوید «راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر داشتن آنها با مغز سر آدمیان است.» ضحّاک نیز چنین می کند و برای تسکین درد خود به این کار می پردازد. به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران و یا مهترزادگان به دیوان او می برند و جانشان را می گیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون می آورد و به مارها می خوراند تا درد ضحّاک اندکی آرامش یابد. در اساطیر ایران، مار مظهری است از اهریمن و در این جا نیز بر دوش ضحّاک می روید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش خبیث .
در محیطی که پادشاه بیداد پیشۀ ماردوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همه جا چیرگی داشت و کسی ایمن نمی توانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هرچه گویاتر نشان داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به نافرمانی و قیام برانگیخت.
قلمرو زبانی: فرزانه: دانا، پردانش / علاج: درمان / تسکین: آرام کردن / پرداختن: مشغول شدن (بن ماضی: پرداخت، بن مضارع: پرداز) / کهتر: کوچک تر / مهتر: بزرگ تر / مهترزاده: بزرگزاده / دیوان: بارگاه / خورشگر: آشپز / تجسّم: مجسم کردن/ منش: خوی، سرشت / خبیث: پلید/ بیداد: ستم / بیداد پیشه: ستمگر / ایمن: ممال امان / برانگیخت: تحریک کرد (بن ماضی: برانگیخت، بن مضارع: برانگیز) / قلمرو ادبی: جوان: نماد اراده و اقتدار جامعه است / مغز: نیروی محرک و به اصطلاح موتور جامعه است / روزهای سیاه: کنایه از دوران اختناق / جان گرفتن: کنایه از کشتن
غلامحسین یوسفی
۱- چو ضحّاک شد بر جهان شهریار / بر او سالیان انجمن شد هزار
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / شهریار: شاه / انجمن شدن: گرد آمدن، انبوه شدن / قلمرو ادبی: بر او سالیان انجمن شد هزار: کنایه از اینکه هزار سال فرمانروایی کرد/
بازگردانی: وقتی ضحّاک پادشاه ایران شد، فرمانروایی او هزار سال به درازا کشید.
۲- نهان گشت کردار فرزانگان / پراگنده شد نام دیوانگان
قلمرو زبانی: نهان: پنهان / کردار: رفتار / فرزانه: دانشمند، دانا / قلمرو ادبی: فرزانه، دیوانه: تضاد / نام دیوانگان پراگنده شد: کنایه از نامبردار شدن، به قدرت واعتبار رسیدن
بازگردانی: روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوخو نام آور شدند (جهان به کام بدکنشان شد).
۳- هنر خوار شد، جادوی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند
قلمرو زبانی: هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت / خوار: پست و بی ارزش / جادو: جادوگر / جادوی: جادوگری / گزند: آسیب / قلمرو ادبی: خوار، ارجمند: تضاد / هنر، جادوی: تضاد / نهان، آشکارا: تضاد /
بازگردانی: هنر و فضیلتهای اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همه جا را فراگرفت.
۴- برآمد برین روزگار دراز / کشید اژدهافش به تنگی فراز
قلمرو زبانی: برآمد: گذشت / دراز: طولانی / دراز، فراز: شبه جناس / فش: مانند / قلمرو ادبی: اژدهافش: مانند اژدها، تشبیه، منظور ضحاک / فش: ادات تشبیه /
بازگردانی: روزگار بسیاری به این شیوه گذشت و (آرام آرام) ضحّاکِ همچون اژدها، در تنگنا افتاد.
۵- چنان بُد که ضحّاک را روز و شب / به نام فریدون گشادی دو لب…
قلمرو زبانی: بُد: بود (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / «را»: نقش نمای اضافه؛ نشانه اضافه گسسته؛ دو لب ضحّاک / گشودن: باز شدن (بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا)؛ گشادی: ماضی استمراری «می گشود» (گشودن در این بیت فعل ناگذر است.) / قلمرو ادبی: روز و شب: تضاد، کنایه از همیشه / دو لب گشودن: کنایه از سخن گفتن
بازگردانی: اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.
۶- ز هر کشوری مهتران را بخواست / که در پادشاهی کُند پشت راست
قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس / قلمرو ادبی: در پادشاهی پشت راست کردن: کنایه از اینکه پادشاهی اش استوار و نیرومند گردد/ بخواست، راست: شبه جناس
بازگردانی: ضحّاک از همۀ سرزمین ها، بزرگان را فراخواند تا جایگاه خود را در پادشاهی استوار سازد.
