بایگانی برچسب: s

آموزه ششم: نی نامه

۱- بشنو این نی چون شکایت می‌کند  /  از جدایی‌ها حکایت می‌کند

قلمرو زبانی: مقصود از جدایی: جدایی روح جزئی (انسان) از روح کل (خدا) است./ چون: چگونه / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن، سبک عراقی، نوع ادبی: غنایی (رشته انسانی) / « نی» استعاره از مولانا یا نماد هر انسان آگاه و دور مانده از اصل خویش / جانبخشی: حکایت کردن نی / جناس ناهمسان: حکایت، شکایت

بازگردانی:  هنگامی که نی بانگ بر می‌آورد و از درد دوری و جدایی خود گله می‌کند به آن گوش فرادار.

خدایگان

پیام: ناله آدمی به خاطر دوری از حق، هجران

گوشزد: هجده بیت نخست مثنوی معنوی به «نی نامه» نام برآورده است.

۲- کز نیستان تا مرا ببریده اند  / در نفیرم مرد و زن نالیده اند

قلمرو زبانی: کز: که از  / نیستان: نیزار/ ببریده اند: جدا کرده اند / نفیر: فریاد و زاری به صدای بلند / قلمرو ادبی: نیستان: استعاره از عالم معنا / «مرد و زن» مجاز از همه هستی و همه موجودات / واج آرایی: «ن» / تضاد: مرد، زن / جانبخشی

بازگردانی: از زمانی که مرا از نیستان (عالم معنا) و خاستگاهم جدا کرده اند، همۀ هستی از سوز و جانگداز من به ناله و زاری درآمده اند.

پیام: اندوه هستی به دلیل جدایی از عالم معنا.

۳- سینه خواهم شرحه شرحه از فراق /   تا بگویم شرح درد اشتیاق

قلمرو زبانی: شرحه: پاره گوشتی که از درازا بریده باشند / شرحه شرحه: پاره پاره / فراق: جدایی (همآوا← فراغ: رفاه و آسایش) / اشتیاق: میل قلب به دیدار محبوب؛ در متن درس کشش روح کمال طلب و خداجو در راه شناخت پروردگار و ادراک حقیقت هستی/ قلمرو ادبی: سینه: مجاز از شنونده دردمند و دردآشنا / شرحه شرحه شدن دل: کنایه از درد و رنج کشیدن / جناس: شرحه، شرح / واج آرایی: «ش»‌ / واژه آرایی: «شرحه»

بازگردانی:  برای بازگفت درد اشتیاقم، شنونده‌ای می‌خواهم که دوری از یار را آزموده باشد و دلش از درد و داغ جدایی سوخته باشد.

پیام: حال دلشده را فقط دلشده درمی یابد. / جستجوی همدرد

۴- هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش /   بازجوید روزگار وصل خویش

قلمرو زبانی: کاو: که او / اصل: ریشه و خاستگاه، سرچشمه / بازجوید: جستجو می‌کند / وصل: پیوند و پیوستگی / قلمرو ادبی: جناس ناهمسان: اصل، وصل / تلمیح به «إنّا لله و إنّا الیه راجِعون» و «کلُّ شیءٍ یَرجعُ الی أصلِه»

بازگردانی: هر کسی از جایگاه و میهن اصلی خویش دور مانده باشد، پیوسته در آرزوی رسیدن به جایگاه اصلی خود است.

پیام: بازگشت به جایگاه اصل.

۵- من به هر جمعیّتی نالان شدم  /  جفت بدحالان و خوش حالان شدم

قلمرو زبانی: جمعیّت: گروه مردم / بدحالان: کسانی که سیر و سلوک آنها به سوی حق کند است / خوش حالان: رهروان راه حق که از سیر به سوی حق شادمان اند./ قلمرو ادبی: جناس: نالان، حالان ؟/ تضاد: بدحالان، خوش حالان / جفت شدن: کنایه از همراهی و همنشینی / بدحالان و خوش حالان: مجاز از همگان

بازگردانی: من ناله عاشقانه ام را برای همۀ انسان‌ها سر داده ام و با رهروان کندرو و تندرو همراه گشته ام.

پیام: همراه شدن نی با همگان، انعطاف پذیری نی.

۶- هر کسی از ظنّ خود شد یار من /  از درون من نجُست اسرار من

قلمرو زبانی: ظنّ: گمان و پندار / اسرار: ج سرّ (شبه هم‌آوا؛ اصرار: پافشاری) / قلمرو ادبی: جناس: ظن، من / واژه آرایی: من / واج آرایی «‌ن»

بازگردانی:  هرکس در حد فهم خود و از روی گمان و پندارش با من همراه و یار شود؛ حقیقت حال مرا درنمی یابد.

پیام: نهفتن راز از ظاهربینان، نقش ظرفیت وجودی مردم در پی بردن به اسرار.

۷- سِرّ من از ناله من دور نیست /  لیک چشم و گوش را آن نور نیست

قلمرو زبانی: سرّ: راز / لیک: ولی / را: نشانه دارندگی و مالکیت / قلمرو ادبی:«چشم و گوش» مجاز از حواس ظاهری/ «نور» نماد شناخت ایزدی و استعاره از بینشمندی و دانایی/ جناس: دور، نور / واژه آرایی: من / چشم و گوش: تناسب/ ناله نی: منظور آهنگ نی است، جانبخشی

بازگردانی:  رازهای من در ناله‌های من نهفته است؛ امّا با چشم و گوش و حواس ظاهری نمی‌توان به حقیقت این ناله پی برد.

پیام: لازمه پی بردن به رازهای ایزدی حواس باطنی است./ ظاهر نشانگر باطن است

۸- تن ز جان و جان ز تن مستور نیست  / لیک کس را دید جان دستور نیست

قلمرو زبانی: مستور: پوشیده، پنهان (هم‌آوا؛ مسطور: نوشته شده) / دید: دیدن، مصدر کوتاه / را: به معنای دارندگی / دستور: اجازه، راهنما، وزیر / قلمرو ادبی: جناس ناهمسان: مستور، دستور / قلب و عکس: تن ز جان و جان ز تن (رشته انسانی) / تن، جان: تضاد/ واژه آرایی: جان، تن/ واج آرایی: «ن»

بازگردانی:  اگرچه جان و تن بسیار به هم نزدیک اند و هیچ یک از دیگری پوشیده نیست؛ امّا هر چشمی توانایی دیدن جان را ندارد.

پیام: نادیدنی بودن روح، لازمه دیدن جان داشتن حواس باطنی است.

۹- آتش است این بانگ نای و نیست باد /  هر که این آتش ندارد، نیست باد

قلمرو زبانی: بانگ:‌ صدای / نای: نی، گلو / «باد» دوم: فعل دعایی، (بود← بواد← باد)/  قلمرو ادبی: تشبیه فشرده: بانگ نای، آتش است / نای: نی، گلو (ایهام) / جناس همسان: «نیست باد» در مصراع نخست و دوم، « نیست» در مصراع نخست فعل و در مصراع دوم صفت است به معنای «نابود»؛ باد در مصراع نخست اسم است و در مصراع دوم فعل دعایی، «ذوقافیتین» (رشته انسانی)/ بانگ نای باد نیست: تشبیه؛ وجه شبه: مادی و بی ارزش بودن / آتش دوم: استعاره از عشق یا بانگ عاشقانه نی است./ واژه آرایی: آتش / باد، آتش: تناسب / تضاد: است، نیست / ایهام تناسب: باد در مصراع دوم با آتش  /

بازگردانی:  آوازی که از این نی(مولانا) برمی خیزد، آتش عشق است و باد بی ارزش نیست. در وجود هر کس، آتش عشق راه نیافته باشد، نابود گردد.

