سعید

روزگار عنصری

جایگزینی تاریخ به جای حماسه

کاخ جهان‌نما در بلخ
کاخ جهان‌نما، بلخ

محمود غزنوی به سال ۳۸۷ هـ.ق. در بلخ به جای پدر بر اورنگ شهریاری نشست و شهر غزنه را پایتخت خود گردانید. با قدرت گرفتن غزنویان پایتخت ادبی پارسی نیز از بخارا به غزنه ترارفت. از این زمان باید غزنه را هم بر مجموعه فرهنگ‌شهر‌ها که در آنها کتاب‌ها، نگارش‌ها و دیوان‌هایی پدید آمده است، بیفزاییم. از میان فرمانروایان غزنه، محمود با وجود جنگ‌های بسیار و کشمکش‌های درون‌مرزی و پایش هوشمندانه‌ای که می‌بایست بر قلمرو گسترده خود داشته باشد، امکان آن را یافت که با هزینه کردن نقدینه بادآورده‌ای که از پادشاهان هند به غنیمت گرفته بود، با آسوده‌دلی برای رقابت با سامانیان، خوان سخن‌پروری و ادب‌دوستی را بگستراند و به ستایشگران خود جایزه‌های هنگفت و شایگان ارزانی دارد.

این خوان گسترده، بسیاری از سخنوران را در دربار پرشکوه غزنه گرد آورد؛ تا آنجا که حلقه شعرسازان و ادب‌دانان و سخن‌شناسان بازخوانده به آن دستگاه در همه دوره‌های تاریخی ایران زبانزد است. از میان سرایندگان دربار، آن که شعری برتر و دانشی افزون داشت، نام «امیر الشعرا» یا «ملک الشعرا» [سخن سالار] می‌گرفت و دیگر سرایندگان کم و بیش از طریق او با پادشاه همسخن و همنشین می‌شدند و پس از دستوری او، شعر خویش را فراگوش پادشاه می‌رسانیدند؛ بنابراین همگان، سخن‌سالار دربار را گرامی می‌داشتند و به رای و نگرش او در زمینۀ شعر ارج می‌نهادند.

پرآوازه‌ترین سخن‌سالار دربار غزنوی، عنصری بلخی است که برای خوشایند دربار می‌کوشید در خلال ستایش‌های خود حماسه پادشاه را نیز بسراید و آن را به جای حماسه ملی فردوسی بنشاند؛ بنابراین، این کژپویش را که کمابیش همزمان با جریان اصلی فردوسی ادامه داشت، روزگار عنصری یا دوره ستایشگری و جای‌گزینی تاریخ به جای حماسه نامیده ایم.

زبان شعر این دوره از استواری و سختگی ویژه‌ای برخوردار است. درصد واژگان تازی در آن رو به فزونی است. بیشتر سروادها، در قالب چامه (قصیده) و با درون‌مایه وصف و ستایش است. سخن‌پردازان به جای آنکه آزموده‌های خود را در شعر بیاورند، پسند و سلیقه ستوده خود را در نظر می‌گرفتند. گستردگی معنا و درون‌مایه‌های شعری این دوره از روزگار سامانیان کمتر است و در عوض، زبان و بیان شعر پخته تر و رساتر.

آوازه شاعرنوازی امیران چَغانی از مرزهای خراسان درگذشته بود که پسر جولوغ سیستانی از بردگان امیر خلف بانو، واپسین امیر صفاری زیر بار هزینه‌های زندگی قد خم کرد و با جبه‌ای پس و پیش چاک، از سر ناچاری با شعری به نرمی پرنیان، راهی دربار چغانی شد. روستازاده سیستانی چون شعر زیبای «با کاروان حلّه» را بر خواجه عمید اسعد وزیر چغانی خواند، وزیر باور نکرد که این شعر سروده خود او باشد. گفت: «امیر فردا در داغگاه خواهد بود و داغگاه جایی است سرسبز و خرّم با گل‌های شقایق که در آن جا کره اسبان را داغ می‌کنند؛ قصیده‌ای گوی و فردا بر امیر بخوان.»

