﴿ إِنَّ ٱللَّهَ فَالِقُ ٱلْحَبِّ وَٱلنَّوَىٰ یُخْرِجُ ٱلْحَىَّ مِنَ ٱلْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ ٱلْمَیِّتِ مِنَ ٱلْحَىَّ …﴾
بیگمان خدا شکافندۀ دانه و هسته است. زنده را از مرده بیرون میآورد و بیرون آورندۀ مرده از زنده است.

ظواهِر الطَّبیعَهِ تُثْبِتُ حَقیقَهً واحِده و هی قُدرَهُ الله، والآن نَصِفُ بعضَ هذِه الظَّواهِر.
پدیدههای طبیعت یک حقیقت را ثابت میکنند و آن قدرت خداست. اینک برخی از این پدیدهها را توصیف میکنیم.
الَعْنبَ البْرازیلی شَجَرَهٌ تَختَلِفُ عَنْ باقی أَشجارِ الْعالَمِ، تَنْبُتُ فی الْبَرازیلِ، وَ تَنْمو أَثمارُها عَلَی جِذْعِها،
انگور برزیلی درختی است که با دیگر درختان جهان فرق دارد، در برزیل میروید و میوههایش روی تنهٔ آن رشد میکند.
وَ مِن أَهَمِّ مُواصَفاتِ هذِهِ الشَّجَرَهِ أَنَّها تُعْطی أَثماراً طولَ السَّنَهِ.
از مهمترین ویژگیهای این درخت، آن است که در طول سال میوه میدهد.
شَجَرَهُ السِّکویا شَجَرَهٌ مِنْ أَطوَلِ أَشجارِ الْعالَمِ فی کالیفورنیا، قَدْ یبلُغُ ارْتِفاعُ بَعضِها أکثَرَ مِن مِئَهِ مِترٍ
درخت سکویا در کالیفورنیا از بلندترین درختان جهان است، گاهی بلندی برخی از آنها به بیش از صد متر میرسد.
وَ قَدْ یبلُغُ قُطرُها تِسعَهَ أَمتارٍ، وَ یزیدُ عُمرُها عَلَی ثَلاثَهِ آلافٍ وَ خَمسِمِئَهِ سَنَهٍ تَقریباً.
و گاهی قطر آن به نه متر میرسد. کمابیش عمر آن افزون از سه هزار و پانصد سال است.
الَشَّجرَهَ الْخانِقَهُ شَجَرَهٌ تَنْمو فی بَعضِ الْغاباتِ الِإسْتِوائیهِ،
گیاه (پیچک) خفه کننده درختی است که در برخی از جنگلهای استوایی میروید.
تَبدَأُ حَیاتَها بِالِإلْتِفافِ حول جِذعِ شَجَرَهٍ وَ غُصونِها، ثُمَّ تَخْنُقُها تَدریجیاً.
زندگی اش را با پیچیدن دور تنه و شاخه های درخت[ان] میآغازد ، سپس آنها را کم کم خفه میکند.
یُوجَدُ نَوعٌ مِنها فی جَزیرَهِ قِشم الَّتی تَقَعُ فی مُحافَظَهِ هُرمُزجان.
گونه ای از آن در جزیرهٔ قشم که در استان هرمزگان واقع است یافت میشود.
شَجَرَهُ الْخُبزِ شَجَرَهٌ اسْتِوائیهٌ تَنمو فی جُزُرِ الْمُحیطِ الْهادِئِ،
درخت نان درختی استوایی است که در جزیرههای استوایی اقیانوس آرام میروید.
تَحمِلُ أَثماراً فی نِهایهِ أَغصانِها کَالْخُبزِ. یأکُلُ النّاسُ لُبَّ هٰذِهِ الْأثمارِ.
میوههایی مانند نان در انتهای شاخههایش میدهد (حَملَ أثماراً: میوه داد). مردم مغز این میوهها را میخورند.
