درآمدی بر روزگار رودکی
یا دوره تغزّل و خردآزمایی
دومین دوره ما – که آن را روزگار رودکی نامیدیم – از نظر سیاسی و تاریخ همزمان است با دوره اوج و شکوفایی فرمانروایان سامانی در فرارودان و خراسان که بیش از یکصد سال دوام داشت.
در زمان ساسانیان بخارا سترگترین مرکز فرهنگی به شمار میآمد و بسیاری از دیندانان و ادبدانانی که در این شهر میزیستند، آثار ارزندهای به پارسی و تازی در قلمرو فرهنگ اسلامی پدید آوردند. برخی از امیران سامانی خود دارای فضل و ادب بودند و گاهی در انجمنهای گفتمان با دانشوران نیز انباز میشدند. افزون بر بخارا، سمرقند، مرو، توس، هرات و نیشابور نیز از کانونهای هنر، دانش و ادب و در زمره فرهنگشهرهای سترگ به شمار میرفتند.
شعر در روزگار سامانی
آگاهی ما درباره شعر و ادب دوره سامانی بیش از دوره پیشین است. در این روزگار با حضور سخنسالاران بزرگی چون رودکی و شهید بلخی، شعر دری چه از دید زبان چه از دید گونهگونی درونمایه و پیام رو به گسترش نهاد. هر چند شاعرنوازی و پشتیبانی سامانیان از شعر و ادب، تهی از انگیزه سیاسی نبود؛ امّا اغلب، جنبههای ذوقی و علاقههای قلبی را نیز به همراه داشت. فراوانی سرایندگان در این دوره و سخنورنوازی و ادبپروری فرمانروایان سامانی نشان میدهد که بیشتر ایشان خود از درک زیبایی شعر بیبهره نبودند.
به هر روی با پشتیبانی پادشاهان سامانی از شعر و شاعری، سرایندگان شیواسخن و شیرینزبان پرشماری سربرآوردند که توانستند سخن را در روانی و استواری به پایهای برسانند که طرز آنها نمونه و سرمشق سخنوران پسین شد. از آن میان رودکی عنوان پدر شعر پارسی یافت و برخی از سخنسالاران بزرگ دوره پسین مانند عنصری و فرخی شکوه شعر و جایگاه بلند او را ستودند.
طرز شاعری ایشان بر سادگی لفظ و آسانی معنی استوار بود. سخنوران این دوره اندیشهها و خیالهای خود را همانگونه که به خاطرشان میرسید، بازمیگفتند. به دیگر سخن خود را در بند روسرایی نمی نهادند و برای یافتن تعبیر و مفهوم تازه خود را به رنج نمیافکندند. ایشان بیشتر به بیرون و واقعیت زندگی نظر داشتند و مفاهیم ذهنی آنان از قلمرو آموزههای کلی اخلاقی – در حد بسیار صمیمانه و عملی آن – درنمیگذشت.
درونمایههای شعری، گذشته از وصف، بیشتر ستایش، اندرز، معانی تغزّلی و احساسی بود و کمی هم لاغ. قالبهای شعری نیز چامه، قطعه و اندکی هم چارانه. هسته اندیشه، نزد سخنسرایان این دوره خرد بود و تکیه بر دانش و هنر: گویی بنیانهای خردمندی و خردگرایی که از فرهنگ ایران پیش از اسلام بازمانده بود، بار دیگر در چارچوب فرهنگ اسلامی آزموده میشد.
شهید بلخی خردمندی اندوهگین
ابوالحسن شهید بلخی از همروزگاران و همدمان دستگاه امیر نصربن احمد سامانی و ابوعبدالله جیهانی است که باید پیش از فردوسی، نام سراینده خرد را به او ویژه داشت. دانش شهید افزون و خطش نیکو بود و با فلسفه و کلام آشنایی داشت. نگارشها و کتابهایی را هم به او بازخواندهاند که همچون سرودههایش به دست ما نرسیده است. گویا با محمد پور زکریای رازی پزشک و فلسفهدان همروزگار خود نیز گپ وگفتها و بگومگوهایی داشته است.