فردای آن روز، هنگامی که امیر چامه‌ای را که فرخی، سخنور ژولیده سیستانی در وصف داغگاه گفته بود، بشنید، از زیبایی و استواری آن به شگفت آمد و او را چند کره اسب – که خود سراینده از گله امیر جدا کرده بود – پاداش داد. از آن پس، فرخی زیست تازه‌ای را آغازید و دوران بدبختی و سیه‌روزی‌اش را از یاد برد و سخنوری برخوردار و نازپرورده گشت؛ چنانکه گویی هرگز چنان تنگدستی و تلخ‌کامی‌ای را پشت سر نگذاشت بود.

سخن‌سرای جوان و خوش گذران سیستانی را از حدود سال ۳۹۰ هـ.ق. در دربار سلطان غزنه (سلطان محمود) می‌یابیم؛ جایی که از جاه و دارایی و بزرگداشت بسیار برخوردار گردید. فرّخی افزون بر سرایش، آوازی خوش داشت و ساز هم به خوبی می‌نواخت. این اندازه هنر برای رسیدن او به زندگانی افسانه‌ای بسنده بود. کمبودی نداشت؛ خوش‌گذرانی و کام‌جویی با سرشت او آمیخته شده بود و خوی ستایشگری و خوش آمدگویی بخشی از منش او به شمار می‌آمد.

پس از مرگ محمود، در سال ۴۲۱ هـ.ق. فرّخی دل‌شکسته و اندوهگین، به دربار مسعود غزنوی پیوست و تا فرجام زندگانی ـ در سال ۴۲۹ هـ.ق. ــ به ستایش این پادشاه پرداخت.

اندیشه و سرواد فرّخی

دیوان شعر سخنور سیستان – که به چند هزار بیت می‌رسد ـــ جُنگی است از چامه‌ها، چند ترکیب‌بند و شماری چکامه، قطعه و چارانه. فرخی بخش کلانی از چامه‌های خود را در دربار غزنوی سرود و به شیوه سخن‌پردازان روزگار خود، به ستایش پادشاهان، درباریان، وزیران و بزرگان روزگار خویش پرداخت.

در بیشتر این قصیده‌ها، سخن‌پرداز، نخست جلوه‌های طبیعت مثل بهار، خزان، صبح، شب، ابر و رود را وصف می‌کند و آن گاه از شکوه و گرانمایگی ستوده خویش یاد می‌آورد.

گل بخندید و باغ شد پدرام / ای خوشا این جهان بدین هنگام

قلمرو زبانی: پدرام: شادمان، شاد / هنگام: زمان / قلمرو ادبی: قالب: چامه (قصیده) / وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن/ گل بخندید و باغ شد پدرام:‌ جانبخشی، استعاره پنهان

بازگردانی: گل خندید و باغ شادمان شد. در این زمان این جهان چقدر خوش و خوب است.

گل سوری به دست باد بهار / سوی باده همی‌دهد پیغام

قلمرو زبانی: گل سوری: گل سرخ / باده: مل، می، نبیذ / قلمرو ادبی: جانبخشی، استعاره پنهان/ دست: مجاز از وسیله / باد: نماد پیک

بازگردانی: گل سوری به وسیله باد بهار به تو پیغام می‌دهد که زمان می خواری فرارسیده است.

که تو را با من ار مناظره ای است / من به باغ آمدم، به باغ خرام

قلمرو زبانی: ار: اگر / را: نشانه دارندگی / مناظره: با یکدیگر گفت و گو کردن / خرامیدن: با ناز راه رفتن / قلمرو ادبی: جانبخشی

بازگردانی: گل سوری به باده می‌گوید اگر تو می‌خواهی با من گفت و گو داشته باشی، من به باغ آمدم، به باغ بیا.

در میان شعرهای چنگ‌زن سجستانی به بیت‌ها یا قطعه‌هایی برمی‌خوریم که از نکته‌های اخلاقی و آموزنده تهی نیست. هر چند با آشنایی‌ای که از اخلاق و باورهای فرخی داریم، می‌توانیم در پاکدلی او نسبت به این نکته‌ها و آموزش‌ها در گمان افتیم.

شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است / نه به دیدار و به دینار و به سود و به زبان

قلمرو زبانی: شرف: آبرو، اعتبار، بزرگواری / قدر: ارزش / فضل: فضیلت، برتری، فرهنگ / هنر: فضیلت / دیدار: چهره / دینار: نقدینه طلا، زر / قلمرو ادبی: سود، زبان: تضاد/ واج آرایی صامت / باد: نماد پیک / دینار: مجاز از نقدینه / زبان: مجاز از سخن گفتن

بازگردانی: آبرو و ارزش و اعتبار تو به داشتن فضل و هنر است؛ به زیبایی چهره و به پول و به تجارت و به سخن نیست.

هر بزرگی که به فضل و به هنر گشت بزرگ / نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان

قلمرو زبانی: فضل: فضیلت، برتری، فرهنگ / هنر: فضیلت / خرد: کوچک، ناچیز / قلمرو ادبی: بزرگ، خرد: تضاد

بازگردانی: هر بزرگی که با فضیلت و با هنر خودش بزرگ شد، با بدگویی این و آن کوچک و بی ارزش نمی‌شود.

شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود / نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان

قلمرو زبانی: قلاده: گردن بند / ژیان: تندخو، خشمناک / بود: می‌باشد/ شرف: آبرو، اعتبار، بزرگواری / قلمرو ادبی: به زنجیر بود: کنایه از «درقفس و اسیر بودن» / واج آرایی «ش» / واژه آرایی: شیر

بازگردانی: شیر هم شیر است اگرچه در قفس باشد. بند و قلاده نمی‌تواند آبروی شیر خشمگین را ببرد.

علوم ۳ بیسترس سعید جعفری
سعید جعفری

ابوالقاسم، حسن بن احمد عنصری را که عنوان این روزگار را به نام او ویژه داشتیم، باید سخنوری بختیار و خوش‌فرجام دانست. او در حدود سال۳۵۰ هجری در بلخ زاد. پدرش بازرگان بود و چون از گیتی رخت بربست، دارایی و سرمایه خویش را برای پسر بازگذاشت. عنصری دارایی پدر را برگرفت و به دادوستد پرداخت؛ امّا در خلال سفر، دزدان، به کاروان او زدند و نقدینه اش را به تاراج بردند. پس از آن، عنصری آهنگ دانش‌اندوزی کرد و به شعر و ادب روی آورد. در اوایل کشورداری محمود غزنوی، امیر نصر، برادر محمود، وی را به شهریار غزنه شناساند. به دلیل همین پیشینه و نیز از آنجا که سبب‌ساز آشنایی، برادر سلطان بود و در علم و ادب و شعر سرآمد، به محمود بسیار نزدیک شد تا این که پاژنام سخن‌سالاری یافت و توجه و نواخت پادشاه را به خود درکشید؛ همه سخنوران دربار، او را بزرگ می‌شمردند و سرایندگان دوره‌های پسین بر بزرگی، دارایی و جاه او رشک می‌بردند. درگذشت عنصری در سال ۴۳۱ هـ.ق. رخ داد.

دیدار عنصری، عسجدی، فرّخی با فردوسی

آورده اند که عنصری در غزنین فردوسی را دیدار کرد و میان او، عسجدی، فرّخی و فردوسی بیتابیت و مشاعره ای درگرفت. اگرچه در بودونبود این رویداد چندوچون بسیاری است، امّا نیک می‌نماید که آن چه را حمدالله مستوفی در کتابش، تاریخ گزیده آورده، در این جا بازگوییم که تهی از پندآموزی و سودبخشی نیست. وی می‌گوید:

«چون فردوسی از توس گریخته به غزنین آمد، عنصری و فرّخی و عسجدی به تفرّج صحرا بیرون رفته بودند و بر کنار آبی نشسته. چون فردوسی را از دور بدیدند که آهنگ ایشان داشت، هر یک مصراعی گفتند کـه قافیه چهارم نداشت و از فردوسی مصراع چهارم خواستند که تا چون نداند، گرانی ببرد. عنصری گفت: «چون روی تو خورشید نباشد روشن». فرخی گفت: «همرنگ رخت گل نبود در گلشن». عسجدی گفت: «مژگانت همی گذر کند از جوشن». فردوسی گفت: «مانند سنان گیو در جنگ پشن». و این حکایت مشهور است که بدین سبب ایشان راه درگاه سلطان بر فردوسی ببستند تا او را بخت یاری کرد و به حضرت سلطان رسید و کار نظم شاهنامه بدو مفوّض شد.»

