فارسی واژهها، واژههای فارسی شده

حنا گیاهی درختی است که از برگ آن، گرد نرم سبز رنگی به دست میآید و علاوه بر مصرف دارویی، خیساندۀ آن را برای رنگ کردن پوست و مو به کار میبرند. به نظر شما حنا واژه ای فارسی است یا عربی؟ شاید از حرف «ح» در حنا حدس زده باشید که با یک واژۀ عربی روبهرو هستیم، اما خوب است بدانید که در زبان عربی این واژه را حنّاء تلفظ می کنند. ما، در فارسی، حناء را به صورت حنا درآوردهایم؛ یعنی حرکت آغازین آن را تغییردادهایم، همزه را از پایان آن انداختهایم و تشدیدش را برداشتهایم. در مقابل، واژۀ قلّاده را در نظر بگیرید که آن را هم از زبان عربی به وام گرفتهایم. اما این بار، تشدید را بر آن افزوده ایم و پس از تغییر در تلفظ، قِلاده را در زبان خود به شکل قلّاده به کار بردهایم.
میدانیم که ولی در دستور زبان فارسی حرف به شمار میآید. اصل این واژه در زبان عربی، ولکن است. ولکن در فارسی، نخست به صورت ولیکن درآمده است. سپس، ولیکن را کوتاه کرده ایم و بخش پایانی آن را برداشته ایم و ولی را از آن ساخته ایم. به عبارت دیگر، ولی را پس از دو مرحله تغییر، از ولکن پدید آورده ایم. نمونۀ دیگر را میتوانیم در واژۀ عربی جزء ببینیم:
جزء را در زبان فارسی پذیرفته ایم، اما در گام اول، تلفظ آن را به جزو تغییر داده ایم و در مرحلۀ بعد، یک پسوند فارسی به آن افزوده ایم و واژۀ جزوه (به معنای مجموعه مطالب و یادداشتهای درسی) را در زبانمان به وجود آورده ایم.
آیا گمان می کنید میان دو واژۀ سلاح و اسلحه تفاوتی هست؟ در پاسخ باید گفت که در زبان عربی، سلاح مفرد است و وقتی جمع بسته شود، به صورت اَسلحه درمی آید؛ بنابراین، اسلحه یعنی سلاحها. اما در فارسی، قاعدۀ زبان عربی رعایت نشده و اسلحه، مانند سلاح، مفرد به حساب آمده است؛ بگذریم که تلفظ آن هم دچار تغییر شده است.
در زبان فارسی به نوشت افزاری که برای نوشتن یا طراحی کاربرد دارد، مداد می گوییم. مداد یک وامواژه از زبان عربی است؛ یعنی واژۀ مداد را از عربی وام گرفته ایم. اما نکته اینجاست که مداد در عربی معنی جوهر و مرکب دارد و در فارسی معنایش تغییر یافته است. برای مثال اگر عربزبانان واژۀ جامدادی را بشنوند، گذشته از این که آغاز و پایان این واژه برایشان ناآشناست، معنای مداد را هم در فارسی درنمی یابند.
صدا نمونۀ دیگری از وامواژه های عربی در فارسی است. این واژه در عربی، َصدی نوشته و خوانده میشود و معنای انعکاس صوت یا پژواک دارد. تلفظ و املای این واژه در فارسی دگرگون شده و حتی معنایش هم تغییر کرده است، چنانکه امروزه از صدا فقط معنای صوت یا آوا میفهمیم.
نمونۀ پیشین نشان میدهد که برخی از وامواژه های عربی در زبان ما تغییر املایی داده اند. میتوانیم نعناع را هم مثال بیاوریم که در فارسی گاهی حرف ع از پایان آن میافتد و به صورت نعنا درمیآید. همچنین املا و تلفظ وامواژۀ ملاط پس از راه یابی به زبان فارسی، رفته رفته به ملات تبدیل شده است.
پرسش پایانی این است که به نظر شما موفقیت، شباهت و حراف فارسی به شمار می آیند یا عربی؟ می دانید که موفق، شبیه و حرف ریشۀ عربی دارند و با این سه واژه همخانواده اند.
