آموزه شانزدهم: خسرو

خسرو
خسرو: درس شانزدهم فارسی دهم

قلمرو زبانی: ارتجالاً: بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن / رسا: صفت مشتق (بن مضارع + ا)، بلند / شاخ: شاخه / شمشاد: درختی است دارای برگ‌های کوچک گرد که همیشه سبزاست چوب آن ستبر و محکم است و برای ساختن اشیا چوبی است. به عنوان زینت هم در باغ‌ها و باغچه‌ها کشت می‌شود. / مبلغ: مقدار / احسنت: آفرین (احسن: بهتر) / قلمرو ادبی: مثل شاخ شمشاد می‌آمد: تشبیه / صدای گرم: حس آمیزی

قلمرو زبانی: سبک: روش / نگارش: نوشتن / تقریر: بیان، بیان کردن / ازبر کردن: حفظ کردن / منتخب: برگزیده / اشعار: شاعران / متون: متن‌ها / نصاب الصبیان: منظومه‌ای از ابونصر فراهی، که در آن، لغات متداول عربی را با معادل فارسی آنها به نظم آورده است. ایـن کتاب جزء کتـاب‌های درسی مکتب خانه‌های قدیم بوده است. / مرور: بازخوانی

قلمرو زبانی: میرزا: امیر زاده / عبرت: پند / گیرا: جذاب / سخت: سخت قید، به معنی بسیار / دور بیضی: عینکی که فریم عدسی‌های آن به صورت بیضی باشد ./ مفتول: سیم، رشته فلزی دراز و باریک / زنگاری: منسوب به زنگار؛ سبزرنگ / ملتفت شدن: آگاه شدن، متوجه شدن

قلمرو زبانی: باری: القصه، به هر حال، خلاصه / دی: دیروز / سرای: خانه / می‌شدم: می‌رفتم/ برزن: محله، کوی/ افراشتن: بلند کردن (بن ماضی: افراشت؛ بن مضارع: افراز) / درهم آمیخته: درگیر شده / گرد: گرد و خاک، غبار / برانگیختن: بلند کردن / قلمرو ادبی: نقیضه پردازی

قلمرو زبانی: متداول: مرسوم، معمول / محاوره: گفت و گو / چشمه‌ای از خوشمزگی‌های رنگارنگ او بود: اندکی از استعدادهای زیاد او بود / قلمرو ادبی: چشمه از خوشمزگی: تشبیه / خوشمزگی: کنایه از شوخ طبعی / خوشمزگی‌های رنگارنگ: حس آمیزی

قلمرو زبانی: ارتجالی: بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن / ضربت: ضربه / سخت: محکم  / دیده: چشم / صدمت: آسیب ، ضربه / لاجرم: ناچار، ناگزیر / غالب: پیروز (همآوا: قالب: کالبد، چهارچوب) / درویشان: جوانمردان / مغلوب: شکست خورده (همآوا؛ مقلوب: دگرگون شده) / مخذول: خوار، زبون گردیده / نالان: ‌ناله کنان / استرحام کردن: رحم خواستن، طلب رحم کردن / رحم نیاورد: رحم نکرد / می‌کوفت: می‌کوبید (بن ماضی: کوفت، بن مضارع: کوب) / قلمرو ادبی: نقیضه پردازی / تضمین: «جهان تیره شد پیش از نامدار»، مصراعی از داستان رستم و اسفندیار: «بزد تیر بر چشم اسفندیار- سیه شد جهان پیش آن نامدار» / جهان تیره شد: کنایه از کور شدن / سپر انداختن:‌ کنایه از تسلیم شدن / نه مناسب حال درویشان: ناجوانمردانه، این بخش، تحت تأثیر حکایت «جدال سعدی با مدعی»، از گلستان سعدی است. / «که پولاد کوبند آهنگران»: تضمین، این نیز مصراعی است از داستان رستم  و اسفندیار شاهنامه:« چنانت بکوبم به گرز گران – که پولاد کوبند آهنگران»

قلمرو زبانی: طاقت: تاب و توان / جستن: جهیدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه) / مغلوب: شکست خورده (همآوا؛ مقلوب: دگرگون شده) / دشنه: خنجر/ سزا: مجازات / سرش از تن جدا: حذف به قرینه لفظی / هر دوان: هر دو خروس / سرای: خانه / هلیم: غذایی با گندم و گوشت / بس: بسیار / قلمرو ادبی: چون برق: تشبیه / میان، میدان: جناس / حلال کردن: کنایه از سر بریدن، ذبح کردن / سنگدل: تشبیه، کنایه از بی رحم / بسمل کردن: سر بریدن، ذبح کردن؛ تلمیح به سنت ذبح کردن که پیش از ذبح، بسم الله گفته می‌شود. / چرب و نرم: کنایه از دلپذیر و خوشمزه

