بایگانی برچسب: s

آموزه دوم: قاضی بست

◙ روز دوشنبه، امیر شبگر برنشست و به کران رود هیرمند رفت، با بازان و یوزان و حشم و ندیمان و مطربان؛ و تا چاشتگاه به صید مشغول بودند. پس به کران آب فرود آمدند و خیمه‌‌‌ها و شراع‌‌‌ها زده بودند.

قلمرو زبانی: امیر: شاه / شبگیر: پیش از صبح، سحرگاه /  برنشستن: سوار شدن/ کران: کنار، ساحل / یوزان: جمع یوز / یوز:‌ یوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچک تر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند./  حشم: خدمتکاران / ندیم: همنشین، همدم / مطرب: آوازخوان، نوازنده / چاشتگاه: هنگام چاشت، نزدیک ظهر / کران:‌ ساحل، کنار، طرف، جانب / شراع: سایه بان، خیمه. / قلمرو ادبی: آب: مجاز از رودخانه

از قضای آمده، پس از نماز، امیر کشتی‌‌‌ها بخواست و ناوی ده بیاوردند. یکی بزرگ تر، از جهت نشست او، و جامه‌‌‌ها افکندند و شراعی بر وی کشیدند و وی آن جا رفت و از هر دستی مردم در کشتی‌‌‌ها‌‌ی دیگر بودند.

قلمرو زبانی: قضا: سرنوشت، تقدیر(هم آوا؛ غذا: خوراک/غزا: جنگ با کافران) / از قضای آمده: از روی اتفاق، از قضا / امیر: سلطان مسعود / بخواست: طلب کرد (هم آوا؛ بخاست: بلند شد) / ناو: کشتی، به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی / ناوی ده: حدود ده ناو (کشتی) / نشست: نشستن (مصدر کوتاه) / از جهت نشست او: برای نشستن امیر مسعود / جامه: گستردنی (زیرانداز) / شراع: سایه بان، خیمه / مرجع ضمیر «وی» در جمله شراعی بر وی کشیدند: «ناو» / مرجع ضمیر «وی» در جمله «وی آنجا رفت»: «امیر» / دست: صنف، رسته

ناگاه آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پر شدن و نشستن و دریدن گرفت. آن گاه آگاه شدند که غرقه خواست شد. بانگ و هزاهز و غریو برخاست، امیر برخاست و هنر آن بود که کشتی‌‌‌های دیگر به او نزدیک بودند. ایشان درجَستند هفت و هشت تن و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتی دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد، چنان که یک دوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غرقه شدن. امّا ایزد رحمت کرد پس از نمودن قدرت و سوری و شادی‌ای به آن بسیاری، تیره شد و چون امیر به کشتی رسید کشتی‌‌‌ها براندند و به کرانه رود رسانیدند.

قلمرو زبانی: آب نیرو کرده بود: آب فشار آورده بود / گرفتن: آغازیدن / نشستن و دریدن گرفتن: شروع به غرق شدن( پایین رفتن) و شکستن کرد / خواست شد: می‌خواست بشود (هم آوا؛ خاست: بلند شد)/ هزاهز: سر و صدا که مردم را به جنبش در آورد، همهمه / غریو: فریاد / برخاست: بلند شد(بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز) / هنر، آن بود: بخت یار بود، خوشبختانه / درجَستن: پریدن (بن ماضی: درجست، بن مضارع: درجَه)/ تن: نفر / بِرُبودند: کشیدند (بن ماضی: ربود، بن مضارع: رُبا)/ نیک: خوب (قید) / نیک کوفته شد: به شدت ضربه خورده بود / افگار: مجروح، خسته (شبه هم آوار؛ افکار: اندیشه‌ها) / دوال: چرم و پوست، «یک دوال: یک لایه، یک پاره» / بگسست: جدا شد (گسستن؛ بن ماضی: گسست، بن مضارع: گسل) / هیچ نمانده بود از غرقه شدن: نزدیک بود که غرق شود / ایزد: خدا، آفریدگار / نمودن: نشان دادن (نمودن؛ بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما) / سور: جشن (هم آوا؛ صور: بوق، شیپور)  / کرانه: ساحل، کناره / قلمرو ادبی: گاه، آگاه: جناس / سور و شادی تیره شد: حس‌آمیزی

و امیر از آن جهان آمده، به خیمه فرودآمد و جامه بگردانید و تر و تباه شده بود و برنشست و به زودی به کوشک آمد که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ به پای شده و اعیان و وزیر به خدمتِ استقبال رفتند. چون پادشاه را سلامت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیّت و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود.

