گُردآفرید، پهلوان شیر زن حماسۀ ملیّ ایران، دختر گَژدَهَم است. گردآفریدِ دلاور با اینکه در داستان رستم و سهراب شاهنامه حضوری کوتاه دارد، بسیار برجسته و یکی از گیراترین زنان شاهنامه است. در رهسپاری سهراب از توران به سوی ایران، هنگامی که وی در جست و جوی پدرش، رستم است، با او آشنا میشویم. در مرز توران و ایران، دژی به نام سپید دژ است.
گَژدَهَم که یک ایرانی و پهلوان سالخورده است، بر آن دژ فرمان میراند و همواره در برابر دشمن، پایداری سرسختان های میورزد و با این کار، دل همۀ ایرانیان را به آن دژ امیدوار میسازد. سهراب ناچار است پیش از درآمدن به خاک ایران از این دژ بگذرد. در نبرد میان سهراب و هُجیر، سهراب پیروز میشود. سهراب، نخست میخواهد او را بکشد، اما او را اسیر کرده، راهی سپاه خود میکند. آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه میسازد؛ امّا گرد آفرید این واقعه را مایۀ ننگ میداند و برمیآشوبد و خود به نبرد او میرود. سهراب برای رویارویی آن شیرزن به رزمگاه درمیآید و نبرد میان آن دو درمیگیرد:
قلمرو زبانی: گُردآفرید: گرد آفریده، پهلوان زاده / گیرا: جذاب / رهسپاری: سفر / رویداد: رخداد / سراسیمه: آشفته، پریشان / قلمرو ادبی: شیرزن: تشبیه
بازیگران داستان: گَژدَهَم: فرمانروای دژ، گردآفرید: دختر گژدهم، سهراب: پور رستم، هجیر: فرمانده دژ
۱- چو آگاه شد دختر گــــَــژدَهَم / که سالار آن انجمن گشت کم
قلمرو زبانی: گژدهم: فرمانروای دژ / سالار: سردار، سپهسالار، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد، فرمانده دژ، منظور هجیر / قلمرو ادبی: کم گشتن: کنایه از «در بند افتادن» / قالب: مثنوی / وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)
بازگردانی: هنگامی که دختر گژدهم آگاه شد که سالار آن گروه (هجیر) در بند افتاد.
۲- زنی بود برسان گردی سوار / همیشه به جنگ اندرون نامدار
قلمرو زبانی: برسان: به مانند (ادات تشبیه) / گُرد: پهلوان، دلیر / سوار: سوارکار / اندرون: در / به جنگ اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم / نامدار: سرشناس / قلمرو ادبی: زنی بود برسان گردی سوار: تشبیه / واجآرایی: «ر»
بازگردانی: زنی همچون پهلوانی سوارکار بود و همیشه در جنگآوری سرشناس.
پیام: دلاوری
۳- کجا نام او بود گــــــردآفرید / زمانه ز مادر چنـــــین ناورید
قلمرو زبانی: کجا: که / مرجع «او»: زن / گردآفرید: دخت گژدهم / زمانه: روزگار / ناورید: نیاورد / قلمرو ادبی: زمانه … ناورید: جانبخشی / ناورید: کنایه از «نزاد»
بازگردانی: که نام او گردآفرید بود و روزگار از مادر چنین دختری به وجود نیاورده بود.
پیام: دلاوری
۴- چنان ننگش آمد ز کار هجیر / که شد لاله رنگش به کردار قیر
قلمرو زبانی: ننگش آمد: بدش آمد، به او برخورد / هجیر: پهلوان ایرانی / قلمرو ادبی: لاله رنگ: تشبیه / به کردار: مانند [ادات تشبیه] / اغراق (چهره اش مانند قیر سیاه شد)
بازگردانی: چنان از کار هجیر بدش آمد، که چهرۀ سرخش مانند قیر سیاه شد.
پیام: به غیرتش برخوردن
۵- بپوشید دِرع ســواران جنگ / نبود اندر آن کار جـــای درنگ
قلمرو زبانی: درع: زره، جامه جنگی که از حلقههای آهنی سازند / اندر: در / قلمرو ادبی: جای درنگ نبود: کنایه از اینکه «وقفه جایز نبود» / واجآرایی: «ر»، «د»
بازگردانی: گردآفرید زره سواران جنگجو را پوشید و در آن کار هیچ توقف را جایز نشمرد.
