بایگانی برچسب: s

آموزه شانزدهم: خسرو

نوع ادبی: غنایی / قالب: داستــان کوتاه / درون مایه: اعتیاد – همنشین بد / زاویه دید: اول شخص / از مجموعه داستان «عمو غلام»

خسرو

◙ از سال چهارم تا ششم ابتدایی با خسرو هم کلاس بودم. در تمام این مدّتِ سه سال نشد که یک روز کاغذ و مدادی به کلاس بیاورد یا تکلیفی انجام دهد. با این حال، بیشتر نمره‌هایش بیست بود. وقتی معلمّ برای خواندنِ انشا، خسرو را پای تخته صدا می‌کرد، دفترچۀ من یا مصطفی را که در دو طرف او روی نیمکت نشسته بودیم، برمی داشت و صفحۀ سفیدی را باز می‌کرد و ارتجالاً انشایی می‌ساخت و با صدای گرم و رسا به اصطلاح امروزی‌ها «اجرا می‌کرد» و یک نمرۀ بیست با مبلغی آفرین و احسَنت تحویل می‌گرفت و مثل شاخ شمشاد می‌آمد و سرِ جایِ خودش می‌نشست!

قلمرو زبانی: ارتجالاً: بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن / رسا: صفت مشتق (بن مضارع + ا)، بلند / شاخ: شاخه / شمشاد: درختی است دارای برگ‌های کوچک گرد که همیشه سبزاست چوب آن ستبر و محکم است و برای ساختن اشیـا چـوبــی است. بـه عـنـوان زینت هم در باغ‌ها و باغچه‌ها کشت می‌شود. / مبلغ: مقدار / احسنت: آفرین (احسن: بهتر)

قلمرو ادبی: مثل شاخ شمشاد می‌آمد: تشبیه

و امّا سبک «نگارش» که نمی‌توان گفت؛ زیرا خسرو هرگز چیزی نمی‌نوشت؛ باید بگویم سبکِ «تقریر» او در انشا تقلیدی بود کودکانه از گلستانِ سعدی. در آن زمان ما گلستان سعدی را از برَ می‌کردیم و منتخبی از اشعارِ شاعرانِ مشهور و متون ادبی و نصابُ الصّبیان را از کلاس چهارم ابتدایی به ما درس می‌دادند. خسرو تمام درسها را سرِ کلاس یاد می‌گرفت و حفظ می‌کرد و دیگر احتیاجی به مرور نداشت.

قلمرو زبانی: سبک: روش / نگارش: نوشتن / تقریر: بیان، بیان کردن / ازبر کردن: حفظ کردن / منتخب: برگزیده / اشعار: شاعران / متون: متن‌ها / نصاب الصبیان: منظومه‌ای از ابونصر فراهی، که در آن، لغات متداول عربی را با معادل فارسی آنها به نـظم آورده است. ایـن کتاب جزء کتـاب‌های درسی مکتب خانه‌های قدیم بوده است. / مرور: بازخوانی

◙ یک روز میرزا مسیح خان، معلمِّ انشا، که موضوعِ «عبرت» را برای ما معیّن کرده بود، خسرو را صدا کرد که انشایش را بخواند. خسرو هم مطابق معمول، دفتر انشای مرا برداشت و صفحۀ سفیدی از آن را باز کرد و با همان آهنگ گیرا و حرکات سر و دست و اشارتهای چشم و ابرو شروع به خواندن کرد. میرزا مسیح خان سخت نزدیک بین بود و حتّی با عینک دوربیضی و دسته مفتولی و شیشه‌های کلفت زنگاری، درست و حسابی نمی‌دید و ملتفت نمی‌شد که خسرو از روی کاغذ سفید، انشایِ خود را می‌خواند.

قلمرو زبانی: میرزا: امیر زاده / عبرت: پند / گیرا: جذاب / سخت: سخت قید، به معنی بسیار / دور بیضی: عینکی که فریم عدسی‌های آن به صورت بیضی باشد ./ مفتول: سیم، رشته فلزی دراز و باریک / زنگار: منسوب به زنگار، سبز رنگ / زنگاری: منسوب به زنگار؛ سبزرنگ / ملتفت شدن: آگاه شدن، متوجه شدن

◙ باری، خسرو انشای خود را چنین آغاز کرد:

«دی که از دبستان به سرای می‌شدم، در کُنجِ خلوتی از برزن، دو خروس را دیدم که بال و پرَ افراشته، در هم آمیخته و گَرد برانگیخته اند… .»

قلمرو زبانی: باری: القصه، به هر حال، خلاصه / دی: دیروز / سرای: خانه / می‌شدم: می‌رفتم/ برزن: محله ، کوی/ افراشتن: بلند کردن (بن ماضی: افراشت؛ بن مضارع: افراز) / درهم آمیخته: درگیر شده / گرد: گرد و خاک، غبار /  برانگیختن: بلند کردن. / قلمرو ادبی: نقیضه پردازی

◙ در آن زمان، کلمات «دبستان» و «برزن» مانندِ امروز متداول نبود و خسرو از این نوع کلمات بسیار در خاطر داشت و حتّی در صحبت و محاورۀ عادی و روزمرّۀ خود نیز آنها را به کار می‌برد و این یکی از استعدادهای گوناگون و فراوان و در عین حال چشمه‌ای از خوشمزگی‌هایِ رنگارنگ او بود.

قلمرو زبانی: متداول: مرسوم، معمول / محاوره: گفت و گو / چشمه‌ای از خوشمزگی‌های رنگارنگ او بود: اندکی از استعدادهای زیاد او بود /

قلمرو ادبی: چشمه خوشمزگی: اضافه تشبیهی / خوشمزگی: کنایه از شوخ طبعی / خوشمزگی‌های رنگارنگ: حس آمیزی

◙ انشای ارتجالیِ خسرو را عرض می‌کردم. دنباله اش این بود:

«یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف نواخت به صَدمتی که «جهان تیره شد پیش آن نامدار». لاجرم سپر بینداخت و از میدان بگریخت. لیکن خروسِ غالب، حرکتی کرد نه مناسبِ حال درویشان. بر حریفِ مغلوب که تسلیم اختیار کرده، مخذول و نالان استرحام می‌کرد، رحم نیاورد و آن چنان او را می‌کوفت که «پولاد کوبند آهنگران».

قلمرو زبانی: ضربت: ضربه / سخت: محکم  / دیده: چشم / صدمت: آسیب ، ضربه / لاجرم: ناچار، ناگزیر / سپر انداخت: کنایه از تسلیم شدن / غالب: پیروز (همآوا: قالب: کالبد، چهارچوب) / درویشان: جوانمردان / مغلوب: شکست خورده (همآوا؛ مقلوب: دگرگون شده) / مخذول: خوار، زبون گردیده / نالان: ‌ناله کنان / استرحام کردن: رحم خواستن، طلب رحم کردن / رحم نیاورد: رحم نکرد / می‌کوفت: می‌کوبید (بن ماضی: کوفت، بن مضارع: کوب) / قلمرو ادبی: نقیضه پردازی / تضمین: « جهان تیره شد پیش از نامدار»، مصراعی از داستان رستم و اسفندیار: «بزد تیر بر چشم اسفندیار- سیه شد جهان پیش آن نامدار» / جهان تیره شد: کنایه از کور شدن / سپر انداختن:‌ کنایه از تسلیم شدن / نه مناسب حال درویشان : ناجوانمردانه، این بخش، تحت تأثیر حکایت «جدال سعدی با مدعی»، از گلستان سعدی است. / «که پولاد کوبند آهنگران»: تضمین، این نیز مصراعی است از داستان رستم  و اسفندیار شاهنامه:« چنانت بکوبم به گرز گران – که پولاد کوبند آهنگران»

◙ دیگر طاقت دیدنم نماند. چون برق به میان میدان جستم. نخست خروسِ مغلوب را با دشنه‌ای که در جیب داشتم، از رنج و عذاب برهانیدم و حلالش کردم. آنگاه به خروس سنگدل پرداختم و به سزایِ عمل ناجوانمردانه اش سرش از تن جدا و او را نیز بسِمل کردم تا عبرتِ همگان گردد. پس هر دوان را به سرای بردم و از آنان هلیمی ساختم بس چرب و نرم.

قلمرو زبانی: طاقت: تاب و توان / جستن: جهیدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه) / مغلوب: شکست خورده / دشنه: خنجر/ سزا: مجازات / سرش از تن جدا: حذف به قرینه لفظی / بسمل کردن: سر بریدن، ذبح کردن. تلمیح به سنت ذبح کردن که پیش از ذبح، بسم الله گفته می‌شود / هر دوان: هر دو خروس / سرای: خانه / هلیم: غذایی با گندم و گوشت / بس: بسیار / قلمرو ادبی: چون برق: تشبیه / میان، میدان: جناس / حلال کردن: کنایه از سر بریدن، ذبح کردن / سنگدل: تشبیه، کنایه از بی رحم / بسمل کردن: تلمیح به سنت ذبح کردن که پیش از ذبح، بسم الله گفته می‌شود. / چرب و نرم: کنایه از دلپذیر و خوشمزه

«مخور طعمه جز خسروانی خورش / که جان یابدت زان خورش، پرورش»

قلمرو زبانی: طعمه: غذا / خسروانی: شاهانه / خورش: غذا (خورشت: خوراکی که با برنج می خورند) / که: زیرا / جهش ضمیر: جان یابدت (جانت) / قلمرو ادبی: خورش: واژه آرایی / تناسب: طعمه، مخور، خورش / وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

بازگردانی: غذایی جز غذای شاهانه مخور، زیراکه تنها غذای شاهانه است که تن و جانت را پرورش می‌دهد.

به دلِ راحت نشستم و شکمی سیر نوشِ جان کردم:

قلمرو ادبی: شکمی سیر نوش جان کردم: کنایه؛ یک غذای کامل خوردم.

«دمی آب خوردن پس از بدسگال / به از عمرِ هفتاد و هشتاد سال»

قلمرو زبانی: بدسگال: بد اندیش، بدخواه، دشمن، صفت فاعلی مرکب کوتاه / سگالیدن: اندیشیدن / به: بهتر / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / دمی آب خوردن: کنایه از یک لحظه زندگی با خاطر آسوده / هفتاد، هشتاد: تناسب، جناس/ تضمین شعر سعدی / عمر هفتاد و هشتاد: کنایه از عمر دراز / وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

بازگردانی: یک لحظه زندگانی با خیالی آسوده پس از کشتن دشمن، از عمر هفتادهشتاد ساله خوش تر است.                     

◙ میرزا مسیح خان با چهرۀ گشاده و خشنود، قلم آهنینِ فرسوده را در دواتِ چرک گرفتۀ شیشه‌ای، فروبرد و از پشتِ عینکِ زنگاری، نوکِ قلم را ورانداز کرد و با دو انگشتِ بلند و استخوانی خود کُرک و پشمِ سرِ قلم را با وقار و طمأنینۀ تمام پاک کرد و پس از یک ربع ساعت، نمرۀ بیست با جوهر بنفش برای خسرو گذاشت و ابدا هم ایرادی نگرفت که بچّه جان، اوّلاً خروس چه الزامی دارد که حرکاتش «مناسب حال درویشان» باشد؛ دیگر اینکه، خروس غالب چه بدسگالی به تو کرده بود که سر از تنش جدا کردی؟ خروس، عبرتِ چه کسانی بشود؟ و از همۀ اینها گذشته اصلاً به چه حق، خروس‌های مردم را سر بریدی و هلیم درست کردی و خوردی؟ خیر، به قولِ امروزی‌ها این مسائل اساساً مطرح نبود.

