بایگانی برچسب: s

آموزه یازدهم: آن شب عزیز

من را هم گفتید که بروم، همه را گفتید؛ امّا نمی‌شد آقا! نمی‌توانستم، شما عصبانی شدید؛ گفتید که دستور می‌دهید، امّا باز هم من نتوانستم بروم؛ بقیّه توانستند، بقیّه رفتند، امّا من نتوانستم آقا! دست خودم نبود؛ پاهایم سست شده بود؛ قلبم می‌لرزید؛ عرق کرده بودم؛ قوّت اینکه قدم از قدم بردارم، نداشتم.

نمی‌خواستم که خدای ناکرده حرف شما را زیر پا گذاشته باشم. گفتن ندارد، خودتان می‌دانید که من بیش از همه مُصِر بودم در شنیدن حرف‌های شما. صحبت امروز و دیروز نیست، همیشه این طور بوده است. از آن زمان که معلّمم بودید تا اکنون که باز معلّمم هستید. صحبت ترس نبود؛ دوست داشتن بود؛ عشقم به این بود که حرفتان را بشنوم، فرمانتان را ببرم … . الآن هم دوستتان دارم؛ بیشتر از همیشه.

قلمرو زبانی: مُصِر: اصرار کننده، پافشاری کننده / قلمرو ادبی: قدم از قدم برداشتن: کنایه از راه رفتن / حرف کسی را زیر پا گذاشتن: کنایه از نافرمانی / حرفتان را بشنوم: کنایه از اینکه فرمانتان را ببرم.

مدیررا کلافه کردم بعد از رفتن شما، از بس سراغ شما را از او گرفتم. می‌گفت نمرات ثلث سوم را که داده‌اید، رفته‌اید آقا! بی‌خبر و می‌گفت برای گرفتن حقوقتان هم حتّی سر نزده‌اید. احتمال می‌داد که جبهه رفته باشید ولی یقین نداشت، من هم یقین نداشتم تا وقتی با چشم‌های خودم ندیدم که بر بالای تلّ خاکی ایستاده‌اید – چفیه بر گردن و کُلت بر کمر – و برای بچّه‌ها صحبت می‌کنید، یقین نکردم.

قلمرو زبانی: کلافه: بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزار دهنده / تل: تپه، پشته / چفیه: چپیه، گونه‌ای سربند / قلمرو ادبی: سر زدن: کنایه از سراغ کسی رفتن

آفتاب چشمهایتان را می‌زد؛ برای همین، دستتان را بر چشم‌های درشتتان که در نور آفتاب جمع شده بود، حمایل کرده بودید، دست دیگرتان را هم به هنگام صحبت کردن تکان می‌دادید. با یک سال و نیم پیش فرق زیادی نکرده بودید. وقتی یقینم شد که خودتانید، نزدیک بود بی‌اختیار به سویتان خیز بردارم و فریاد بزنم: آقای موسوی! من موحّدی‌ام، شاگرد شما، ولی این کار را نکردم؛ بر خودم مسلّط شدم و پشت ردیف آخر گوشه‌ای کز کردم. شما هم مرا دیدید. معلوم است که دیدید؛ ولی اینکه همان دم شناخته باشیدم، مطمئن نیستم. یادم رفت برای چه کاری آمده بودم، آن قدر جذب دیدار شما شده بودم که فراموش کردم برای رساندن پیغام به گُردان شما آمده‌ام.

قلمرو زبانی: آفتاب … می زد: اذیتتان می کرد / حمایل: محافظ، نگهدارنده؛ حمایل کردن: محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر / خیز برداشتن: به قصد جهیدن خود را گرد کردن / مسلط: چیره / کز کردن: خود را جمع کردن و در خود فرورفتن / دم: نفس / جذب شدن: کشیده شدن / گُردان: یگان نظامی که معمولا شامل سه گروهان است. / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه

رسته‌های نظامی از خرد به بزرگ: جوخه(سرجوخه)، دسته(استوار، گروهبان)، گروهان(ستوان)، گردان(سرگرد)، هنگ(سرهنگ)، تیپ(سرتیپ)، لشکر (سرلشگر)، سپاه (سپهبد)، ارتش(ارتشبد)

مثل کلاس، گرم و پرشور حرف می‌زدید و مثل کلاس، طنز و شوخی از کلامتان نمی‌افتاد. از صحبت‌هایتان پیدا بود که حمله در کار است.

وقتی حرف‌هایتان تمام شد و تکبیر و صلوات بچّه‌ها فرو نشست، به سمت من آمدید. فکر اینکه مرا شناخته باشید، دلم را گرم کرد. از جا کنده شدم و به سمت شما دویدم. قبل از اینکه بگویم «آقای موسوی، من…». شما آغوش گشودید و لبخند زدید و گفتید: «به به! سلام علیکم احمد جان موحّدی!» تعجّب کردم از اینکه اسم و فامیلم را هنوز از یاد نبرده‌اید؛ همدیگر را سخت در آغوش فشردیم و بوسیدیم.

قلمرو زبانی: تکبیر: الله اکبر گفتن / فرونشست: فعل پیشوندی / قلمرو ادبی: گرم و پرشور حرف زدن: کنایه از گیرا و با جذبه و هیجان انگیز سخن گفتن/ حرف گرم: حس‌آمیزی / دلم را گرم کرد: کنایه از اینکه امیدوارم کرد / از جا کنده شدن: کنایه از جهیدن / آغوش گشودید: کنایه از اینکه استقبال کردید.

دست مرا گرفتید و از میان بچّه‌ها درآمدیم. از حال و روز سؤال کردید و من خبر قابل عرض نداشتم.

پرسیدم اگر اشتباه نکنم، بوی حمله می‌آید؟

گفتید: «از شامّه قوّی شما تشخیص بوی حمله غریب نیست.»

گفتم: «فکر می‌کنید امام حسین (ع) ما را دوست داشته باشد؟»

قلمرو زبانی: درآمدن از: بیرون آمدن / عرض: گفتن / شامّه: قوّهٔ بویایی/ غریب: عجیب و جای شگفتی (هم‌آوا؛ قریب: نزدیک) / قلمرو ادبی: بوی حمله: حس‌آمیزی / بوی حمله می‌آید: کنایه از اینکه حمله نزدیک است.

گفتید: «چرا که نه، شما عاشق حسین اید و حسین بیش از هر کس دوست داشتن را می‌فهمد و قدر می‌داند.»

گفتم: «پس در این حمله مرا هم با خود همراه می‌کنید؟ نه برای جنگیدن، برای با شما همراه بودن، برای جنگ یاد گرفتن.»

نمی‌پذیرفتید، بهانه می‌آوردید و طفره می‌رفتید؛ ولی اصرارهای من که بوی التماس می‌داد، عاقبت شما را متقاعد کرد.

مقدّمات کار بسیار زودتر از آنچه من و شما تصوّر می‌کردیم، انجام شد. بچّه‌ها بعد از شام پراکنده شدند، هر کدام به سویی رفتند. من هم می‌توانستم و می‌خواستم که چون دیگر بچّه‌ها در گوشه‌ای خودم را گم کنم و با خدای خود به درد دل بنشینم امّا همراهی با شما را دوست‌تر داشتم.

قلمرو زبانی: قدر: ارزش (همآوا؛ غدر: نابکاری؛ خیانت)/ طفره رفتن: خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به موضوعات دیگر / اصرار: پافشاری (شبه هم‌آوا: اسرار: ج سر، رازها) / متقاعد کردن: مجاب کردن، وادار به قبول امری کردن؛ قبولاندن/ دوست تر داشتم: بیشتر دوست داشتم / قلمرو ادبی: بوی التماس: حس آمیزی

بی آنکه بدانید تعقیبتان کردم چون شما معلّمم بودید و از آموختن هیچ چیز به شاگردانتان دریغ نداشتید، تنها و تنها برای تعلیم گرفتن، شبح شما را در میان تاریکی تعقیب می‌کردم.

آن قدر مراقب پنهان کاری خودم بودم که نفهمیدم چقدر از سنگرها فاصله گرفته‌ایم. میانه دو تپّه‌ای که در کنار هم برآمده بود، جای دنجی بود برای خلوت کردن با خدا. همین گمان مرا به سوی آن دو تلّ خاک کشانید، پیدا بود که پیش از این، سنگر دیده بانی یا انفرادی دشمن بوده است. زمزمه لطیف و سبک و ملایم شما گمان مرا تأیید کرد. می بایست هر چه زودتر مخفیگاهی پیدا کنم که از هر دیدرسی در امان بمانم. جز گودالی که از کنجکاوی گلوله توپ در خاک فراهم آمده بود، کجا می‌توانست مخفیگاه من باشد، در زمانی که ماه داشت سربلند از پشت ابرهای تیره بیرون می‌آمد؟ ولی عمق گودال آن قدر نبود که بتواند جثّه آدمی را ایستاده یا نشسته در خود بگیرد. سجده بهترین حالتی بود که می‌توانست مرا با خاک هم‌سطح و یکسان کند.

قلمرو زبانی: تعقیب کردن: دنبال کردن/ دریغ داشتن: مضایقه کردن / شبح: آنچه به صورت سیاهی به نظر می‌آید، سایه موهوم از کسی یا چیزی (شبه همآوا؛ شبه: مانند)/ قدر: اندازه (همآوا؛ غدر: نابکاری؛ خیانت)/ دنج: ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد/ دیده بانی: نگهبانی دادن در یک جای بلند و ثابت / مخفیگاه: پناهگاه / دیدرس: جایی که در محدوده دید انسان است./ جثّۀ: پیکر/ قلمرو ادبی: زمزمهٔ لطیف و سبک و ملایم: حس‌آمیزی / کنجکاوی گلولهٔ توپ در خاک: فرو رفتنِ گلولهٔ توپ در خاک، جانبخشی/ ماه: تشخیص (به قرینهٔ سربلندی و بیرون آمدن)/ سجده بهترین حالتی بود که می‌توانست مرا با خاک هم‌سطح و یکسان کند: جملهٔ کنایی و ایهامی است؛ معنی ظاهری آن این است که من با سجده کردن با خاک هم سطح می‌شدم و دیده نمی‌شدم؛ امّا معنی کنایی و ایهامی آن، این است که من با سجده خود را چون خاک در برابر شکوه آفریدگار، پست و کوچک می‌کردم.