شهید به تازی و پارسی شعر نیکو میگفت. شیواسخنی و شیرینزبانی وی را از بیتهای پراکندهای که از او در دست است، میتوان دریافت؛ به ویژه اینکه سرودههایش اغلب با چاشنی فلسفه نیز درآمیخته است.
دانش و خواسته
دانش و خواسته است نرگس و گل / که به یک جای نشکفند به هم
قلمرو زبانی: خواسته: دارایی / شکفتن: باز شدن (بن ماضی: شکفت؛ بن مضارع: شکف) / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / دانش و خواسته است نرگس و گل: تشبیه
بازگردانی: دانش و دارایی مانند نرگس و گل اند که در یک جا کنار هم نمیرویند.
گوشزد: اگر شاخه گل نرگس را در کنار دیگر گلهای شاخهای مانند گل رز و لاله بنهید، به این گلها آسیب می رساند؛ زیرا گل نرگس مواد سمیای میتراود که سبب آسیب رسانی به دیگر گلها میشود.
هر که را دانش است خواسته نیست / و آن که را خواسته است دانش کم
قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی / حذف فعل «است» در مصراع دوم / قلمرو ادبی: واژهآرایی: خواسته، دانش
بازگردانی: هر کس دانش دارد، دارایی ندارد و هر که دارایی دارد دانش ندارد.
بیجهت نیست که رودکی سراینده همروزگار شهید در قطعهای استوار که به سال ۳۲۵ هـ.ق. در سوگ او سروده، وی را به هنر و برتری خرد ستوده است:
کاروان شهید رفت از پیش / وان ما رفته گیر و میاندیش
قلمرو زبانی: وان ما: مال ما / گرفتن: فرض کردن/ میاندیش: (فعل امر استمراری) / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / کاروان: مجاز او وجود / رفته: کنایه از مرده
بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما در خاک شد. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.
از شمار دو چشم یک تن کم / وز شمار خرد هزاران بیش
قلمرو زبانی: شمار: تعداد / کم: کمتر / قلمرو ادبی: دو چشم: استعاره از یار یکدله و گرامی / تضاد: کم، بیش / واژهآرایی: شمار
بازگردانی: از نظر دوستی فقط یک دوست را از دست دادیم. امّا از نظر خرد و دانش گویی هزاران نفر را از دست دادیم.
رودکی، سخنور چکامهسُرا و خردآزما
ابوعبدالله جعفر بن محمد را از آن رو رودکی میگفتند که در «رودک» یکی از روستاهای سمرقند پای به گیتی نهاد و در همانجا بالید. او در کودکی حافظه نیرومندی داشت؛ چنانکه نوشتهاند در هشت سالگی نُبی (قرآن) را از بر کرد و به سرایش پرداخت. روستازاده سمرقندی گذشته از همه اینها آوازی خوش داشت و همین توانایی سبب شد که یکی از رامشگران نامآور آن روزگار وی را به شاگردی بپذیرد و به او بربط بیاموزد. هنرهای رودکی در درگاه سامانیان به او نفوذ و حرمت بسیار بخشید. نصربن احمد، پادشاه بخارا جایزهها و پیشکشهای بسیار به وی داد و بلعمی وزیر دانشمند سامانیان، او را در میان ایرانیان و نیرانیان بیهمتا دانست.
نوازندگی و خوشآوازی در اثرگذاری شعر رودکی بسیار کارگر افتاد. داستان دیرماندن امیر بخارا در هرات و تنگدلی و اشتیاق همراهان برای بازگشت به خان و مان و شعر «بوی جوی مولیان» که رودکی با چنگ و نوای خوش سرود، گواهی است بر این اثرگذاری.
چامههای رودکی در نهایت نرمی و استواری و مثنویهایش سنجیده و سخته بود. عنصری بر او رشک میبرد و غزل را «رودکیوار» نیکو میدانست و خستو بود که غزل او رودکیوار نیست.
