موازنه، تقابل سجعهای متوازن یا متوازی در دو یا چند جمله است که به همآهنگی آنها میانجامد.
■ دل به امید روی او همدم جان نمی شود / جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند
■ چرخ ار چه رفیع خاک پایت / عقل ار چه بزرگ طفل راهت
آرایۀ موازنه در نثر نیز به کار میرود.
■ در بدایت، بند و چاه بود، در نهایت تخت و گاه بود.
◙ عقل گفت: من دبیر مکتب تعلیمم. عشق گفت: من عبیر نافه تسلیمم. (خواجه عبدالله انصاری)
◙ عقل گفت: من دبیر مکتب تعلیمم. عشق گفت: من عبیر نافه تسلیمم.
◙ به بزم اندرون شید تابنده ای / به رزم اندرون شیر پاینده ای (فردوسی)
◙ کزیشان بود تخت شاهی به پای / وُزیشان بُوَد نام مردی به جای (فردوسی)
◙ بپویید و آن توشۀ ره کنید / بکوشید تا رنج کوته کنید (فردوسی)
◙ ز یک سو مطربان نالنده بر مُل / دگر سو بلبلان نالنده بر گل (فخرالدین گرگانی)
◙ هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت / هم از پایه بلند و هم ز همت (فخرالدین گرگانی)
◙ هم از گوهر گزیده هم ز اختر / هم از منظر ستوده هم ز مخبر (فخرالدین گرگانی)
◙ جفا پل بود، بر عاشق شکستی / وفا گل بود، بر دشمن فشاندی (خاقانی)
◙ گر عزم جفا داری، سر در رهت اندازم / ور راه وفا گیری، جان در قدمت ریزم (سعدی)
◙ چرخ ار چه رفیع، خاک پایت / عقل ار چه بزرگ، طفل راهت (جمال الدین عبد الرّزّاق اصفهانی)
◙ به لطف اگر بخرامد هزار دل ببرد / به فر اگر بستیزد هزار تن بکشد
◙ از رنج تن تمام نیارم نهاد پی / وز درد دل بلند نیارم کشید وای
◙ زهره مردان نداری خدمت سلطان مکن / پنجه شیران نداری عزم این میدان مکن
◙ گردون چه خواهد از منِ بیچاره ضعیف / گیتی چه خواهد از منِ درمانده گدا
◙ زشت باید دید و انگارید خوب/ زهر باید خورد و انگارید قند
◙ به لطف اگر بخرامد هزار دل ببرد / به فر اگر بستیزد هزار تن بکشد
چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت / چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت
◙ مشک و شنگرف است گویی ریخته بر کوهسار/ نیل و زنگار است گویی بیخته در مرغزار
◙ از زمین گویی بر آوردند گنج شایگان / در چمن گویی پراکندند درّ شاهوار (امیر معزی)
◙ شاهی که رخش او را دولت بود دلیل / شاهی که تیغ او را نصرت بود فسان
◙ اندر پی گمانش زه بگسلد یقین/ اندر پی یقینش ره گم کند گمان
◙ ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت/ باد بستان، دشت را در عنبر سارا گرفت
◙ آه از این جور و تطاول که در این دامگه است/ آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود
◙ ستاننده شهر هاماوران / گشاینده بند هاماوران
◙ کزیشان بود تخت شاهی به پای / وزیشان بود نام مردی به جای
◙ زمین گلشن از پایه تخت توست / هوا روشن از مایه بخت توست
◙ ز یک سو مطربان نالنده بر مل / دگر سو بلبلان نالنده بر گل
◙ هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت / هم از پایه بلند و هم ز همت
