داشتن دوست خوب نعمت بزرگی است و خدا چقدر دوستم داشته که در زندگی از این نعمت برخوردار بوده ام؛ به ویژه این دوست نازنینی که در نظر دارم خاطره یک روز با او بودن را حکایت کنم.
دوست من که خود را «ع. پهلوان» میخواند و البتّه نام اصلی اش نه با عین شروع میشد و نه اصلاً پهلوانی به قدّ و قواره و سبک و سیاق زندگی اش برازنده بود، موجود بسیار جالبی بود؛ باریک، استخوانی، سیاه چرده با موهایی فرفری و تقریبا آشفته. تا بخواهی روحیه ظریفی داشت؛ شوخ طبع و حاضرجواب و نکته سنج بود و روزی نبود که یک شیرین کاری جالب از او سر نزند یا دست کم اگر خودش قهرمان داستان خویش نمی بود، راوی خوبی میشد برای روایت کردن داستانی که شاهد و ناظر آن بود.
آن روز به سرعت میآمدم که خود را به اتوبوس سرویس کوی دانشگاه برسانم. تمام توجّهم به پیاده رو بود و آدمهایی که به سرعت در حال رفت وآمد بودند و تمام سعی من این که از اتوبوس جا نمانم. از تقاطع ۱۶«آذر» و «انقلاب» که گذشتم، چشمم به اتوبوس افتاد که داشت حرکت میکرد؛ با دو جَست خودم را به آن رساندم. راننده مرا که دید، پایش را روی ترمز گذاشت. از پلکان اتوبوس که میخواستم بالا بروم، صدای بلندی توجّهم را به خود جلب کرد که میگفت اتوبوس را نگه دارم تا خود را برساند. شناختمش؛ به راننده گفتم نگه دارد. پذیرفت و ترمز گرفت. برای راننده و دانشجویان نمی دانم چقدر، امّا برای من شاید نیم ساعتی به درازا کشید تا دوستم سلانه سلانه خودش را به اتوبوس برساند. تماشایی بود. هر دو دستش بند بود؛ روی یک دستش یک شانه تخم مرغ بود و با آن دیگری چیزی را محکم لای انگشتانش گرفته بود که اصلاً نمی شد تشخیص داد. سعی نکنید حدس بزنید؛ چون غیرممکن است بتوانید یک سر سوزن به آنچه میان انگشتان دوستم بود، نزدیک شوید.
بگذارید خودم بگویم؛ یک نصفه تخم مرغ بود و دوستم برای اینکه محتویاتش بر زمین نریزد، در کمال آرامش گام برمی داشت. آهسته بود؛ آهستهتر شده بود. وارد اتوبوس که شد، رو کرد به بچّهها و گفت: «پیش از آنکه شما از من بپرسید، خودم توضیح میدهم. امروز هوس تخم مرغ کردم. در خیابان کارگر شمالی، به صاحب مغازهای گفتم که یک کیلو تخم مرغ میخواهم. وزن کرد: چهارده تخم مرغ، کمتر از یک کیلو بود و پانزده تا زیادتر. به فروشنده گفتم که دقیقا یک کیلو، نه کم نه زیاد! هرچه تخم مرغها را عوض کرد، درست درنیامد. عاقبت پیله کردم که یکی را از وسط نصف کند. این همان نصفه است؛ تعجّب نکنید. آدم باید جَنَم داشته باشد. بی خود و بی جهت اسمم را ع. پهلوان نگذاشته ام.»
آن قدر خندیدیم که بیچاره راننده نزدیک بود پس بیفتد. میدانید بیشتر به چه میخندیدیم؟ به اینکه در تمام مدّت خندیدن، جناب ع. پهلوان آن چنان جدّی و شَق و رَق ایستاده بود و به ما نگاه میکرد که باید بودید و میدیدید!