غزل رودکیوار نیکو بود / غزلهای من رودکیوار نیست
قلمرو ادبی: وزن: فعولن فعولن فعولن فعل / واژهآرایی: رودکیوار، غزل / رودکی وار: تشبیه (مانند رودکی؛ وار: ادات تشبیه)
بازگردانی: غزلی نیکوست که مانند غزلهای رودکی باشد. غزلهای من مانند غزلهای رودکی استوار و سخته نیست.
ناصرخسرو رودکی را سرایندهای تیرهچشم روشنبین گفته است. آیا رودکی کور مادرزاد بود؟
از نمونشهایی که سخنوران نزدیک به روزگار او آوردهاند، پیداست که او را سرایندهای نابینا میشناختهاند؛ امّا از سخن خود او – آنچه هست – به ویژه توصیفهای دقیق و رنگارنگش برنمیآید که همه زندگانی را در کوری و تاریکی جهان روشندلان گذرانده باشد.
پیری و یاد جوانی
۶۷- مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود / نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
قلمرو زبانی: را: دارندگی / سودن: فرسودن، ساییدن / لا: نه / بل: بلکه / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چراغ تابان بود: تشبیه
بازگردانی: هر چه دندان داشتم همه فرسودند و فروریختند. دندان نبودند؛ بلکه مانند چراغ درخشان بودند.
۶۸- سپید سیم زده بود و درّ و مرجان بود / ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
قلمرو زبانی: سیم: نقره / سیم زده: نقره سکه زده و ناب / درّ: مروارید / مرجان: بُسد / تکرار فعل / قلمرو ادبی: ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود: تشبیه / واژهآرایی: بود
بازگردانی: دندان سفیدم مانند نقره بود؛ مانند مروارید و مرجان بود؛ مانند ستاره بامدادی و قطره باران بود.
۶۹- یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت / چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / قلمرو ادبی: واژهآرایی: بود
بازگردانی: اکنون یکی از آن دندانها، نمانده است. همه فرسودند و ریختند. چه قدر بد بود؛ همانا که بدی کیوان به من رسید.
۷۰- نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز / چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود
قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / منت: من به تو (جهش ضمیر؛ ضمیر کوتاه)/ قضا: سرنوشت / یزدان: خداوند / قلمرو ادبی: واژهآرایی: نه، بود
بازگردانی: نه بدی کیوان بود و نه طول عمر من بود. این سرنوشتی بود که خداوند برای همگان رقم زده است.
۷۱- جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است / همیشه تا بُوَد آیین، گِرد، گَردان بود
قلمرو زبانی: گِرد: چرخ / گَردان: گردنده / بوَد: میباشد (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو)/ آیین: رسم /قلمرو ادبی: واژهآرایی: گِرد، گَردان / همریشگی: گِرد، گَردان / واج آرایی: «گ»
بازگردانی: فلک همیشه این چنین است؛ چرخ گردان است. رسم چرخ گردان این است که بگردد و پیوسته تغییر کند.
۷۲- همان که درمان باشد، به جای درد شود / و باز درد، همان کز نخست درمان بود
قلمرو زبانی: کز: که از / قلمرو ادبی: درمان، درد: تضاد
بازگردانی: چیزی که درد باشد، روزی درمان می گردد و چیزی که در آغاز درمان بود، تبدیل به درد میگردد.
۷۳- کهن کند به زمانی همان کجا نو بود / و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود
قلمرو زبانی: خُلقان: کهنه و فرسوده (جمع خَلَق که به صورت مفرد به کار رفته است.)/ کجا: که / قلمرو ادبی: کهن، نو: تضاد/ واژهآرایی: کهن، نو، بود، زمان، کند، همان
بازگردانی: هر آنچه که زمانی نو بود، روزگار، آن را کهنه میسازد و همان چیزی که کهنه است، زمانی آن را نو می کند.
۷۴- بسا شکسته بیابان، که باغ خرّم بود / و باغ خرّم گشت آن کجا بیابان بود
قلمرو زبانی: بسا: بسیار / شکسته: پیر و ناتوان / خرم: سرسبز / کجا: که / قلمرو ادبی: واژهآرایی: بیابان، باغ، خرم، بود
بازگردانی: بسیار بیابان فرسوده و پیر که در گذشته باغ سرسبز بوده و بسیار بیابان که بعدها باغ سرسبز خواهد گشت.
