عصر ناصرخسرو در حقیقت عصر شکوفایی فرهنگ اسلامی نیز هست. سده های چهارم و پنجم هجری را دوران طلایی فرهنگ اسلام دانسته اند؛ دورانی که در آن، علم و فلسفه و معارف به اوج شکفتگی رسید و دانشوران صاحب نامی همچون فارابی، ابن سینا، ابوریحان، ابو علی مسکویه و جمعیت معروف به «اخوان الصفا» پیشاهنگان فکر و فلسفه آن به شمار میرفتند. در این دوران دانشهای طب و ریاضی و نجوم، پابه پای فلسفه و کلام و فقاهت به شکوفایی رسید و پرتو آن در سرتاسر دنیای آن روز گسترش یافت.
در این عصر، تجربه های تازه ای نیز از طریق برخورد عقاید و آرای کلامی پدید آمد. هر چند از دوره حاکمیت غزنویان کلام اشعری ـ که برداشتی راکد و ایستا از اسلام بود ـ چیرگی یافت و برای مذاهب پیشتاز و پویا میدان و مجال بسیار تنگ شد، با این حال، به علت رشد اندیشه و بالندگی فکر و فرهنگ فرقه های عقل گرا و مثبت نیز پنهانی به فعالیت خود ادامه دادند و با سلاح دانش و آگاهی با مخالفان خود از در ستیز درآمدند. علاوه بر این، دسته ای از شیعیان در صفحات شمالی رشته کوه البرز و کرانه های مازندران، با تشکیل حکومتهای شیعه مذهب آل بویه، زیاریان و دیلمیان قدرت سیاسی چشم گیری به دست آوردند و مدت ها برای خلیفه بغداد مزاحمتهایی جدی فراهم کردند.
فرقه دیگری از شیعیان هفت امامی از همان آغاز به نام فاطمیان در مصر و شام، حکومتی الهی بر مبنای تعلیمات مذهب شیعه تشکیل دادند و در این ایام، دامنه فعالیت های پنهانی و تبلیغات مذهبی خود را به شکلی کاملاً مخفی به نواحی مرکزی ایران و حتی خراسان شرقی گسترش دادند و به تدریج، در قلل کوه های بلند مرکز ایران، دژهای استواری ساختند و در آنها به تربیت نیروهایی مخلص و وفادار به نام فداییان اسماعیلی، اقدام کردند. فداییان اسماعیلی با نیروی ایمان و اسلحه به هر اقدامی دست می زدند. خواجه نظام الملک و بسیاری از رجال دولت متعصب سلجوقی با کارد آنها از پای درآمدند. این گونه اقدامات مخفیانه و رعب انگیز، وحشت عظیمی در کانون قدرتهای سیاسی آن روز ـــ یعنی، سلاجقه ــ و مرکز خلافت بغداد ایجاد کرد. چنان که خواهیم دید ناصر خسرو، بزرگ ترین شاعر این دوره، در میانه عمر به خدمت این تشکیلات درآمد و مأمور تبلیغ تشیع اسماعیلی در سرزمین خراسان گردید.
در عصر ناصر خسرو یا اندکی پیش از آن همزمان با لشکرکشی به ری و جبال، زبان فارسی دری از خاستگاه خود خراسان خارج شد و به داخل فلات ایران و اندکی بعد به آذربایجان راه یافت و به دلیل آن که زبان رسمی حکومت مرکزی بود، به تدریج بر لهجه های محلی غلبه یافت. در مناطق یاد شده شاعران و نویسندگان ناگزیر بودند فارسی را یاد بگیرند و با آن به سرودن شعر و تألیف کتاب بپردازند.
آغاز ادبیات عرفانی و مردمی
در میانه دوره مورد بحث یعنی «نیمههای دوم قرن پنجم هجری» جریان تازهای ابتدا در نویسندگی و بعدها در شعر فارسی پیدا شد که طلیعه آن در اواخر عصر ناصرخسرو آشکار گردید. این جریان تازه، عرفان بود که هر چند از همان سدههای نخستین بهصورتی ساده و ابتدابی – که از زهد و پارسایی اسلامی جداییناپذیر مینمود – در بین مسلمانان رواج داشت؛ اما تا دوره مورد بحث، هیجگاه در ادب فارسی بروز نیافته بود.
عرفان – که در بین مسلمین تصوّف نیز نامیده شده است – در آغاز عبارت بود از شیوهای از وصول به حقیقت و رسیدن به حق براساس ریاضت و پارسایی و پاکدامنی و دوری از آلایشهای مادّی و پرهیز از دنیاداری؛ بهگونهای که شخص عارف بتواند درون خود را برای تابش انوار الهی صافی کند و بیواسطه به مقام قرب حق نایل آید.