قلمرو زبانی: فرودآمد: پایین آمد؛ در اینجا «داخل شد» / «گردانیدن» در عبارت « امیر جامه بگردانید»: عوض کردن / برنشستن: سوار شدن (بن ماضی: برنشست، بن مضارع: برنشین)/ کوشک: ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ / اضطراب: نگرانی  / تشویش: نگرانی / اعیان: بزرگان، اشراف / استقبال: پیشواز / خروش: فریاد / لشگری: ارتشی / رعیت: شهروند معمولی، مردم عادی / قلمرو ادبی: لشکرگاه: مجاز از لشکریان / از آن جهان آمده: کنایه؛ از مرگ نجات یافته /

و دیگر روز، امیر نامه‌ها فرمود به غَزنین و جملۀ مملکت بر این حادثۀ بزرگ و صَعب که افتاد و سلامت که به آن مَقرون شد و مثال داد تا هزارهزار دِرَم به غَزنین و دو هزارهزار دِرَم به دیگر ممالک، به مستَحّقان و درویشان دهند شُکرِ این را، و نبشته آمد و به توقیع، مؤکَّد گشت و مُبشّران برفتند.

قلمرو زبانی: دیگر روز: روز دیگر / غزنین: پایتخت غزنویان / جمله: همه / صعب: دشوار، سخت / مقرون: پیوسته، همراه / مثال دادن: فرمودن، دستور دادن / هزارهزار: ملیون / درم: درهم، سکّه نقره / ممالک: جمع مملکت، سرزمین‌ها / مستحق: ‌نیازمند / درویش: گدا / «را» در «شُکرِ این را»: به معنای برای / نبشته: نوشته / آمد: شد (نبشته آمد: نوشته شد؛ فعل مجهول) / توقیع: مهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه / توقیع کردن: امضا کردن یا مهر زدن / مؤکّد: تأکید شده، استوار/ مبشّر: مژده دهنده، نوید دهنده

و روز پنج شنبه، امیر را تب گرفت؛ تبِ سوزان و سَرسامی افتاد، چنان که بار نتوانست داد و محجوب گشت از مردمان، مگر از اطبّا و تنی چند از خدمتکارانِ مرد و زن و دل‌ها سخت متحیّر شد تا حال چون شود.

قلمرو زبانی: سرسام: سردرد شدید، تورّم سر و مغز و پرده‌های آن که یکی از نشانه‌های آن، هذیان بوده است /  بار، در عبارت «بار نتوانست داد»: اجازۀ  حضور دادن / محجوب: پنهان، مستور، پوشیده / محجوب گشت از مردمان: از دید مرم پنهان شد / مگر: به‌جز / اطبّا: ج طبیب، پزشکان / تنی چند: چند نفر / سخت: بسیار/ متحیر: سرگشته، حیران / چون: چگونه (ضمیر پرسشی) / قلمرو ادبی: دل‌ها: مجاز از مردمان

تا این عارضه افتاده بود، بونصر نامه‌های رسیده را، به خطِّ خویش، نکت بیرون می‌آورد و از بسیاری نکت، چیزی که در او کَراهیّتی نبود، می‌فرستاد فرودِ سرای، به دستِ من و من به آغاجیِ خادم می‌دادم و خیرخیر جواب می‌آوردم و امیر را هیچ ندیدمی تا آن گاه که نامه‌ها آمد از پسران علی تکین و من نُکت آن نامه‌ها پیش بردم و بشارتی بود. آغاجی بستَد و پیش بُرد. پس از یک ساعت، برآمد و گفت: «ای بوالفضل، تو را امیر می‌بخواند».

