نوروز درفش فرهنگ ایرانی
بسیاری از جشنها و آیینهای ایرانی در درازنای روزگاران یا از میان رفتهاند یا کم فروغ شدهاند، اما تنها جشنی که همچنان فراگیر و همگانی است و باشکوه بسیار در نزد ایرانیان برگزار میشود، نوروز است.
ایرانیان شادی را یکی از بزرگترین و گرامیترین دهشها و ارمغانهای ایزدی به آدمیان میدانستهاند. از همین روی، یکی از بنیادیترین و برجستهترین هنجارها و ویژگیهای فرهنگی ایران، جشنها و آیینهای شادمانی است. کمتر فرهنگی را در جهان میتوان یافت که به اندازه فرهنگ ایرانی این آیینها و جشنها در آن کارکرد و روایی داشته باشد.
بسیاری از جشنها و آیینهای ایرانی در درازنای روزگاران یا از میان رفتهاند یا کم فروغ شدهاند، اما تنها جشنی که همچنان فراگیر و همگانی است و باشکوه بسیار در نزد ایرانیان برگزار میشود، نوروز است.
گرامی داشت نوروز در سراسر تاریخ ایران نشان از آن دارد که نوروز بزرگ ترین جشن ایرانیان است.
نگارهای از تخت جمشید موجود است که در آن شیری بر گاوی سترگ چنگ زده و از پای درمیآورد. بر پایه نمادشناسی، این نگاره نشانه رازآمیز چیرگی آسمان و خورشید بر زمین است؛ زیرا شیر، نماد خورشید است و گاو نماد زمین.
ارجمندی و والایی نوروز در فرهنگ و تاریخ ایران تا بدان جاست که نگارنده (میرجلالالدین کزازی) آن را «درفش فرهنگ ایران» مینامد و تاکید میکند که نوروز، مرزهای ایران را درنوردیده و در سرزمینهایی نیز پاس داشته میشود که هرچند جدای از جغرافیای سیاسی کنونی ایراناند، اما در حوزه تمدنی ایران قرار میگیرند.
ارتباط نوروز و اسطوره پرواز: پرواز در اسطورههای ایرانی، کارکردی بنیادین و برجسته دارد. جمشید روزی به این اندیشه میافتد که به پرواز درآید. دیوان که در فرمان او بودهاند، جمشید را از زمین برمیگیرند و برتختی زرین مینشانند و به آسمان میبرند. هنگامی که به زمین بازمیگردد، چون آن روز سر سال نو بوده است، مردم چنین رویدادی را جشن میگیرند: «ایرانیان از آن پس در درازای هزارهها، این جشن را در آغاز سال نو و در نخستین روز از فروردین ماه برگزار میکنند و بزرگ میدارند».
«جشن نوروز: جشن فرجام در آغاز»، جشنها و آیینهای شادمانی را در ایران به سه بخش تقسیم میشود؛ جشنهای اسطورهای، جشنهای دینی، جشنهای گاهشماری و اخترشناسانه. جشنهایی که با اسطورهها ارتباط مییابند، آنهایی هستند که از رخدادهای اسطورهای و نمادین مایه و الهام گرفتهاند و پیشینه آنها به روزگاران کهن بازمیگردد. جشن سده یک نمونه از جشنهای اسطورهای است.
جشنهای دینی آنهایی هستند که با جشنهای اسطورهای همسانیهایی دارند، اما تفاوت آنها در این است که وابسته به دینی خاص است و با باور شناخت آن دین ارتباط دارد. جشنهای دین زرتشتی از شمار جشنهای دینی است.
نمونه سوم، جشنهای اخترشناسانهاند. خاستگاه این جشنها، رویدادهای گاهشماری است. جشن نوروز آمیزهای از این آیینهای سهگانه است؛ نوروز از سویی خاستگاهی اسطورهای دارد و پیشینه آن به روزی میرسد که جمشید در آن بر تخت برمینشیند و به کمک دیوان به آسمان میرود، از سویی دیگر با گاهَنْبار «هَمِسْپَتْمَدم» (ششمین گاهنبار، که در سیصد و شصت و پنجمین روز سال آن را جشن میگیرند) ارتباط مییابد. همچنین با جشن «فرودگان» که به روان درگذشتگان اختصاص دارد پیوند مییابد، نوروز با جشنهای گاهشمارانه و اخترشناسانه نیز یگانگی دارد.