۷- از آن پس، چنین گفت با موبدان / که ای پرهنر با گهر بخردان
قلمرو زبانی: موبد: روحانی زردشتی / هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت/ با گهر: نژاده / بخرد: خردمند / قلمرو ادبی: موبد: مجازا دانشمند، دانا / موقوف المعانی /
بازگردانی: سپس به دانایان گفت: «ای هنرمندانِ نژاده و خردمند …
۸- مرا در نهانی یکی دشمنست / که بر بخردان این سخن، روشن ست
قلمرو زبانی: نهان: پنهان / بخرد: خردمند / را: نشانه دارندگی و مالکیت / قلمرو ادبی: واج آرایی: «ن»
بازگردانی: من مخفیانه دشمن و بدخواهی دارم و این نکته، بر خردمندان آشکار است…
۹- به سال اندکی و به دانش بزرگ / گَوی، بدنژادی، دلیر و سترگ
قلمرو زبانی: گو: پهلوان، دلیر و شجاع / سترگ: بزرگ / قلمرو ادبی: اندک، بزرگ: تضاد / شبه جناس: بزرگ، سترگ
بازگردانی: دشمن من سنّ و سال کمی دارد؛ امّا دانشش بسیار است؛ پهلوانی است بی اصل و نسب، شجاع و بزرگ …
۱۰- یکی محضر اکنون بباید نوشت / که جز تخم نیکی، سپهبد نکشت
قلمرو زبانی: محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود./ سپهبد: فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک / نکشت: نکاشت (بن ماضی: کشت، کاشت؛ بن مضارع: کار) / قلمرو ادبی: تخم نیکی: اضافه تشبیهی / نوشت، نکشت: شبه جناس
بازگردانی: استشهادنامه ای باید نوشت که ضحّاک، بجز کار نیک، هیچ نکرده است.»
۱۱- ز بیمِ سپهبد همه راستان / بر آن کار گشتند همداستان
قلمرو زبانی: بیم: ترس / سپهبد: فرمانده سپاه؛ منظور ضحاک / راستان: راستگویان / همداستان: موافق، همرای / قلمرو ادبی:
بازگردانی: از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند.
۱۲- بر آن محضر اژدها ناگزیر / گواهی نوشتند بُرنا و پیر
قلمرو زبانی: گواهی: شهادت / برنا: بالغ، جوان / قلمرو ادبی: اژدها: استعاره از ضحاک / برنا، پیر: تضاد
بازگردانی: به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
۱۳- هم آنگه یَکایَک ز درگاهِ شاه / برآمد خروشیدنِ دادخواه
قلمرو زبانی: یکایک: ناگهان / درگاه: بارگاه / شاه: منظور ضحاک / خروشیدن: فریاد / دادخواه: شاکی، حق جو / برآمد: بلند شد/ قلمرو ادبی:
بازگردانی: همان زمان، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد شاکی بلند شد.
۱۴- ستم دیده را پیش او خواندند / برِ نامدارانش بنشاندند
قلمرو زبانی: ستم دیده: کاوه / مرجع او: ضحاک / بر: کنار/ نامدار: سرشناس / قلمرو ادبی: واج آرایی «ن»
بازگردانی: کاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.
۱۵- بدو گفت مهتر به روی دژم / که برگوی تا از که دیدی ستم؟
قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس، منظور ضحاک / دژم: خشمگین / به روی دژم: خشمگینانه / برگوی: بگو / قلمرو ادبی:
بازگردانی: ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»
۱۶- خروشید و زد دست بر سر ز شاه / که شاها منم کاوۀ دادخواه!
قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد/ شاها: ای شاه / دادخواه: شاکی، حق جو/ قلمرو ادبی: دست، سر: تناسب / دست بر سر زدن: کنایه از بیان حالت اندوه و افسوس.
بازگردانی: (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوۀ دادخواهم.»
۱۷- یکی بی زیان مردِ آهنگرم / ز شاه، آتش آید همی بر سرم
قلمرو زبانی: بی زیان: بی آزار / یکی بی زیان مرد آهنگرم: سه ترکیب وصفی: یک مرِد بی زیانِ آهنگرم / قلمرو ادبی: آتش: استعاره از گرفتاری و رنج / آتش بر سرم همی آید: کنایه از اینکه از شاه بلا و ستم دیده ام /
بازگردانی: آهنگری بیآزارم؛ امّا شاه ظلم و ستم بسیاری به من کرده است.
