بایگانی برچسب: s

آموزه هفتم: آداب نیکان

آورده­ اند که شیخ جنید بغدادی از عارفان قرن سوم هجری از شهر بیرون رفت و مریدان از پی او ‌می‌رفتند. شیخ از احوال بهلول پرسید. مریدان گفتند: «او مرد دیوانه‌ای است و تو را با او چه کار؟» گفت: «او را طلب کنید که مرا با او کار است.» او را در صحرا یافتند و شیخ را پیش او بردند. شیخ سلام کرد؛ بهلول جواب سلام او را داد. فرمود: «تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد ‌می‌کنی؟» عرض کرد: «آری.» بهلول فرمود: «باری طعام خوردن خود را ‌می‌دانی؟» عرض کرد «اول بسم الله ‌می‌گویم از پیش خود ‌می‌خورم. لقمه کوچک بر‌می‌دارم.» بهلول برخاست و فرمود: «تو ‌می‌خواهی مرشد خلق باشی، در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی؟» و به راه خود رفت. پس مریدان شیخ را گفتند: «یا شیخ، این مرد دیوانه است.»

قلمرو زبانی: آورده­ اند: حکایت کرده‌اند / شیخ: پیر / مرید: شاگرد، سرسپرده / از پی: به دنبال / «را» در «تو را با او چه کار»: دارندگی / ارشاد: راهنمایی / فرمود: (بن ماضی: فرمود؛ بن مضارع: فرما) / باری: به هر روی / برخاستن: بلندشدن (بن ماضی: برخاست؛ بن مضارع: برخیز) (هم آوا: خواستن: طلبیدن)/ مرشد: هدایتکننده، راهنما / خلق: مردم / «را» در «شیخ را گفتند»: به معنای «به» / قلمرو ادبی:

بازگردانی: حکایت کرده‌اند که شیخ جنید بغدادی از عارفان قرن سوم هجری از شهر بیرون رفت و شاگردانش دنبال او ‌می‌رفتند. شیخ از احوال بهلول پرسید. شاگردانش گفتند: «او مرد دیوانه‌ای است و تو با او چه کار داری؟» گفت: «او را پیدا کنید که من با او کار دارم.» او را در صحرا یافتند و شیخ را پیش او بردند. شیخ سلام کرد؛ بهلول جواب سلام او را داد. فرمود: «تویی شیخ بغداد که مردم را راهنمایی ‌می‌کنی؟» عرض کرد: «آری.» بهلول فرمود: «خُب آداب غذا خوردن خود را ‌می‌دانی؟» عرض کرد «اول بسم الله ‌می‌گویم از جلوی خودم ‌می‌خورم. لقمه کوچک بر‌می‌دارم.» بهلول برخاست و فرمود: «تو ‌می‌خواهی راهنمای مردم باشی، در صورتی که هنوز آیین طعام خوردن خودت را نمی‌دانی؟» و به راه خود رفت. پس شاگردان به شیخ گفتند: «ای شیخ، این مرد دیوانه است.»

شیخ در پی او روان شد و گفت مرا با او کار است. چون بهلول به ویرانه‌ای رسید بازنشست. جنید به او رسید. بهلول پرسید: «آیا سخن گفتن خود را ‌می‌دانی؟» عرض کرد: «آری، به قدر ‌می‌گویم و بی موقع و بی حساب نمی‌گویم. به قدر فهم مستمعان می‌گویم و …» بهلول گفت: «چه جای طعام خوردن که سخن گفتن هم نمی‌دانی!» پس برخاست و برفت.

