از روزگاران کهن ایرانیان به فرهنگ نویسی و فرهنگنگاری پرداختهاند و بیگمان آشنایی مردم با یونانیان و دیگر ملتهای همسایه سبب شده که فرهنگهای دوزبانهای در ایران نگاشته شود. به هر روی نخستین فرهنگ فارسی به فارسی به گفته استاد معین، واژهنامه قطران تبریزی است؛ امّا از این فرهنگ جز نام هیچ نمانده است. نخستین فرهنگ در دست، لغت فرس اسدی توسی است. اسدی (درگذشته ۴۶۵) حماسهسرای سده پنجم و سراینده گرشاسپنامه، در دیباچه فرهنگ خود میگوید: فرزندم اردشیر قطبی از من لغتنامهای خواست که بر هر لغتی گواهی بود از قول شاعری از شعرای پارسی. به هر روی چاپ فرهنگ از سده پنجم آغازید و کمکم رو به گسترش نهاد. در روزگار بابریان هند، فرهنگنویسی به اوج شکوفایی و رسایی رسید و واژهنامههای ارزندهای همچون فرهنگ جهانگیری، برهان قاطع و آنندراج فراهم آمد. فرهنگ دهخدا را میتوان یکی از بهترین فرهنگهای زبان پارسی شمرد.
نوشتن فرهنگ، بسیار به زبان یاری و نیرو میرساند و میتواند در شناخت زبان و شناخت درست واژهها سودمند باشد. برای پیشبرد سرهنویسی، فرهنگنویسی به پارسی سره بایسته است. یکی از ارزندترین کارهای ما برای پیشبرد سرهنویسی، فرهنگنویسی خواهد بود. سرهنویسان نیز به این بایستگی پی بردهاند و کوشیدهاند تا در این زمینه واژهنامههایی را فراهم آرند؛ گرچه هنوز کار بونده و درخورندهای فراز نیامده است. ما در این بخش، فرهنگهای سره را زیر سه نام برمیرسیم: فرهنگ برابریاب، فرهنگ یک زبانه و فرهنگ دوزبانه.
فرهنگهای برابریاب
فرهنگهای برابریاب به فرهنگهایی گفته میشود که در آن، فرهنگنگار برای وامواژهها، برابر پارسی مییابد و فراپیش میدارد تا دیگران بتوانند به سادگی برای وامواژهها برابری بیابند و در نوشتار خود به کار آورند. به گمان نگارنده فرهنگ فدایی، نخستین برابریابی که برای این هدف به چاپ رسید. این فرهنگ در هند نگاشته شد و به پایان کتاب ترکتازان هند افزوده آمد. در این فرهنگ هیچ واژهای را نمیتوان یافت که آن را فرهنگنگار برساخته باشد. واژهسازی کار فرهنگستانهاست و هر نویسندهای، خودسرانه نباید دست به این کار بیازد؛ البته هر فرهنگنگاری میتواند واژهای بسازد و به جای وامواژهها پیشنهاد کند؛ امّا میسزد که واژههای برساخته را از دیگر واژهها جدا بدارد تا خوانندگان دریابند، این واژگان برساخته فرهنگنگار است و پیشینهای در زبان ندارد. یکی از کاستیهای فرهنگهای برابریاب، آن است که بیشتر واژگان پیشنهادیشان، ساختگی است و چه بسا ذوق خوانندگان آن را نپسندد.
به گمان پژوهشگر واژهسازی میباید موشکافانه انجام شود و در نخستین گام میباید از گنجینه واژگانی زبان بهرهمند شد؛ واژگانی که امروزه فراموش شدهاند و از یادها رفتهاند؛ به سادگی میتوان این واژهها را زنده کرد و رواج داد. اگر واژهای یافت نشد، میسزد که برابری فراپیش نهاده شود. افسوس که بیشتر برابریابها، انبارهایاند از نوواژههایی که برساخته فرهنگنویسان است و پیشینهای ندارد و چه بسا ذوق زیباجو و سخندوست، آن را نپسندد. شاید یکی از دلیلهای ناکامی این فرهنگها در همین باشد. از سوی دیگر کسانی که دست به نوشتن فرهنگ برابریاب میزنند، میباید از بنیادها و دانش فرهنگنویسی آگاه باشند که البته اینگونه نیست و بیشتر ایشان فرهنگنگار پخته و کارکشتهای نیستند؛ ازین رو واژهنامههایشان کمبودهایی دارد. در زیر برخی از کمبودهای فرهنگهای واژهیاب میآید.
الف) ویژگی دستوری و شیوه کاربرد
یکی از کاستیهای این فرهنگها در آن است که ویژگی دستوری یا شیوه کاربرد واژه، گزارش نمیشود. اگر وامواژه اسم است نوواژه نیز میباید نقش اسمی بپذیرد. اگر وامواژه صفت یا قید است، نوواژه نیز میباید صفت یا قید باشد. شیوه کاربرد نوواژه نیز میباید با وامواژه یکسان باشد. اگر ویژگی دستوری وامواژه و بومواژه یکسان نباشد، نمیتوان بومواژه را به جای وامواژه نشاند. بهتر است در فرهنگهای واژهیاب جملهای نیز آورده شود تا خواننده با شیوه کاربرد واژه آشنا شود. برای نمونه واژه فرش و قالی هممعنایند؛ امّا در همه جا نمیتوان قالی را به جای فرش به کار برد. به دو جمله زیر بنگرید:
◊ دوش مامم فرشهای خانه را رُفت.
◊ بهتر است که این اتاق را فرش کنیم.
◊ بهتر است که این اتاق را با موزاییک فرش کنیم.
در جمله نخست میتوان به جای فرش، واژه قالی را نهاد و جمله نیز درست است؛ امّا در جمله دوم به کاربردن قالی به جای فرش نادرست است و « قالی کردن» در زبان ما پیشینهای ندارد. برای اینکه به جای فرش، قالی بنهیم میباید فعل جمله را نیز دگر کنیم. در جمله سوم نیز نیازی به «فرش» نیست:
◊ بهتر است که در این اتاق، قالی بگستریم.