صدایی که می‌آمد، حزین‌ترین و عاشقانه‌ترین لحنی بود که در عمرم شنیده بودم. دعای کمیل می‌خواندید؛ از حفظ هم؛ پیدا بود که از حفظ می‌خوانید، آنجا که شما نشسته بودید، جای برافروختن روشنی نبود، مگر چقدر فاصله بود تا نیروهای دشمن؟! از لحنتان پیدا بود که راز و نیاز و مناجات دارد به انتها می‌رسد. اوّل سر را از گودال در آوردم و اطراف را پاییدم، خبری نبود یا اگر بود به چشم نمی‌آمد. آرام از گودال درآمدم، دوباره اطراف را برانداز کردم و راه بازگشت را پیش گرفتم، از همان مسیر که آمده بودم. می‌بایست پیش از شما به سنگرها می‌رسیدم.

قدری از راه را که رفتم، ماندم، جهت را نمی‌توانستم پیدا کنم. فکر کردم اگر پیش‌تر بروم به حتم گم می‌شوم. بر تلّ خاکی نشستم. خیلی طول نکشید که آمدید. به حال خودتان نبودید؛ حتّی اگر من صدایتان نمی‌کردم، متوجّه حضور من نمی‌شدید. نبودید، در این دنیا نبودید. اگر بودید از من می‌پرسیدید که آن وقت شب آنجا چه می‌کنم؟ و من هم پاسخی را که آماده کرده بودم تحویلتان می‌دادم.

قلمرو زبانی: حزین: غم انگیز / برافروختن: روشن کردن (بن ماضی: برافرخت؛ بن مضارع: برافروز) / راز و نیاز: مناجات / پاییدن: مراقب بودن، زیر نظر داشتن (بن ماضی: پایید؛ بن مضارع: پا)/ درآمدن از: بیرون آمدن / برانداز کردن یا وراندازکردن: برآورد کردن، سنجیدن /

ولی نپرسیدید، با هم به سوی موضع، راه افتادیم. شما که یقیناً راه را بلد بودید. وقتی به موضع رسیدیم، بچّه‌ها که گوشه و کنار پراکنده بودند، دور شما جمع شدند و شما را در میان گرفتند.

چند نفری زمان حمله را از شما پرسیدند.

گفتید: «خیلی نباید مانده باشد.»

گفتند: «فرصت خوابیدن هست؟»

خسته بودند. شب قبل نخوابیده بودند. باران بی‌امان باریده بود و سنگرها را آب برداشته بود.

گفتید: «فرصت چُرتی شاید باشد؛ امّا سیرخواب نباید شد. خواب را مزه مزه کنید، بچشید ولی سیر نخوابید. ایستاده یا نشسته بخوابید؛ آن چنان که بی‌کمترین صدا برخیزید؛ نه امشب فقط که همیشه بر همه چی‌تان مسلّط باشید. نگذارید که هیچ تمایل و خواسته‌ای بر شما مسلّط شود. اگر چنین باشد، دشمن هم نمی‌تواند بر شما مسلّط شود. حالا بروید و منتظر خبر باشید.»

قلمرو زبانی: موضع: قرارگاه؛ در زبان عربی، اسم مکان است بر وزن مَفعَل (مَوْضَع) یعنی جای وضع و قرار / بی امان: سلب کننده آرامش / چرتی: خواب بسیار کوتاه و سبک / مسلط: چیره / قلمرو ادبی: سیرخواب: کنایه از خواب کامل / خواب را مزمزه کنید: حس‌آمیزی؛ کنایه از اینکه خواب عمیق نکنید

اطرافتان که خلوت شد، به سمت سنگرتان راه افتادید و من هم با فاصله‌ای نه چندان دور سعی کردم که پا جای پای شما بگذارم، مثل برق و باد خودم را به سنگر برسانم و تفنگم را بردارم. آنچه مشکل بود، یافتن شما بود در این معرکه و تاریکی.

توپخانه شروع کرده بود و صدای مهیب آن، صدای کودکانه امّا خشک کلاش را در خود هضم می‌کرد. مسلّم بود که در میان یا پشت نیروها شما را نمی‌شود پیدا کرد. به سمتی که بچه‌ها پیش می‌رفتند، بنا را بر دویدن گذاشتم. گم کرده داشتم. آمده بودم که جنگیدن یاد بگیرم و اگر شما را پیدا نمی‌کردم، ناکام می‌ماندم. از ردّ صدای شما می‌بایست پیدایتان می‌کردم. راه تنگ و باریک بود و پیشی گرفتن از بچّه‌ها سخت مشکل.

مَعبَر تمام شد و وارد محوطه پیش روی خاکریزهای دشمن شدیم؛ امّا هنوز از شما نشانی نبود. تیربارها، دوشکاها، تک تیرها و رگبارها همه تلاششان این بود که بچّه‌ها را از نزدیک شدن به خاکریز باز دارند؛ امّا فاصله بچّه‌های بی‌حفاظ لحظه به لحظه با خاک‌ریز کمتر می‌شد.

قلمرو زبانی: معرکه: جای جنگ / مهیب: ترسناک / مسلم: روشن / ناکام: ناموفق / می‌ماندم: می شدم / پیشی گرفتن: سبقت گرفتن / معبر: گذرگاه، محل عبور / محوطه:‌ پهنه، میدانگاه، صحن / تیربار: مسلسل سنگین / دوشکا: اسلحه‌ای قوی که بزرگ تر و قوی تر از تیربار است./ بی حفاظ: بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند. / خاکریز: سنگر / قلمرو ادبی: پا جای پای کسی گذاشتن: از کسی پیروی کردن / مثل برق و باد: تشبیه / صدای خشک: حس‌آمیزی / … هضم می‌کرد: صدای توپخانه، صدای کلاش را خفه کرده بود؛ استعاره پنهان

وقتی بچّه‌هایی که می‌افتادند، خوابیده به سمت خاک‌ریز نشانه می‌رفتند و آخرین رمق‌هایشان را در آخرین فشنگ‌هایشان می‌ریختند و شلیک می‌کردند، جایز نبود که من همچنان بی حرکت بمانم و فقط دنبال شما بگردم. آن قسمت خاک‌ریز را که بیشتر آتش به پا می‌کرد، نشانه رفتم و یک خشاب فشنگم را درست در همان نقطه آتش، خالی کردم و با خاموش شدن آن آتش که تیربار به نظر می‌آمد، نیرو گرفتم و بچّه‌ها هم که انگار از دست آن ذلّه شده بودند، تکبیر گفتند.

قلمرو زبانی: رمق: توان / انگار: گویی / ذله: به تنگ آمدن، همان واژهٔ کوچک شدن، خوار و خفیف شدن ( که تبدیل به اصطلاح عامیانه شده است.) / انگار: گویی / قلمرو ادبی: آخرین رمق‌هایشان را … می‌ریختند: کنایه از اینکه با آخرین توانشان تیر درمی کردند. / آتش: مجاز از آتشبار/ دست: مجاز از کارها

بعد از فرو نشستن صدای تکبیر بود که صدای شما را شنیدم. از سمت چپ با شور و حالی عجیب بچّه‌ها را به اسم صدا می‌کردید و هر کدام را به کاری فرمان می‌دادید. یک لحظه که چشمتان به من افتاد، گفتید: «تو چرا واستادی؟ برو جلو دیگه. تو که ماشاءالله خوب بلدی آتیش خاموش کنی، برو جلو دیگه برو! دو تا تکبیر دیگه بگی کار تمومه.»

از طرفی ذوق کردم، بال در آوردم، عشق کردم از اینکه فهمیده‌اید که انهدام آن تیربار کار من بوده است و از طرفی دلم نمی‌خواست که حضور مرا بفهمید و مرا از خودتان دور کنید.

قلمرو زبانی: ذوق کردن: بسیار خوشدل شدن / انهدام: نابودی / قلمرو ادبی: بال درآوردم: استعاره، کنایه از نهایت شادی

خودم را آهسته به پشت سرتان کشاندم تا بلکه از یادتان بروم و بتوانم همچنان با شما باشم.

یک لحظه فکر کردم که اگر قرار بود شما فقط کار یک نفر را انجام بدهید، سرنوشت حمله چه می‌شد؟ چه معلّم عجیبی!

درست در همان لحظه، شما «یامهدی» غریبانه‌ای گفتید و تفنگ از دستتان افتاد و من نفهمیدم چرا. ولی بی اختیار پیش دویدم تا تفنگ را بردارم و به دستتان بدهم؛ مثل گاهی که در کلاس، قلمی، کاغذی از دستتان می‌افتاد و ما بی اختیار، خم می‌شدیم تا آن را به شما بدهیم.

ایستاده بودید ولی تفنگ را نگرفتید. به دستتان نگاه کردم، دیدم که از مچتان خون می‌ریزد، تفنگ را با دست چپ از من گرفتید و همه را گفتید که بروند، من را هم گفتید و باز برگشتید به حال اولتان، انگار نه انگار که یک دست از دست داده‌اید.

قلمرو زبانی: غریبانه: درخور غریب، شگفت (همآوا؛ قریبانه) / انگار نه انگار: هنگامی گفته می‌شود که کسی نسبت به امری بی اعتناست. 

یک تیر هم به زانوی من خورد که مرا درهم پیچاند؛ اما همان یک لحظه پیش، از شما یاد گرفته بودم که با تیر بر زمین نیفتم، شما دوباره «یامهدی» گفتید؛ امّا این بار جگرخراش تر، نتوانستید ایستاده بمانید، به خود پیچیدید و تا من بگیرمتان، به زمین افتاده بودید، سرتان را توانستم در دست بگیرم؛ دیگران هم آمدند، تیر انگار خورده بود به جناق سینه تان، به زیر قلبتان.

قلمرو زبانی: جگرخراش: کنایه از دلخراش، ناگوار / جناق: جناغ، استخوان پهن و دراز در جلوی قفسه سینه

از اینکه بچّه‌ها دورتان جمع شدند، عصبانی شدید، با آخرین رمق‌هایتان داد زدید و به همه دستور دادید که بروند، وقتی که تعلّل کردند، موظّف‌شان کردید. گفتید که دستور می‌دهید؛ به یک نفر هم گفتید که به برادرْ محسن خبر بدهد که ادامه حمله را در دست بگیرد.