قلمرو زبانی: خشنود: راضی / فرسوده: قدیمی ، کهنه / دوات: مرکب دان ، جوهر / زنگاری:‌ منسوب به زنگار؛ سبزرنگ / ورانداز کردن: چیزی یا کسی را با چشم ارزیابی کردن / وقار: سنگینی / طمأنینه: آرامش، سکون و قرار / الزام: ضرورت، لازم / غالب: پیروز، برنده (هم‌آوا؛ قالب: چهارچوب، کالبد) / بدسگالی: دشمنی / عبرت: پند، اندرز/ اصلا: اساسا / قلمرو ادبی: چهرۀ گشاده: کنایه از «با خوشرویی»

◙ عرض کردم: حرام از یک کفِ دست کاغذ و یک بند انگشت مداد که خسرو به مدرسه بیاورد یا لایِ کتاب را باز کند؛ با این حال، شاگردِ ممتازی بود و از همۀ درس‌های حفظی بیست می‌گرفت؛ مگر در ریاضی که «کُمِیتَش لنگ بود…» و همین باعث شد که نتواند تصدیق نامۀ دورۀ ابتدایی را بگیرد.

قلمرو زبانی: عرض کردن: گفتن / کمیت: اسب سرخ مایل به سیاه / تصدیق نامه: گواهی نامه، مدرک / قلمرو ادبی: یک کف دست کاغذ و یا یک بند انگشت: کنایه از مقدار کم و کوچک / لایِ کتاب را باز کردن: کنایه از کتاب خواندن /  کمیتش لنگ بود: کنایه از ناتوان بودن در انجام کاری، ضعیف بودن

◙ من خانوادۀ خسرو را می‌شناختم. آنها اصلاً شهرستانی بودند. خسرو در کوچکی بی مادر شد. پدرش آقا رضاخان، توجّهی به تربیت او نداشت؛ فقط مادربزرگِ او بود که نوۀ پسری اش را از جان و دل دوست می‌داشت. دلخوشی و دلگرمی و تنها پناه خسرو هم در زندگی همین مادربزرگ بود؛ زنی با خدا، نمازخوان، مقدّس. با قربان و صَدَقه خسرو را هر روز می‌نشاند و وادار می‌کرد قرآن برایش بخواند.

قلمرو زبانی: اصلا: در اصل، اصالتا / دل خوشی: شادی / زنی با خدا،‌ نمازخوان،‌ مقدس [بود] حذف به قرینه لفظی به قرینه جمله قبل / قلمرو ادبی: / از جان و دل: مجاز از «با همه وجود» / دل گرمی‌: کنایه از  امیدواری / با قربان و صَدَقه: کنایه از مهربانی بسیار

◙ دیگر از استعدادهای خداداد خسرو، آوازش بود.

قلمرو زبانی: خداداد: خدا داده و ذاتی

◙ معلمِّ قرآن ما میرزا عبّاس بود. شعر هم می‌گفت؛ زیاد هم می‌گفت؛ امّا به قول نظامی «خشت می‌زد» زنگ قرآن که می‌شد، تا پایش به کلاس می‌رسید، به خسرو می‌گفت: «بچّه! بخوان.» خسرو هم می‌خواند.

قلمرو زبانی: میرزا: امیرزاده / شعر هم می‌گفت زیاد هم [شعر] می‌گفت: حذف به قرینه لفظی. / خشت:‌ آجر نپخته / قلمرو ادبی: خشت زدن: کنایه از پر گویی کردن / تلمیح به شعر نظامی‌: لاف از سخن چو در توان زد – آن خشت بود که پر توان زد / پا به جایی رسیدن: کنایه از وارد شدن

◙ خسرو، موسیقی ایرانی، یعنی آواز را از مرحوم درویش خان آموخته بود. یک روز که خسرو زنگ قرآن، در «شهناز» شوری به پا کرده بود، مدیر مدرسه که در ایوانِ دراز از برِ کلاسها رد می‌شد، آواز خسرو را شنید. وارد کلاس شد و به میرزا عبّاس عِتاب کرد که «این تلاوتِ قرآن نیست. آوازخوانی است!». میرزا عبّاس تا خواست جوابی بدهد، خسرو این بیتِ سعدی را با آواز خوش، شش دانگ خواند:

قلمرو زبانی: شهناز: یکی از آهنگ‌های موسیقی ایرانی، گوشه‌ای از دستگاه شور / ایوان: راهرو / از برِ: از کنار/ عتاب کردن: خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن / دانگ: بخش، یک ششم چیزی / آواز خوش شش دانگ: با صدای بلند و رسا / قلمرو ادبی: شهناز، شور: ایهام تناسب / به پا کردن: کنایه از برانگیختن / شش دانگ: کنایه از کامل؛ آواز خوش شش دانگ: با صدای بلند و رسا /

◙ اشتر به شعرِ عرب در حالت است و طَرَب / گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری

قلمرو زبانی: اشتر: شتر / حذف به قرینه لفظی: اشتر به … است و طرب [است] / حالت، طرب: فرح و نشاط، شادی/ را: در معنای دارندگی / کژ: کج / کژ طبع: بی ذوق، بی احساس / قلمرو ادبی: عرب، طرب: جناس / کژ طبع جانوری: تشبیه (تو: مشبه، جانور: مشبه به، کژطبع بودن: وجه شبه)

بازگردانی: شتر از شعرخوانی عرب به شور و وجد می‌آید. اگر تو این شور را نداشته باشی، جانور بی ذوقی هستی.            

◙ مدیر آهسته از کلاس بیرون رفت و دَم برنیاورد. خسرو همچنان می‌خواند و مدیر از پشت در گوش می‌داد و لذّت می‌برد که خود، مردی ادیب و صاحب دل بود.

قلمرو زبانی: ادیب: سخن دان، سخن شناس / صاحبدل: عارف، آگاه /  قلمرو ادبی: دم بر نیاوردن: کنایه از «سکوت کردن، سخن نگفتن» /

◙ یک روز خسرو برخلاف عادت مألوف یک کیف حلبی که روی آن با رنگ روغن ناشیانه گُل و بتُّه نقّاشی شده بود، به مدرسه آورد. همه حیرت کردند که آفتاب از کدام سمت برآمده که خسرو کیف همراه آورده است!

قلمرو زبانی: مألوف: خو گرفته / بر خلاف عادت مألوفه: بر خلاف همیشه، بر خلاف عادتی که به آن انس گرفته است / حلبی: از جنس حلب، ورقه نازک فلزی / ناشیانه: با بی تجربگی، با بی دقتی / حیرت: تعجب

 قلمرو ادبی: تناسب: رنگ روغن، گل و بته، نقاشی / آفتاب از کدام سمت درآمده: کنایه از اینکه «چه اتفاقی افتاده» (ضرب المثل)

◙ زنگ اوّل، نقّاشی داشتیم. معلمّ نقّاشی ما یکی از سرتیپ‌های دورانِ ناصرالدّین شاه بود و ما هم او را «جناب سرتیپ» می‌گفتیم.

◙ خسرو با آنکه کیف همراه آورده بود، دفتر نقّاشی و مداد مرا برداشت و تصویرِ سرتیپ را با «ضمایم و تعلیقات» در نهایت مهارت و استادی کشید و نزد او برد و پرسید: «جناب سرتیپ، این را من از روی «طبیعت کشیده ام؛ چطور است؟» مرحوم سرتیپ آهسته اندکی خود را جمع و جور کرد و گفت: «خوب کشیدی؛ دستت خیلی قوّت داره!»

قلمرو زبانی: ضمائم: جمع ضمیمه، همراه و پیوست، مقصود نشان‌های دولتی است / تعلیقات: آویختنی‌ها، نشان‌های ارتشی / ضمائم و تعلیقات: مقصود نشان‌های ارتشی است. / مهارت: ورزیدگی / طبیعت: عادت، طبع و سرشت، خو /

قلمرو ادبی: خود را جمع و جور کردن: کنایه از این که «حالت جّدی به خود گرفت» / دستت خیلی قوت داره: کنایه از این که «ماهر هستی، قلم توانایی داری، خوب نقاشی می‌کشی» /

◙ خسرو درِ کیف را باز کرد. من که پهلوی او نشسته بودم، دیدم محتوایِ آن کوزه‌هایِ رنگارنگِ کوچکی بود پر از انواع «مرباجات»

معلوم شد مادربزرگش مربّا پخته و در بازگشت از زیارتِ قم آن کیف حلبی و کوزه‌ها را آورده بود. خسرو بزرگترین کوزه را که مربای بهِ داشت، خدمتِ جناب سرتیپ برد و دودستی تقدیمش کرد. سرتیپ هم که رهاوردی بابِ دندان نصیبش شده بود، با خوش رویی و در عینِ حجب و فروتنی آن را گرفت و بالا کشید و هر وقت مربّا از کوزه بیرون نمی آمد، با سر انگشتِ تدبیر آن را خارج می‌کرد و با لذّت تمام فرو می‌داد و به صدایِ بلند می‌گفت: «الها! صد هزار مرتبه شُکر»، که «شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند.»

قلمرو زبانی: محتوا: درون مایه / رهاورد: سوغات و ارمغان  / باب: مناسب / باب دندان: کنایه ازمطابق میل و علاقه، خوش مزه / حجب: شرم و حیا / فروتنی: تواضع / بالا کشیدن: قورت دادن، سر کشیدن / سرانگشت تدبیر: اضافه اقترانی / فرو می‌داد: پایین می‌داد، می‌خورد / الها: خدایا / هزار مرتبه شکر: حذف «می گویم» به قرینه معنوی / قلمرو ادبی: دودستی تقدیمش کرد: کنایه از با احترام تقدیمش کرد / تضمین شعر مولانا: «شکر نعمت، نعمتت افزون کند – کفر نعمت از کفت بیـرون کند»

◙ گفتم خسرو، آوازی بسیار خوش داشت و استعدادی فیّاض در فراگرفتنِ موسیقی. وقتی که از عهدۀ امتحانِ سال ششم ابتدایی برنیامد، یکی از دوستان موسیقی شناس که در آن اوان دو کلاس از ما جلوتر بود، به خسرو توصیه کرد که به دنبال آموختنِ موسیقیِ ملی برود. خسرو بی میل نبود که دنبال موسیقی برود؛ ولی وقتی موضوع را به مادربزرگش گفت، به قول خسرو، اشک از دیده روان ساخت که ای فرزند، حلالت نکنم که مطربی و مسخرگی پیشه سازی که «همه قبیلۀ من عالمانِ دین بودند». خسرو هم با آنکه خودرُو و خودسر بود، اندرز مادربزرگِ ناتوان را به گوش اطاعت شنید و پیِ موسیقی نرفت.