بنابراین، چه بسا تصور کنید که این واژه ها را هم باید عربی تبار (دارای ریشۀ عربی) قلمداد کرد. با این حال، جالب است اگر بشنوید که در زبان عربی نه موفقیت وجود دارد، نه نشانی از شباهت و حرّاف دیده میشود! ایرانیان فارسی زبان، خود بر پایۀ قواعد زبان عربی، این واژه ها را ساخته و در زبانشان به کار برده اند.
از این نمونه ها به روشنی پیداست که زبان فارسی در واژههایی که به وام گرفته، تغییرات گوناگون پدید آورده است تا آنها را با خود همسو و هماهنگ کند؛ این فرایند را فارسی شدگی مینامیم.
بدین ترتیب، وامواژه های عربی راه پرپیچ و خمی را پیموده اند و دگرگونی هایی را پشت سر گذاشته اند تا بتوانند در قلمرو زبان فارسی پذیرفته شوند و پس ازسده ها اقامت و ماندگاری، تابعیت زبان فارسی را به دست آورند. به همین دلیل است که بسیاری از واژههای عربی تبار با گذر از مسیر فارسی شدگی، امروزه شهروندان زبان فارسی به شمار میآیند.
۱ـ ملات / ملاط، ماده ای است که از ترکیب آب با یکی از مصالح ساختمانی به دست میآید و برای چسباندن بعضی مصالح به هم یا پوشاندن سطح به کار می رود. ملات در زبان گفتار، گاهی معنای «مواد اصلی و تشکیل دهندۀ خوردنیها» دارد و «پرملات» ویژگی خوراکی ای است که مادۀ اصلی آن زیاد باشد.
۲ـ حرف در زبان عربی، یا به معنای حرف الفباست یا حرف در دستور زبان (مانند حرف جر) اما در فارسی معنای آن گسترش یافته و در مفهوم «سخن» هم رواج پیدا کرده است.
۳ـ در زبان عربی به جای موفقیت، «تَوفیق و نَجاح» و به جای شباهت، «شبه و مشابهه» کاربرد دارد. حرّاف را هم «مکثار» می گویند.
۴ـ استاد جلال الدین همایی، ادیب پرآوازۀ ایرانی، دربارۀ تصرف فارسی زبانان در عربی چنین گفته است: در همین زبان معمولی فارسی صدها کلمه داریم که همه می گویند عربی است، و حال آنکه هیچ کدام از آنها در عربی هرگز استعمال نشده و نمی شود. این چطور عربی است که هیچ عرب زبانی ولو یکبار هم آن را به زبان خود جاری نکرده است و نمی کند!



به نام خداوند جان وخرد
سن زلفینی آچ توک اوزونه ، شانه سـی مندن زنجیری نشان وئر منـه ، دیـــــوانه سی منـدن
سن عاشقی یاندیرماقـا ، من یانماقـــا مایــیل سن شمعینی گوستر منه ، پروانه سی مندن
زلفـون قـدری عاشــق اولان وار سنــه ای گـول سن سویله او مجنونلاری افسـانه سی مندن
سرمست گوزون فتنه، لبیــن نشئـــه لـی باده ایچدیــر منــه اول بـادنــی پیــــمانه سی منـدن
سن ناز ایلـه گول کی صدفین قــیمتی آرتسین گوزیاشی کیمی، اینجیسی دردانه سی مندن
هردم گـؤتـور اوزدن گوزه لیــم، افعـی لی زلفین چک ظاهـره گنجینــه نی، ویـــرانه ســی منـدن
بازگردانی:
تو زلف هایت را بازکن شانه اش با من، زنجیر را نشانم بده دیوانه شدنش با من، تو می خواهی عاشقت را بسوزانی؛ اما من خودم مایل به سوختنم، تو شمع را نشانم بده پروانه شدنش با من، به اندازه زلف های تو مردمانی عاشق تو اند، تو نیم نگاهی کن نوشتن افسانه عشقت با من، چشمان مستت فتنه در همه جا زده و لب هایت مانند شراب است، اول شراب را بنوشانم پیمانه اش با من، تو فقط ناز کن تا مثل گل قیمتت بالا رود؛ اشک چشم و ناز خریدنش با من. علی آقا واحد