◙ ز گرز تو خورشید گریان شود / ز تیغ تو ناهید بریان شود (فردوسی)
◙ بری ذاتش از تهمت ضدّ و جنس / غنی ملکش از طاعت جن و انس (سعدی)
◙ تازه ترین سنیل صحرای ناز / خاصه ترین گوهر دریای راز (نظامی)
◙ تیره پیش فضایل تو نجوم / خیره پیش شمایل تو شمال
◙ نه چون رای تو اختران فلک / نه چون خط تو لعبتان ختا
شده امر تو در ممالک روان / شده حکم تو بر خلایق روا
ز تو گشته پشت محامد قوی / ز تو برده روی مکارم روا
ترا حلم خاک و علو اثیر / ترا لطف آب و صفای هوا
به مدح تو فرزانگان را شرف / به صدر تو آزادگان را هوا
نه همچون جوار کریمت جوار / نه همچون فنای رفیعت فنا
نصیب نکوخواه از تو حیات / نصیب بد اندیش از تو فنا
همه صورت تو کمال و جمال / همه سیرت تو وفا و حیا
ز گفتار تو گوش ها را نشاط / ز دیدار تو دیده ها را جلا
ز لطف تو خیره نعیم بهشت / ز خلق تو طیره نسیم صبا
بنوشیدم از تو شراب طرب / بپوشیدم از تو لباس غنا
مرا نیست از لفظ تو جز لطف / مرا نیست از دست تو جز ندا (رشیدالدین وطواط)
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم / اگر خون دل بود، ما خورده ایم (قیصر امین پور)
در خد تو ای آفت دین زایش دین است / در جعد تو ای راحت جان کاهش جان است
تنگ شکرست آنکه تو گویی ، نه حدیث است / درج دررست آنکه تو داری، نه دهان است
بر هر گره جعد تو صد شعبده پیداست / در هر مژهٔ شوخ تو صد فتنه نهانست
جنگ تو صلح تو همه بیم و امید است / وصل تو هجر تو همه سود و زیان است
از بند هوای تو که را روی نجات است ؟ / وز تیر جفای تو که را بوی امان است؟
در دولت او مصلحت خرد و بزرگیست / در خدمت او مفخرت و پیر و جوانست
در پای جلال تو ز تایید رکاب است / در دست کمال تو ز اقبال عنان است
در خدمت او تقویت خرد و بزرگ است / از نعمت او تربیت پیر و جوان است
از کوشش او در همه آفاق دلیل است / وز بخشش او بر همه اشخاص نشان است
از مائد جود تو آسایش جسم است / وز فایده لفظ تو آرامش جان است
گسترده زمین جاه ترا زیر نگین است / گردنده فلک قدر ترا زیر عنان است
آن یکی پرتاب دارد مر مرا با پیچ و تاب / وان دگر پرخواب دارد مر مرا بی خواب و خور (مسعود سعد سلمان)
■ ز سقفش ستاره به عبرت بمانده / ز وهمش زمانه به حیرت فتاده
چو او چشم گردون بخوبی ندیده/ چو او دست گیتی بخوشی نداده
هزاران صف از لهو در وی کشیده/ هزاران در از خلد در وی گشاده
همه خاکها اندر آن مشک سوده / همه چوبها اندر آن عود ساده
درو شادمانی و تأیید رسته / وزو کامگاری و اقبال زاده
مه گوش هوشش سوی لحن مطرب / همه میل دستش سوی جام باده (رشیدالدین وطواط)
این یکی ماه تمام آن ماه را مشکین عذار/ و آن دگر سرو روان و آن سرو را زرین کمر (مسعود سعد سلمان)
کوه با مغز کفیده چرخ با روی سیه/ ابر با پر شکسته باد با پای فگار (مسعود سعد سلمان)
زآن نهنگ کوه شخص وز آن هژبر چرخ دور/ زآن هیون ابر سر وز آن عقاب باد سار (مسعود سعد سلمان)
