تدریس خصوصی: تلفن ۰۹۳۷۶۷۹۷۸۵۲
◙ چشمۀ آبی سرد که در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون میآید. از دامنۀ کوههای شمالی ایران به سینۀ کویر سرازیر میشود و از دل ارگ مزینان سر بر میدارد. از این جا درختان کهنی که سالیانی دراز سر بر شانه هم داده اند، آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت میکنند.
علی شریعتی
قلمرو زبانی: تموز: ماه دهم از ماه رومیان تقریبا مطابق با تیرماه؛ ماه گرما / ارگ: قلعه / مزینان: نام یک روستا در استان خراسان / باغستان: منطقه پر از باغ / مشایعت: همراهی کردن، بدرقه کردن / قلمرو ادبی: قالب: حسب حال یا زندگی نامه خودنوشت / دل یخچال؛ سینۀ کویر؛ دل ارگ: اضافه استعاری / سر بر میدارد: استعاره، کنایه از بیرون میآید؛ جانبخشی / … سر بر شانه هم داده اند: کنایه از نزدیک به هم بوده اند، جانبخشی/ … مزرعه را مشایعت میکنند: جانبخشی
◙ درست گویی عشقآباد کوچکی است و چنان که میگویند، هم بر انگارۀ عشقآبادش ساخته اند. مزینان از هزار و صد سال پیش هنوز بر همان مهر و نشان است که بود… .
قلمرو زبانی: انگاره: طرح، نقشه / قلمرو ادبی: درست گویی عشق آباد کوچکی است: تشبیه / … مهر و نشان است که بود: تلمیح به شعر حافظ «گوهر مخزن اسرار همان است که بود – حقّه مهر بدان مهر و نشان است که بود، کنایه از تغییر نکردن
بازگردانی: گوهر خزانه رازهای ایزدی همان گونه است که در گذشته بود. ترفندهای عشق و عاشقی نیز همان گونه است که در گذشته بود. (چیزی تغییر نکرده است.)
◙ تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوای مزینان یاد میکند. در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی، روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب، نه در«ادارات» که در غرفههای مساجد یا مَدرسهای مدارس مینشستند و شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنهای میگشت و میسنجید و بالاخره مییافت و سر میسپرد؛ نه به زور حاضر و غایب بل به نیروی ارادت و کشش ایمان.
قلمرو زبانی: فقه: علم احکام شرعی / حکمت: فلسفه، به ویژه فلسفه اسلامی / باب: در / غرفه: بالاخانه / مَدرس: کلاس، آموزگاه / سنجیدن: اندازه گیری کردن (بن ماضی: سنجید یا سخت؛ بن مضارع: سنج)/ بل: بلکه / ارادت: میل و خواست، اخلاص، علاقه و محبت همراه با احترام / قلمرو ادبی: تاریخ بیهق: مجاز از نویسنده تاریخ بیهق / باب علم: استعاره پنهان / فقیر و غنی، روستایی و شهری: تضاد / فقیر و غنی، روستایی و شهری: مجاز از همه / باب علم باز بود: کنایه از اینکه در اختیار همه بود / مَدرس، مدارس: همریشگی (رشته انسانی) / شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنهای: تشبیه / سر سپردن: کنایه از فرمان بردن، تسلیم شدن / حاضر، غایب: تضاد
◙ صحبت مزینان بود. سالها پیش، مردی فیلسوف و فقیه که در حوزۀ درس مرحوم حاجی ملّا هادی اسرار– آخرین فیلسوف از سلسلۀ حکمای بزرگ اسلام – مقامی بلند و شخصیّتی نمایان داشت، به این ده آمد تا عمر را به تنهایی بگذارد. بعد از حکیم اسرار، همۀ چشمها به او بود که حوزۀ حکمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و کلام را او که جانشین شایستۀ وی بود، روشن نگاه دارد؛ امّا در آستانۀ میوه دادن درختی که جوانی را به پایش ریخته بود و در آن هنگام که بهار حیات علمی و اجتماعی اش فرا رسیده بود، ناگهان منقلب شد. شهر را و گیرودار شهر را رها کرد و چشمها را منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود.