پیام: ارزشمندی عشق، نابود شدن بی بهرگان از عشق

۱۰- آتش عشق است کاندر نی فتاد  / جوشش عشق است کاندر می ‌‌فتاد

قلمرو زبانی: کاندر: که در / فتاد: افتاد (بن ماضی: فتاد، بن مضارع: افت) / قلمرو ادبی: آتش عشق: اضافه تشبیهی (تشبیه فشرده یا رسا) / نی، می‌: جناس / واج آرایی«ش» / واژه آرایی: عشق، کاندر، است، فتاد / «جوشش عشق»: اضافه استعاری، عشق مانند شرابی است که می‌جوشد / ترصیع (رشته انسانی) / حسن تعلیل: جوشش می ‌‌به دلیل عشق است.

بازگردانی:  سوز و گداز آتش عشق است که ناله نی را اثر گذار کرده است. جوشش و شور خم باده نیز از اثر عشق است.

پیام: عشق در همه هستی جاری است

۱۱- نی، حریف هر که از یاری برید /  پرده‌هایش پرده‌های ما درید

قلمرو زبانی: حریف: همدم، یار، دوست، همراه (امروزه به معنای رقیب) / یار: دلبر، معشوقه / دریدن: پاره کردن  (بن ماضی: درید، بن مضارع: در)/  قلمرو ادبی: بریدن: کنایه از جدا شدن و دور ماندن / جناس: «پرده» نخست: نت، در اصطلاح موسیقی یعنی آهنگ و نغمه‌های مرتّب، پرده دوم پوشش، حجاب / «پرده‌ دریدن» کنایه از رسوا و فاش کردن راز یا حجاب های راه را برداشتن/ جناس‌واره: برید، درید / ایهام: پرده دریدن (آشکار کردن راز، دیدن دلبر آسمانی)

بازگردانی: نی همدم کسی است که از دلبر خود جدا مانده است. آواز نی، راز عاشقان را آشکار می‌سازد و حجاب‌ها را از مقابل چشم عاشقان برمی دارد تا معشوق راستین را ببینند.

پیام: افشاگری نی، همدمی نی با دلشدگان

۱۲- همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

قلمرو زبانی: تریاق: پادزهر / دمساز: همراز، همدم، مونس، دردآشنا / مشتاق: دارای اشتیاق، آرزومند / هر دو مصراع پرسش انکاری دارد / قلمرو ادبی: همچو نی: تشبیه / متناقض نما: نی زهر و تریاق است / موازنه / واژه آرایی: نی، همچو / جانبخشی

بازگردانی: نی هم زهر است و هم پادزهر. هم دردآفرین است هم درمان بخش. نی، هم همدم نی نواز است و هم مشتاق وصال.

پیام: ویژگی دوگانه نی، نقش ظرفیت وجودی افراد در تأثیرپذیری از عشق

۱۳- نی، حدیث راه پر خون می‌کند /  قصه‌های عشق مجنون می‌کند

قلمرو زبانی: حدیث: سخن / قلمرو ادبی: راه پرخون: کنایه از دشوار و خطرناک / تلمیح به داستان لیلی و مجنون / مجنون: نماد انسانی با عشق راستین / جانبخشی: داستان گفتن نی / تناسب: حدیث، قصه / واج آرایی:‌ « ﹻ »

بازگردانی:  نی داستان پرخطر و دشوار راه عشق را بازگو می‌کند. نی داستان عشق عاشقان راستین را می‌گوید.

پیام: دشوار و پر خطر بودن راه عشق

۱۴- محرم این هوش جز بی هوش نیست /  مر زبان را مشتری جز گوش نیست

قلمرو زبانی: محرم: رازدار / هوش: آگاهی / را: اضافه گسسته / قلمرو ادبی: هوش: استعاره از عشق / بی هوش: استعاره از عاشق / متناقض نما: محرم هوش بودن بی هوش / زبان: مجاز از سخن / اسلوب معادله / واج آرایی صامت « ش» / تناسب: زبان، گوش / جناس: هوش، گوش / واژه آرایی: هوش، جز / جانبخشی، تشبیه: گوش مشتری زبان است

بازگردانی: حقیقت عشق را هر کسی درنمی‌یابد، تنها عاشق (بی هوش) محرم راز عشق است، همان گونه که گوش برای درک سخنانِ« زبان»، ‌ابزار مناسبی است.

پیام: شایستگی عاشق برای آگاهی از رازها

۱۵- در غم ما روزها بیگاه شد  /  روزها با سوزها همراه شد

قلمرو زبانی: غم: منظور غم عشق است / بیگاه: غروب، نابهنگام / سوز: سوز و گداز/ قلمرو ادبی: بیگاه شد: کنایه از اینکه سپری شد / روزها: مجاز از عمر / جناس: روزها، سوزها / واج آرایی: «ر»، «ا» / واژه آرایی: روزها / قافیه دوگانه (رشته انسانی)

بازگردانی:  همه عمر ما با سوز و گداز عاشقانه به پایان رسید و روزگارمان باغم و اندوه گذشت.

پیام: عاشق همیشه اندوهگین است.

۱۶- روزها گر رفت، گو رو، باک نیست  /  تو بمان، ای آن که جز تو پاک نیست

قلمرو زبانی: باک: ترس/  رو: برو/ باک نیست: اشکالی ندارد، مهم نیست / مرجع «تو»: عشق / قلمرو ادبی: روزها: مجاز از عمر / جان بخشی: گو روزها برو / تو، ای عشق بمان: جانبخشی / جناس: پاک، باک / واژه آرایی: تو / تضاد: رو، بمان

بازگردانی: اگر روزهای عاشق با اندوه سپری شود مهم نیست، ای عشق! تو پایدار و جاودان بمان، زیرا غیر از تو موجود پاکی وجود ندارد.

پیام: ارزشمندی عشق

۱۷- هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد  /  هر که بی روزی است، روزش دیر شد

قلمرو زبانی: هر که: هر کس / روزی: رزق / قلمرو ادبی: ماهی: استعاره از عاشق واقعی، عارف راستین / سیر شد: کنایه از دلزده شد، بیزار شد / آب: استعاره از عشق / اسلوب معادله / تناسب: ماهی، آب / روزش دیر شد: کنایه از عمرش تباه شد / روزی: استعاره از عشق / جناس: سیر، دیر  / واژه آرایی: هر که / آبش: جهش ضمیر، او از آب … / جناس ناهمسان: روز، روزی

بازگردانی: تنها ماهی دریای حق (عاشق) است که از غوطه خوردن در آب عشق و معرفت سیر نمی‌شود. هر کس از عشق بی بهره باشد، ملول و خسته می‌گردد.

پیام: اشتیاق پایان ناپذیر عاشق

۱۸- درنیابد حال پخته هیچ خام /  پس سخن کوتاه باید، والسّلام

قلمرو زبانی: دریافتن: فهمیدن، درک کردن / والسلام: تمام شد؛ دیگر هیچ / قلمرو ادبی: پخته: کنایه از عارف راستین و باتجربه / خام: کنایه از انسان بی بهره از عشق / تضاد: پخته، خام

بازگردانی:  کسی که عاشق نباشد حال عاشق راستین را درک نمی‌کند؛ پس بهتر است سخن را کوتاه کنم و به پایان برسانم.

پیام: انسان خام سخن انسان پخته را درنمی یابد.

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- معنای واژه‌ «دستور» را در بیت‌های زیر مشخّص کنید.

■ چه نیکو گفت با جمشید دستور / که با نادان نه شیون باد و نه سور (فخرالدّین اسعد گرگانی) / دستور: وزیر

گر ایدونک دستور باشد کنون / بگوید سخن پیش تو رهنمون (فردوسی) / دستور: اجازه

۲- با توجّه به دو بیت زیر از مولوی، آیا می‌توان «دیر شدن» و «بی گاه شدن» را معادل معنایی یکدیگر دانست؟ دلیل خود را بنویسید.

