◙ آیا چیزی در مخیلۀ آدمی میگنجد که قلم بتواند آن را بنگارد، / اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟
قلمرو زبانی: مخیّله: خیال، ذهن، قوه تخیل / مرجع «تو»: دلبر و معشوقه سراینده / پرسش انکاری / صادق: راستگو
دستور: قوه تخیل: متمم (هم خانواده با خیال و تخیل)/ مخیلۀ آدمی: ترکیب اضافی/ می گنجد: مضارع اخباری/ قلم: نهاد / آن: ضمیر (نقش مفعول)/ مرجع ضمیر: چیز / بتواند، بنگارد: مضارع التزامی/ سطر اوّل: جملۀ مرکب (که: پیوند وابسته ساز) / امّا: پیوند همپایه ساز/ جان: نهاد / مخیلۀ آدمی: ترکیب اضافی / جان صادق: ترکیب وصفی/ جان من: ترکیب اضافی / آن: ضمیر (نقش مفعولی) / مرجع ضمیر: چیز / تو : متمم /
قلمرو ادبی: قلم … بنگارد: مجاز یا جانبخشی / جان صادق … ترسیم نکرده باشد: تشخیص / تناسب: قلم، نگاشتن، ترسیم
بازگردانی: هیچ چیزی نیست که در ذهن انسان بگنجد و قلم بتواند آن را بنویسد؛ ولی جان و روح صادق من، آن را برای تو ننوشته باشد و به تصویر نکشیده باشد؟ (من عاشقم و همه توانم را به کار می گیرم تا بتوانم با قلم خود تخیّلات خود را برای تو بیان کنم و آنچه را لازم است برایت بنویسم.)
پیام: نهایت کوشش برای جلب رضایت معشوق
◙ چه حرف تازهای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازهای برای نوشتن / که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟
قلمرو زبانی: سجایا: ج سجیه، خوها و عادتها /
دستور: (یا= پیوند: همپایه ساز) / چه: وابستۀ پیشین (صفت پرسشی)/ چه حرف تازه: دو ترکیب وصفی/ گفتن، نوشتن: متمم/ مانده است: ماضی نقلی/ حرف تازه: ترکیب وصفی/ چیز تازه: ترکیب وصفی/ حذف فعل[مانده است] در / جملۀ دوم: به قرینۀ لفظی / سطر چهارم کتاب: جملۀ غیرساده یا مرکب (که: پیوند وابسته ساز)/ عشق: مفعول/ عشق من: ترکیب اضافی یا: حرف عطف / سجایا (جِ سجیّه): طبایع، خُلق و خویها، عادتها(: معطوف به مفعول/ سجایای ارزشمند: ترکیب وصفی/ سجایای تو: ترکیب اضافی.
قلمرو ادبی: مراعات نظیر: حرف، گفتن / مراعات نظیر: گفتن، نوشتن/ واژه آرایی: تازهای / حرف: مجاز از سخن
بازگردانی: حرف تازهای برای گفتن نمانده است و چیز تازهای برای نوشتن نیست و دیگر هیچ سخنی که بتواند عشق مرا و یا خوبیهای ارزشمند تو را، به تو نشان بدهد، نیست. (تمام گفتنی ها را در باب عشق برای تو بیان کرده ام.)
پیام: ناتوانی قلم در بیان عشق
◙ هر روز باید ذکری واحد را مکرِّر بخوانم / و آنچه را قدیمی است، قدیمی ندانم که تو از آن منی، و من از آن تو درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم.
قلمرو زبانی: ذکر: یاد، ورد / مکرر: تکرار شده، پیوسته / عشق قدیم: همان عشق جاودانی که ازلی و ابدی است / آن من: مال من / تلاوت: قرائت، خواندن
دستور: هر روز: ترکیب وصفی/ ذکر: مفعول/ مکرر: قید (هم خانواده تکرار) / ببخوان: مضارع التزامی / آنچه: مفعول / آنِ تو: متمم در جایگاه مسند / درست: قید / نخستین بار: ترکیب وصفی (نقش متممی)/ نام : مفعول/ نام زیبا: ترکیب وصفی/ نام تو: ترکیب اضافی
قلمرو ادبی: آرایۀ عکس: تو از آن من، من از آن تو/ تکرار: قدیمی.
بازگردانی: با گفتن این ذکر (این سخن) که تو از آن منی و من از آنِ تو من، عشق را از قدیم بودن خارج میکنم. هر روز هم بگوییم عاشق هم هستیم، تکرار آن شکوه و زیبایی آن را از بین نمیبرد، ابراز عشق قدیمی و کهنه نمیشود و طراوت دارد، درست مثل روز اول نام تو را عاشقانه صدا میزنم.
پیام: عشق عاشق به معشوق همیشه تازه است / جاودانی بودن عشق
◙ این گونه است که عشق جاودانی، همواره معشوق را جوان میبیند.
