گوشزد: در حمله چنگیز به ایران، محمد خوارزمشاه که تاب مقاومت ندارد، به جزیره آبسکون (واقع در دریای مازندران) می گریزد و همان جا می میرد. پسر شجاع او، جلال الدین، در برابر هجوم مغولان ایستادگی می کند. این شعر درباره دلاوریهای جلال الدین است.
۱- به مغرب، سینه مالان قرص خورشید / نهان میگشت پشت کوهساران
قلمرو زبانی: سینه مالان: سینه خیز(صفت فاعلی)/ قلمرو ادبی: قالب: چهارپاره یا دوبیتی پیوسته / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (رشته انسانی)/ سینه خیز رفتن خورشید: تشخیص
بازگردانی: خورشید هنگام غروب سینه خیز و آرام در پشت کوهها پنهان میشد. (خورشید عظمت حکومت خوارزمشاهیان رو به نابودی بود.)
پیام: غروب، خورخفت
۲- فرومیریخت گردی زعفران رنگ / به روی نیزهها و نیزه داران
قلمرو زبانی: فرومیریخت (بن ماضی: فروریخت، بن مضارع: فروریز) / قلمرو ادبی: گرد زعفران رنگ: استعاره از پرتو خورشید / گردی زعفران رنگ: تشبیه (گردی همانند زعفران) / واژهآرایی: نیزه / واجآرایی: «ر» و «ن»
بازگردانی: خورشید نور زرد رنگ خود را مانند گردی زعفران رنگ برروی نیزهها و سربازانی که نیزه داشتند میپاشید.
پیام: تابش خورشید
۳- ز هر سو بر سواری غلت میخورد / تن سنگین اسبی تیر خورده
قلمرو زبانی: سنگین: پروزن / قلمرو ادبی: واجآرایی: «ر»
بازگردانی: از هر سو تن اسبان تیرخورده بر روی سواران میافتاد.
پیام: توصیف نبردگاه
۴- به زیر باره مینالید از درد / سوار زخمدار نیم مرده
قلمرو زبانی: باره: اسب / زخمدار: زخمی / نیممرده: نیمهجان / قلمرو ادبی: واجآرایی: «ر»
بازگردانی: سوارکاری که زخمی و نیم مرده بود زیر لاشه اسبان از درد مینالید.
پیام: توصیف آوردگاه
۵- نهان میگشت روی روشن روز / به زیر دامن شب در سیاهی
قلمرو زبانی: نهان: پنهان / قلمرو ادبی: روی روشن روز: جانبخشی، استعاره پنهان / روز: مجاز از خورشید به علاقه لازمیه / دامن شب: جانبخشی / روز، شب: تضاد / واجآرایی: «ر»/ جناس ناهمسان: روی، روز
بازگردانی: چهره روشن روز در پشت پرده سیاهی شب پنهان میشد.
پیام: توصیف غروب
۶- در آن تاریک شب میگشت پنهان / فروغ خرگه خوارزمشاهی
قلمرو زبانی: فروغ: روشنایی، پرتو / خرگه: خیمه بزرگ، سراپرده بزرگ / خوارزمشاهیان: دودمانی شاهی پس از فرمانروایی سلجوقیان / قلمرو ادبی: خرگه: مجاز از توان و شکوه خوارزمشاهیان. / کنایه: کل عبارت کنایه از زوال پادشاهی خوارزمشاهی است.
بازگردانی: درآن شب سیاه، درخشش خیمه (حکومت) خوارزمشاهیان هم خاموش میشد و از میان میرفت.
پیام: شکست خوارزمشاهیان
۷- به خوناب شفق در دامن شام / به خون آلوده ایران کهن دید
قلمرو زبانی: خوناب: خونابه / شفق: سرخی آسمان هنگام غروب خورشید / شام: شامگاه، سر شب / قلمرو ادبی: خوناب شفق: اضافه تشبیهی / دامن شام: اضافه استعاری
بازگردانی: جلال الدین هنگام غروب به سرخی آسمان نگاه کرد و با خود اندیشید که چگونه ایران باشکوه در خون فروخواهد نشست.