قلمرو زبانی: روان: رونده، جاری / بازنشست: نشست / قدر: اندازه (هم آوا: غدر: نابکاری، خیانت) / مستمع: شنونده / طعام: خوراک/ برخاست: بلند شد (بن ماضی: برخاست؛ بن مضارع: برخیز) / قلمرو ادبی:

بازگردانی: شیخ در پی او روان شد و گفت من با او کار دارم. هنگامی که بهلول به ویرانه‌ای رسید نشست. جنید به او رسید. بهلول پرسید: «آیا ‌می‌دانی چگونه سخن بگویی؟» عرض کرد: «آری، به اندازه ‌می‌گویم و بی موقع و بی‌حساب سخن نمی‌گویم. به اندازه فهم شنوندگان می‌گویم و …» بهلول گفت: «چه جای غذاخوردن که سخن گفتن هم بلد نیستی!» پس بلند شد و رفت.

جنید باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت: «تو از من چه ‌می‌خواهی؛ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی! باری آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟» عرض کرد: آری می‌دانم. پس آنچه آداب خوابیدن بود که از حضرت رسول رسیده بود، بیان کرد. بهلول گفت: «فهمیدم که آداب خوابیدن هم نمی‌دانی.» خواست برخیزد. جنید دامنش بگرفت و گفت: «من نمی‌دانم تو از بهر خدا مرا بیاموز.» گفت: «تو دعوی دانایی می­کردی؛ اکنون که به نادانی خود معترف شدی، تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این‌ گونه آداب به جای بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. در سخن گفتن نیز باید اول دل پاک باشد و نیّت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدا باشد وگرنه سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در آداب خواب، اصل این است که در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد و در ذکر حق باشی تا به خواب روی.» جنید دست بهلول را  بوسید و او را دعا کرد.

قلمرو زبانی: خواستن: طلبیدن / باری: به هر صورت / آداب: مراسم / برخاستن: بلندشدن (بن ماضی: برخاست؛ بن مضارع: برخیز) (هم آوا: خواستن: طلبیدن) / از بهر: برای / آموختن را: یاد دادن (بن ماضی: آموخت؛ بن مضارع: آموز)/ «را» در «مرا»: به معنای «به» / دعوی: ادّعا / معترف شدن: اعتراف کردن / باید: «فعل» به معنای لازم است. (بن ماضی: بایست؛ بن مضارع: بای) / حرام را: برای کار حرام/  رضا: خرسندی / خاموشی: سکوت / بغض: کینه، دشمنی / حسد: رشک / ذکر: یادکرد / دعا کرد: از خدا چیزی برای او طلبید / قلمرو ادبی: صد: مجاز از بسیار

جامع التمثیل؛ محمّد حبله رودی 
saeedjafari
jafarisaeed

انسان، فناوری، اخلاق

علم و دانش و دستاوردهای جدید علمی پیوسته چهره جهان و چگونگی زیست انسان را دگرگون می­سازد. بشر به کمک عقل و استعداد خدادادی خویش تلاش می‌کند تا ابزاری پدید آورد که رنج زندگی را کم کند و بر آسایش آن بیفزاید.

روزگاری چرتکه، چاپار، پیک، پرنده نامه­رسان و اسطرلاب در جامعه و محیط زندگی اجتماعی نقش داشتند. امروزه این ابزارها کارایی ندارند. اکنون عصر چیرگی ماشین و رایانه و به طور کلی روزگار تسلط دستاوردهای علمی و فناورانه بر تار و پود زندگی بشر است.

انسان موجودی اجتماعی است و هر جامعه‌ای در سرزمین ویژه‌ای، دین، زبان، اخلاق و آداب و هنجارهای فرهنگی و سنت­های اقتصادی باورها و ارزش­های خاصّی دارد. افراد جامع در برخوردها و داد و ستدها پایبند به آن اعتقادات و هنجارهای اخلاقی و آداب اجتماعی‌اند.