قلمرو زبانی: عارضه: حادثه، بیماری / بونصر: ابو نصر مشکان رئیس دیوان رسایل مسعود غزنوی است. / دیوان رسایل یا رسالت: اداره‌ای بوده که از طرف شاه، مسئول صدور نامه / نُکَت: جمع نکته، منظور مطالب مهم و گزیده / کراهیت: ناپسندی / چیزی که در او کراهیتی نبود: خبر‌‌ی که ناگواری و ناخوشایندی در آن نبود / فرود سرای: اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتگزاران / آغاجی: اسم خاص است، شخصی است که خادم و پرده دار ویژه سلطان مسعود بود. / خیرخیر: سریع، آسان / نکت:‌ ج نکته / بشارت: مژده / ستدن: ستاندن،‌‌‌‌‌ دریافت کردن (بن ماضی: ستاند، ستد؛ بن مضارع: ستان) / برآمد: جلو آمد / می‌بخواند: صدا می‌کند. / قلمرو ادبی: دست: مجاز از وسیله

پیش رفتم. یافتم خانه تاریک کرده و پرده‌های کَتّان آویخته و تَر کرده و بسیار شاخه‌ها نهاده و تاس‌های بزرگِ پُر یَخ بر زَبَرِ آن و امیر را یافتم آنجا بر زَبَرِ تخت نشسته، پیراهنِ توزی، مِخنَقه در گردن، عِقدی همه کافور و بوالعَلایِ طبیب آنجا زیرِ تخت نشسته دیدم.

قلمرو زبانی: پیش: جلو / یافتن: دیدن، فهمیدن / خانه: اتاق / کتّان: نوعی پارچه سفید رنگ که از الیاف گیاهی به همین نام کتان، بافته شده است / تاس: تشت (هم‌آوا؛ طاس: کچل) / زَبَر: رو، بالا / توزی: پارچه‌ای ناز کتانی که نخست در شهر توز بافته می‌شده است، منسوب به توز / مخنقه: گردنبند / عقد: گردن‌بند / کافور: ماده خوشبو و سفید رنگی بوده که در گذشته برای تب زدایی و ضد عفونی کردن از آن استفاده می‌کردند. / زیر: پایین  / قلمرو ادبی: بر، زَبَر: جناس ناهمسان / تر، بر: جناس ناهمسان / زَبَر، زیر: تضاد / زَبَر، زیر: جناسواره

گفت: بونصر را بگوی که امروز دُرُستم و در این دو سه روز، بار داده آید که علّت و تب تمامی زایل شد.

قلمرو زبانی: حرف «را» در عبارت «بونصر را بگوی»: به معنای به / درست: تندرست، سالم / بار: اجازه حضور / آید: شود / علت: بیماری / تمامی: کاملاً / زایل شدن: نابود شدن، برطرف شدن

من بازگشتم و این چه رفت، با بونصر بگفتم. سخت شاد شد و سجدۀ شکر کرد خدای را عَزَّ وَ جَلّ بر سلامت امیر، و نامه نبشته آمد. نزدیک آغاجی بردم و راه یافتم، تا سعادت دیدارِ همایونِ خداوند دیگرباره یافتم و آن نامه را بخواند و دوات خواست و توقیع کرد و گفت: چون نامه‌ها گُسیل کرده شود، تو بازآی که پیغامی است سویِ بونصر در بابی، تا داده آید.». گفتم: «چنین کنم». بازگشتم با نامۀ توقیعی و این حال‌ها را با بونصر بگفتم.

قلمرو زبانی: عَزَّ وَ جَلّ: گرامی است و بزرگ / نبشته: نوشته / آمد: شد / نبشته آمد: فعل مجهول / همایون: خجسته، مبارک، فرخنده / خداوند: شاه، دارنده / دوات: جوهردان / توقیع: مُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه / گُسیل کردن: فرستادن، روانه کردن / بازآمدن: برگشتن (بن ماضی: بازآمد، بن مضارع: بازآ) / در بابی: در زمینه‌ای / چنین کنم:‌ چشم / حال: جریان، وضع

و این مردِ بزرگ و دبیرِ کافی، به نشاط، قلم درنهاد. تا نزدیک نمازِ پیشین، از این مهمّات فارغ شده بود و خَیلتاشان و سوار را گُسیل کرده. پس، رُقعَتی نبشت به امیر و هر چه کرده بود، بازنمود و مرا داد.