◊ بهتر است که این اتاق را موزاییک کنیم.
فراموش نکنیم که موزاییک و کاشی به یک معنا آمدهاند؛ امّا تا آنجا که نگارنده سررشته دارد، امروزه کاشی را برای دیوار و موزاییک را برای کف ساختمان به کار میبرند و گمان میرود که نقش کاشی و موزاییک نیز یکسان نباشد؛ پس به کار بردن کاشی به جای موزاییک نادرست است.
ب) چندمعنایی
گاه واژه دارای چند معناست و برای هر معنا میباید برابر جداگانهای ساخته و پیشنهاد شود. جایی که یک واژه دارای چندین معناست، نمیتوان یک واژه را به جای همه معناها نشاند. برای نمونه واژه «حرف»، چند معنایی است. گاه برابر است با «سخن»؛ گاه به جای «واج» به کار میرود؛ گاه به جای «نقشنما» و گاه به جای «نویسه» میآید. اگر نویسنده بخواهد برای همه این معناها یک واژه را پیشنهاد کند، نوشته خندهدار و بیمعنا خواهد شد. برای پرهیز از این کژپویی و کژیابی میباید نوواژه شناسانده شود و روشن و هویدا شود که برای چه معنایی، ساخته شده است.
پ) حوزه معنایی
بهتر است که حوزه معنایی واژه نیز یاد شود. برای نمونه واژه، «کلام» در چندین رشته به کار میرود و در هر حوزه، معنای جداگانهای دارد. این واژه در حوزه عمومی، برابر با «سخن» است؛ امّا در رشته یزدانشناسی نمیتوان آن را برابر با سخن دانست؛ ازین رو برخی آن را به «دین اندیشی» برگرداندهاند. در هیچ برابریابی درباره حوزه معنایی چیزی دیده نمیشود. به گمان نگارنده برابریابها بسیار خاماند و نپخته و هیچ یک از نویسندگانشان فرهنگنویس چیرهدستی نبودهاند. دلیل ناکامیابی آنها نیز در همین است.
ت) آوانوشت واژه و بررسی ریشهشناختی آن
یکی دیگر از کمبودهای برابریابها، نداشتن آوانوشت واژههای پیشنهادی است. آیین آن است که آوانوشت واژهها در فرهنگها داده شود تا خوانندگان بتوانند برگویی و شیوه به زبان آوردن واژه را بیاموزند. برای نمونه «آبخوست» به جای جزیره پیشنهاد میشود. خواننده چه بسا نداند که این واژه را چگونه برگوید، به زبر «خ» یا به پیش «خ»؟
بهتر است که اگر برخی از نوواژهها، ناآشنارو یند، آنها، بررسی ریشهشناختی شوند. برای نمونه میتوان در هنگام پیشنهاد واژه «پرسمان»، به جای «مسأله»، یادآوری شود که مسأله از ریشه سؤال است و پرسمان نیز از ریشه پرسیدن. این روش سبب میشود که نظر خواننده به نوساخته بیشتر فراکشیده شود و او بیشتر به نوواژه دل بسپارند.
ما در زیر نام برابریابها و فرهنگهایی را که در این باره نوشته شدهاند، میآوریم و گوشهای به ویژگیهای ستوده و نکوهیده این برابریابها میزنیم. فرهنگها بر پایه تاریخ نگارششان چیده شدهاند.
فرهنگ جهانگیری (سده ۱۱ ام)
میرجمال الدین نویسنده فرهنگ جهانگیر در شهر هنرپرور شیراز به جهان آمد و در جوانی به سرزمین هند رخت کشید. وی مردی بافرهنگ و دانشمند بود و در دربار اکبرشاه و پسرش جهانگیر پیوسته از مهر و نوازش هر دو پادشاه برخوردار میشد. وی با آگاهی و شناختی که از فارسی داشت دست به گردآوری این فرهنگ زد و واژههایی را که در هیچ فرهنگی یافت نمیشد به فرهنگ خود افزود. وی درباره پارسی اینچنین میگوید:
پارسی، زبانی را گویند که در بلاد پارس که دارالملک آن استخر است مردمان بدان سخن کنند و استخر اول شهری است که کیومرث بنا کرده و در عهد پیشدادیان، به غایت آبادانی رسیده و در تفسیر دیلمی مسطور است که سأل رسول الله (ص) عن میکائیل (ع) هل یقول الله تعالی شیئاًً بفارسی. قال: نعم؛ سیقول الله تعالی جل جلاله: چون کنم با این مشت ستمکار جز آنکه بیامرزم.
گر مطرب حریفان این پارسی بخواند در رقص و حالت آرد پیران پارسا را.
(فرهنگ جهاگیری،ص۱۶)
این واژهنامه را نمیتوان فرهنگ برابریاب نامید؛ امّا برای نمونش به پاگرفتن جنبش فرهنگنویسی در هند آورده شد.
فرهنگ فدایی
این واژهنامه، نگاشته میرزا نصرالله خان فدایی پور سرایندهای است با نام هنری «سالک». نگارش کتاب در سال ۱۳۰۱ﮬ.ق. آغاز شد و در سال ۱۳۰۳ﮬ.ق. به فرجام آمد. این فرهنگ در بنیاد، گزارش کتابی است به نام «ترکتازان هند». کتاب «ترکتازان هند» به پارسی سره نگاشته شده است و درباره فرمانروایان هند است. در این فرهنگ، واژگان دساتیری نیز راه یافته است. گاه در آن، گزارشهای نغزی از واژههای پارسی به چشم میخورد؛ برای نمونه در گزارش «سربار» آمده: بار کوچکی است که بالای پشت ستور در میان دو تاچه بار که بر هر دو پهلوی اوست میگذارند. گویند به اندازهای که جانور از این بار کوچک که بر پشتش نهاده میشود رنج میکشد از آن دو بسته دیگر که بسی سنگینتر هم هستند [رنج] نمیکشد و ازین جاست که گفتهاند: «شاباش مرد را میکشد و سرباری خر را».