قلمرو زبانی: طعمه: غذا / خسروانی: شاهانه / خورش: غذا (خورشت: خوراکی که با برنج می‌خورند) / که: زیرا / جهش ضمیر: جان یابدت (جانت) / قلمرو ادبی: خورش: واژه آرایی / تناسب: طعمه، مخور، خورش / وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

بازگردانی: غذایی جز غذای شاهانه مخور، زیراکه تنها غذای شاهانه است که تن و جانت را پرورش می‌دهد.

قلمرو ادبی: شکمی سیر نوش جان کردم: کنایه؛ یک غذای کامل خوردم.

قلمرو زبانی: بدسگال: بداندیش، بدخواه، دشمن، صفت فاعلی مرکب کوتاه / سگالیدن: اندیشیدن / به: بهتر / به از عمرِ هفتاد و هشتاد سال: حذف به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / دمی آب خوردن: کنایه از یک لحظه زندگی با خاطر آسوده / هفتاد، هشتاد: تناسب، جناس/ تضمین شعر سعدی / هفتاد و هشتاد: مجاز از دراز و طولانی / وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

بازگردانی: یک لحظه زندگانی با خیالی آسوده پس از کشتن دشمن، از عمر هفتادهشتاد ساله خوش تر است.                     

قلمرو زبانی: خشنود: راضی / فرسوده: قدیمی ، کهنه / دوات: مرکب دان ، جوهر / زنگاری:‌ منسوب به زنگار؛ سبزرنگ / ورانداز کردن: چیزی یا کسی را با چشم ارزیابی کردن / وقار: سنگینی / طمأنینه: آرامش، سکون و قرار / الزام: ضرورت، لازم / غالب: پیروز، برنده (هم‌آوا؛ قالب: چهارچوب، کالبد) / بدسگالی: دشمنی / عبرت: پند، اندرز/ اصلا: اساسا / قلمرو ادبی: چهرۀ گشاده: کنایه از «با خوشرویی»

قلمرو زبانی: عرض کردن: گفتن / کمیت: اسب سرخ مایل به سیاه / تصدیق نامه: گواهی نامه، مدرک / قلمرو ادبی: یک کف دست کاغذ و یا یک بند انگشت: کنایه از مقدار کم و کوچک / لایِ کتاب را باز کردن: کنایه از کتاب خواندن /  کمیتش لنگ بود: کنایه از ناتوان بودن در انجام کاری، ضعیف بودن

قلمرو زبانی: اصلا: در اصل، اصالتا / دل خوشی: شادی / مقدس: پاک / زنی با خدا،‌ نمازخوان،‌ مقدس [بود] حذف به قرینه لفظی به قرینه جمله قبل / قلمرو ادبی: از جان و دل: مجاز از «با همه وجود» / دل گرمی‌: کنایه از  امیدواری / با قربان و صَدَقه: کنایه از مهربانی بسیار

قلمرو زبانی: خداداد: خدا داده و ذاتی

قلمرو زبانی: میرزا: امیرزاده / شعر هم می‌گفت زیاد هم [شعر] می‌گفت: حذف به قرینه لفظی. / خشت:‌ آجر نپخته / قلمرو ادبی: خشت زدن: کنایه از کار زیاد و کم ارزش / تلمیح به شعر نظامی‌: لاف از سخن چو در توان زد – آن خشت بود که پر توان زد / پا به جایی رسیدن: کنایه از وارد شدن

قلمرو زبانی: شهناز: یکی از آهنگ‌های موسیقی ایرانی، گوشه‌ای از دستگاه شور / ایوان: راهرو / از برِ: از کنار/ عتاب کردن: خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن / دانگ: بخش، یک ششم چیزی / آواز خوش شش دانگ: با صدای بلند و رسا / قلمرو ادبی: شهناز، شور: ایهام تناسب / به پا کردن: کنایه از برانگیختن / شش دانگ: کنایه از کامل؛ آواز خوش شش دانگ: با صدای بلند و رسا /

قلمرو زبانی: اشتر: شتر / حذف به قرینه لفظی: اشتر به … است و طرب [است] / حالت، طرب: فرح و نشاط، شادی/ را: در معنای دارندگی / کژ: کج / کژ طبع: بی ذوق، بی احساس / کژ طبع جانور: ترکیب وصفی وارون / قلمرو ادبی: عرب، طرب: جناس / کژ طبع جانوری: تشبیه (تو: مشبه، جانور: مشبه به، کژطبع بودن: وجه شبه)

بازگردانی: شتر از شعرخوانی عرب به شور و وجد می‌آید. اگر تو این شور را نداشته باشی، جانور بی ذوقی هستی.            