قلمرو زبانی: فیاض: بسیار فیض دهنده، سرشار و فراوان / اوان: وقت، هنگام / قول: گفته / دیده: چشم / حلالت نکنم: تو را عفو نمی‌کنم / مطربی: نوازندگی / مطرب: کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشه خود سازد / مسخرگی: دلقکی، لطیفه گویی/ خودرُو، خودسر: خودرای، لجوج،  یک دنده / به گوش اطاعت شنید: پذیرفت / پی کاری رفتن: دنبال کاری رفتن / قلمرو ادبی: از عهده کاری برآمدن: کنایه از توانایی داشتن / اشک از دیده روان ساخت: کنایه از اینکه ناراحت شد / مطربی و مسخرگی پیشه سازی: تلمیح  به بیتی از عبید زاکانی: «رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز – تـا داد خـود از کهتـر و مهتر بستانی» / همه قبیله من عالمان دین بودند: تضمین مصراعی است از سعدی: «همه قبیله من عالمان دین بودند – مرا معلم عشق تو دلبری آموخت» / قبیله: مجازاً مردم / پی: دنبال

◙ خسرو در ورزش هم استعدادی شگرف داشت. با آن سنّ و سال با شاگردان کلاس‌هایِ هشتم و نهم- مدرسۀ ما نُه کلاس بیشتر نداشت – کشتی می‌گرفت و همه را زمین می‌زد؛ به طوری که در مدرسه حریفی در برابرِ او نماند. گفتم که خسرو در ریاضیات ضعیف بود و چون نتوانست در این درس نمرۀ هفت بیاورد، با آنکه نمره‌هایِ دیگرش همه عالی و معدّل نمره‌هایش ۷۵/۱۵ بود، از امتحان ششمِ ابتدایی رد شد؛ پس ترک تحصیل کرد و دنبال ورزش را گرفت.

قلمرو زبانی: شگرف: عجیب و بزرگ / قلمرو ادبی: حریفی در برابرِ او نماند: کنایه از اینکه «همه حریفان را شکست داد»

◙ من دیگر او را نمی دیدم تا روزی که اوّلین مسابقۀ قهرمانیِ کشتی کشور برگزار شد. خسرو را در میان تشک با حریفی قوی پنجه که از خراسان بود، دیدم. خسرو حریف را با چالاکی و حسابگری به قول خودش «فرو کوفت» و در چشم به هم زدنی پشت او را به خاک رسانید. قهرمان کشور شد و بازوبند طلا گرفت. دیگر «خسرو پهلوان» را همه می‌شناختند و می‌ستودند و تکریمش می‌کردند ولی چه سود که «حسودان تنگ نظر و عنودانِ بدگهر» وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند این عین گفتۀ خود اوست، در روزگار شکست و خِفّت  به طوری که در مسابقات سال بعد با رسوایی شکست خورد و بی سر و صدا به گوشه ای خزید و رو نهان کرد و به کلی ورزش را کنار گذاشت که دیگر «مرد میدان نبود». این شکست او را از میدان قهرمانی به منجلاب فساد کشید. «فی الجمله نماند از معاصی مُنکری که نکرد و مُسکری که نخورد.» تریاکی و شیره‌ای شد و کارش به ولگردی کشید.

قلمرو زبانی: چالاکی: چابکی / حسابگری: برنامه ریزی / فرو کوفت: زمین کوبید / ستودن: ستایش کردن / تکریم: گرامی‌داشت، ارجمند شمردن / عنود: ستیزه کار، دشمن و بدخواه / بد گهر: بد ذات / می‌: شراب / لهو: بازی کردن، آنچه انسان را مشغول کند / لعب: بازی، خوش گذرانی، لهو و لعب / لهو: بازی و سرگرمی، آنچه مردم را مشغول کند / عین: دقیقا / خفت: خواری / منجلاب: محل جمع شدن آب‌های کثیف و بد بو، لجنزار / فی الجمله: خلاصه / معاصی: گناهان، ج معصیت / منکر: زشت، ناپسند / مُسکر: چیزی که نوشیدن آن مستی می‌آورد، مستی آور / قلمرو ادبی: قوی پنجه: کنایه از «آنکه دارای زور بازو است، نیرومند، زورمند» / چشم به هم زدنی: کنایه از زمان اندک / پشت کسی را به خاک رساندن: کنایه از شکست دادن / تنگ نظر: کنایه از حسود و بخیل / رو نهان کردن: کنایه از گوشه گیر شدن و پنهان شدن / وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند: او را مشغول خوشگذرانی کردند. / به گوشه­‌ای خزید: کنایه از اینکه «گوشه ­گیر شد» / رو نهان کردن: کنایه از پنهان شدن / مرد میدان نبود: کنایه از اینکه «دیگر پهلوان میدان کشتی نبود. ضعیف شده بود» / کنار گذاشت : ترک کرد / منجلاب فساد: اضافه تشبیهی / «فی الجمله نماند از معاصی، منکری که نکرد و مسکری که نخورد.»: تضمین از گلستان سعدی است. / سجع: واژه‌های سجع◄ نماند، نکرد، نخورد.(یعنی گناه بزرگ انجام داد و دیگر کار زشتی باقی نماند که انجام نداده باشد.)

◙ روزی در خیابان او را دیدم؛ شادی کردم و به سویش دویدم. آن خسرو مهربان و خون گرم با سردی و بی مهری بسیار نگاهم کرد. از چهرۀ تکیده اش بدبختی و سیه روزی می‌بارید. چشم‌هایِ درشت و پرفروغش چون چشمه‌های خشک شده، سرد و بی حالت شده بود. شیرۀ تریاک، آن شیر بی باک را چون اسکلتی وحشتناک ساخته بود. خدای من! این همان خسرو است؟!

قلمرو زبانی: تکیده: لاغر و باریک اندام / فروغ: نور، روشنایی / باک: ترس / اسکلت: استخوان بندی / قلمرو ادبی: خون گرم: کنایه از مهربان و صمیمی / با سردی: کنایه از با بی اعتنایی / نگاه سرد: کنایه از نگاه بی مهر و محبت، حس آمیزی / سیه روزی: کنایه از بدبختی / از چهرۀ … می‌بارید: استعاره پنهان / تشبیه: چشم‌های (مشبه) درشت و پرفروغش چون (ادات) ، چشمه‌های (مشبه به) خشک شده  سرد و بی حالت ( وجه شبه )شده بود. / شیر بی باک: استعاره از خسرو / تشبیه: شیر بی باک (مشبه) را چون (ادات) اسکلتی (مشبه به)  وحشتناک (وجه شبه) کرده بود.

◙ از حالش پرسیدم؛ جوابی نداد. ناچار بلندتر حرف زدم؛ با صدایی که به قول معروف، گویی از ته چاه در می‌آمد، با زهرخندی گفت: داد نزن؛ «من گوش استماع ندارم، لمن تقول.» فهمیدم کَر هم شده است. با آنکه همه چیز خود را از دست داده بود، هنوز چشمۀ ذوق و قریحه و استعداد ادبیِ او خشک نشده بود و می‌تراوید. از پدر و مادربزرگش پرسیدم. آهی کشید و گفت: «مادربزرگم دو سال است که مرده است. بابام راستش نمی دانم کجاست.»

قلمرو زبانی: زهرخند: خنده تلخ، خنده دردآلود / داد: فریاد / استماع: شنیدن، گوش دادن / لمن تقول؟: برای چه کسی می‌گویی؟ / تراویدن: تراوش کردن، ترشح کردن / قلمرو ادبی: با صدایی که گویی از ته چاه در می‌آمد: کنایه از صدای آرام و ضعیف، صدایی که به سختی شنیده می‌شود. / من گوش استماع ندارم لمن قول: تضمین مصراعی است از سعدی: «بی دل گمان مبر که نصیحت کند قبول /  مـن گـوش استماع ندارم لمن تقول» / از دست دادن: کنایه از نابود کردن / چشمه ذوق: اضافه تشبیهی / استعداد ادبیِ او خشک نشده بود: حس آمیزی / استعداد ادبی … می‌تراوید:‌ استعاره پنهان

◙ گفتم: «خانه ات کجاست؟» آه سوزناکی کشید و در جوابم خواند:

◙ «کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی برَدش تا به سوی دانه و دام»

قلمرو زبانی: سوزناک: سوزنده، دلگزا / دگر: دیگر / آشیان: آشیانه / قضا: سرنوشت؛ (همآوا؛ غذا: خوراک؛ غزا: جنگ) / «ش» در «بردش»: مفعول / قلمرو ادبی: قضا برد:‌ جانبخشی / تناسب (مراعات نظیر): آشیان، کبوتر، دانه، دام / دانه و دام: استعاره از اسارت و نابودی /

بازگردانی: کبوتری که سرنوشت برای او رقم زده است که دیگر به آشیانه بازنگردد، سرنوشت او را با دانه می‌فریبد و به سوی دام می‌کشاند و اسیرش می‌کند.

پیام: همه امور در دست سرنوشت است و ما از خود اختیاری نداریم.

◙ و بدون خداحافظی، راه خود گرفت و رفت. از این ملاقات، چند روزی نگذشت که خسرو در گوشه‌ای، زیر پلاسی مُندرس، بی سر و صدا، جان سپرد و آن همه استعداد و قریحه را با خود به زیر خاک برد.

قلمرو زبانی: راه خود گرفتن: روانه شدن، راهی شدن، رفتن / پلاس: نوعی گلیم کم بها، جامه‌ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند. پشمینه / مندرس: کهنه، فرسوده / قلمرو ادبی: بی سر و صدا: کنایه از اینکه بدون اینکه کسی بفهمد / جان سپرد: کنایه از اینکه مرد / به زیر خاک برد: کنایه از اینکه «نابود کرد»

عبدالحسین وجدانی

گزاردن گذاشتن گذشتن

قلمرو زبانی

۱- برای هر یک از واژه های زیر یک «معادل معنایی» و یک«هم آوا» بنویسید.

 قضا: سرنوشت / هم آوا👈غذا : خوراکی

 مغلوب: شکست خورده / هم آوا👈مقلوب : دگرگون شده

۲- از متن درس، هفت واژه مهمّ املایی بیابید و بنویسید.

احسنت – تقریر – مصطفی – اصطلاح – تقلید – نصابُ الصّبیان – عبرت – معیّن – بیضی – ملتفت – متداول – محاوره – مغلوب – تسلیم – مخذول – استرحام – طاقت – عبرت – هلیمی – وقار – طمانینه – تصدیق – قربان – عِتاب – طَرَب – طبع – مالوف – حَلَب – بُتّه – حیرت – ضمایم و تعلیقات – قوّت – رهاورد – نصیب – حجب – فیّاض – عُهده – اوان – مطرب – اطاعت – شگرف – عنودان – خزید – فی الجمله – معاصی – مسکر – فروغ – استماع – لمن تقول – ذوق – تراوید – مندرس – قریحه

۳- از متن درس برای هر یک از انواع جمله، نمونه های مناسب بیابید.

 ساده: قهرمان کشور شد و بازو بند طلا گرفت .

مرکّب: «کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی برَدش تا به سوی دانه و دام»

۴- نقش دستوری ضمیرهای پیوسته را در جمله های زیر مشخّص کنید.

الف) دیگر طاقت دیدنم نماند.  = مضاف الیه

ب) (که) جان یابدت زان خورش پرورش. = مضاف الیه (جانت)

قلمرو ادبی

۱- مفهوم هر یک از کنایه های زیر را بنویسید.

باب دندان بودن: مطابق میل بودن / سپر انداختن: تسلیم شدن / مرد میدان بودن: توان انجام کاری را داشتن / لنگ بودن کُمیت: ناتوان بودن

۲- یکـی از شیوه های طنزنویسی، نقیضه پردازی  یا تقلید از آثار ادبی است؛ نمونه هایی از کاربرد این شیوه را در متن بیابید.

من گوش استماع ندارم، لِمَن تَقول / «دی که از دبستان به سرای می‌شدم، در کُنجِ خلوتی از برزن، دو خروس را دیدم …

«یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف نواخت به صَدمتی که …

نمونه هایی از نقیضه پردازی یا تقلید از آثار ادبی

الف) مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد (حافظ)

◙ مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / خانمش زنگ زد و گفت شلوغ است نرو (نقیضه)

ب) درویش را نباشد، برگ سرای سلطان / ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد. (حافظ)

◙ درویش را نباشد، برگ سرای سلطان / زیرا که او اصولا، کوبیده دوست دارد (نقیضه)

۳- آوردن بخشـی از آیـه، حدیث، مصراع یا بیتی از شـاعری دیگـر را در میان کلام«تضمین» می گوینـد. نمونـه هایی از آرایۀ تضمین را در متن درس بیابید.

کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید /  قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام

«که پولاد کوبند آهنگران»

قلمرو فکری

۱- درباره ارتباط مفهومی سرودۀ زیر با متن درس توضیح دهید.

با بدان کم نشین که صبحت بد / گر چه پاکی تو را پلید کند  (تضاد)  

بازگردانی: با انسان های بد همنشین نشو، زیرا همنشینی با انسان های بد اگر چه تو پاک هستی، تو را نیز آلوده می کنند‌.

آفتابی بدین بزرگی را / لکه‌ای ابر ناپدید کند (تضاد)  سنایی

بازگردانی: آفتاب بسیار بزرگ است؛ اما یک لکه ابر کوچک می‌تواند آن را ناپدید کند.  

👀 در درس خسرو موضوع درباره دانش آموزی است که همنشینی با بدان را می‌گزیند و زندگانی اش تباه می‌شود، این ابیات هم به همین موضوع اشاره دارد.                        

۲- به سروده های زیر از سعدی توجّه کنید. هریک با کدام قسمت از متن درس، ارتباط معنایی دارند؟

◙ هر آن که گردش گیتی به کین او برخاست / به غیر مصلحتش رهبری کند ایّام

بازگردانی: هر کس که گردش جهان و سرنوشت با او دشمن شد روزگار او را به سمتی می کشاند که مصلحتش نیست.

ارتباط دارد با سه خط آخر صفحه ۱۲۶ تا خط ۴ام صفحه ۱۲۷

◙ چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او/ سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد

بازگردانی: نقاشی که دیوار و انسانی که عشق در او اثر نکند با یکدیگر فرقی ندارند و هر دو مُرده و شما می آیند.

ارتباط دارد با خط ۹ تا ۱۲ صفحه ۱۲۷

۳- اگر شما به جای نویسنده بودید، این داستان را چگونه به پایان می رساندید؟

به نظر من داستان به خوبی پایان یافت و نیاز به تغییر ندارد.

روان خوانی: طرّاران

چنین گویند که مردی به بغداد آمد و بر درازگوش نشسته بود و بزی را رشته در گردن کرده و جَلاجل در گردن او محکم بسته، از پس وی می‌دوید.

قلمرو زبانی: درازگوش: خر / رشته: طناب / جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله / از پس: از پشت، عقب

سه طرّار نشسته بودند. یکی گفت: من بروم و آن بز را از مرد بدزدم.

قلمرو زبانی: طرار: دزد

دیگری گفت: این سهل است، من خر او را بیاورم. پس آن یکی بر عقب مرد روان شد.

قلمرو زبانی: سهل: آسان / روان شد: روانه شد

دیگری گفت: این سهل است، من جامه‌های او را بیاورم.

پس یکی بر عقب او روان شد. چنان که موضع خالی یافت، جلاجل از گردن بز باز کرد و بر دنبال خر بست. خر، دُنب را می‌جنبانید و آواز جلاجل به گوش مرد می‌رسید، و گمان می‌برد که بز، برقرار است.

قلمرو زبانی: جامه:‌ تن پوش / روان شد: روانه شد  / موضع: جا، محل قرار گرفتن چیزی / دنبال: دم / جنبانیدن: تکان دادن / آواز: صدا / بر قرار است: پا برجا است

آن دیگر بر سر کوچۀ تنگ، استاده بود. چون آن مرد برسید، [طرار] گفت: طُرفه مردمان اند مردمان این دیار، جلاجل بر گردن خر بندند و او بر دنبِ خر بسته است.

قلمرو زبانی: استاده: ایستاده / طرفه: شگفت آور، عجیب / دیار: سرزمین / جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله / دنب: دم

آن مرد درنگریست، بز را ندید. فریاد کرد که بز را که دید؟

طرّار دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه فروشد.

قلمرو زبانی: درنگریست: توجه کرد، نگاه کرد / فروشدن: داخل شد

آن مرد گفت: ای خواجه، لطف کن و این خر را نگاه دار تا من بز را بطلبم.

قلمرو زبانی: خواجه: آقا / طلبیدن: طلب کردن

طرّار گفت: بر خود منّت دارم، و من مؤذّن این مسجدم و زود بازآی.

قلمرو زبانی: منت: سپاس، شکر / منّت داشتن: احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن / مؤذّن: اذان گو / بازآمدن: بازگشتن

آن مرد به طرف کوی فرو رفت. طرّار خر را برد. آن طرّار دیگر بیامد که گفته بود که: «من جامۀ او را بیارم». از اتفّاق، بر سر راه، چاهی بود. طرّار بر سر آن چاه بنشست؛ چنان که آن مرد برسید و طلب خر و بز می‌کرد. طرّار فریاد برآورد و اضطراب می‌نمود.

قلمرو زبانی: کوی: کوچه بزرگ، برزن / فرو رفت: پایین رفت / از اتفاق: اتفاقا / اضطراب: نگرانی، پریشانی / نمودن: نشان دادن

آن مرد او را گفت: ای خواجه، تو را چه رسیده است؟! خر و بزِ من برده اند و تو فریاد می‌کنی؟!

قلمرو زبانی: خواجه: آقا / را در «تو را چه رسیده»: حرف اضافه به معنای «به»

طرّار گفت: صندوقچه‌ای پُر زر از دست من در این چاه افتاد و من در این چاه نمی توانم شد. ده دینار تو را دهم، اگر تو این صندوقچۀ من از اینجا برآوری.

قلمرو زبانی: زر: طلا / شدن: رفتن / دینار: سکه طلا / برآوردن: بالا آوردن

پس آن مرد، جامه و دستار برکشید و بدان چاه فروشد.

قلمرو زبانی: جامه: تن پوش / دستار: عمامه، سربند / فروشدن: داخل شدن

طرّار، جامه و دستار برگرفت و برد.

پس آن مرد در چاه فریاد می‌کرد که در این چاه هیچ نیست و هیچ کس جواب نداد. آن مرد را ملال گرفت. چون به بالا آمد، جامه و طرّار باز ندید. چوبی برگرفت و بر هم می‌زد.

قلمرو زبانی: برگرفت: برداشت / ملال: رنج و اندوه، خستگی / را: مفعولی / گرفت: چیره شد، فراگرفت

◙ مردمان گفتند: چرا چنین می‌کنی؟ مگر دیوانه شدی؟! گفت: نه، پاس خود می‌دارم که مبادا مرا نیز بدزدند.

قلمرو زبانی: مگر: واژه پرسش / پاس: نگهبانی، نگهداری

لطایف الطّوایف، فخرالدّین علی صفی

درک و دریافت

۱- به نظر شما، چرا شخصیت اصلی قصّه، به چنین سرنوشتی دچارشد؟ – بازیگر اصلی این داستان بسیار ساده لوح و زودباور بود.

۲- دربارۀ لحن و بیان داستان توضیح دهید. – لحن این نوشته داستانی-روایی است و از سوی دیگر لحن و بیان آن طنز است.

آزمونک خودسنجی برخط از درس ۱۴ و ۱۶

برای دریافت برگه آزمونک اینجا را کلیک کنید.

آموزه هفدهم: خنده تو


نان را از من بگیر، اگر می‌خواهی،

هوا را از من بگیر، امّا / خنده ات را نه.

قلمرو ادبی: نان، هوا: مجاز از نیازهای مادی و ضروری / از من بگیر: واژه‌آرایی، اغراق

نرودا

گل سرخ را از من مگیر

سوسنی را که می‌کاری،

قلمرو ادبی: گل سرخ، سوسن: نماد خنده ، عشق و شادی/ تناسب

از پس نبردی سخت بازمی‌گردم

با چشمانی خسته / که دنیا را دیده است

بی هیچ دگرگونی،

قلمرو زبانی: سخت: دشوار / قلمرو ادبی: چشمان: مجاز از وجود / با چشمانی خسته: کنایه از رنج کشیده / که دنیا را دیده است: کنایه از باتجربه بودن

امّا خنده ات که رها می‌شود

و پرواز کنان در آسمان مرا می‌جوید

تمامی درهای زندگی را / به رویم می‌گشاید.

قلمرو ادبی: خنده ات پرواز کنان: استعاره پنهان / خنده ات می‌جوید: جانبخشی / درهای زندگی: استعاره پنهان؛ کنایه از اینکه برایم گشایش است.

عشق من، خندۀ تو

در تاریک ترین لحظه‌ها می‌شکفد

و اگر دیدی به ناگاه / خون من بر سنگفرش خیابان جاری است / بخند زیرا خنده تو

برای دستان من شمشیری است آخته 

قلمرو زبانی: آخته: بیرون کشیده، برکشیده (آختن؛ بن ماضی: آخت؛ بن مضارع: آز)/ قلمرو ادبی: تاریک ترین لحظه‌ها: نماد فضای ناامیدی و خستگی / خون من بر سنگفرش خیابان جاری است: کنایه از اینکه زخمی شدن یا جان سپردن / شمشیر: نماد مبارزه / خنده تو شمشیری است آخته: تشبیه / شمشیر آخته: کنایه از شمشیر آماده برای جنگ

خندۀ تو، در پاییز

در کنارۀ دریا

موج کف آلوده اش را

باید برفرازد

قلمرو زبانی: برفراختن: بلند کردن ( بن ماضی: برفراخت؛ بن مضارع: برفراز)/ قلمرو ادبی: موج کف آلوده: استعاره از گلخنده / خندۀ تو… باید برفرازد: جانبخشی / تناسب: کناره، دریا، موج، کف

و در بهاران، عشق من، / خنده ات را می‌خواهم

چون گلی که در انتظارش بودم،

قلمرو زبانی: «ان» در بهاران:‌ به معنای هنگام / قلمرو ادبی: چون گلی … بودم: تشبیه

گل آبی، گل سرخ کشورم که مرا می‌خواند.

قلمرو زبانی: می‌خواند: صدا می‌زند / قلمرو ادبی: گل آبی، گل سرخ کشورم که مرا می‌خواند: جانبخشی ، تشبیه

بازگردانی: خنده تو مانند گل آبی و گل سرخ کشورم است که مرا صدا می‌زند.

بخند بر شب / بر روز، بر ماه، / بخند بر پیچاپیچ

خیابان‌های جزیره،

قلمرو زبانی: پیچاپیچ: راه پیچ در پیچ / قلمرو ادبی: بر شب؛ بر روز، بر ماه: مجاز به معنای همیشه و بر همه کس / شب، روز: تضاد / واج آرایی: «ب»، «ر»

امّا آن گاه که چشم می‌گشایم و می‌بندم،

آن گاه که پاهایم می‌روند و بازمی‌گردند،

قلمرو ادبی: می‌گشایم و می‌بندم؛ می‌روند و بازمی‌گردند: تضاد / واژه‌آرایی: آن گاه

نان را، هوا را، / روشنی را، بهار را،

از من بگیر / امّا خنده ات را هرگز

تا چشم از دنیا نبندم.

قلمرو ادبی: نان، هوا: مجاز از نیازهای مادی و ضروری / از من بگیر: واژه‌آرایی، اغراق

چشم از دنیا بستن: کنایه از مردن

پابلو نرودا

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری

◄قلمرو زبانی:

۱- برای واژۀ آخته دو معادل معنایی بنویسید.