شعرها و آثار عنصری

بخش کلانی از شعرهای بازمانده عنصری که به حدود دو هزار بیت می‌رسد، چامه‌های اوست که بیشتر آنها در ستایش سلطان محمود، سلطان مسعود و دیگر شاهزادگان غزنوی و یادکرد ویژگی‌ها، کارها و کشورگشایی‌های آنهاست. توانایی او در سرایش و به کار گرفتن واژگان و معانی بلند بدان پایه است که وی را در زمره بزرگ‌ترین چامه‌سرایان زبان پارسی درآورده است. برتری عنصری نسبت به سخنوران پیشین در آن است که او افزون بر فن شعر از دانش‌های زمان خود نیز بهره‌مند بود؛ به ویژه پاره‌ای از دانش‌واژه‌های حکمت و منطق را در شعر خویش به کار گرفت.

چامه‌های عنصری پربار است و استوار. وی در شعر خود، بی اینکه خود در زندگی به فلسفه ویژه‌ای دست یافته باشد، بیشتر از منطق و برهان الهام می‌گیرد تا از ذوق و هیجان. عنصری وارون فرخی به جای روی آوردن به تغزّل بیشتر به وصف می‌پردازد یا اینکه چامه‌های خود را بی دیباچه می‌آغازد.

نمونه‌ای از توصیف‌هایش را با هم می‌خوانیم.

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود / تا ز صنعش هر درختی لُعبتی دیگر شود

قلمرو زبانی: بتگر: بت تراش، بت ساز / صنع: آفرینش، ساخت / لعبت: بازیچه، عروسک، نیکو، زیبا / قلمرو ادبی: بت: استعاره از گل و گیاهان / بر پایه اندیشه گذشتگان باد بهاری سبب رویش گل‌ها و فرارسیدن بهار است.

بازگردانی: باد نوروزی در بوستان گل ساز می‌شود و به خاطر هنر باد نوروزی، هر درختی مانند عروسک، زیبا می‌شود.

باغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود / راغ همچون طبله عطار پر عنبر شود

قلمرو زبانی: بزاز: پارچه فروش / دیبا: حریر / راغ: دامنه کوه، دشت، مرغزار / طبله: بویدان، جونه، شیشه عطر / عطار: عطرفروش / عنبر: ماده‌ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می‌شود و امروزه در عطرسازی به کار می‌رود / قلمرو ادبی: موازنه / باغ، راغ: جناس / عنبر: مجاز از مطلق عطر

بازگردانی: باغ مانند کلبه پارچه فروش پر از پارچه حریر می‌شود (رنگارنگ و لطیف) و دشت مانند شیشه عطرفروش پر از عطر گل‌ها می‌شود.

در میان شعرهای عنصری گاه قطعه‌ها و بیت‌های پندآمیز نیز به چشم می‌خورد و این غیر از شعرهایی است که او ستوده خود را به دلاوری، مردانگی، دانش و داد برمی‌انگیزد.

عجب مدار که نامرد، مردی آموزد / از آن خجسته رسوم و از آن خجسته سیر

قلمرو زبانی: رسوم: ج رسم، آیین / سیر: ج سیرت، روش / قلمرو ادبی: نامرد، مردی: همریشگی

بازگردانی: تعجب نکن که نامرد، از آن آیین خوب و از آن رفتار مبارک، مردانگی بیاموزد.