مکر او معکوس و او سرزیر شد / روزگارش برد و روزش دیر شد

بی‌گاه شد بی‌گاه شد، خورشید اندر چاه شد / خورشیدِ جان عاشقان در خلوت الله شد

آری، می‌توان آن‌ها را معادل هم دانست؛ زیرا هر دو، مفهوم «تباه و تمام شدن» وجود دارد و می‌توان به جای هر دو معادل «تمام شدن» را آورد.

۳- نقش دستوری گروه های مشخص شده در بیت زیر را بنویسید.

هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من

یار من: گروه مسندی؛ یار: هسته؛ مسند / من: مضاف الیه // اسرار من: گروه مفعولی؛ اسرار: هسته؛ مفعول / من: مضاف الیه

قلمرو ادبی

۱- بیت‌های زیر را از نظر کاربرد آرایه جناس همسان بررسی کنید.

الف) آتش است این بانگ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد نیست باد

در این بیت واژه‌های «نیست باد» جناس همسان دارند؛ زیرا در لفظ دقیقاً یکسان اما در معنی با هم متفاوتند. در مصراع اوّل «نیست باد» به معنی «باد هوا نیست» امّا در مصراع دوم «نیست باد» یک فعل دعایی و به معنای «نابود شود» به کار رفته است.

ب) نی، حریف هر که از یاری بُرید / پرده‌هایش پرده‌های ما درید

دو واژه «پرده» جناس همسان دارند؛ زیرا یکمی به معنای «نغمه و آواز یا نت» و دومی به معنای «حجاب» است.

۲- به بیت زیر توجّه کنید:

مستمع، صاحب سخن را بر سر کار آورد / غنچه خاموش، بلبل را به گفتار آورد (صائب تبریزی)

در این بیت، مصراع دوم در حکم مصداقی برای مصراع اوّل است؛ به گونه‌ای که می‌توان جای دو مصراع را عوض کرد؛ در واقع شاعر، بر پایه تشبیه، بین دو مصراع ارتباط معنایی بر قرار کرده است؛ به این نوع کاربرد شاعرانه «اسلوب معادله» می‌گویند.

توجّه: در اسلوب معادله، هر یک از دو مصراع، استقلال معنایی و نحوی دارند؛ به گونه‌ای که یکی از طرفین، معادل و مصداقی برای تأیید مفهوم طرف دیگر است.

نمونه:

■ عشق چون آید، برد هوش دل فرزانه را / دزد دانا می‌کشد اوّل چراغ خانه را (زیب‌النّسا)

■ شانه می‌آید به کار زلف در آشفتگی /  / آشنایان را در ایّام پریشانی بپرس (سلیم طهرانی)

■ عشق بر یک فرش بنشاند گدا و شاه را / سیل، یکسان می‌کند پست و بلند راه را (غنی کشمیری)

در کدام بیت درس، شاعر از «اسلوب معادله» بهره گرفته است؟ دلیل خود را بنویسید.

محرم این هوش جز بی‌هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد / هر که بی روزی است روزش دیر شد

زیرا مصراع دوم معادلی برای مصراع نخست است؛ افزون بر این، هر مصراع یک مفهوم کامل دارد و وابسته مصراع دیگر نیست.

قلمرو فکری

۱- مقصود مولوی، از «نی» و «نیستان» چیست؟

نی: نماد مولانا یا انسان آگاه و عارف کامل و آشنا به حقایق جهان مینوی است

نیستان: نماد عالم معنا یا همان میهن اصلی انسان

۲- کدام بیت، به این سخن مشهور «کُلُّ شَیءٍ یَرْجِعُ إِلَی أصْلِهِ» (هر چیزی سرانجام به اصل و ریشه خود باز می‌گردد.) اشاره دارد؟

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگارِ وصل خویش

۳- حافظ، در هر یک از بیت‌های زیر، بر چه مفاهیمی تأکید دارد؟ بیت‌های معادل این مفاهیم را از متن درس بیابید.

الف) در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز / هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

پیام: هر فردی، حقیقت عشق را نمی‌فهمد و هر کس بر شالوده تصوّر و گمان خود درباره آن سخن می‌گوید.

ارتباط با ==> هر کسی از ظنّ خود شد یار من / از درون من نجُست اسرار من

ب) زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر / بگو بسوز که بر من برگ کاهی نیست

پیام: بی‌ارزش بودن عمر در صورت نبود عشق

ارتباط با ==> روزها گر رفت، گو رو باک نیست / تو بمان، ای آن که جز تو پاک نیست

۴- جدول زیر را با توجّه به مفاهیم ابیات درس کامل کنید.

مفهوم

شماره بیت

دشوار و پر خطر بودن راه عشق

سیزدهم

ظاهر نشانه‌ای از باطن است

هفتم

اشتیاقِ پایان ناپذیر عاشق

هفدهم

نقش ظرفیت وجودی افراد در تأثیرپذیری از عشق

دوازدهم

تأثیر عشق بر هستی

دهم

انواع را
گونه های «را»
اسلوب معادله
اسلوب معادله
جناس
گونه های جناس

گنج حکمت: آفتاب جمال حق

پادشاهی به درویشی گفت که مرا آن لحظه که تو را به درگاه حق، تجلّی و قرب باشد، یاد کن.

گفت که: «چون من در آن حضرت رسم و تابِ آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟! امّا چون حق تعالی بنده‌ای را گُزید و مستغرق خود گردانید، هر که دامن او را بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آنک آن بزرگ، نزد حق یاد کند و عرضه دهد، حق، آن را برآرد.»

قلمرو زبانی: درویش: تهیدست و صوفی / تو را: «را»ی دارندگی / تجلی: جلوه گری / قرب: نزدیکی(هم آواواره؛ غرب: باختر) / حضرت: بارگاه / تاب: تابش، فروغ / جمال: زیبایی، منظور خداوند است / زد: تابید / مرا از خود یاد نیاید: من خودم را نیز فراموش می‌کنم / چون: چگونه / چون: هنگامی که / گزیدن: انتخاب کردن (بن ماضی: گزید، بن مضارع: گزین) / مستغرق: غرق شده / مرجع «او»: بنده ای که مستغرق حق شده / عرضه دادن: ارائه دادن / برآوردن: اجابت کردن(بن ماضی: برآورد، بن مضارع: برآور) قلمرو ادبی: پادشاه، درویش: تضاد / چون نخست و دوم: جناس /  از تو چون یاد کنم؟!: پرسش انکاری/ دامن کسی را گرفتن: کنایه از متوسل شدن /

بازگردانی: پادشاهی به درویشی گفت آن زمان که به درگاه خدا، نزدیک می‌گردی و تجلی حق را می‌بینی ، به یاد من هم باش.

درویش گفت: «چون من به بارگاه ایزدی می‌رسم و نور زیبای خداوند بر من می‌تابد، من خودم را نیز از یاد می‌برم؛ چگونه به یاد تو باشم؟! امّا هنگامی که خداوند بنده‌ای را انتخاب کرد و غرق خود گردانید، هر کس به او متوسل شود و از او حاجتی بخواهد، بدون آنکه آن بزرگ، خدا را یاد کند و حاجت حاجتمند را به خداوند عرضه دهد، خداوند، آن حاجت را برآورده گرداند.»

فیه ما فیه؛ مولوی
پی دی اف درس ششم فارسی دوازدهم
فارسی۳ درس۶ بخش ۱ (نی نامه)
فارسی۳ درس۶ بخش ۲ (نی نامه)

آموزه پنجم: دماوندیه

دماوند در این قصیده، در بندهای ابتدایی، در معنای حقیقی به کار رفته است؛ امّا رفته رفته به عنوان نمادی از روشنفکران جامعه به کار رفته است و از این جهت این ویژگی­ها مورد نظر شاعر است: ۱- گوشه­ گیری و انزوا  ۲- دلگیری از مردم زمانه ۳- داشتنِ اندیشه­ هایِ بلند و متفاوت از مردم زمانه.