قلمرو زبانی: دبیر: نویسنده‌‌ / کافی: باکفایت، لایق، کارآمد/  به نشاط: با خوشحالی / نماز پیشین: نماز ظهر / مهمّات: کار‌‌‌های مهم و خطیر / فارغ شدن: آسوده شدن از کار(هم‌آوا؛ فارق: جداکننده) / خَیلتاش: هر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند؛ همگروه / گسیل کردن: فرستادن، روانه کردن / رُقعت: خُردنامه، نامۀ کوتاه، رقعه، یادداشت / نبشت: نوشت (بن ماضی: نبشت، بن مضارع: نبیس) /بازنمود: گزارش کرد / «را» در مرا: نقش نمای حرف اضافه به معنی «به» / قلمرو ادبی: قلم درنهاد: کنایه از این که شروع به نوشتن کرد /

و ببُردم و راه یافتم و برسانیدم و امیر بخواند و گفت:«نیک آمد» و آغاجیِ خادم را گفت: «کیسه‌ها بیاور» و مرا گفت: «بستان»؛ در هر کیسه، هزار مثقال زَرِپاره است. بونصر را بگوی که زَرهاست که پدرِ ما از غَزوِ هندوستان آورده است و بُتانِ زَریّن شکسته و بگداخته و پاره کرده و حلال ترِ مال‌هاست؛ و در هر سفری ما را از این بیارند تا صدقه‌ای که خواهیم کرد حلالِ بی شُبهَت باشد، از این فرماییم؛ و می‌شنویم که قاضیِ بُست، بوالحسنِ بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگ‌دست‌اند و از کس چیزی نستانند و اندک‌مایه ضَیعَتی دارند. یک کیسه به پدر باید داد و یک کیسه به پسر، تا خویشتن را ضَیعَتَکی حلال خرند و فَراخ تر بتوانند زیست و ما حَقِّ این نعمتِ تندرستی که بازیافتیم، لَختی گزارده باشیم.

قلمرو زبانی: راه یافتن: اجازه‌‌ ورود یافتن / امیر: سلطان مسعود / نیک آمد: خوب شد / خادم: خدمت گزار / ستاندن: گرفتن (بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان) / مثقال: واحد اندازه‌گیری وزن، همتراز یک‌شانزدهم سیر / زر پاره: قراضه و خردۀ زر، زر سکه شده / غزو: جنگ با کافران / گداختن: ذوب کردن (بن ماضی: گداخت، بن مضارع: گداز)/ پاره کرده: تکه تکه کرده / حلال تر: حلال ترین / ما را: برای ما / بی شبهت: بی شک، بی تردید / بُست: نام شهری در افغانستان / ضیعت: زمین کشاورزی / ضیعتک: زمین کشاورزی کوچکی / فراخ تر: آسوده تر، راحت تر/ زیستن: زندگی کردن (بن ماضی: زیست، بن مضارع: زی) / لختی: اندکی / بازیافتن: دوباره به دست آوردن (بن ماضی: یافت، بن مضارع: یاب) / گزاردن: انجام دادن (بن ماضی: گزارد، بن مضارع: گزار)

من کیسه‌ها بستَدم و به نزدیک بونصر آوردم و حال بازگفتم. دعا کرد و گفت خداوند این سخت نیکو کرد و شنوده ام که ابوالحسن و پسرش وقت باشد که به ده دِرَم درمانده‌اند و به خانه بازگشت و کیسه‌ها با وی بردند و پس از نماز، کس فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را بخواند و بیامدند. بونصر، پیغام امیر به قاضی رسانید.

قلمرو زبانی: ستدن: ستاندن،‌‌‌‌‌ دریافت کردن (بن ماضی: ستد/ ستاند، بن مضارع: ستان) / بازگفتن: نقل کردن / سخت: بسیار / شنوده: شنیده / درم: واحد پول، درهم، سکّه نقره / سخت نیکو کرد: بسیار کار خوبی کرد / وی: مرجع آن بونصر است.