پیام: پیشبینی شکست ایران
۸- در آن دریای خون در قرص خورشید / غروب آفتاب خویشتن دید
قلمرو زبانی: قرص: گرده / قلمرو ادبی: دریای خون: استعاره از سرخی شفق هنگام غروب یا استعاره از جای نبرد که پر از خون شده بود / غروب آفتاب خویشتن: کنایه از نابودی / اغراق / آفتاب: مجاز از خورشید / آفتاب خویشتن: اضافه تشبیهی / واجآرایی «د»، «ی»
بازگردانی: هنگام غروب آفتاب و دریای خونی که از کشته شدگان در نظرش پدیدار شده بود، نابودی خورشید حکومت خود را دید.
پیام: شکست خوارزمشاه
۹- چه اندیشید آن دم، کس ندانست / که مژگانش به خون دیده تر شد
قلمرو زبانی: دم: نفس / مژگان: مژهها / دیده: چشم / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / به خون دیده تر شدن: کنایه از اینکه چشمانش کاسه خون شد / چه، که: جناس ناهمسان
بازگردانی: کسی نفهمید که جلال الدین در آن لحظه با خودش چه میاندیشید که از شدت اندوه با خونابه، مژههایش را خیس کرد.
پیام: اندوه سلطان جلال الدین
۱۰- چو آتش در سپاه دشمن افتاد / ز آتش هم کمی سوزنده تر شد
قلمرو زبانی: چو: مانند / هم: نیز / سوزنده: سوزاننده / قلمرو ادبی: چو آتش: تشبیه / واژهآرایی: آتش / اغراق
بازگردانی: جلال الدین مانند آتش حتی سوزندهتر از آن به سپاه مغولان حمله کرد.
پیام: تاخت و تاز جلال الدین
۱۱- در آن باران تیر و برق پولاد / میان شام رستاخیز میگشت
قلمرو زبانی: برق: درخشش / پولاد: فولاد / شام: سر شب / رستاخیز: قیامت / قلمرو ادبی: باران تیر: اضافه تشبیهی / پولاد: مجاز از شمشیر / شام رستاخیز: استعاره از جبهه جنگ / اغراق در باران تیر
بازگردانی: جلال الدین در میدانی که تیرها مانند باران بر او میباریدند و شمشیرها میدرخشیدند، در میدان جنگ که مانند روز قیامت بود میجنگد.
پیام: توصیف نبرد سلطان جلال الدین
۱۲- در آن دریاى خون در دشت تاریک / به دنبال سر چنگیز میگشت
قلمرو زبانی: دشت: هامون / قلمرو ادبی: دریای خون: استعاره از میدان جنگ / اغراق / به دنبال سر کسی گشتن: کنایه از قصد نابود کردن کسی را داشتن
بازگردانی: در آن شب و دشت تاریک که از کشته شدگان مانند دریای خون شده بود، جلال الدین به دنبال چنگیز میگشت تا سر از تنش جدا کند.
پیام: کوشش برای کشتن چنگیز
۱۳- بدان شمشیر تیز عافیت سوز / در آن انبوه، کار مرگ میکرد
قلمرو زبانی: عافیت: تندرستی / عافیت سوز: برّنده و کشنده (صفت فاعلی مرکب کوتاه) / انبوه: ازدحام / قلمرو ادبی: عافیت سوز: کنایه از نابودگر / کار مرگ کردن: کنایه از کشتن
بازگردانی: جلال الدین با شمشیر برّنده و کشندهاش سربازان مغول را میکشت و نابود میکرد.
پیام: دلاوری جلال الدین
۱۴- ولی چندان که برگ از شاخه میریخت / دو چندان میشکفت و برگ میکرد
قلمرو زبانی: دوچندان: دو برابر / شکفتن: شکوفه کردن (بن ماضی: شکفت؛ بن مضارع: شکف)/ برگ میکرد: برگ تولید میکرد / قلمرو ادبی: برگ: استعاره از تک تک سربازان مغول / شاخه: استعاره از سپاه مغول / واژهآرایی: چندان و برگ / تناسب: برگ، شاخه شکفتن/ تضاد: برگ ریختن و شکفتن
بازگردانی: اما آنقدر تعداد سربازان مغول زیاد بود که هر چه میکشت چندین نفر جای کشته شدهها را میگرفتند.
پیام: بسیاری سپاه مغول
۱۵- میان موج میرقصید در آب / به رقص مرگ، اخترهای انبوه
قلمرو زبانی: اختر: ستاره / انبوه: فراوان، متراکم / قلمرو ادبی: اخترها میرقصیدند: جانبخشی
بازگردانی: ستارههای انبوه آسمان در آب رودخانه، رقص مرگ میکردند.