بهار
saeedjafari
jafarisaeed

۱- ای دیو سپید پای در بند/ ای گنبد گیتی ای دماوند

قلمرو زبانی: دیو سپید: موجودی افسانه­ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته می­شود. / گیتی: جهان /  قلمرو ادبی: قالب: قصیده / وزن: مفعول مفاعلن فعولن(رشته انسانی) / دیو سپید: استعاره از دماوند / ای گنبد: جان بخشی / گنبد گیتی: اضافه استعاری، گیتی مانند ساختمانی است که گنبد دارد / ای دماوند: جان بخشی / پای در بند بودن: کنایه از زندانی بودن / پای در بند بودن دماوند: جان بخشی / مصراع اول، تلمیح دارد به داستان دیوسپید از هفت خوان رستم در شاهنامه فردوسی (جنگ رستم با دیوسپید) / اغراق: در بلندی دماوند / واج آرایی: صامت «د»/

بازگردانی: ای دماوند که همانند دیوسپید، اسیر و گرفتار هستی، ای دماوند که همانند بام جهان برافراشته ای.

پیام: ستایش دماوند، اشاره به بلندی دماوند

۲- از سیم به سر یکی کله خود/ ز آهن به میان یکی کمربند

قلمرو زبانی: سیم: نقره / میان: کمر، وسط / فعل «داری» به قرینه معنوی حذف شده است. / قلمرو ادبی: جان بخشی: نسبت دادنِ کلاهخود و کمربند به کوه/ سیم: استعاره از برف / کمربند آهنین: استعاره از میانه کوه که پر از سنگ‌ها و صخره‌های تیره رنگ است. / جان بخشی: قراردادن سر و کمر برای کوه / تناسب: سیم، آهن؛ سر، کله‌خود، میان؛ کله­خود، کمربند؛ میان، کمربند / تشبیه پنهان: برفها مانند کلاه خود و صخره ها مانند کمربندند.

بازگردانی: ای دماوند! تو کلاه جنگی سفیدی از نقره (برف) بر سر نهاده ای و کمربندی آهنین (صخره‌ها و سنگ‌ها) به کمر بسته ای.

پیام: وصف دماوند

۳- تا چشم بشر نبیندت روی/ بنهفته به ابر، چهر دلبند

قلمرو زبانی: تا: حرف پیوند بیان علت، به معنیِ «به این دلیل که» / «ت»در«نبیندت روی» مضاف الیهِ «روی»، جهش ضمیر/ نهفتن: پنهان کردن (بن ماضی: نهفت، بن مضارع: نهنب) / قلمرو ادبی: جان بخشی: نسبت دادن روی و چهره به دماوند و نهفته شدن از مردم / تناسب: روی، چهره، چشم / حُسن تعلیل: سخنور علت پنهان شدنِ قله دماوند را در پشت ابر، بیزاری و دوری کردن از مردم نادان می‌داند. / دلبند: کنایه از گرامی و ارجمند

بازگردانی: چهره زیبای خود را در ابرها پنهان کرده­ای تا چشم آدمی روی تو را نبیند.

پیام: بیزاری دماوند از مردم، اشاره به بلندی کوه

۴- تا وارهی از دم ستوران  / وین مردم نحس دیومانند

قلمرو زبانی: وارهی: رها شوی(بن ماضی: وارست، بن مضارع: واره) / ستور: چهارپا، جانوران چهارپا به ویژه اسب، استر و خر / وین: و این / نحس: شوم، بدیمن، بداختر، گجسته، ناهمایون / این بیت با بیت بعد، موقوف المعانی است./ قلمرو ادبی: دَم: نفس، مجاز از سخن / ستور: استعاره از انسان‌های پست و نادان / شبیه: مردم دیو مانند / حسن تعلیل

 بازگردانی: برای این­که از هم­صحبتی و هم­نشینی مردم نادان و شومِ دیوصفت رهایی یابی …….

پیام: بیزاری از مردم نادان

ارتباط معنایی دارد با: از این دیومردم که دام و دَدَند / نهان شو که هم­صحبتانِ بدند

۵- با شیر سپهر بسته پیمان / با اختر سعد کرده پیوند

قلمرو زبانی: سپهر: آسمان / سعد: خجسته، مبارک، متضاد نحس / اختر سعد: سیّاره مشتری یا هرمز است که به خجسته مهین نامبردار است./ پیوند کردن: خویشاوندی کردن / قلمرو ادبی: شیر سپهر: استعاره از خورشید (به اعتبار آن که برج اسد خانه اوست) / جان بخشی: پیمان بستن دماوند با خورشید؛ پیوند دماوند با مشتری / اختر، سپهر: تناسب، اغراق / این بیت حُسن تعلیل نیز دارد: شاعر علت بلندی دماوند را تلاش او برای دوری از مردم زمانه می‌داند./ تناسب: سپهر، اختر؛ پیمان، پیوند

بازگردانی: با آفتاب پیمان بسته‌ای و با ستاره مشتری پیوند و پیوستگی پدید آورده ای.

پیام: اشاره به بلندی دماوند

۶- چون گشت زمین ز جور گردون / سرد و سیه و خموش و آوند

قلمرو زبانی: جور: ستم / گردون: فلک، آسمان (در این­جا روزگار) / خموش: ساکت / آوند: آونگ، آویزان، آویخته / قلمرو ادبی: زمین، گردون: تضاد / جور گردون: جان بخشی، اضافه استعاری /  گشت: شد، ایهام تناسب در معنای گردیدن و چرخیدن / خموش گشتن زمین: جان بخشی / این بیت با بیت بعدی موقوف المعانی است. / حسن تعلیل: آسمان به خاطر ستم گردون خفه و خموش و معلّق است.

بازگردانی: هنگامی که زمین از بیداد و ستمِ آسمان (روزگار) اینچنین خفه و خاموش و آویزان شد،…

پیام: بیداد آسمان بر زمینیان

۷- بنواخت ز خشم بر فلک مشت / آن مشت تویی تو ای دماوند

قلمرو زبانی: نواختن: کوبیدن(بن ماضی: نواخت، بن مضارع: نواز) / قلمرو ادبی: مشت کوبیدن زمین به فلک: جان بخشی / ای دماوند: جان بخشی / تو مشت هستی: تشبیه / واج آرایی: صامت «ت» و «ش» / واژه آرایی: مشت، تو

بازگردانی: زمین از شدت خشم، مشتی بر آسمان کوبید و تو ای دماوند همان مشت زمینی.

پیام: اعتراض زمین بر آسمان

۸- تو مشت درشت روزگاری / از گردش قرنها پس افکند

قلمرو زبانی: پس افکند: پس افکنده، میراث، به جا مانده (صفت مفعولی مرکب کوتاه) / قلمرو ادبی: /  تشبیه: تو (دماوند) مشت روزگار هستی / مشت روزگار: جان بخشی برای روزگار؛ اضافه استعاری / واج آرایی «ش»، «ر»

بازگردانی: ای دماوند! تو مشت بزرگِ خشم و اعتراض دیرینه زمانه ای که از گذشت روزگاران به ما به جا مانده است.

پیام: اعتراض دماوند به ستم گردون

۹- ای مشت زمین بر آسمان شو / بر وی بنواز ضربتی چند

قلمرو زبانی: شو: برو/ بنواز: بزن / مرجع «وی» آسمان است / ضربتی چند: ترکیب وصفی وارون (چند ضربت)/ چند: صفت مبهم / قلمرو ادبی: مشت زمین: جان بخشی و استعاره از دماوند /  زمین، آسمان: تضاد / مصرع دوم: جان بخشی / مشت، ضربت: تناسب

بازگردانی: ای دماوند که مشت زمینی! به آسمان برو و چند ضربه بر آسمان بکوب.

