نوجوانی میان بالا با بر و بازویی خوشتراش و رعنا، سوار بر اسبی سینهفراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازهای غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر میگذاشت. فتحعلی شاه، به سفارش آقا محمّدخان و با دریافتهای شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنه تبریز کرده بود. این شهر کهن، مرکز فرماندهی خطّ مقدّمِ دفاع در برابر دست درازیهای همسایه شمالی ایران، یعنی روسیه بود.
قلمرو زبانی: نوجوانی میان بالا: منظور عباس میرزا است/ بالا: قد / میان بالا: میانه قد / بر: پهلو، آغوش / برو بازو: سینه و بازو / خوش تراش: زیبا / رعنا: بلند و کشیده / فراخ: گشاده / سینه فراخ: دارای سینه گشاده / پیشاپیش: جلو / اعطا: واگذاری، بخشش، عطا کردن / نشان: مدال / راهی: مسافر / دارالسّلطنه: پایتخت، در دوره صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت./ قلمرو ادبی: نوع ادبی: پایداری / درونمایه: دفاع از میهن / برو بازو: مجاز از اندام / سینه فراخ: مجاز یا کنایه از خوش اندام / پشت سر گذاشتن: کنایه از عبور کردن / دست درازی: کنایه از تجاوز / همسایه شمالی ایران: مجاز از ارتش روسیه
با کشته شدن آغا محمّدخان، فتحعلی شاه بر تخت نشست. شاهزاده نوجوان، میرزا عیسی قائم مقام (قائم مقام اوّل، پدر ابوالقاسم) را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود میدانست و بیاذن و خواست او دست به کاری نمیزد. شوق وزیر اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشمهای درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان معنی و کشش میدید و در امتداد نگاه متفکّرش، افقهای روشنِ تدبیر مُلک و رعیت پروری را میخواند.
قلمرو زبانی: قائم مقام: جانشین / میرزا: امیرزاده / مرشد: آن که مراحل سیروسلوک را پشت سر گذاشته و سالکان را راهنمایی و هدایت میکند؛ مُراد، پیر، مقابلِ مُرید و سالک/ اذن: اجازه، رخصت / خواست: میل (هم آوا← خاست: ظاهر شد) / شوق: اشتیاق / گیرا: جذاب / جهان در «یک جهان معنی»: ممیز / کشش: جذبه / امتداد: راستا / نگاه متفکّر: نگاه متفکرانه / تدبیر: چارهاندیشی، چارهگری / ملک: پادشاهی / تدبیر مُلک: حکومت داری / رعیت: توده مردم / رعیّتپروری: مردم داری/ قلمرو ادبی: بر تخت نشست: کنایه از اینکه پادشاه شد / دست به … زدن: کنایه از اقدام کردن / یک جهان معنی: اغراق / حسآمیزی: یک جهان معنی / امتداد نگاه … را میخواند: استعاره پنهان (نگاهش مانند کتابی بود که در آن نوشته تدبیر ملک را میخواند) / افق تدبیر: اضافه تشبیهی
یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگهای داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومتهای ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کرده اند، امّا در این فاصله، اروپا قدمهای بزرگی برای پیشرفت برداشته است؛ آنها کارگاههای متعدّد صنعتی ساختند. کارخانههای توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاههای بزرگ بر پا کردند. از همه مهم تر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتیها و جهانگردهایشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّتها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهده مقابله با لشکر مجهّز به توپ و تفنگ آنها برآیند. به این ترتیب دیارشان به تصرّف قدرتهای اروپایی درآمد.
قلمرو زبانی: کارد: چاقو / طوایف: ج طایفه، قوم / ولایات : جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود؛ معادل شهرستان امروزی / عظیم: بزرگ / نقاط: ج نقطه / قبایل: ج قبیله، قوم / مجهز: تجهیز شده / دیار: سرزمین / تصرّف: چیزی را به دست آوردن / قلمرو ادبی: مثل کاردی: تشبیه / پهلوی این کشور: جانبخشی، استعاره پنهان / تاج شاهی: مجاز از فرمانروایی / به جان هم افتادن: کنایه از باهم درگیر شدن / اروپا: مجاز از اروپاییان / بر پا کردن: کنایه از راه انداختن / بوی چیزی به مشام رسیدن: کنایه از آگاه شدن / بوی پیشرفت: حسآمیزی / تیر و کمان و شمشیر: مجاز از ابزارهای جنگی ساده / از عهده برآمدن: کنایه از توان انجام کاری را داشتن /
اروپا قدمهای بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفتها، اخلاقِ علم و فن هم رشد میکرد؛ وگرنه تیر و کمان با همه زیانهایش، دست کم برای تاریخ انسان، کم ضررتر از توپ و تفنگ است.