قلمرو زبانی: دستاورد: نتیجه، پیامد / زیست: حیات / خدادادی: خدابخشیده / افزودن: اضافه کردن (بن ماضی: افزود؛ بن مضارع: افزا)/ چرتکه: ابزاری برای جمع و تفریق / چاپار: پست / پیک: نامه‌بر/ اسطرلاب: ستاره یاب، ابزاری برای بررسی وضع ستارگان / کارایی: سودمندی، بهره وری، بازده / ماشین: دستگاه / فناورانه: مربوط به تکنولوژی / آداب: آیین / هنجار: قانون / سنّت­: رسم / خاص: ویژه / دادوستد: خرید و فروش / پایبند: متعهد/ قلمرو ادبی: چهره جهان: اضافه استعاری (جهان مانند انسانی است که چهره دارد.)/ تار و پود زندگی: اضافه استعاری (زندگی مانند قالی زیبایی است که تار و پود دارد.)

خانواده کوچکترین بخش اجتماع است و برای خود هنجار و حریم و قانون و آدابی دارد. اهل هر خانواده متناسب با آن آداب و معیارهای اخلاقی تربیت می­شوند و حریم و حرمت یکدیگر و اجتماع را پاس می­دارند. هر کس به آسانی نمی­تواند حصار خانواده را فروبریزد و وارد فضای پاک و امن آن بشود.

یکی از آسیب­های جدی جامعه ماشینی و آراسته به علم و فن، استفاده نابجا و نسنجیده از امکاناتی است که فراهم آمده است. گویی هر یک ابزاری شده‌اند تا ما را از هویّت اصلی خویش دور سازند. شکستن شکوه و حرمت انسانی و کم رنگ شدن آداب و اخلاق، رهاورد تمدّن ماشینی و علم­زده غرب است.

رایانه، اینترنت، تلفن همراه و دیگر تولیدات علمی از مظاهر آفرینشگری انسان، این بنده ضعیف خداوند است. اینترنت پنجره‌ای است رو به جهان بیرون، پنجره­های باز به هر سمت و سو که ممکن است منظره­ای سرسبز و روح­انگیز از جلوه جمال پروردگار را نشان دهد یا فضایی طوفان­خیز و پر گل و لای را پیش چشم آورد و بوی ناخوش آن فضای ذهن شما را فرابگیرد.

قلمرو زبانی: حریم: محدوده، حیطه، قلمرو / حرمت: ارجمندی / پاس داشتن: پاسبانی کردن / حصار: پرچین، دیوار / آراسته: نظم یافته / نابجا: نادرست و بی جا / نسنجیده: نااندیشیده / هویت: چِبود، چیستی / شکوه: عظمت / رهاورد: ارمغان، سوغات / علم­زده: بهره نادرست از دانش برده / مظاهر: نمود، نشانه / آفرینشگری: خلاقیت / جلوه: خودنمایی / جمال: زیبایی / قلمرو ادبی: حصار خانواده: اضافه استعاری (خانواده مانند کاخی است که حصار دارد.)/ اینترنت پنجره‌ای است: تشبیه (اینترنت مانند پنجره‌ای است)

علم و فن و همه آنچه از رهاورد دانش بشری پدید می­ آیند، زمانی مفیدند که در راه خدمت به پیشرفت خلق خدا به کار گرفته شوند و انسان را در مسیر کمال و رسیدن به اخلاق متعالی کمک کنند، وگرنه ابزاری برای به پوچی و نابودی کشاندن بشر به شمار می­آیند و سبب غفلت و اسارت انسان می­شوند.

امروزه که دشمنان این ملت از راه این ابزارها جنگ نرم را بی‌هیاهو آغاز کرده‌اند تا غوغایی بیافرینند، اگر کاربران اینترنت و فناوری جدید به اخلاق علمی و فضایل انسانی آراسته نشوند و حریم قانون و دین و هنجارهای اخلاقی فرهنگی و آداب جوانمردی را رعایت نکنند، این ابزارها همچون بمب ویرانگری خواهند شد در هر خانواده؛ بنابراین اخلاق رایانه‌ای یا فناورانه بیانگر پایبندی ما به اخلاق فردی و ارزش­های اجتماعی و رعایت حقوق دیگران است.