بسیار دعا کرد و گفت این صِلت، فخر است. پذیرفتم و بازدادم که مرا به کار نیست و قیامت سخت نزدیک است، حساب این نتوانم داد و نگویم که مرا سخت دربایست نیست؛ امّا چون به آنچه دارم و اندک است، قانعم، وِزر و وَبالِ این، چه به کار آید.

قلمرو زبانی: صلت: انعام، جایزه، پاداش / فخر: مایۀ افتخار / بازدادن: پس دادن / سخت: بسیار / دربایست: نیاز، ضرورت / وزر: گناه / وبال: سختی و عذاب، گناه / چه به کار آید: پرسش انکاری

بونصر گفت سُبحانَ الله! زَری که سلطان محمود به غَزو از بتخانه‌ها به شمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیرالمؤمنین می‌روا دارد ستدن، آن، قاضی همی‌نستاند.

گفت: زندگانیِ خداوند دراز باد؛ حالِ خلیفه دیگر است که او خداوندِ ولایت است و خواجه با امیر محمود به غزوها بوده است و من نبوده ام و بر من پوشیده است که آن غَزوها بر طریقِ سنّتِ مصطفی هست یا نه. من این نپذیرم و درعهدۀ این نشوم.

قلمرو زبانی: سُبحانَ الله: پاک و منزه است خدا (برای بیان شگفتی به کار می‌رود؛ معادل «شگفتا» / غزو: جنگ / بتان: بت‌ها / امیرالمؤمنین: خلیفه / سنت: شیوه، روش / امیرالمؤمنین: منظور القائم بامرالله خلیفه عباس است / ستدن: ستاندن، دریافت کردن (بن ماضی: ستاند/ ستد، بن مضارع: ستان) / روا داشتن: جایز دانستن / می‌روا دارد ستدن: گرفتنش را جایز می‌شمارد / خداوند: سرور؛ منظور از خداوند، خواجه عمید، بونصر مشکان است / باد: باشد، فعل دعایی (بُوَد← بُواد← باد) / ولایت: استان / خداوند ولایات: صاحب همه سرزمین‌های اسلامی / خواجه: آقا (منظور بونصرمشکان است)/ طریق: روش / سنّت: آیین / درعهدۀ این نشوم: مسئولیتش را نمی‌پذیرم. / قلمرو ادبی: به شمشیر: مجاز از «جنگ»

گفت: اگر تو نپذیری، به شاگردانِ خویش و به مُستَحِقّان و درویشان ده.

قلمرو زبانی: درویش: گدا، تنگدست

گفت: «من هیچ مُستَحِق نشناسم در بُست که زَر به ایشان توان داد و مرا چه افتاده است که زَر کسی دیگر برد و شمارِ آن به قیامت مرا باید داد؟! به هیچ حال، این عهده قبول نکنم.»

قلمرو زبانی: مستحق: نیازمند / بُست: نام شهری در افغانستان / شمار: حساب و کتاب / عهده: مسئولیت

بونصر پسرش را گفت: «تو از آنِ خویش بستان.»

قلمرو زبانی: «را»:‌ حرف اضافه به معنای «به» / از آنِ: مالِ

گفت: «زندگانیِ خواجه عَمید دراز باد؛ علیٰ ایَّ حال، من نیز فرزندِ این پدرم که این سخن گفت و علم از وی آموخته ام و اگر وی را یک روز دیده بودمی و احوال و عادات وی بدانسته، واجب کردی که در مدّتِ عمر پیرویِ او کردمی؛ پس، چه جایِ آن که سال‌ها دیده ام و من هم از آن حساب و توقّف و پرسشِ قیامت بترسم که وی می‌ترسد و آنچه دارم از اندک‌مایه حُطامِ دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجتمند نیستم.»

قلمرو زبانی: خواجه: سرور، آقا / عمید: مهتر و رئیس؛ منظور بونصر مشکان است (رئیس دیوان رسائل) / باد: باشد، فعل دعایی (بُوَد← بُواد← باد) / علی اَیّ ِحال: به هر حال / توقّف: بازداشت / حطام دنیا: مال اندک دنیا / کفایت: کافی.