قلمرو زبانی: پا به پا: همراه / دست کم: حداقل / قلمرو ادبی: اروپا: مجاز از اروپاییان / مراعات نظیر: تیر و کمان
نوروز ۱۱۸۳ھ.ش. بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلام نوروزی شاه به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای مراسم آن سال، بازکردن جای بیشتر در دل پدر، جلوههایی از این بساط نوروزی بود. با این همه مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روسها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تب و تاب و التهاب بود. فکر حمله روس، بختک وار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی شاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دستاندازیهای روسها بودند. شاه از قدرت همسایه شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاحهای پیشرفته و فراوان آن کشور، سایه وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتّحاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحت الحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود. روسیه چشم طمع بر آذربایجان دوخته بود.
قلمرو زبانی: مراسم: آیین / هدایا: ج هدیه / بساط: گستردنی / تحرّک: جنب و جوش / لُعاب: آهار، هر چیزی که بتوان با آن چیزی را اندود / تشریفات: آیینها / تب و تاب: هیجان، سوز و گداز / التهاب: شعله ور شدن و برافروختن / بختک: موجود خیالی یا سیاهیای که برروی شخص خوابیده میافتد؛ کابوس / بَختک وار: کابوس وار / چنبره زدن: چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن / سران: رؤسا / تدارک: آماده سازی / کم و بیش: تقریبا / تحت الحمایگی: وضعیت یک دولت غالباً ضعیف در تعامل با دولتی قدرتمند، در عرصۀ بین المللی که در چارچوب یک موافقت نامۀ بین المللی، اختیار تصمیم گیری آن دولت در امور سیاست خارجی و امنیّتی به دولت قدرتمند واگذار شده است. / محض: صرفاً / توازن: تعادل، ترازمندی / قلمرو ادبی: باز کردن جا در دل کسی: کنایه محبوب او شدن / لعاب به رو داشتن: کنایه از ظاهری بودن / دربار: مجاز از درباریان / التهاب: مجازا ناآرامی، بی قراری، اضطراب / بختک وار: تشبیه؛ مانند بختک / روی دربار چنبره زده بود: مجاز از درباریان / فکر … روی دربار چنبره زده بود: استعاره پنهان، (مانند مار پیوسته درباریان در اندیشه حمله بودند) / دستاندازی: کنایه از تجاوز / سایه وحشت: اضافه تشبیهی / سایه انداختن: کنایه از فرا گرفتن / چشم طمع: اضافه همراهی (اقترانی)
صبحِ حرکت فرارسید. آفتاب داشت تیغ میکشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعرههای درهم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسبها، با آهنگ شیپورها و طبلهای جنگی درمیآمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمیداشتند. شور جنگ و دفاع در دلها تنوره میکشید. چهرههایی که از خبر حمله روس درهم رفته بود با تماشای شکوه سپاه، شکفته میشد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپهای جلوهگری کند، دل از ناظران میبرد.
قلمرو زبانی: تیغ: شمشیر، هر ابزار برنده / حامل: حمل کننده / زنبورک: نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر میبستند / قاطر: استر / درآمیختن: مخلوط کردن (بن ماضی: درآمیخت؛ بن مضارع: درآمیز)/ مصمّم: دارای عزم نیرومند / تنوره: زبانه / چابک: چالاک / معبد: پرستشگاه، محلّ عبادت / قلمرو ادبی: تیغ کشیدن: استعاره پنهان (آفتاب مانند سرداری تیغ میکشید)؛ جانبخشی / تیغ کشیدن آفتاب: کنایه از طلوع خورشید / گرد و غبار آسمان… بود: اغراق/ قدم برداشتن: کنایه از راه رفتن / شور تنوره میکشید: استعاره پنهان (شور مانند آتش تنوره میکشید) / چهره در هم رفتن: کنایه از اخم کردن / شکفته شدن چهره: استعاره پنهان (چهره مانند گل میشکفت)، کنایه از شادمان شدن / کوه پیکر: تشبیه / همچون معبد: تشبیه / دل بردن: کنایه از علاقهمند کردن
سپیده فردای گنجه با نهیب و صفیر گلولههای توپ روس باز شد. تودههای دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقههای شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده میکرد، اینک بستر فوران خشم و آز دشمن شده بود. با این همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان در دفاع و پیشمرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جانها مینهاد. نفوذ به حصار با پایداری تفنگداران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، وامانده ماندن و رفتن شده بود، تا اینکه یکی از شبها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصرهگران باز شد و به دنبال آن، روسها مثل مور و ملخ در پهنه شهر پراکنده شدند.