پیام: توصیف دریا
۱۶- به رود سند میغلتید بر هم / ز امواج گران کوه از پی کوه
قلمرو زبانی: گران: سنگین، عظیم / از پیِ: دنبالِ، عقبِ / قلمرو ادبی: تشبیه: موجهای بزرگ مانند کوه بودند
بازگردانی: در رود سند امواجی کوهمانند روی هم میغلتیدند.
پیام: بزرگی و خطرناک بودن عبور از رود
۱۷- خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود / دل شب میدرید و پیش میرفت
قلمرو زبانی: خروشان: فریادزنان / ژرف: عمیق / پهنا: عرض / دریدن: پاره کردن (بن ماضی: درید، بن مضارع: در) / قلمرو ادبی: بی پهنا: کنایه از عریض / دل شب: سیاهی شب یا نیمه شب، اضافه استعاری و تشخیص / دل شب دریدن: کنایه از پیش رفتن در تاریکی
بازگردانی: رود سند در حالی که میخروشید و بسیار عمیق و گسترده و کفآلود بود دل شب را میشکافت و به راهش ادامه میداد.
پیام: توصیف رود سند
۱۸- از این سدّ روان، در دیده شاه / ز هر موجی هزاران نیش میرفت
قلمرو زبانی: دیده: چشم / نیش: نوک هر چیز نوک تیز، مانندِ سوزن، خنجر، و نشتر./ قلمرو ادبی: سد روان: استعاره از رود سند؛ متناقض نما / نیش در دیده رفتن: کنایه از آزار و اذیّت دیدن؛ موج مانند نیش در دیده شاه میرفت
بازگردانی: هر موج این رود مانند سدّی راه جلال الدین را بسته بود و هر موج مانند هزاران نیش بر چشمان جلال الدین فرومیرفت. [زیرا مانع گریز او و خانوادهاش بود.]
پیام: مشکل آفرینی رودخانه برای سپاه ایران
۱۹- ز رخسارش فرومیریخت اشکی / بنای زندگی بر آب میدید
قلمرو زبانی: رخسار: چهره / قلمرو ادبی: رخسار: مجاز از چشم / بنای زندگی: اضافه تشبیهی / بنای چیزی را بر آب دیدن: کنایه از ناپایداری
بازگردانی: اشک از چشمان سلطان جلال الدین جاری میشد و پایان زندگی خودش را نیز حس میکرد.
پیام: اندوهان جلال الدین
۲۰- در آن سیمابگون امواج لرزان / خیال تازهای در خواب میدید
قلمرو زبانی: سیماب: جیوه / گون: مانند / امواج : م موج / قلمرو ادبی: سیماب گون: مانند جیوه، تشبیه / خیال در خواب دیدن: کنایه از نقشه کشیدن
بازگردانی: جلال الدین در میان امواج جیوهای رنگ و ناآرام سند فکر تازهای به ذهنش رسید.
۲۱- به یاری خواهم از آن سوی دریا / سوارانی زره پوش و کمانگیر
قلمرو زبانی: یاری: کمک / دریا: رودخانه بزرگ / زره: جامه جنگی / قلمرو ادبی: زرهپوش، کمانگیر: کنایه از جنگجو
بازگردانی: از آن سوی دریا سوارکارانی جنگجو و جنگآور خواهم یافت.
پیام: درخواست نیروی کمکی
۲۲- دمار از جان این غولان کشم سخت / بسوزم خانمانهاشان به شمشیر
قلمرو زبانی: سخت: به سختی / سوختن: سوزاندن (بن ماضی: سوخت؛ بن مضارع: سوز) / خانمان: خانه و آنچه در آن است / قلمرو ادبی: دمار کشیدن: دمار درآوردن، کنایه از نابود کردن / غول: استعاره از مغولان / شمشیر: مجاز از جنگ / سوختن: کنایه از نابود کردن / واجآرایی: «ن» و «ا»
بازگردانی: من مغولان را به سختی خواهم کشت و با نبرد، خانمانشان را نابود میکنم.