قلمرو زبانی: رهاورد: ارمغان، سوغات / خلق: یاد دادن / مسیر: راه / کمال: کامل شدن / متعالی: والا / غفلت: نادانی / اسارت: بندگی / هیاهو: خروش، سروصدا / غوغایی: خروش، سروصدا / فضایل: ج فضیلت / آراستن: زینت دادن (بن ماضی: آراست؛ بن مضارع: آرا) / هنجار: قانون، قاعده/ قلمرو ادبی: جنگ نرم: حس آمیزی / همچون بمب ویرانگر: تشبیه

سعید جعفری

خودارزیابی

۱- سه درس که بهلول به جنید آموخت، چه بود؟ – آیین خوردن، سخن گفتن و خوابیدن را به جنید آموخت.

۲- در زندگی امروزی، چه آسیب‌هایی انسان را تهدید می کند؟ -یکی از آسیب­های جدی جامعه ماشینی و آراسته به علم و فن، استفاده نابجا و نسنجیده از امکاناتی است که فراهم آمده است.

۳- به نظر شما بهترین زمان سخن گفتن و بهترین زمان سکوت و خاموشی، چه هنگامی است؟ – بهترین زمان سخن گفتن وقتی است که ما از موضوع آگاهی داشته باشیم و شنونده نیز آماده پذیرش باشد.

دانش زبانی: گروه اسمی

به جمله های زیر، توجّه کنید.

◙ مرد توانگر، ثروتش را به نیازمندان بخشید.

◙ محمّد، خانه جدیدش را ساخت.

◙ پسرک، شیرینی را به خواهر کوچکش داد.

اجزای جمله‌های بالا در جدول زیر آمده است.

نهادمفعولنشانه مفعولنشانه متمّممتمّمفعل
مرد توانگرثروتشرابهنیازمندانبخشید
محمّدخانه جدیدش     راساخت
پسرکشیرینیرابه     خواهر کوچکشداد
ساختار جمله

آموختیم که یکی از ارکان جمله، گروه اسمی است. گروه اسمی می­ تواند یک واژه یا بیشتر باشد. در جملات بالا برخی از اسم­ها که در جایگاه نهاد، مفعول و متمّم، به کار رفته‌اند، گسترش یافته‌اند. در جمله اوّل اسم «مرد» با واژه «توانگر» همراه شده است. مهم­ترین جزءِ گروه اسمی، «هسته» آن است. هسته گروه، همان اسمی است که واژه­ها یا بخش­های دیگر به آن افزوده می­شوند. در نمونه زیر، هسته، به خوبی نشان داده شده است.

گروه اسمی
گفت و گو

۱- درباره به کارگیری درست تلفن همراه و رایانه، گفت وگو کنید. – از این ابزار درست بهره ببریم. در مهمانی ها و کلاس درس یا نشست های همگانی با گوشی خود کار نکنیم مگر در هنگام ضرورت. عمر خود را با وبگردی و گردش بی‌هدف در تارنماها تباه نکنیم.

۲- دو متن درس هفتم را با هم مقایسه و تفاوت­ها و شباهت­های آنها را بیان کنید. – هر دو متن نثرند. یکی درباره آیین زندگی و دیگری درباره آیین استفاده از تلفن همراه، نوآوری و فناوری. متن نخست کهنه و قدیمی است. واژه‌ها و عبارت‌های کهن دارد؛ ولی متن دوم امروزی و به زبان معیار فارسی است. نثر نخست دارای واژه‌های عربی بیشتر و نثر امروز دارای واژه‌های فرنگی است.