پیام: آمادگی برای کارزار
۶- فرودآمد از دژ به کردار شیر / کــمر بر میان بادپایی به زیر
قلمرو زبانی: فرودآمد: پایین آمد / دژ: قلعه / به کردار: به مانند، ادات تشبیه / کمر: کمربند / میان: کمر / بادپا: اسب تند رونده / قلمرو ادبی: تشبیه / کمر بر میان: کنایه از «آماده بودن» / بادپایی به زیر بود: کنایه از این که «سواره بود» / شیر، زیر: جناس ناهمسان / واجآرایی: «ر»
بازگردانی: گردآفرید مانند شیر از دژ پایین آمد، در حالی که کمربندش را بر کمر بسته و اسبی تیزرو را سوار شده بود.
پیام: آمادگی برای جنگ
۷- به پیش سپاه اندر آمد چو گرد / چو رعد خروشان یکی ویله کرد
قلمرو زبانی: پیش: نزد، جلو / اندرآمد: درآمد / چو: مانند، ادات تشبیه (حرف اضافه) / گرد: غبار / رعد: تندر / ویله: صدا، آواز، ناله / وَیله کردن: فریاد زدن، نعره زدن، ناله کردن / یکی ویله: ویلهای/ قلمرو ادبی: تشبیه / خروشان: فریاد زنان، جانبخشی / واژه آرایی: چو / گرد، کرد: جناس ناهمسان اختلافی
بازگردانی: او همچون غبار به تندی به سپاه سهراب رسید و مانند رعد خروشان فریاد زد.
پیام: هماوردطلبی
۸- که گردان کدامند و جنگآوران / دلیران و کــــــارآزموده سـران
قلمرو زبانی: رجزخوانی / گردان: پهلوانان / جنگآور: جنگجو / سران: رؤسا / قلمرو ادبی: کارآزموده: کنایه از «باتجربه» / واجآرایی «ن»، «ا»
بازگردانی: که پهلوانان و جنگآوران و دلیران و فرماندهان کارآزموده کدامند؟
۹- چو سهراب شیراوژن او را بدید / بخندید و لب را به دندان گــزید
قلمرو زبانی: چو: چون، هنگامی که (حرف پیوند) / سهراب: پور رستم / شیراوژن: شیرکش، شیرافکن / مرجع «او»: گرد آفرید / گزیدن: نیش زدن، گاز گرفتن (بن ماضی: گزید، بن مضارع: گز) / قلمرو ادبی: شیراوژن: کنایه از «بسیار دلاور و نیرومند» / لب به دندان گزید: کنایه از «شگفت زده شدن» / لب، دندان: تناسب / واجآرایی: «د»
بازگردانی: زمانی که سهراب شیرکش و دلاور گردآفرید را دید، بخندید و لبش را با دندان گزید و شگفت زده شد.
پیام: شگفت زدگی
۱۰- بیامد دمان پیش گــــــــرد آفرید / چو دخت کمندافـگن او را بدید،
قلمرو زبانی: دمان: غرّنده، مهیب، هولناک، خروشنده / چو: هنگامی که (حرف پیوند) / دخت: فرزند دختر / کمند افکن: کمند انداز / مرجع او: سهراب / قلمرو ادبی: کمندافکن: کنایه از «جنگجو» / موقوف المعانی / واجآرایی: «د»
بازگردانی: غرنده و خشمگین پیش گرد آفرید آمد. هنگامی که دختر جنگجو او را دید،
۱۱- کمان را به زه کرد و بگشاد بر / نبُد مــــرغ را پیش تیرش گـذر
قلمرو زبانی: زه: چله، ریسمان کمان / بر: پهلو، سینه / گشودن: باز کردن / نبد: نبود (بن ماضی: بُد، بود؛ بن مضارع: بُوْ) / مرغ: پرنده / را: رای نخست مفعولی و رای دوم اضافه گسسته / قلمرو ادبی: به زه کردن کمان: کنایه از آماده کردن کمان / زه، کمان، تیر: تناسب / بگشاد بر: کنایه از «آماده تیراندازی شدن» / مرغ را پیش تیرش گذر نبود: کنایه از اینکه«بسیار ورزیده و ماهر بود در تیراندازی».
بازگردانی: تیر را در چله کمان نهاد و آماده تیراندازی شد. هیچ پرندهای نمیتوانست از پیش تیرش گذر کند. (او تیرانداز ورزیدهای بود)
۱۲- به سهراب بر تیر باران گرفت / چپ و راست جنگ سواران گرفت
قلمرو زبانی: به سهراب بر: دو حرف اضافه برای یک متمم / گرفت: آغاز کرد / قلمرو ادبی: چپ، راست: تضاد، مجاز از «از هر طرف» / گرفت: واژه آرایی، ردیف
بازگردانی: (گردآفرید) آغاز به تیر باران سهراب کرد. از چپ و راست با سوارکاران آغاز به جنگ کرد.