در این فرهنگ، سره گرایی در خط نیز دیده میشود. در برخی جایها به جای «ص»، «س» آمده و به جای «ذ»، «ز» نگاشته شده است. درباره انگیزه نوشتن این فرهنگ آمده: به جهانیان به ویژه آنان که میگویند زبان فارسی تنها بیکار است و چنین سگالیدهاند که آن، نیازمند انبازی زبان تازی است روشن گردد که چنان نیست که آنان اندیشیدهاند… هرگاه زبانی را آن مایه گنجایش و فراخی دستگاه باشد که بیانبازی زبان دیگری همه داستانها و سرگذشتهای گوناگون آن را وانماید پیداست که نمیتوان آن را نیازمند زبان دیگری دانست. چنانکه برخی نادانان تیرهمنش همین، از روی رشکی که انگیخته تاریکنهادی و بددلی است به خود من گفتند. (فرهنگ فدایی، ص۱۲)
۶-۱-۳- فرهنگ کوچک تازی به پارسی (ذبیح بهروز)
به دست نگارنده نرسید.
فرهنگ تازی به پارسی ( فروزانفر)
به دست نگارنده نرسید. به تازی این کتاب به دست نشر اساطیر چاپ شده است.
فرهنگ تازی به پارسی (سعید نفیسی)
به دست نگارنده نرسید.
واژهنامه زبان پاک (احمد کسروی)
همانگونه که گفتیم انگیزه علمی سبب شد که کسروی به سرهنگاری بپردازد. او با زبان اسپرانتو و دیگر زبانهای اروپایی آشنایی داشت و میکوشید پارسی را همچون این زبانها هنجارمند و توانا سازد. کسروی اگر نیاز به وندی داشت و آن را در زبان نمییافت دست به وندتراشی میزد و وند را از خود میآفرید و از آن، واژههای تازهای میستاند. زبان کسروی وارون بیشتر سرهآفرینان دریافتنی و شیرین است. میتوان با بررسی فرهنگ زبان پاک به این برآیند رسید که وی در این فرهنگ دست به روشهای زیر یازیده است:
◙ کسروی دو پسوند «اچ» و «اد» را که به نظر نمیرسد پیشینهای در فارسی داشته باشد پدید آورد و از این دو پسوند واژههایی مانند: جنگاچ، نویساچ، یوفاناچ، باهماد، گزیراد، نگراد، فرهیزاد، نویساد، ورزاد، رساناد، سکالاد، نوازاد، کوشاد، کراد ساخت. وی درباره این دو وند ساختگی میگوید:
«اچ»: این پسوند برای پدید آوردن نامافزار یک کاری میباشد؛ همچون شکناچ، افزار شکستن؛ جنگاچ، نویساچ، کوباچ، سنجاچ و مانند اینها نیز میتوان به کار برد. (زیر واژه «آچ»)
«اد»: این پسوند با هم بودن چند کس را برای کاری رساند؛ مانند نویساد به معنی هیئت تحریریه. واژههای بسیاری از این پسوند توان ساخت همچون: نوازاد، سکالاد، کوشاد، ورزاد و مانند آن. (زیر واژه «آد»)
◙ وی برخی از وندهای تکافتاده و فراموش شده را زنده میکند و از آنها واژههای تازهای میآفریند. مانند: «اک» که در واژه خوراک و پوشاک دیده میشود. کسروی از این وند، آموزاک، داراک، خواناک، کُناک، نیازاک، نوشاک، داناک، چاپاک، بیناک را ساخته است؛ همچنین از فعل« باشیدن» با پسوند «ا» واژه باشا را.
◙ گاه از اسم یا حرفی، فعلی بیپیشینه میآفریند، مانند: «ازانیدن» از واژه «ازآن»؛ فراهمیدن از واژه «فراهم کردن» و کهراییدن، فوکیدن، سافیدن، سترسیدن، سمردیدن، شدسیدن، زندیدن، فهلیدن، یوفانیدن، هکانیدن، هودیدن، شاویدن، سهانیدن، دریغیدن، داویدن، تاهیدن، پهلیدن، پافیدن.
◙ کسروی در پی آن است که زبان را همچون شمارشناسی و هندسه هنجارمند و بسامان کند؛ برای همین بُن گذشته شنیداری (بن ماضی سماعی) را در نوشتار خود میزداید و همه فعلهای فارسی را تنها از بُن کنون میسازد؛ برای نمونه در مورد «گردیدن» که بُن گذشته آن «گشت» و «گردید» است، تنها «گردید» را میپذیرد و «گشت» را فرومینهد یا بن «آفریدن» را «آفر» و «آفرید» میداند و «آفرین» را از زبان خود میزداید؛ زیرا برابر هنجار زبان فارسی با ستردن «ید» از بن گذشته (آفرید) میباید به بُن کنون رسید که همان «آفر» است.
واژههای فرهنگستان ایران (حسن کیانوش)
بدانسان که در بخش فرهنگستان زبان و ادب پارسی یادآوری کردیم، فرهنگستان یکم هر از چندگاه دفتری به نام واژههای نو به چاپ میرساند. این دفتر در سال ۱۳۵۴ برای واپسین بار به چاپ رسید؛ امّا همه مصوبههای فرهنگستان را در بر نداشت. حسن کیانوش در پی آن شد که این دفتر را کامل کند و از نو آن را به چاپ برساند. وی کتاب خود را با نام «واژههای برابر فارسی برگزیده فرهنگستان ایران» چاپ کرد. علت این نامگذاری آن است که همه مصوبههای فرهنگستان نوواژه نیستند. برخی از مصوبهها، واژههای برگزیدهاند و برخی نوگزیده. واژههای برگزیده، واژههاییاند که دیگران این واژهها را ساختهاند و آنها را در پارسی رواج دادهاند و فرهنگستان این واژهها را فقط به تصویب میرساند تا در سازمانهای دولتی به کار رود. واژههای نوگزیده، واژههاییاند که در گذشته به کار میرفتهاند؛ امّا فراموش شدهاند. فرهنگستان این واژهها را از نو با همان معانی یا با معنای تازه زنده میکند. کیانوش نام تازهای را برای مصوبههای فرهنگستان برگزید تا خوانندگان گمان نبرند که این واژهها یکسره نوواژهاند.