فعّالیت‌های نوشتاری

۱- در متن درس، واژه­‌هایی را بیابید که در آنها یکی از حروف «ع، غ، ض، ذ» به کار رفته باشد؛ سپس معنای هر یک را بنویسید.بغدادی: اهل شهر بغداد؛ عارف: خداشناس؛ عرض کردن: گفتن؛ طعام: خوراک؛ بی‌موقع: بی‌وقت؛ حضرت: لقبی برای احترام است؛ معترف شدی: اعتراف کردی؛ فرع: غیر اصل؛ رضای خدا: خرسندی خدا؛ بغض: کینه، بد خواهی؛ ذکر: گفتن نام خدا در زیر لب؛ علمی: منسوب به علم؛ عقل: منطق، قوه تمییز انسان؛ استعداد: توانایی؛ جامعه: مجموعه‌ای که با هم زندگی می‌کنند؛ اجتماعی: جمعی؛ عصر: دوره؛ اعتقاد: باور؛ معیار: ملاک‌های ارزشیابی، سنجه؛ غرب: فرنگستان؛ فضا: هوا، جو؛ ذهن: خاطر، فکر؛ متعالی: والا؛ غفلت: ناآگاهی؛ غوغا: داد و فریاد؛ فضایل: برتری‌ها، خوبی‌ها؛ دعوی: ادعا کردن؛ دعا کرد: از خدا چیزی طلبید

۲- در متن زیر، گروه‌های اسمی را بیابید و هسته هر یک را مشخص کنید.

انسان، موجودی اجتماعی است و جامعه، هنجارهای فرهنگی، سنّت های اعتقادی و ارزش های خاصی دارد.

گروه‌های اسمی: انسان؛ هسته / موجودی اجتماعی؛ موجود: هسته / جامعه؛ هسته / هنجارهای فرهنگی؛ هنجار: هسته / سنّت‌های اعتقادی؛ سنت: هسته / ارزش‌های خاصی؛ ارزش: هسته

۳- برای خواندن درست و مناسب متن «آداب نیکان» چه لحنی را باید برگزید؟ – برای متن نخست لحن داستانی مناسب است. خواندن این گونه متن­ها معمولاً با آهنگ نرم و کشش آوایی همراه است و برای دومی، لحن گزارشی.

در برخی از واژه ها، نشانه مد (~) به کار می رود؛ مانند «درآمد، آداب، الآن، قرآن، خوش آواز». این واژه ها و مشابه آنها را باید شناخت و به کاربرد نشانه «~» در آنها توجّه داشت. به کار نبردن نشانه «مد» در این گونه واژه ها، ابهام و اشکال ایجاد می کند؛ مانند:

مآل اندیش (عاقبت اندیش) ← مال اندیش (ثروت دوست)

در دسته ای دیگر از واژه ها نیز از گذاشتن نشانه «مد» بر روی آنها باید پرهیز کرد؛ مانند:

فرایند (فرآیند)  – پیشامد (پیش آمد)

دلارام (دلآرام) – همایش (همآیش)

حکایت: خودشناسی

وقتی جولاهه‌ای به وزارت رسیده بود. هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و در خانه باز کردی و تنها در آنجا شدی و ساعتی در آنجا بودی.

قلمرو زبانی: جولاهه‌: بافنده / وزارت: وزیری / بامداد: صبح / برخاستن: بلندشدن (بن ماضی: برخاست؛ بن مضارع: برخیز) (هم آوا: خواستن: طلبیدن) / برداشتی: برمی داشت / خانه: اتاق / شدی: می­رفت (بن ماضی: شد؛ بن مضارع: شو)/ بودی: می بود(بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو)  / قلمرو ادبی:

بازگردانی: زمانی بافنده‌ای به مقام وزیری رسیده بود. هر روز صبح زود از خواب بیدار می‌شد و کلید برمی‌داشت و در اتاقی را باز می‌کرد و ساعتی را تنها آنجا می‌ماند.