شَجَرَهُ النِّفطِ شَجَرَهٌ یَستَخدِمُهَا الْمُزارِعونَ کَسیاجٍ حَولَ الْمَزارِعِ لِحِمایهِ مَحاصیلِهِم مِنَ الْحَیواناتِ؛
درخت نفت، درختی است که کشاورزان آن را به عنوان (مانند) پرچینی دور کشتزارها برای محافظت کشتشان از [آسیب]جانوران به کار میگیرند؛
لِأنَّ رائِحَهَ هٰذِهِ الشَّجَرَهِ کَریهَهٌ تَهْرُبُ مِنهَا الْحَیواناتُ،
زیرا بوی این درخت، ناخوشآیند است و جانوران از آن میگریزند.
وَ تَحْتَوی بذُورُها عَلَی مِقدارٍ مِنَ الزُّیوتِ لا یُسَبِّبُ اشْتِعالُها خُروجَ أیّ غازاتٍ مُلَوِّثَهٍ.
و دانههایش دارای مقداری روغن است که افروختن آن، سبب خروج هیچ گاز آلاینده ای نمیگردد.
وَ یُمْکِنُ إنتاجُ النِّفطِ مِنْها. وَ یُوجَدُ نَوعٌ مِنْها فی مَدینَهِ نیکشَهر بِمُحافظه سیستان و بلوشستان باسم شَجَره مداد.
و تولید نفت از آن امکانپذیر است. گونه ای از آن به نام درخت مداد در نیکشهر [واقع] در استان سیستان و بلوچستان یافت میشود.
شَجَرَهُ البلوطِ هی مِنَ الْأشَجارِ الْمُعَمَّرَهِ وَ قَد تَبلُغُ مِنَ الْعُمرِ أَلفَی سَنَهٍ. تُوجَدُ غاباتٌ جَمیلَهٌ مِنها فی مُحافَظَهِ إیلام وَ لُرِستان.
درخت بلوط از درختان کهنسال است. گاهی عمر آن به دو هزار سال میرسد. جنگلهای زیبایی از آن در استان ایلام و لرستان یافت میشود.
یَدْفِنُ السِّنجابُ بَعْضَ جوَزاتِ الْبَلوطِ السَّلیمَهِ تَحتَ التُّرابِ، وَ قَدْ یَنْسَی مَکانَها. وَ فی السَّنَهِ الْقادِمَهِ تَنمو تِلْکَ الْجَوزَهُ وَ تَصیرُ شَجَرَهً.
سنجاب برخی دانههای سالم بلوط را زیر خاک پنهان میکند و گاهی جایش را از یاد میبرد. در سال آینده، آن دانه میروید و درختی میشود.
قال الْإمام الصادق :
اِزرَعُوا و اغرِسُوا … وَاللّه ِ ما عَمِلَ النّاسُ عَمَلاً اَحلَّ و لاأطیَبَ مِنهُ.
کشاورزی کنید و نهال بکارید، … به خدا سوگند مردم کاری را حلال تر و خوب تر از آن انجام نداده اند.

ضَعْ فِی الْفَراغِ کَلِمَهً مُناسِبَهً حَسَبَ نَصِّ الدَّرسِ. (با توجه به متن درس در جای خالی واژه ای مناسب بگذار.)
۱- تَبْدَأُ الشَّجَرَهُ الْخانِقَهُ حَیاتَها بِـ التفاف حَوْلَ جِذْعِ شَجَرَهٍ وَ غُصونِها. (گیاه (پیچک) خفه کننده زندگی اش را با پیچیدن دور تنهٔ درختی و شاخههای آن درخت آغاز میکند.)
۲- لا یسَبِّبُ اشْتِعالُ زُیوتِ شَجَرَهِ النِّفْطِ خُروجَ أَی غازات مُلَوِّثَهٍ. (افروختن روغن [ها] درخت نفت، سبب خروج هیچ گاز آلاینده ای نمیگردد.)
۳- توجَدُ غاباتٌ جَمیلَهٌ مِنْ أَشْجارِ الْبَلوطِ فی محافظه إیلام وَ لُرِستان. (باغهای زیبایی از درختان بلوط در استان ایلام و لرستان یافت میشود.)
۴- قَدْ یبْلُغُ ارْتِفاعُ بَعْضِ أَشْجارِ السِّکویا أَکثَرَ مِنْ مئه مِتْرٍ. (گاهی بلندای برخی از درختان سکویا به بیش از یکصد متر میرسد.)