پیام: ستیز
۱۳- نگه کرد سهراب و آمدش ننگ / برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
قلمرو زبانی: آمدش ننگ: بدش آمد، به او برخورد / برآشفت: خشمگین شد / تیز: تند / قلمرو ادبی: ننگ، جنگ: جناس ناهمسان
بازگردانی: سهراب نگاه کرد و بدش آمد. خشمگین شد و به تندی به جنگ درآمد.
۱۴- چو سهراب را دید گـــردآفرید / که برسان آتـش هــــمیبردمید،
قلمرو زبانی: چو: زمانی که / برسان: به مانند، ادات تشبیه / همیبردمید: میدمید، میغرید، میخروشید، برمیخاست / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: برسان … بردمید: تشبیه / واجآرایی «د»
بازگردانی: زمانی که گردآفرید سهراب را دید، که مانند آتـش میخروشید،
۱۵- سر نیزه را سوی سهراب کرد / عنان و سنان را پر از تاب کرد
قلمرو زبانی: عنان: افسار، دهانه / سنان: سرنیزه، تیزی هر چیز/ پر از تاب کرد: پیچ و تاب داد / قلمرو ادبی: عنان، سنان: جناس ناهمسان / سرنیزه، سنان: تناسب / واجآرایی: «س»، «ن» / تاب: چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف میباشد، پیچ و شکن، در این بیت به معنی شور و هیجان است
بازگردانی: سر نیزه را سوی سهراب گرفت و افسار و سرنیزه را پیچ و تاب داد(نشان داد که شور و هیجان جنگ دارد).
۱۶- برآشفت سهراب و شد چون پلنگ / چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
قلمرو زبانی: برآشفت: خشمگین شد / چون: مانند / بُد: بود(بن ماضی: بُد، بود؛ بن مضارع: بو) / چو: هنگامی که / بدخواه: دشمن، بداندیش / چاره گر: کسی که با حیله و تدبیر کارها را بسامان کند؛ مدبّر/ قلمرو ادبی: چون پلنگ: تشبیه / چون، چو: جناس
بازگردانی: سهراب خشمگین شد و مانند پلنگ شد. زیرا دشمن او[گردآفرید] در جنگ حیله گر و مدبّر بود.
۱۷- بزد بر کـــــــمربند گــردآفرید / زره بر برش یک به یک بردرید
قلمرو زبانی: زره: جامهای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقههای ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباسهای دیگر میپوشند / «بر» نخست و دوم: حرف اضافه / «بر» سوم: پهلو / «بر» چهارم: پیشوند فعلی / یک به یک: تک تک / بردریدن: پاره کردن / قلمرو ادبی: بر، بر: جناس همسان / واجآرایی «ب» / واژه آرایی: یک، بر
بازگردانی: سهراب بر کمربند گردآفرید نیزه زد و زره را از تن گردآفرید یک به یک جدا کرد.
۱۸- چو بر زین بپیچید گـردآفرید / یکی تیغ تیز از مــــیان برکشید
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / تیغ: شمشیر / یکی تیغ: تیغی/ میان: کمر / برکشید: بیرون آورد / قلمرو ادبی: تیغ، تیز: جناس ناهمسان
بازگردانی: زمانی که گردآفرید بر زین پیچید، شمشیری تیز از کمربندش بیرون کشید.
۱۹- بزد نیزهٔ او به دو نیم کــــرد / نشست از بر اسپ و برخاست گرد
قلمرو زبانی: مرجع او: گردآفرید / قلمرو ادبی: گرد برخاست: کنایه از این که «اسب را تازاند» / کرد، گرد: جناس ناهمسان
بازگردانی: گردآفرید زد و نیزهٔ سهراب را به دو نیم کرد. بر اسب نشست و گرد و خاک برخاست.
۲۰- به آورد با او بســــــنده نبود / بپیچید ازو روی و برگاشت زود
قلمرو زبانی: آورد: جنگ، نبرد، کارزار/ مرجع او: سهراب / بسنده: سزاوار، شایسته، کافی، کامل / بسنده بودن با چیزی: توانایی مقابله داشتن/ بسنده نبود: حریفش نمیشد / برگاشت: برگرداند / قلمرو ادبی: روی برگاشت: کنایه از «عقب نشینی و فرارکرد»
بازگردانی: گردآفرید در جنگ حریف سهراب نمیشد، برای همین پیچید و زود از او روی برگرداند و گریخت.