پس از کار کیانوش، نویسندهای دیگر به نام «روستایی» کتابی درباره تاریخچه فرهنگستان نوشت و در پایان کتابش برنهادههای فرهنگستان یکم را از نو چاپ کرد. پژوهش روستایی از کار کیانوش کاملتر است و واپسین کاوشی به شمار میرود که در این باره انجام شده است؛ البته کتاب روستایی تنها درباره فرهنگستان نخست است. روستایی همه بخشنامهها را جسته و نزدیک به بیست نوواژه یافته که مصوب فرهنگستان بوده؛ امّا در هیچ کتابی از آنها یادی نرفته است. روستایی درباره مصوبههای فرهنگستان دوم هیچ نمیگوید. افسوس که هنوز نگارشی که به درست در بردارنده واژههای مصوب فرهنگستان دوم باشد چاپ نشده است. میسزد که دراین باره کاری گزارده آید.
فرهنگ پایه (تهمورس جلالی)
این کتاب در سال ۱۳۵۴ به چاپ رسید. فرهنگنویس درباره انگیزه خود میگوید: سپاس خداوندی را سزاست که به من نیرو و توانایی داد [تا] بتوانم با بررسی فرهنگهای گوناگون، نخستین بار فرهنگ پارسی سره را آماده نمایم تا راهنمای پارسیگویی و پارسی نویسی باشد. [به گمان پژوهشگر، نخستین فرهنگ برابریاب، فرهنگ فدایی است، نه فرهنگ پایه.]
انگیزه گردآوری این فرهنگ آن است که میاندیشم زبان پارسی توانگر از واژههای خود میباشد. افسوس، واژههای بیگانه چنان زبانزد شده که واژههای پارسی را به دست فراموشی سپرده و فرهنگستان هر چند واژه بیابد یا آفریند در دریای بیکران زبان ناپدید گردد؛ و چون شکری باشد که در آبگیر ریزند و بر آن باشند تا شیرین شود هرگز به خواسته خود نرسند.
لیلا جلالی، دخت تهمورس جلالی این فرهنگ را از نو ویراست و واژههای تازهای را به آن افزود و در سال ۸۶ با نام فرهنگ جلالی به چاپ تازه رساند. در فرهنگ جلالی ویژگی دستوری واژهها همچنین آوانوشت آنها به دست داده شده است.
فرهنگ واژههای فارسی سره (فریده رازی)
فرهنگنویس درباره انگیزه فراهم آوردن این دفتر میگوید: شور و اشتیاق بیاندازهای بود که برای شناساندن و از نو زنده کردن واژههای زیبا، ساده و گاه به فراموشی سپرده شده فارسی در خود حس میکردم. این کار هر چند کوچک، در برابر دریای بیکران زبان و ادب پارسی برای من که نمیخواستم آن را خرد بگیرم آسان نبود…[ما] برای بسیاری از مفاهیم و اندیشهها از واژههای بیگانه که با ساخت زبان ما هماهنگ نیست استفاده میکنیم؛ حال آنکه در زبان خود برای آنها واژههای شایسته داریم. پس چه بهتر که ما هم بکوشیم به زبان گذشته خود تا حد امکان بازگردیم و واژههای زیبا و سادهای را که درخور فهم گروه بیشتری از مردم است و از یاد رفته از متون با ارزش پیدا کنیم و آنها را زنده گردانیم و زبان زیبای فارسی را پربارتر و گستردهتر سازیم. هر چه واژه بیشتری داشته باشیم، زبان تواناتر؛ نوشتن زیباتر و بازگو کردن مفاهیم آسانتر خواهد شد … البته باید بگویم هدف این نیست که این گونه واژهها [وامواژهها] را کنار بگذاریم و فراموش کنیم. هیچ زبانی از واژههای بیگانه تهی و بینیاز نیست.(ص، هفت و هشت)
از ویژگیهای این کتاب آن است که فرهنگنویس هیچ واژهای را خود نساخته و هیچ نوواژهای را در برابر وامواژهها برننهاده است. وی هر چه را در فرهنگها یافته در کتاب خود گنجانده؛ ازین رو بیشتر پیشنهادهای وی پذیرفتنی یا شایسته بررسی است؛ البته شمار واژههای کتاب اندک است و کمشمار.
واژهیاب (ابوالقاسم پرتو)
این کتاب درازآهنگترین فرهنگی است که در زمینه برابریابی نگاشته شده است. به گفته نویسنده، این فرهنگ سه جلدی دنبالهای است بر فرهنگ کوچک زنده یاد ذبیح بهروز و آغازهای است بر فرهنگ بزرگی که در آینده باید فراهم آید. بیشتر وامواژههای کتاب، تازی است؛ امّا گاه در این کتاب وامواژههای اروپایی نیز به چشم میخورد. نویسنده گاه ریشه و سرچشمه واژههای فارسی را به دست میدهد، مانند: «اسروجه» به معنای سخن دروغ (لاروس)؛ امّا در بیشتر موارد سرچشمه برابرهای فارسی داده نشده و گرفتنگاهشان نیز روشن و دانسته نیست. گاه برابرها به اندازهای تیره و تار ند که گمان میرود ساخته نویسنده یا سخنپژوهان گمنام باشد، برای نمونه «سازاکلن» به جای «پاراتیروئید». اگر نویسنده ریشه و سرچشمه این واژهها را به دست میداد مردم بیشتر به این برابرها دل میسپرند و در به کار بردن این واژهها گستاختر میشدند. گاه برابرها، زیباست و شایان بررسی، مانند «دینپوشی» به جای «تقیه».