عزم تو در هر نخیزی آتشین راند سپاه/ حزم تو در هر مقامی آهنین دارد حصار (مسعود سعد سلمان)
اگر چو مرغ بنالم، تو همچو سرو ببالی / و گر چو ابر بگریم، تو همچو غنچه بخندی (خواجوی کرمانی)
◙ آه از این جور و تطاول که در این دامگه است / آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود
◙ اگر داغ دل بود، ما دیده ایم / اگر خون دل بود، ما خورده ایم (قیصرامین پور)
◙ اگر دشنه دشمنان، گردنیم / اگر خنجر دوستان، گُرده ایم (قیصرامین پور)
◙ بزمیست که وامانده صد جمشید است / قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
ترصیع
ترصیع، موازنه ای است که، همۀ سجع های آن متوازی باشد؛ مانند:
■ ای منوّر به تو، نجوم جمال / ای مقرّر به تو، رسوم کمال
◙ خواست پریدن چمن از چابکی / خواست چکیدن سمن از نازکی (نظامی)
◙ رُخَش نسرین و بویش نیز نسرین / لبش شیرین و نامش نیز شیرین (نظامی)
◙ متازید و این کشتگان مسپرید / بگردید و این خستگان بشمرید (دقیقی)
◙ به بالای ایوان او راغ نیست / به پهنای میدان او باغ نیست (فردوسی)
◙ هم حرکاتش متناسب به هم / هم خطواتش متقارب به هم (جامی)
◙ کشیدم قلم در سر نام خویش / نهادم قدم بر سر کام خویش (سعدی)
◙ ما چو ناییم و نوا در ما ز توست / ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست (مولانا)
◙ ما زبان را ننگریم و قال را / ما روان را بنگریم و حال را (مولانا)
◙ گه به نوای علمش برکشند / گه به نگار قلمش درکشند (نظامی)
◙ مرگِ بی مرگی بُوَد ما را حلال / برگ بی برگی بود ما را نوال (مولانا)
◙ بشر ماورای جلالش نیافت / بصر منتهای جمالش نیافت
◙ گه به نوای عَلمش برکشند/گه به نگار قلمش درکشند
◙ زبانش توان ستایش نداشت/ روانش گمان نیایش نداشت
◙ بوستانی است صدر تو ز نعیم / و آسمانی است قدر تو ز جلال
◙ سیرت تو خزانه الطاف/ نعمت تو نشانه آمال
◙ بیابان و کهسار و داغ آفریدی / خیابان و گلزار و باغ آفریدی
◙ بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد / نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد (مولانا)
◙ به بالای ایوان او راغ نیست / به پهنای میدان او باغ نیست
◙ هم از گوهر گزیده هم ز اختر / هم از منظر ستوده هم ز مخبر
◙ خواست پریدن چمن از چابکی / خواست چکیدن سمن از نازکی
◙ شکر شکن است یا سخنگوی من است / عنبر ذقن است یا سمنبوی من است
◙ زبانش توان ستایش نداشت/ روانش گمان نیایش نداشت
◙ ای زبان هم گنج بیپایان تویی / ای زبان هم رنج بیدرمان تویی (مولانا)
رشیدالدین وطواط
ای منور به تو نجوم جلال / وی مقرر به تو رسوم کمال
بوستان نیست صدر تو ز نعیم / و آسمان نیست قدر تو ز جلال
خدمت تو معول دولت / حضرت تو مقبل اقبال
تیره پیش فضایل تو نجوم / خیره پیش شمایل تو شمال
در کرامت ترا نبوده نظیر / در شهامت ترا نبوده همال
شرک را از تو منهدم ارکان / ملک را از تو منتظم احوال