قلمرو زبانی: سپیده: روشنایی بامدادی / گنجه: دومین شهر بزرگ آذربایجان / نهیب: فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن / صفیر: صدای بلند و تیز (هم آوا← سفیر: پیک) / توده: آنچه انبوه است / درآمیختن: مخلوط کردن (بن ماضی: درآمیخت؛ بن مضارع: درآمیز) / شکفتن: شکوفه کردن / اینک: اکنون / بستر: زمینه و آماده برای کاری / آز: حرص / پیش مرگی: آمادگی برای مرگ داشتن / میسّر: ممکن / خفّت: خواری / وامانده: حیران و سرگردان/ پهنه: گستره / قلمرو ادبی: سپیده … باز شد: استعاره پنهان / حلقه شب: اضافه تشبیهی / شکفتن صبح: استعاره پنهان / شهری که …: مجاز از مردم شهر / استقبال بهار: استعاره پنهان / آغوش گشودن: کنایه از آماده استقبال شدن / فوران خشم و آز: استعاره پنهان / بار خفّت: اضافه تشبیهی / گروهی از شهر: مجاز از مردم شهر / مثل مور و ملخ: تشبیه
مردم با سنگپاره، چوبدستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینهها را سپر گلولههای آتشین ساختند. جواد خان همراه برادران و فرزندانش چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسهها آفرید. اجساد و زخمیهای روسها و مردم گنجه، مثل برگهای خزان زده، زمین را پوشانده بود. صفهای مقاومت مردمی یکی پس از دیگری میشکست. جوادخان و یارانش بیباکانه شمشیر میکشیدند. شهر عرصه روز محشر را به خاطر میآورد. گنجه با واپسین رمقهایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس میکشید. دیری نگذشت پرچم روسها در خاکِ آغشته به خون بی گناهان به اهتزاز درآمد. بادهای اواخر زمستان، نالههای واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّههای قفقاز میبرد. نگاه فزونخواهانه و دهشتبار روسها به فراتر از اینها دوخته شده بود.
قلمرو زبانی: سنگ پاره: قلوه سنگ / حصار: دیوار / به صف زدن: حمله کردن / اجساد: ج جسد / بیباکانه: بی ترس / واپسین: آخرین / اهتزاز: جنبیدن / فراز: بلندترین بخش از جایی / دهشت بار: ترس آور / قلمرو ادبی: سینه را سپر ساختن: کنایه از برای نبرد و جانفشانی آماده شدن / صف آتش دشمن: آتش بار/ مثل برگهای خزان زده: تشبیه / شمشیر کشیدن: کنایه از جنگیدن / شهر عرصه روز … میآورد: تشبیه پنهان / سقفی از دود و غبار: تشبیه پنهان / گنجه با … نفس میکشید: استعاره پنهان / پرچم … به اهتزاز درآمدن: کنایه از تصرف کردن / بادهای اواخر زمستان، نالههای واماندگان را … میبرد: اغراق؛ کنایه از فراوانی و انبوهی کشته شدگان / نگاه … دوخته شده بود: کنایه از اینکه بیشتر میخواستند
نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خانها در این مکان گردآورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستی هموطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهده این صحنههای ناب و توفندگی فرزندان میهن برای رویارویی با دشمن، عبّاس جوان را به وجد میآورد و دلش را برای تحقّق آرمانهای ملّی اش استوار و امیدوار میکرد.