۱۸- تو شاهی و گر اژدها پیکری / بباید بدین داستان داوری
قلمرو زبانی: گر: یا / اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها / پیکر: هیکل / داوری: قضاوت / قلمرو ادبی:
بازگردانی: تو پادشاه هستی یا اژدهاپیکر هستی؟ به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی…
۱۹- که گر هفت کشور به شاهی تو راست / چرا رنج و سختی همه بهر ماست…
قلمرو زبانی: را: نشانه مالکیت و دارندگی / بهر: نصیب، بهره / کشور: اقلیم / قلمرو ادبی: راست، ماست: جناس
بازگردانی: اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟
۲۰- سپهبد به گفتار او بنگرید / شگفت آمدش کان سخنها شنید
قلمرو زبانی: بنگرید: نگاه کرد(بن ماضی: نگریست، بن مضارع: نگر) / شگف آمدش: تعجب کرد / کان: که آن / قلمرو ادبی: به گفتار بنگرید: حس آمیزی /
بازگردانی: ضحّاک به گفتار او توجه کرد و تعجّب کرد که این سخنان گستاخانه را از او می شنود.
۲۱- بدو باز دادند فرزند او / به خوبی بجُستند پیوند او
قلمرو زبانی: بازدادن: پس دادن / مرجع او: کاوه / بدو: به او / قلمرو ادبی: پیوند کسی را جستن: نظر او را جلب کردن
بازگردانی: فرزند او را به او بازگرداندند و دلش را به دست آوردند. (از کاوه دلجویی کردند.)
۲۲- بفرمود پس کاوه را پادشا / که باشد بر آن محضر اندر گوا
قلمرو زبانی: «را»: حرف اضافه به معنای «به» / اندر: در / گوا: شاهد / قلمرو ادبی:
بازگردانی: سپس ضحّاک به کاوه دستور داد که آن استشهادنامه را گواهی کند.
۲۳- چو برخواند کاوه، همه محضرش / سَبُک، سوی پیران آن کشورش
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / محضر: استشهادنامه / سبک: سریع / قلمرو ادبی: موقوف المعانی
بازگردانی: هنگامی که کاوه استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان کشور کرد و …
۲۴- خروشید کای پایمردان دیو / بریده دل از ترسِ گیهان خدیو
قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد / پایمرد: دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد / پایمردی: خواهشگری، میانجی گری، شفاعت / گیهان: کیهان، جهان، گیتی / خدیو: شاه / گیهان خدیو: خدای جهان، ترکیب اضافی وارون/ قلمرو ادبی: دیو: استعاره از ضحاک / دل بریده: کنایه / خدیو، دیو: جناس ناهمسان افزایشی
بازگردانی: فریاد برآورد که: ای پشتیبانان ضحّاک دیوخو که از خدای جهان نمی ترسید…
۲۵- همه سوی دوزخ نهادید روی / سپُردید دلها به گفتار اوی
قلمرو زبانی: دوزخ: جهنّم / قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه از رفتن، گراییدن / دل سپُردن: کنایه از پذیرفتن / سوی، روی، اوی: جناس / روی، دل: تناسب
بازگردانی: همۀ شما جهنّمی هستید؛ زیرا از ضحّاک فرمان می برید…
۲۶- نباشم بدین محضر اندر گوا / نه هرگز براندیشم از پادشا
قلمرو زبانی: بدین محضر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / گوا: گواه، شاهد/ براندیشیدن: ترسیدن / قلمرو ادبی:
بازگردانی: این استشهاد را گواهی و تأیید نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.
۲۷- خروشید و برجَست لرزان ز جای / بدرّید و بسپَرد محضر به پای
قلمرو زبانی: جستن: پریدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه) / دریدن: پاره کردن / سپَردن: طی کردن (بن ماضی: سپَرد، بن مضارع: سپَر) / قلمرو ادبی: به پای سپردن: کنایه از پای مال کردن و زیر پا گذاشتن/ جای، پای: جناس /واج آرایی «ر»
بازگردانی: سپس کاوه فریاد برآورد و در حالی که از خشم می لرزید، استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
۲۸- چو کاوه برون شد ز درگاه شاه / بر او انجمن گشت بازارگاه
قلمرو زبانی: شد: رفت / درگاه: بارگاه / انجمن گشت: جمع شد / بازارگاه: چهارسو، جای خرید و فروش، بازار / قلمرو ادبی: بازارگاه: مجاز از مردم بازار
بازگردانی: هنگامی که کاوه از دربار شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او گرد آمدند.