پیام: خیزش ضد بیداد

۱۰- نی نی تو نه مشت روزگاری / ای کوه نی اَم ز گفته خرسند

قلمرو زبانی: نی نی: نه، قید نفی / نیَم: نیستم / گفته: مقصود شاعر، تشبیه در بیت پیشین است یعنی همان تشبیه دماوند به مشت./ خرسند: راضی / قلمرو ادبی: مشت روزگار: اضافه استعاری (جان بخشی)/ ای کوه: جان بخشی / واج آرایی: «ن»/ تشبیه: تو نه مشت روزگاری

بازگردانی: نه نه، تو مشت روزگار نیستی. ای کوه من، از این سخن خود (تشبیه دماوند به مشت) خشنود نیستم.

■ شاعر از همانندی دماوند به مشت روزگار خرسند نیست به این دلیل که مشت نشانه اعتراض و ستیز است در حالی که دماوند (مردم تهران یا روشنفکران) در مقابل ظلم و دشمنان خارجی خاموشی گزیدند.

پیام: بی تفاوتی روشنفکران

۱۱- تو قلب فسرده زمینی / از درد ورم نموده یک چند

قلمرو زبانی: فسرده: یخ­زده، منجمد، افسرده و غمگین / یک چند: مدتی، چندی/ وَرَم: آماس / قلمرو ادبی: فسرده: ۱- یخ­زده، ۲- افسرده (ایهام) / تشبیه کوه دماوند به قلب فسرده زمین / وَرَم: استعاره از برآمدگی کوه / قلب زمین: جان بخشی، اضافه استعاری / قلب، درد، ورم: تناسب / واج آرایی: «د» / حسن تعلیل

بازگردانی: ای دماوند! تو قلب سرد و منجمد زمین هستی که از شدت درد و اندوه مقداری آماس کرده است.

پیام: اشاره به برآمدگی کوه دماوند

۱۲- تا درد و ورم فرونشیند / کافور بر آن ضماد کردند

قلمرو زبانی: تا: حرف پیوند به معنیِ «برای اینکه» / فرونشیند: فروکش کند / کافور: ماده معطر جامدی که از گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست می‌آید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می‌مالیدند./ ضماد: مرهم / ضماد کردن: بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن / قلمرو ادبی: ورم: استعاره از برآمدگی کوه / کافور: استعاره از برف­های قله دماوند / درد، ورم، ضماد: تناسب  / حُسن تعلیل / واج آرایی: «د»، «ر»

بازگردانی: برای این که درد و ورم تو آرام بگیرد و اندکی تسکین بیابد مرهمی از برف بر ورم تو نهاده اند.

پیام: اشاره به برف گیر بودن دماوند

۱۳-  شو منفجر ای دل زمانه / وان آتش خود نهفته مپسند

قلمرو زبانی: نهفته: صفت مفعولی در نقش قید؛ پنهان شده / قلمرو ادبی: دلِ زمانه: اضافه استعاری (جان بخشی)، / دل استعاره از دماوند (نماد روشنفکران خاموش) / آتش: استعاره از خشم و خروش و اعتراض / تناسب: منفجر، آتش / منفجر شدن: کنایه از اعتراض

بازگردانی: ای کوه دماوند که چون قلب زمانه هستی، آتشفشان کن و بیش از این خرسند مباش که آتش درونت پنهان بماند.

پیام: دعوت به اعتراض

۱۴- خامش منشین سخن همی گوی / افسرده مباش خوش همی خند

قلمرو زبانی: همی گوی: بگو(فعل امر استمراری) / افسرده: یخ زده، غمگین / خوش: قید کیفیت / همی خند: بخند (فعل امر) / قلمرو ادبی: خامش نشستن، سخن گفتن: تضاد / جان بخشی: سخن گفتن، خندیدن و خاموش نبودن دماوند / افسرده: ایهام؛ ۱- یخ زده ۲- غمگین / خاموش، افسرده: تناسب / خوش خندیدن: کنایه از افسردگی بدر آمدن / افسرده، خوش: تضاد

بازگردانی: ای دماوند (آگاهان خاموش جامعه)، خاموش و آرام نباش و چیزی بگو (اعتراض کن)، غمگین و ناخوش نباش و با شادی بخند.

پیام: دعوت به اعتراض

۱۵- پنهان مکن آتش درون را / زین سوخته جان شنو یکی پند

قلمرو زبانی: سوخته جان: صفتِ مرکب، جانشین اسم، منظور «خودِ شاعر» است و مخاطبِ شاعر «کوه دماوند»./ یکی پند: پندی / قلمرو ادبی: آتش: استعاره از خشم و خروش / آتش، سوخته: تناسب /  واج آرایی: صامت «ن» / سوخته جان: کنایه از دردمند و سرد و گرم روزگار چشیده

بازگردانی: ای دماوند! خشم درونت را در دلت پنهان نکن، خشمت را بیرون بریز و از این شاعرِ دل­سوخته دردمند پندی بشنو.

پیام: دعوت به اعتراض

۱۶- گر آتش دل نهفته داری / سوزد جانت به جانت سوگند

قلمرو زبانی: گر: اگر / نهفته: پنهان / سوختن: سوزاندن / «ت» در«جانت» در هر دو مورد نقش مضاف الیهی دارد / حذف فعلِ «می خورم» به قرینه معنوی / قلمرو ادبی: آتش دل: استعاره از خشم و خروش / سوختن جان: کنایه از نابود شدن / واژه آرایی: جان / تناسب: دل، جان

بازگردانی: اگر آتش درونت را بیرون نریزی و در دلت پنهان کنی به جان تو سوگند می­خورم که جانت را نابود می‌سازد.

پیام: دعوت به اعتراض

۱۷- ای مادر سرسپید بشنو/ این پند سیاه بخت فرزند

قلمرو زبانی: سیاه بخت فرزند: ترکیب وصفی وارون، منظور خود «ملک­الشعرا بهار» است. / قلمرو ادبی: سر: مجاز از مو / مادر سر سپید: استعاره از دماوند، نمادی از مردم و فرهنگ ایران / سپید، سیاه: تضاد / سیاه بخت: کنایه از بدبخت، حس آمیزی / سرسپید: کنایه از پیر (اشاره به برف قله دماوند) / تناسب: مادر، فرزند / استعاره: موی سپید (برفها و قله کوه دماوند مانند موی سپید سر زنان است.)

بازگردانی: ای دماوند! ای مادر سرسپید و پیر من! پند فرزند بدبخت خودت را بشنو.

پیام: اندرز دماوند (روشنفکران)

۱۸- برکش ز سر آن سپید معجر / بنشین به یکی کبود اورند

قلمرو زبانی: معجر: روسری، سرپوش / سپید معجر و کبود اورند: ترکیب وصفی وارون (معجرِ سپید، اورندِ کبود) / کبود: آبی سیر/  اورند: اورنگ، تخت، تخت پادشاهی / قلمرو ادبی: سپید معجر: استعاره از برف روی کوه / از سر برکشیدن معجر سپید: کنایه از دوری از گوشه نشینی، ضعف و خاموشی / اورند: مجازاْ فرّ و شکوه، شأن و شوکت / بر اورند نشستن: کنایه از قدرت­نمایی کردن، فرمانروایی کردن / سپید، کبود: تضاد

بازگردانی: ای دماوند، از ناتوانی و خاموشی دست بکش. بر اورنگ فرمانروایی بنشین و توانایی ات را نمایان کن.

پیام: نمودن توانایی

۱۹- بگرای چو اژدهای گرزه / بخروش چو شرزه شیر ارغند

قلمرو زبانی: بگرای: حمله ور شو (حرکت کن) فعل امر از گراییدن (بن ماضی: گرایست، بن مضارع: گرای) / اژدها: مار بزرگ / گرزه: ویژگی گونه ای مار سمی و خطرناک / خروشیدن: فریاد زدن / شرزه: خشمگین،  غضبناک / ارغند: خشمگین و قهرآلود / قلمرو ادبی: گرزه، شرزه: جناس ناهمسان / تشبیه در مصرع نخست و دوم / واج آرایی: «ش»

بازگردانی: مانند اژدهای بزرگ و کُشنده، حمله­ور شو و مانند شیر خشمگین و قهرآلود، فریاد و خروش برآور. 