مؤلفان
نوشتهای که خواندید، نمونهای از خاطره نگاری است. خاطره، از انواع ادبی و یکی از عام ترین و صمیمانه ترین گونههای نوشتار است که نویسنده در آن، صحنهها یا وقایعی را که در زندگی اش روی داده و در آنها نقش داشته یا شاهدشان بوده است، شرح میدهد.
خاطره نگاری یکی از ساده ترین، بی تکلف ترین و در عین حال مؤثرترین راهها برای انتقال احساسات خود به دیگران است. این کار آن قدر ساده و بدون تشریفات است که هر کس میتواند با رعایت اصول و قواعدی محدود، به ساده ترین شکل، اتفاقات تلخ و شیرین مهم یا تأثیر گذار زندگی خود را ثبت و ماندگار کند؛ حوادث و مسائلی از قبیل پیروزیها و شکستها، تجربههای تکرار ناشدنی یا به نحوی ارزشمند و متفاوت، دیدهها، شنیدهها، خواندهها، نوشتهها و عواطف و احساسات. در خاطرهای که خواندیم، نکات زیر اهمّیت خاصّی دارند:
۱٫ موضوع: خاطره مانند هر متن دیگری به موضوع نیاز دارد؛ امّا اهمّیت موضوع در خاطره نگاری به برجسته بودن رویدادهاست؛ مثلاً «قهرمانی در مسابقات ورزشی نوجوانان» میتواند موضوعی برجسته برای نوشتن خاطره باشد.
موضوع خاطره نباید و نمی تواند روزمرّگیهای زندگی باشد؛ یعنی مسائل عادی و پیش پا افتاد. مکرّر که هر روز ممکن است برای همگان پیش آید؛ مگر آنکه با طرح جزئیات جذّاب، یک رویداد عادی و معمولی را به شکلی دلپذیر و خواندنی به نگارش درآوریم.
نویسنده خاطرهای که خواندیم، رویداد خاصّی را روایت نکرده است؛ بلکه با شیوهای خاص به توصیف یک رخداد پرداخته است. بی همتا بودن موضوع یا روایت بی همتا از موضوع، شرط اصلی ثبت خاطره است و نیز رعایت تسلسل و توالی زمانی رویداد که از آن زاویه بتواند دیدی مناسب به خواننده بدهد.
۲٫ راوی یا زاویه دید: شخص راوی و زاویهای که از آن به تعریف خاطره میپردازد نیز در خاطره نگاری اهمّیت دارد. روایت کنند. خاطره، گاه خود در شکل گیری رویداد و موضوع نقش دارد و گاه فقط ناظر و شاهد آن رخداد است. بسته به اینکه از چه زاویه، روایت یا مقدمه چینی و فضاسازی را برای ثبت خاطره برگزینیم، روایتمان تحت تأثیر آن قرار میگیرد و متفاوت میشود.
● زاویه دید بر چه گونه است؟ ۱- اول شخص ۲- سوم شخص یا دانای کل
فعالیت
در دو بند زیر خاطره پیش گفته با دو زاویه دید، نوشته شده است. این دو بند را بخوانید و با هم مقایسه کنید.
■ «جوان آن شب به آستان. بیست سالگی پای مینهاد. قرار بود بچههای خوابگاه برایش جشن تولد بگیرند؛ کم کم سال دوم دانشگاه را پشت سر میگذاشت. تمام حواسش به آن شب بود و سعی میکرد زودتر خود را به اتوبوس سرویس کوی دانشگاه برساند که…»
■ «بیست سالم بود؛ قرار بود بچههای خوابگاه برای من جشن تولد بگیرند؛ کم کم سال دوم دانشگاه را پشت سر میگذاشتم. تمام حواسم به آن شب بود و سعی میکردم زودتر خودم را به اتوبوس سرویس کوی دانشگاه برسانم که…»
۳٫ شروع مناسب: خاطرهای که خواندید با موضوع دوست و وصف او آغاز میشود. شروع مناسب تأثیر خاصّی بر نگاه مخاطب دارد و او را به خواندن ادامه متن ترغیب میکند. همچنین با گزینش فضا و مقدّم داشتن آن در نوشته، از همان آغاز کار مشخّص میکند که کدام بخش از خاطره برای نویسنده اهمّیت بیشتری دارد؛ بنابراین لازم است برای آغاز نوشتن، نقشه راهی تنظیم شود و براساس آن گامهای بعدی نوشتن برداشته شود.