– از نیام بیرون ‌کشیده ‌شده؛ آهیخته؛ برکشیده؛ بیرون آمده

۲- در زبان فارسی «ان» یکی از نشانه‌های جمع است؛ مانند کاربرد «ان» در کلمه «یاران»؛ اما کلماتی که با «ان» همراه اند گاه بر مفهوم جمع دلالت نمی‌کند.

به نمونه‌های زیر توجّه کنید:

سحرگاهان (هنگام سحر) / دیلمان (مکان دیلم‌ها مکان، زندگی مردم دیلم)

کوهان (مانند کوه در ترکیب کوهان شتر) / کاویان (منسوب به «کاوه»)

خواهان ( صفت فاعلی)

◙ مفهوم نشانۀ «ان» را در واژه‌های زیر بنویسید.

بهاران (هنگام بهار)   خاوران (مکان و سرزمین خاور)                             بابکان (منسوب به «بابک»)                             خندان (صفت فاعلی)

گیلان (مکان گیل‌ها)   سپاهان (مکان سپاه)       گریان (صفت فاعلی)      جوانان (نشانه جمع)

انواع «ان»
پسوند «ان»

◄قلمرو ادبی:

۱- این بخش از سروده «پابلو نرودا» را از نظر کاربرد «نماد» بررسی کنید.

نان را از من بگیر اگر می‌خواهی،/  هوا را از من بگیر، امّا/  خنده ات را نه /  گل سرخ را از من مگیر.

گل سرخ: نماد عشق /

۲- در این قسمت از متن درس، شاعر از کدام آرایه‌های ادبی بهره گرفته است؟

«امّا خنده ات که رها می‌شود/ و پروازکنان در آسمان مرا می‌جوید/ تمامی درهای زندگی را/ به رویم می‌گشاید.»

خنده: استعاره پنهان؛ خنده مانند پرنده پرواز می‌کند؛ جانبخشی؛ خنده مرا می‌جوید / درهای زندگی: استعاره پنهان؛ زندگی مانند خانه‌ای است که دارای در است. / تناسب: پرواز و آسمان؛ در و می‌گشاید / در گشودن: کنایه از گره گشایی

◄قلمرو فکری:

۱- درک و دریافت خود را از متن زیر بنویسید.

و اگر دیدی، به ناگاه/ خون من بر سنگفرش خیابان جاری است/ بخند، زیرا خندۀ تو/ برای دستان من،/ شمشیری است آخته.

دریافت:‌ ای دلبر من، اگر دیدی در راه مبارزه، من زخمی شده ام یا جان باخته ام، اندوهگین نباش و بخند؛ زیرا خنده تو به من جان دوباره می‌دهد و زخم‌هایم را بهبود می‌بخشد.

۲- متن درس را با مفهوم سرودۀ زیر تطبیق دهید.

۱- چه خوش فرمود آن پیر خردمند / وزین خوشتر نباشد در جهان پند

قلمرو زبانی: خردمند: دانا و عاقل / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: مفاعیل مفاعیل فعول (رشته انسانی)/ واج آرایی: «د»

بازگردانی: آن پیر دانا چه خوب گفت و پندی در جهان از این سخن زیباتر و بجاتر نباشد.

پیام: اندرز

۲- اگر خونین دلی از جور ایّام / لب خندان بیاور چون لب جام

قلمرو زبانی: جور: ستم/  ایام: روزگاران /قلمرو ادبی: خونین دلی: کنایه از بسیار اندوهگین / لب خندان بیاور: کنایه از همیشه خندیدن / جور ایّام: جانبخشی / چون لب جام: تشبیه / لب جام: استعاره / خونین دل، خندان: تضاد / تضمین شعر حافظ با کمی تغییر

بازگردانی: اگر از ستم روزگار اندوهگین هستی، مانند لب جام لب خندان داشته باش و همیشه بخند.

پیام: هنگام غم لب خندان داشته باش.

۳- به پیش اهل دل گنجی است شادی / که دستاورد بی رنجی است شادی

قلمرو زبانی: پیش: نزد /دستاورد: نتیجه، پیامد، حاصل آن چه با تلاش به دست می‌آید / قلمرو ادبی: اهل دل: کنایه از صاحب دل و عارف / شادی، گنجی است: تشبیه فشرده / گنج، رنج: جناس

بازگردانی: نزد صاحب دلان شادی گنج است و شادی نتیجه بی رنجی است.

پیام: شاد بودن

۴- به آن کس می‌رسد زین گنج بسیار / که باشد شادمانی را سزاوار

قلمرو زبانی: سزاوار: شایسته /قلمرو ادبی: گنج: استعاره از شادی / واج آرایی: «س»

بازگردانی: گنج شادی بسیار به آن کسی می‌رسد که شایسته شادمانی باشد.

پیام: شادی شایستگی می‌خواهد.

۵- چو گل هر جا که لبخند آفرینی / به هر سو رو کنی لبخند بینی

قلمرو ادبی: چو گل: تشبیه / لبخند آفریدن: استعاره / سو، رو: جناس / واژه‌آرایی: لبخند؛ هر / رو: ایهام تناسب (۱- سو ۲- چهره) / بینی: ایهام تناسب (۱- می‌بینی ۲- دماغ)

بازگردانی: مانند گل هرجا که لبخند بزنی و شاد باشی به هر طرف که روی کنی از مردم لبخند می‌بینی.

پیام: لبخند بزن تا جهان به تو لبخند زند

۶- مشو در پیچ و تاب رنج و غم، گم / به هر حالت تبسّم کن، تبسّم

قلمرو زبانی: تبسم دوم: نقش تبعی (تکرار) /  حذف به قرینه لفظی /قلمرو ادبی: پیچ و تاب رنج و غم: استعاره (رنج و غم مانند راه دشوار و پرپیچ است) / گم شدن در پیچ غم: کنایه از اندوه فراوان و همیشگی / واژه‌آرایی: تبسم

بازگردانی: در پیچ و تاب رنج و غم، گم مشو و همیشه اندهگین نباش و در هر حالتی لبخند بزن.

پیام: کنار گذاشتن غم

فریدون مشیری

گنج حکمت: «مسافر»

دلم می‌خواهد بر بالهای باد بنشینم و آنچه را که پروردگار جهان پدید آورده، زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحد جهان خلقتش قرار داده است، فرود آیم.

قلمرو زبانی: پدید آورده: ماضی نقلی(حذف «است» به قرینۀ معنوی) / مگر: قید استثناء / کران: کناره، ساحل / سرحد: مرز، کرانه / خلقت: آفرینش/

دستور: نشینم: مضارع التزامی / روزی: قید / سر حد جهان خلقت: سرحد: هسته؛ جهان: مضاف الیه؛ خلقت: مضاف الیه مضاف الیه

قلمرو ادبی: بالهای باد: اضافۀ استعاری؛ باد همانند پرنده‌ای است که بال دارد. / زیر پا گذاردن: کنایه از دیدن و عبور کردن / دریا: استعاره از جهان آفرینش / بی کران: کنایه از پهناور / به پایان دریای بی کران رسیدن: متناقض نِما

پیام: به هدف نهایی زندگی دست یافتن.

از هم اکنون، در این سفر دور و دراز، ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می‌بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می‌پیمایند تا به سرمنزل غایی سفر خود برسند؛ اما بدین حد اکتفا نمی‌کنم و همچنان بالاتر می‌روم. بدانجا می‌روم که دیگر ستارگان افلاک را در آن راهی نیست.

قلمرو زبانی: افلاک: آسمان‌ها / پیمودن: طی کردن(بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / سرمنزل: منزلگاه، مقصد / غایی: منسوب به غایت، پایانی / حد: اندازه / اکتفا کردن: بسنده کردن، کافی دانستن /

دستور: جاودانی: دو تلفظی.

قلمرو ادبی: راه هزاران ساله: مجاز از راه درازآهنگ / دل افلاک: اضافۀ استعاری، تشخیص

پیام: به هدف نهایی زندگی دست یافتن.

◙ در یک جادۀ خلوت، رهگذری به من نزدیک می‌شود؛ می‌پرسد مسافر، بایست. با چنین شتاب به کجا می‌روی می‌گویم دارم به سوی آخر دنیا سفر می‌کنم. می‌خواهم بدانجا روم که خداوند آن را سرحد دنیای خلقت قرار داده است و دیگر در آن ذی حیاتی نفس نمی‌کشد.

قلمرو زبانی: سرحد: مرز، کرانه / ذی حیات: دارای حیات، جاندار، زنده، زیستمند

دستور: مسافر: منادا / بایست: فعل امر / جاده خلوت: متمم قیدی / رهگذری: نهاد / نزدیک: مسند / می‌شود: فعل / رهگذری می‌پرسد: سه جزئی با مفعول / به کجا می‌روی: دو جزئی ناگذر / خداوند آن را سر حد دنیای خلقت قرار داده است: چهار جزئی با مفعول و مسند / دیگر: قید / ذی حیاتی: جاندار،‌ زیستمند / ذی حیاتی نفس نمی‌کشد: سه جزئی با مفعول / ترکیب وصفی: یک جادۀ خلوت / ترکیبات اضافی: آخر دنیا، سر حد دنیای خلقت.

قلمرو ادبی: نفس کشیدن: کنایه  از زنده بودن

پیام: اندیشه و خیال دور پرواز شاعربرای کشف حقیقت

◙ می‌گوید اوه، بایست؛ بیهوده رنج سفر بر خویش هموار مکن. مگر نمی‌دانی که داری به عالمی بی پایان و بی حد و کران قدم می‌گذاری.

قلمرو زبانی: مگر: آیا

دستور: می‌گوید: مضارع اخباری / اوه: شبه جمله یا صوت بیانگر تعجب / بایست: فعل امر / هموار(مسند) / مکن: فعل امر/ مگر: قید استثناء / نمی‌دانی: مضارع اخباری / داری … می‌گذاری: مضارع مستمر/ بیهوده رنج سفر را بر خویش هموار مکن: چهار جزئی با مفعول و مسند / داری به عالمی بی پایان و بی حد و کران قدم می‌گذاری: سه جزئی مفعولی.

قلمرو ادبی: رنج سفر را بر خود هموار کردن: کنایه از تحمل کردن سختی‌های سفر. / قدم گذاشتن: کنایه از وارد شدن

ای فکر دورپرواز من؛ بالهای عقاب آسایت را از پرواز بازدار و تو ای کشتی تندرو خیال من، همین جا لنگر انداز؛ زیرا برای تو بیش از این اجازه سفر نیست.

قلمرو زبانی: آسا: مانند

دستور: فکر دور پرواز من: منادا، دارای وابستۀ وابسته / بالهای عقاب آسا: ترکیب وصفی / کشتی تند روی خیال من: منادا، دارای وابستۀ وابسته قلمرو ادبی: ای فکر دور پرواز: تشخیص / دورپرواز: کنایه از ژرف و عمیق / تشبیه: ای فکر دور پرواز: مشبه؛ عقاب: مشبه به؛ آسا: ادات شبه / ای کشتی: تشخیص / اضافۀ تشبیهی: کشتی تندروی خیال من؛ خیال: مشبه؛ کشتی: مشبه به؛ تند رفتن: وجه شبه / کشتی، تندرو، لنگرانداز: تناسب / تناسب: بال، عقاب، پرواز / لنگر انداختن: کنایه از توقف.