پس برون آمدی و به نزدیک امیر رفتی. امیر را خبر دادند که او چه می‌کند. امیر را خاطر به آن شد تا در آن خانه چیست؟

قلمرو زبانی: برون: بیرون / نزدیک: نزد / امیر: فرمانروا / خاطر به آن شد: ذهنش مشغول شد / قلمرو ادبی:

بازگردانی: سپس بیرون می‌آمد و نزد پادشاه می‌رفت. به پادشاه خبر دادند که وزیر این کار را انجام می‌دهد. ذهن پادشاه مشغول شد که چرا این کار را انجام می‌دهد و در آن اتاق چیست؟

روزی ناگاه از پس وزیر بدان خانه در شد. گودالی دید که در آن خانه چنان‌که جولاهگان را باشد. وزیر را دید پای بدان گودال فرو کرده.

قلمرو زبانی: از پس: عقب / درشد: درون رفت / «را» در «جولاهگان را باشد»: دارندگی / قلمرو ادبی:

بازگردانی: ناگهان روزی پادشاه به دنبال وزیر درون آن اتاق رفت. گودالی را در آن اتاق دید که برای بافندگی بود. وزیر را دید پایش را درون گودال فروکرده است.

امیر او را گفت که این چیست؟ وزیر گفت یا امیر، این همه دولت که مرا هست، همه از امیر است. هر روز زندگی گذشته خود را به یاد می‌آورم، تا خود به غلط نیفتم.

قلمرو زبانی: «را» در « او را گفت»: به معنای «به» / دولت: خوشبختی / «را» در « مرا هست »: دارندگی / به غلط افتادن: دچار اشتباه شدن / قلمرو ادبی:

بازگردانی: پادشاه به او گفت این چیست و چرا این کار را انجام می‌دهی؟ وزیر گفت: این مقامی که اکنون برای من است همه از پادشاهی چون شما است. من هر روز گذشته خودم را به یاد می‌آورم تا به اشتباه نیفتم و راه نادرستی را در پیش نگیرم.

امیر انگشتری از انگشت بیرون کرد و گفت بگیر و در انگشت کن. تاکنون وزیر بودی، اکنون امیری!

قلمرو زبانی: انگشتری: انگشتر/ قلمرو ادبی:

بازگردانی: پادشاه انگشترش را از انگشت بیرون آورد و گفت این را بگیر و در انگشت خود فرو کن. تاکنون وزیر بودی اکنون پادشاهی.

اسرار التّوحید، محمّد بن منوّر

آموزه دهم: دریادلان صف شکن

مقصود از «ادبیات انقلاب اسلامی»، سروده‌ها و نوشته‌هایی هستند که از سال ۱۳۵۷ تاکنون آفریده شده اند و درونمایۀ آنها از فرهنگ اسلامی، قیام امام حسین (ع)، اندیشه‌های امام خمینی(ره) و فضای فرهنگی، معنوی و شور و نشاط انقلابی جامعه، تأثیر پذیرفته است.

این گونه آثار، تصویری از تحوّلات فکری – فرهنگی جامعه معاصر را به دست می‌دهند. نمونه‌های شعر و نثری که در این فصل می‌خوانیم، فضای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و منشِ انقلابی جامعه ایرانِ پس از انقلاب اسلامی را وصف می‌کنند.

قلمرو زبانی: درونمایۀ: محتوا / منش: خوی، شخصیت

● مقصود از «ادبیات انقلاب اسلامی» چیست؟ – مقصود، سروده‌ها و نوشته‌هایی هستند که از سال ۱۳۵۷ تاکنون آفریده شده اند و درونمایۀ آنها از فرهنگ اسلامی، قیام امام حسین (ع)، اندیشه‌های امام خمینی(ره) و فضای فرهنگی، معنوی و شور و نشاط انقلابی جامعه، تأثیر پذیرفته است.