آغازی که برای نقل این خاطره انتخاب شده، ممکن است متناسب با هدف نویسنده به روشهای دیگری نوشته شود.
هر یک از نمونههای زیر میتواند آغازی مناسب برای همین خاطره باشد:
الف) شروع خاطره براساس زمان
■ دمدمههای اردیبهشت ۱۳۴۵ بود و نیمروزی بسیار گرم؛ آن سال گرمای تهران بیداد میکرد. زنگ پایان کلاس را به زحمت تحمّل میکردم؛ امشب برایم شبی استثنایی بود؛ باید زودتر خودم را به خوابگاه برسانم؛ چون… .
■ ظهر بود؛ آفتاب را درست وسط آسمان شهر میخ کوب کرده بودند. گویا گرمای بیش از حدّ تحمّل او را هم مثل من سست و بی رمق کرده بود. دیرم شده بود. باید هرچه زودتر میرفتم؛ چون… .
ب) شروع خاطره براساس مکان
■ کلاس انگار تمامی نداشت؛ کلاس دَرَندشت ۱۰۱ برایم سلول تنگ و تاریکی شده بود. ثانیههای ساعت روی دیوار کلاس از هم فاصله گرفته بودند؛ آخرین بار که به ساعت نگاه کردم، ثانیه شمار چنان کند میرفت که انگار وزنهای به پایش بسته اند. فاصله میان نیمکتها کم شده بود. شاید هم من خُلق تنگ شده بودم. استاد چرا سَرِ رفتن نداشت؟ اگر شب تولد خود او هم بود، همین کار را میکرد؟
■ ابرهای سمج بی خاصیت، خود را روی تهران پهن کرده بودند؛ نه میباریدند و نه زحمت را کم میکردند. گویا فقط وظیفه داشتند بالای سر شهر سرپوشی بگذارند تا ما مثل دانههای برنج در بخار میان زمین و آسمان حسابی دم بکشیم.
پ) شروع خاطره براساس رویدادی خاطره انگیز
■ آن روزها دانشگاه تهران ایام پرالتهابی را میگذراند؛ اعتصابهای پی درپی دانشجویان، دانشگاه را فلج کرده بود. هر روز به بهانهای کلاس را تعطیل میکردیم و در برابر در اصلی دانشگاه، رودر روی مردمی که از بیرون ما را تشویق میکردند، به شعار دادن میپرداختیم. شعارهایمان از گرانی غذا شروع شد و به سیاست کشید.
فعّالیت
آیا جز مواردی که برای شروع خاطره نگاری برشمردیم، به نظر شما شیوه دیگری نیز وجود دارد که آغاز گر مناسبی برای نوشتن خاطره تلقی شود؟ نمونه بیاورید.
۴٫ سادگی و صمیمیت زبان نوشته: امتیاز خاطره نگاری بر سایر انواع نوشتن آن است که لزومی ندارد نویسنده خاطره، از قالب مشخّصی پیروی کند؛ مقرّرات عامِّ نوشتن که خواهی نخواهی شامل همه نوع نوشته میشود به کنار، در خاطره نگاری پیروی از سبک و سیاق ویژه یا اصول و فنون خاصّی مورد نظر نیست؛ زیرا خاطره نگاری تا حدی قالبی آزاد و به دور از قیدوبند است.