یوهان کریستف فریدریش شیللر

پی دی اف درس هفدهم فارسی پایه دوازدهم

انواع «تا»

نیایش: لطف تو

۱- الهی سینه‌ای ده آتش افروز / در آن سینه دلی وان دل همه سوز

قلمرو زبانی: الهی: خداوند من، منادا / آتش افروز: صفت فاعلی کوتاه؛ آتش افروزنده / افروختن: روشن کردن / فعل [باشد] از آخر مصراع دوم به قرینهٔ معنوی حذف شده است. / سوز: کوتاه شده «سوزنده» / پساوند: آتش افروز، سوز

قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن / سینه: مجاز از وجود / آتش: استعاره از عشق/ آتش افروز: کنایه از سرشار از عشق / سینه، دل: واژه آرایی، تناسب / سوز: استعاره از عشق

بازگردانی: خداوندا، وجودی سرشار از عشق به من ارزانی بدار و در آن دلی جای بده که سراسر سوز عشق داشته باشد.

پیام: مرا عاشق کن.

۲- هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست / دل افسرده غیر از آب و گل نیست

قلمرو زبانی: سوز: کوتاه شده «سوزنده»، داغ، درد / را در «دل را که …»: مالکیت و دارندگی / افسرده: بی بهره از معنویت، بی ذوق و حال / سوز: استعاره از عشق یا اندوه عشق

قلمرو ادبی: افسرده: ایهام تضاد دارد: ۱- افسرده و بی حال ۲- یخ زده و منجمد (با توجه به «سوز») / واج آرایی: صامت «س» / آب و گل: مجاز از جسم  / نیست، دل: واژه آرایی / دل، گل: جناس ناهمسان

بازگردانی: هر دلی که سوز عشق ندارد، به راستی دل نیست؛ زیرا دل تهی از عشق؛ فقط آب و گل (جسم بی روح) است.

پیام: ارزش دل به عشق است.

۳- کرامت کن درونی درد پرورد / دلی در وی درون درد و برون درد

قلمرو زبانی: کرامت کن: ببخش / دردْپرورد: پرورده و به وجودآمده از درد؛ صفت مفعولی کوتاه شده /  قلمرو ادبی: درد پرورد: کنایه از پر بودن از عشق / درون، برون: تضاد؛ جناس؛ مجاز از همه و سراسر / واج آرایی:«ر»، «ن»، «د» / درون، درد: واژه آرایی

بازگردانی: درون و دلی به من ببخش که هر لحظه درد عشق مرا زیادتر کند و مرا عاشق تر سازد و در درونم، دلی جای بده که سرشار از درد عشق باشد.

پیام: درخواست درد عشق کردن

۴- به سوزی ده کلامم را روایی / کز آن گرمی کند آتش گدایی

قلمرو زبانی: سوز: کوتاه شده «سوزنده»، داغ، درد / روایی: ارزش، اعتبار / مرجع «آن»: کلام /

قلمرو ادبی: سوز: استعاره از عشق / گدایی کردن آتش: جانبخشی، اغراق / آتش، سوز، گرمی: تناسب / آتش از آن گرمی را گدایی کند: کنایه از اینکه عشقی که بسیار سوزناک و با سوزوگداز است

بازگردانی: با سوز عشق به سخنم ارزش و اعتبار بده، آن گونه عشقی که از آتش هم سوزنده تر باشد و آتش از آن گرمی را گدایی کند.

پیام: درخواست عشق سوزناک

۵- دلم را داغ عشقی بر جبین نه / زبانم را بیانی آتشین ده

قلمرو زبانی: جبین: پیشانی /  را در «دلم را…»: اضافه گسسته؛ جبین دلم / نه: قرار بده؛ فعل امر از «نهادن» / را در «زبانم را»: حرف اضافه به معنای «به» / قلمرو ادبی: جبین دلم: اضافه استعاری، جانبخشی / داغ عشق: اضافه تشبیهی / داغ نهادن: نشان کردن؛ بنده‌ها و برده‌ها را داغ می‌نهادند تا با آن نشان شناخته شوند./ زبان: مجاز از خود سخنور یا سخن / بیانی آتشین: کنایه از سخن گیرا و اثرگذار، حس‌آمیزی / نه، ده: جناس / دل، جبین، زبان: تناسب / مصراع اول: کنایه از اینکه مرا عاشق همیشگی و جاودانی خود کن. مرا بندهٔ همیشگی خود ساز / داغ: ایهام تناسب(۱- سوزان ۲- نشان)

بازگردانی: مرا عاشق همیشگی خود کن و زبانم را به برکت سوز و گداز عشق، گیرایی و جذابیت ارزانی بدار.

پیام: درخواست عشق از خدا

۶- ندارد راه فکرم روشنایی / ز لطفت پرتوی دارم گدایی

قلمرو زبانی: پرتو: فروغ، روشنایی / لطف: عنایت، توجه

قلمرو ادبی: راه فکر: اضافه تشبیهی / نداشتن روشنایی: کنایه از گمراه بودن / پرتو لطف: استعاره پنهان / واج آرایی: «ر»

بازگردانی: خداوندا، اندیشه ام در تاریکی است؛ از مهربانی و لطف تو فروغ دانش را درخواست می‌کنم.

پیام: یاری از حق برای یافتن راه درست

۷- اگر لطف تو نبود پرتوانداز / کجا فکر و کجا گنجینهٔ راز؟

قلمرو زبانی: پرتوانداز: روشن کننده، روشنگر، صفت فاعلی کوتاه / پرسش انکاری /

قلمرو ادبی: لطف … پرتوانداز: استعاره پنهان؛ لطف تو همچون چراغ پرتو دارد /  گنجینه راز: اضافه تشبیهی / واژه آرایی: کجا

بازگردانی: اگر لطف تو به داد ما نرسد و از نور خود دل ما را روشن نگردانی، دیگر اندیشه ما نمی‌تواند به رازهای آفرینش پی ببرد.

پیام: لطف الهی راهگشای ما در زندگی است.

۸- به راه این امید پیچ در پیچ / مرا لطف تو می‌باید، دگر هیچ

قلمرو زبانی: به در «به راه …»: به معنای در /  راه: منظور راه عشق است / را در«مرا»: مالکیت و دارندگی / می‌باید: لازم است /قلمرو ادبی: راه پیچ در پیچ: کنایه از راه دشوار / پیچ، هیچ: جناس / واج آرایی: «چ»

بازگردانی: در این راه سخت عشق، تنها به لطف و عنایت تو نیازمندم تا آن را به پایان برم و به عشق راستین برسم.

پیام: چشم داشت به لطف خداوند

وحشی بافقی

پی دی اف نیایش فارسی دوازدهم

سال آموزشی ۱۴۰۳-۱۴۰۲

جعفری سعید
علوم ۳ بیسترس
سعید جعفری/ شب امتحان

شبکه تلگرامی: JS_ir@

اینستاگرام: jafari.saeed.ir

تدریس خصوصی برای درس فارسی؛ عربی و علوم و فنون ادبی: ۰۹۳۷۶۷۹۷۸۵۲

تبلیغ پذیرفته می شود: ۹۳۷۶۷۹۷۸۵۲

رایانامه
رخنامه
آپارات
یوتیوب
تلگرام
واتس آپ
دمنگار

الدرس الثامن: صناعه التلمیع فی الأدب الفارسی

إنَّ اللُّغَهَ الْعَرَبیَّهَ لُغَهُ الْقُرآنِ وَ الْأحادیثِ وَ الْأدعیَهِ فَقَد اسْتَفادَ مِنهَا الشُّعَراءُ الْإیرانیّونَ وَ أَنشَدَ بَعضُهُم أَبیاتاً مَمزوجَهً بِالْعَرَبیَّهِ سَمَّوها بِالْمُلَمَّعِ؛ لِکَثیرٍ مِنَ الشُّعَراءِ الْإیرانیّینَ مُلَمَّعاتٌ، مِنهُم حافِظٌ الشّیرازیُّ وَ سَعدیٌّ الشّیرازیُّ وَ جَلالُ الدّینِ الرّومیُّ الْمَعروفُ باِلمْولوَیِّ.

همانا زبان عربی زبان قرآن، احادیث و دعاهاست. سرایندگان ایرانی از آن استفاده کرده اند و برخی از ایشان بیت‌هایی آمیخته به عربی سروده اند که آنها را ملمَّع (دو زبانه) نامیده اند؛ بسیاری از سرایندگان ایرانی ملمّعاتی دارند، از آن جمله حافظ شیرازی، سعدی شیرازی و جلال الدین رومی معروف به مولوی.

مُلَمَّعُ حافِظٍ الشّیرازیِّ لِسانِ الْغَیبِ

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه / إنّی رَأَیتُ دَهْراً مِنْ هَجْرکِ الْقیامَه

ترجمه:. .. من روزگار را از دوری تو همچون رستاخیز [دشوار] دیدم.

دارم من از فِراقش در دیده صد علامت / لَیْسَتْ دُموعُ عَینی هٰذی لَنا الْعَلامَه؟

ترجمه:… آیا این اشک های چشمم برای ما نشانه نیست؟

هر چند کازمودم از وی نبود سودم / من جرَّب المْجَرّب حلَّت بهِ الندامَه

ترجمه:… هر کس آزموده را بیازماید، پشیمان می‌شود [به او فرود می آید].

پرسیدم از طبیبی احوالِ دوست گفتا / فی بُعْدِها عَذابٌ فی قُربِهَا السَّلامَه

ترجمه:… در دوری اش [یار] عذاب و در نزدیکی اش سلامت هست.

گفتم ملامت آید گر گِرد دوست گردم / وَاللّه ما رَأَیْنا حُبّاً بِلا مَلامَه

ترجمه:… به خدا سوگند که عشقی را بدون سرزنش ندیده ایم.

حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین / حَتَّی یَذوقَ مِنْهُ کَأْساً مِنَ الکَرامَه

ترجمه:… تا جامی از بزرگواری از آن بچشد.

مُلَمَّعُ سَعدیٍّ الشیرازیّ

سَلِ الْمَصانِعَ رَکْباً تَهیمُ فِی الْفَلَواتِ / تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فُراتی

ترجمه: از آب انبارها دربارۀ سوارانی که در بیابان ها تشنه اند بپرس …(المصانعِ آب انبارهایی بودند که مزۀ گوارایی نداشتند، ولی برای تشنگان بیابان نعمتی بزرگ به شمار می رفته است.)

شبم به روی تو روزست و دیده ام به تو روشن / وَ إنْ هَجَرْتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی

ترجمه:… و اگر [از من] جدایی گزینی (جدا شوی) شب و روزم برابر می‌شود.

اگر چه دیر بماندم امید بر نگرفتم / مَضَی الزَّمانُ وَ قَلبی یَقول إنَّکَ آتی

ترجمه:... زمان گذشت و دلم می‌گوید قطعاً تو می‌آیی.

من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم / اگر گِلی به حقیقت عَجین آب حیاتی

شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد / وَ قَدْ تُفَتَّشُ عَینُ الْحَیاهِ فی الظُّلُماتِ

ترجمه:… و گاهی چشمۀ زندگانی در تاریکی ها جست و جو می‌شود.

فَکَمْ تُمَرِّرُ عَیشی وَ أَنتَ حامِلُ شَهْدٍ / جواب تلخ بدیع است از آن دهان نباتی

ترجمه: چه بسیار زندگی ام را تلخ می‌کنی در حالی که دارنده انگبین (عسل) هستی! …

نه پنج روزۀ عمرست عشق روی تو ما را / وَجَدْتَ رائِحَهَ الْوُدِّ إنْ شَمَمْتَ رُفاتی

ترجمه:… اگر استخوان پوسیده ام را ببویی، بوی عشق را می‌یابی.