پیام: ناتوانی در رزم
۲۱- سپهبد عـــنان اژدها را سپرد / به خشم از جهان روشنایی ببرد
قلمرو زبانی: سپهبد: فرمانده سپاه، منظور سهراب / عنان: افسار، دهانه / اژدها: مار بزرگ / قلمرو ادبی: عنان سپردن: کنایه از اختیار را به اسب دادن / اژدها: استعاره از اسب / از جهان روشنایی بردن: اغراق، کنایه از تیره کردن
بازگردانی: سپهبد افسار را به اسبش سپرد و با خشم روشنایی جهان را ببرد.
پیام: خشم
۲۲- چو آمد خروشـان به تنگ اندرش / بجنبید و برداشت خود از ســرش
قلمرو زبانی: خروشان: فریادزنان / به تنگ اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / به تنگ اندر آمد: نزدیک شد / بجنبید: تکان خورد / خود: کلاهخود، ترگ / اندرش: جابجایی ضمیر / مرجع «اندرش» و «سرش»: گردآفرید / قلمرو ادبی: واجآرایی «ش»
بازگردانی: هنگامیکه سهراب فریادزنان به نزدیک گردأفرید آمد، تکانی خورد و کلاهخود را از سر گردآفرید برداشت.
۲۳- رها شد ز بند زره مــوی اوی / درفشان چو خورشید شد روی اوی
قلمرو زبانی: زره: جامه جنگی / بند: ریسمان / درفشان: درخشان / چو: مانند، ادات تشبیه / مرجع ضمیر «او»: گردآفرید / قلمرو ادبی: موی، روی، اوی: جناس ناهمسان / شد: تکرار / چو خورشید… اوی: تشبیه / واجآرایی «ش»،«ر»
بازگردانی: موی گردآفرید از بند زره رها شد و روی او که همانند خورشید بود درخشید.
پیام: آشکارگی دختر بودنش
۲۴- بدانست سهراب کاو دخترست / سر و مــــوی او ازدر افسرست
قلمرو زبانی: بدانست: فهمید / کاو: که او / ازدر: مناسب / افسر: تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی / قلمرو ادبی: ازدر افسر: کنایه از «مناسب برای جنگ نیست» / سر، موی، افسر: تناسب / واجآرایی: «ر»
بازگردانی: سهراب فهمید که او دخترست. سر و موی او مناسب برای تاج زنانه است نه میدان رزم.
۲۵- شگفت آمدش گفت از ایران سپـاه / چنین دخــــتر آید به آوردگـــــاه
قلمرو زبانی: شگفت آمد: تعجب کرد / ایران سپاه: ترکیب اضافی وارون / آوردگاه: میدان نبرد / قلمرو ادبی:
بازگردانی: سهراب شگفت زده شد و گفت از سپـاه ایران چنین دختر دلاوری به میدان جنگ میآید.
۲۶- ز فتراک بگشود پیچان کمند / بینداخت و آمد میانش به بند
قلمرو زبانی: فتراک: ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب میآویزند و با آن چیزی را به ترک میبندند / پیچان کمند: کمند پیچان، ترکیب وصفی وارون / میان: کمر / بند: ریسمان/ قلمرو ادبی: واجآرایی: «د»، «ن»
بازگردانی: او از ترک بند خود کمند پیچانش را باز کرد و آن را انداخت و کمر گردآفرید را در بند آورد.
۲۷- بدو گفت کز من رهایی مجوی / چرا جنگ جویی تو ای ماه روی
قلمرو زبانی: بدو: به او / رهایی: آزادی / مجوی: مخواه (بن ماضی: جست؛ بن مضارع: جو) / قلمرو ادبی: ماه روی: تشبیه، منظور گردآفرید / مجوی، جویی: همریشگی (رشته انسانی) / واجآرایی: «ی»
بازگردانی: سهراب به گردآفرید گفت که از من رهایی نخواه.ای زیباروی چرا تو به دنبال جنگی.
۲۸- نیامد به دامـم به سان تو گـــور / ز چنگــــم رهایی نیابی مـــشور
قلمرو زبانی: گور: گورخر / مشور: تقلا نکن / به سان: مانند، ادات تشبیه / قلمرو ادبی: به دام آمدن: کنایه از «در بند افتادن، اسیر شدن» / به سان تو گور: تشبیه
بازگردانی: همانند تو گوری به دام من نیفتاده است. از چنگم رهایی نمییابی. تقلا نکن.
پیام: ناتوانی در گریز
۲۹- بدانست کاویخت گــــردآفـــرید / مر آن را جز از چاره درمان ندید
قلمرو زبانی: بدانست: فهمید / آویخت: در بند افتاد، گرفتار شد (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز)/ چاره: تدبیر، فریب و نیرنگ/ درمان: راه کار
بازگردانی: گردآفرید فهمید که در بند افتاده است و چاره کار را فقط در نیرنگ دید.
پیام: نیرنگ