۲۹- همی بر خروشید و فریاد خواند / جهان را سراسر، سوی داد خواند
قلمرو زبانی: برخروشید: بانگ زد / فریاد: کمک / فریاد خواندن: فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن / سراسر: همه / خواند نخست: طلب کرد / را: اضافه گسسته / داد: حق و عدالت / خواند دوم: فراخواند، دعوت کرد / قلمرو ادبی: داد: ایهام ۱- عدل و داد ۲- داد و فریاد / جهان: مجاز از مردم جهان
بازگردانی: کاوه خروشید و فریاد زد و مردم را به حق و عدالت و خروش فراخواند.
۳۰- از آن چرم، کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخمِ درای
قلمرو زبانی: پشت: ضد / پشت پا: روی، پا سینۀ پا / زخم: ضربه / درای: پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است / قلمرو ادبی: چرم: مجاز از پیش بند / موقوف المعانی
بازگردانی: از آن (پیش بندِ) چرمین که آهنگران، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند…
۳۱- همان، کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست گرد
قلمرو زبانی: برخاست: بلند شد / قلمرو ادبی: گرد برخاست: کنایه از انبوهی و جنب و جوش مردم / گرد، کرد: جناس
بازگردانی: کاوه آن را بر سرِ نیزه آویخت، همان گاه انبوهی و شلوغی بازار را فرا گرفت و مردم جمع شدند.
۳۲- خروشان همی رفت نیزه به دست / که ای نامداران یزدان پرست
قلمرو زبانی: خروشان: با بانگ و فریاد / پرستیدن: پرستاری کردن، خدمت کردن / نامدار: سرشناس / خروشان: فریاد زنان / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: نیزه: مجاز از پرچم و درفش کاویان
بازگردانی: کاوه در حالی که درفش به دست داشت، فریاد می زد: که ای بزرگان خداپرست…
۳۳- کسی کاو هوای فریدون کند / دل از بند ضحّاک بیرون کند
قلمرو زبانی: کاو: که او / بند: فریب و افسون / قلمرو ادبی: هوای کسی کردن: میل کسی داشتن، کنایه / دل از بند بیرون کردن: کنایه / هوای… ؛ دل از…: دو عبارت کنایی متضاد
بازگردانی: هر کسی می خواهد از فریدون طرفداری کند، باید خود را از یوغ بندگی و ظلم و ستم ضحّاک آزاد کند…
۳۴- بپویید کاین مهتر آهرمن است / جهان آفرین را به دل، دشمن است…
قلمرو زبانی: پوییدن: دویدن، حرکت کردن / مهتر: بزرگتر، رئیس / آهرمن: اهریمن / اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید.) / جهان آفرین: آفریدگار / «را» در «جهان آفرین را»: اضافه گسسته (دشمن جهان آفرین) / به دل: در دل / قلمرو ادبی: پوییدن: کنایه از اعراض کردن / است: ردیف / واج آرایی «ن»
بازگردانی: جنبشی راه بیندازید؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست.
۳۵- همی رفت پیش اندرون مرد گرد / جهانی بر او انجمن شد، نه خُرد
قلمرو زبانی: گرد: پهلوان / پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش/ انجمن شد: گرد آمد / خرد: اندک / قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان / گرد، خرد: جناس
بازگردانی: مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.
۳۶- بدانست خود کافریدون کجاست / سر اندر کشید و همی رفت راست
قلمرو زبانی: کافریدون: که فریدون / اندر: در / راست: مستقیم / قلمرو ادبی: سر اندر کشیدن: کنایه از متمایل شدن /
بازگردانی: کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.
۳۷- بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش آنجا و برخاست غَو
قلمرو زبانی: سالار: سردار / سالار نو: امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است / مرجع «ش»: فریدون / غو: فریاد، بانگ و خروش، غریو/ قلمرو ادبی: نو، غو: جناس / واج آرایی «د»
بازگردانی: کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد، مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ(شادمانی) شان بلند شد.
۳۸- فریدون چو گیتی برآن گونه دید / جهان پیش ضحّاک وارونه دید
قلمرو زبانی: گیتی: جهان / چو: چون، هنگامی که / قلمرو ادبی: جهان را وارونه دید: کنایه از به کام نبودن
بازگردانی: فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست.
