قالَ رَسولُ اللهِ :جَمالُ الْمَرْءِ فَصاحَهُ لِسانِهِ.
(زیباییِ آدمی در شیواییِ گفتارش است.)
إنَّ اللُّغَهَ الْعَرَبیَّهَ لُغَهُ الْقُرآنِ وَ الْأحادیثِ وَ الْأدعیَهِ فَقَد اسْتَفادَ مِنهَا الشُّعَراءُ الْإیرانیّونَ وَ أَنشَدَ بَعضُهُم أَبیاتاً مَمزوجَهً بِالْعَرَبیَّهِ و الفارسیَّه سَمَّوها بِالْمُلَمَّعِ؛ لِکَثیرٍ مِنَ الشُّعَراءِ الْإیرانیّینَ مُلَمَّعاتٌ، مِنهُم حافِظٌ الشّیرازیُّ وَ سَعدیٌّ الشّیرازیُّ وَ جَلالُ الدّینِ الرّومیُّ الْمَعروفُ باِلمْولوَیِّ.
همانا زبان عربی زبان قرآن، احادیث و دعاهاست. سرایندگان ایرانی از آن استفاده کرده اند و برخی از ایشان بیتهایی آمیخته به عربی و فارسی سروده اند که آنها را ملمَّع (دو زبانه) نامیده اند؛ بسیاری از سرایندگان ایرانی ملمّعاتی دارند، از آن جمله حافظ شیرازی، سعدی شیرازی و جلال الدین رومی معروف به مولوی.
مُلَمَّعُ حافِظٍ الشّیرازیِّ لِسانِ الْغَیبِ
۱- از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه / إنّی رَأَیتُ دَهْراً مِنْ هَجْرکِ الْقیامَه
با خون دلم نامه ای به دلبرم نوشتم [بدین مضمون که] / من روزگار را از دوری تو همچون رستاخیز [دشوار] دیدم.
۲- دارم من از فِراقش در دیده صد علامت / لَیْسَتْ دُموعُ عَینی هٰذی لَنا الْعَلامَه؟
من از دوری دلبر در چشمم صد نشانه دارم / آیا این اشکهای چشمم برای ما نشانه نیست؟
۳- هر چند کازمودم از وی نبود سودم / مَن جرَّب المْجَرّب حلَّت بهِ الندامَه
هر چند که آزمایش کردم از این آزمایش ها سودی نبردم / هر کس آزموده را بیازماید، پشیمان میشود [به او فرود میآید].
۴- پرسیدم از طبیبی احوالِ دوست گفتا / فی بُعْدِها عَذابٌ فی قُربِهَا السَّلامَه
از پزشکی احوالِ یارم را پرسیدم. او گفت: / در دوریاش [یار] شکنجه و در نزدیکیاش تندرستی هست.
۵- گفتم ملامت آید گر گِرد دوست گردم / وَاللّه ما رَأَیْنا حُبّاً بِلا مَلامَه
گفتم اگر گِرد دوست بگردم پشیمان می شوم و سرزنشم می کنند. / به خدا سوگند که عشقی را بدون سرزنش ندیده ایم.
۶- حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین / حَتَّی یَذوقَ مِنْهُ کَأْساً مِنَ الکَرامَه
حافظ خواهان آن شد که به خاطر جامی جان شیرینش را بدهد / تا جام بزرگواری را از آن بچشد.
مُلَمَّعُ سَعدیٍّ الشیرازیّ
۱- سَلِ الْمَصانِعَ رَکْباً تَهیمُ فِی الْفَلَواتِ / تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فُراتی
از آب انبارها دربارۀ سوارانی که در بیابانها تشنه اند بپرس …(المصانعِ آب انبارهایی بودند که مزۀ گوارایی نداشتند، ولی برای تشنگان بیابان نعمتی بزرگ به شمار میرفته است.) / تو که در کنار رودخانه فراتی چطور ارزش آب را می دانی؟
۲- شبم به روی تو روزست و دیده ام به تو روشن / وَ إنْ هَجَرْتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی
شب من با روی تو مانند روز روشن می شود و چشمم به تو روشن است / و اگر [از من] جدایی گزینی (جدا شوی) شب و روزم برابر میشود.