نمونهای بی تکلفّ از خاطره نگاری را با هم بخوانیم:
سوم آذرماه ۱۳۹۵، تهران
از وقتی شازده کوچولو را خریده ام، شده است کتاب بالینی من. حتّی یک شب هم بی او سر نکرده بودم، مگر چهارشنبه و پنج شنبه این هفته که… .
اصلاً بگذار از اوّل حکایت کنم؛ عصر چهارشنبه دوستم، آقای زیبایی آمد و شازده کوچولو را از من به امانت گرفت. قول داد که فردا صبح بیاورد، امّا نیاورد. عصر هم نیاورد. دلم شور میزد؛ به زحمت خوابم برد. فردا که از پادگان برگشتم، راه به راه رفتم درِ خان. دوستم. در زدم. در را که باز کرد، در چهره اش چیزی غیرعادی دیدم؛ گیج و منگ بود. سلام داد. برخلاف همیشه که خود را کنار میکشید تا وارد شوم، دستش را به در گرفته بود؛ یعنی که نمی خواهد تعارفم کند. به روی خودم نیاوردم؛ گفتم امروز هم پادگان نیامدی. گفت که حالش مساعد نبوده است. راست میگفت؛ از چهره اش پیدا بود. طاقتم طاق شده بود؛ گفتم: «چه خبر از شازده کوچولو؟ »
سرش را پایین انداخت و با صدایی لرزان گفت: «حالش خوب نیست؛ سرما خورده!»
به روی خودم نیاوردم؛ حرفش را از سنخ حرفهای شاعرانهای تلقی کردم که همیشه ورد زبانش بود. سرش را بلند کرد. بی آنکه به چشمهای من نگاه کند، گفت: «اگر میخواهی عیادتش کنی، بیا داخل؛ توی رختخواب خوابیده! »
دستم را گرفت. آرام آرام از پلهها بالا رفتیم. وارد اتاقش شدیم. رختخواب پهن بود. گوش. پتو را بالا زد؛ کتاب شازده کوچولو زیر پتو بود.
پتو را دوباره رویش انداخت؛ نشست و با سری فروافکنده گفت: «پریشب لب حوض نشستم و خواندمش؛ در خلسه ناشی از لذّت خواندنش فرورفته بودم که ناگهان از دستم سر خورد و افتاد داخل حوض!» بعد هم تا مدتی طولانی سکوت کرد. وقت خداحافظی به من توصیه کرد حالا که میبرم، مراقبش باشم؛ شاید هنوز حالش کاملاً خوب نشده باشد!
مؤلفان
خاطره گویی و خاطره نگاری
خاطره گفتنی است یا نوشتنی؟ از آنجا که هدف خاطره به اشتراک گذاشتن تجربههای شخصی است، هر دو شیوه برای خاطره درست و رواست؛ یعنی وقتی ما واقعه و حادثهای را که دیده، خوانده، شنیده یا تجربه کرده ایم، برای کسی یا کسانی تعریف میکنیم، درحقیقت همان کار یا هدفی را دنبال میکنیم که از نوشتن خاطره و خوانده شدن آن انتظار داریم؛ با دو تفاوت: یکی آنکه نوشته سند است و ماندگار، و دیگر آنکه زبان نوشتار با زبان گفتار در برخی از اصول و نکات متفاوت است و شما عملاً این موضوع را در سالهای گذشته تجربه کرده اید. گذشته از این تفاوتها موادّ خام هر دو شیوه یکی است.
در برگرداندن زبان گفتار به نوشتار اصول زیر را رعایت میکنیم:
■ متن یکپارچه گفتاری را در نوشتار به چند بند تبدیل میکنیم.
■ بسیاری از تکیه کلامها و تکرارها را حذف یا جایگزین میکنیم.
■ متن خاطره را با توجّه به اجزای جمله در نثر معیار مرتّب میکنیم؛ مگر آنجا که برای تأکید، آگاهانه اجزای جمله جابه جا میشود.