بونصر گفت: «للهِ ِدَرُّکُما؛ بزرگا که شما دو تنید!» و بگریست و ایشان را بازگردانید و باقیِ روز اندیشه مند بود و از این یاد می‌کرد.

قلمرو زبانی: للهِ ِدَرُّکُما: خدا شما را خیر بسیار دهاد! / الف در «بزرگا»: الف کثرت و افزونی است / گریستن: گریه کرد (بن ماضی: گریست، بن مضارع: گری) / اندیشه‌مند: متفکّر.

و دیگر روز، رُقعتی نبشت به امیر و حال باز نمود و زَر باز فرستاد.

قلمرو زبانی: رُقعت: خردنامه، نامۀ کوتاه، رقعه، یادداشت / نبشت: نوشت / حال: ماجرا / بازنمود: شرح کرد / زر: طلا / بازفرستاد: پس فرستاد.

قلمرو زبانی

۱) از متن درس، با توجّه به رابطه معنایی تناسب واژه‌های مناسب انتخاب کنید و در جاهای خالی قرار دهید.

 خیلتاش / حشم / ندیم                                                         رُقعت / توقیع / نبشت

۲) معادل معنایی فعل‌های زیر را از متن درس بیابید و بنویسید.

فرمان داد: مثال داد                                سوار اسب شد: برنشست                    اجازه حضور داده شود: بار داده آید

۳) کاربرد معنایی واژه محجوب را در عبارت زیر بررسی کنید.

محجوب گشت از مردمان، مگر از اطبّا و…  (پنهان)

مردی محجوب بود و دیده و دلش از گناه به دور.    (باحیا)

۴) به دو جمله زیر و تفاوت آنها توجّه کنید:

الف) مریم کتاب می‌خواند.                                                   ب) کتاب خوانده می‌شود.

فعل جمله «الف» به نهاد و فعل جمله «ب» به نهادی که قبلا مفعول بوده است، نسبت داده شده است. فعل جمله «الف» را معلوم و فعل جمله دوم را مجهول می‌نامیم.

با دقّت در جدول زیر، با ساخت و شیوه مجهول کردن جمله معلوم آشنا می‌شویم:

ساختنهادمفعولفعل
معلوممریمکتابمی‌خواند
مجهولکتابخوانده می‌شود
معلوممریمکتابخواهد خواند
مجهولکتابخوانده خواهد شد

همان طور که می‌بینید در مجهول ساختن جمله معلوم:

الف) نهاد جمله معلوم را حذف می‌کنیم؛                                      ب) مفعول جمله معلوم را در جایگاه نهاد قرار می‌دهیم؛

پ) فعل اصلی جمله را به شکل« بن ماضی + ه/ ـه » می‌نویسیم؛ سپس، از «شدن»، فعلی متناسب با زمان فعل اصلی می‌آوریم.

ت) در مرحله آخر، شناسه فعل را با نهاد جدید، از نظر شمار (مفرد یا جمع) مطابقت می‌دهیم.

امروزه، فعل مجهول به کمک مصدر« شدن» ساخته می‌شود؛ اما در گذشته با فعل‌های دیگری، مانند «آمدن» و «گشتن» نیز ساخته می‌شد. 

اکنون از متن درس، نمونه‌هایی از فعل مجهول بیابید و معادل امروزی آنها را بنویسید.

در این دو سه روز، بار داده آید. (بار داده شود) / پیغامی ست سویِ بونصر در بابی، تا داده آید. (داده شود) / و نامه نبشته آمد. (نوشته شد)

زمان های پرکاربرد
فعل از نظر زمان
قلمرو ادبی

۱) دو نمونه از ویژگی‌های نثر متن درس را بیابید. – کوتاهی جمله‌ها؛ گیرایی و زیبایی جمله‌ها /

۲) در عبارت‌های زیر «مجاز»ها را بیابید و مفهوم آن را بنویسید.