پیام: دعوت به اعتراض

۲۰- بفکن ز پی این اساس تزویر/ بگسل ز هم این نژاد و پیوند

قلمرو زبانی: پی: پایه، شالوده، بن، بیخ / اساس: پایه (هم آوا← اثاث: لوازم خانه یا محل کار) / گسلیدن: پاره کردن، جداکردن (بن ماضی: گسل، بن مضارع: گسست) / تزویر: دورویی، ریاکاری / این نژاد و پیوند: منظور نژاد و پیوند ستمگران / قلمرو ادبی: اساس تزویر: پایه­های حکومت ریاکار، اضافه استعاری / از پی افکندن: کنایه از نابود کردن / نژاد، پیوند: تناسب / پی، اساس: تناسب / موازنه (برای رشته انسانی)

بازگردانی: پایه‌های این ساختمان ستم و ریا را ریشه کن ساز و نسل و نژاد این فرمانروایان بیدادگر را نابود ساز.

پیام: دعوت به مبارزه

۲۱- بر کَن ز بُن این بنا که باید/ از ریشه بنای ظلم برکند

قلمرو زبانی: بن: ریشه / از بن برکندن: کنایه از نابود کردن کامل / «بنا» در مصرع نخست: استعاره از بیداد / از ریشه برکندن: کنایه از نابود کردن کامل / قلمرو ادبی: برکن، برکند: همریشگی، جناس / بنای ظلم: اضافه تشبیه / واج آرایی «ب»، «ن»

بازگردانی: این بنای ستم را نابود کن؛ زیرا بنای بیداد را باید ریشه کن کرد و نابود ساخت.

پیام: دعوت به مبارزه با ستمگر

۲۲- زین بی خردان سِفله بستان / دادِ دلِ مردمِ خردمند

قلمرو زبانی: زین: از این / سفله: فرومایه، بدسرشت / ستاندن: گرفتن، (بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان) / داد: حق و حقوق / قلمرو ادبی: بی خرد، خردمند: تضاد / بی خردان سفله: فرمانروایان ستمگر در زمان سخنور / واج آرایی صامت «د»، مصوت « -ِ »

بازگردانی: از این فرمانروایان بی خرد پست و فرومایه، حق انسان های خردمند و آگاه را بگیر.

پیام: گرفتن حق ستمدیدگان                                                                                                         بهار

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- معادل معنایی واژه‌های مشخّص شده را در متن درس بیابید.

سریر مُلک عطا داد کردگار تو را/ به جای خویش دهد هر چه کردگار دهد (ظهیر‌الدّین فاریابی) / سریر: اورند، تخت

دردناک است که در دام شغال افتد شیر / یا که محتاج فرومایه شود، مردِ کریم (شهریار) / فرومایه: سفله، پست

۲- از متن درس، چهار ترکیب وصفی که اهمّیت املایی داشته باشند، بیابید و بنویسید.

اختر سعد – مردم نحس – سپید معجر (ترکیب وصفی وارون)- شیر ارغند – بی‌خردان سفله

۳- در بیت‌های زیر، ترکیب‌های اضافی را مشخّص کنید.  

الف) تو مشتِ درشتِ روزگاری / از گردشِ قرن‌ها پس‌افکند  / مشت روزگار – گردش قرن

ب) زین بی‌خردانِ سفله بستان / دادِ دلِ مردمِ خردمند   / دادِ دل – دل مردم

ترکیب وصفی: ترکیب «اسم ﹻ صفت» را ترکیب وصفی می گویند. اسم نخست موصوف و دومی صفت است؛ مانند: دست بلند.

ترکیب اضافی: ترکیب «اسم ﹻ اسم» را ترکیب اضافی می گویند. اسم نخست مضاف و دومی مضاف الیه است؛ مانند: دست بهرام.

راه ‌شناسایی صفت و مضاف‌الیه

۱- صفت،«تر و ترین» می‌پذیرد؛ امّا مضاف‌الیه نمی‌پذیرد. ۲- صفت و موصوف یک پدیده‌اند؛ امّا مضاف‌ و مضاف‌الیه دو پدیده ۳- موصوف «ی» ناشناس می‌پذیرد؛ امّا مضاف‌ نمی‌پذیرد.  4- اگر به ترکیب، صفت دیگری را بیفزاییم، در ترکیب اضافی، صفت مضاف‌الیه را وصف می‌کند و در ترکیب وصفی موصوف را؛ مانند: در چوبی بزرگ ، در خانۀ بزرگ.  5- مضاف الیه همیشه اسم است، پس «نشانۀ جمع» می‌پذیرد؛ اما صفت نمی‌پذیرد. ۶- با افزودن «است» به ترکیب اضافی، جملۀ نامعنایی ساخته می‌شود. ۷- صفت نقش مسندی می‌پذیرد؛ امّا اسم نمی‌پذیرد.

فارسی۳ گلبرگ

قلمرو ادبی

۱- در کدام بیت‌ها آرایه «حُسن تعلیل» به کار رفته است؟ دلیل خود را بنویسید.

بیت ۳: شاعر علت در ابر پوشیده بودن قلّه دماوند را مخفی ماندن از چشم مردم دانسته است؛ این دلیل ادبی اما غیر علمی، آرایه حسن تعلیل پدید آورده است.

بیت ۵: شاعر علت پیمان بستن دماوند با شیر سپهر و پیوند کردن با اختر سعد (بلندی و ارتفاع دماوند) را رهایی از مردم نحس دیو مانند می‌داند؛ این ادعای غیرواقعی اما ادبی حسن تعلیل است.

بیت ۱۲: شاعر علّت ریختن برف بر قلّه دماوند را فرونشاندن درد و ورم او دانسته است. این ادعای ادبی اما غیر واقعی حسن تعلیل را پدید آورده است.

۲- در بیت‌های زیر، استعاره‌ها را مشخّص کنید و مفهوم هر یک را بنویسید.

از سیم به سر یکی کُله خُود / ز آهن به میان یکی کمربند

سیم (استعاره از برف) / آهن (استعاره از صخره‌ها و سنگ‌ها)

پنهان مکن آتش درون را / زین سوخته‌جان، شنو یکی پند

آتش (استعاره از خشم)

۳- شعرهای «دماوندیه» و «مست و هشیار» را از نظر قالب مقایسه کنید.

قالب شعر «دماوندیه» قصیده و قالب شعر «مست و هوشیار» قطعه است. در قصیده بهار مصراع نخست و مصراع‌های زوج و در قطعه پروین فقط مصراع‌های زوج هم‌قافیه‌اند.

قلمرو فکری

۱- محمّد تقی بهار شعر دماوندیه را در سال ۱۳۰۱ هجری شمسی سرود. در این سال به تحریک بیگانگان، هرج و مرج قلمی و اجتماعی و هتّاکی‌ها در مطبوعات و آزار وطن‌خواهان و سستی کارِ دولت مرکزی بروز کرده بود. بهار این قصیده را با تأثیر پذیری از این معانی گفته است؛ با توجّه به این نکته، به پرسش‌های زیر پاسخ دهید.  (هتّاکی: )

الف) مقصود شاعر از «دماوندیه» و «سوخته‌جان» چیست؟

دماوند: آگاهان و آزادی‌خواهان/ خاموش جامعه.
سوخته‌جان: خود شاعر که همان ملک‌الشعرای بهار است.

ب) چرا شاعر خطاب به «دماوند» چنین می‌گوید؟              «تو قلبِ فسرده زمینی / از درد، ورم نموده یک چند»

زیرا او را مظلومی می‌داند که مورد ظلم واقع شده و به خاطر این ظلم از زمین سر بیرون آورده است.