قلمرو زبانی: همچنان: همان گونه /ادیب: سخن دان، سخن شناس / صاحبدل: عارف، آگاه /  قلمرو ادبی: دم بر نیاوردن: کنایه از «سکوت کردن، سخن نگفتن» /

قلمرو زبانی: مألوف: خو گرفته / بر خلاف عادت مألوفه: بر خلاف همیشه، بر خلاف عادتی که به آن انس گرفته است / حلبی: از جنس حلب، ورقه نازک فلزی / ناشیانه: با بی تجربگی، با بی دقتی / حیرت: تعجب / قلمرو ادبی: تناسب: رنگ روغن، گل و بته، نقاشی / آفتاب از کدام سمت درآمده: کنایه از اینکه «چه پیشامد غیرمنتظره‌ای رخ داده » (ضرب المثل)

قلمرو زبانی: ضمائم: جمع ضمیمه، همراه و پیوست، مقصود نشان‌های دولتی است / تعلیقات: آویختنی‌ها، نشان‌های ارتشی / ضمائم و تعلیقات: مقصود نشان‌های ارتشی است. / مهارت: ورزیدگی / طبیعت: عادت، طبع و سرشت، خو / قلمرو ادبی: خود را جمع و جور کردن: کنایه از این که «حالت جّدی به خود گرفت» / دستت خیلی قوت داره: کنایه از این که «ماهر هستی، قلم توانایی داری، خوب نقاشی می‌کشی» /

قلمرو زبانی: محتوا: درون مایه / رهاورد: سوغات و ارمغان  / باب: مناسب / حجب: شرم و حیا / فروتنی: تواضع / بالا کشیدن: قورت دادن، سر کشیدن / سرانگشت تدبیر: اضافه همراهی / فرو می‌داد: پایین می‌داد، می‌خورد / الها: خدایا / هزار مرتبه شکر: حذف «می‌گویم» به قرینه معنوی / قلمرو ادبی: دودستی تقدیمش کرد: کنایه از با احترام تقدیمش کرد / باب دندان: کنایه ازمطابق میل و علاقه، خوش مزه / تضمین شعر مولانا: «شکر نعمت، نعمتت افزون کند – کفر نعمت از کفت بیـرون کند»

قلمرو زبانی: فیاض: بسیار فیض دهنده، سرشار و فراوان / اوان: وقت، هنگام / قول: گفته / دیده: چشم / حلالت نکنم: تو را عفو نمی‌کنم / مطربی: نوازندگی / مطرب: کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشه خود سازد / مسخرگی: دلقکی، لطیفه گویی/ پیشه: شغل / خودرُو، خودسر: خودرای، لجوج،  یک دنده / به گوش اطاعت شنید: پذیرفت / پی کاری رفتن: دنبال کاری رفتن / قلمرو ادبی: از عهده کاری برآمدن: کنایه از توانایی داشتن / اشک از دیده روان ساخت: کنایه از اینکه ناراحت شد / مطربی و مسخرگی پیشه سازی: تلمیح  به بیتی از عبید زاکانی: «رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز – تـا داد خـود از کهتر و مهتر بستانی» / همه قبیله من عالمان دین بودند: تضمین مصراعی است از سعدی: «همه قبیله من عالمان دین بودند – مرا معلم عشق تو دلبری آموخت» / قبیله: مجازاً مردم / پی: دنبال

قلمرو زبانی: شگرف: عجیب و بزرگ / عالی: نغز، بسیار خوب (همآوا←آلی: بازخوانده به آلت)/ قلمرو ادبی: حریفی در برابرِ او نماند: کنایه از اینکه «همه حریفان را شکست داد»