۷۵- همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی / که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!
قلمرو زبانی: مشکین: مُشک آلود، سیاه / سامان: ترتیب / قلمرو ادبی: ماهروی: تشبیه (روی همچون ماه)
بازگردانی: چه میدانی ای زیباروی سیاه موی که حال من پیش از این چگونه بود؟
۷۶- به زلف چوگان نازِش همیکنی تو بدو / ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود
قلمرو زبانی: نازِش کردن به کسی: نازیدن، فخر فروختن / بدو: به او / قلمرو ادبی: زلف چوگان: اضافه تشبیهی (زلف مانند چوگان) واژهآرایی: زلف، چوگان
بازگردانی: تو به زلف همچون چوگانت مینازی؛ ندیدهای که رودکی زلف چوگانمانند داشت.
۷۷- شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود / شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
قلمرو زبانی: شد: رفت / به سان: مانند / دیبا: پارچه ابریشمین / قطران: مادهای سیاه رنگ / قلمرو ادبی: رویش به سان دیبا بود؛ مویش به سان قطران بود: تشبیه / واژهآرایی: به سان، بود / روی، موی: جناس ناهمسان
بازگردانی: آن زمانه که رویش مانند ابریشم، نرم و لطیف بود گذشت. آن زمان که مویش مانند قیر، سیاه بود سپری شد.
۷۸- چنان که خوبی، مهمان و دوست بود و عزیز / بشد که بازنیامد، عزیز مهمان بود
قلمرو زبانی: خوب: زیبارو / عزیز: گرامی / شد: رفت / بازنیامد: بازنگشت / قلمرو ادبی: جوانی عزیز مهمان بود: تشبیه
بازگردانی: همانطور که زیبارویی نزد من مهمان، دوست و گرامی بود و رفت و بازنگشت، جوانی من نیز مهمان عزیزی بود که رفت و بازنگشت.
گوشزد: نگارنده پیش از واژه «عزیز» «واو»ی را به بیت افزوده است.
۷۹- بسا نگار، که حیران بُدی بدو در، چشم / به روی او در، چشمم همیشه حیران بود
قلمرو زبانی: بسا: بسیار / نگار: نقاشی / بدو: به او / بدو در، به روی او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: نگار: استعاره از یار / واژهآرایی: چشم، بود / بُدی، بود: همریشگی
بازگردانی: بسیار دختر که چشمش حیران رودکی بود. همانطور که چشمان من نیز همیشه سرگشته دختر زیبا بود.
بازگردانی:بسیار دختر که چشمان مردم حیران او بود. همانطور که چشمان من نیز همیشه سرگشته دختر زیبا بود.
گوشزد: به نظر نگارنده محور عمودی شعر استوار است و به نظر می رسد که چند بیت جابه جا شده باشد. نگارنده بیت ها را بر بنیاد دیدگاهش در این زمینه جابه جا کرده است. عدد بیتها بربنیاد پچین دکتر جعفر شعار است.
۸۱- همیخرید و همیسخت، بیشمار درم / به شهر، هر گه یک ترک نارپستان بود
قلمرو زبانی: سختن: وزن کردن (کاربرد واژه کهن)/ درم: درهم، یکای پول / ترک: زیبارو / نار: انار / قلمرو ادبی: نارپستان: تشبیه (دختری که پستانش مانند انار زیباست.) / درم سختن: کنایه از خرید کردن
بازگردانی: بی شمار درهم را وزن میکرد و هر گاه نارپستانی را میدید او را میخرید.
۸۲- بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو / به شب زیارت او پیش او به پنهان بود
قلمرو زبانی: بسا: بسیار / کنیزک: کنیز کم سال/ بدو: به او / زیارت: دیدار / قلمرو ادبی:
بازگردانی: بسیار کنیزک زیبا که به رودکی گرایش داشت و شب پنهانی نزد رودکی میرفت.
