آموزه دوازدهم: رستم و اشکبوس

در این فصل، دو درس را از «شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی» و شعر « دلیران و مردان ایران زمین» را خواهیم خواند. وقتی این متنها را می‌خوانیم، حسّ و حال، شور و هیجان و روحیۀ پهلوانی در ما برانگیخته می‌شود و نسبت به میهن و دفاع از آن، وظیف‌های آمیخته با غرور ملّی و سربلندی احساس می‌کنیم. به این گونه آثار «متون حماسی» می‌گویند. حماسه، به معنای دلاوری و شجاعت است و در اصطلاح ادبی، روایتی داستانی از تاریخ تخیّلی یک ملّت است که با قهرمانی‌ها، جنگاوریها و رخدادهای خلافِ عادت و شگفت (خارق العاده) در می‌آمیزد. حماسه مربوط به دورانی کهن است که قبایل و تیره‌های گوناگون متّحد شده و اندک اندک تشکیل ملتی داده اند؛ به همین سبب، حماسۀ هر ملّتی، بیان کنندۀ آرمانهای آن ملت است و مجاهدات آن ملت را در راه سربلندی و استقلال برای نسلهای بعدی روایت می‌کند. درحماسه؛ تاریخ و اساطیر، خیال و حقیقت به هم آمیخته می‌شود و شاعر، مورّخ ملّت به شمار می‌آید. بنابراین، هر حماسه چند ویژگی دارد: داستانی، قهرمانی، ملیّ و خرق عادت.

سـخن بـر سـر پیکار میان ایرانیان و تورانیان اسـت. هنگامی که کیخسـرو در ایـران بر تخت نشسـت، افراسـیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سـرزمین های دیگر به ایران می تازد. کیخسـرو، رسـتم را به یاری می خواند. اشـکبوس، پهلوان سـپاه تـوران بـه میـدان می آید و مبارز می جوید. یکی دو تن از سـپاه ایران پـای به میدان می نهند،  اما سـرانجام، رسـتم پیـاده به میدان می رود. نبرد رسـتم با اشکبوس از عالی تریـن صحنه های نبرد تن بـه تن اسـت که در آن طنزگویی و چالاکـی و دلاوری و زبان آوری با هم آمیخته اسـت.

قلمرو زبانی: بر سر: به خاطر، درباره / کیخسرو: پادشاه ایرانی، فرزند سیاوش / چالاک: چابک /دلاور: دلیر / زبان آوری: خوش سخنی / قلمرو ادبی: بر تخت نشسـتن: پادشاه و فرمانروا شدن  / پـای به … نهادن: کنایه از وارد شدن

بازیگران داستان: کیخسرو: پادشاه ایران / افراسیاب: پادشاه توران / طوس: فرمانده سپاه ایران / کاموس: پادشاه سنجاب و خاقان چین / رستم: جهان پهلوان ایران / رهّام: پهلوانی ایرانی / اشکبوس کشانی: پهلوان تورانی /

زمینه های حماسه: ملی، داستانی و روایی، قهرمانی، شگفت آوری (خرق عادت)

۱- خروش سواران و اسپان ز دشت / ز بهرام و کیوان همی برگذشت

قلمرو زبانی: قالب: مثنوی / وزن: فعول فعول فعول فعل (رشته انسانی) / خروش: فریاد / بهرام: ستارۀ مریخ / کیوان: ستارۀ زحل / همی برگذشت: عبور می کرد.

قلمرو ادبی: سواران، اسپان: تناسب / بهرام، کیوان: تناسب / واج آرایی «ا» و «ش»

بازگردانی: صدای اسبان و سواران از دشت بلند شد و از ستاره بهرام و کیوان نیز گذر کرد.

پیام: شدّت درگیری

۲- همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل / خروشان دل خاک در زیر نعل

قلمرو زبانی: تیغ: شمشیر / ساعد: میان مچ و آرنج / لعل: سنگ قیمتی / خروشان: فریاد زنان و ناله کنان /  قلمرو ادبی: تیغ و ساعد لعل بود: تشبیه رسا / خاک: مجاز از زمین / دل خاک: استعاره مکنیه / نعل، لعل: جناس.

بازگردانی: شمشیر و ساعد جنگجویان از خون مانند سنگ لعل، سرخ شده بود و دل زمین از کوبیدن نعل به فغان درآمده بود.