واژگان اقتصادی (انگلیسی، عربی، فارسی)؛ (حسین وحیدی)
این فرهنگ، ویژه واژگان اقتصادی است و سه زبانه. فرهنگنویس در دیباچه کتاب درباره توان واژهسازی پارسی سخن سر میدهد و همسانی ریشه زبان فارسی و زبانهای اروپایی را همچنین یکسانی ساختار این زبانها را برمیرسد. وی در دیباچه کتاب به این برآیند میرسد که پارسی نیز میتواند بسان دیگر زبانهای نیرومند اروپایی نوواژه بسازد و بُردار اندیشه و دانش امروز شود. وحیدی نمونهای میآورد: در زبان اروپایی از پیشوند «تِلِه» به معنای دور، تلگراف و تلفون ساخته شده است. ما نیز میتوانیم «دورنگار» و «دورگو» را بسازیم؛ زیرا «گراف» و «فون» به معنای نگاشتن و گفتن آمده است و « تِلِه» به معنای دور. این کتاب برای نزدیک به ۳۵۰۰ واژه، برابر فارسی یافته است. برخی از پیشنهادها بسیار رسا و گویا ست و درخور پذیرش، مانند: «همبندی» به معنای «ترکیب»، «بیماربر» به جای «آمبولانس» و «رسانش» به معنای «انتقال».
از واژه بیگانه تا واژه فارسی (سید مصطفی میرسلیم)
در این فرهنگ برای نزدیک به پانصد واژه برابر پارسی پیشنهاد شده است. وامواژهها یکسره انگلیسی و لاتیناند. تا آنجا که پژوهشگر بررسیده، هیچ واژه تازیتباری درکتاب نیامده که برای آن برابر فارسی پیشنهاد شده باشد. فرهنگنگار دیباچهای نیز به کتاب افزوده و درباره راههای رخنه وامواژهها جستاری نگاشته است. از ویژگیهای نغز این کتاب آن است که وامواژه در درون جمله بررسی و به همراه جمله برابر پارسی پیشنهاد میشود. همانگونه که گفته شد، یکی از کاستیهای برابریابهای دیگر آن است که واژه فارسی، معنای وامواژه را میرساند؛ امّا نمیتوان واژه پارسی را در جمله به جای وامواژه به کار آورد؛ زیرا ویژگی دستوری یا شیوه کاربرد واژه فارسی با واژه بیگانه یکسان نیست. نمونهای از شیوه کار این فرهنگ در زیر میآید:
اوکی: تأیید، خوب، موافقت
شیوه کاربرد: نمیدانم چرا برای اجرای این پروژه اوکی نداده است.
شیوه کاربرد: نمیدانم چرا با اجرای این طرح موافقت نکرده است.(ص۵۲)
میبینید که با جایگزین کردن واژه «موافقت» نقشنما و همکرد نیز دگر میشود. این جمله نمونه نغزی است برای استوارداشت اینکه فرهنگنگاران نباید تنها به برابریابی بپردازند؛ بلکه میباید شیوه کاربرد واژه در جمله را نیز بررسند. این فرهنگ نمونه خوبی برای سرهگرایی واژههای لاتین است و نه برای واژههای عربی. به نظر میرسد نگارنده، هیچ انگیزهای برای برابریابی واژگان تازی نداشته باشد؛ ازین رو برای هیچ واژه عربیتباری برابر پارسی پیشنهاد نمیکند.
نگرشی نو به فعل زبان فارسی (محمد عشوری)
عشوری در آغاز کتاب، بخشی را به بررسی دستور زبان پارسی ویژه میدارد. وی برآن باور است که فعلهای ساده و پیشوندی، فعلهای نغز و پرتوان به شمار میروند که از آنها میتوان واژههای بسیاری ساخت؛ وارون آن، فعلهای گروهی(=مرکب) ناتواناند و در واژهسازی سترون. کمشماری فعلهای نغز یکی از کاستیهای زبان پارسی است. در این کتاب برای بسیاری از دانشواژههای دستوری برابر فارسی پیشنهاد شده است، مانند: «تکشمار» به جای مفرد و «چندشمار» به جای جمع. در بخش دوم، عشوری فهرستی از فعلهای نغز فراپیش میدارد. با جستجو در این فهرست بلندبالا به سادگی میتوان برای بسیاری از فعلهای گروهی که بیشتر آنها عربیتبارند برابر پارسی یافت. در زیر نمونهای از این واژهها میآید:
تزیین کردن: آراستن استراحت کردن: آرمیدن
اذیت کردن: آزردن امتحان کردن: آزمودن
حساب کردن: شمردن منصوب کردن: گماشتن
تأخیر کردن: مولیدن تحویل کردن: باز سپردن
فرهنگنامه پارسی آریا (ج. دانشیار)
این فرهنگ یکی از درازآهنگترین برابریابهایی است که نگارنده به دست آورده است. فرهنگنویس نزدیک به سی برگ درباره آسیبشناسی زبان، پالایش و پیرایش زبان سخن میراند. وی برآن است که هیچ واژهای را نسازد و فقط نوواژهها را از دل کتابها و فرهنگهای ارزشمند و شناخته شده بیرون بکشد؛ امّا در این کتاب گرفتنگاه و سرچشمه نوواژهها داده نشده است. اگر فرهنگنویس در کنار هر نوواژه، گرفتنگاه آن را نیز به دست میداد بهتر میبود؛ برای نمونه برای واژه آباژور، «نورتاب» پیش نهاده شده است. نورتاب برنهاده (=مصوّب) فرهنگستان است. اگر در کنار نورتاب گرفتنگاه نوواژه آورده میشد، خوانندگان بیشتر به این کتاب دل میسپرد. برخی از نوواژهها نیز بیاندازه ناآشناست؛ مانند: «وای»، «پناد» و «نیوار» به جای «اتمسفر»؛ «زاینچی» به جای «ملّی»؛ «یندد» به جای «مدینه النبی». گاهی در این فرهنگ اسمها همچون فعل صرف شدهاند و از آنها واژه ستانده شده است؛ مانند: «کنونش» به جای «مدنیزاسیون» و «کنوناندن» به جای «مدرنیزه». رواج این واژهها چه بسا ناشدنی بنماید. گاه برابرهای پیشنهادی ناآشنایند؛ امّا بسیار زیبا و خوشآهنگ؛ بسان: «گروهیار» به جای «مددکار اجتماعی»، «کارفرمان» و «فرسالار» به جای «مدیرکل». به هر روی هر پژوهشی میتواند کاستیهایی داشته باشد؛ امّا در درازمدت سودمند خواهد بود. زبان از میان این سنگلاخها راه خود را خواهد گشود. واژههای رسا و نغز خواهند ماند و واژههایی که با ساختار زبان همسو نیستند فرونهاده خواهند شد. زبانوران دست به گزینش میزنند و راه خود را به سوی گلستان خواهند یافت.