به چند گاه دهد بوی عنبر آن جامه / که چند روز بماند نهاده با عنبر

قلمرو زبانی: عنبر: ماده‌ای خوشبو که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می‌شود / قلمرو ادبی: نهادن: گذاشتن، قرار دادن

بازگردانی: جامه‌ای که چند روز کنار عنبر بماند، مدتی بوی عنبر خواهد گرفت.

دلی که رامش جوید نیابد آن دانش / سری که بالش جوید نیابد او افسر

قلمرو زبانی: رامش: شادی، آسودگی، آسایش / افسر: تاج /  قلمرو ادبی: سر: مجاز از انسان / که بالش جوید: کنایه از اینکه دنبال تن آسایی و تنبلی باشد

بازگردانی: دلی که به دنبال تنبلی و تن آسانی باشد به دانش دست نمی‌یابد. انسانی که در پی رفاه و تنبلی باشد به تاج پادشاهی نمی‌رسد.

ز زود خفتن و از دیر خاستن هرگز / نه ملک یابد مرد و نه بر ملوک، ظفر

قلمرو زبانی: ملک: سرزمین / ملوک: پادشاهان / ظفر: پیروزی / قلمرو ادبی: خفتن، خاستن: تضاد /

بازگردانی: از زود خوابیدن و دیر بیدار شدن هرگز مردی پادشاه نمی‌شود و بر دیگر پادشاهان پیروز نمی‌شود.

عنصری غیر از چامه و چکامه و چارانه در مثنوی‌گویی نیز دستی پرتوان داشت و داستان وامق و عذرا را که داستانی است یونانی، درپیوسته است. اصل کتاب در دست نیست؛ امّا حدود پانصد بیت از آن را از لابه‌لای کتابها یافته‌‌اند. دیگر مثنوی‌های بازخوانده به عنصری، عبارت‌‌اند از: شادبهر و عین الحیات و سرخ بت و خنگ بت. وجود این مثنوی‌ها در سده پنجم هجری می‌نمایاند که در آن زمانه چه اندازه، داستان‌سرایی رواج داشته است.

saeedjafari
jafarisaeed

اگر بخواهیم تنها نمونه‌ای از سخن پردازان سرخوش و جوان طبع پارسی را که با طبیعت زیسته و بدان دل داده است بشناسانیم، او کسی جز منوچهری دامغانی، نخواهد بود. کودکی و جوانی منوچهری در دامغان گذشت؛ شهری که پیرامُنش را بیابان‌های فراخ و بی‌کران فراگرفته بود. منوچهری شاید بارها جنب وجوش آرام کاروان‌ها را با آن شتران بردبار، در سینه بیابان‌ها دیده و آهنگ کوچ کاروانیان را در سحرگاهان به گوش خویش شنیده باشد.

از دامغان تا گرگان و طبرستان راهی نیست. شاید منوچهری در آغاز جوانی به همراه یکی از همین کاروان‌ها به طبرستان راه کشید و چنان که نوشته‌‌اند، به بارگاه منوچهر بن قابوس زیاری ــ که آن سال‌ها در گرگان و طبرستان شهریاری می‌کرد ــ رسید. به همین علت نام هنری «منوچهری» را برای خود برگزید.

وی پس از مرگ این امیر زیاری، به ری شتافت و به خدمت طاهر دبیر که از سوی مسعود غزنوی در آنجا فرمان می‌راند، رسید و از همانجا او را گرامی و ارجمند، بر پشت پیل به غزنین روانه کردند.

رخ‌نمایی سخنوری جوان و خوش‌ذوق در میان سخن‌سازان دربار، مایه ناخرسندی گشت و شعرسازان پیر و پیشکسوت به این هم‌درباری نوخاسته به دیده رشک نگریستند. از ستم و بیداد همین بدخواهان بود که منوچهری برای جلب حمایت عنصری، خود را از ستایش وی ناگزیر دید و چامه معروف «لغز شمع» را سرود. وی پس از ستایش برخی از دولتمردان و وزیران، در بارگاه غزنه برای خود جاه و جایگاهی یافت.