۳- نماند ایچ با روی خورشید رنگ / به جوش آمده خاک بر کوه و سنگ

قلمرو زبانی: ایچ: هیچ / قلمرو ادبی: بر روی خورشید رنگ نماند: رنگش پرید، کنایه از ترسید، جانبخشی، اغراق / به جوش آمده: استعاره مکنیه

بازگردانی: خورشید نیز از ترس رنگش پریده بود و خاک و سنگ کوه به جوش آمده بود.

۴- به لشکر چنین گفت کاموس گرد / که گر آسمان را بباید سـپرد

۵- همه تیـغ و گـــرز و کـمند آورید / به ایرانیان تــنگ وبند آورید

قلمرو زبانی: کاموس: یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب/ گرد: پهلوان، دلیر / سپردن: درنوردیدن، پیمودن، طی کردن (بن ماضی: سپرد، بن مضارع: سپر) / تیغ: شمشیر / گرز: چماق / کمند: طناب / بند: ریسمان / بند آوردن: کنایه از اسیر کردن /  قلمرو ادبی: که گر آسمان را بباید سـپرد: کنایه از کار دشوار و ناشدنی / تیغ، گرز، کمند: تناسب / تنگ: در برابر فراخ / تنگ آوردن: در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن. / بند آوردن: کنایه از اسیر کردن

بازگردانی: کاموس پهلوان به لشگر اینچنین گفت که اگر لازم باشد آسمان را نیز طی می کنیم، همگان شمشیر، چماق و کمند را آماده کنید. به ایرانیان سخت بگیرید و ایشان را به ستوه آورید و اسیر کنید.

۶- دلیری کجـــا نام او اشکــبوس / همی بر خروشید بر سان کوس

قلمرو زبانی: کجا: که /  اشکبوس: پهلوان تورانی / برخروشید: فریاد کشید / کوس: طبل بزرگ، دهل / قلمرو ادبی: اشکبوس: مشبّه / برسان: به مانند، ادات تشبیه / کوس : مشبّهٌ‌به / وجه شبه: برخروشیدن.

بازگردانی: پهلوانی که نام او اشکبوس بود به مانند طبل خروشید و فریاد زد.

۷- بیامد که جــــوید ز ایران نبرد / سر هم نبرد اندر آرد به گرد

قلمرو زبانی: همنبرد: حریف / گرد: غبار، گرد و خاک / نبرد: جنگ / اندر: در / قلمرو ادبی: گرد: مجاز از زمین / ایران: مجاز از لشکر ایران / سر هم نبرد به گرد آوردن: کنایه از شکست دادن، برابر با پوزه کسی را به خاک مالیدن. / واج آرایی «ر»

بازگردانی: آمد که از لشکریان ایران حریفی پیدا کند و با حریف خود بجنگد و او را شکست دهد.

۸- بشد تیز رهّام با خـود و گبر / همی گرد رزم اندر آمد به ابر

قلمرو زبانی: بشد: رفت / تیز: تند و سریع / خود: کلاهخود / گبر: زره، خفتان، جوشن ، نوعی جامه جنگی / رزم: جنگ / اندر: در / قلمرو ادبی: همی گرد رزم اندر آمد به ابر: کنایه از شدت رزم، اغراق / ابر، گبر: جناس ناهمسان اختلافی / خود، گبر، رزم: تناسب / واج آرایی «ر».

بازگردانی: رهّام با کلاهخود و زره (مسلّح) بسیار سریع به میدان جنگ رفت و به خاطر شدت رزم، گرد و خاک به آسمان رسید.

۹- برآویخت رهّام با اشکــبوس / برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس

قلمرو زبانی: برآویخت: جنگ کرد، گلاویز شد، (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز) / رهام: پهلوان ایرانی / برآمد: بالا آمد، بلند شد / بوق: شیپور / کوس: طبل بزرگ / قلمرو ادبی: بوس، کوس: تناسب.

بازگردانی: رهّام با اشکبوس گلاویز شد و صدای بوق و کوس از هر دو سپاه بلند شد.

۱۰- به گرز گران دست برد اشکبوس / زمین آهنین شد سپهر آبنوس

قلمرو زبانی: گرز: چماق / گران: سنگین / آبنوس: درختی است که چوب آن سیاه، سخت، سنگین و گرانبهاست / قلمرو ادبی: زمین آهنین شد: زمین سفت وسخت شد یا زمین پر از زره شد / زمین، سپهر: تضاد، تناسب یا مراعات نظیر / سپهر آبنوس شد: تشبیه رسا یا فشرده، کنایه از این که گرد و خاک بلند شد و چشم چشم را نمی دید، اغراق از سختی رزم.