۵- تَحْمِلُ شَجَرَهُ الْخُبزِ أَثماراً فی نِهایهِ أغصانها کَالْخُبْزِ. (درخت نان میوههایی مانند نان در ته شاخههایش میدهد.)
۶- تَنْمو أَثمارُ الْعِنَبِ الْبَرازیلی عَلی جذع شَجَرَتِهِ. (میوههای انگور برزیلی بر تنه درخت[ش] میروید.)




اِعلَموا (بدانید)
الْمَعْرِفَهُ وَ النَّکِرَهُ (شناس و ناشناس.)
■ اسم معرفه اسمی است که نزد گوینده و شنونده، یا خواننده شناخته شده است؛ امّا اسمِ نکره، ناشناخته است. مهمترین نشانه اسم معرفه، داشتنِ «ال» است؛ مثال:
جاءَ مُدَرِّسٌ= معلّمی آمد. جاءَ الْمُدَرِّسُ= معلّم آمد.
وَجَدْتُ قَلَماً= قلمی را یافتم. وَجَدْتُ الْقَلَمَ= قلم را یافتم.
■ معمولاً هر گاه اسمی به صورت نکره بیاید و همان اسم دوباره همراه «ال» تکرار شود، میتوان الف و لامش را «این» یا «آن» ترجمه کرد؛ مثال:
رَأَیتُ أَفراساً. کانَتِ الْأَفراسُ جَنبَ صاحِبِها. = اسبهایی را دیدم. آن اسبها کنار صاحبشان بودند.
کلمه أفراساً «نَکره» است. اسم نکره نزد گوینده، شنونده، یا خواننده ناشناخته است؛ اسم نکره معمولاً تنوین(ﹱ ؛ -ٍ؛ -ٌ ) دارد؛ مثال: رَجُلاً، رَجُلٍ و رَجُلٌ.
در زبان فارسی اسم نکره به سه صورت میآید: مردی آمد. / یک مرد آمد. / یک مردی آمد.
معادل عربی هر سه جمله بالا میشود: جاءَ رَجُلٌ.
■ اسم خاص (یعنی نام مخصوص کسی یا جایی ) در زبان عربی «اسم عَلَم» نامیده میشود و معرفه به شمار میرود؛ مانند: هاشم، مریم، بغداد، بیروت و …
اسم عَلَم، مانند: عَبّاسٌ، کاظِمٌ و حُسَینٌ تنوین دارد، ولی نکره نیست؛ بلکه معرفه است.
■ سال گذشته با مبتدا و خبر آشنا شدید. گاهی خبر تنوین دارد؛ مثال: اَلْعِلْمُ کَنْزٌ. دانش گنج است. فَریقُنا فائِزٌ. تیم ما برنده است.
در دو مثال بالا کنزٌ و فائزٌ تنوین دارند؛ امّا نیازی به نکره معنا کردن نیست.
اِختَبِر نفسَکَ: تَرجِم ما یَلی حَسَبَ القَواعدِ المَعرفَهِ وَ النَّکِرَهِ. (خودت را بیازما: با توجه به قواعد شناس و ناشناس آنچه را میآید ترجمه کن.)
۱- ﴿ اللهُ نورُ السَّماواتِ وَ الأرضِ مَثَلُ نورِهِ کَمِشکاهٍ فیها مِصباحٌ المِصباحُ فی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأنَّها کَوکَبٌ دُرِّی﴾
(خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است.)
۲- ﴿ أرسَلنا إلَی فِرعَونَ رَسولاً فَعَصَی فِرعَونَ الرَّسولَ﴾ (فرستاده ای را به سوی فرعون فرستادیم. [اما] فرعون نافرمانی آن فرستاده را کرد.)
۳- عالِمٌ ینتَفَعُ بِعِلمِهِ خَیرٌ مِن ألفِ عابِدٍ. (دانایی که از دانشش سود برده شود بهتر از هزار عبادت کننده است.)