۳- اگر چه دیر بماندم امید بر نگرفتم / مَضَی الزَّمانُ وَ قَلبی یَقول إنَّکَ آتی
اگر چه مدت درازی ماندم، ناامید نشدم / زمان گذشت و دلم میگوید بی گمان تو میآیی.
۴- من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم / اگر گِلی به حقیقت عَجین آب حیاتی
من انسانی به زیبایی تو ندیده ام و نشنیده ام. تو اگر از گِل آفریده شده ای خاکت حقیقتا با آب زندگانی آمیخته شده است.
۵- شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد / وَ قَدْ تُفَتَّشُ عَینُ الْحَیاهِ فی الظُّلُماتِ
شب های تیره امیدم به روی تو که مانند صبح است میباشد / گاهی چشمۀ زندگانی در تاریکیها جست و جو میشود.
۶- فَکَمْ تُمَرِّرُ عَیشی وَ أَنتَ حامِلُ شَهْدٍ / جواب تلخ بدیع است از آن دهان نباتی
چه بسیار زندگانی ام را تلخ میکنی در حالی که دارنده انگبین (عسل)ی! / جواب تلخ از آن دهان شیرین خوش است.
۷- نه پنج روزۀ عمرست عشق روی تو ما را / وَجَدْتَ رائِحَهَ الْوُدِّ إنْ شَمَمْتَ رُفاتی
عشق روی تو برای ما فقط همین پنج روزۀ عمر نیست / اگر استخوان پوسیده ام را ببویی، بوی عشق را مییابی.
۸- وَصَفْتُ کُلَّ مَلیحٍ کَما تُحِبُّ وَ تَرْضَی / محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی
هر بانمکی را همان گونه که دوست داری و میپسندی وصف کردم. / درباره صفات نیکوی تو چه بگویم که تو مافوق صفتی.
۹- أَخافُ مِنکَ وَ أَرْجو وَ أَسْتَغیثُ وَ أَدنو / که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی
از تو میترسم و به تو امید دارم و از تو کمک میخواهم و به تو نزدیک میشوم. / که تو برای من هم بلایی هم کلید کامیابی ای.
۱۰- ز چشم دوست فتادم به کامۀ دل دشمن / أَحِبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی
به خواسته دل دشمن از چشم دوست افتادم / یارانم از من جدایی گزیدند، همان طور که دشمنانم میخواهند.
۱۱- فراق نامۀ سعدی عجب که در تو نگیرد / وَ إنْ شَکوتُ إلیَ الطیَّر نُحنَ فِی الوکنَاتِ
باعث تعجب است که فراق نامۀ سعدی در تو اثر نمی کند / [در صورتی که] اگر به پرنده[گان] شکایت میبردم، در لانهها[یشان] با صدای بلند میگریستند و شیون میکردند.
عَیِّنِ الصَّحیحَ وَ الْخَطَأَ حَسَبَ نَصِّ الدَّرسِ. (درست و نادرست را با توجه به متن شناسایی کن.)
۱- لَیسَ لِحافِظٍ و سَعدیٍّ مُلَمَّعاتٌ جَمیلَهٌ. × (حافظ و سعدی دوزبانههای زیبا ندارند.)
۲- یَری حافِظٌ الدَّهرَ مِنْ هَجرِ حبیبِهِ کَالقیامَهِ. √ (حافظ روزگار را به خاطر دوری از یارش مانند رستاخیز میبیند.)
۳- یَری حافِظٌ فی بُعْدِ حَبیبِهِ راحَهً وَ فی قرُبِهِ عَذاباً. × (حافظ در دوری از یارش آسایش و در نزدیکی با او شکنجه میبیند.)
۴- یَری سَعدیٌّ اللَّیلَ وَ النَّهارَ سَواءً مِنْ هَجرِ حَبیبِهِ. √ (سعدی شب و روز را از دوری یارش یکسان میبیند.)
۵- قالَ سَعدیٌّ: «مَضَی الزَّمانُ وَ قَلبی یَقول إنَّکَ لا تَأتی.» × (سعدی گفت: زمان گذشت و دلم میگوید همانا تو نمیآیی.)
اِعلَموا (بدانید.)
اِسمُ الْفاعِلِ وَ اسْمُ الْمَفعولِ و اسْمُ الْمُبالَغَهِ
در دستور زبان فارسی به اسم فاعل، صفت فاعلی و به اسم مفعول، صفت مفعولی می گویند.