دوباره به من تشر زدید که بروم، سرتان را روی زمین بگذارم و بروم. من می‌خواستم دستورتان را اطاعت کنم امّا نتوانستم، باور کنید که نتوانستم.

قلمرو زبانی: رمق: توان / تعلل: عذر و دلیل آوردن، اهمال کردن، به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری، درنگ، دست دست کردن / موظّف:‌ مکلّف / تَشَر: سخنی که همراه با خشم، خشونت و اعتراض است و معمولا به قصد ترساندن و تهدید کردن کسی گفته می‌شود. / قلمرو ادبی: دست: مجاز از اختیار

شما شهادتین گفتید و یک بار دیگر امام زمان را صدا زدید و خاموش شدید. آخرین کلامتان یا مهدی بود.

افتخارم این است که خودم با پای لنگ شما را به خط رساندم و بیهوش شدم و حالا دل خوشی‌ام به این است که هر روز صبح با این یک پا و دو عصا به اینجا بیایم. گرد قاب عکستان را پاک کنم. سنگتان را بشویم، گلدانتان را آب بدهم و خاطراتم را با شما مرور بکنم. هر روز چیزهای بیشتری از آن شب عزیز یادم می‌آید. به همین زنده‌ام آقا!

قلمرو زبانی: شهادَتَیْن، دؤ شهادت، دو عبارت: «اشهد انّ محمداً رسول اللّه» و «اشهد ان لا اله الّا اللّه». این دو عبارت را معمولاً هنگام جان باختن و درگذشت یا مسلمان شدن بر زبان می‌آورند. / قلمرو ادبی: خاموش شدید: کنایه از درگذشتید.

(سانتاماریا (مجموعه آثار)، سیّد مهدی شجاعی)

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- با توجّه به متن درس، معنای واژه‌های زیر را بنویسید.

– مَعبَر (گذرگاه، محل عبور) / – ذلّه شدن (خسته شدن، اذیت شدن)

۲- شش واژه مهّم املایی از متن درس انتخاب کنید و به کمک آنها ترکیب‌های وصفی یا اضافی بسازید.

۱- محوّطه: محوّطه باغ (ترکیب اضافی) / ۲- موضع: موضع دشمن (ترکیب اضافی)

۳- تعقیب: تعقیب سپاه (ترکیب اضافی) / ۴- تل: تلّ خاکی (ترکیب وصفی)

۵- اصرار: اصرار زیاد (ترکیب وصفی) / ۶- جثّه: جثّه کوچک (ترکیب وصفی)

۳- در بند پنجم، زمان فعل‌ها را مشخّص کنید.

شد: ماضی ساده / فرونشست: ماضی ساده / آمدید: ماضی ساده / شناخته باشید: ماضی التزامی / کرد: ماضی ساده / از یاد نبرده‌اید: ماضی نقلی/ فشردیم: ماضی ساده / بوسیدیم: ماضی ساده

۴- برای کاربرد هر یک از ضمایر زیر، جمله‌ای مناسب از متن درس بیابید؛ سپس مرجع ضمیر‌ها را مشخص کنید.

– ضمیر پیوسته (متّصل): آخرین رمق‌هایشان را در آخرین فشنگ‌هایشان می‌ریختند و شلیک می‌کردند. ← مرجع ضمیر: رزمندگان

– ضمیر گسسته (جدا): من هم می‌توانستم و می‌خواستم که چون دیگر بچّه‌ها در گوشه‌ای خودم را گم کنم. ← مرجع ضمیر: خود نویسنده

قلمرو ادبی

۱- با توجّه به متن درس:

الف) دو «کنایه» بیابید و مفهوم هر یک را بنویسید.

دلم را گرم می‌کرد ← امیدوارم می‌کرد، ۲- بال درمی‌آورم ← خوشحال می‌شدم

ب) یک نمونه «حس آمیزی» مشخّص کنید.

۱- زمزمه لطیف و سبک، ۲- گرم حرف می‌زدید.

۲- فضا سازی، در کدام قسمت از متن درس، نقش مؤثری در پیشبرد داستان داشته است؟

در همان بند نخست درس، نویسنده با فضا سازی رابطه عاطفی خود را با آموزگار گذشته خویش نشان داده است و بازگفته که در داستان رخدادی تلخ پیش خواهد آمد؛ عبارتی همچون «پاهایم سست شده بود، قلبم می‌لرزید، عرق کرده بودم و …» بیانگر این فضاسازی است و نویسنده با این فضاسازی خواننده را با خود همراه می‌کند تا چشم به راه رویدادی ناگوار و در همان حال مهرآمیز باشد.

قلمرو فکری

۱- سروده‌های زیر را از نظر محتوا بررسی کنید و درباره ارتباط هر یک از آنها با متن درس به اختصار توضیح دهید.

الف) کس چون تو طریق پاک‌بازی نگرفت / با زخم نشان سرفرازی نگرفت

      زین پیش دلاورا، کسی چون تو شگفت / حیثیت مرگ را به بازی نگرفت! (سیّد حسن حسینی)

این رباعی به فداکاری و رزمندگان و جان‌باختگانی اشاره دارد که هیچ‌گاه از مرگ نهراسیدند و به خاطر دفاع از وطن جان خود را فشاندند. این داستان نیز بیانگر آن است که شهیدان و جانبازان هیچ‌گاه ترسی از مرگ نداشته اند؛ بلکه به استقبال آن هم ‌رفته‌اند. مرگ هدف‌دار برای ایشان بهتر از زندگی بی هدف بوده است.

قلمرو زبانی: پاک: تمام / پاک باز: کسی که همه چیزش را می بازد / نشان: مدال

ب) برای وصفِ میدان‌های پُرمین / برای وصفِ خال و زلفِ چین چین

نه در شیراز و نه در شهرِ گنجه / «نظامی» می‌شوم در «قصر شیرین» (علی سهامی)

در این سروده سراینده می‌گوید آنچه که برای من ارزش دارد توصیف میدان جنگ است نه وصف زیبایی ماهرویان و زلف و خال دلربایان. او می‌خواهد همچون «نظامی» سخن‌سرا باشد؛ امّا به جای توصیف زیبایی زیبارویان به توصیف دلاوری‌ها و شجاعت‌های رزمندگان بپردازد و شکوه ایشان را بنمایاند. در این نوشته نیز، نویسنده به گزارش و توصیف دلاوری‌ها و فداکاری‌های رزمندگان پرداخته است.

۲- سروده زیر با کدام قسمت از متن درس مناسبت دارد؟

هر سال چو نوبهار خرّم / بیدار شود ز خواب نوشین

تا باز کند به روی عالم / دیباچه خاطرات شیرین

از لاله دهد به سبزه زیور / ای دوست، مرا به خاطر آور! (محمّد تقی بهار)

قلمرو زبانی: خرّم : سرسبز / نوشین: شیرین؛ دلپسند / دیباچه: پیشگفتار / زیور: زینت؛ آرایش؛ پیرایه. با بند پایانی درس که نویسنده می‌گوید: «و حالا دلخوشی‌ام به این است که … گلدانتان را آب بدهم و خاطراتم را با شما مرور بکنم. هر روز چیزهای بیشتری از آن شب عزیز به یادم می‌آید. به همین زنده‌ام آقا!»

زمان فعل در فارسی
آموزگاری سعید جعفری

شعرخوانی: شکوه چشمان تو

۱- آه، این، سرِ بریدهٔ ماه است در پگاه؟ / یا نه! سرِ بریدهٔ خورشیدِ شامگاه؟

قلمرو زبانی: پگاه: صبح زود / آه: شبه جمله، صوت / لحن: پرسشی / قلمرو ادبی: قالب: غزل / وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (رشته انسانی) / تشبیه در هر دو مصراع: این سر بریده شهید مانند سر بریده خورشید و ماه است / پگاه، شامگاه: تضاد / بیت آرایه نادان‌نمایی دارد. / سر ماه و سِر خورشید: اضافهٔ استعاری، تشخیص/ تناسب: ماه، خورشید / واژه‌آرایی: سر، بریده / مجاز: سر مجاز از گردن است.

بازگردانی: آیا این شهید سربریده همچون ماهی است که در بامداد طلوع کرده است؟ (شاعر تصویر هلال ماه را به سربریدگی آن تعبیر می‌کند.) خورشید سربریده است به هنگام غروب؟ (به احتمال، شاعر، هلال ماه را با پیکر بی سِر شهید مطابقت می‌دهد)؛ یا نه، خورشید است به هنگام غروب. (خورشید، به هنگام غروب خونین و سرخ رنگ است، چنانکه شهید.)

پیام: زیبایی پیکر شهید

۲- خورشید، بی حفاظ نشسته به روی خاک؟ / یا ماه بی ملاحظه افتاده بین راه؟

قلمرو زبانی: بی حفاظ: بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند. / لحن: پرسشی، توصیفی و روایی / قلمرو ادبی: خورشید، ماه: استعاره از سر شهید / خاک: مجاز از زمین / بی ملاحظه ماه زیباست و بی ملاحظگی در مورد زیبارو یعنی زیبایی خود را آشکارا در معرض دید قرار دادن.

هر که داد او حسن خود را در مزاد / صد قضای بد سوی او رو نهاد (مولوی)

بازگردانی: پیکر شهید، مانند خورشیدی است که بدون هیچ حفاظ و حصاری روی خاک قرار گرفته است. یا ماهی است که بی آنکه ملاحظهٔ زیباییِ خود را بکند، خود را آشکار ساخته است.

پیام: ارزشمندی پیکر شهید

۳- ماه آمده به دیدن خورشید، صبح زود / خورشید رفته است سر شب سراغ ماه

قلمرو زبانی: صبح زود، احتمالا اشاره به زمان شهادت شهید دارد که صبح بوده است. / لحن: پرسشی، توصیفی و روایی / قلمرو ادبی: جانبخشی / واژه‌آرایی: ماه، خورشید / تضاد: صبح، شب؛ آمده، رفته / خورشید نخست: استعاره از سر شهید / ماه دوم: استعاره از سر شهید / نادان‌نمایی

بازگردانی:  بامداد ماه به دیدن شهید آمده است یا سر شب خورشید به سراغ شهید رفته است؟

پیام: ارزشمندی پیکر شهید

۴- حُسنِ شهادت از همه حُسنی فراتر است / ای محسنِ شهید من، ای حُسنِ بی گناه

قلمرو زبانی: حسن: زیبایی / فراتر: برتر / لحن: تعلیمی و منادایی/ قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: حسن / حسن، محسن: اشتقاق(همریشگی)؛ جناسواره / واج آرایی: «ن»

بازگردانی: ای محسنِ شهید، ای شهید زیبای معصوم من، زیباییِ شهادت از همهٔ زیبایی‌ها فراتر و ارجمندتر است.