۸۳- به روز چون که نیارست شد به دیدن او / نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود
قلمرو زبانی: نیارستن: جرأت نکردن / نهیب: فریاد / خواجه: صاحب / بیم: ترس / قلمرو ادبی: واژهآرایی: بود
بازگردانی: روزها نمیتوانست رودکی را ببیند؛ زیرا صاحبش فریاد میزد و ترس زندانی شدن داشت.
۸۴- نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف / اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود
قلمرو زبانی: نبیذ: باده / دیدار: چهره / خوب: زیبا / لطیف: نرم / گران: گران بها / بد: بود / زی: سوی، نزد /قلمرو ادبی: همریشگی: بد، بود / گران، ارزان: تضاد
بازگردانی: اگر شراب روشن و چهره زیبا و روی لطیف، برای بسیاری از مردم گرانبها و دست نایافتنی بود، برای من ارزان بود.
۸۵- دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن / نشان نامهٔ ما مِهر و شعر، عنوان بود
قلمرو زبانی: خزانه: گنجینه / نامه: کتاب / مهر: عشق / قلمرو ادبی: دلم خزانهٔ پر گنج بود، گنج سخن: اضافه تشبیهی
بازگردانی: دلم مانند گنجینه پرجواهر بود و سخن و شعرم گنج این خزانه بود. امضای کتابم نیز عشق و عنوان کتابم شعر بود.
۸۶- همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟ / دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود
قلمرو زبانی: ندانستمی: نمیدانستم (کاربرد تاریخی دستور)/ بُوَد: باشد (واژه کهن)/ طرب: شادی / را: برای / فراخ: گسترده / فراخ میدان: ترکیب وصفی وارون /قلمرو ادبی: واژهآرایی ندارد / دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود: تشبیه، کنایه از اینکه همیشه آماده شادی بود / تضاد: غم، نشاط، طرب
بازگردانی: همیشه شاد بودم و نمیدانستم اندوه چیست. دلم برای شادی و شادمانی همیشه آماده بود.
۸۷- بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر / از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود
قلمرو زبانی: بسا: بسیار / به سان: مانند / حریر: ابریشم / به کردار: مانند (کاربرد واژه در معنای کهن)/ سندان: ابزاری در آهنگری / قلمرو ادبی: به سان حریر کرده به شعر، به کردار سنگ و سندان: تشبیه
بازگردانی: بسیار دلهای [دختران] که با شعر آن را مانند حریر نرم میکردم. دل [دخترانی] که پیش از آن مانند سنگ سخت بود.
۸۸- همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود / همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
قلمرو زبانی: زی: سوی / زلفکان: زلفهای / چابک: چالاک و ظریف / سخندان: ادبدان / قلمرو ادبی: واژهآرایی: بود، همیشه / زلفکان: مجاز از زیبارویان
بازگردانی: همیشه چشمم به سوی زیبارویان چابک بود. همیشه گوشم به سوی مردم سخندان بود.
۸۹- عیال نه، زن و فرزند نه، مئونت نه / از این همه تنم آسوده بود و آسان بود
قلمرو زبانی: عیال: زن و فرزند / مئونت: هزینه / آسوده: راحت / آسان: ضد دشوار / قلمرو ادبی: واژهآرایی: بود، نه
بازگردانی: خانواده نداشتم فرزند و هزینه زندگی نداشتم؛ سرباری نداشتم و آسوده بودم.
۹۰- تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی / بدان زمانه ندیدی که اینچنینان بود
قلمرو زبانی: اینچنینان: این چنین / قلمرو ادبی: ماهرو: تشبیه
بازگردانی: تو، ای زیبارو، رودکی را امروز میبینی [که پیر شده است]؛ آن زمان که این چنین بود، ندیده ای.
۹۱- بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی / سرودگویان، گویی هزاردستان بود
قلمرو زبانی: سرودگویان: شعرخوانان / هزاردستان: بلبل / گویی: مانند اینکه / قلمرو ادبی: گویی هزاردستان بود: تشبیه
بازگردانی: آن زمانه که مانند بلبل شعر میخواند و راه میرفت او را ندیده ای.