راز ماندگاری نوروز: ما ایرانیان با بزرگداشت و برگزاری جشن و آیین نوروز، به گونهای نمادین و نهانگرایانه، بازگشت آفرینش را به روشناییها و پاکیهای آغازین آن جشن میگیریم و رهایی هستی را از چنگ تیرگی و سرما، بزرگ میداریم و به فرخندگی فرا یاد میآوریم.
میرجلال الدین کزازی
نوروز یکی از کهنترین جشنها و آیینهای ایرانی است که از فراسوی هزاره ها تاکنون پاییده است و ایرانیان، همساز و هماهنگ با نیاکانشان، آن را با شکوه بسیار برپا میدارند. ارج و کارکرد نوروز، در فرهنگ و تاریخ ایران، به گونه ای بوده است و هست که این آیین و جشن برترین نماد آن تاریخ و فرهنگ گردیده است و درفش همواره افراخته آن؛ به گونه ای که میتوانیم بیچند و چون بر آن باشیم که در هر گوشه گیتی که این جشن و آیین روایی دارد، فرهنگ گرانسنگ و نازشخیز ایران تا بدان گوشه راه برده است. به درستی نمیتوانیم آغاز و خاستگاه نوروز را در ایران نشان بدهیم و آشکار بداریم؛ آنچه در این باره به روشنی و استواری میدانیم، آن است که این جشن در روزگار هخامنشیان روایی داشته است. برپایه انگاره ای، شهر شگرف و نمادین تخت جمشید، به آهنگ برگزاری جشن و آیین نوروز پی افکنده شده است. بر دیوارهای این شهر شگفت، رده ای دراز از نمایندگان و فرستادگان کشورهای گوناگون نقش زده شده است که به درگاه شهریار بزرگ هخامنشی داریوش بار مییابند تا ارمغانها و “نوروزیانه هایشان” را بدو پیشکش بدارند.
ایران سرزمین جشنهای بسیار و آیینهای پرشمار شادمانی بوده است که پیشینه آنها در گرد و غبار روزگاران پوشیده مانده اند و به فراموشی سپرده شده اند. پرسشی بنیادین، بر این پایه، آن است که چرا جشن و آیین نوروز در آن میان، بر جای مانده است و هنوز با شگرفی و شکوه دیرینه برگزار میگردد؟ پاسخهایی چند بدین پرسش میتوانیم داد، اما نغزترین و روشنگرترین پاسخ که شیوه ای گوهرگرایانه و پدیدار شناختی، چیستی نوروز را آشکار میدارد و به گونه ای نمادین و رازآلود، آفرینش را باز میتابد و باز مینماید. نوروز به راستی “جشن بازگشت به آغاز” است و بازنمای و رازگشای این نکته نغز نمادین و باورشناختی که یک چرخه آفرینش به آغاز خویش باز میگردد. بازگشت به آغاز همواره برابر است با جوانی و پرتوانی، با شکفتگی و شادابی، با پاکی و پالودگی. از آن است که با فرا رسیدن نوروز، خورشید به باره بره (برج حمل) در می آید و ترازمندی بهاری (اعتدال ربیعی) روی میدهد و بهاران آغاز میگیرد. بدین سان، بر چیرگی شب تاریکی و سرما فرجام نهاده میشود؛ پیری و پژمردگی، فرسودگی و افسردگی به پایان می آید؛ تا گیتی، با رستاخیزی همه سویه و همه رویه، جوانی و شادابی از سرگیرد و آفرینش، به شیوهای رازآلود و نمادینه، به آغاز خویش بازگردد. نوروز و بازگشت به آغاز، بر همه ایرانیان که خورشید خویاند و بهارآیین، فرخنده باد!