الف) به کرانِ آب فرود آمدند و خیمه‌ها زده بودند. (آب: مجاز از رودخانه)

ب) زَری که سلطان محمود به غزو از بتخانه‌ها به شمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرد. (شمشیر: مجاز از جنگ)

قلمرو فکری

۱) معنی و مفهوم  عبارت‌های زیر را به نثر روان بنویسید.

امیر از آن جهان آمده به خیمه فرود آمد و جامه بگردانید.  (پادشاه که تا لب گور رفته بود در خیمه رفت و لباس خود را عوض کرد.)

۲) با توجّه به عبارت، «این مردِ بزرگ و دبیرِ کافی، به نشاط قلم درنهاد.»:

الف) مقصود از «این مرد» چه کسی است؟ – بونصر مشکان، استاد بیهقی

ب) «دبیرِ کافی» به چه معناست؟ – نویسنده شایسته و باکفایت

۳) گوینده عبارت زیر، از کدام  فضیلت‌های اخلاقی  برخوردار است؟

«آن چه دارم از حُطامِ دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجتمند نیست.» (کسی که دلبستگی به مال دنیا ندارد و وارسته است.)

۴) درباره مناسبت مفهومی بیت زیر، و متن درس توضیح دهید؟

حساب خود اینجا کن، آسوده دل شو /  میفکن به روز جزا کار خود را  (صائب تبریزی)

بازگردانی: در این جهان حساب و کتاب پس بده و آسوده دل باش و نگرانی نداشته باش. به رستاخیز کار خودت را نینداز. بیت بالا و متن «، حساب این نتوانم داد و نگویم که مرا سخت دربایست نیست؛ …» هر دو اشاره به این دارد که آدمی باید پیش از مرگ به حساب کردارهای خود برسید و آخرت خود را به دنیا نفروشد.

گزاردن گذاشتن گذشتن
saeedjafari
jafarisaeed

زاغ و کبک

۱- زاغی از آنجا که فراغی گزید/ رخت خود از باغ به راغی کشید

قلمرو زبانی: فراغ: آسایش، آسودگی (هم آوا؛ فراق: جدایی) / گزیدن: انتخاب کردن (بن ماضی: گزید، بن مضارع: گزین) / راغ: صحرا، دامنه سبز کوه / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن / زاغ، راغ، باغ: جناس ناهمسان / فراغ، راغ: جناس ناهمسان / رخت: توشه، اسباب و اثاثیه / رخت کشیدن: کنایه از کوچ کردن / واج آرایی: «غ» / تشخیص.

بازگردانی: زاغی که در فکر آسایش و راحتی بود، بر آن شد که از باغ به صحرا برود.

زاغ و کبک

پیام: کوچ

۲- دید یکی عرصه به دامان کوه/ عرضه ده مخزن پنهان کوه

قلمرو زبانی: عرصه: میدان، زمین، پهنه / دامان: دامنه / عرضه ده: ارائه دهنده، نمایانگر / مخزن: گنجینه / قلمرو ادبی: عرصه، عرضه: جناس ناهمسان / مخزن: استعاره از گل‌ها و گیاهان

بازگردانی: زمینی را در دامنه کوه دید که گلها و گیاهانی داشت که مانند گنجینه و اسرار کوه بودند.

پیام: زیبایی و سرسبزی دامنه کوه

۳- نادره کبکی به جمال تمام / شاهد آن روضه فیروزه فام

قلمرو زبانی: نادره. کمیاب / جمال: زیبایی / شاهد: زیبارو / روضه: باغ، گلزار / فام: رنگ / فیروزه فام: به رنگ فیروزه، فیروزه رنگ/ قلمرو ادبی: فیروزه فام: کنایه از سرسبز/

بازگردانی: کبک بسیار زیبایی در آنجا بود که زیباروی آن باغ سرسبز به شمار می‌رفت.

پیام: زیبایی کبک

۴- هم حرکاتش متناسب به هم / هم خطواتش متقارب به هم

قلمرو زبانی: متناسب: هماهنگ / خطوات: ج خطوه، گام‌ها، قدم ها /  متقارب: نزدیک به هم، در کنار هم / قلمرو ادبی: ترصیع (انسانی) / واج آرایی: «م» / واژه آرایی «هم»

بازگردانی: هم حرکاتش موزون وهماهنگ بود هم گامهایش نزدیک به هم و زیبا.