وَصَفْتُ کُلَّ مَلیحٍ کَما تُحِبُّ وَ تَرْضَی / محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی

ترجمه: هر بانمکی را همان گونه که دوست داری و می‌پسندی وصف کردم. …

أَخافُ مِنکَ وَ أَرْجو وَ أَسْتَغیثُ وَ أَدنو / که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی

ترجمه: از تو می‌ترسم و به تو امید دارم و از تو کمک می‌خواهم و به تو نزدیک می‌شوم. …

ز چشم دوست فتادم به کامۀ دل دشمن / أَحِبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی

ترجمه:… یارانم از من جدایی گزیدند، همان طور که دشمنانم می‌خواهند.

فراق نامۀ سعدی عجب که در تو نگیرد / وَ إنْ شَکوتُ إلیَ الطیَّر نُحنَ فِی الوکنَاتِ

ترجمه:... و اگر به پرنده[گان] شکایت می بردم، در لانه ها[یشان] با صدای بلند می گریستند و شیون می کردند.

کلمات درس هشتم عربی دهم

عَیِّنِ الصَّحیحَ وَ الْخَطَأَ حَسَبَ نَصِّ الدَّرسِ. (درست و نادرست را با توجه به متن شناسایی کن.)

۱- لَیسَ لِحافِظٍ و سَعدیٍّ مُلَمَّعاتٌ جَمیلَهٌ. × (حافظ و سعدی دوزبانه‌های زیبا ندارند.)

۲- یَری حافِظٌ الدَّهرَ مِنْ هَجرِ حبیبِهِ کَالقیامَهِ. √ (حافظ روزگار را به خاطر دوری از یارش مانند رستاخیز می‌بیند.)

۳- یرَی حافِظٌ فی بُعْدِ حَبیبِهِ راحَهً وَ فی قرُبِهِ عَذاباً. × (حافظ در دوری از یارش آسایش و در نزدیکی با او شکنجه می‌بیند.)

۴- یَری سَعدیٌّ اللَّیلَ وَ النَّهارَ سَواءً مِنْ هَجرِ حَبیبِهِ. √ (سعدی شب و روز را از دوری یارش یکسان می‌بیند.)

۵- قالَ سَعدیٌّ: «مَضَی الزَّمانُ وَ قَلبی یَقول إنَّکَ لا تَأتی.» × (سعدی گفت: زمان گذشت و دلم می‌گوید همانا تو نمی‌آیی.)

اِعلَموا (بدانید.)

اِسمُ الْفاعِلِ وَ اسْمُ الْمَفعولِ و اسْمُ الْمُبالَغَهِ

در دستور زبان فارسی به اسم فاعل، صفت فاعلی و به اسم مفعول، صفت مفعولی می گویند.

اسم فاعل به معنای «انجام دهنده یا دارنده حالت» و اسم مفعول به معنای«انجام شده» است.

اسم فاعل و اسم مفعول دو گروه اند:

گروه اوّل بر وزن «فاعِل» و «مفعول» هستند که در سال گذشته با آنها آشنا شده بودید.

ماضیاسم فاعلصفت فاعلیاسم مفعولصفت مفعولی
صَنَعَصانِعسازندهمَصنوعساخته شده
خَلَقَخالِقآفرینندهمَخْلوقآفریده شده
عَبَدَعابِدپرستندهمَعْبودپرستیده شده

اکنون با گروه دوم آشنا شوید.

مضارعاسم فاعلصفت فاعلیاسم مفعولصفت مفعولی
یُشاهِدُمُشاهِدبینندهمُشاهَددیده شده
یُقَلِّدُمُقَلّدتقلید کنندهمُقَلَّدتقلید شده
یُرْسِلُمُرْسِلفرستندهمُرْسَلفرستاده شده
یَنْتَظِرُمُنْتَظِرانتظار کشندهمُنْتَظَرمورد انتظار
یَتَعَلَّمُمُتَعَلّمیادگیرندهمُتَعَلَّمیاد گرفته شده
یَسْتَخْرِجُمُسْتَخْرِجبیرون آورندهمُسْتَخْرَجبیرون آورده شده
یَتَهاجَمُمُتَهاجِمحمله کننده
یَنکَسِرُمُنکَسِرشکننده

با دقّت در دو جدول داده شده فرق اسم فاعل و اسم مفعول را بیابید.

گروه اوّل: فعل‌هایی بود که سوم شخص مفرد ماضی آنها سه حرف بود و اسم فاعل و مفعولشان بر وزن فاعِل و مَفعول بود.

گروه دوم: فعل‌هایی است که سوم شخص مفرد ماضی آنها بیشتر از سه حرف بود و اسم فاعل و مفعولشان با حرف «مُـ» شروع می شود. یک حرف مانده به آخر در اسم فاعل کسره و در اسم مفعول فتحه دارد.

( اسم فاعل : مُـ .. … ، ) ( اسم مفعول : مُـ .. . ﹷ … )

اِختَبِر نَفسَکَ؛ تَرجِمِ الکلماتِ التّالیَهَ وَ الدُّعاءَ، ثُمّ عَیِّن اسم الفاعل و اسم المفعول. (خودت را بیازما: واژگان زیر و دعا را ترجمه کن؛ سپس اسم فاعل و اسم مفعول را شناسایی کن.)

الکلمهالتّرجمهاسم الفاعلاسم المفعول
یُعَلِّمُ: یاد می‌دهدمُعَلِّمیادگیرنده۵
یَعلَمُ: می‌داندعالِمدانا؛ داننده۵
اِقتَرَحَ: پیشنهاد کردمُقتَرِحپیشنهاد کننده۵
یُجَهِّزُ: آماده می‌کندمُجَهَّزآماده شده۵
ضَرَبَ: زدمَضروبزده شده۵
یَتَعَلَّمُ: یاد می‌گیردمُتَعَلِّمیادگیرنده۵

یا صانِعَ کُلِّ مَصنوعٍ یا خالِقَ کُلِّ مَخلوقٍ یا رازِقَ کُلِّ مَرزوقٍ یا مالِکَ کُلِّ مَملوکٍ. (ای سازنده هر ساخته شده‌ای، ای آفریننده هر آفریده شده‌ای، ای روزی دهنده هر روزی خورنده‌ای، ای دارنده هر بنده‌ای.)

اسم مبالغه بر بسیاریِ صفت یا انجام دادن کار دلالت دارد و بر وزن «فَعّال» و «فَعّالَه» است؛ مانند: عَلّامَه (بسیار دانا) ؛ فَهّامَه (بسیار فهمیده)؛ صَبّار (بسیار بُردبار)؛ غَفّار (بسیار آمُرزنده)؛ کَذّاب (بسیار دروغگو) ؛ رَزّاق (بسیار روزی دهنده)؛ خَلّاق (بسیار آفریننده)

گاهی وزن «فعَّال» و «فعَّالَه» بر اسم شغل دلالت می کند؛ مانند خَبّاز (نانوا)؛ حَدّاد (آهنگر)

گاهی نیز بر اسم ابزار، وسیله یا دستگاه دلالت می‌کند؛ مانند: فَتّاحَه (در بازکن)؛ نَظّارَه (عینک)؛ سَیّارَه (خودرو)

تذکار: «ه» در مبالغه نشانه مؤنث بودن نیست. / فراموش نکنیم که برخی از اسم فاعل‌ها و اسم مفعول‌ها جمع مکسر دارند؛ مانند: حاکم ◄ حکماء / محصول ◄ محاصیل.

اِختَبِر نَفسَکَ؛ تَرجِمِ التّراکیبَ التّالیَهَ.  (خودت را بیازما؛ ترکیب های زیر را ترجمه کن.)

﴿أمّارَهٌ بِالسّوءِ﴾: (بسیار فرماینده به بدی.)                               ﴿عَلّامُ الغُیوبِ﴾: (بسیار داننده پنهان‌ها.)

﴿الخَلّاقُ العَلیمُ﴾: (بسیار آفریننده دانا.)                                 الطّیّارُ الإیرانیُّ: (خلبان ایرانی.)

﴿حَمّالَهَ الحَطَبِ﴾: (بسیار هیزم بر.)                                   ﴿هُوَ کَذّابٌ﴾: ( او بسیار دروغ گو است.)

﴿ لِکُلِّ صَبّارٍ﴾: (برای هر بسیار شکیبا.)                               الهاتِفُ الجَوّالُ: (تلفن همراه.)

رَسّامُ الصُّوَرِ: (نقش بند؛ نگارگر.)                                     فَتّاحَهُ الزُّجاجَهِ: (درباز کن شیشه.)

حوارٌ  (گفتگو.)

(شِراءُ شَریحَهِ الهاتِفِ الجَوّالِ) (خرید سیم کارت تلفن همراه.)

الزّائِرَه (دیدارگر.)مُوَظَّفُ الاِتّصالاتِ (کارمند مخابرات.)
رَجاءً، أعطِنی شَریحَهَ الجَوّالِ (لطفا به من سیم کارت گوشی همراه بده.)تَفَضَّلی، وَ هَل تُریدینَ بِطاقَهَ الشَّحنِ؟
(بفرما؛ آیا کارت شارژ هم می‌خواهی.)
نَعَم؛ مِن فَضلِکَ أعطِنی بِطاقَهً بِمَبلَغِ خَمسَهٍ وَ عِشرینَ ریالاً.
(آری؛ لطفا کارتی به مبلغ بیست و پنج ریال به من بده.)
تَستَطیعینَ أن تَشحَنی رَصیدَ جَوّالِکَ عَبرَ الإنتِرنِت.
(می‌توانی شارژ گوشی همراهت را از راه اینترنت انجام دهی.)
تَشتَرِی الزّائرَهُ شَریحَهَ الجَوّالِ وَ بِطاقَهَ الشَّحنِ وَ تَضَعُ شَریحَهَ فی جَوّالِها وَ تُریدُ أن تَتَّصِلَ؛ وَ لکِن لا یَعمَلُ الشَّحنُ، فَتَذهَبُ عِندَ مُوَظَّفِ الاِتّصالاتِ وَ تَقولُ لَهُ: (دیدارگر سیم کارت همراه و کارت شارژ را می‌خرد و سیم کارت را در گوشی می‌گذارد و می‌خواهد که تماس بگیرد ولی سیم کارت کار نمی‌کند؛ او نزد کارمند مخابرات می‌رود و به او می‌گوید.)
عَفواً فی بِطاقَهِ الشَّحنِ إشکالٌ. (ببخشید در کارت شارژ اشکالی است.)  أعطینی البِطاقَهَ مِن فَضلِکَ. سامِحینی؛ أنتَ عَلَی الحَقِّ. أُبَدِّلُ لَکَ البِطاقَهَ.
(کارت شارژ را لطفا به من بده؛ من را ببخش. تو حق داری. کارت را برای تو عوض می‌کنم.)
ادات استفهام / کلمه های پرسشی

التَّمارین

اَلتَّمْرینُ الْأوَّلُ:عَیِّن الجملهَ الصَّحیحهَ و غیرَ الصَّحیحهِ حَسَبَ الحقیقهِ و الواقِعِ. (درست و نادرست را با توجه به حقیقت و واقعیت شناسایی کن.)

۱- الکَأسُ زُجاجَهٌ یُشرَبُ فیهِ الماءُ أوِ الشّایُ أوِ القَهوَهُ. √ (لیوان، شیشه است که در آن آب،‌‌‌‌ چای یا قهوه نوشیده می‌شود.)

۲- یُمکِنُ شِراءُ الشَّریحَهِ مِن إدارَهِ الاِتِّصالاتِ. √ (خرید سیم کارت از اداره مخابرات شدنی است.)