منوچهری در اوج کامرانی و نوش‌خواری بود و هنوز برای بهره‌وری از لذتها و کامجویی‌های زندگی امیدها در سر داشت که مرگ بی هنگام در جوانی بر او تاختن آورد و در یکی از روزهای سال۴۳۲ هـ. ق. وی را همچون غباری با خود برد.

شیوه سرایش: هر چه منوچهری در زندگی با آنها سروکار داشته، در شعر وی نیز بازتافته است. رنگارنگی تشبیه‌های او در وصف طبیعت، گل و گیاه و پرندگان خوش آواز، در واقع تصویر یادمان روزگاری است که او در گرگان و طبرستان گذرانده است. حتی وصف کاروانگاه‌ها و ویرانه‌ها و پویش شبانه شتران با آن زنگوله‌های خوش آواز را که در شعر منوچهری برجستگی و جلوه ویژه‌ای یافته است، برخی به یادمان‌های کودکی او از بیابانهای دامغان پیوسته می‌دانند و نه یکسره روسرایی از دیوان‌های سرایندگان تازی.

منوچهری افزون بر تازی‌دانی از دانشهای زمان خود مانند دستور زبان، پزشکی، اخترشناسی و نوازندگی آگاه بود و اصطلاحات و واژه‌های ویژه آن دانشها را در شعر خویش به کار می‌برد؛ همین امر بر دشواری شعر او بیش از پیش می‌افزاید.

وی قالب مسمط را برای نخستین بار در شعر پارسی پدید آورد و در میان همه گویندگان پارسی زبان، در سرودن مسمط سرآمد شد. قالب مسمط عبارت است از چندین بند که هر بند ساخته شده از چهار تا هشت مصراع هموزن و همقافیه است و واپسین مصرع در هر بند با مصرع‌های پایان بندهای دیگر قافیه‌ای یکسان دارد. موضوع مسمط‌های منوچهری بیشتر، وصف، باده سرایی و ستایش است و در بیشینه آنها تشبیه‌های زیبا و خیال اندیشی‌های نوآیین به کار رفته است. در اینجا چند بند از یکی از زیباترین مسمط‌های منوچهری را که در وصف خزان گفته است، می‌آوریم.

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است

قلمرو زبانی: خاستن: برخاستن، بلند شدن (بن ماضی: خاست، بن مضارع: خیز) / خز: جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند / وزان: در حال وزیدن / قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن /  واج آرایی «خ» «ز» «ا» / خز: مجاز از پوست خز

بازگردانی: بلند شوید و پوست خز بیاورید زیرا پاییز فرارسیده است و باد خنک از سوی خوارزم می‌وزد.

آن برگ رِزان بین که بر آن شاخ رزان است / گویی به مثل پیرهن رنگرُزان است

قلمرو زبانی: رزان [به زیر «ر»]: ریزان، در حال افتادن / شاخ: شاخه / رَزان[به زبر «ر»]: درخت تاک / رُزیدن[به پیش «ر»]: رنگ کردن، رنگرُزی کردن / قلمرو ادبی: رِزان، رَزان: جناس ناهمسان

بازگردانی: آن برگ ریزان را ببین که روی آن شاخه درخت رز است. آن برگ مانند پیراهن رنگرُزان رنگارنگ شده است.

دهقان به تعجب سر انگشت گزان است

کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار

قلمرو زبانی: کاندر: که اند، که در / گلزار: گلستان / قلمرو ادبی: واج آرایی

بازگردانی: دهقان از تعجب سر انگشتش را می‌گزد؛ زیرا در چمن و باغ نه گل مانده است و نه گلستان.

طاووس بهاری را دنبال بکندند / پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

قلمرو زبانی: دنبال: دم / قلمرو ادبی: بیت اشاره به پرریزی و به اصطلاح «تو لک رفتن» طاووس دارد.

بازگردانی: دم طاووس بهاری را کندند. پرش را بریدند و به کنجی انداختند.