قلمرو زبانی: گویی: پنداری / تقدیر: سرنوشت / مگر: آیا / مگر به راستی جز این است؟: پرسش انکاری / مشیت: اراده، خواست خدای تعالی / باری: آفریدگار / تعالی: والا؛ بزرگ / باری تعالی: خداوند بزرگ / حاشیه: کناره؛ ساحل / گرد آمدن: جمع شدن/ تاختن: حمله کردن(بن ماضی: تاخت، بن مضارع: تاز) / قلمرو ادبی: تقدیر جاری می‌گردد: استعاره پنهان (تقدیر مانند آب جاری می‌گردد)/ فردا: مجاز از آینده / قلب دشمن: اضافه استعاری

قلمرو زبانی: زائر: زیارت کننده / وسواس: دودلی / کاویدن: کندن و جستن (بن ماضی: کاوید؛ بن مضارع: کاو) / حق الله: حقوق خداوند / حق الناس: حقوق مردم / قلمرو ادبی: گذشتۀ خویش را با وسواس یک قاضی می‌کاوند: تشبیه / سراپا: مجاز از همه وجود / دلت می‌لرزد: کنایه از ترسیدن

قلمرو زبانی: راست و ریس کردن: آماده و مهیا کردن / سکّان: ابزاری در دنباله کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر/ سکّان دار: راننده کشتی، کشتی ران / وارسی کردن: گشتن / ماسک: روبند؛ پنام / خطوط: ج خط؛ مرز / خطّ مقدّم: جلوترین منطقه درگیری با دشمن / تکلف: رنج بر خود نهادن، خودنمایی و تجمّل / بی تکلّف: بی ریا، صمیمی / متواضع: فروتن/ گویی: پنداری / اشیا: ج شیء، چیزها / خلقت: آفرینش / قلمرو ادبی: اشیا گنجینه‌هایی از رازهای شگفت خلقت هستند: تشبیه

قلمرو زبانی: ولی امر: ولی فقیه /  طلبه: دانشجوی دینی؛ در عربی جمع است؛ ولی در فارسی معنای مفرد می‌دهد. / لبنیات: فرآورده‌های شیری / قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: سوله: ساختمان فلزی با سقف بلند که بیشتر به عنوان انبار و کارگاه از آن استفاده می‌شود./ گُردان: یگان نظامی که شامل سه گروهان است / عملیات: فعالیت‌های نظامی / صف شکن: بر هم زننده صف دشمن / رُعب: ترس، دلهره، هراس / قوه الهی: نیروی الهی / یارا: جرأت / ایستایی: مقاومت / تجلّی: جلوه گری، پدیدار شدن چیزی درخشان مانند نور، روشنی / بدر: یکی از جنگهای پیامبر / حُنین: نام نبردی است در منطقه حنین (بین مکّه و طائف) که میان مسلمانان و کافران پس از فتح مکّه روی داد. / قلمرو ادبی: دریادل: تشبیه؛ دلی که مانند دریاست / دل شیطان را می‌لرزانند: کنایه از اینکه او را می‌ترساند / اینجا آیینه تجلّی: تشبیه / بدر و حُنین و عاشورا: تلمیح

قلمرو زبانی: آکنده: پر / خطوط فروریخت: خطوط دفاعی دشمن شکست / مرضیه: کسی که خدا از او خرسند است / خط را گشودند: خط دشمن را شکستند / خیل: گروه/ تازه نفس: کسی که خسته نیست و تازه کاری را آغاز کرده است./ فتوحات: پیروزی‌ها / خط شکن‌: صف شکن/ تواضع: فروتنی / غرور: خودبینی / سردمداران: سردسته، رئیس / نِسیان: فراموشی / غفلت: بی خبری / قلمرو ادبی: آفتاب فتح: اضافه تشبیهی / آسمانِ سینه مؤمنین: اضافه تشبیهی / به آب زدند: «آب» مجاز از رود / به آب زدند: کنایه از اینکه در رود رفتن