۱- ما یَلی: آنچه می آید ۲- اَلْمِشْکاه: چراغدان ۳- اَلدُّرّی: درخشان



حوارٌ (گفتگو)
فی المَلعَبِ الرِّیاضی (در ورزشگاه)
اسماعیل | إبراهیم |
تَعالَ نَذهَب إلَی المَلعَبِ. = بیا به ورزشگاه برویم. | لِمُشاهَدَهِ أیّ مُباراهٍ؟ = برای دیدن کدام مسابقه؟ |
لِمُشاهَدَهِ مُباراهِ کُرَهِ القَدَمِ. = برای دیدن مسابقه فوتبال. | بَینَ مَن هذِهِ المُباراهُ؟ = این مسابقه میان چه تیمهایی است؟ |
بَینَ فَریقِ الصَّداقَهِ وَ السَّعادَهِ. = میان تیم صداقت و سعادت. | الفَریقانِ تَعادَلا قَبلَ أُسبوعَینِ. = دو هفته پیش دو تیم برابر شدند. |
أتَذَکَّرُ ذلِکَ. = آن را به یاد میآورم. | أیّ الفَریقَینِ أقوَی؟ = کدام تیم نیرومندتر است؟ |
کِلاهُما قَویّانِ. عَلَینا بِالذَّهابِ إلَی المَلعَبِ قَبلَ أن یَمتَلِئَ مِنَ المُتُفُرِّجینَ. = هر دو تیم نیرومندند. باید پیش از این که از تماشاچیان پر شود به ورزشگاه برویم. | عَلَی عَینی. تَعالَ نَذهَب. = به روی چشم، بیا برویم. |
فِی المَلعَبِ = در ورزشگاه. | |
اُنظُر؛ جاءَ أَحَدُ مُهاجِمی فَریقِ الصَّداقَهِ. سَیُسَجِّلُ هَدَفاً. = نگاه کن؛ یکی از مهاجمان تیم صداقت آمد. گلی را خواهد زد(ثبت خواهد کرد). | هَوَ هَجَمَ عَلَی مَرمَی فَریقِ السَّعادَهِ. هَدَفٌ، هَدَفٌ! = او به دروازه تیم سعادت هجوم برد. گل؛ گل |
لکِنَّ الحَکَمَ ما قَبِلَ الهَدَفَ؛ لِماذا؟ = اما داور گل را نپذیرفت؛ چرا؟ | رُبَّما بِسَبَبِ تَسَلُّلٍ. چه بسا به خاطر آفساید باشد. |
اُنظُر؛ هَجمَهٌ قَویّهٌ مِن جانِبِ لاعِبِ فَریقِ الصَّداقَهِ. = نگاه کن؛ هجوم نیرومندی از سوی بازیکن تیم صداقت. | یعجِبُنی جِدّاً حارِسُ مَرمَی فَریقِ السَّعادَهِ. = دروازه بان تیم سعادت مرا جدا شگفت زده میکند. |
مَن یَذهَبُ إلَی النِّهائی؟ = چه کسی به مرحله نهایی میرود؟ | مَن یُسَجِّل هَدَفاً یَذهَب إلَی النِّهائی. = هر کس گلی بزند، به مرحله نهایی میرود. |
الحَکَمُ یَصفِرُ. = داور سوت میزند. | لَقَد تَعادَلا مَرَّهً ثانیهً بِلا هَدَفٍ. = همانا بار دیگر بدون گل برابر شدند. |
۱- اَلمُباراه: مسابقه ۲- تَعادَلَ: برابر شد ۳- أَتَذَکَّرُ: به یاد میآورم ۴- کِلا: هر دو ۵- أَنْ یَمتَلِئَ: که پر شود ۶- اَلمُتفَرِّج: تماشاچی ۷- سَیُسجلُّ: ثبت خواهد کرد ۸- اَلهَدَف: گُل ۹- اَلمَرمَی: دروازه ۱۰- اَلْحَکَم: داور ۱۱- اَلتَّسلُّل: آفساید؛ منطقه خاموش ۱۲- یُعْجِبُنی: مرا در شگفت میآورَد، خوشم میآید (أَعْجَبَ، یُعْجِبُ) ۱۳- حارِسُ الْمَرمی.: دروازه بان