پرریزی: «پرریزی» یا «تو لک رفتن» کمابیش در همه پرندگان دیده می‌شود. در این دوره، پرهای فرسوده و کهنه از بدن پرنده می‌گسلد و پرهای نو جای آنها را می‌گیرد. به این فرایند «پرریزی» می‌گویند. فرایند «پرریزی» در برخی پرندگان آشکارا دیده می‌شود. به دیگر سخن پرهای پرنده ناگهان و یکباره می‌ریزد، همچون انواع اردک. در برخی دیگر پرریزی کم کم به انجام می‌رسد. پرریزی سبب می‌شود که پرندگان توان پرواز خود را از دست ندهند و همیشه پرهای پروازی داشته باشند.

خسته به میان باغ به زاریش پسندند / با او ننشینند و نگویند و نخندند

قلمرو زبانی: خسته: زخمی / زاری: پریشان، خوار / قلمرو ادبی: واج آرایی

بازگردانی: می‌پسندند که طاووس در میان باغ، خوار و زخمی باشد. با طاووس نمی‌نشینند و چیزی نمی‌گویند و نمی‌خندند.

وین پر نگارینش بر او باز نبندند

تا بگـذرد آذر مـه و آید سپس آذار

قلمرو زبانی: وین: و این / نگارین: نقش دار / آذر: نهمین ماه سال/ آذار: ماه رومی کمابیش برابر فروردین پارسی / قلمرو ادبی: آذر، آذار: جناس / آذر: مجاز از زمستان / آذار: مجاز از بهار

بازگردانی: و این پر پرنقش و نگار طاووس را به او نمی‌دهند تا آذر ماه (زمستان) بگذرد و فروردین (بهار) فرارسد. (اشاره به فرایند پرریزی پرنده دارد.)

محمد بن عبدالملک معزّی نیشابوری از تبار «سخن‌پردازان ستایشگر» و یکی از واپسین سخنوران بختیاری است که به شیوه سرایندگان دربار غزنه شعر می‌گفت و همانند ایشان از نقدینه و نعمت بسیاری برخوردار شد؛ تا آنجا که جاه و جایگاه او رشک سخن‌پردازان پس از وی را برانگیخت و بسیاری بر روزگار خوش او دریغ بردند.

عبدالملک برهانی، پدر معزّی، در دربار آلب ارسلان سلجوقی سخن‌سالار بود و در اوایل کار ملکشاه درگذشت و محمد، پورش، به جای او به دست‌بوسی تاجور سلجوقی درآمد و نام هنری خود، «معزّی» را از لقب پادشاه ـــ که «معزّ الدین» بود ـ برگرفت و به زودی در دربار آن پادشاه، جاه و جایگاهی یافت. گویا وی در آغاز، چندان از توجه ملکشاه برخوردار نگردید تا روزی که شهریار برای دیدن هلال ماه رمضان به دشت رفته بود؛ چون از همه زودتر ماه را دید، معزّی بی درنگ این چارانه را سرود:

ای ماه چو ابروان یاری گویی / یا نی، چو کمان شهریاری گویی

قلمرو زبانی: نی: نه / شهریار: شاه / گویی: مثل اینکه / قلمرو ادبی: ای ماه: جانبخشی / چو ابروان؛ چو کمان شهریاری: تشبیه / یاری، شهریاری: همریشگی هنری

بازگردانی: ای ماه آسمان، مثل اینکه مانند ابروان یاری؛ یا نه گویا مانند کمان پادشاهی.

نعلی زده از زر عیاری گویی / در گوش سپهر گوشواری گویی

قلمرو زبانی: زده: ساخته / زر عیار: طلای ناب / سپهر: آسمان / گوشوار: گوشواره / قلمرو ادبی: نعلی زده از زر عیاری گویی: تشبیه / گوش سپهر: جانبخشی

بازگردانی: ای ماه، تو مانند نعلی که از طلای ناب ساخته شده است. تو مانند گوشواره‌ای در گوش آسمانی.

و از آنجا توجه ویژه پادشاه را به دست آورد و تا پایان کار ملکشاه (سال ۴۸۵ هـ. ق.) در بارگاه سلطان سلجوقی به سر برد. بعد از درگذشت  ملکشاه، معزّی به درگاه سنجر رفت و جاه و جایگاهی یافت. روزی در شکارگاه، تیر پادشاه به خطا بر سینه او نشست. او هر چند از زخم این تیر نمرد؛ امّا مدتها تیر در سینه اش بماند و از آسیب آن رنجور گشت تا این که میان سال‌های ۵۱۸ تا ۵۲۱ هـ.ق. جان به جان‌آفرین واسپرد.