۸۰- شد آن زمانه، که او شاد بود و خرّم بود / نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود
قلمرو زبانی: شد: رفت / خرم: با طراوت / قلمرو ادبی: واژهآرایی: بود / فزون و نقصان: تضاد
بازگردانی: زمانهای که او شاد و سرزنده بود گذشت؛ آن زمان که شادی او بسیار بود و اندوهش کم بود، گذشت.
۹۲- شد آن زمانه که او انس رادمردان بود / شد آن زمانه که او پیشکار میران بود
قلمرو زبانی: شد: رفت / انس: الفت، در این جا «همدم» (انس در این جا به معنای انیس آمده است.) / رادمردان: جوانمرد / پیشکار: پاکار، پیشخدمت، دستیار، کارپرداز، کارگزار، وشکرده / میران: امیران /قلمرو ادبی: واژهآرایی: بود، شد آن زمانه که او
بازگردانی: آن زمان که همدم جوانمردان بود گذشت آن زمان که او کارگزار پادشاهان بود گذشت.
۹۴- شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنَوَشت / شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
قلمرو زبانی: شد: رفت / نَوَشتن: طی کردن، درنوردیدن (بن ماضی: نَوشت؛ بن مضارع: نَورد)/ قلمرو ادبی: واژهآرایی: زمانه / بزرگنمایی یا اغراق: شعرش همه جهان بنَوَشت
بازگردانی: زمانهای که شعرش همه جهان را طی میکرد، گذشت. آن زمانه که سخنور خراسان بود، به فرجام رسید.
۹۳- همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است / همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود
قلمرو زبانی: ورا: او را / زی: سو / ملوک: پادشاهان / دیوان: دفتر شعر / قلمرو ادبی: واژهآرایی: همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان / موازنه
بازگردانی: همیشه دیوان شعرش نزد پادشاهان است و در گذشته هم همیشه دیوان شعر در بارگاه پادشاهان بود.
۹۵- کجا به گیتی بودهاست نامور دهقان / مرا به خانهٔ او سیم بود و حُملان بود
قلمرو زبانی: گیتی: جهان / نامور: نامدار / دهقان: زمیندار / سیم: پول نقره / حُملان: ستور باربردار که کسی را دهند / قلمرو ادبی: واژهآرایی: بود
بازگردانی: هر کجا که زمین دار نامداری بود، رودکی نزد او ارج داشت و از او نقدینه و دستمزد میگرفت.
۹۶- که را بزرگی و نعمت ز این و آن بودی / مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود
قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی / که: هر کس / بودی: بود / مرا: «را» نشانه اضافه گسسته / آل: خاندان / قلمرو ادبی: همریشگی: بودی، بود
بازگردانی: اگر مردم از این و آن بزرگی مییافتند بزرگی من از سامانیان بود.
99- چو میر دید سخن، داد دادِ مردیِ خویش / ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود
قلمرو زبانی: میر: امیر / مردیِ: مردانگی / داد: حق / اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:
بازگردانی: هنگامی که امیر شعر من را شنید، مردانگی خود را نشان داد و هر چه گفت زیردستانش به من دادند.
۹۷- بداد میر خراسانش چل هزار درم / وزو فزونی یک پنجِ میرِ ماکان بود
قلمرو زبانی: میر: امیر/ چل: چهل / درم: یکای پول / ماکان: نام یکی از فرمانروان مازندران / یک پنج: یک پنجم / میر: امیر / قلمرو ادبی:
بازگردانی: شاه خراسان به او چهل هزار درهم داد و از امیر ماکان یک پنجم آن را گرفت.
۹۸- ز اولیاش پراکنده نیز هشت هزار / به من رسید بدان وقت، حالِ خوب آن بود
قلمرو زبانی: اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:
بازگردانی: هشت هزار درهم هم نزدیکانش به من دادند. این اندازه حال و روز خوبی داشتم.