۲- معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.

بفکن ز پی این اساسِ تزویر / بگسل ز هم این نژاد و پیوند

بازگردانی: پایه و شالوده این همه فریب و دورویی و نژاد ستمگران را از ریشه بر کن.
پیام: آرزوی نابودی حکومت تزویرگر و ستمگر

۳- مفهوم مشترک سروده‌های زیر را بنویسید.

■ شو منفجر ای دل زمانه / وان آتش خود نهفته مپسند(بهار)

■ دلا خموشی چرا؟ چو خُم نجوشی چرا؟ / برون شد از پرده راز، پرده‌پوشی چرا؟(عارف قزوینی)

هر دو بیت خواننده را برای بیان دردها، رنج‌ها و اعتراض به وضع موجود و نابه‌سامانی مسائل کشور تشویق می‌کند.

۴-

روان خوانی: جاسوسی که الاق بود

 می‌گویم: «حاجی! شما هر چه دستور بدهید به دیده منّت. الآن بگو چاه بِکَنم؛ بگو از دیوار راست بالا بروم؛ بگو با دست‌هایم برایت خاکریز بزنم؛ اصلاً بگو تا یک ماه به مادرزنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است؛ امّا به من نگو که با این پانزده تا مینی که برایمان مانده، دشت به این بزرگی را مین گذاری کنم! هیچی نباشه واسه مین گذاری این منطقه دو هزار تا مین لازم داریم. دشت است، زمین فوتبال دستی نیست که نوکرتم!»

قلمرو زبانی: دیده: چشم / به دیده منّت: چشم، فرمان می‌بریم، حذف فعل به قرینه معنوی / شدنی: ممکن / واسه: برای / قلمرو ادبی: از دیوار راست بالا رفتن: کنایه از انجام کار دشوار 

حاجی از حرف‌هایم خنده‌اش می‌گیرد اما به زور سعی می‌کند جلوی خنده‌اش را بگیرد. می‌گوید:

– «حاج احمد آقا! پسر گل گلاب! دشمن عن‌قریب است که توی این دشت وسیع عملیات کند. توکّلت به خدا باشد. چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد. خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفته‌اند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا مین را مقابل دشمن کار بگذارید، خداوند کریم است.»

قلمرو زبانی: خنده اش می‌گیرد: شروع می‌کند به خندیدن / پسر گل گلاب: تشبیه / عن قریب: به زودی (هم آوا؛ غریب: ناآشنا، ناشناس) / عملیات:‌ اجرای طرح نظامی / کاری افتاد: مؤثر واقع شد / کریم: بخشنده / قلمرو ادبی: خدا را چه دیدی: کنایه از«حتا رخداد ناشدنی هم می‌تواند با کمک خدا اتفاق بیفتد.» /  کاچی به از هیچی: ضرب المثل (کم داشتن بهتر از هیچ نداشتن است.)

 نمی‌دانم چه بگویم. روی حرف حاجی که خودش از عاملان بزرگ و قدیمی تخریب است، حرفی نمی‌توانم بزنم؛ امّا این کاری که از ما می‌خواهد، درست مثل این است که بخواهیم با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه، دوغ درست کنیم.

حاجی آن قدر مهربان و دوست داشتنی است که جرئت کنم برای آخرین بار با شوخی از این کارش انتقاد کنم. می‌گویم.

– هر چه شما بفرمایید حاجی. امّا خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشته‌ای؟ بالاغیرتاً اگر می‌خواهی ما را به دنبال نخود سیاه و این جور چیزها بفرستی، بگو، من به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت، پاره آجر و سنگ و کلوخ به جای مین کار می‌گذارم!

قلمرو زبانی: عامل: عملیات کننده / تخریب: نابودی/ قدر: اندازه (هم آوا؛ غدر: نابکاری، خیانت) / خدا وکیلی: به راستی / بالا غیرتا: از روی جوانمردی / قلمرو ادبی: روی حرف … حرف زدن: کنایه از رد کردن / با یک کاسه ماست … دوغ درست کردن: کنایه از کار نشدنی انجام دادن / سر کار گذاشتن: کنایه از فریفتن / ما که … سر کار بگذاریم: پرسش انکاری / به دنبال نخود سیاه فرستادن: به کار بیهوده گماردن برای فریب

حاجی جلو می‌آید. پیشانی‌ام را می‌بوسد. دست‌هایم را توی دستش می‌گیرد و می‌گوید: «مؤمن خدا! ما که باشیم که شما را سرکار بگذاریم، ما پانزده تا مین داریم و غیر از این هم نداریم و راه چاره‌ای هم فعلاً نداریم. باید به تکلیفمان عمل کنیم. بروید و به هر وسیله‌ای که شده این مین‌ها را توی دشت، روبه‌روی دشمن کار بگذارید. خداوند کریم است. بروید و معطّل نکنید.»

با اینکه ته دلم از این کار بی‌نتیجه سر در نمی‌آورد؛ امّا فرمان حاجی برایم اجرا نشدنی نیست. چاره‌ای ندارم، باید این کار را انجام بدهم.

قلمرو زبانی: فعلاً: به طور موقت / معطل کردن: تأخیر کردن / قلمرو ادبی: سر در آوردن: کنایه از دریافتن

دوستم احمدرضا را صدا میزنم و ماجرا را به او می‌گویم. تصمیم می‌گیریم برویم الاغی پیدا کنیم و مین‌ها را بار الاغ کنیم و بزنیم به دشت؛ روبه‌روی مواضع عراقی‌ها. اوّلین خر را که می‌بینیم، تصمیم به خریدش می‌گیریم. احمدرضا زل می‌زند به چشمان خر و انگاری که صد سال است الاغ شناس بوده باشد؛ آرام در گوشم می‌گوید:

– احمد، این خر، خبر خوبی نیست. خیلی چموش است. من می‌دانم که کار دستمان می‌دهد؟ از چشمانش شرارت و حیله گری می‌بارد!

قلمرو زبانی: بزنیم به دشت: برویم / مواضع: موضع ها / زل زدن: خیره  شدن / انگاری: گویی/ چموش: سرکش / قلمرو ادبی: کار دست کسی دادن: کنایه از دچار مشکل کردن / از چشمانش شرارت … می‌بارد: استعاره، کنایه

احمدرضا چنان جدی حرف می‌زند که نزدیک است باورم شود؛ می‌گویم: – مرد حسابی! خر، خر است دیگر. ما که نیامده‌ایم خرید و فروش خر کنیم.

مین‌ها را که کاشتیم، خر را می‌آوریم به قیمت مناسب به صاحبش می‌فروشیم. نکند خیال کردی این خر، جاسوس صدام است؟!

احمدرضا اخلاقش همین طوری است. خنده‌دارترین چیزها را آن قدر جدّی می‌گوید که آدم نمی‌داند باور کند یا نه!

خر، هنوز اول کاری چموشی می‌کند و هر چه افسارش را می‌کشیم، جلو نمی‌آید امّا بالاخره بعد از ساعتی مین‌ها را بار خر می‌کنیم و راه دشت را در پیش می‌گیریم.

قلمرو زبانی: مرد حسابی: حسابگر / قدر: اندازه (هم آوا؛ غدر: نابکاری، خیانت) / افسار: عنان

خر سلّانه سلّانه راه می‌آید و گاهی می‌ایستد و این سو و آن سو را بو می‌کشد و علف و خاری را پوزه می‌زند و دوباره راه می‌افتد. نزدیک‌تر که می‌شویم، اوضاع خطرناک می‌شود. احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم به قدم و با احتیاط جلو می‌کشد. کم کم به محلّی که باید مین‌ها را روی زمین بکاریم، می‌رسیم. هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر، بار کرده‌ایم. احمدرضا می‌گوید: بهتر است خر را روی زمین بنشانیم.» امّا خر، خری نیست که با این آسانی‌ها حرف ما را گوش کند و مثل بچّه خر روی زمین بنشیند! احمدرضا اوّل به شوخی دهانش را داخل گوش خر می‌کند و آرام می‌گوید:

قلمرو زبانی: سلانه: آهسته / پوزه: پیرامون دهان جانوران / قلمرو ادبی: علف و خار را پوزه می‌زند: کنایه از خوردن / مین را … بکاریم: دفن کنیم، کار بگذاریم / تشبیه: مثل بچّه خر روی زمین بنشیند

– خر جان! بفرما بنشین. این جوری خیلی تابلو هستی!