۳- الرّاسِبُ هُوَ الّذی مانَجَحَ فی الاِمتِحانِ. √ (مردود کسی است که در آزمون کامیاب نشده است.)

۴- غُصونُ الأشجارِ فی الرَّبیعِ بَدیعَهٌ جَمیلَهٌ. √ (شاخه‌های درختان در بهار نوآیین و زیباست.)

۵- یُصنَعُ الخُبزُ مِنَ العَجینِ. √ (نان از خمیر ساخته می‌شود.)

اَلتَّمْرینُ الثّانی: ضَعْ فی الفراغِ کلمهً مُناسبهً مِنَ الکلماتِ التّالیَه. «کلمتان زائدتان» (در جای خالی واژه مناسب را از میان واژگان زیر بگذار.)

الفَلَواتِ / بُعدٍ / وُدٌّ / مَصانِعُ / بَدِّل / فَتَّشَ / اللّیلِ / یَرضَی

۱- الغَداهُ بِدایَهُ النَّهارِ وَ العَشیَّهُ بِدایَهُ اللّیلِ. (بامداد آغاز روز و شامگاه آغاز شب است.)

۲- رَأَینَا الشّاطِئَ عَن بُعدٍ عَبرَ الطَّریقِ. (دریاکنار را از دوردست در جاده دیدیم.)

۳- رَجاءً بَدِّل هذا القَمیصَ؛ لِأنَّهُ قَصیرٌ. (لطفا؛ این پیراهن را عوض کن؛ زیرا کوتاه است.)

۴- الشُّرطیُّ فَتَّشَ حَقائِبَ المُسافِرینَ. (پاسوَر[پلیس] جامه‌دان‌های راهیان را گشت.)

۵- فی الفَلَواتِ لا یَعیشُ نَباتاتٌ کَثیرهٌ. (در بیابان گیاهان بسیاری می‌زیند.)

۶- أخی قانِعٌ، یَرضَی بِطَعامٍ قلیلٍ.(برادرم خرسند [قانع] است. با خوراکی اندک خشنود می‌شود.)

اَلتَّمْرینُ الثّالِثُ: تَرجِم التّراکیبَ التّالیهَ ثُمَّ عیّن اسمَ الفاعل و اسمَ المفعول و اسمَ المُبالَغَهِ. (ترکیب های زیر را ترجمه کن؛ سپس اسم فاعل، اسم مفعول و اسم مبالغه را شناسایی کن.)

یا عَلّامَ الغُیوبِ: (ای بسیا داننده پنهان‌ها.) / اسمَ المُبالَغَهِ            یا سَتّارَ العیوبِ: (ای پوشاننده عیب‌ها.) / اسمَ المُبالَغَهِ

یا غَفّارَ الذُّنوبِ: (ای بسیارآمرزنده گناهان.) / اسمَ المُبالَغَهِ          یا رافِعَ الدَّرَجاتِ: (ای بالابرنده درجه‌ها.) / اسمَ الفاعل

یا سامِعَ الدُّعاءِ: (ای شنونده دعا.) / اسمَ الفاعل                   یا غافِرَ الخَطایا: (ای آمرزنده لغزش‌ها.) / اسمَ الفاعل

یا ساتِرَ کُلِّ مَعیوبٍ: (ای پوشاننده هر عیب‌دار.) / اسمَ الفاعل؛ اسمَ المفعول

یا مَن یُحِبُّ المُحسِنینَ: (ای کسی که نکوکاران را دوست داری.) / اسمَ الفاعل

یا خَیرَ حامِدٍ وَ مَحمودٍ: (ای بهترین ستاینده و ستوده.) / اسمَ الفاعل؛ اسمَ المفعول

یا مَن بابُهُ مَفتوحٌ للطّالبینَ: (ای کسی که درش برای جویندگان گشاده است.) / اسمَ المفعول؛ اسمَ الفاعل

اَلتَّمْرینُ الرّابِعُ: ضَع فی الدّائرهِ العددَ المُناسِبِ. «کلمه واحده زائده» (در دایره عدد مناسب را بگذار. «یک واژه اضافی است.»)

۱- الرَّکبُ (کاروان شتر)   (4) اِبتِعادُ الصَّدیقِ عَن صَدیقِهِ أوِ الزَّوجِ عَن زَوجَتِهِ. (دورشدن دوست از یارش یا شوهر از همسرش.)

۲- الکَرامَهُ (بزرگواری)   (6) هُوَ الَّذی لَهُ حَرَکاتٌ جَمیلَهٌ وَ کَلامٌ جَمیلٌ. (کسی که ناز زیبا و سخن دلنشین دارد.)

۳- الوَکرُ (لانه)              (5) زینَهٌ مِنَ الذَّهَبِ أوِ الفِضَّهِ فی یَدِ المَرأَهِ. (آرایه‌ای از زر یا نقره در دست زن[ان].)

۴- الهَجرُ (دوری)           (2) شَرَفٌ وَ عَظَمَهٌ وَ عِزَّهُ النَّفسِ. (شرف و بزرگی و سرفرازی.)

۵- السِّوارُ (دستبند)       (3) بَیتُ الطُّیورِ. (خانه پرندگان.)

۶- المَلیحُ (با نمک.)

اَلتَّمْرینُ الْخامِسُ: تَرجِمِ الأحادیثَ ثُمَّ ضَع خَطّاً تَحتَ اسم الفاعل و اسم المفعول. (حدیث ها را به فارسی برگردان؛ سپس خطی زیر اسم فاعل و اسم مفعول بکش[بگذار].)

۱- مَن قالَ أنا عالِمٌ فَهُوَ جاهِلٌ. (هر کس بگوید من دانایم او نادان است.)

۲- سَیِّدُ القَومِ خادِمُهُم فِی السَّفَرِ. (سرور گروه کسی است که خدمتگزار ایشان در سفر باشد.)

۳- عالِمٌ یُنتَفَعُ بِعِلمِهِ خَیرٌ مِن ألفِ عابِدٍ. (دانایی که از دانشش سود برده می‌شود از هزار عابد بهتر است.)

۴- الجَلیسُ الصّالِحُ خَیرٌ مِنَ الوَحدَهِ، وَ الوَحدَهُ خَیرٌ مِن جَلیسِ السّوءِ. (همنشین درستکار بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از همنشین بد است.)

۵- کاتِمُ العِلمِ، یَلعَنُهُ کُلُّ شَیءٍ حَتَّی الحوتِ فی البَحرِ وَ الطَّیرِ فی السَّماءِ. (پوشاننده دانش، او را هر چیزی حتا نهنگ دریا و پرنده آسمان نفرین می‌کند.)

اَلتَّمْرینُ السّادِسُ: تَرجِمِ الآیاتِ وَ الأحادیثَ ثُمَّ عَیِّن المَحَلَّ الإعرابیَّ لِلکَلِماتِ الَّتی تَحتَها خَطٌّ.  (آیه‌ها و حدیث‌ها را به فارسی برگردان؛ سپس نقش دستوری واژگانی را که زیر آنها خط است شناسایی کن.)

۱- ﴿ لا یَعلَمُ مَن فِی السَّماواتِ وَ الأرضِ الغَیبَ إلی اللهُ﴾ (پاسخ درست را شناسایی کن.) / مَن: فاعل / الغَیبَ: مفعول

۲- ﴿ یَضرِبُ اللهُ الأمثالَ لِلنّاسِ﴾ (یزدان مثلهایی را برای مردم می‌زند.) / اللهُ: فاعل / الأمثالَ: مفعول

۳- ﴿لا یَظلِمُ رَبُّکَ أحَداً﴾ (پروردگارت به کسی ستم نمی‌ورزد.) / رَبُّ: فاعل / أحَداً: مفعول

۴- السُّکوتُ ذَهَبٌ وَ الکَلامُ فِضَّهٌ. (خاموشی زر و سخن نقره است.) / ذَهَبٌ: خبر / الکَلامُ: مبتدا

۵- الکُتُبُ بَساتینُ العُلَماءِ. (کتابها باغ‌های دانشمندان است.) / بَساتینُ: خبر / العُلَماءِ: مضاف الیه

۶- ثَمَرَهُ العَقلِ مُداراهُ النّاسِ. (میوه خرد نرمخویی با مردم است.) / العَقلِ: مضاف الیه / النّاسِ: مضاف الیه

۷- زَکاهُ العِلمِ نَشرُهُ. (زکات دانش پراکندن آن است.) / زَکاهُ: مبتدا / نَشرُ: خبر

سعیدجعفری
جعفری سعید
جعفری سعید

ð أنوارُ القُرآنِ ð (فروغ قرآن.)

کَمّل الفراغات فی التَّرجمه الفارسیَّهِ. (جاهای خالی در ترجمه فارسی را کامل کن.)

مِن صِفاتِ المؤمِنینَ

مِن صِفاتِ المؤمِنینَ

۱- ﴿ وَالَّذینَ یَجتَنِبونَ کَبائِرَ الإثمِ وَ الفَواحِشَ وَ إذاما غَضِبوا هُم یَغفِرونَ

و کسانی که از گناهان بزرگ و کارهای زشت دوری می‌ورزند، و هنگامی که خشمگین می‌شوند می‌بخشایند.

۲- ﴿ وَ الّذینَ استَجابوا لِرَبِّهِم وَ أقاموا الصّلاهَ﴾  و کسانی که (خواسته) پروردگارشان را برآوردند و نماز برپا داشتند.

۳- ﴿وَ أمرُهُم شُورَی بَینَهُم﴾  و در کارهای ایشان میانِ آنها مشورت هست.

۴- ﴿وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقونَ﴾  و از آنچه به ایشان روزی دادیم انفاق می‌کنند.

۵-﴿ وَ الَّذینَ إذا أصابَهُمُ البَغیُ هُم یَنتَصِرونَ﴾  و کسانی که هرگاه به آنان ستم شود، یاری می‌جویند.

۶- ﴿ وَ جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثلُها﴾  و سزای بدی، بدی همانند آن است.

۷- ﴿ فَمَن عَفا وَ أصلَحَ فَأجرُهُ عَلَی اللهِ﴾  پس هر کس درگذرد و نیکوکاری کند، پاداش او بر (عهده) خداست.

۸- ﴿ إنَّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ﴾  زیرا او ستمگران را دوست ندارد.

أَیُّهَا الزُّمَلاءُ؛ (ای هم شاگردیان.)

إِلَی اللِّقاءِ، (به امید دیدار.)

نَنتَظِرُکُم فِی الصَّفِّ الْحادیَ عَشَرَ؛ (در کلاس یازدهم چشم به راه شماییم.)

حَفِظَکُمُ اللّهُ؛ (یزدان نگهداردتان.)

فی أَمانِ اللّهِ؛ (در پناه خدا باشید.)

مَعَ السَّلامَهِ. (تندرست باشید.)

ترجمه «کلّ»
پی دی اف درس هشتم عربی پایه دهم مشترک

عربی (۳) انسانی

saeedjafari
سعید جعفری

نشانی فیلمهای سعید جعفری در آپارات

https://www.aparat.com/jafarisaeed

شبکه تلگرامی: Js_ir@

تدریس خصوصی برای درس فارسی؛ عربی و علوم و فنون ادبی: ۰۹۳۷۶۷۹۷۸۵۲

فارسی (۳)

نشانی فیلمهای سعید جعفری در آپارات

https://www.aparat.com/jafarisaeed

تدریس خصوصی برای درس فارسی؛ عربی و علوم و فنون ادبی: ۰۹۳۷۶۷۹۷۸۵۲

شبکه تلگرامی: JS_ir@

ارجنامه منطقه ۵/ سعید جعفری

اینستاگرام: jafari.saeed.ir