پیام: ارزش شهادت

۵- ترسم تو را ببیند و شرمندگی کِشد / یوسف، بگو که هیچ نیاید برون ز چاه

قلمرو زبانی: لحن: تغزلی و عاشقانه / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان حضرت یوسف / می‌ترسم: ایهام (۱- یقین دارم.۲- واهمه دارم) / هیچ نیاید برون ز چاه: کنایه از اینکه خود را آشکار نکند. / یوسف: نماد زیبایی / اغراق

بازگردانی: یوسف که خود در نماد زیبایی است، می‌ترسم با جلوه گری زیباییِ تو، از زیباییِ خویش شرمنده شود؛ پس ای یوسف، خود را آشکار نکن.

پیام: زیبایی شهادت

۶- شاهد نیاز نیست که در محضر آورند / در دادگاه عشق رگ گردنت گواه

قلمرو زبانی: شاهد: گواه / محضر: محل حضور، دفترخانه، اینجا به معنای دادگاه / لحن: تغزلی و عاشقانه/ قلمرو ادبی: دادگاه عشق: اضافهٔ تشبیهی؟ / واج آرایی «گ» / رگ گردنت گواه: کنایه از جان باختن و شهادت؛ جانبخشی

بازگردانی: نیازی به حضور شاهد و گواه نیست؛ زیرا در دادگاه عشق، رگِ گردنِ تو، خود گواهی خواهد داد که در راه عشق، شهید شده ای.

پیام: شاعر به ویژگی‌های عاشق شهادت بودن، اسارت و شرافت شهید اشاره دارد.

۷- دارد اسارت تو به زینب اشارتی / از اشتیاق کیست که چشمت کشیده راه؟

قلمرو زبانی: اسارت: اسیر شدن / لحن: تغزّلی و عاشقانه / قلمرو ادبی: اسارت، اشارت: جناس ناهمسان اختلافی/ چشمت کشیده راه: ترکیب کنایی است؛ یعنی به راه چشم دوخته شده است؛ به راه می‌نگری و منتظر هستی./ بیت، تلمیح دارد به واقعهٔ عاشورا و اسارت حضرت زینب / واج آرایی: «ش»

بازگردانی: اسیرشدن تو، ما را به یاد اسارت حضرت زینب می‌اندازد. از اشتیاق چه کسی چشمت به راه دوخته شده است؟

پیام: شهید، راه حضرت زینب را می‌رود، انتظار برای آمدن نجات دهنده

۸- از دوردست می‌رسد آیا کدام پیک؟ / ای مسلم شرف، به کجا می‌کنی نگاه؟

قلمرو زبانی: لحن: تغزلی و عاشقانه / آیا کدام: لغزش نگارشی / مسلم: مسلمان، پیرو دین اسلام، منظور مسلم بن عقیل است / پیک: نامه بر، فرستاده / شرف: بزرگواری، حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش‌های اخلاقی به وجود می‌آید. / قلمرو ادبی: به قرینهٔ پیک و مسلم بیت تلمیح دارد به ماجرای مسلم بن عقیل پیک امام حسین به سوی کوفیان / مسلم: ایهام (۱- مسلمان، ۲- مسلم بن عقیل) / استعاره: شهید با نام مسلم بن عقیل مورد خطاب واقع شده است.

بازگردانی: ای شهید آیا پیکی از دوردست‌ها نزدیک می‌شود که تو به آن سو نگاه افکنده ای.

پیام: انتظار برای آمدن نجات دهنده

۹- لبریز زندگی است نفس‌های آخرت / آورده مرگ گرم به آغوش تو پناه

قلمرو زبانی: لحن: تغزلی و عاشقانه / گرم: با شور و نشاط / قلمرو ادبی: لبریز زندگی است نفس‌های آخرت: متناقض نما (پارادوکس) / مرگ … آورده: استعاره، جانبخشی / تضاد: مرگ، زندگی / مرگ گرم …: حس‌آمیزی، متناقض نما / کنایه: مرگ به تو پناه آورده؛ کنایه از اینکه مرگ تو سراسر زندگی است و تو از مرگ نمی‌هراسی.

بازگردانی: نفس‌های آخر تو، نشانه مرگ تو و پایان کار تو نیست؛ بلکه امید زندگی است، برای همین مرگ به تو پناه آورده است تا پایان کارش نباشد و از شهادت تو، زندگانی بیابد.

پیام: شهادت مرگ نیست.

۱۰- یک کربلا شکوه به چشمت نهفته است / ای روضهٔ مجسّمِ گودال قتلگاه

قلمرو زبانی: لحن: تغزلی و عاشقانه / کربلا: ممیز / روضه: ذکر مصیبت و نوحه سرایی، آنچه در مراسم سوگواری اهل بیت پیغمبر و به ویژه در مراسم سوگواری امام حسین خوانده می‌شود. ( شبه همآوا: روزه)/ مجسّم: تجسم یافته / نهفته: پنهان شده / قلمرو ادبی: بیت تلمیح دارد به واقعهٔ عاشورا و گودال قتلگاه که پیکر مطهّر امام حسین در آن افتاد و در آنجا به شهادت رسید. نیز با توجه به قرینهٔ روضه اشاره ای دارد به روضه خوانی در سوگ حضرت. / یک کربلا: کنایه از بسیار / روضه … : استعاره از شهید /  تناسب: کربلا، گودال، قتلگاه

بازگردانی: شاعر شکوه رویداد کربلا را در شهادت شهید حججی می‌بیند و می‌گوید: تو زنده کنندهٔ شکوه کربلایی. تو تجسّم بخش گودالی هستی که سر مبارک امام حسین در آن قرار داشت. ( پیکرت، گویی روضه خوانی است که واقعه گودال قتلگاه را به تصویر می‌کشد.)

پیام: شکوه شهید

امیری اسفندقه

درک و دریافت

۱- برای خوانش مناسب شعر، بهتر است ترکیبی از کدام انواع لحن را به کار گیریم؟

بهتر است از لحن عاطفی و عاشقانه استفاده شود؛ زیرا شعر درباره شهیدی است که عاشقانه سر خود را فدای آرمان‌هایش کرده و سراسر لبریز از عواطف و احساسات شاعر نسبت به اوست.

۲- با توجّه به متن شعر خوانی به پرسش‌های زیر پاسخ دهید.

الف) در بیت‌های ششم تا هشتم، شاعر به کدام ویژگی‌های شهید محسن حججی اشاره دارد؟

جانفشانی، فداکاری، اسارت، شرافت و نهایت اشتیاق او برای شهادت در راه خداب) برای پاسداشت ارزش‌های قیام عاشورا و راه شهدا چه باید کرد؟
می‌بایست با قلم و قدم راه آن‌ها را پی بگیریم. با گزارش خیزش عاشورا و نوشتن کتاب‌هایی در زمینه شهادت، راه درست را به جوانان نشان داد و آنها را تشویق کرد که همچون امام حسین در مقابل ظلم و ظالمانِ زمانه خویش بایستند و از مرگ هدفدار نهراسند.

پی دی اف درس یازدهم فارسی دوازدهم
فارسی۳ درس۱۱ بخش ۱ (آن شب عزیز) آپارات
فارسی۳ درس۱۱ بخش۲ (شکوه چشمان تو) آپارات

فارسی۳ درس۱۱ بخش ۱ (آن شب عزیز) یوتیوپ

فارسی۳ درس۱۱ بخش۲ (شکوه چشمان تو) یوتیوپ

فعل از نظر زمان

✅یادآوری:

الف) بن ماضی= مصدر بدون «ن»:

مصدر                             بن ماضی

رفتن                               رفت

رُفتن                               رُفت

آراستن                             آراست

زدودن                              زدود

نگریستن                          نگریست

جستن                              جست

ب) بن مضارع = فعل امر بدون « ب‍ »:

مصدر   فعل امر             بن مضارع

رفتن       برو                    رو

رُفتن       بروب                 روب

آراستن    بیارا                  آرا

زدودن     بزدا                   زدا

نگریستن بنگر                  نگر

جستن     بجو                   جو

پ) صفت مفعولی:

بن ماضی + ه/‍ه

نمونه: رفته، رُفته، آراسته، زدوده، نگریسته، جسته

✅ انواع فعل از نظر زمان:

الف) ماضی: فعلی است که در زمان گذشته روی می دهد.

ب) مضارع: فعلی که در زمان حال و گاهی آینده روی می دهد.

پ) آینده: فعلی که در زمان آینده روی می دهد.