قلمرو زبانی: نیرو: مجموعهای از نظامیان و تجهیزات جنگی / خان: رئیس (هم آوا، خوان: سفره)/ ناب: سره، خالص / توفندگی: خروشندگی / وجد: سرور، شادمانی و خوشی / تحقّق: عملی شدن / استوار: محکم / قلمرو ادبی:
با وجود پایداری و جانفشانی بسیاری از مردم، سرسپردگی و خودفروختگی چند تن از دشمنان خانگی سبب شد دروازه بخشهای وسیعتری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرمانده سپاه ایران نیروهایش را در فاصلهای کوتاهتر از موعد پیشبینی شده، به کرانههای رود ارس رساند. قفقاز زخم خورده و ستمدیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت آغاز کرده بود، دوخته بود. موجهای سنگین و افسارگسیخته ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره میکرد.
در ایرانِ آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر.
قلمرو زبانی: جان فشانی: فداکاری / خودفروختگی: به خاطر پول خود را در اختیار دیگری قرار دادن / موعد: هنگام، زمان / کرانه: ساحل/ افسار: عنان اسب / ناظر: بیننده/ خیره کردن چشم: متحیر کردن (عبارت کنایی)/ بزم: مهمانی / رزم: جنگ / قلمرو ادبی: سرسپردگی: کنایه از فرمانبرداری / قفقاز زخم خورده و ستم دیده: استعاره پنهان، جانبخشی / نگاه دوختن: کنایه از انتظار / موجهای سنگین و افسارگسیختهٔ ارس: استعاره پنهان(موجها مانند اسب افسار گسیخته بودند) / افسار گسیخته: کنایه از رها و شتابان / سدوار: تشبیه (مانند سد) / رزم، بزم: تضاد، جناس / پدر، پسر: جناس / واجآرایی «ر»، «ز»، «د»
در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای اُفت و خیزهای جنگ و شکستها و پیروزیها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربه شکستها و مشاهده جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی در اندیشه پویای او به جا گذاشته بود.
نایب السّلطنه رو کرد به حاضران گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، همسنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکتههایی است؛ که اهمیّتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.
بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سالهای دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوریها و جانفشانیهای سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علی رغم محرومیتهای فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب وا داشت. با این حال، ما بسیاری از سرزمینهای مادری و هموطنان و پارههای تن خود را در این سالها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامه ننگین گلستان شدیم.
قلمرو زبانی: افُت و خیزها: نشیب و فراز / ورا: پشت / گسست: گسل / پویا: پوینده / نایب السّلطنه: جانشین شاه / افسر: آن کس که در ارتش بالاتر از استوار است./ غرض: هدف (هم آواواره← قرض: وام) / گردهمایی: همایش / مسلّم: قطعی / سرافراز: سربلند / خفّت: خواری / خوف: ترس / جانفشانی: فداکاری / تحسین: ستودن / اعجاب: به شگفت آوردن / قلمرو ادبی: افُت و خیز: کنایه از شکست و پیروزی / افُت و خیز: تضاد / حضور سنگین: حسآمیزی / فراز و نشیب: تضاد / بار خفّت: اضافه تشبیهی / بار بر دوش کشیدن: کنایه از دشواری کاری را پذیرفتن / پاره تن: استعاره از گرامیان / از دست دادن: کنایه از «از تملک خارج شدن» /
پیشرفت و تمدّن نمیتواند یک سویه و تکبعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای خودمان، خوب پاسداری میکند که فکرش از جانب میهن و اداره عالمانه و عادلانه ملک، ایمن باشد؛ همان گونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آنها ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.
مردمی که به خانههای تاریک و بیدریچه عادت کرده اند، از پنجرههای باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را میزند و خسته شان میکند؛ لازمه حضور و مبارزه در هر جبهه، عشق و ایمان است. با این تفاوت که در جبهه بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک درایت.»
قلمرو زبانی: یک سویه: یک طرفه / ملک: فرمانروایی / چشم زدن: آزردن چشم / درایت: آگاهی، دانش، بینش/ قلمرو ادبی: سر به کار خود داشت: کنایه از به امور خود پرداختن
قلمرو فکری: مردمی که به سنّتها و رسوم کهنه و محدود عادت کرده اند، از نوگرایی و پیشرفت و ارتباط با جهان گریزانند.