عرفان اسلامی منشاً قرآنی دارد. تمایلات عارفانه ابتدا در میانرودان پیدا شد؛ امّا در سده های نخستین اسلامی، ایرانیان افکار عرفانی و ذوق صوفیانه را در خراسان پرورش دادند و از آن جا به نواحی دیگر حتّی مرکز خلافت بغداد نفوذ کردند و با کشف عوالم برتر، به مبارزه با دنیاداری و سیاستمآبی برخاستند. در این میان، برخی از عارفان واقعی بهعنوان افرادی مبارز و ضدّ قدرت و ثروت، برای حکومتهای عصر خود مزاحمتهایی ایجاد کردند و حتی در راه اثبات اندیشه خویش عاشقانه پای بر معراج دار نهادند.
در سدههای نخستین اسلامی، عارفان بیشتر بر جنبه عملی کار تأکید داشتند و به نشر اصول و تعالیم عارفانه از طریق درس و بحث و کتاب و تعلیم بیاعتقاد بودند؛ بنابراین آثار مدوّن چندانی به زبان فارسی از آنان باقی نمانده است. از میان عارفان مشهور دورههای قبل که به این صفت شهرت دارند. از بایزید بسطامی (درگذشت: ۲۶۱ هـ.ق.) و حسین بن منصور حلاج (کشته شده: ۳۰۹ هـ.ق.) باید نام برد. از نخستین عارفان دوره مورد بحث، ابوسعید ابوالخیر (درگذشت: ۴۴۰ هـ.ق.) است که در قرن بعد، نواده او محمد بن منوّر، سرگذشت و سخنانش را در کتاب معروف «اسرارالتوحید» آورده است.
در عصر ناصرخسرو، از عارفت پاک باخته همدانی باباطاهر عریان هم باید نام برد که ظاهرا طغرل سلجوقی را که در حدود سال ۴۴۷ هـ.ق. از همدان میگذشته به عدل و داد دعوت کرده است. از باباطاهر مجموعهای سخنان کوتاه به زبان عربی باقی مانده است که عقاید عارفانه او را نشان میدهد. علاوه بر این مقداری دوبیتی یا ترانه به لهجه محلّی ری نیز از وی در دست است که از لطافت بیان و اعتقاد خاصّ وی حکایت میکند.
اصل دوبیتیهای باباطاهر به لهجه لُری و برای ما قدری نامفهوم است؛ اما دوبیتیها و ترانههایی نزدیک به فارسی امروز هم به او منسوب است که بعید نیست در اصل به لهجه محلّی بوده و در طول زمان و بر اثر تصرّف کاتبان به فارسی امروز نزدیک شده باشد.
در اینجا نمونههایی از این ترانهها را نقل میکنیم.
دل و دلبر
اگر دل دلبر و دلبر کدومه / وگر دلبر دل و دل را چه نومه
دل و دلبر به هم آمیته وینم! / نذونم دل که و دلبر کدومه
دیده و دل
ز دست دیده و دل هر دو فریاد / که هرجه دیده بیند دل کند باد
بسازم خنجری نیشش زبولاد / زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
به هر جا بنگرم
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم / به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت / نشان از قامت رعنا ته وینم
ناصرخسرو قبادیانی و شعر آیینی
از میان شاعران قصیده پرداز فارسی، ناصرخسرو سرگذشتی شگفتانگیز و شنیدنی دارد؛ بهویژه که در طول زندگی هشتادوهفت ساله خود حوادث و دورههای تاریخی پرماجرایی را پشت سر گذاشته است. ایام کودکی او مصادف بود با اوج حکومت غزنوی و عصر جهانگشاییها و شاعرنوازیهای افسانهای سلطان محمود؛ زمانی که ناصرخسرو بهسال ۳۹۴ هـ.ق. در قبادیان بلخ زاده شد. پنج سال از حکومت پرآوازه محمود میگذشت. در هفت سالگی او، قحطی هولناک خراسان پیش آمد و بهدنبال آن؛ وبایی که جان بسیاری از هموطنان او را گرفت.