بازگردانی: اشکبوس دست به گرز سنگین خود برد و جنگ را آغاز کرد. زمین آهنین شد و آسمان همانند چوب آبنوس تیره و پر گرد و غبار گردید.

۱۱- برآهیخت رهّام گـــرز گـــران / غمی شد ز پیـــکار دست سران

قلمرو زبانی: برآهیخت: بیرون کشید(بن ماضی: برآهیخت، بن مضارع: برآهیز) / گران: سنگین / غمی شد: غمین شد، خسته شد / پیکار: جنگ / سران: سرداران و فرماندهان / پیکار: جنگ / قلمرو ادبی: سران، گران: جناس ناهمسان اختلافی.

بازگردانی: رهّام گرز پر وزنش را برداشت. دست دو پهلوان به خاطر جنگیدن با گرز خسته و ناتوان گردید.

۱۲- چو رهّام گشت از کشانی ستوه / بپیچید زو روی و شد سوی کوه

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / ستوه: درمانده و ملول، خسته و آزرده/ شد: رفت / قلمرو ادبی: بپیچید زو روی: کنایه از گریخت. / روی، سوی: جناس ناهمسان

بازگردانی: زمانی که رهّام از دست اشکبوس خسته شد و به ستوه آمد، از او گریخت و به سوی کوه رفت.

۱۳- ز قلب سپه اندر آشفــت توس /  بزد اسب کــاید بر اشکــــبوس

قلمرو زبانی: قلب: مرکز / اندرآشفت: خشمگین شد. / توس: فرمانده سپاه ایران / کاید: که آید

بازگردانی: توس فرمانده سپاه که در مرکز سپاه بود، خشمگین شد و به اسبش ضربه زد تا به سوی اشکبوس برود.

۱۴- تهمتن برآشفت و با توس گفت /  که رهّام را جام باده ست جفت

قلمرو زبانی: تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / با: به / توس: فرمانده سپاه ایران / جفت: زوج / رهّام: پهلوان ایرانی / باده: می، شراب / را: اضافه گسسته / قلمرو ادبی: جفت بودن: کنایه از همنشین بودن / رهّام را جام باده ست جفت: کنایه از اینکه مرد جنگ نیست و فقط کار زنانه را می برازد / گفت، جفت: جناس.

بازگردانی: رستم خشمگین شد و به توس گفت که رهّام مرد بزم و میخواری است و مرد جنگیدن نیست.

۱۵- تو قلب سپه را به آیین بدار /  من اکنون پیاده کنم کارزار

قلمرو زبانی: قلب: مرکز سپاه / به آیین: به سامان، مرتب / بدار: نگه دار/ کارزار: جنگ.

بازگردانی: تو مرکز سپاه را به سامان نگه دار. من اکنون پیاده به جنگ می‌روم.

۱۶- کمان به زه را به بازو فکند /  به بند کمر بر، بزد تیر چند

قلمرو زبانی: زه: چله کمان، وتر / کمان به زه: کنایه از آماده / کمر: کمربند / به بند کمر بر: دو حرف اضافه برای یک متمم،  ویژگی سبک خراسانی / قلمرو ادبی: کمان، زه، تیر: تناسب / بازو، کمر: تناسب / بند، چند: جناس / واج آرایی «ب»

بازگردانی: رستم کمان آماده برای تیراندازی را به بازو افکند و به کمربندش هم چند تیر زد.

۱۷- خروشید کای مرد رزم آزمای /  هماوردت آمد مشو باز جای

قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد / رزم آزما: جنگجو/ هماورد: حریف، رقیب (آورد: جنگ) / «ت» در کلمه هماوردت: مضافٌ الیه / مشو: مرو / باز: سوی / قلمرو ادبی: مشو باز جای: کنایه از اینکه نگریز.

بازگردانی: رستم فریاد زد که ای مرد جنگجو، حریف تو آمد. از میدان جنگ نگریز.

