چهره و شخصیت رستم شاهنامه با آنچه در متون دوره میانه آمده است همانندیهای بسیاری دارد و البته تفاوتهایی نیز در این میان مشاهده میشود.
برای متنهای تاریخی و ادبی، سه دوره را میتوان برشمرد؛ دوره کهن یا باستان، دوره میانه و دوره نو یا جدید. از آغاز تا سال ۳۳۰ ق.م دوره باستانی بهحساب میآید و از آن زمان به بعد تا ۶۵۱ م دوره میانه نامیده میشود. این زمان تقریباً یک هزاره را در برمیگیرد که متونی که در این هزاره از رستم در آنها نشانی میتوان یافت در اینجا معرفی میشوند.
درخت آسوریک یکی از متنهای دوره میانه است که اصل آن به زبان پهلوی اشکانی بوده است، اما در روزگار ساسانیان آن را به زبان پهلوی ساسانی یا فارسی میانه بازنویسی میکنند. بعضی از پژوهشگران چنین اعتقاد دارند که هنگام بازنویسی مطالبی الحاقی به منظومه درخت آسوریک افزوده شده اما این تنها یک نظریه است و نمیتوان قاطعانه آن را پذیرفت. به هر حال اگر نام رستم را الحاقی ندانیم، آنگاه درخواهیم یافت که در دوره اشکانیان با نام رستم و کارهای پهلوانی او آشنا بودهاند. البته این را باید در نظر داشت که نام رستم در این متن بهصورتی گذرا و بسیار کوتاه آمده است و از او به نام Rōdstaxm یاد کردهاند. در این منظومه به نبرد رستم و اسفندیار اشاره شده است:
۶۸ـ بَرَک (؟) از من کُنند (و) بُزَ شم وَخشی
۶۹ـ که آزادان و بزرگان بر دوش دارند
۷۰ـ دوال (؟) از من کُنند که بندند زین بان
۷۱ـ چون رستم و اسفندیار بر بنشینند
۷۲ـ که به پیلِ بزرگ، زندهپیل دارند، زین افزار
۷۳ـ که به بسیار کارزار اندر کار دارند
متن بعدی یادگار زریران نام دارد. این متن نیز به زبان پهلوی اشکانی بوده است و بعدها به پهلوی ساسانی بازنویسی میشود. البته یادگار زریران را متن حماسی نامند اما هدف نهایی آن یک هدف مذهبی است و از اختلافی نام میبرد که بر سر دین میان ایرانیان و تورانیان پدید آمده است. در بند ۲۸ «یادگار زریران» به نام رستم برمیخوریم. در این متن، رستم زینافزار و زره چهار تکه دارد و همانند رستم شاهنامه است:
بس ایستد (= بسیار باشد) شفرۀ
رستمی، بس تیردانِ پر تیراُ
بس زره جوشن اُ بس زره
چهار کرد (چهار تکّه، چهار پاره)
نام رستم و کارهای پهلوانی او در بندهش نیز آمده است. بندهش به معنی آفرینش نخستین یا آفرینش بنیادین است و شامل دانشهای زرتشتی است و از بخشهای مختلفی تشکیل شده است. بخش اسطوره آفرینش آن اهمیت و ارزش بسیار دارد و نامهایی که در آنجا یاد میشود کمکی برای شناخت ایران است. بندهش را زند آگاهی نیز نامیدهاند. در فصل ۳۱ بندهش هندی (فصل ۳۵ ایرانی) فقط یکبار اشارهای به رستم شده است. شگفت است که در کتابی مثل بندهش که میتواند دادههای اساطیری مختلفی در اختیار ما بگذارد، خیلی کوتاه به رستم اشاره میکند و به سرعت از او میگذرد. در آنجایی که نام رستم در بندهش میآید، شخصیت اصلی ماجرا کاووس است و رستم شخصیتی فرعی و حاشیهای دارد:
«اندر شاهی کاوس، اندر همان هزاره، دیوان ستیزهگر شدند و اوشنر به کشتن رسید و اندیشۀ [کاوس] را گمراه کردند تا به کار زار آسمان شد و سرنگون فرود افتاد. فرّه از او دور شد، پس به اسب و مرد جهان ویران کردند [تا] او را به بوم هاوران، به فریب، با پیدایان (= اعیان) کیان دربند کردند. یکی که او را زینگاو خوانند، که زهر به چشم داشت، از تازیان به شاهی ایرانشهر آمد. به هر که به بدچشمی نگریست کشته شد. ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا آمد و آن زینگاو را کشت و [خود] شاهی ایرانشهر کرد. بس مردم از ایرانشهر بُرد و به ترکستان نشاست. ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت، تا رستم از سیستان [سپاه] آراست و هاماورانیان را گرفت، کاوس و دیگر ایرانیان را از بند گشود. با افراسیاب، به به اوله رودبار، که سپاهان خوانند، کارزاری نو کرد. از آن جای [وی را] شکست داد. پس کارزار دیگر با [وی] کرد تا [وی را] بسوخت، به ترکستان افکند، ایرانشهر را از نو آبادان کرد.»