اسم فاعل به معنای «انجام دهنده یا دارنده حالت» و اسم مفعول به معنای«انجام شده» است.
اسم فاعل و اسم مفعول دو گروه اند:
گروه اوّل بر وزن «فاعِل» و «مفعول» هستند که در سال گذشته با آنها آشنا شده بودید.
ماضی | اسم فاعل | صفت فاعلی | اسم مفعول | صفت مفعولی |
صَنَعَ | صانِع | سازنده | مَصنوع | ساخته شده |
خَلَقَ | خالِق | آفریننده | مَخْلوق | آفریده شده |
عَبَدَ | عابِد | پرستنده | مَعْبود | پرستیده شده |
اکنون با گروه دوم آشنا شوید.
مضارع | اسم فاعل | صفت فاعلی | اسم مفعول | صفت مفعولی |
یُشاهِدُ | مُشاهِد | بیننده | مُشاهَد | دیده شده |
یُقَلِّدُ | مُقَلّد | تقلید کننده | مُقَلَّد | تقلید شده |
یُرْسِلُ | مُرْسِل | فرستنده | مُرْسَل | فرستاده شده |
یَنْتَظِرُ | مُنْتَظِر | انتظار کشنده | مُنْتَظَر | مورد انتظار |
یَتَعَلَّمُ | مُتَعَلّم | یادگیرنده | مُتَعَلَّم | یاد گرفته شده |
یَسْتَخْرِجُ | مُسْتَخْرِج | بیرون آورنده | مُسْتَخْرَج | بیرون آورده شده |
یَتَهاجَمُ | مُتَهاجِم | حمله کننده | — | — |
یَنکَسِرُ | مُنکَسِر | شکننده | — | — |
با دقّت در دو جدول داده شده فرق اسم فاعل و اسم مفعول را بیابید.
گروه اوّل: فعلهایی بود که سوم شخص مفرد ماضی آنها سه حرف بود و اسم فاعل و مفعولشان بر وزن فاعِل و مَفعول بود.
گروه دوم: فعلهایی است که سوم شخص مفرد ماضی آنها بیشتر از سه حرف بود و اسم فاعل و مفعولشان با حرف «مُـ» شروع می شود. یک حرف مانده به آخر در اسم فاعل کسره و در اسم مفعول فتحه دارد.
( اسم فاعل : مُـ .. ﹻ … ، ) ( اسم مفعول : مُـ .. . ﹷ … )
اِختَبِر نَفسَکَ؛ تَرجِمِ الکلماتِ التّالیَهَ وَ الدُّعاءَ، ثُمّ عَیِّن اسم الفاعل و اسم المفعول. (خودت را بیازما: واژگان زیر و دعا را ترجمه کن؛ سپس اسم فاعل و اسم مفعول را شناسایی کن.)
الکلمه | التّرجمه | اسم الفاعل | اسم المفعول | |
یُعَلِّمُ: یاد میدهد | مُعَلَّم | یاد داده شده (یادگیرنده) | ۵ | ■ |
یَعلَمُ: میداند | عالِم | دانا؛ داننده | ■ | ۵ |
اِقتَرَحَ: پیشنهاد کرد | مُقتَرِح | پیشنهاد کننده | ■ | ۵ |
یُجَهِّزُ: آماده میکند | مُجَهَّز | آماده شده | ۵ | ■ |
ضَرَبَ: زد | مَضروب | زده شده | ۵ | ■ |
یَتَعَلَّمُ: یاد میگیرد | مُتَعَلِّم | یادگیرنده | ■ | ۵ |
یا صانِعَ کُلِّ مَصنوعٍ یا خالِقَ کُلِّ مَخلوقٍ یا رازِقَ کُلِّ مَرزوقٍ یا مالِکَ کُلِّ مَملوکٍ. (ای سازنده هر ساخته شدهای، ای آفریننده هر آفریده شدهای، ای روزی دهنده هر روزی خورندهای، ای دارنده هر بندهای.)