۱۸- کشانی بخندید و خیره بماند /  عنان را گران کرد و او را بخواند

قلمرو زبانی: کشانی: کوشانی، کوشان: سرزمینی در بخش شمال شرقی ایران / خیره: شگفت زده / عنان: افسار، دهانه / گران: سنگین/ بخواند: صدا کرد / قلمرو ادبی: عنان را گران کردن: کنایه از نگه داشتن اسب

بازگردانی: اشکبوس کشانی خندید و تعجّب کرد، افسار اسب را کشید، ایستاد و رستم را صدا زد.

۱۹- بدو گفت خندان که نام تو چیست /  تن بی سرت را که خواهد گریست؟

قلمرو زبانی: را: برای / قلمرو ادبی: مصراع دوم: کنایه از اینکه حتماً می میری / تن، سر: تناسب.

بازگردانی: اشکبوس به رستم گفت که تو چه نام داری؟ پس از مرگت چه کسی برایت سوگواری خواهد کرد؟

۲۰- تهمتن چنین داد پاسخ که نام /  چه پرسی کزین پس نبینی تو کـام

قلمرو زبانی: تهمتن: لقب رستم / چه پرسی: پرسش انکاری / کزین: که از این / قلمرو ادبی: کام: سقف دهان، مجاز از آرزو و مراد، قصد، نیت / نبینی تو کام: کنایه از بدبختی / نام، کام: جناس.

بازگردانی: رستم پاسخ داد، چرا نام مرا می‌پرسی؟! ( نپرس ) زیرا پس از این تو به آرزویت نمی‌رسی.

۲۱- مرا مادرم نام مــرگ تو کرد /  زمانه مـــرا پتک ترگ تو کرد

قلمرو زبانی: زمانه: روزگار / پتک: چکش بزرگ فولادین، آهن کوب / ترگ: کلاهخود / « را » درعبارت ( مرا مادرم نام مرگ تو کرد ) در مصراع اوّل از نوع فکّ اضافه است. یعنی مادرم نام  مرا مرگ تو گذاشت. / قلمرو ادبی: مرگ، ترگ: جناس / مصراع اوّل واج آرایی صامت « م» دارد / قافیه: مرگ و ترگ، ردیف: تو کرد / بیت دارای طنز است. / زمانه … کرد: جانبخشی / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد: تشبیه رسا.

بازگردانی: مادرم نام مرا مرگ تو نهاد، روزگار مرا ابزاری برای مرگ تو کرده است.

۲۲- کشانی بود گفـــت بی بارگی /   به کشتن دهی سر به یکبارگی

قلمرو زبانی: بارگی: اسب / یک بارگی: یکدفعه / قلمرو ادبی: سر: مجازاً از وجود.

بازگردانی: کشانی گفت: بدون اسب هم اکنون خودت را به کشتن می دهی.

۲۳- تهمتن چنین داد پاسخ بدوی /  که ای بیهده مرد پرخاشجوی،

۲۴- پیاده ندیدی کــه جنـگ آورد / سر سرکشان زیر سنگ آورد؟

قلمرو زبانی: موقوف المعانی / پرخاشجو: ستیزه جو، جنگجو / سرکش: یاغی، زورگو / بیت دوم پرسش انکاری دارد / قلمرو ادبی: جنگ، سنگ: جناس ناهمسان اختلافی / سر زیر سنگ آوردن: کنایه از شکست دادن و کشتن / مصراع دوم بیت دوم واج آرایی «س» دارد.

بازگردانی: رستم این گونه پاسخ داد که ای جنگجویی که بیهوده می جنگی، آیا ندیده ای که مردی پیاده به جنگ آید و پیروز گردد و زورگویان و سرکشان را نابود کند؟

۲۵-هم اکنون تو را ای نبرده سوار /  پیاده بیاموزمت کارزار

قلمرو زبانی: نبرده: جنگجو / کارزار: جنگ /

بازگردانی: اکنون به جنگ تو می‌آیم ای جنگجوی سوارکار و پیاده جنگیدن را به تو می آموزم.

پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس

۲۶- پیاده مرا زان فرستاده توس /  که تا اسب بستانم از اشکبوس

قلمرو زبانی: توس: فرمانده سپاه ایران / بیت: تحقیر و تمسخر اشکبوس / ستاندن: گرفتن، (بن ماضی: ستاند، ستد؛ بن مضارع: ستان)

بازگردانی: توس مرا پیاده فرستاده است تا از تو اسبت را بگیرم.

پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس

۲۷- کشانی بدو گفت با تو سلیح /  نبینم همی جز فسوس و مزیح

قلمرو زبانی: سلیح: جنگ افزار، ممال سلاح / فسوس: مسخره کردن / مزیح: شوخی، ممال مزاح.