قلمرو زبانی: اسرار: رازها، (شبه همآوا: اصرار: پافشاری) / نمایان: آشکار / بگذارد: بگذراند / حکما: ج حکیم / نمایان: آشکار / آستانه: آغاز، آستان / حیات: زندگی (همآوا: حیاط: محوطه باز خانه) / منقلب شد: دگرگون شد / گیرودار: بحبوحه / قلمرو ادبی: چشمها به او بود: کنایه از توجه ها به او بود / چراغ علم: اضافه تشبیهی / حوزۀ گرم و چراغ .. روشن نگاه دارد: کنایه از رونق دادن / میوه دادن: کنایه از به بار نشستن و دوره شکوفایی / درختی که جوانی را به پایش ریخته بود: استعاره پنهان، جوانی همچون آب و کودی است که …؛ کنایه از اینکه عمرش را برای آن صرف کرده بود. / بهار حیات: استعاره پنهان، حیات مانند سال است که فصل دارد / چشمها … گذاشت: مجاز از مردم
◙ در عبارت زیر کدام واژه «نقش تبعی» دارد؟ « خارج خرداد ۹۸»
«مردی فیلسوف و فقیه به این ده آمد تا عمر را به تنهایی بگذارد.»
در نوشته زیر، مفهوم کنایی قسمت های مشخّص شده را، به ترتیب، بنویسید. « دی ۱۴۰۱»
«بعد از حکیم اسرار، همه چشمها به او بود که حوزه حکمت را او گرم نگاه دارد.»
◙ وی جدّ پدر من بود. من هشتاد سال پیش، نیم قرن پیش از آمدنم به این جهان، خود را در او احساس میکنم؛ در نگاه او نشانی از من بوده است… و امّا جدّ من، او نیز بر شیوۀ پدر رفت. به همین روستای فراموش بازآمد و از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی نیازی و اندیشیدن با خویش وفادار ماند که این فلسفۀ انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و انسان ماندن سخت دشوار. پس از او عموی بزرگم که برجسته ترین شاگرد حوزۀ ادیب بزرگ بود، پس از پایان تحصیل فقه و فلسفه و به ویژه ادبیات، باز راه اجداد خویش را به سوی کویر پیش گرفت و به مزینان بازگشت.
قلمرو زبانی: جدّ: نیا، پدر بزرگ / رفت: رفتار کرد / بازآمد: برگشت/ ادیب: ادب دان / اجداد: ج جد؛ نیاکان / قلمرو ادبی: آمدنم به این جهان: کنایه از زایش / کناره گرفت: کنایه از اینکه گوشهنشین شد
◙ آن اوایل سالهای کودکی، هنوز پیوند ما با زادگاه روستاییمان برقرار بود و بر خلاف حال، پامان به ده باز بود و در شهر، دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال تابستانها را به اصل خود، مزینان برمیگشتیم و به تعبیر امروزمان «میرفتیم».
قلمرو زبانی: اوایل: جمع اوّل / تعبیر: بیان کردن، شرح دادن، بازگویی / قلمرو ادبی: پامان به ده باز بود: کنایه از رفت و آمد داشتیم / دست و پاگیر نشده بودیم: کنایه از گرفتار نشده بودیم.
◙ آغاز تابستان، پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوب تری! لحظۀ عزیز و شورانگیزی بود؛ لحظهای که هر سال از نخستین دم بهار، بی صبرانه چشم به راهش بودیم و آن سالها، هر سال انتظار پایان میگرفت و تابستان وصال، درست به هنگام، همچون همه ساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر میآمد و ما را از غربت زندان شهر به میهن آزاد و دامن گسترمان، کویر میبُرد؛ نه، بازمیگرداند.
قلمرو زبانی: مدارس: ج مدرسه / دم بهار: دمیدن، طلوع بهار / وصال: رسیدن / به هنگام: سر وقت / غربت: غریب بودن، (همآوا؛ قربت: نزدیکی) / قلمرو ادبی: آغاز، پایان: تضاد / چشم به راهش بودیم: کنایه از منتظر بودن / همچون همه ساله: تشبیه / تابستان امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر: جانبخشی / گرم: ایهام، ۱- داغ ۲- صمیمی / زندان شهر: اضافه تشبیهی / دامن گستر بودن کویر: استعاره
◙ عبارت زیر چند جمله دارد؟ « دی ۹۷» پاسخ: ۳ جمله
« لحظۀ عزیز و شورانگیزی بود؛ لحظهای که هر سال از نخستین دم بهار، بی صبرانه چشم به راهش بودیم و تابستان وصال، امیدبخش و مهربان میآمد.»