از این عجیبتر آن است که نام رستم را در اوستا نمییابیم و در هیچ یک از متنهای اوستایی از او یاد نمیشود. در متون اوستایی آن کسی که جایگزین رستم شده گرشاسپ است. گرشاسپ کسی است که تقریبا کارهای پهلوانی رستم را انجام میدهد و اژدهاکش و دلاور است. این که چرا نام رستم در اوستا نیست بسیار چالش برانگیز است. استاد مهرداد بهار چنین پاسخ داده است که اوستا و دین زرتشتی در شرق ایران تکوین یافته است. هنگامی که ساسانیان قدرت را به دست میگیرند، مرکز پادشاهی خود را به جنوب ایران میبرند. در نتیجه جدایی بین متون حماسی و متون دینی پدید میآید. به این دلیل نه تنها رستم، بلکه داستانهای دیگری هم هستند که تنها در حماسه از آنها یاد شده است و نشانی در متون دین مزدیسنایی ندارند و یا بالعکس. دلیل دیگر بهار این است که رستم چهره و پهلوان مقدسی نبوده است تا از او در اوستا نام برده شود. به همین دلیل مزدیسنان از او به نام پهلوانی مقدس یاد نمیکنند. اشپیگل گفته است که نویسندگان اوستا رستم را میشناختند امّا از او نامی نیاوردند زیرا رفتار او مطبوع طبع موبدان زردشتی نبود و آنها آدم کشتن و خون ریختن او را دوست نداشتند. چون رستم با آن که اخلاقی است، گاه کارهایی از او سر میزند که چندان با معیارهای اخلاقی نمیخواند و با آن که مهربان است، گاه رفتارهای خشنی هم دارد. اما نولدکه و صفا خلاف این نظر را دارند و میگویند اگر رستم در نظر نویسندگان اوستا مطرود بود از او به بدی یاد میکردند. بنابراین میتوانستند از کار قبیح او که کشتن اسفندیار، پهلوان مذهبی بود، بدگویی کنند. البته همه این حدسها بر اساس اوستایی است که در دست داریم. چه بسا اگر همه اوستا باقی میماند و بخشهایی از آن از بین نمیرفت، دلایل قانع کنندهتری در دست داشتیم.
متن دیگری که از رستم یاد کرده است سَکیسران است که به نامهای گوناگونی خوانده شده است مانند النسکین، التبکتکین، السکسیکین، سگسران، سکیسران، تبکتکین و کیکین که از سایر ضبطهای نام این کتاب است، که به نظر کریستنسن همگی به معنی سران قوم سکاست. در این متن قطعاً از رستم یاد شده است؛ هرچند اصل متن به دست ما نرسیده و از بین رفته است. مسعودی مینویسد که سَکیسران از متون استفاده شده در خداینامه بوده است. اصل این متن به زبان پهلوی ساسانی بود و بعدها ابن مقفع آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب نزد ایرانیان از حرمت ویژهای برخوردار و رستم در این کتاب فردی مؤثر بود. مورخان عرب و پارسیگوی کتاب مذکور و کتاب خداینامه را، که هر دو توسط ابن مقفّع ترجمه شده است، استفاده کردند و مطالب آنرا به هم آمیختند تا تاریخ کیان موجود در تاریخ طبری حاصل شود. به گفتۀ مسعودی، ظاهراً در خداینامه از داستان جنگ رستم و اسفندیار، قتل رستم و جنگها و پهلوانیهای او اثری نبوده و در این باب کتاب دیگری به زبان پهلوی وجود داشته که همین کتاب سکیسراناست.