دستور: عشق جاودانی: نهاد/ جاودانی: واژه دو تلفظی/ همواره: قید/ جملۀ مرکب (که: پیوند وابسته- ساز) / معشوق: مفعول / جوان: مسند / می بیند: مضارع اخباری
قلمرو ادبی: عشق: استعاره، تشخیص/ عشق و معشوق: اشتقاق
بازگردانی: عشق جاودان، در پی ظاهر نیست، اینگونه عاشق همیشه معشوق را جوان میبیند. نفس و باطن عشق زیباست.
پیام:
◙ و نه توجهی به گرد و غبار و جراحات پیری دارد / و نه اهمیتی به چین و شکن های ناگزیر سالخوردگی می دهد.
قلمرو زبانی: ناگزیر: به ناچار / جراحات: جراجت ها / سالخوردگی: پیری
دستور: گرد و غبار: متمم اسم/ جراحات: معطوف به متمم / جراحات پیری: ترکیب اضافی. / توجه: مفعول/ چین و شکن: متمم/ اهمیت: مفعول/ چین و شکن: وندی- مرکب / ناگزیر: وندی/ سالخوردگی: اسم وندی – مرکب )، فرایند واجی افزایشی.
قلمرو ادبی: مراعات نظیر: پیری، چین و شکن، سالخوردگی/ گرد و غبار و جراحات پیری: استعاره از آثار و نشانه های پیری
پیام: عاشق به نواقص و عیبهای معشوق اهمیتی نمی دهد و در پی ظاهر نیست.
◙ بلکه همواره عشق قدیم را موضوع صحیفۀ شعر خود میگرداند.
قلمرو زبانی: صحیفه: کتاب
دستور: / بلکه، همواره: قید/ عشق: مفعول/ عشق قدیم: ترکیب وصفی / موضوع: هسته (نقش مسندی) / صحیفه: مضاف الیه / شعر: مضاف الیه مضاف الیه (وابستۀ وابسته) / خود: مضاف الیه مضاف الیه (وابستۀ وابسته)/ می گرداند: مضارع اخباری
قلمرو ادبی: مراعات نظیر: موضوع، صحیفه، شعر.
بازگردانی: بلکه معشوق همیشه عشق دیرینۀ را موضوع کتاب شعر خود قرار میدهد.
پیام: ازلی بودن عشق
◙ و نخستین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا به دنیا آمده است،/ همان جا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش، مرده نشانش بدهند.
دستور: جملۀ مرکب (که :پیوند وابسته ساز)/ نخستین: وابستۀ پیشین (=صفت شمارشی ترتیبی) / احساس: هسته (مفعول) نخستین احساس: ترکیب وصفی/ احساس عشق: ترکیب اضافی/ جایی: متمم / خود: نهاد / آنجا: متمم / به دنیا آمده است: ماضی نقلی/ همانجا: ترکیب وصفی (نقشِ قیدی)/ شاید: قید / اینک: قید/ مرده: صفت مفعولی/ نوع واو در ابتدای برخی بندها و این بند: حرف ربط/ دست زمان: ترکیب اضافی، نهاد / صورت ظاهر: ترکیب اضافی، معطوف به نهاد.
قلمرو ادبی: به دنیا آمدن: کنایه از زاده شدن / دست زمان: اضافه استعاری و تشخیص / واج آرایی مصوت کسره: موضوعِ صحیفۀِ شعرِ خود / تضاد: به دنیا آمده، مرده / مرده نشان دادن: کنایه از فراموش کردن
بازگردانی: عاشق اولین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا متولد شده است و در طلب عشق قدیمی است، همانجایی که شاید حالا گذر زمان (سن تقویمی) و چهره ظاهرش، آن را پیر نشان بدهد.
پیام: عشق زندگی بخش است و هرگز نمی میرد.
◄قلمرو زبانی:
۱- واژه صحیفه را از نظر کارکرد معنایی بررسی کنید.
صحیفه در معنای کتاب، نامه و ورق، دفتر مصحف به کار می رود. در این درس به معنای کتاب است.
۲- متن درس را از نظر حذف فعل بررسی کنید و نوع حذفها را بنویسید.
سطر سوم حذف به قرینۀ لفظی: چه حرف تازهای برای نوشتن (مانده است)
سطرششم حذف به قرینۀ لفظی: و من از آن تو (هستم)
◄قلمرو ادبی:
۱- دو نمونه آرایۀ تشخیص در متن درس بیابید.
سطر دوم: جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟.
سطرهشتم: عشق جاودانی معشوق را جوان میبیند.
سطر آخر: همانجا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش، مرده نشانش بدهند.
۲- در متن، نمونهای از استفهام انکاری مشخص کنید.
چه حرف تازهای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازهای برای نوشتن؟
◄قلمرو فکری:
۱- شکسپیر برای عشق جاودانی، چه ویژگی هایی را برمی شمارد؟
عشق جاودانی وصف ناپذیر و نانوشتنی است، دلبر نیز همیشه جوان و دوست داشتنی است؛ دلشده راستین ظاهر بین نیست و همیشه به دلبرش عشق می ورزد. سخنور همیشه از عشق می گوید و این موضوع هیچ گاه کهنه نمی شود.