◙ … در کویر، گویی به مرز عالم دیگر نزدکیم و از آن است که ماوراء الطّبیعه را – که همواره فلسفه از آن سخن میگوید و مذهب بدان میخواند – در کویر به چشم میتوان دید، میتوان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از اینجا برخاستهاند و به سوی شهرها و آبادیها آمده اند. «در کویر خدا حضور دارد» این شهادت را یک نویسندۀ اهل رومانی داده است که برای شناختن محمّد و دیدن صحرایی که آواز پرِ جبرییل همواره در زیر غرفۀ بلند آسمانش به گوش میرسد و حتّی درختش، غارش، کوهش، هر صخرۀ سنگش و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرارآمیز آن استشمام کرده است.
قلمرو زبانی: ماوراء الطّبیعه: آنچه فراتر از عالم طبیعت و ماده باشد؛ مانند خداوند، روح و مانند آنها / خواندن: فراخواندن، دعوت کردن / برخاسته اند: برانگیخته شده اند، بلند شده اند(بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز) / غرقه: اتاق / قلمرو ادبی: فلسفه از آن ..: مجاز از فلسفه دانان / مذهب بدان …: مجاز از مذهبیان /«در کویر خدا حضور دارد»: کنایه از اینکه در کویر معنویت هست / آواز پر جبریل: اشاره به کتابی از سهروردی به همین نام / غرفه: مجاز از سقف/ غرفۀ بلند آسمان: اضافه تشبیهی / درختش، غارش،…بر لب دارد، زبان گویای …: جانبخشی / بر لب داشتن: کنایه از به زبان آوردن / زبان گویای …: مجاز از نماینده و سخنگو / عطر الهام: اضافه تشبیهی / استشمام: بوییدن
◙ مفهوم جمله « در کویر خدا حضور دارد.» چیست؟ « دی ۹۷»
◙ … آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پرمهتابی که هر گاه مشت خونین و بی تاب قلبم را در زیر بارانهای غیبی سکوتش میگیرم نالههای گریه آلود آن روح دردمند و تنها را میشنوم، نالههای گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را که همچون این شیعۀ گمنام و غریبش، در کنار آن مدینۀ پلید و در قلب آن کویر بیفریاد، سر در حلقوم چاه میبرد و میگریست. چه فاجعهای است در آن لحظه که یک مرد میگرید! … چه فاجعهای!…
قلمرو زبانی: مهتاب: نور ماه / تاب: تحمل، نور، تابش / نالههای گریه آلود آن روح دردمند و تنها: منظور حضرت علی / شیعۀ گمنام و غریب: منظور شریعتی / مدینه: شهر / قلمرو ادبی: آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پرمهتابی: تشبیه، متناقضنما / خاموش: ایهام (۱- ساکت ۲- بی نور) / مشت خونین و بی تاب قلبم: اضافه تشبیهی / بی تاب: ایهام (۱- ناآرام، ۲- بی نور) / بارانهای غیبی سکوتش: اضافه تشبیهی / همچون این شیعۀ گمنام: تشبیه (منظور خود شریعتی است.)/ مدینۀ پلید: کوفه، مجاز از مردم کوفه / قلب آن کویر بیفریاد: جانبخشی / حلقوم چاه: اضافه استعاری یا اضافه تشبیهی / تلمیح به داستان حضرت علی که در کنار چاه میگریست.
◙ در تشبیه مشخّص شده عبارت زیر «مشبه» کدام است؟ « شهریور ۹۸»
آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پرمهتابی که هر گاه مشت خونین و بی تاب قلبم را در زیر بارانهای غیبی سکوتش میگیرم، ناله های آن روح دردمند را میشنوم.»
◙ نیمه شب آرام تابستان بود و من هنوز کودکی هفت هشت ساله. آن شب نیز مثل هر شب در سایه روشن غروب، دهقانان با چهارپایانشان از صحرا بازمیگشتند و هیاهوی گلّه خوابید و مردم شامشان را که خوردند، به پشت بامها رفتند؛ نه که بخوابند، که تماشا کنند و از ستارهها حرف بزنند، که آسمان، تفرجّگاه مردم کویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر.