بازگردانی: اشکبوس کوشانی به رستم گفت با تو سلاحی به غیر از مسخره کردن و شوخی نمی‌بینم.

۲۸- بدو گفت رستم که تیر و کمان /  ببین تا هم اکنون سرآری زمان

قلمرو زبانی: سر آری: پایان آوری/ قلمرو ادبی: تیر، کمان: مراعات نظیر / سرآری زمان: کنایه از بمیری، زمان تو به پایان برسد / کمان، زمان: جناس ناهمسان اختلافی.

بازگردانی: رستم به اشکبوس گفت کافی است که تیر و کمانم را نگاه کنی تا از ترس بمیری.

۲۹- چو نازش به اسب گران مایه دید /  کمان را به زه کرد و اندر کشید

قلمرو زبانی: زه: چله کمان، وتر / ناز: افتخار / گران مایه: گران ارج، ارزشمند / به زه کرد: آماده کرد / قلمرو ادبی: کمان، زه: تناسب / بیت: واج آرایی دارد.

بازگردانی: زمانی که رستم دید افتخار او به اسب گرانبهایش است، کمان را آماده‌ تیراندازی کرد و زه را کشید.

۳۰- یکی تیر زد بر بر اسب اوی /  که اسب اندر آمد ز بالا به روی

قلمرو زبانی: بر اوّل: به؛ بر دوم: پهلو؛ جناس همسان / از بالا به روی اندرآمد: سکندری خورد / قلمرو ادبی: بر اوّل؛ بر دوم: جناس همسان / اوی، روی: جناس ناهمسان اختلافی /  اسب: واژه آرایی / واج : «ب»، «ر»

بازگردانی: رستم تیری به پهلوی اسب اشکبوس زد که اسب با سر به زمین خورد و مرد.

۳۱- بخندید رستم به آواز گفت /  که بنشین به پیش گران مایه جفت

قلمرو زبانی: آواز: صدای بلند / گران مایه: گران ارج / جفت: زوج، این قسمت طنز دارد، منظور اسب است. / قلمرو ادبی: گفت، جفت: جناس ناهمسان اختلافی

بازگردانی: رستم خندید و با صدای بلند گفت: ای اشکبوس بنشین پیش اسب دلبندت و غم اش را بخور (برایش ماتم بگیر).

۳۲- سزد گر بداری سرش در کنار /  زمانی برآسایی از کارزار

قلمرو زبانی: سزد: سزاوار است / کنار: آغوش / برآسایی: استراحت کنی، دست برداری / کارزار: جنگ

بازگردانی: سزاوار است که سرش را در آغوش بگیری و زمانی از جنگیدن دست بکشی.

۳۳- کمان را به زه کرد زود اشکبوس /  تنی لرز لرزان و رخ سندروس

قلمرو زبانی: به زه کردن: زه کمان را انداختن / سندروس: صمغی زرد است که روغن کمان از آن گرفته می‌شود / قلمرو ادبی: بیت واج آرایی: « ر»، « ز» / رخ سندروس: تشبیه رسا / تن، رخ: تناسب / تنی لرز لرزان: کنایه از ترسان.

بازگردانی: اشکبوس زود کمانش را آماده کرد، در حالی که تنش می‌لرزید و رنگ چهره اش مانند سندروس از ترس زرد شده بود.

۳۴- به رستم بر آنگــــه ببارید تیر /  تهمتن بدو گفت بر خیره خیر،

۳۵- همی رنجه داری تن خویش را /  دو بازوی و جـان بد اندیش را

قلمرو زبانی: دو بیت موقوف المعانی اند/ تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / خیره خیر: بیهوده / به رستم بر: دو حرف اضافه برای یک متمم / رنجه داری: می آزاری / بداندیش: بدخواه، دشمن / قلمرو ادبی: بیت نخست: واج آرای «ب»، «ر».

بازگردانی: پس از آن اشکبوس رستم را تیرباران کرد. رستم به او گفت بیهوده خودت را خسته می کنی و دو بازویت را می آزاری.

۳۶- تهمتن به بند کمر برد چنگ /  گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ

قلمرو زبانی: تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / کمر: کمربند / گزین: انتخاب / چوبه: واحد شمارش تیر / خدنگ: چوبی که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند .

بازگردانی: رستم دستش را به سوی کمربندش برد و یک تیر که از جنس چوب خدنگ بود انتخاب کرد.

۳۷- یکی تیر الماس پیکان چو آب /  نهاده بر او چار پرّ عقاب

قلمرو زبانی: چار: چهار/ قلمرو ادبی: الماس پیکان: تشبیه رسا؛ پیکان: مشبّه، الماس: مشبّهٌ به / چو آب: مانند آب درخشان بود، تشبه / تیر، پیکان، پر: تناسب / پر، بر: جناس.

بازگردانی: تیری انتخاب کرد که نوک آن همانند الماس تیز بود و چهار پرّعقاب هم بر آن نهاده شده بود.

۳۸- کمان را بمالید رستم به چنگ / به شست اندر آورده تیر خدنگ

قلمرو زبانی: بمالید: لمس کرد / شست: قلاب / خدنگ: چوبی سخت که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند / قلمرو ادبی: کمان، شست، تیر: تناسب.

بازگردانی: رستم کمان را در چنگ گرفت و تیر خدنگ را در قلاب گذاشت.

۳۹- بزد بر بر و ســینه‌ اشکبوس /  سپهر آن زمان دست او داد بوس

قلمرو زبانی: سپهر: آسمان / بر نخست: حرف اضافه، بر دوم: بغل / قلمرو ادبی: بر، بر: جناس تام / بوسیدن سپهر: جانبخشی / کلّ بیت اغراق دارد.

بازگردانی: رستم تیر را به سینۀ اشکبوس زد. آسمان هم به همین خاطر دست رستم را بوسید.

۴۰- کشانی هم اندر زمان جان بداد /  چنان شد که گفتی ز مـــادر نزاد

قلمرو زبانی: هم اندر زمان: بی درنگ، فوراً / گفتی: گویی / نزاد: زاده نشده است / قلمرو ادبی: جان داد: کنایه از مردن

بازگردانی: اشکبوس در دم جان داد؛ گویی از مادر زاییده نشده است.

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- بیت زیر را پس از مرتب سازی اجزای کلام، به نثر ساده برگردانید.

بشد تیز، رهّام با خود و گبر / همی گرد رزم اندر آمد به ابر

مرتب ساخته: رهّام تیز با خود و گبر بشد. گرد رزم به ابر همی اندر آمد.

بازگردانی: رهّام به تندی با کلاهخود و زره رفت. گرد و خاک جنگ به خاطر شدت جنگ به ابر می‌رسید.

۲- وقتی می‌گوییم «بهار» به یاد چه چیزهایی می‌افتید؟

درخت، گل، شکوفه، جوانه، شکفتن و… از چیزهایی هستند که به ذهن می‌رسند و به صورت یک مجموعه یا شبکه با هم می‌آیند؛ به این گونه شبکه‌ها یا مجموعه‌ها «شبکه معنایی» می‌گویند.

اکنون معنای هر واژه را بنویسید؛ آنگاه با انتخاب کلماتی دیگر از متن درس برای هر واژه، شبکه معنایی بسازید.

گرز

معنا: چماق؛ کوپال

شبکه معنایی: شمشیر؛ تیروکمان؛ تبر؛ نیزه

کیوان

معنای: ستاره زحل

شبکه معنایی: ماه؛ خورشید؛ تیر؛ ستاره

۳- در تاریخ گذشته زبان فارسی، گاهی یک «متمّم» همراه با دو حرف اضافه به کار می‌رفت؛ مانند:

به جمشید بر، تیره گون گشت روز / همی‌کاست زو، فرّ گیتی فروز (فردوسی)

در این درس، نمونه دیگری برای این گونه کاربرد متمّم پیدا کنید.

به رستم بر آنگــــه ببارید تیر /  تهمتن بدو گفت بر خیره خیر

۴- گاهی در برخی واژگان مصوّت «ا» به مصوّت «ی» تبدیل می‌شود؛ مانند؛

رکاب ← رکیب / ■ جهاز  ← جهیز

به این شکل‌های تغییر یافته، کلمات «مُمال» گفته می‌شود.

■ چند نمونه «ممال» در متن درس بیابید و بنویسید.

سلیح: افزار جنگی، ممال سلاح/ مزیح: شوخی، ممال مزاح //// اسلامی← اسلیمی؛ کتاب← کتیب

قلمرو ادبی

۱- مفهوم کنایی هریک از عبارت‌های زیر را بنویسید.