فرهنگ واژگان سره فارسی: برساخته دکتر کزازی ( فاطمه غفوری)
به دست نگارنده نرسید.
فرهنگ بیستهزار: واژگان بیگانه در زبان پارسی ( ضیاءالدین هاجری)
به دست نگارنده نرسید.
فرهنگ واژگان فارسی سره ( محمدزمان فراست)
به دست نگارنده نرسید.
فرهنگهای یک زبانه
تنها نوشتن کتاب به پارسی سره، سبب گسترش واژههای سره نیست، نگاشتن فرهنگهای ریشهشناختی، فرهنگهای مترداف و متضاد که فقط دربردانده واژههای سره است، میتواند به این جنبش یاری رساند. در زیر نام برخی از واژهنامههای یکزبانه میآید:
فرهنگ پارسی پاشنگ (مصطفی پاشنگ)
پاشنگ در دیباچه کتاب، یادآوری میکند که بسیاری از واژههای دری فراموش شده و از گردونه زبان همروزگار به کنار رفته است. وی این رخداد را ناگوار میشمارد و در پی آن میافتد که با گردآوری این واژهها کمکم آنها را زنده گرداند؛ همچنین سبب شود ریشه برخی از واژههای فارسی به پارسیزبانان شناسانده گردد.
۶-۲-۲- فرهنگ جامع واژگان مترادف و متضاد زبان فارسی ( فرج الله خداپرستی)
این فرهنگ نزدیک به یکصد و سی و پنج هزار واژه را در بر میگیرد. میتوان در آن، برابرهای زیبایی را به جای وامواژهها یافت. نمیتوان این واژهنامه را فرهنگ سره به شمار آورد؛ زیرا در کنار واژههای ایرانی، واژههای نیرانی نیز فرادید میآید؛ امّا از آنجا که پژوهشگر در این کتاب مترادفهای فراوانی را یافت که به کار سرهجویان میآید و میتواند به سرهپژوه یاری رساند، واژگانی همچون: جداسازی به جای تفکیک و برگماری به جای انتصاب، ازین رو این کتاب نیز به خوانندگان شناسانده شد.
فرهنگ مشتقات مصادر فارسی (کامیاب خلیلی)
به گمان پژوهشگر «فرهنگ مشتقات مصادر فارسی» بهترین و سرهترین کندوکاوی است که درباره فعل انجام شده است. میسزد که این کتاب چونان بهترین کار پژوهشی در رشته ادب فارسی شناسانده شود. جای شگفتی است که نویسنده ارجمند و کاردان آن در میان بسیاری از کارگزاران و دولتمردان تکافتاده و ناشناخته است. استاد در این کتاب همه فعلهای پارسی و گویشهای دیگر ایرانی را گردآوری میکند؛ همچنین نویسنده گرانمایه بیشتر اسمها یا صفتهایی را که از هر فعل ستانده میشود، یاد میکند و برای هر واژه چندین گواه میآورد. برابر پژوهش وی از هر فعل ساده، سرراست و بیمیانجی، بیش از سی واژه میتوان گرفت. وی در دیباچه کتاب به پارسی سره میگوید:
« بیش از هزار نوشته پارسی از دیوان سرود و چامه تا داستان و گزاره آکنده، از خرد و اندیشه و یا داستان باستان و گزاره نوی و یادنامه شاهان و دلاوران همه را خوانده، گزیده آن را فراهم آورده، واژگان را از سر تا بن «گزار»ه و «پیوسته» و «پیشوند» و «پسوند» را گزین ساخته و در این برگها به هم پرداخته است.» (فرهنگ مشتقات مصادر فارسی، ص هفت)
به کسانی که میگویند فارسی از نظر فعل ساده توانا نیست سفارش میشود تا به این کتاب دوازده جلدی نگاهی بیفکنند تا توان این زبان هزار ساله را خود به چشم ببینند. فارسی فعلهای ساده فراوانی دارد که بیشتر آنها یا فراموش شدهاند و در کتابها خاک میخورند یا با بسامد بسیار پایین به کار میروند. اگر این فعلهای فراموش شده و کمبسامد زنده گردند و به کار بیفتند به سادگی نیاز پارسیزبانان را برخواهند آورد.