۳۹- همی رفت منزل به منزل چو باد / سری پر ز کینه، دلی پر ز داد…
قلمرو زبانی: منزل: جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه / چو: مانند / داد: حق و عدالت / قلمرو ادبی: چو باد: تشبیه / سر، دل: تناسب / باد، داد: جناس / سر: مجاز از قصد و اندیشه
بازگردانی: فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.
۴۰- همه بام و در، مردم شهر بود / کسی کش ز جنگاوری بهر بود
قلمرو زبانی: بام: پشت بام / کش: که او / بهر: بهره، نصیب / قلمرو ادبی: بام و در: کنایه از همه جا / شهر، بهر: جناس
بازگردانی: همه پشتبام ها و کوچه ها را مردم پر کرده بودند. کسانی که از جنگاوری بهره ای داشتند.
۴۱- به شهر اندرون هر که بُرنا بدند / چه پیران که در جنگ، دانا بدند
قلمرو زبانی: اندرون: درون / به شهر اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم / که: کس / برنا: بالغ، جوان / قلمرو ادبی: برنا، پیر: تضاد / برنا، دانا: جناس / موقوف المعانی
بازگردانی: هر کس در شهر جوان بود، یا از پیرانِ جنگ آزموده بود،
۴۲- سوی لشکر آفریدون شدند / ز نیرنگ ضحّاک بیرون شدند
قلمرو زبانی: شدند: رفتند / نیرنگ: فریب / قلمرو ادبی: از نیرنگ بیرون رفتن: کنایه / واج آرایی «ن»
بازگردانی: به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک رستند.
۴۳- پس آن گاه ضحّاک شد چاره جوی / ز لشکر سوی کاخ بنهاد روی
قلمرو زبانی: چاره جوی: تدبیرگر / قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه / جوی، سوی، روی: جناس / واج آرایی «ا»
بازگردانی: ضحّاک به دنبال چاره ای می گشت. او از لشکرگاه به سوی کاخ رفت.
۴۴- ز بالا چو پی بر زمین برنهاد / بیامد فریدون به کردار باد
قلمرو زبانی: پی: پا / به کردار: مانند / قلمرو ادبی: به کردار باد: تشبیه / واج آرایی «ب»
بازگردانی: همین که ضحّاک از اسب پایین آمد فریدون به سرعت باد، به سوی او رفت.
۴۵- بر آن گرزۀ گاوسر دست بُرد / بزد بر سرش ترگ بشکست خرد
قلمرو زبانی: گرزه: چماق / گرزهٔ گاوسر: گرزی که سر آن به شکل سر گاو بود / دست برد: به کار برد / ترگ: کلاهخود / مرجع ضمیر«ش»: ضحاک / خرد: ریز، ریزه / قلمرو ادبی: گاوسر: سر گرز، مانند سر گاو بود، تشبیه / برد، خرد: جناس
بازگردانی: فریدون گرز خود را که به شکل سر گاو بود در دست گرفت، بر سر ضحّاک زد و کلاهخود او را درهم شکست.
۴۶- بیاورد ضحّاک را چون نَوَند / به کوه دماوند کردش به بند
قلمرو زبانی: نوند: اسب تیزرو / بند کردش: به زنجیر کشیدش / قلمرو ادبی: چون: مانند، ادات تشبیه /
بازگردانی: ضحّاک را همچون اسبی به کوه دماوند آورد و آنجا او را به رنجیر کشید.
۴۷- از او نام ضحّاک چون خاک شد / جهان از بدِ او همه پاک شد
قلمرو زبانی: مرجع او: فریدون / مرجع او در مصرع دوم: ضحاک / قلمرو ادبی: چون خاک: تشبیه / خاک، پاک: جناس
بازگردانی: به دست او نام ضحّاک از میان رفت و جهان از بدیهای او (ضحّاک) پاک شد.
فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و درغاری بُنش ناپدید بود، سرنگون آویخت.
قلمرو زبانی: ترگ: کلاهخود / خُرد: ریز، ریزه / سروش: فرشتۀ پیام آور، فرشته/ خجسته: فرخنده، مبارک / میان: کمرگاه / بند: ریسمان / بُن: ته / آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت؛ بن مضارع: آویز)/ قلمرو ادبی: گرز گاوسر: تشبیه /