ناصرخسرو کسب دانش و کمالات و حفظ قرآن مجید را از کودکی آغاز کرد و هنوز جوانی نوخاسته بود که در کار دبیری ورزیده شد و پیش از آن که به سی سالگی برسد، بهدربار راه یافت و از نعمتها و خوشگذرانیهای بیاندازه دربار مسعود غزنوی برخوردار شد و به جاه و مال رسید. پس از شکست مسعود در دندانقان ناصر هم مثل بسیاری از پیوستگان و شاعران دربار غزنه به خدمت طغرل و چغری بیک درآمد وبه کار دولتی مشغول شد و چنان که خود در سفرنامهاش میگوید تا چهل سالگی همچنان سرگرم این کارها بود؛ کام میراند و نان و نام میجست.
در این سالها او با حکیمان خراسان و آثار آنان آشنا شده بود. آرای اهل حکمت را فراگرفته بود و از عقاید و مذاهب و ملل آگاهی داشت. طبَ و نجوم و تفسیر و حکمت خوانده بود و هر گاه فرصتی دست میداد، در دانستهها و یافتههای خود تأَمل میکرد. در این گیرودار چیزی ناشناخته آرامش طبع او را برهم میزد. او تنگنظری و باریکبینی ارباب مذاهب را میدید و هرگز نمیتوانست تپش روح بیآرام و باطن حقیقت جوی خود را با آن چه در اطرافش جریان داشت، فرو بنشاند.
همین بیقراریها بود که سرانجام در او انقلابی درونی پدید آورد؛ به قول خود او بهدنبال خوابی که دید، از خواب چهل ساله بیدار شد و به ناگاه دست از همه علاقهها و خواستهها فروشست؛ دل از یار و دیار برکند و به همراه برادر کوجکتر خود، آبوسعید، با خورجینی کتاب در ماه جمادی الآخر سال ۴۳۷ هـ.ق. به راه افتاد و هفت سال در این سفر عمر گذاشت؛ به حجاز و شام و مصر و مغرب رفت؛ چهار بار حج کرد و نزدیک به سه سال در مصر ماند و همه جا با صاحبان نظر گفت وگو و چون و چرا کرد.
ناصرخسرو در خراسان در باره باطنیان جیزهایی شنیده بود. آنان گروهی از شیعیان هفت امامی بودند که پس از امام جعفر صادق (ع) به امامت اسماعیل، فرزند بزرگ آن حضرت اعتقاد داشتند و او را آخرین امام میدانستند. باطنیان در شمال افریقا پیروانی داشتند و مقرّ فرمانروایی آنان قاهره بود که در آنجا به نام فاطمیان، حکومتی تشکیل داده بودند. دعوت باطنیان (فاطمیان، اسماعیلیه) پیش از این به خراسان راه یافته بود؛ اما پیروان مذاهب دیگر به آنها مجال خودنمایی و تبلیغ نمیدادند. ناصرخسرو در خراسان نمیتوانست به آسانی به سرجشمه حکمت باطنیان دست یابد؛ زیرا در آن جا کمر به قتل و آزار آنان بسته بودند. به همین دلیل در مصر- که قلمرو فرمانروایی باطنیان بود – به خدمت خلیفه فاطمی رسید و مراتب آگاهی از اصول مذهب باطنی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت. سرانجام پس از دریافت عنوان «حجت» که از مراتب عالی مذهب اسماعیلی بود، به فرمان خلیفه فاطمی با لقب «حجت خراسان» مامورتبلیغ این آیین در سرزمین خراسان شد. ناصرخسرو در سال ۴۴۴ هـ.ق. هنگامیکه از سفر مصر و حجاز به وطن بازمیگشت. پنجاه ساله بود.
زمانی که او در بلخ به میان همشهریانش بازگشت، به خلاف انتظارش، نه تنها در مردم نسبت به آن چه میگفت، شور و شوقی ندید؛ بلکه برخی حتّی در سخنان او با طعن و انکار نگریستند و در صدد آزارش برآمدند؛ او را فاطمی و شیعی و باطنی و بددین خواندند و بهماجراجویی متهم کردند. اوباش به تحریک متعصّبان شهر به خانهاش ریختند و قصد جانش را کردند. ناصرخسرو از بیم جانب با زن و فرزند، آواره بیابان شد؛ چندی به نیشابور و بعد به مازندران رفت و در آنجا مجالی برای درنگ پیدا کرد. عدّهای را گرد خویش فراهم آورد؛ اما هیجگاه از آزار و اذیّت اهل تعصب در امان نبود؛ از اینرو به منطقه بدخشان واقع در افغانستان کنونی پناه برد. در همین منطقه کوهستانی بود که بر تنهایی و بیکسی خویش مویه کرد.