امّا خر، انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد، مدام آن را تکان می‌دهد و به سر و صورت احمدرضا می‌کوبد.

دو نفری سعی می‌کنیم خر را هر طور که هست روی زمین بنشانیم، امّا خر، پر زور است و نمی‌نشیند. احمدرضا می‌گوید: «این خر، زبان آدمیزاد حالیش نیست. از اوّل هم گفتم یک خر زبان فهم بخریم، گفتی همین خوب است!»

قلمرو زبانی: زبان فهم: فهمیده، باشعور / قلمرو ادبی: تابلو هستی: تشبیه فشرده اسنادی (مانند تابلو هستی که همه تو را می بینند.)

می‌گویم: ای بابا! این قدر خرخر نکن. ما اگر قرار بود توسّط دشمن دیده شویم که دیده می‌شدیم. بیا کمک کن مین‌ها را کار بگذاریم و برویم.»

همین که می‌خواهیم اوّلین مین را برداریم، ناگهان خر سرش را بالا می‌گیرد و با صدای بلند شروع به عرعر می‌کند. این جای کار را دیگر نخوانده بودیم. دلم می‌خواهد دهان خر را با جفت دست‌هایم بگیرم و خفه‌اش کنم، ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود.

از اوّل تا آخر آوازش ده ثانیه طول می‌کشد دل توی دلمان نیست. الآن است که لو برویم و دشمن متوجّه ما بشود.

آواز الاغ که تمام می‌شود، دوباره آواز دیگری را شروع می‌کند. احمدرضا می گوید: «نگفتم این جاسوس دشمن است؟!»

قلمرو ادبی: این جای … نخوانده بودیم: کنایه، پیش بینی نمی کردیم، طبق برنامه پیش نرفت

و با خشم چنان با لگد به پشت خر می‌زند که خر آوازش را نیمه کاره رها می‌کند و جفتک می‌اندازد و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن می‌دود.

– این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟ احمدرضا می‌گوید: «بگذار برود گم شود خر نفهم! حالا باید خودمان هم در برویم، الآن است که لو برویم. چنان زدم که دیگر هوس نکند بی موقع آواز بخواند!»

چاره‌ای نیست. برخلاف مسیر خر می دویم و خودمان را از منطقه دور می‌کنیم. به داخل مواضع خودمان که می‌رسیم، نمی‌دانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف یک الاغ نشدیم؟

قلمرو زبانی: لو برویم: جای نهفتن مان آشکار شود / نفهم: بی شعور / در رفتن: گریختن / قلمرو ادبی: آواز دیگری را شروع: استعاره از عرعر / چهار نعل: کنایه از به تاخت، تند / آواز بخواند: استعاره از عرعر خر /

حاجی خودش به استقبال ما می‌آید؛ با دیدن چهره‌های عرق کرده و سرهای پایین افتاده‌مان مثل اینکه ماجرا را حدس زده باشد، می‌گوید:

– به به! دو تا پهلوان، احمد! چقدر زود برگشتید؟ بالاخره کار خودتان را کردید؟! این جمله آخر را طوری می‌گوید که یک لحظه گمان می‌کنیم متوجّه خرابکاری ما شده و به ما طعنه می‌زند امّا حاجی اهل این حرف‌ها نیست. می‌نشینیم کنارش و با خجالت، همه چیز را برایش مو به مو توضیح می‌دهیم. حاجی می‌خندد و بعد می‌گوید: «آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟ فقط باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!»

قلمرو زبانی: بالاخره: سرانجام / طعنه زدن: سرزنش کردن / قلمرو ادبی: مو به مو: کنایه از دقیق / به باد دادن: کنایه از نابود کردن /

نمی‌خواهم دروغ بگویم. اشاره به احمدرضا می‌کنم و می‌گویم: «به نظر من این لگد آخری که احمدرضاخان به الاغ زد، اضافی بود!»

روزهای سخت ما خیلی زود می‌رسد. مین‌هایی که قرار بود برسد، هنوز نیامده است. اگر جلوی دشمن مین گذاری کرده بودیم، حالا خیالمان راحت‌تر بود.

تمام نیروها منتظر حمله دشمن هستند؛ امّا یک روز، دو روز، سه روز می‌گذرد و خبری نمی‌شود.

بچّه‌های شناسایی همین روزها در یک عملیّات محدود، یک عراقی را اسیر کرده‌اند تا اطّلاعاتی از او بگیرند.

اسیر حرف‌های عجیبی می‌زند:

– عملیّاتی در کار نیست. فرماندهان ما بعد از بررسی‌های زیاد به این نتیجه رسیده‌اند که با وجود هزاران مینی که ایرانی‌ها توی دشت کار گذاشته‌اند، تلفات سنگینی خواهیم داد!

– هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟ اسیر بعثی لبخند کنایه آمیزی می‌زند و می‌گوید: «خیال کردید ما الاغ هستیم؟ ما آن الاغی را که بار مین رویش بود، گرفتیم. همه ما از تعجّب شاخ در آوردیم. آن قدر مین اضافه آوردید که بار الاغ کردید که به عقب بفرستید امّا خبر نداشتید که الاغ با فرار کردنش به سمت مواضع ما، همه چیز را لو داد.»

همه به هم زل زدیم و در میان بهت و حیرت اسیر دشمن، همراه با حاجی با صدای بلندی از ته دل خندیدیم … .

قلمرو زبانی: بعثی: عضو حزب بعث / بهت: حیرت / قلمرو ادبی: شاخ در آوردن: کنایه شگفت زده شدند / قصه شیرین فرهاد: ایهام، حس آمیزی

قصه شیرین فرهاد، احمد عربلو

درک و دریافت

۱- درباره شیوه بیان نویسنده توضیح دهید.

 نویسنده با زبان ساده، صمیمی و در عین حال طنزآمیز و خنده‌دار یک ماجرا را بیان می‌کند. عبارات عامیانه و محاوره‌ای، نوشته را به زبان کوچه و بازار نزدیک کرده و در عین حال به نوشته، صداقت و صمیمیت بخشیده است.

۲- درباره‌ فضا و حسّ و حال حاکم بر این متن به اختصار بنویسید.

فضای داستان گیرا و دوست داشتنی است. لحن ساده و طنزآمیز متن کمک کرده است تا مخاطب با این ارتباط نزدیک‌تری برقرار کند. ماجرای داستان از یک سو و صداقت گوینده از سوی دیگر، حسّ خوبی را به خواننده منتقل می‌کند و ماجرای داستان را برای هر خواننده‌ای قابل باور می‌سازد. در کل، فضای داستان شاداب و پر از شوخ‌طبعی است.

فارسی۳ درس۵ بخش ۱ (دماوندیه)
فارسی۳ درس۵ بخش ۲ (کارگاه متن پژوهی و جاسوسی که خر بود)

فارسی (۳)

نشانی فیلمهای سعید جعفری در آپارات

https://www.aparat.com/jafarisaeed

تدریس خصوصی برای درس فارسی؛ عربی و علوم و فنون ادبی: ۰۹۳۷۶۷۹۷۸۵۲

شبکه تلگرامی: JS_ir@

ارجنامه منطقه ۵/ سعید جعفری

اینستاگرام: jafari.saeed.ir