نام رستم و جنگ او با اسفندیار در کتاب پهلوی دیگری به نام رتستخم اُسپَندیات مدون بوده است که بنابر نقل ابن ندیم، جبله بن سالم آنرا به عربی در آورده بود و احتمالاً ابن مقفّع مطلبی را که صاحب نهایه الارب از او نقل کرده از همین کتاب گرفته بود. متأسفانه امروزه اثری از این کتاب نیز در دسترس نیست.
دو متن سغدی هم میشناسیم که در آن از رستم نام برده شده است. در یکی از آنها از رایزنی دیوان برای نبرد با رستم و کشتن او یاد شده است و در دیگری از آغاز نبرد دیوها با رستم سخن به میان آمده است. اما هر دو متن تکههایی از یک متن بزرگ بودهاند. متنها را زمانی پیدا کردند که در غاری سرگرم حفاری بودند. دیوار فرو میریزد و در پشت دیوار، کتابخانهای از اسناد سغدی پیدا میشود. سبک قطعات قدیمی و بدین گونه است که جملهها کوتاه و مختصر است و زیادهگویی ندارد. دیوان در این دو متن سغدی، به صورت سوسمار و مار و خوک و حیوانات دیگر آمدهاند. رستم در این متن پلنگینهپوش و رخش نیز در کنار اوست و کاملاً با رستم شاهنامه همخوانی دارد اگرچه روایت رنگ و بوی سغد را به خود گرفته است ولی برخی این دو قطعه را مشابه هفتخوان مینامند:
«بدینگونه رستم تا دروازۀ شهر از پی ایشان تاخت بسیاری از پایمال او مردند (؟) ]و [هزاران ]تن[… گردیدند. چو بشهر درآمدند دروازهها را بستند رستم با سرفرازی بسیار بازگشت و به سبزهزاری نیکوشد و زین از اسب خویش بر گرفت و ]ویرا [بچرا رها کرد ]و [خود جامۀ جنگ بکند (؟) و خوردنی بخورد و سیر شد و بساط (؟) بگسترد و بیارمید و بخواب رفت.
«دیوان فراهم… رفتند و با هم چنین گفتند که بزرگ زشتی و بزرگ شرمساری بر ما که یک تنهسواری ما را چنین در شهر محبوس داشته است. چه باید کرد؟ یا همه بمیریم و بپایان آئیم و یا از شاهان کین خواهیم.
«دیوان بفراهم ساختن خویش آغاز نهادند و ساز و برگ گران [فراهم ساختند؟] با ضربات (؟) سخت و گران دروازهها را گشودند بسیاری از دیوان… و بسیاری سوار بر ارابه، بسیاری سوار بر پیل، بسیاری سوار بر…، بسیاری سوار بر خوک، بسیاری سوار بر روباه، بسیاری سوار بر سگ، بسیاری سوار بر مار، بسیاری سوار بر سوسمار، بسیاری پیاده و بسیاری پران چون کرکس میرفتند و نیز (؟) بسیاری باژ گونه سر بر زمین و پاها ببالا… [تا] زمانی دراز [راه میپیمودند]. باران و برف و تگرگ برانگیختند و غوغا کردند و آتش و شعله و دود بپا ساختند و بجستجوی رستم دلاور رفتند آنگاه رخش گرم دم (؟) بیامد و رستم را بیدار کرد رستم خواب را بگذاشت و چالاک جامۀ پوست پلنگ بپوشید و کماندان ببست و بر رخش بر آمد و بسوی دیوان روی نمود چون رستم از دور سپاه دیوان بدید رخش را چنین گفت… کم ترس.»