اسم مبالغه بر بسیاریِ صفت یا انجام دادن کار دلالت دارد و بر وزن «فَعّال» و «فَعّالَه» است؛ مانند: عَلّامَه (بسیار دانا) ؛ فَهّامَه (بسیار فهمیده)؛ صَبّار (بسیار بُردبار)؛ غَفّار (بسیار آمُرزنده)؛ کَذّاب (بسیار دروغگو) ؛ رَزّاق (بسیار روزی دهنده)؛ خَلّاق (بسیار آفریننده)
گاهی وزن «فعَّال» و «فعَّالَه» بر اسم شغل دلالت می کند؛ مانند خَبّاز (نانوا)؛ حَدّاد (آهنگر)
گاهی نیز بر اسم ابزار، وسیله یا دستگاه دلالت میکند؛ مانند: فَتّاحَه (در بازکن)؛ نَظّارَه (عینک)؛ سَیّارَه (خودرو)، ثلّاجَه (یخچال)
تذکار: «ه» در مبالغه نشانه مؤنث بودن نیست. / فراموش نکنیم که برخی از اسم فاعلها و اسم مفعولها جمع مکسر دارند؛ مانند: حاکم ◄ حکماء / محصول ◄ محاصیل.
اِختَبِر نَفسَکَ؛ تَرجِمِ التّراکیبَ التّالیَهَ. (خودت را بیازما؛ ترکیبهای زیر را ترجمه کن.)
﴿أمّارَهٌ بِالسّوءِ﴾: (بسیار فرماینده به بدی.) ﴿عَلّامُ الغُیوبِ﴾: (بسیار داننده پنهانها.)
﴿الخَلّاقُ العَلیمُ﴾: (بسیار آفریننده دانا.) ﴿ ساحِرٌ کَذّابٌ﴾: ( جادوگر بسیار دروغ گو.)
﴿حَمّالَهَ الحَطَبِ﴾: (بسیار هیزم بر.) الطّیّارُ الإیرانیُّ: (خلبان ایرانی.)
﴿ لِکُلِّ صَبّارٍ﴾: (برای هر بسیار شکیبا.) الهاتِفُ الجَوّالُ: (تلفن همراه.) رَسّامُ الصُّوَرِ: (نقش بند؛ نگارگر.) فَتّاحَهُ الزُّجاجَهِ: (درباز کن شیشه [بطری].)
حوارٌ (گفتگو.)
(شِراءُ شَریحَهِ الهاتِفِ الجَوّالِ) (خرید سیم کارت تلفن همراه.)
الزّائِرَه (دیدارگر.) | مُوَظَّفُ الاِتّصالاتِ (کارمند مخابرات.) | |
رَجاءً، أعطِنی شَریحَهَ الجَوّالِ (خواهشمندم به من سیم کارت گوشی همراه بده.) | تَفَضَّلی، وَ هَل تُریدینَ بِطاقَهَ الشَّحنِ؟ (بفرما؛ آیا کارت شارژ هم میخواهی.) | |
نَعَم؛ مِن فَضلِکَ أعطِنی بِطاقَهً بِمَبلَغِ خَمسَهٍ وَ عِشرینَ ریالاً. (آری؛ لطفا کارتی به مبلغ بیست و پنج ریال به من بده.) | تَستَطیعینَ أن تَشحَنی رَصیدَ جَوّالِکَ عَبرَ الإنتِرنِت. (میتوانی شارژ گوشی همراهت را از راه اینترنت انجام دهی.) | |
تَشتَرِی الزّائرَهُ شَریحَهَ الجَوّالِ وَ بِطاقَهَ الشَّحنِ وَ تَضَعُ شَریحَهَ فی جَوّالِها وَ تُریدُ أن تَتَّصِلَ؛ وَ لکِن لا یَعمَلُ الشَّحنُ، فَتَذهَبُ عِندَ مُوَظَّفِ الاِتّصالاتِ وَ تَقولُ لَهُ: (دیدارگر سیم کارت همراه و کارت شارژ را میخرد و سیم کارت را در گوشی میگذارد و میخواهد که زنگ بزند؛ ولی سیم کارت کار نمیکند؛ او نزد کارمند مخابرات میرود و به او میگوید.) | ||
عَفواً فی بِطاقَهِ الشَّحنِ إشکالٌ. (ببخشید کارت شارژ اشکال دارد.) | أعطینی البِطاقَهَ مِن فَضلِکَ. سامِحینی؛ أنتَ عَلَی الحَقِّ. أُبَدِّلُ لَکَ البِطاقَهَ. (لطفا، کارت شارژ را به من بده؛ من را ببخش. تو حق داری. کارت را برایت عوض میکنم.) |