پیام: نابود کردن دشمن
۲۳- شبی آمد که میباید فدا کرد / به راه مملکت فرزند و زن را
قلمرو زبانی: مملکت: کشور / قلمرو ادبی: فرزند، زن: تناسب / جناس ناهمسان: راه، را
بازگردانی: شبی رسیده است که باید در راه کشور زن و فرزندانم را قربانی کنم
پیام: میهن دوستی
۲۴- به پیش دشمنان استاد و جنگید / رهاند از بند اهریمن، وطن را
قلمرو زبانی: استاد: مخفف ایستاد، ایستادگی کرد / رهاند: نجات داد / بند: ریسمان / اهریمن: شیطان / قلمرو ادبی: بند: مجاز از اسارت / اهریمن: استعاره از چنگیز یا دشمن / ایستادن در برابر کسی: کنایه از پایداری ورزیدن /
بازگردانی: جلال الدین در برابر این دشمنان ایستادگی کرد و کشور را از دست چنگیزیان نجات داد.
پیام: ایستادگی سلطان جلال الدین
۲۵- شبی را تا شبی با لشکری خُرد / ز تنها سر، ز سرها خود افکند
قلمرو زبانی: شبی تا شبی: یک شبانه روز/ خرد: کوچک / خود: کلاه خود / قلمرو ادبی: تن، سر: تناسب / واژهآرایی: شب، سر / واجآرایی: «ش» / از سر خود افکندن: کنایه از جدا کردن سر از تن / جناسواره: خُرد، خود
بازگردانی: جلال الدین یک شبانه روز همراه یاران کمشمار خود سر از تن مغولها جدا کرد و ایشان را کشت.
پیام: دلاوری سلطان جلال الدین
۲۶- چو لشکر گرد بر گردش گرفتند / چو کشتی، بادپا در رود افکند
قلمرو زبانی: «چو»ی نخست: هنگامی که / گرد بر گرد: پیرامون / «چو»ی دوم: مانند / بادپا صفت جانشین اسم (اسب بادپا) / قلمرو ادبی: چو کشتی: تشبیه / بادپا: تشبیه (ستوری که مانند باد سریع میدود) / واجآرایی: «گ»، «ر»،«د» / جناس همسان: چو (۱- هنگامی که ۲- مانند)
بازگردانی: وقتی سپاهیان مغول پیرامون او را گرفتند، اسب تندروی خود را مانند کشتی به دریا زد.
پیام: قصد عبور از رود
۲۷- چو بگذشت، از پس آن جنگ دشوار / از آن دریای بی پایاب، آسان
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / گذشتن: عبور کردن(بن ماضی: گذشت؛ بن مضارع: گذر) / دریا: رود بزرگ / پایاب: ته آب که پای بر زمین رسد / بی پایاب: عمیق / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: دشوار، آسان: تضاد
بازگردانی: وقتی که جلال الدین از آن جنگ سخت خود را نجات داد و به آسانی از آن رود عمیق گذشت؛
پیام: نجات سلطان جلال الدین
۲۸- به فرزندان و یاران گفت چنگیز / که گر فرزند باید، باید این سان
قلمرو زبانی: گر: اگر / سان: مانند، گونه / قلمرو ادبی: واژهآرایی: باید
بازگردانی: چنگیز به یاران و فرزندان خود گفت: اگر وجود فرزند لازم است باید مانند جلال الدین دلاور باشد.
پیام: نصیحت چنگیز به فرزندان، دلاوری سلطان جلال الدین
۲۹- به پاس هر وجب خاکی از این ملک / چه بسیار است، آن سرها که رفته
قلمرو زبانی: به پاس: به خاطر / ملک: سرزمین / قلمرو ادبی: وجب: مجاز از مقدار اندک / سر: مجاز از سرباز دلاور / سرها رفته: کنایه از درگذشته و جان باخته / جناس ناهمسان: هر، سر
بازگردانی: برای حفظ و پاسداری هر وجب از این کشور، انسانهای بزرگ و دلاوری کشته شدهاند.
پیام: جانبازی برای میهن
۳۰- ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک / خدا داند چه افسرها که رفته
قلمرو زبانی: افسر: تاج و کلاه پادشاهان، صاحب منصب / قلمرو ادبی: ز مستی: از روی عشق وعلاقه به وطن / افسر: مجاز از سرداران / خاک: مجاز از سرزمین ایران/ افسر رفته: کنایه از درگذشته و جان باخته / جناس ناهمسان: بر، سر، هر / چه، که: جناس ناهمسان
بازگردانی: خدا میداند ازعشق این آب و خاک و پاسداری از هر بخش این سرزمین چه انسانهای بزرگی جنگیدند و جان دادند.
پیام: جانبازی برای میهن