همچو اسکندری به یمن لقا / همچو پیغمبری به حسن خصال
بخشش تو برون شده ز بیان / کوشش تو فزون شده ز مقال
بزمگاه تو منبع لذات / رزمگاه تو مجمع اهوال
نه ملک را ز طاعت تو ملام / نه فلک را ز خدمت تو ملال
عالم ری بر دهات غبی / حاتم طی بر سخات عیال
ناصح دولت تو در اعزاز / کاشح ملت تو در اذلال
از مصایب رکاب تست پناه / وز نوایب جناب تست مآل
نزد علمت محیط یک قطره / نزد حلمت بسیط یک مثقال
سیرت تو خزانهٔ الطاف / نعمت تو نشانهٔ آمال
بس فقیرست با عطای تو بحر / بس حقیرست با سخای تو مال
هست کردار بی رضات گناه / هست گفتار بی ثنات محال
مدحت تست ارفع الطاعات / خدمت تست انفع الاعمال
ای ثنای تو سروران را ورد / وی لقای تو اختران را فال
هم سعادت ز تو ربوده بها / هم سیادت به تو فزوده جمال
در مفاخر مسلمی چو جواب / بر اکابر مقدمی چو سؤال
شد مزین به تو مقام و محل / شد مبین به تو حرام و حلال
جسته سرمایه از صفت تأیید / بسته پیرایه از کفت افضال
از ستم سیرت تراست فراق / با کرم خصلت تراست وصال
کامگارست عزم تو چو ریاح / استوارست حزم تو چو جبال
به رضای تو دایرست افلاک / به ثنای تو سایرست امثال
چون شهابی به تابش و به مضا / چون سحابی به بخشش و به نوال
روزگارت همی دهد تعظیم / کردگارت همی دهد اجلال
نیست از نسل آدمت اکفا / نیست از اهل عالمت امثال
از تو ایام را حلاوت عیش / وز تو اسلام را طراوت حال
بر درت کار کردگان اجلاف / ببرد سال خوردگان اطفال
عنف تو وقت تاب سعیر/ لطف تو وقت مهر آب زلال
اهل دین را رابت ست استظهار / اهل کین رابت ست استیصال
به تو آراسته همه آفاق / به تو پیراسته همه اشغال
موکبت را کمینه فعل ظفر / مرکبت را کهینه نعل هلال
به هنرمند چون تو وقت سخن / نه عدو بند چون تو وقت قتال
دولت تو مسرت فضلا / صولت تو مضرت جهال
هر چه شایسته تر ترا اخلاق / هر چه بایسته تر ترا افعال
از بنان تو دفع هر افلاس / وز بیان تو رفع هر اشکال
تا نباشد صلاح همچو فساد / تا نباشد رشاد همچو ضلال
مدتت را مباد وهم فنا / عدتت را مباد سهم زوال
تا جهانست بادیا همه وقت / تا زمان ست بادیا همه سال
کامران فی العلو و البسطه / شادمان فی الغدو و الاصال
قصر محروس تو مقر کرام / صدر مأنوس تو مفر رجال
قاآنی
پدری و پسری سایه و نور یزدان / پدری و پسری رحمت و فیض رحمان
چه پدر آنکه ببالد ز جلوسش اورنگ / چه پسر آنکه بنازد ز وجودش ایوان
چه پدر بخت جوان رامش با پیر خرد / چه پسر پیر خرد رامش با بخت جوان
چه پدر گشته به نه خطهٔ گردون حاکم / چه پسر آمده بر هفت ممالک سلطان
چه پدر بندهٔ دربار شکوهش قیصر / چه پسر چاکر درگاه جلالش خاقان
چه پدر زلّه بر از خوان عطایش حاتم / چه پسر بهرهور از دست سخایش قاآن
چه پدر کار جهان راست ازو همچون تیر / چه پسر قامت گردون ز کمانش چو کمان
چه پدر کرده دو تا بر سر نیوان مغفر / چه پسرکرده قبا بر تن دیوان خفتان