انواع فعل ماضی:

۱- ماضی ساده:

 بن ماضی+ شناسه‌های ماضی (–َم، -ی، … / -یم، -ید، –َند):

شناختم، شناختی، شناخت/

شناختیم، شناختید، شناختند

منفی ماضی ساده: نشناختم، نشناختی …

۲- ماضی استمراری:

می+ ماضی ساده:

می‌گفتم، می‌گفتی، می‌گفت / می‌گفتیم، می‌گفتید، می‌گفتند

منفی ماضی استمراری: نمی‌گفتم، نمی‌گفتی …

گوشزد:

در فارسی کهن، ماضی استمراری به چند صورت دیگر هم به کار می‌رفته است:

الف) «همی»‌ به جای «می»: همی‌گفتم…

ب) می/ همی‌ + ماضی ساده + ی (استمراری): می‌گفتمی…

ت) ماضی ساده + ی (استمراری): گفتمی…

۳- ماضی بعید:

صفت مفعولی + بودم، بودی، بود/ بودیم، بودید، بودند:

رفته بودم، رفته بودی، رفته بود / رفته بودیم، رفته بودید، رفته بودند

منفی ماضی بعید: نرفته بودم، نرفته بودی …

۴- ماضی نَقلی:

صفت مفعولی + ام، ای، است / ایم، اید، اند:

شنیده‌ام، شنیده‌ای، شنیده‌است / شنیده‌ایم، شنیده‌اید، شنیده‌اند

منفی ماضی نَقلی: نشنیده‌ام، نشنیده‌ای …

گوشزد:

در فارسی کهن، ماضی نقلی به صورت زیر، نیز به کار می‌رفته است(فعل نیشابوری):

شنیدهستم، شنید‌ستی، شنیدست

شنید‌ستیم، شنید‌ستید، شنید‌ستند

۵- ماضی التزامی:

 صفت مفعولی + باشم، باشی، باشد / باشیم، باشید، باشند:

آمده باشم، آمده باشی، آمده باشد

آمده باشیم، آمده باشید، آمده باشند

منفی ماضی التزامی: نیامده باشم، نیامده باشی …

۶- ماضی مستمر:

داشتم، داشتی، داشت/ داشتیم، داشتید، داشتند + ماضی استمراری:

داشتم می‌گفتم، داشتی می‌گفتی، داشت می‌گفت

داشتیم می‌گفتیم، داشتید می‌گفتید، داشتند می‌گفتند

منفی ماضی مستمر: نمی‌گفتم، نمی‌گفتی …

saeedjafari
jafarisaeed

انواع فعل مضارع:

۱- مضارع اِخباری:

می + بن مضارع + شناسه‌های مضارع (–َ م، – ی، –َ د / -یم، – ید، –َ ند):

می‌شناسم، می‌شناسی، می‌شناسد

می‌شناسیم، می‌شناسید، می‌شناسند

گوشزد:

فعل‌های «است، هست، نیست و دارم، داری، دارد، داریم، دارید، دارند» نیز مضارع اِخباری به‌شمارمی‌آیند.

در فارسی کهن، گاهی به جای «می»، «همی» به کار می‌رفته است: همی‌گویم …

منفی مضارع اِخباری: نمی‌شناسم، نمی‌شناسی …

۲- مضارع التزامی:

ب‍ + بن مضارع + شناسه‌های مضارع:

بدانم، بدانی، بداند / بدانیم، بدانید، بدانند

گوشزد:

گاهی فعل مضارع التزامی بدون «ب‍» می آید؛ مانند: فعل‌های باشم، باشی، باشد، باشیم، باشید، باشند/

شوم، شوی، شود، شویم، شوید، شوند/ برگردم…، روی دهد و…

منفی مضارع التزامی: ندانم، ندانی …

۳- مضارع مستمر:

دارم، داری، دارد/ داریم، دارید، دارند + مضارع اخباری:

دارم می‌روم، داری می‌روی، دارد می‌رود

داریم می‌رویم، دارید می‌روید، دارند می‌روند

منفی مضارع مستمر: نمی‌شناسم، نمی‌شناسی …

۳- آینده:

خواهم، خواهی، خواهد/ خواهیم، خواهید، خواهند + مصدر بدون –َ ن:

خواهم کاست، خواهی کاست، خواهد کاست

خواهیم کاست، خواهید کاست، خواهند کاست

منفی آینده: نخواهم کاست، نخواهی کاست …

گوشزد:

عبارت «می‌خواهم بروم» و «می‌خواهم رفت» آینده به شمار نمی‌روند.

امر:

بـ + بن مضارع + شناسه

برو، بروید

نهی

نـ + بن مضارع + شناسه

نرو، نروید

فعل مجهول

صفت مفعولی + گردانش فعل «شدن»

دیده شدم، دیده شدی، دیده شد / دیده شدیم، دیده شدید، دیده شدند.

منفی فعل مجهول: دیده نشدم، دیده نشدی …

زمان های پرکاربرد
فعل از نظر زمان

برای آگاهی بیشتر از فعل و دانش افزایی اینجا را کلیک کنید.

ویدئو فعل از نظر زمان(آپارات)

ویدئو فعل از نظر زمان (یوتیوپ)

فعل در زبان پارسی

آموزه دوم: از آموختن ننگ مدار

■ تا توانی از نیکی کردن میاسا.                                                                           برو به آموزه یکم

قلمرو زبانی: آسودن: استراحت کردن(بن ماضی: آسود، بن مضارع: آسا) / میاسا: توقف مکن، دست بر ندار

بازگردانی: تا می‌توانی از نیکی کردن به دیگران دست بر ندار.

■ و خود را به نیکی و نیکوکاری به مردم نمای.

قلمرو زبانی: نمودن: نشان دادن  (بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما) /

بازگردانی: و خود را به مردم آنگونه نشان بده که فردی نیکوکاری هستی.

■ و چون نمودی به خلاف نموده، مباش.

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / نموده: نشان داده، ارائه کرده، آشکار کرده/ قلمرو ادبی: همریشگی یا اشتقاق: نمودی، نموده ( رشته انسانی)

بازگردانی: و چون این چنین نشان دادی خودت برخلاف آن رفتار مکن.

■ به زبان، دیگر مگو و به دل، دیگر مدار، تا گندم نمای جوفروش نباشی.

قلمرو ادبی: واژه آرایی: دیگر / تا گندم نمای جوفروش نباشی: مثل

بازگردانی: به زبانت چیزی نگو که دلت چیزی دیگر باشد (کنایه از دورو نبودن) تا مانند کسی نباشی که به مردم گندم نشان می‌دهد؛ ولی جو می‌فروشد.

پیام: دوری از دورویی

■ و اندر همه کاری داد از خویشتن بده، که هر که داد از خویشتن بدهد، از داور مستغنی باشد.

قلمرو زبانی: اندر: در / داد: حق / داد از چیزی دادن: حق آن را ادا کردن / که نخست: زیرا / که دوم: کس / داور: قاضی، دادرس / مستغنی: بی نیاز / قلمرو ادبی: جناس همسان: که (۱- زیرا / ۲- کس)

بازگردانی: و در هر کاری حق آن را ادا کن؛ زیرا هر کس که حق را ادا کند، نیاز به قاضی ندارد و از آن نمی‌ترسد.

پیام: هم پیام با حدیث «حاسِبوا قَبْلَ أن تُحاسَبوا»[به حساب خودتان رسیدگی کنید پیش از اینکه به حساب شمار رسیدگی شود.]

■ و اگر غم و شادیت بود، به آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد و اثر غم و شادی پیش مردمان، بر خود پیدا مکن.

قلمرو زبانی: تیمار: غم، حمایت و نگاهداشت، توجّه / تیمار داشتن: غمخواری و محافظت از کسی که بیمار باشد یا به بلا و رنجی گرفتار شده باشد ؛ پرستاری و خدمت کردن / پیدا کردن: آشکار کردن قلمرو ادبی: تضاد: غم و شادی /

پیام: تودار بودن

بازگردانی: اگر غم و شادی برایت پیش آمد، به کسی بگوی که دوست توست و قصد کمک به تو  را دارد و غم و شادیت را برای هر انسانی آشکار نکن و به ایشان نشان نده.

■ و به هر نیک و بد، زود شادان و اندوهگین مشو، که این فعل کودکان است.

قلمرو ادبی: تضاد: نیک و بد، شادان و اندوهگین

بازگردانی: و با هر اندک خوبی و بدی، زود شاد و غمگین نشو که این کار بچه‌ها ست.

■ بدان کوش که بر هر محالی، از حال و نهاد خویش بنگردی، که بزرگان به هر حق و باطلی از جای نشوند.

قلمرو زبانی: محال: بی اصل، ناممکن، اندیشۀ باطل / نهاد: ذات / بنگردی: عوض نشوی / قلمرو ادبی: از جای شدن: کنایه از «از کوره دررفتن» / تضاد: حق و باطل

بازگردانی: تلاش کن که به خاطر هر کار بیهوده ای حالت عوض نشود؛ زیرا انسان‌های بزرگ زود تحت تأثیر هر حق و باطلی قرار نمی‌گیرند.

■ و هر شادی که بازگشت آن به غم است، آن را شادی مشمر، و به وقت نومیدی امیدوارتر باش و نومیدی را در امید بسته دان و امید را در نومیدی.

قلمرو زبانی: شمردن: به حساب آوردن (بن ماضی: شمرد، بن مضارع: شمار) نومید: ناامید / بسته دان: مرتبط دانستن، وابسته دانستن ( حذف به قرینه لفظی) / قلمرو ادبی: تضاد: امید و نومیدی

بازگردانی: و هر شادی که پایان آن غم است، شادی به شمار نیاور، هر زمان ناامید شدی، امیدواریت را از دست مده و بدان که نومیدی وابسته به امید و امید وابسته به ناامیدی است.

■ رنج هیچ کس را ضایع مکن و همه را به سزا، حق شناس باش، خاصه قرابت خویش را، چندان که طاقت باشد با ایشان نیکی کن.

قلمرو زبانی: ضایع: تباه، تلف/ سزا: شایسته / خاصه: به ویژه / قرابت:  خویشی، خویشاوندی؛ در متن درس، منظور «خویشاوند» است(هم‌آوا← غرابت: شگفت و تعجب‌انگیز بودن)  / طاقت: توان / با: به

بازگردانی: تلاش هیچ کس را تباه مکن و نسبت به همه مردم حق شناس باش؛ به ویژه خویشاوندان خود و به اندازه ای که توان داری به خویشانت نیکی کن .

■ و پیران قبیله خویش را حرمت دار، ولیکن به ایشان مولع مباش تا همچنان که هنر ایشان بینی، عیب نیز بتوانی دید، و اگر از بیگانه ناایمن شوی، زود به مقدار ناایمنی، خویش را از وی ایمن گردان.

قلمرو زبانی: پیران: بزرگان، ریش سفیدان / حرمت دار: احترام بگذار / مولع: بسیار مشتاق، آزمند / همچنان: همان گونه / هنر: فضیلت / ایمن گرداندن: در امان بودن / قلمرو ادبی: تضاد: هنر و عیب؛ ناایمن و ایمن

بازگردانی: و احترام پیران خاندانت را نگه دار؛ ولی شیفته پیران مشو تا همانطور که فضیلت آنها را می‌بینی، عیب آنها را نیز ببینی، و اگر از غریبه ای احساس امنیت نمی‌کنی، به اندازه ای که احساس ناایمنی داری خود را از او دور کن و در امان دار.

■ و از آموختن ننگ مدار تا از ننگ رسته باشی.