قلمرو زبانی: چالاکی: چابکی / حسابگری: برنامه ریزی / فرو کوفت: زمین کوبید / ستودن: ستایش کردن / تکریم: بزرگداشت، گرامیداشت / عنود: ستیزه کار، دشمن و بدخواه / بد گهر: بد ذات / می‌: شراب / لهو: بازی کردن، آنچه انسان را مشغول کند / لعب: بازی، خوش گذرانی، لهو و لعب / لهو: بازی و سرگرمی، آنچه مردم را مشغول کند / عین: دقیقا / خفت: خواری / منجلاب: محل جمع شدن آب‌های کثیف و بد بو، لجنزار / فی الجمله: خلاصه / معاصی: گناهان، ج معصیت / منکر: زشت، ناپسند / مُسکر: چیزی که نوشیدن آن مستی می‌آورد، مستی آور / قلمرو ادبی: قوی پنجه: کنایه از «آنکه دارای زور بازو است، نیرومند، زورمند» / چشم به هم زدنی: کنایه از زمان اندک / پشت کسی را به خاک رساندن: کنایه از شکست دادن / تنگ نظر: کنایه از حسود و بخیل / رو نهان کردن: کنایه از گوشه گیر شدن و پنهان شدن / وی را به می‌و معشوق و لهو و لعب کشیدند: او را مشغول خوشگذرانی کردند. / به گوشه­‌ای خزید: کنایه از اینکه «گوشه ­گیر شد» / رو نهان کردن: کنایه از پنهان شدن / مرد میدان نبود: کنایه از اینکه «دیگر پهلوان میدان کشتی نبود. ضعیف شده بود» / کنار گذاشت: ترک کرد / منجلاب فساد: اضافه تشبیهی / «فی الجمله نماند از معاصی، منکری که نکرد و مسکری که نخورد.»: تضمین از گلستان سعدی است. / سجع: واژه‌های سجع◄ نماند، نکرد، نخورد.(یعنی گناه بزرگ انجام داد و دیگر کار زشتی باقی نماند که انجام نداده باشد.)

قلمرو زبانی: تکیده: لاغر و باریک اندام / فروغ: نور، روشنایی / باک: ترس / اسکلت: استخوان بندی / قلمرو ادبی: خون گرم: کنایه از مهربان و صمیمی / با سردی: کنایه از با بی اعتنایی / نگاه سرد: کنایه از نگاه بی مهر و محبت، حس آمیزی / سیه روزی: کنایه از بدبختی / از چهرۀ … می‌بارید: استعاره پنهان / تشبیه: چشم‌های (مشبه) درشت و پرفروغش چون (ادات) ، چشمه‌های (مشبه به) خشک شده  سرد و بی حالت ( وجه شبه )شده بود. / شیر بی باک: استعاره از خسرو / تشبیه: شیر بی باک (مشبه) را چون (ادات) اسکلتی (مشبه به)  وحشتناک (وجه شبه) کرده بود.

قلمرو زبانی: زهرخند: خنده تلخ، خنده دردآلود / داد: فریاد / استماع: شنیدن، گوش دادن / لمن تقول؟: برای چه کسی می‌گویی؟ / تراویدن: تراوش کردن، ترشح کردن / قلمرو ادبی: با صدایی که گویی از ته چاه در می‌آمد: کنایه از صدای آرام و ضعیف، صدایی که به سختی شنیده می‌شود. (ارسال المثل)/ من گوش استماع ندارم لمن قول: تضمین مصراعی است از سعدی: «بی دل گمان مبر که نصیحت کند قبول /  مـن گوش استماع ندارم لمن تقول» / از دست دادن: کنایه از نابود کردن / چشمه ذوق: اضافه تشبیهی / استعداد ادبیِ او خشک نشده بود: حس آمیزی / استعداد ادبی … می‌تراوید:‌ استعاره پنهان

قلمرو زبانی: سوزناک: سوزنده، دلگزا / دگر: دیگر / آشیان: آشیانه / قضا: سرنوشت؛ (همآوا؛ غذا: خوراک؛ غزا: جنگ) / «ش» در «بردش»: مفعول / قلمرو ادبی: قضا برد:‌ جانبخشی / تناسب (مراعات نظیر): آشیان، کبوتر، دانه، دام / دانه: استعاره / دام: مجاز از اسارت و نابودی

بازگردانی: کبوتری که سرنوشت برای او رقم زده است که دیگر به آشیانه بازنگردد، سرنوشت او را با دانه می‌فریبد و به سوی دام می‌کشاند و اسیرش می‌کند.

پیام: همه امور در دست سرنوشت است و ما از خود اختیاری نداریم.

قلمرو زبانی: راه خود گرفتن: روانه شدن، راهی شدن، رفتن / پلاس: نوعی گلیم کم بها، جامه‌ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند. پشمینه / مندرس: کهنه، فرسوده / قلمرو ادبی: بی سر و صدا: کنایه از اینکه بدون اینکه کسی بفهمد / جان سپرد: کنایه از اینکه مرد / به زیر خاک برد: کنایه از اینکه «نابود کرد»

عبدالحسین وجدانی

گزاردن گذاشتن گذشتن
پیمایش به بالا