۱۰۰- کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم / عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود
قلمرو زبانی: دگرگشت: تغییر کرد / انبان: خیک، مشک / قلمرو ادبی: انبان: استعاره از کفن یا گور / همریشگی: گشت، گشتم
بازگردانی: اکنون روزگار تغییر کرده است و من نیز تغییر کردم برایم عصا بیاورید که وقت عصا و کفن رسیده است.
این چامه و اشارهای که تاریخنگاران به مرگ غریبوار او به سال ۳۲۹ هـ.ق. در روستای زادگاهش کردهاند، شاید دلیلی باشد بر اینکه رودکی در پایان زندگانی از پادشاهان روزگار خود بیمهری دیده است و چه بسا که از درگاه ایشان رانده شده باشد.
شیوه سرایش رودکی: از دیوان بزرگ رودکی که گفتهاند یک صد دفتر شعر بوده، بیش از حدود هزار بیت بر جای نمانده است. وی افزون بر چامه، چکامه، قطعه و حتا چارانه، چند دوگانه (مثنوی) نیز سروده است. مثنوی کلیله و دمنه و درپیوسته سندبادنامه از آن جمله اند و از آنها جز بیتهایی پراکنده در دست نیست. کمابیش همه نوع شعری در دیوان رودکی بوده است و او انواع مضمونهای شعری روزگار خود را به استادی و چیرهدستی به رشته نظم کشیده و در اغلب آنها – به ویژه در چامه و توصیف و ستایش – زبانزد شده است.
رودکی در سرودن چامههای ستایشی و وصفی استاد بوده و به سبک روزگار خود میسروده است که امروز آن را سبک خراسانی یا ترکستانی مینامند. از ویژگیهای اصلی این سبک، سادگی، استواری و سختگی را میتوان برشمرد. چامه «پیری و یاد جوانی» نمونه آشکاری از این سبک است.
خیالپردازی شعری رودکی بسیار نیرومند و زبانش ساده، روان، زنده و تپنده است. در توصیف میکوشد تا خواننده را به طبیعت نزدیک کند و زیباییهای آن را با قدرت خیال به وی نشان دهد. رودکی شعر پارسی را به کمال نسبی نزدیک کرد؛ از این رو برخی وی را پدر شعر پارسی و خدایگان سرایندگان برنامیدهاند. در شعر او شور و شادی، زهد و اندرز، شک و یقین به هم درآمیخته است؛ با این حال وی در برابر غم و اندوه، دلی نیرومند و اندیشهای توانا دارد و آدمی را به بردباری و شکیبایی فرامیخواند.
پند زمانه
۱- زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
قلمرو زبانی: آزادوار: از سر آزادگی / مرا: به من / نگری: ببینی / قلمرو ادبی: زمانه پندی داد مرا: جانبخشی
بازگردانی: روزگار به من پندی از سر آزادگی داد. اگر به زمانه درست نگاه کنی سراسرش پند است.
۲- زبان ببند – مرا گفت – و چشم دل بگشای / که را زبان نه به بند است پای در بند است
قلمرو زبانی: نه: قید نفی / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / چشم دل: اضافه استعاری / پای در بند: کنایه از زندانی شدن / واژهآرایی: زبان، بند / زبان: مجاز از دهان
بازگردانی: زمانه به من گفت که سخن نگو و با چشم باطنی ات نگاه کن؛ زیرا کسی که زبانش به فرمانش نیست، دچار بند و زندان میشود.
۳- به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است
قلمرو زبانی: نیک: خوب / کسان: کسها / بسا: بسیار / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / جناس: بسا، کسا
بازگردانی: اگر روزگار خوش دیگران را میبینی غم نخور؛ زیرا بسیار کسانی که آرزوی زندگانی تو را دارند.
۳- بدان کسی که فزون از تو، آرزو چه بری؟ / بدان نگر که به حال تو آرزومند است
قلمرو زبانی: فزون: افزون / چه: چرا / آرزو بردن: حسرت خوردن / نگر: نگاه کن / قلمرو ادبی: همریشگی: آرزو، آرزومند
بازگردانی: چرا حسرت زندگانی مردمی را می خوری که از تو بیشتر دارند؟ به کسی بنگر که آرزوی زندگی تو را دارد.