شیوه سرایش معزّی

معزّی را باید سراینده‌ای دنباله‌رو، روسرا و نانوآور دانست. بیشینه چامه‌های او بر شیوه منوچهری است؛ امّا تأثیر فرّخی و عنصری هم در شعر وی دیده می‌شود. کار اصلی او، چامه سرایی و درون‌مایه بیشتر شعرهایش ستایش و وصف است.

زبان چکامه معزّی ساده و روان است؛ امّا در این نوع شعر نیز بمانند قصیده به نوسرایی و نوآوری چندانی دست نیافته است.

برای آشنایی بیشتر نمونه‌ای از شعرش را می‌آوریم.

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من / تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دِمَن

قلمرو زبانی: ساربان: شتردار، شتربان / دیار: سرزمین / ربع: سرا، خانه / اطلال: خرابه‌های بازمانده از خانه و کاشانه / دِمَن: آثار بودن مردم در جایی /  قلمرو ادبی: دیار، یار: جناس ناهمسان افزایشی

بازگردانی: ای شتردار، جز در سرزمین یار من منزل مکن تا مدتی بر خرابه‌ها و کاشانه یارم گریه و زاری کنم.

رَبع از دلم پرخون کنم، خاک دمن گلگون کنم / اطلال را جیحون کنم، از آب چشم خویشتن

قلمرو زبانی: ربع: سرا، خانه / دمن: آثار بودن مردم در جایی / قلمرو ادبی: گلگون: تشبیه / اغراق

بازگردانی: از خون دلم خرابه‌ها پرخون شده، خاک ویرانه‌ها مانند گل، سرخ فام شده است. خانه‌ها از آب چشمم مانند رود جیحون گشته است.

آنجا که بود آن دلستان، با دوستان در بوستان / شد گرگ و روبه را مکان، شد گور و کرکس را وطن

قلمرو زبانی: دلستان: یار، دلبر / قلمرو ادبی: دوستان، بوستان: جناس ناهمسان

بازگردانی: آنجا که دلبرم، با دوستان در گلستان بود، [ویرانه شده است و] اکنون مکان گرگ و روباه و گورخر و کرکس است.

ابر است بر جای قمر، زهر است بر جای شکر / سنگ است بر جای گهر، خار است بر جای سمن

قلمرو زبانی: قمر: ماه / گهر: جواهر / سمن: یاسمن، یاس / قلمرو ادبی: زهر، شکر؛ سنگ، گهر؛ خار؛ سمن: تضاد / سمن: مجاز از گل / موازنه

بازگردانی: به جای ماه، ابر آمده؛ به جای شکر، زهر آمده است. به جای جواهر، سنگ بی ارزش آمده؛ به جای گل، خار جای گرفته است. (وضعیت همه چیز بد شده است.)

کاخی که دیدم چون ارم، خرم تر از روی صنم / دیوار او بینم به خم، ماننده پشت شمن

قلمرو زبانی: ارم: بهشت، مینو / خرم: سرسبز / صنم: بت / شمن: بت پرست / قلمرو ادبی: دیوار او بینم به خم: کنایه از اینکه «درحال ویران شدن است»

بازگردانی: کاخی که مانند بهشت، به چشمم می‌آمد و از چهره بت خرّم تر بود، دیوارش را مانند پشت بت پرستان خمیده می‌بینم.

زین سان که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون /  دیار کی گردد کنون گرد دیار یار من

قلمرو زبانی: سرا: خانه / دیار: کس / خرد: کوچک، ناچیز / قلمرو ادبی: چرخ: استعاره از آسمان / نیلگون: تشبیه / پرسش انکاری

کتابنما

۱- ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه.

۲- تاریخ گزیده؛ حمدالله مستوفی؛ پی دی اف

پیمایش به بالا