قلمرو زبانی: من هنوز … ساله: حذف به قرینه لفظی / هیاهوی گلّه خوابید: … فروکش کرد / تفرجّگاه: گردشگاه، جای تفرج، تماشاگاه / تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر: حذف به قرینه لفظی / قلمرو ادبی: آن شب نیز مثل هر شب در سایه روشن غروب: تشبیه / آسمان، تفرجّگاه مردم کویر است: تشبیه
◙ آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظارۀ آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلّقی که بر آن مرغان الماس پَر، ستارگان زیبا و خاموش، تک تک از غیب سر میزنند. آن شب نیز ماه با تلألؤ پرشکوهش از راه رسید و گلهای الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین سر زد و آن جادّۀ روشن و خیال انگیزی که گویی یک راست به ابدیّت میپیوندد:
قلمرو زبانی: نظاره: نگاه، تماشا کردن، نگریستن / معلّق: آویزان / تلألؤ: درخشش / قندیل: چراغ یا چهلچراغی که میآویزند / شکفتن: باز شدن (بن ماضی: شکفت، بن مضارع: شکف)/ پروین: چند ستاره درخشان / ابدیتّ: جاودانگی، پایندگی، بیکرانگی / قلمرو ادبی: گرم … بودن: کنایه از مشغول بودن / دریای سبز معلقّی: استعاره از آسمان، تلمیح به شعر حافظ «آسمان کشتی ارباب هنر میشکند – تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم» / غرق چیزی شدن: کنایه از مسحور شدن؛ استعاره پنهان / مرغان الماس پَر: استعاره از ستارگان / الماس پَر: تشبیه / گلهای الماس: استعاره از ستارگان/ گلهای الماس شکفتند: کنایه از درخشیدن ستارگان؛ استعاره / قندیل زیبای پروین: اضافه تشبیهی / جادّۀ روشن و خیال انگیز: استعاره از کهکشان راه شیری /
◙ شاهراه علی، راه مکّه! شگفتا که نگاههای لوکس مردم آسفالتنشین شهر، آن را کهکشان میبیند و دهاتیهای کاهکش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه میرود. کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقّی و تعبیر پنهان است، تماشا کنید.
قلمرو زبانی: لوکس: پرشکوه، تجملی / دهاتی: روستایی / تلقّی: دریافت، نگرش، تعبیر / تعبیر: بیان کردن، شرح دادن، بازگویی/ قلمرو ادبی: آسفالت نشین: کنایه از شهری و متمدن
پیام: نگاه به باطن و حقیقت هر چیز و پرهیز از ظاهربینی
◙ چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر میرفتم و به کویر برمیگشتم، از آن همه زیباییها و لذّتها و نشئههای سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیّت پر از قدس و چهرههای پر از «ماورا» محرومتر میشدم تا امسال که رفتم، دیگر سر به آسمان برنکردم و همه چشم در زمین که اینجا … میتوان چند حلقه چاه عمیق زد و … آنجا میشود چغندر کاری کرد … ! و دیدارها همه بر خاک و سخنها همه از خاک! که آن عالم پُرشگفتی و راز، سرایی سرد و بی روح شد، ساختۀ چند عنصر! و آن باغ پر از گلهای رنگین و معطّر شعر و خیال و الهام و احساس در سموم سرد این عقل بی درد و بی دل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیباییها که درونم را پر از خدا میکرد، به این علم عددبین مصلحتاندیش آلود و من آن شب، پس از گشت و گذار در گردشگاه آسمان، تماشاخانۀ زیبا و شگفت مردم کویر، فرود آمدم و بر روی بام خانه، خسته از نشئۀ خوب و پاک آن «اسرا» در بستر خویش به خواب رفتم.
قلمرو زبانی: نشئه: حالت سرخوشی، کیفوری، سرمستی / قدس: پاکی، صفا، قداست / ماورا: فراسو، غیرمادی / برکردن: بلند کردن / سرد و بی روح: بدون معنویت / سموم: باد بسیار گرم و زیان رساننده / پژمردن: پلاسیدن (بن ماضی: پژمرد، بن مضارع: پژمر)/ عقل بی درد و بی دل پژمرد: استعاره / اهورایی: خدایی، ایزدی، منسوب به اهورا / آلود: آلوده شد (بن ماضی: آلود، بن مضارع: آلای) / اسرا: در شب سیر کردن؛ هفدهمین سوره قرآن / قلمرو ادبی: همه چشم در زمین: کنایه از توجهها به مادیات است / زمین: استعاره از مادیات / دیدارها: مجاز از نگاه / خاک: نماد مادیات و دنیا / …عالم پُرشگفتی و راز، سرایی سرد و بی روح شد: تشبیه / آن باغ: استعاره از آسمان / سموم سرد این عقل بی درد و بی دل: اضافه تشبیهی / عددبین: کنایه از حسابگر / گردشگاه آسمان، تماشاخانۀ: تشبیه / اسرا: تلمیح به هفدهمین سوره قرآن
پیام: تقابل عشق و خرد