قلمرو زبانی: آموختن: یاد گرفتن (بن ماضی: آموخت، بن مضارع: آموز) / ننگ: شرمساری، بی آبرویی / رسته: نجات یافته (بن ماضی: رست، بن مضارع: ره)

بازگردانی: و از آموختن شرم مکن تا از بی آبرویی نجات پیدا کنی.

قابوس نامه، عنصر المعالی
واژگانی که دارای ارزش املایی اند.
مستغنی- ضایع – طاقت – حرمت – مولع
حس آمیزی

برای آشنایی بیشتر با آرایه حس آمیزی اینجا را کلیک کنید.

برای آشنایی با پرسشهای پاسخ گزین در زمینه آرایه حس آمیزی اینجا را کلیک کنید.

saeedjafari
jafarisaeed

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- معنای واژه های مشخّص شده را بنویسید.

کتابی که در او داد سخن آرایی توان داد، ابداع کنم. (سعدالدّین وراوینی) / داد: ۱- حق ۲- ارائه کرد

عشق شوری در نهادِ ما نهاد.  (فخرالدّین عراقی) / نهاد: ۱- ذات ۲- گذاشت

جناس
گونه های جناس

۲- در متن درس، سه گروه کلمه متضاد بیابید.

غم و شادی / نیک و بد / شادان و اندوهگین / امید و نومیدی / ایمن و ناایمن / عیب و هنر

۳- به عبارتهای زیر توجه کنید.

الف) هم نشین نیک بهتر از تنهایی است و تنهایی بهتر از هم نشین بد.

ب) آرزو گفت: «از نمایشگاه کتاب چه خبر؟»

در عبارت «الف»، فعل جمله دوم ذکر نشده است؛ امّا خواننده یا شنونده از فعل جمله اوّل می تواند به فعل جمله دوم، یعنی «است» پی ببرد. در این جمله، حذف فعل به «قرینه لفظی» صورت گرفته است.

در عبارت «ب »، جای فعل «داری» یا «دارید» در جمله دوم خالی است؛ امّا هیچ نشانه ای در ظاهر جمله، شنونده را به وجود فعل راهنمایی نمی کند. تنها از مفهوم عبارت می‌توان دریافت که فعل «داری » یا «دارید » از جمل. دوم حذف شده است. در این جمله، حذف به «قرینه معنایی» صورت گرفته است.

هریک از اجزای کلام در صورت وجود قرینه می‌تواند حذف شود. اگر حذف به دلیل تکرار و برای پرهیز از تکرار صورت گیرد، آن را «حذف به قرینه لفظی» گویند. امّا اگر خواننده یا شنونده از مفهوم سخن به بخش حذف شده پی ببرد، «حذف به قرینه معنایی» است.

■ در کدام جمله متن درس، حذف صورت گرفته است؟ نوع آن را مشخّص کنید.

نومیدی را در امید بسته دان و امید را در نومیدی[بسته دان]. ( حذف به قرینه لفظی)

گونه های حذف
حذف

برای آگاهی بیشتر از حذف و دانش افزایی اینجا را کلیک کنید.

۲- بیت زیر را بر اساس ترتیب اجزای جمله در زبان فارسی، مرتّب کنید.

جدول زیر را کامل نمایید. (با حفظ شخص)

فعلامرساخت منفیمضارع اخباری
شنیده بودیبشنونشنیده بودیمی شنوی
داری می‌رویبرونمی رویمی روی
خواهید پرسیدبپرسیدنخواهید پرسیدمی پرسید

فعل از نظر زمان

زمان های پرکاربرد
فعل از نظر زمان

برای آگاهی بیشتر از زمان و دانش افزایی اینجا را کلیک کنید.

انواع «شد»

گونه های «شد»

برای آگاهی بیشتر از فعل و دانش افزایی اینجا را کلیک کنید

جناس
گونه های جناس

منفی کردن فعلها

در فارسی امروز، هر فعلی را می توان با آوردن تکواژ منفی ساز «نَـ» منفی کرد. این تکواژ «نَـ» تلفّظ می شود؛ امّا اگر پیش از «می» بیاید «نِـ» تلفظ می شود. این تکواژ همیشه پیش از فعل اصلی می آید؛ اما در فعلهای آینده و مجهول پیش از فعل کمکی قرار می گیرد:

نگفتم، نگفته ام، نگفته بودم، نگفته باشد، نمی گفتند / نخواهم گفت، گفته نشد.

زمان های مستمر صورت منفی ندارند و برای منفی کردن آنها از معادلهای غیرمستمر استفاده می شود:

بهرام دارد نامه می نویسد (مضارع مستمر) بهرام نامه نمی نویسد (مضارع اخباری)

بهرام داشت نامه می نوشت (ماضی مستمر) بهرام نامه نمی نوشت (ماضی مستمر)

در فعلهای پیشوندی تکواژ «نَـ» همیشه پس از پیشوند می آید:

خورشید هنوز برنیامده بود. لاکپشت سر از آب درنیاورد. ماهی هنوز لقمه. اوّل را درست فرو نبرده بود.

در فعلهای مرکب، تکواژ «نَـ» پیش از جزء صرفی می آید: نگاه نداشت. دوست نداشت. فرود نیامد. سردرنیاورد.

فعل در زبان فارسی(آپارات)

فعل در زبان فارسی(یوتیوپ)

قلمرو ادبی

۱- بهره گیری از «مَثَل» چه تأثیری در سخن دارد؟ – دلنشین و تأثیرگذارکردن سخن / ایجاز و کوتاه سخنی، تأکید بر مفهوم / محسوس و ملموس کردن مفاهیم ذهنی / افزایش تأثیر سخن بر مخاطب / به تفکّر واداشتن مخاطب

۲- دو عبارت کنایی را از متن بیابید و بنویسید. – گندم نمای ج فروش بودن / از جای شدن

قلمرو فکری

۱- نویسنده، چه کاری را کودکانه می‌شمارد؟

– به خاطر هر نیک و بدی زود از کوره دررفتن و اثر غم و شادی را زود بروز دادن.

۲- در جمله زیر، نویسنده بر کدام ویژگی های اخلاقی تأکید می‌کند؟

« اثر غم و شادی پیش مردمان، بر خود پیدا مکن.» = حالات درونی خودت را سریع بروز نده.

۳- مفهوم عبارت « گندم نمای جو فروش مباش» را بنویسید.

کسی که دورو است و مردم را می فریبد و به ایشان نیرنگ می زند.

۴- برای مفهوم بیت زیر، عبارتی از متن درس بیابید.

« شاد و بی غم بزی که شادی و غم / زود آیند و زود می‌گذرند» (ابن حسام خوسفی)

■ و هر شادی که بازگشت آن به غم است، آن را شادی مشمر، و به وقت نومیدی امیدوارتر باش و نومیدی را در امید بسته دان و امید را در نومیدی.

۵- حدیث «حاسِبوا قَبْلَ أن تُحاسَبوا» با کدام عبارت درس، قرابت معنایی دارد؟

[به حساب خودتان رسیدگی کنید پیش از اینکه به حساب شمار رسیدگی شود.]

و اندر همه کاری داد از خویشتن بده، که هرکه داد از خویشتن بدهد، از داور مستغنی باشد.

مثل: سخن کوتاه و مشهوری که به قصه یا گفتاری نکته آمیز اشاره می کند.

دیوار

بالای پلّه‌ها ایستاده بود و بِرّ و بر نگاه می‌کرد امّا چیزی دستگیرش نمی‌شد. چشم‌های خواب آلود و حیرت زده خود را باز کرده و محو تماشا شده بود. همه چیز پیش چشم‌هایش عوض شده بود؛ چیزهای باور نکردنی و تازه‌ای می‌دید که روزهای دیگر ندیده بود.

بهمن، پسر همسایه، توی حیاط خودشان دور باغچه می‌گشت و با آب پاش کوچک خود، گل‌ها و سبزه‌ها را آب می‌داد. منیژه، خواهر بزرگ او هم لب حوض نشسته بود و دندان‌هایش را مسواک می‌کرد. همان طورکه بی حرکت و خوشحال به نرده تکیه داده بود، همه اینها را می‌دید؛ امّا دیروز، هیچ کدام را نمی‌توانست ببیند؛ نه بهمن را که با آب پاش خود دور باغچه‌ها و گلدان‌ها می‌گشت، نه منیژه را که لب حوض نشسته بود و دندان‌هایش را می‌شست. تعجّب برش داشته بود. نمی‌دانست چرا امروز این طور شده و چه اتفّاقی افتاده است.

قلمرو زبانی: زاویه دید: سوم شخص / شخصیت اصلی داستان: یک پسر جوان، ناصر / برّ و بر: خیره، با دقت / دستگیرش نمی‌شد: نمی‌فهمید / محو چیزی شدن: غرق چیزی شدن / لب حوض: کنار حوض / تعجب برش داشته بود: بسیار شگفت زده شده بود/  قلمرو ادبی: بنّا: نماد کسی که سبب ساز جدایی است / دیوار: نماد جدایی / همسایه: نماد کسانی که از ایشان جدا می‌شویم. / همه چیز پیش چشم‌هایش عوض شده بود: مجاز از نگاه

هنوز اوّل صبح بود و روشنایی شیری و برّاقی روی آسمان را گرفته بود. خورشید تازه داشت مثل یک توپ قرمز از پایین آسمان پیدا می‌شد. سر و صدای شلوغِ گنجشک‌ها، حیاط را برداشته بود. چند بار با خنده و خوشحالی، دست‌هایش را به طرف بهمن تکان داد و صدایش کرد: بهمن … من را می‌بینی …؟ بهمن …!

امّا بهمن به کار خود سرگرم بود. صدای او را نشنید. چند پلّه دیگر که پایین آمد، از تعجّب دهانش بازماند. حیاط‌ها سر به هم آورده و خانه‌هایشان یکی شده بود. به جای دیوار، تلی از آجرهای شکسته و پاره‌های خشت و خرده‌های گچ، روی هم ریخته بود. از پلّه‌ها پایین دوید؛ خوشحال بود.

توی اتاق آمد. مامانش که برایش چای می‌ریخت، به او گفت که دیشب باد دیوار را خراب کرده است. پدرش که مشغول پوشیدن لباس‌هایش بود، با اوقات تلخی گفت: «همین امروز باید استاد عبّاس را ببینم که بیاید، دیوار را بسازد. به کس دیگری نمی‌شود اطمینان کرد.»