میرجلال الدین کزازی
بهار و نوروز فراز و فرود
نوروز جانافراز و دل افروز، همانند بخت بلند و پیروز فرازمیآید و باری دیگر زمان شکفتگی و شادی و شور باز میآید و جهان آشفته آسیمه به سامان و ساز میآید و هر آنچه دلگداز بود دلنواز می آید؛ نیز بهار در بهکامی و دلارامی در زیبایی و دلآرایی به کردار دیدار یار دلنشین و جاننشان، سمنفشان و دامنکشان نازنین و نازآگین از راه میرسد و بس خرّم و خوشخرام نیک به هنگام و به گاه می رسد و آوای بهین و بهآیین مرغان، مرغان چکامهسرای ترانهخوان، شورانگیز و شکرخیز، شورآمیز و دلاویز چون دستان مستان از مغاک خاک تا به تختگاه ماه میرسد و زمستان تیره و تباه، سرمای سخت و سیاه سرانجام به پایان می آید و به فرجام. نیز پاییز از پالیز شرمناک و بپرهیز دامان درمیچیند و خزان از باغ رزان، بیم زده و لب گزان دوری می گزیند و در گوشه، بیبهره از هر نوشه و توشه از هر خرمن و خوشه، نهان از چشم کهان و مهان درمینشیند. آری! خزان بدان سان که میسزد پژمرده و پژمان، به گوشهای میخزد و بیش جهان را به رنگهای گوناگون از زردی زهره تا سرخی خون نمیرُزد. دیگر نوای ناروای زاغان و کاغ کاغ کلاغان گوشها را نمیآزارد و هوشها را رنجه نمیدارد و در بوستان و باغ جز برگ نسرین و نسترن نمیبارد و اهریمن ریمن سیاهی و تباهی نمییارد که بر جهان روشن اهورایی تاخت وتاز آرد. آری! چنین است که تابخانه گل و تنور لاله که دیری، دلگیر خاکبستر مانده بود و بخاکستر، از باد شگفتی کار بهار برمیافروزد و در جوش می افتد و هر گزافهگشای یافهدرای، هر خامگوی ناپدرام روی، تا گل در چمن میخندد زبان فرومیبندد و از شرم دستانزنان نوشیندهان در گوشهای خوار و خموش میافتد و جهان که چندی بیجان و جنب خفته بود تاب و توش می گیرد و در ناز و نوش میافتد.
خورشید آن فرگستر برین فرورین، در فروردین، بیژنآیین از چاه ماهی جای میپردازد و رخشانروی و آسمانپوی چون جمشید به مهر در پهنههای سپهر میتازد و در باره بره خرگاه می سازد و برمیافرازد و بدان می نازد که جهان را شیوهای نو درمیاندازد. خرّما بهار! فرّخا نوروز! اکنون گیتی از لادن و لاله، از ژوله و ژاله، از گیاه و گل، از سوسن و سنبل رشک بهشت است و کناره کشت مینوسرشت است. سرو نازان است. غرو یازان است. زمان زمان دلبازان و دمسازان است که چندی برآسوده و پالوده از اندوهان جهان، جهان پرفریب و فسون، جهان و جانرهان از دام آن دیو گجسته وارون، سر خویش گیرند و خّرم و خندان، شادان از بن دندان، راه هامون در پیش گیرند. چونان فرخ کامان و فرخنده فرجامان در دامان دشت و دمن یا چمانه در دست در چمن یارمند بیارمند با دوست، همچون دو جان در یک پیکر و پوست. وه وه که این دم، دم خجسته خرّم که در کنار یار میگذرد و در بوس و کنار چه نیکوست! چه دلجوست! آری! با دوست هر آینه گیتی مینوست. مگر نه این است که بهاران در کنار دلداران و یاران، بیش با رنگ و بوست، به ویژه در کنار یاری دلدار که روشن روست؛ گلشن خوست.
بهاران بر یاران فرخنده باد و لبان بختشان پرخنده! نیز نوروز پاینده باد و پیروز بر یکایک ایرانیان، آن اهوراییان هورآیین که بهارآفرینند و نوروزافروز.
میرجلال الدین کزازی