عنان را گران کردن: کنایه از نگه داشتن اسب / سر هم نبرد به گرد آوردن: کنایه از شدت رزم

۲- یکی از آداب حماسه، رجزخوانی  پهلوانان دو سپاه است. کدام ابیات درس، نمونه‌هایی از این رجزخوانی هستند؟

■ بیت‌های هجدهم؛ نوزدهم؛ بیستم …

۳- هرگاه در بیان ویژگی و صفت چیزی، زیاده روی و بزر گنمایی شود، در زبان ادبی به این کار «اغراق» می‌گویند. این آرایه در متن‌های حماسی کاربرد فراوان دارد؛ مانند:

شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشنود نام افراسیاب (فردوسی)

از متن درس، دو نمونه از کاربرد «اغراق» را بیابید و آن را توضیح دهید.

۳- نماند ایچ با روی خورشید رنگ / به جوش آمده خاک بر کوه و سنگ (اینکه خورشید رنگش از ترس پرید اغراق دارد)

۳۹- بزد بر بر و ســینه‌ اشکبوس /  سپهر آن زمان دست او داد بوس (اینکه آسمان به خاطر ضرب شست رستم، دست رستم را بوسید اغراق دارد)

۴- در کدام ابیات، لحن بیان شاعر، طنزآمیز است؟

۲۱- مرا مادرم نام مرگ تو کرد /  زمانه مرا پتک ترگ تو کرد

۳۱- بخندید رستم به آواز گفت /  که بنشین به پیش گران مایه جفت

قلمرو فکری

۱- چرا رستم از رهّام برآشفت؟ – زیرا رهام از میدان جنگ گریخت.

۲- به نظر شما چرا رستم پیاده به نبرد، روی آورد؟ – زیرا رستم تازه از راه رسیده بود و رخش خسته بود.

۳- بر پایه این درس، چند ویژگی برتر رستم را بنویسید. – میهن دوستی؛ دلاوری؛ نیرومندی؛ آشنایی با هنر رزم۴- از دید جنبه‌های فکری و شخصیتی چه ویژگی‌هایی در کلام فردوسی هست که ما ایرانیان بدان می‌بالیم؟ – میهن دوستی؛ شیوایی سخن؛ ستایش آزادگی؛ پاسداشت زبان پارسی

گنج حکمت: عامل و رعیت

ذوالنون مصری پادشاهی را گفـت: «شـنیده ام فلان عامل را که فرستاده‌ای به فلان ولایت درازدستی می‌کند و ظلم روا می‌دارد. گفت: «روزی سزای او بدهم، گفت: بلی روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی درویش و رعیّت را چه سود دارد؟

پادشاه خجل گشت و دفع مضرت عامل بفرمود درحال.

قلمرو زبانی: ذوالنون مصری: نام عارفی مصری /  نوع «را» در «پادشاهی را گفـت»: حرف اضافه به معنای «به» / عامل: حاکم، کارگزار، والی / ولایت: سرزمین؛ استان / روا داشتن: اجازه دادن، جایز شمردن / سزا: جزا / رعیت: عموم مردم؛ شهروندان / ستدن: گرفتن (بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان) / زجر: آزار، اذیت، شکنجه / مصادره: مال کسی را به‌زور ضبط کردن، تاوان گرفتن، جریمه کردن / بازستاندن: پس گرفتن / خزینه: خزانه / نهی: می‌گذاری / درویش: گدا و تهیدست / را در عبارت«درویش و رعیت را چه سود دارد»: به معنای برای / درویش و رعیت را چه سود دارد؟: پرسش انکاریخجل: شرمنده / دفع: جلوگیری، راندن از نزد خود؛ دور کردن / مضرت: زیان، گزند رسیدن / درحال: فوری، بی درنگ / قلمرو ادبی: درازدستی: کنایه از تعدی و تجاوز

سر گرگ باید هم اول برید / نه چون گوسفندان مردم درید

قلمرو ادبی: برید، درید: جناس ندارد؛ زیرا تفاوت در دو واج است / گرگ: استعاره از کارگزار ستمگر / گوسفند: استعاره از مردم

بازگردانی: سر گرگ را باید همان اول کار ببریم. نه پس از آن که گوسفندان مردم را درید و همه را کشت. پیام: پیشگیری پیش از وقوع                                                                                      

گلستان: سعدی

شاهنامه در یک نگاه