قلمرو زبانی: شیری: گونه‌ای رنگ سفید/ مثل یک توپ: تشبیه / حیاط: صحن خانه (هم‌آوا← حیات: زندگی) / سرو صدا حیاط را برداشته بود: فراگرفته بود/ تل: کپه، پشته خاک/ خرده: تکه (هم‌آوا← خورده: خورده شده) / قلمرو ادبی: سرگرم بودن: کنایه از مشغول بودن/ حیاط‌ها سر به هم آورده: جانبخشی، یکی شدن / اوقات تلخی: حس آمیزی، کنایه از ناراحتی

سیروس، برادر بزرگش، که خود را بعد از پدر مرد خانه حساب می‌کرد، صدایش را صاف کرد و گفت: «بله دیگر، تو این دور و زمانه به کسی نمی‌شود اطمینان کرد، عجب روزگاری است.

درست، همین موقع بهمن به دنبالش توی اتاق آمد که برای بازی به خانه آنها بروند. بی آنکه درِ کوچه را بزند و کسی در را باز کند، یک مرتبه توی اتاق آنها آمده بود. نیشش باز شده بود و یک ریز می‌خندید. وقتی که در کنار هم راه افتادند و از اتاق بیرون آمدند، بهمن با خنده گفت: «می‌دانی ناصر؟ دیشب باد آمده دیوار حیاط را خراب کرده! … حالا دیگر می‌شود همین طوری بیایی خانه ما بازی … .»

ناصر هم با خنده و تعجّب پرسید: «باد، دیوار را خراب کرده؟! چطوری خراب کرده؟»

بهمن گفت: «خوب، خراب کرده دیگر!»

قلمرو زبانی: بله دیگر: آری؛ البته  / دور و زمانه: روزگار / درست همین موقع: دقیقا / توی اتاق: درون / یک مرتبه: ناگهان / نیش: چهار دندان نوک ‌تیز جلوی دهان انسان/ یک ریز: پیوسته / خوب، خراب کرده‌ای: خُب / قلمرو ادبی: نیشش باز شد: مجاز از دهان

طولی نکشید که همه چیزِ مهمان بازی شان روبه راه شد. یک قالیچه زیر سایه یکی از درخت‌ها پهن کردند و چهار زانو مثل آدم‌های بزرگ، با ادب و اخم کرده، روی قالیچه نشستند. بهمن سماور کوچکش را آتش کرد. ناصر هم مقداری زردآلو و گیلاس از مامانش گرفت و با قاش خربزه و سیب بهمن، همه چیزشان جور شد و به شادی فرو ریختن دیوار، جشن مفصّلی گرفتند! تا ظهر که به زور از هم جدا شدند، گفتند و خندیدند و از یکدیگر پذیرایی کردند. وقتی ناصر از حیاط آنها به خانه خودشان آمد، همه چیز را با دهان پر خنده برای مامانش تعریف کرد.

قلمرو زبانی: قالیچه: قالی کوچک / پهن کرد: گسترد / آتش کرد: روشن کرد / قاش: قاچ، برش / مفصل: با تفصیل / ظهر: نیمروز (هم آواواره؛ زهر: سم) / قلمرو ادبی: رو به راه شدن: کنایه از آماده شدن / مثل آدم‌های بزرگ: تشبیه

* * *

حالا پشت پنجره ایستاده بود و با غصّه به حیاط نگاه می‌کرد. چشم‌هایش دیگر نمی‌خندید. لب‌هایش شُل و آویزان شده بود. دلش می‌خواست بهانه بگیرد و گریه کند. حیاط مثل گذشته از هم جدا می‌شد. دیواری نو و آجری از میان خانه‌ها سر بیرون می‌آورد و آنها را از هم می‌برید. ناصر می‌دید که دوباره حیاطشان مثل روزهای اوّل، کوچک می‌شود؛ خیلی کوچک. با خودش می‌گفت: «بله دیگر، کوچولوی کوچولو شده، درست مثل یک قفس … » فکر می‌کرد که دیگر نمی‌تواند با بهمن و بچّه‌های دیگر گرگم به هوا بازی کند و مثل ماهی‌های حوض دنبال هم بکنند، به سر و کول هم بپرند و خنده کنان و نفس نفس زنان دنبال هم از این سر حیاط به آن سر حیاط بدوند و فضا را از فریادهای شادمانی خود پر کنند.

پشت پنجره ایستاده بود و میله‌های آهنی را با دست‌هایش می‌فشرد. مثل بچّه‌ای دو سه ساله، لب برچیده بود. انگار که برای کار بدی، یک بی تربیتی، دعوایش کرده بودند.

بغض گلویش را می‌فشرد و دلش می‌خواست گریه کند. چشم‌های پربغض و کینه اش به دیوارِ نوساز، به بنّا و عمله‌ها خیره شده بود. از همه آنها، از دیوار و بنّا و عمله‌ها نفرتش می‌گرفت.

قلمرو زبانی: کوچولو: کوچک / دیگر نمی‌تواند…: پس از رویداد مورد بحث / کول: شانه / از این سر حیاط …: طرف / فشردن: فشار دادن (بن ماضی: فشرد، بن مضارع: فشار) / انگار: گویی / عمله: ج عامل، کارگران؛ در فارسی امروز معنای مفرد دارد به معنای کارگر ساده / خیره شدن: زل زدن / قلمرو ادبی: چشمهایش … نمی‌خندید: مجاز از خودش / حیاط مثل گذشته: تشبیه / دیواری … سر بیرون می‌آورد: جانبخشی، استعاره / حیاطشان مثل … کوچک می‌شود: تشبیه / درست مثل یک قفس: تشبیه / به سر و کول هم پریدن: کنایه از با هم شوخی و بازی کردن / مثل ماهی‌های حوض: تشبیه/ فضا را از فریادهای شادمانی …: استعاره پنهان، حس آمیزی/ بغض گلویش را می‌فشرد: جانبخشی/ لب بر چیده بودن: کنایه از «اندوهگین بودن»

از حرصش با آنها لج می‌کرد و هر چه از او می‌خواستند یا هرچه از او می‌پرسیدند و هر پیغامی که برای بابا و مامانش داشتند، همه را نشنیده می‌گرفت. گاهی مشت مشت شن و خاک و سنگ ریزه برمی‌داشت، به سر و صورت آنها می‌زد و فرار می‌کرد.

بارها او را صدا کرده بودند: «آقا کوچولو، آقا پسر … زنده باشی! یک چکّه آب خوردن برای ما بیاور. بدو بارک الله، خیلی تشنه ایم.» امّا او اعتنایی نمی‌کرد. پشتش را به آنها می‌کرد و می‌رفت. دلش می‌خواست همان طورکه مشغول بالا بردن دیوار هستند، از آن بالا بیفتند و دست و پایشان بشکند یا دیوار روی سرشان خراب شود و همه شان زیر آن بمیرند. غصّه دار آرزو می‌کرد: الهی بمیرند، الهی همه شان بمیرند.

دیگر نمی‌توانست به خانه بهمن برود. عمله بنّاها و دیوار، راه را بر او بسته بودند. در آن حال که بغض گلویش را می‌فشرد، چندین بار به طرف درِ کوچه رفت که خود را به بهمن برساند و بازی شان را از سر بگیرند امّا درِ کوچه بسته بود و دستش به قفلِ در نمی‌رسید. با خشم و اندوه به دیوار و عمله بنّاها نگاه می‌کرد و همه بدبختی خود را از چشم آنها می‌دید.

قلمرو زبانی: لج کردن: لجبازی کردن / نشنیده گرفتن: فرض کردن، انگاشتن / اعتنا: توجه / از سر گرفتن: از نو آغازیدن / عمله: ج عامل، کارگران؛ در فارسی امروز معنای مفرد دارد به معنای کارگر ساده / قلمرو ادبی: یک چکه: مجاز از اندک / از چشم آنها می‌دید: مجاز از وجود و نگاه

هر چه فکر می‌کرد نمی‌فهمید چه احتیاجی به دیوار هست و چرا پدرش این همه در ساختن آن اصرار دارد. آن چند روزی که دیوار خراب شده بود، همه آنها راحت تر بودند. آن روزی که مادرش سبزی خشک کردنی خریده بود، مادر بهمن و بقیه بچّه‌ها آمدند و نشستند و با بگو و بخند، همه را تا عصر پاک کردند. مامانش می‌گفت اگر آنها نبودند، پاک کردن سبزی‌ها چهار پنج روز طول می‌کشید یا هنگامی که مادر بهمن پرده‌های اتاقشان را می‌کوبید، مامانش به کمک او رفت. تا زمانی که دیوار از نو ساخته نشده بود، شب‌ها توی حیاط فرش می‌انداختند و سماور را آتش می‌کردند و او را به دنبال پدر و مادر بهمن می‌فرستادند. امّا پیش از آنکه باد دیوار را خراب کند، وضع به این حال نبود. شاید هفته‌ها می‌گذشت که همدیگر را نمی‌دیدند. دور هم جمع شدن و گفتن و خندیدن هم که جزءِ خیالات بود. اگر گاهی هم از دل تنگی، از پشت دیوار یکدیگر را صدا می‌کردند، مثل این بود که دیوار صدای آنها را برای خودش نگه می‌داشت و عوض آن، صدایی خفه و غریبه از خود بیرون می‌داد. جوابی هم که به این صدا می‌آمد، خشک و بی مهر و نارسا بود؛ مثل این بود که دو تا آدم غریبه، زورکی با هم صحبت می‌کردند یا دیوار آن طرفی با دیوار این طرفی، سرسنگین حرف می‌زد. به دیوار نیمه کاره، به بنّای چاق و گنده و عمله‌ها، به درخت‌ها که باد توی آنها مثل جیرجیرک‌ها «سی سی … سی سی » می‌خواند، نگاه کرد. همه مشغول بودند؛ دیوار مشغول بالا رفتن، بنّا مشغول ساختن و عمله‌ها مشغول نیمه بالا انداختن. فقط باد بود که بیکار توی درخت‌ها نشسته بود و برای خودش آواز می‌خواند. مثل این بود که دیگر دوست نداشت خودش را به دیوارها بزند و آنها را خراب کند. مثل اینکه هیچ دلش نمی‌خواست به طرف دیوار نوسازِ آجری حمله ور شود. خوش داشت که آن بالا، روی شاخه درخت‌ها بنشیند و دیوار را تماشا کند و یک ریز خودش را روی شاخه‌ها تاب بدهد.