دل گدازنده تر از نار پر از دانه / تن گدازندهتر از نال! زمستانی
بیگناهی شده همواره بر او دشمن / ترک و تازی و عراقی و خراسانی
ناصرخسرو سرانجام درّه یمگان، از نواحی بدخشان را که در میان کوهها بود و با بلخ هم فاصله چندانی نداشتف برای اقامت دایم خود برگزید و به پیروانی اندک در آبادی های اطراف دل خوش کرد. اهالی یمگان و اطراف تا روزگار ما هم بر مذهب اسماعیلی بودهاند.
در این درّه بود که ناصرخسروبه حال آوارگی و تبعید، قصاید پرخروش خویش را سرود و بانگ خشم و نفرین و تحقیر و دلآزردگی خویش را مانند صدایی که در دل کوه میپیچد، همراه با این سرودهها در گوشها نشاند و نتیجه تَأَمّلات فلسفی خود را در آثاری به نثر استوار فارسی برجای گذاشت. وی گذشته از دیوان و سفرنامه به تألیف آثاری مانند خوان اخوان، زادالمسافرین و جامعالحکمتین دست زد که هر سه در زمره آثار کلامی زبان فارسی قرار دارند و نتیجهی تأملات خردمندانهای هستند که در سده پنجم هجری به دنبال خردگراییهای سده قبل بوشکور و شهید و فردوسی، در بیان توانای ناصرخسرو، متفکُر آزاده این عصر، جاودانه شده است. شاعر آوارهی خراسانی سرانجام به سال ۴۸۱ هـ.ق. در تنهایی و فراموشی درّه یمگان غریبانه جان سپرد.
فکر و شعر ناصرخسرو
در زبان فارسی، نخستین گویندهای که شعر را بهطور کلی در خدمت فکر اخلاقی و اجتماعی و در مسیر اندیشه مکتبی قرار داده، ناصرخسرو قبادیانی است.
در سرتاسر دیوان چند صد صفحهای او نه یک سطر ستایش (جز مدح بزرگان دین و خلیفه فاطمی) نه یک بیت در وصف معشوق و نه حتّی حرفی از دل بستگیهای عادی زندگی دیده میشود؛ در دیوان او حتی وصف طبیعت بسیار اندک است؛ هر چه هست سخن از خرد است و دین و اعتقاد و علم و جویندگی و حقیقتنگری و کمال انسانی.
سبک شاعری ناصرخسرو با اندیشهاش هماهنگی تمام دارد. کلمات را جز برای بیان مقصود به کار نمیگیرد. در پی آرایش کلام نیست؛ بیان او سرد، اما روشن و بیدارکننده است و خواننده را یک دم به حال خود رها نمیکند. گاهی دانشهای زمان خود – از فلسفه و پزشکی و زیستشناسی گرفته تا نجوم و الهیات و منطق – همه را در یک قصیده جای میدهد و بدین وسیله، اسرار خلقت و حکمت وجود را اثبات و بیان میکند. با همه سنگینی و پیجیدگی و لحن تهدیدآمیزی که با کلام او همراه است، قدرت بیان و والایی معنا و از همه مهمتر صداقت و سوز دل، شعر او را دلنشین میکند و تأثیر سخنش را بیش از حد تصوّر بالا میپرد.
نمونههایی از شعر ناصرخسرو را با هم میخوانیم
در صحبت دنیا
ای روی داده صحبت دنیا را / شادان و برفراشته آوا را
غره مشو به زور و توانایی / کاخر ضعیفی است توانا را
والا نگشت هیج کس و عالم / نادیده مر معلم والا را
بررس به کارها به شکیبایی / زیرا که نصرت است شکیبا را
باران به صبر پست کند، گرچه / نرم است روزی آن که خارا را
یاری ز صبر خواه که یاری نیست / بهتر ز صبر مر تن تنها را
آزادگی
اگر بر تن خویش سالار و میرم / ملامت همی چون کنی خیرخیرم؟
اسیرم نکرد این ستمکاره گیتی / چو این آرزو جوی تن گشت اسیرم
چه کار است پیش امیرم؟ چو دانم / که گر میر پیشم نخواند نمیرم
به جشمم ندارد خطر سفله گیتی / به چشم خردمند ازیرا خطیرم
حقیر است اگر اردشیر است زی من / امیری که من بر دل او حقیرم
چو من دست خویش از طمع پاک شستم / فزونی از این و از آن چون پذیرم؟
تن پاک فرزند آزادگانم / نگفتم که شاپور بنْ اردشیرم
ندانم جز این عیب مر خویشتن را / که بر عهد معروف روز غدیرم