دیگر اینکه در پارسی بیش از ده پیشوند فعلی است (ن.ک. همان، جلد ۱۰و ۱۱) که میتواند شمار فعلهای فارسی را نزدیک به ده برابر سازد. پژوهشگر میتواند استوار بدارد که امروزه کمتر از یک درصد فعلهای فارسی، پیشوندیاند؛ پیشوندهایی همچون: فرا، فرود، فراز، در، وا، باز… یکسره بیکاره و ناکارا ماندهاند. اگر این وندها به کار گرفته شوند و همانند سبک خراسانی بسامد فعلهای پیشوندی بیفزاید، به سادگی شمار فعلهای پارسی بیش از هفت هشت برابر خواهد شد. خوانندگان از خود بپرسند که فارسیزبانان از چند درصد توانایی این زبان بهره میبرند و چند درصد توانایی این زبان بیبهره مانده است؟!
از سوی دیگر بسیاری از پیشوندهای فعلی به فراموشی سپرده شدهاند و امروزه بجز سخندانان، کسی آنها را نمیشناسد. برای نمونه پیشوند «آ» برای منفی کردن فعل به کار میرفته است و امروزه فراموش شده است. این پیشوند را در فعل «آکندن» که از «کندن» گرفته شده، میبینیم. دیگر اینکه از هر فعل پارسی بیمیانجی و سرراست، نزدیک به سی اسم یا صفت تازه ساخته میشود. اگر این توانایی به کار گرفته شود، در آینده زبان ما به چه جایگاهی خواهد رسید؟!
نمونهای میآورم: فعل «شکفتن» با بسامد بسیار پایین به کار میرود. این فعل میتواند برای پرسمانهای علمی و دینی نیز به کار رود. با هیچ پیشوندی نیز همنشین نمیشود. میتوان این کارواژ را با پیشوندهای فعلی آمیخت و نزدیک به ده کارواژ تازه ساخت: درشکفتن، فراشکفتن، برشکفتن، فرازشکفتن، واشکفتن، بازشکفتن، فروشکفتن … هیچ یک از این فعلهای پیشوندی ساخته نشده است و بجز «شکوفا»، هیچ صفت یا اسمی از این فعل گرفته نمیشود. به سخن دیگر نود درصد توانمندی این فعل ناکارا و بیکاره مانده است. ما میتوانیم از این فعل صدها اسم یا صفت تازه بسازیم: شکوفا، شکوفنده، شکفتار، شکفتنی، شکوفان… یا واشکفته، واشکفتنی، واشکوفان… نغز است که از خود بپرسیم از چند درصد توانمندی زبانمان بهره میجوییم و چند درصد توانمندیهای این زبان درتوان(=بالقوه) و بیکاره مانده است!!
فرهنگ ریشهشناختی ( دکتر حسن دوست)
این فرهنگ، نخستین فرهنگ ریشهشناختی زبان پارسی است که زیر نظر ایران کلباسی و با همپشتی و همکاری فرهنگستان زبان و ادب پارسی چاپ شده است. دریغ که برای زبان پشتو که یک گویش ایرانی است، چندین دهه پیش فرهنگ ریشهشناختی نگاشته شده ؛ امّا برای زبانی با پیشینه هزار ساله، این نخستین فرهنگی است که در دست نگارش است؛ البته برخی از نویسندگان، در درون کتابهایشان به واکاوی واژههای پارسی پرداختهاند؛ امّا فرهنگ بونده و خودبسندهای در این باره در دست نیست. این فرهنگ از «الف» تا «ت» را در بر میگیرد و تنها واژههایی بررسی میشود که نگارنده توانسته است ریشه آنها را بیابد. برای کاستن وامواژهها میباید اینچنین فرهنگهایی نگاشته شود؛ سپس این بررسیها میباید در واژهنامهها نیز گنجانده شود. فرهنگ ریشهشناختی میتواند توان واژهسازی و واژهگزینی زبان را نیز بیفزاید و بستر را برای واژهسازی هموار کند. با شناخت ریشههای واژگان میتوان از ریشهها برای ساخت نوواژهها بهرهمند شد.
فرهنگهای دوزبانه سره
فرهنگ دوزبانه، به فرهنگی گفته میشود که واژهها از زبانی به زبانی دیگر برگردانده شوند. اگر ما بر آن باشیم واژههای سره رواج یابند میباید فرهنگهای دوزبانهای بنگاریم که برابرنهادهای آن ناب و یکسره سره باشد و وامواژههای آن اندک. در کنار واژهسازی و واژهگزینی، فرهنگهای دوزبانه نیز میباید بروز شوند و ویراست تازهای از آنها چاپ شود. اگر ما بتوانیم واژهنامههایی همچون: المنجد یا لسان العرب را به پارسی سره برگردانیم و به جای همه واژههای تازی برابرنهاد پارسی بیابیم، هرآینه گنجینه واژگان ایرانی پهناورتر خواهد شد. هنوز در این زمینه کار شایسته و درخور توجهی انجام نشده است. نگارش فرهنگهای دوزبانه به پارسی سره یکی از برنامههای ما میباید باشد. در زیر نام برخی از فرهنگهای دوزبانه که پژوهشگر با آنها برخورد کرده میآید.
فرهنگ علوم انسانی داریوش آشوری
دکتر آشوری در دیباچه کتاب درباره زبان علم و زبان ادب، جستاری را فراپیش میدارد و به روشنکرد مرز میان دانش و هنر میپردازد. وی بر آن باور است که زبان فارسی، زبان شعر و ادب به شمار میرفته است و توانایی این زبان در شعر و ادب چه بسا برخی را دچار لغزش کرده است؛ ایشان گمان کردهاند که چیستی و گوهره هنر و دانش یکی است و کوشیدهاند با همان روش ادبی برای مفهومهای علمی واژه بیابند. این نگاه نادرست، سبب شده است که زبان پارسی در زمینه دانش ناتوان بنماید و توان بازگفت اندیشه علمی را از دست بدهد. وی این فرهنگ را پیشدرآمدی میداند برای کندوکاوهای آینده تا کم و کاستیهای فارسی بر طرف شود؛ سپس فرهنگنگار ارجمند، نگاهی به زبانهای پیشرفته جهان میافکند و ویژگی این زبانها را برمیشمارد؛ درپی، زبانهای جهان سومی را برمیرسد و چالشهای پیش روی این زبانها را بازمینماید.