● در برگرداندن زبان گفتار به نوشتار باید چه اصولی را رعایت کنیم؟ – متن یکپارچه گفتاری را در نوشتار به چند بند تبدیل میکنیم. بسیاری از تکیه کلامها و تکرارها را حذف یا جایگزین میکنیم. متن خاطره را با توجّه به اجزای جمله در نثر معیار مرتّب میکنیم؛ مگر آنجا که برای تأکید، آگاهانه اجزای جمله جابه جا میشود.
در تمامی مراحل بالا باید دقّت داشته باشیم تا متن از موضوع اصلی دور نشود. خاطره زیر به شیوه گفتاری و محاورهای بیان شده است. با رعایت نکات بالا آن را به زبان نوشتاری تبدیل کنید.
عملیات خیبر بود جزیره مجنون یه جوون چارده پونزده ساله بچه روستاهای شهر ری بود که با گردان ما ادغام شده بود گردان ما اسمش حضرت علی اکبر بود. تو عملیات تو جزیره شمالی تو تک دشمن یه جوری شد که به حساب خیلی سخت شده بود که به قول معروف آتیش از زمین و زمان میبارید خمپاره کاتیوشا هلی کوپتر هواپیما همه میزدند منطقه هم منطقه نیزار و باتلاقی بود فقط یه جادهای بود بین نیزار و باتلاق. اونجا سنگر گرفته بودیم پدافند میکردیم مسئول تدارکات ما با موتور صبح زود که آتیش کم میشد میاومد غذا برامون میآورد نمی تونست نزدیک بشه گونی کنسروها رو پرت میکرد تو سنگر و دور میشد اون روز وقتی گونی رو پرت کرد چهل پنجاه متر از سنگر دورتر افتاد زیر آتیش دشمن حالا مرد میخواست بره غذاها رو بیاره تیربار دشمن دائم کار میکرد و کسی جرئت نمی کرد بره ظهر بود همون جوون چارده پونزده ساله شهر ری رفتش کنار گونی کنسروها از اون کنسروها برمی داشت پرت میکرد تو سنگر برا ما خودشم زیر آتیش دشمن با خونسردی یکی از کنسروها را باز کرد همون جا نشست و خورد بعد از خوردن کنسرو کار جالبش این بود که ایستاد نمازشم همون جا خوند شجاعت این دلاور کلی به گردان روحیه داد…
به نقل از شهید صفا مظفری
خاطره نویسی در زندگی روزمره
چرا خاطره مینویسیم؟ این پرسش شاید جزئی از یک پرسش کلیتر باشد که اصلاً چرا مینویسیم.
پاسخ این سؤال روشن است:
می نویسیم تا ماندگار شویم؛
می نویسیم تا ارتباط برقرار کنیم؛
می نویسیم تا بیاموزیم و بیاموزانیم.
…
ازآنجاکه حوادث و رویدادها فقط یک دلیل ندارند و مانند منشور چندوجهی اند، هر بینندهای تنها به یک زاویه توجّه دارد و چه بسا دیدگاهها که از دیدرس دیگران بیرون است؛ بنابراین ثبت هر رویداد با زاو هیدیدهای متفاوت به جامع نگری میانجامد. از این موضوع که بگذریم، تنها برخی از افراد هستند که به هر دلیلی به بعضی از وقایع و حوادث دسترسی دارند. شرح مشاهدات چنین افرادی ممکن است از جهت بیان علت حوادث و تبیین واقعه برای آیندگان بسیار با ارزش باشد؛ مثلاً نویسند. توانمندی مثل بیهقی برحسب موقعیت شغلی خویش (سِمَت دبیری در دیوان رسالت) به اسرار و رموز آشکار و نهان حکومت غزنوی و چند پادشاه آن اشراف کامل دارد و یادداشتهای او که بعدها تبدیل به «تاریخ بیهقی» میشود، خواننده را با خود همراه میکند تا به پنهانی ترین زوایای کاخ و قصر پادشاهان غزنوی برود و آنها را به روشنی آیینه ببیند.
روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان» نیز از این جهت که فصلی از تاریخ ایران و حاکمان آن و دادوستد و رابطه شان را با دنیای خارج دربردارد، قابل توجّه است.
«روزها» کتاب ارزشمند خاطرات دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن دربردارند. یک دوره پر راز و رَمز از سر گذشت انسان است.
خاطره نگاری در عصر انقلاب اسلامی گسترش فراوان یافت؛ خاطرات دوران مبارزه در عصر پهلوی و نهضت امام خمینی و خاطرات دوران قیام مردمی تا پیروزی انقلاب اسلامی از این شمارند. «خاطرات عزّت شاهی» که خاطرات جریانهای سیاسی و شخصیتهای مبارز در زندان ساواک است و «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، خاطرات ارتشبد حسین فردوست، مسئول دفتر ویژه اطّلاعات محمّدرضا پهلوی، نمونههایی برجستها ز خاطره نگاشتههای دوران مبارزه تا پیروزی انقلاب اسلامی قلمداد میشوند.
همچنین خاطرات سالهای دفاع مقدّس بخشی از مهم ترین کتابهای خاطره در این روزگار به شمار میآیند. «کارنامه و خاطراتهاشمی رفسنجانی»، خاطرات آیت اللههاشمی رفسنجانی از دوران انقلاب و هشت سال دفاع مقدّس است. کتابهایی مانند «دا»، «پایی که جا ماند»، «نورالدین پسر ایران»، «من زنده ام»، «وقتی مهتاب گم شد» و «زندان موصل» نمونههایی از خاطره نگاشتهای دفاع مقدّس محسوب میشوند.




کارگاهِ نوشتن
تمرین (۱) به پیوست کتاب مراجعه کنید و متن «روزها »، نوشت. محمدعلی اسلامی ندوشن را بخوانید و به سؤالهای زیر پاسخ دهید.
الف) کدام ویژگیها، این نوشته را به عنوان «خاطره» از سایر قالبها مجزّا میکند؟
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
ب) متن را با توجّه به معیارهای زیر بررسی کنید.
■ موضوع
■ زاویه دید
■ شروع
■ سادگی و صمیمیت زبان
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
تمرین (۲) یکی از خاطرات زندگی خود را بنویسید.
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
…………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………………………
تمرین (۳) نوشته دوستانتان را براساس معیارهای جدول ارزشیابی درس تحلیل کنید.

مَثَل نویسی
مَثَل های زیر را بخوانید. سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.
◙ از دل برود هر آن که از دیده برفت.
پیام: هر کس را مدتی نبینی کم کم علاقه ات به او فروخواهد کاست و او را فراموش خواهی کرد.
◙ باز فیلش یاد هندوستان کرد.
پیام: به یاد گذشته و کسی یا چیزی یا جای مورد علاقه خود افتادن و شوق بازگشت به آن را داشتن.

◙ به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است.
پیام: سخنان بسیاری برای گفتن وجود دارد؛ اما زمان و دفتر ما اندک است و گنجایش آن را ندارد.
◙ آدمی نان خورد از دولت یاد.
پیام: هر انسانی از دانش خود روزی می خورد و به جایگاه والا می رسد.
ریشه این زبانزد: گفت استاد مبر درس از یــاد / یاد باد آن چه مرا گفت استاد – یاد باد آن که مرا یاد آموخت / آدمی نان خورد از دولت یاد – هیـــــچ یادم نرود این معنی / که مرا مادر من، نادان زاد – پدرم نیز چو استادم دید / گشت از تربیت من آزاد – پس مرا منت از استاد بود / که به تعلیم من اُستاد اِستاد – هر چه می دانست آموخت مرا / غیر یک اصــل که ناگفته نهاد – قدر استاد نکو دانستن / حیف استاد به من یاد نداد (ایرج میرزا)