۲- در سطرهای زیر بر چه نکتهای تاکید شده است؟
چه حرف تازهای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن که/ بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را باز گو کند.
عشق در قالب واژه ها نمیگنجد و عشق بی پایان است و ارزش عشق والاست. کمال در بیان و توصیف عشق.
۳- مضمون بیت زیر از کدام بخش از سروده شکسپیر قابل دریافت است؟
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
حافظ به نامکرر و نو بودن سخن عشق نمونش دارد و شکسپیر هم در قسمتی از غزلواره اش از عشق گفتن را کهنه نمی شمارد و بازگفت آن را همواره تازه می داند. این پیام، در بخش زیر نیز یافت می شود:
هر روز باید ذکری واحد را مکرر بخوانم/ و آن چه را قدیمی است قدیمی ندانم که تو از آن منی و من از آن تو / درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم
روان خوانی: آخرین درس
بیم: ترس
عتاب: سرزنش، ملامت، تندی
علی الخصوص: به ویژه
بیشه: زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد
اعلان: آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن
سر خویش گرفتم: دنبالِ کارِ خویش رفتن
غلغله: سر و صدا، شور و غوغا و فریاد
برای کسی خواب دیدن: کنایه از توطئه چیدن، نقشه کشیدن
کوی: محله،
برزن: محله
همهمه: سر و صدا
چشم داشتن: انتظار داشتن
رعب انگیز: ترسآور
گشودن: باز کردن
دل به دریا زدن: کنایه از نترسیدن، شجاع شدن
از سر: از روی
مهر: مهربانی
به نرمی گفت: حس آمیزی
بی درنگ: بی وقفه
فرونشست: فروکش کرد
تسکین: آرامش، آرام کردن
ژنده: کهنه و پاره
بر تن داشتن: پوشیدن
توزیع: پخش
جوایز: جایزه ها
ابهت: بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می شود
افسرده: اندوهگین
دل مرده: کنایه از اندوهگین
ستبر: کلفت
حیرت: سرگشتگی
کرسی: صندلی
صدای گرم: حس آمیزی
نواحی: ج ناحیه، اطراف، جانب (هم آوا؛ نواهی: نهی شده ها)
قناعت: بسنده
عمر به بازیچه به سر بردن: کنایه از تلف کردن عمر
خاطرات تلخ: حس آمیزی
تنبیه: گوشمالی
صفحه ضمیر: اضافه تشبیهی
محو: پاک
مستغرق: غرق شده
راضی: خرسند (هم آوا؛ رازی: بازخوانده به ری)
صدای رسا: صدای بلند
از بر خواندن: کنایه از «از حفظ خواندن»
سر بر دارم: سر بلند کنم
با نرمی می گفت: حس آمیزی
کفایت: کافی بودن، بس بودن
متنبه شدن: به زشتی عمل خود پی بردن و پند گرفتن
روی دادن: پیش آمدن
واگذاردن: واگذار کردن
ملامت: سرزنش
مقصر: کوتاهی کننده، تقصیرکار
اهتمام: کوشش، سعی، تلاش
اهتمام ورزیدن در کاری: همت گماشتن به انجام دادن آن
مگر: آیا
درخور: شایسته
سرگرم بودن: کنایه از مشغول بودن
سر در «به سرم افتاد»: مجاز از ذهن
در پی: دنبال
شیریت ترین زبان: حس آمیزی
مغلوب: شکست خورده
مقهور: شکست خورده
گفتی که: گویا
وداع: خداحافظی، بدرود گفتن
در مغز کسی فروکندن: کنایه از وادار به آموختن کردن
نیا: پدر بزرگ
اهتزاز: جنبش
خموشی: سکوت
ترنم: نغمه و آواز
فرسوده: کهنه
نهال: درخت نورسته
غرس: نشاندن و کاشتن درخت و گیاه
تناور: تنومند، دارای پیکر بزرگ و قوی
جان کاه: جان گذا
مصیبت: گرفتاری
ابدی: جاودانی
خونسردی: کنایه از آرامش
تحریر: نوشتن
کتابت: نوشتن، تحریر، خوشنویسی
نیا: پدر بزرگ
درفش: پرچم
پرداختن: مشغول شدن
معمر: سالمند، سال خورده
ستبر: کلفت، ضخیم، درشت
غریب: ناآشنا (هم آوا؛ قریب: نزدیک)
گریه سر کردن: گریه آغاز کردن
دریغا: افسوس
اثنا: میان
طنین: آوا، صدا، پژواک
طنین افکند: پیچید
رنگ پریده: کنایه از ترسیده
مهابت: شکوه
صدا در گلویش شکست: کنایه از اینکه نتوانست سخن بگوید
جلی: ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود آلفونس دوده