چه پدر شعلهٔ تیغش بهصفت هفت جحیم / چه پسر ساحتکاخش بهمثل هشت جنان
چه پدر بندهیی از کاخ منیعش بهرام / چه پسر خادمی از قصر رفیعش کیوان
چه پدر خاک زمین گشه ز حزمش ساکن / چه پسر چرخ برین گشته ز عزمش گردان
چه پدر منفعل از نفخهٔ لطفش فردوس / چه پسر مشتعل از آتش قهرش نیران
چه پدر اختر او برج مهی را مهتاب / چه پسرگوهر او درج شهی را شایان
چه پدر اشهب قدرش را گردون آخور / چه پسر ابرش جاهش راگیتی میدان
چه پدر مهر به کریاس خیامش خادم / چه پسر دهر به دهلیز سرایش دربان
چه پدر گاه سخا مظهر فیض ازلی / چه پسر روز وغا آیت قهر سبحان
چه پدر لجهٔ بیداد از آن پرآشوب / چه پسر زورق آشوب از آن در طوفان
چه پدر افریدون از فر و هوشنگ از هنگ / چه پسر برزو از برز و تهمتن ز توان
چه پدر فطرت آن ثانی آن عقل اول / چه پسر طینت آن اول خلق امکان
چه پدر در حرمش پرفکنان طایر وهم / چه پسر در طلبش بالفشان مرغگمان
چه پدر بوم و بر فاقه ز جودش آباد / چه پسر بام و در کینه ز دادش ویران
چه پدر با حشمش حشمت دارا تهمت / چه پسر باکرمش همت حاتم بهان
چه پدر دهرش ناورده به صد قرن قرین / چه پسر چرخش ناکرده مقارن به قران
چه پدر کرده سپر سفت عدو از کوپال / چه پسرکرده زره پیکر خصم از یکان
چه پدرگشته قضا تابع او در احکام / چه پسرگشته قدر پیرو او در فرمان
چه پدر ناوک دلدوزش دلدوزهٔ تن / چه پسر تیغ جهانسوزش سوزندهٔ جان
چه پدر زایمن آن خلق جهان را ایسر / چه پسر زایسر آن اهل زمان را ایمان
چه پدر زخم برون را ز عطایش مرهم / چه پسر درد درون را ز سخایش درمان
چه پدر بر زبر چرخ چوکوهی درکوه / چه پسر درکرهٔ خاک جهانی به جهان
چه پدر خطهبی از کشور او عرض زمین / چه پسر لحظهٔ از مدت او طول زمان
چه پدر در حذر از صولت او شیر دژم / چه پسر در خطر از سطوت او پیل دمان
چه پدر آنکه نهنگش بدرد چرم پلنگ / چه پسرکافعی پیچانش بپیچد ثعبان
چه پدر ذرهٔ از نور ضمیرش خورشید / چه پسر قطرهبی از دست مطیرش باران
چه پدر ساحل جان جودش همچون جودی / چه پسر نوش روان عدلش چون نوشروان
چه پدر آنکه کند کار بگردان مشکل / چه پسر آنکه کند رزم به میدان آسان
چه پدر رتبهٔ مدحش ز سخن بالاتر / چه پسر پایهٔ وصفش چو سخن بیپایان
چه پدرگشته صبا زان به ارم خرمدل / چه پسر آمده قاآنی ازو تازه روان
چه پدر تا به ابد باد وجودش جاوید / چه پسر تا به قیامت کرمش جاویدان
بیت های دامدار که نه موازنه دارد و نه ترصیع
◙ ظاهرش مرگ و به باطن زندگی / ظاهرش ابتر نهان پایندگی (مولانا)
◙ هم تویی اصل وجود و عدمم / هم تویی سود و زیانم ای عشق
◙ چو گرد پی رخش تو نیل نیست / همآورد تو در جهان پیل نیست (فردوسی)
◙ اگر دل دلیل است، آورده ایم / اگر داغ شرط است، ما برده ایم (قیصرامین پور)
◙ زهره مردان نداری خدمت سلطان مکن / پنجه شیران نداری عزم این میدان مکن
◙ پادشاهی را جمال و شهریاری را شرف/ سروری را اختیار و خسروی را افتخار (مسعود سعد سلمان)