در قطعۀ دوم دیوان به حیلۀ رستم فریب میخورند و از پی او میتازند ولی رستم ناگهان باز میگردد و بر ایشان فرود میآید.
«…اگر دیوان بسوی مرغزار… رخش پذیرفت آنگاه رستم بسرعت بازگشت چون دیوان بدیدند بارگان خود را تیز پیش راندند. آن گاه سپاه پیاده با هم چنین گفتند: اکنون جرأت (؟) سالار شکسته شد، دیگر به نبرد ما بر نخواهد خاست او را فرو مگذارید، نیز او را نبلعید، بلکه همچنان زنده بگیرید تا او را عقوبت بسیار سخت و شکننده (نشان) دهیم. دیوان یکدیگر را دل دادند، همگی غریو بر کشیدند و به تعقیب رستم روی آوردند. آن گاه رستم بازگشت و به سوی دیوان رویآور شد، چون شیر دژم [که] بسوی نخجیر[روی آرد] چون دلاور.. رمه مانند شاهین روی…»
همچنین باید اشاره کرد که در بخش اعظم دیوارنگارههای غیر دینی سغد، مضمون پهلوانی و روایی توصیف میشود، که برای نمونه میتوان از داستان رستم در دیوارنگارههای مکشوف در پنجکنت نام برد.
در اواخر دوران ساسانیان و در زمان یزدگرد سوم (۶۳۲ ـ ۶۵۱ م) تعدادی از داستانهای حماسی و تاریخ ایران در مجموعهای به نام خداینامه به زبان پهلوی توسط دهگان دانشور و یا به قول نولدکه دو تن از بزرگان مذهبی آن دوره به نامهای فرخّان موبدان موبد و رامین بنده یزدگرد شهریار تألیف شد. منشأ آن داستانهای اوستا و روایات شفاهی بود و در قرن دوم هجری توسط عبدالله بن مقفّع با عنوان سیرالملوک الفرس به عربی ترجمه شد. کسانی چون طبری (۲۲۶ـ ۳۱۰ ﮪ)، در تاریخ طبری، و ابوحنیفه احمدبنداوود دینوری (ف ۲۸۱ ﮪ)، صاحب اخبار الطوال، و ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (۳۶۲ـ ۴۴۰ ﮪ)، مؤلف الآَثار الباقیه عن القرون الخالیه، و حسینبن محمد ثعالبی مرغنی (ف ۴۲۹ ﮪ)، صاحب غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، و همچنین مسعودی مروزی و دیگر مورخان تاریخ پیش از اسلام از آن استفاده کردند. بعدها شاهنامه های منثوری همچون شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی و شاهنامۀ ابوعلی بلخی و شاهنامۀ ابومنصوری نیز با استفاده از این منبع نوشته شدند، که مورد اخیر از مآخذ اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه است و از همه معروفتر است. از ترجمۀ خداینامه در تاریخ بلعمی، جامع التواریخ (صفاری ۱۳۸۳، ۲۹)، تاریخ سیستان، عیون الاخبار، مجمل التواریخ و القصص نقلهایی آمده است. متن پهلوی خداینامه در اوایل عهد اسلامی از میان رفت اما آثار فراوانی از آن در کتب تاریخی باقی ماند.
باید به این نکته توجه داشت که داستان های رستم در منابع مختلف ممکن است با یکدیگر تفاوت هایی داشته باشد یا حتی بعضی داستان ها در شاهنامۀ فردوسی آمده و در بقیه منابع ذکری از آن ها به میان نیامده باشد. ولی نکته مهم این است که اهمیت رستم هرگز در هیچ یک از این منابع ضایع نشده است بلکه هر یک از این متنها نشانگر آن است که رستم نزد مردم از اهمیت فراوان برخوردار بوده که حتی به شکل گذری در متنها باید اشاراتی به او انجام میشده است. داستنهای شفاهی در جایجای ایران نیز شاهدی دیگر بر این مدعاست.
مریم دارا