آشوری درباره سرهنگاری میگوید: بیآنکه هوادار فارسی سره باشم واژههای درست و اصیل فارسی را تا جای ممکن بر واژههای ناهموار عربیتبار برتری دادهام و جانشین آنها کردهام؛ زیرا بر آنام که بار واژههای دشوار و نازایای عربیتبار در زبان فارسی- که سبک و سلیقه منشیانه، یا بهتر بگویم، بیماری فضلفروشی ایشان، در طول چند قرن مسؤول وارد کردن آنها به زبان فارسی بوده است- بسیار بیش از اندازه ضروری است و به بهای کشتار و بیرون کردن بیامان واژههای زیبا و رسا و زایای فارسی و ناتوانی و سترونی این زبان تمام شده است؛ بنابر این به نظر من واژگان زبان فارسی را باید از نو سرند کرد و نخالههایش را جدا کرد تا زبان، پیراستهتر و کارآمدتر شود.( فرهنگ علوم انسانی، ص۴۵) وی درباره وامگیری از عربی میافزاید: وامگیری واژه از هر زبانی به خودی خود مشکلی نیست؛ امّا مشکل واژههای عربی در فارسی آن است که کم و بیش هر واژه با تمام مشتقهای خود بر اساس دستگاه صرفی عربی به فارسی وارد شده و در نتیجه زبانی پدید آمده است با دو دستگاه دستوری ناهمساز و بیگانه. چاره کار، آن است که بار زبان فارسی را از این نظر سبک کنیم و واژههای ضروری وام گرفته از عربی را تا جای ممکن در دستگاه دستوری زبان فارسی جای گیر کنیم و از آن ها بنا به دستور فارسی ترکیب بسازیم. (همان، ص۵۳)
کوتاه سخن اینکه این فرهنگ دارای واژهها و نوواژههای بسیار زیبایی است که میتواند به مایهوری زبان فارسی یاری رساند؛ مانند: افزونه، پسرفت، فراداد، جداگری، پسامرگ، پیشسخن، نخستینه، کافرستان، ایزدستان؛ البته فراموش نشود که این کتاب، فرهنگ برابریاب نیست و نمیتوان آن را فرهنگ سره قلمداد کرد.
فرهنگ دکتر حسابی
دکتر حسابی در دیباچه این واژهنامه انگلیسی به فارسی نخست درباره توان واژهسازی در فارسی سخن میراند و استوار میدارد که با ۱۵۰۰ بنواژه و ۸۵۰ وند میتوان نزدیک به ۲۰۰ ملیون نوواژه ساخت؛ در صورتی که اگر همه توان واژهسازی در زبانهای سامی به ویژه زبان عربی به کار گرفته شود، تنها دو ملیون واژه میتوان ساخت. وی زبانهای آریایی را بسیار تواناتر از زبانهای سامی میداند و علت و چرایی گسترش زبانهای آریایی در سراسر جهان را در همین توانایی واژهسازی آن میشمارد. این فرهنگ دوزبانه سراسر به پارسی سره نگاشته شده است و همه واژههای آن پارسی است. کتاب بیش از ششصد رویه دارد. برخی از واژههای کتاب از واژههای فراموش شده یا ناآشنا ست؛ مانند: لشتن، نغوشاکیدن، جرستیدن، باهکیدن، نکژیده.
فرهنگ واژههای مصوّب فرهنگستان اوّل
به فرهنگ حسن کیانوش بنگرید.
فرهنگ واژههای مصوب فرهنگستان سوم
فرهنگستان دوم در آغاز جنبش اسلامی، سال ۱۳۵۷ بسته شد؛ سپس در سال ۱۳۶۷ فرهنگستان سوم پا گرفت. در این انجمن نزدیک به ۲۰۰ استاد دانشگاه و کارشناس در رشتههای گوناگون به کار میپردازند و چهرههای برجستهای همچون: احمد آرام، قیصر امینپور، حسن انوری، احمد تفضلی، بهاءالدین خرمشاهی، علی رواقی، احمد سمیعی گیلانی، مهدی محقّق، محیط طباطبایی، ابوالحسن نجفی، سلیم نیساری، بهمن سرکاراتی در این انجمن دیده میشوند. فرهنگستان سوم هیچ خارخاری در زمینه ریشه واژهها ندارد و بسیاری از واژههای برنهاده آن از زبان تازی یا انگلیسی گرفته شده است، مانند: التقاط گرایی، برقشیمی، انتزاع هندسی و پاستوریزهسازی. اگر مصوبههای این فرهنگستان را با مصوبههای فرهنگستان یکم و دوم بسنجیم، با انبوهی از نوواژه یا نوگزیدهها روبارو خواهیم شد. فرهنگستان نخست و دوم در درازای نزدیک به شصت سال کمتر از پنج هزار واژه را به تصویب رساندند؛ امّا این فرهنگستان از سال ۱۳۶۷تا ۱۳۸۹ شش دفتر به چاپ رساند. پایاننامهنگار به درست شمار این واژهها را نمیداند؛ امّا با حساب سرانگشتی هویدا شد که نزدیک به ۲۰ هزار واژه به تصویب رسیده است. گروه واژهگزینی تنها در سال ۸۶ در درازای یک سال نزدیک به ۵ هزار واژه را به تصویب رساند. اینها نشان میدهد که شمار مصوبههای فرهنگستان افزایش چشمگیری داشته است؛ امّا این واژهها تا چه اندازه در فارسی همروزگار رواج یافته، سخن دیگری است که نیاز به کاوش جداگانهای دارد. به نظر میرسد که کشورداران نیازی به پشتیبانی از این نهاد نمیبینند و مصوبهها تنها در کتابخانهها در میان کتابها خاک میخورند و به همین تصویب فرمایشی بسنده میشود.
برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.