قلمرو زبانی: چرا پدرش این همه: اندازه / اصرار: پافشاری (شبه هم آوا← اسرار: رازها) / بگو و بخند: خوش و بش / کوبیدن: ضربه زدن (بن ماضی: کوفت، بن مضارع: کوب) / دلتنگی: غمگینی و آزردگی / بی مهر: بی عشق / جوابی … نارسا: شنیده نمی‌شد/ زورکی: به زور / سرسنگین: با بی محلی / چاق: فربه / گنده: درشت / عمله: ج عامل، کارگران؛ در فارسی امروز معنای مفرد دارد به معنای کارگر ساده / نیمه: آجر نصفه / یک ریز: پیوسته / قلمرو ادبی: جزء خیالات است: کنایه از «نشدنی است» / دیوار صدای … نگه می‌داشت: جانبخشی / جوابی … خشک و بی مهر: حس آمیزی / دیوار … حرف می‌زد: جانبخشی / باد توی … می‌خواند: جانبخشی  / فقط باد … آواز می‌خواند: جانبخشی /

ناصر زیر لب گفت: «دیگر باد نمی‌آید دیوار را بخواباند؛ دیگر نمی‌خواهد بیاید … دیگر ترسیده.»

دیوار داشت به بلندی گذشته خود می‌رسید. بنّا و عمله‌ها تند تند کار می‌کردند؛ از نردبان بالا می‌رفتند، نیمه بالا می‌انداختند، گِل درست می‌کردند، گچ می‌ساختند، می‌رفتند و می‌آمدند و دیوار بالا و بالاتر می‌رفت.

ناصر هنوز می‌توانست با چشم‌های غم زده اش، گوشه‌ای از آن حیاط را تماشا کند.

* * *

مامانش بی آنکه سر خود را برگرداند، گفت:

ها … بابات آمده؟

نه.

هر وقت آمد، مرا خبر کن.

کجا می‌خواهید بروید؟

خواستگاری.

یا الله، من هم می‌خواهم بیایم.

مامانش او را نگاه کرد و با تعجّب پرسید:

کجا؟

خواستگاری.

آها … پس این طور! دیگر کجا می‌خواهی بیایی؟‌ها؟

قلمرو زبانی: خواباندن: ویران کردن / نیمه بالا می‌انداختند: آجر نصفه / قلمرو ادبی: زیر لب: کنایه از «آهسته» / چشم‌های غم زده: مجاز یا استعاره/ دیگر باد … بخواباند: جانبخشی

ناصر ساکت شد. از حرف‌های مامانش فهمید که التماس کردنش بی نتیجه است و او را با خود نخواهد برد؛ امّا مثل اینکه چیزی به فکرش رسیده است و جرئت گفتن آن را ندارد. مثل اینکه حرفی مانند آتش سر زبانش بچسبد و دهانش برای گفتن باز نشود، مدّتی این پا و آن پا شد و به صورت مامانش که سرخ و سفید شده بود، خیره خیره نگاه کرد. آخر طاقت نیاورد و

گفت:

مامان!…

بفرمایید.

چرا اینها دارند میان خانه ما و بهمن دیوار می‌کشند؟

چرا دارند دیوار می‌کشند؟ چه چیزها می‌پرسی! آخر همین طوری که نمی‌شود… .

چطوری؟

خانه‌هامان بی دیوار باشد.

چرا نمی‌شود مامان؟

ای، چه می‌دانم. دست از سرم بردار. مگر نمی‌بینی میان همه خانه‌ها دیوار است؟

چرا میان همه خانه‌ها دیوار است؟

برو بازیت را بکن. این قدر از من حرف نگیر، بچّه.

ناصر ساکت شد، چیزی دستگیرش نشده بود. مادرش از اتاق بیرون رفت. ناصر برگشت و پشت پنجره آمد و به بیرون، به بنّا و عمله‌ها و درخت‌ها، نگاه کرد. درخت‌ها، بی حرکت، راست ایستاده و سرشان را به هوا بلند کرده بودند. باد دیگر میان درختان «سی سی… سی سی » آواز نمی‌خواند و روی شاخه‌ها تاب نمی‌خورد. فهمید که باد ترسیده و از میان درخت‌ها رفته …

در رفته.

قلمرو زبانی: خیره خیره …: زل زدن / حرف گرفتن: حرف کشیدن / راست: مستقیم / دستگیرش نشده بود: نفهمیده بود / در رفتن: گریختن / قلمرو ادبی: حرفی مانند آتش: تشبیه / حرفی سر زبانش بچسبد: کنایه از «ناتوانی در سخن گفتن» / این پا و آن پا شدن: انتظار همراه با بی قراری، دست دست کردن / دست از سرم برداشتن: کنایه از مزاحم کسی نشدن / درخت‌ها … بلند کرده بودند …: جانبخشی /

دلش از غم و درماندگی فشرده شد. هیچ کس نبود به کمکش بیاید؛ هیچ کس. جلوی چشم‌های غم زده اش دیوار مثل دیو ایستاده بود و با اخم به او نگاه می‌کرد. همان طورکه با ترس و لرز به دیوار نگاه می‌کرد، با خود گفت: «آره، مثل دیو است، درست مثل دیو است.»

سر شاخه‌ها و روی برگ‌ها، آفتابِ زرد و بی مهرِ غروب، مثل صدها قناری نشسته بود که دسته دسته به آسمان پرواز می‌کردند. آن وقت مثل اینکه برگ‌ها و شاخه‌های تاریک و خالی، برمی‌گشتند و به او نگاه می‌کردند. همه به او نگاه می‌کردند… درها، درخت‌ها، دیوارها… همه اخم کرده بودند و با او سر دعوا داشتند ترسید و از پشت پنجره برگشت و توی حیاط آمد. با بیزاری از کنار بنّا و عمله‌ها گذشت.

قلمرو زبانی: بی مهر: بی عشق / صد: عدد صد (هم آوا؛ سد: آب بند) / حیاط: صحن خانه (هم آوا؛ حیات: زندگی) / قلمرو ادبی: دیوار مثل دیو ایستاده بود: تشبیه، استعاره پنهان / مثل صدها قناری: تشبیه / آن وقت مثل اینکه … نگاه می‌کردند: تشبیه، جانبخشی / با او سر دعوا داشت: مجاز از قصد و اندیشه /

بی آنکه نگاهی به آنها بکند، به طرف اتاق‌های آن طرف حیاط رفت. میان راه، یک مرتبه ایستاد و با نگاهی تند و تیز به بنّا و دیوار سفید خیره شد. برق خوشحالی در چشم‌هایش دوید، دولا شد و دستش را با احتیاط روی پاره آجرِ پیش پایش گذاشت امّا وحشت سراپایش را فراگرفت. بلند شد و با دلهره و نگرانی به این ور و آن ور خود نگاه کرد. هیچ کس متوجّه او نبود. خیالش راحت شد. به سر طاس و قرمز بنّای خِپلِه‌ای که در چند قدمی او خم شده بود، نگاه کرد. بعد درحالی که دست‌هایش می‌لرزید و رنگش به سختی پریده بود، از نو خم شد و دست راستش را آرام و با احتیاط روی آجر گذاشت و آن را از زمین برداشت و به تندی به این طرف و آن طرف نگاه کرد. قلبش مثل یک گنجشک اسیر در سینه او پرپر می‌زد. یک پایش را به جلو و یک پایش را به عقب گذاشت، دستش را به نشان. سرِ بنّای خپله بالا برد. خوب نشانه گرفت، دستش با پاره آجر در هوا به گردش آمد… .

ناگاه لرزشی شدید سراپایش را برداشت. در همان دم که می‌خواست آجر را پرتاب کند، به نظرش رسید که دیوار ناگهان از جا تکان خورد و با چشم گنده سرخش چپ چپ به او نگاه کرد و به طرفش راه افتاد. تنش رعشه شدیدی گرفت. دستش لرزید و شُل و بی حس پایین آمد و پاره آجر از میان انگشت‌هایش روی زمین افتاد. با چشم‌های بیرون زده گفت: دیو… دیو…

دیوار… .

جیغ کشید و به طرف اتاق فرار کرد. مادرش سراسیمه، سر و پای برهنه از اتاق بیرون پرید و با وحشت او را در بغل گرفت و پرسید: «چه شده؟ چطور شده؟ »

ناصر درحالی که سفت خود را به او چسبانده بود و مثل بید می‌لرزید، با هق هقِ گریه گفت: «دیو… دیو… آمده من را بخورد.»

قلمرو زبانی: دولا شد: خم شد / پاره آجر: یک چهارم آجر / دلهره: نگرانی / ور: طرف / طاس: کچل / خپله: چاق و قد کوتاه / از نو: دوباره / رعشه: لرزش / تنش رعشه شدیدی گرفت: شروع کرد / سراسیمه: آشفته / قلمرو ادبی: نگاه تند و تیز: حس آمیزی / رنگ کسی پریدن: کنایه از ترسیدن / مثل یک گنجشک: تشبیه / سراپای: کنایه از همه وجود /  دم: نفس، مجاز از لحظه / چپ چپ نگاه کردن: نگاه تهدید آمیز کردن

جمال میر صادقی

درک و دریافت

۱- اگر این متن را داستانی نمادین بدانیم، هریک از عناصر زیر نماد چه چیزی است؟

بنا: نماد کسی که سبب ساز جدایی است                                                                        ■ دیوار: نماد جدایی

۲- درباره «زاویه دید» و «شخصیت اصلی» داستان توضیح دهید.

زاویه دید: سوم شخص / شخصیت اصلی داستان: پسر کوچکی است که دیوار را مانند دیوی می بیند که مانع همزیستی و رابطه انسانها با یکدیگر می شود.

پی دی اف درس ۲ فارسی پایه دهم

آزمون خودسنجی درس یکم و دوم فارسی دهم/ شماره ۱

برای دریافت برگه آزمون خودسنجی اینجا را کلیک کنید.

آزمون خودسنجی درس یکم و دوم فارسی دهم /شماره ۲

برای دریافت برگه آزمون خودسنجی اینجا را کلیک کنید.