پیام: تناسب رفتار

۵- زاغ چو دید آن ره و رفتار را / وان روش و جنبش هموار را

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / ره و رفتار: راه رفتن و حرکت کردن / روش: راه رفتن، شیوه / جنبش: حرکت / این بیت و بیت پسین موقوف المعنی اند./ قلمرو ادبی: قافیه: رفتار، هموار / ردیف: را

بازگردانی: زاغ هنگامی‌که راه رفتن و شیوه زیبا و هماهنگ کبک را دید،

۶- بازکشید از روش خویش پای/ در پی او کرد به تقلید جای

قلمرو زبانی: در پی: به دنبال / تقلید: پیروی /قلمرو ادبی: پای کشیدن از: کنایه از دست کشیدن، رها کردن / پای، جای: جناس ناهمسان.

بازگردانی: زاغ از رفتار خود دست کشید و از کبک تقلید کرد.

پیام: تقلید نا درخور

۷- بر قدم او قدمی می‌کشید / وز قلم او رقمی می‌کشید

قلمرو زبانی: رقم: خط / قلمرو ادبی: می‌کشید: جناس (کشیدن نخست: برداشتن، کشیدن دوم: نقاشی کردن)/  قدم، قلم: جناس ناهمسان / قلم، رقم: تناسب / واج آرایی: ق، م /واژه آرایی: قدم /قلم: مجاز از نوشته / رقمی کشید: نوشتن، نگاشتن /از قلم او رقمی کشیدن: کنایه از پیروی کردن / ترصیع (انسانی)

بازگردانی: زاغ مانند کبک گام می‌نهاد و از روی نوشته او نقاشی می‌کرد (از او پیروی می‌کرد).

پیام: تقلید

۸- در پی اش القصه در آن مرغزار / رفت بر این قاعده روزی سه چار

قلمرو زبانی: القصه، خلاصه / مرغزار: جای روییدن مرغ، سبزه زار، زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است. / قاعده: روش / قلمرو ادبی:

بازگردانی: خلاصه چند روز به این شیوه در آن چمنزار از کبک پیروی کرد.

پیام: پیروی از کبک

۹- عاقبت از خامی خود سوخته / رهرَوِی کبک نیاموخته

قلمرو زبانی: خامی: کنابه از ناپختگی، کم تجربگی / قلمرو ادبی: سوختن: کنایه از زیان دیدن / رهروی: راه رفتن

بازگردانی: سرانجام زاغ به خاطره بی تجربگی اش، زیان دید و راه رفتن کبک را نیز نیاموخت.

پیام: پایان تقلید نامناسب

۱۰- کرد فرامش ره و رفتار خویش / ماند غرامت زده از کار خویش

قلمرو زبانی: فرامش: فراموش / ره و رفتار: راه رفتن و حرکت کردن / غرامت زده: تاوان زده، کسی که غرامت کشد، پشیمان / قلمرو ادبی: واژه آرایی: خویش

بازگردانی: زاغ رفتار و روش خود را نیز فراموش کرد و به خاطر تقلید نابجایش زیان دید.

پیام: زیان دیدن به خاطر تقلید نابجا

تحفه الأحرار، جامی

درک و دریافت

۱) این سروده را از دید لحن و آهنگ خوانش بررسی نمایید. – لحن این سروده باید داستانی و آموزشی باشد.

۲) با توجّه به قلمرو فکری شعر، درباره ریشه های پیامدهای تقلیدِ نابه جا و کورکورانه، گفت و گو کنید. – تقلید نابجا و نامناسب سبب می شود که آدمی زیان ببیند و هدفهای خود دور بیفتد.

قالب پی دی اف قاضی بست و زاغ و کبک
ویدئوی درس دوم فارسی یازدهم بخش ۱ (قاضی بست)
ویدئوی درس دوم فارسی یازدهم بخش ۲ (قاضی بست، زاغ و کبک)