قلمرو زبانی: جزر: آبکاست / مَدّ: آبخاست / خور: زمین پست، شاخه‌ای از دریا مانند خورموسی و خورمیناب. / نفوس: جِ نفْس، خود / جنود: ج جُند، سربازان، لشکریان، سپاهیان / متّکی: تکیه کننده / اسوه: پیشوا، سرمشق، نمونه پیروی / تمثیل: نماد/ باک: ترس / مبادا: نباشد [فعل دعایی؛ بود← بواد← باد← مباد← مبادا] / قلمرو ادبی: جزر، مَدّ: تضاد / همچون وجدان جمع: تشبیه / نفوس: مجازا انسان‌ها، موجودات زنده / فضای نفوس را با یاد خدا معطرّ می‌کند: استعاره پنهان / ماشین: استعاره از جنگ افزارهای پیچیده / معرکه قلوب مجاهدان: اضافه تشبیهی/ آرامشی حکومت دارد: استعاره پنهان / در معرکه قلوب … است: تلمیح به «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» [هان، دل ها با یاد خدا آرامش می‌گیرد.]/ عبّاس بن علی: تلمیح

قلمرو زبانی: بولدوزرچی: راننده بولدوزر / خاکریز: پشته خاک / مظهر: نماد / فقر مخلوق: تهیدستی آفریده / غَنا: توانگری، بی نیازی (غِنا: آواز خوش) / خالق: آفریدگار / مراتب: ج مرتبه / قُرب: نزدیکی / عَلمَ: پرچم / قلمرو ادبی: دشمن، برده ماشین است: تشبیه؛ استعاره پنهان / کوهی از آهن: استعاره از بولدوزر؛ اغراق / کوهی از خاک: اغراق / چه انُسی با خاک گرفته اند: استعاره پنهان؛ کنایه از اینکه ایشان خاکسار و فروتن اند. / بر شانه پهنشان بوسه بزن: کنایه از اینکه ایشان را آزرم بدار / تا با خاک انُس نگیری، راهی به مراتبِ قُرب نداری: کنایه از اینکه تا فروتن نشوی و خود را نشکنی نمی توانی به خداوند نزدیک شوی. / عَلمَ دار: کنایه از پیشرو

سعیدجعفری
جعفری سعید

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

شعر و نثر/ زائران کربلا / خطوط مقدّم / بی تکلّف و متواضع / رُعب و وحشت / دعای فَرَج و توسّل / زهرای مرضیه / نِسیان و غفلت / مظهر فقرِ مخلوق / غَنای خالق

۲- مترادف واژه‌های زیر را از متن درس بیابید.

فراموشی: نسیان ■ بی ریا و صمیمی: بی تکلف

الف) خطوط دفاعی دشمن یکسره فروریخت. (جمله ساده)

ب) آنها تاریخ آینده بشریت را می‌سازند و آینده بشریت، آینده الهی است.

پ) اینها دریادلان صف شکنی هستند که دل شیطان را از رُعب و وحشت می‌لرزانند. (جمله مرکب)

به جمله «الف» که یک فعل دارد «ساده» می‌گویند.

در نمونه دوم، دو جمله به کمک حرف پیوند «و» در کنار هم قرار گرفته اند؛ مهمترین و پرکاربردترین پیوند هم پایه ساز در زبان فارسی است؛ بدین معنا که اگر میان دو جمله بیاید، آنها را در یک ویژگی هم پایه می‌سازد؛ مثل کارکرد آن در نمونه «ب» همان طور که می‌بینید «و» دو جمله ساده را به هم پیوند داده و آنها را از نظر مستقل بودن هم پایه قرار داده است.

پیوندهای هم پایه ساز عبارت اند از: «و، امّا، ولی، یا»

جمله «پ» شامل دو جمله است که از نظر معنایی به یکدیگر وابسته اند؛ به طوری که یکی  از جمله‌ها بدون دیگری ناقص است؛ به همین دلیل جمله «پ» را جمله مرکب می‌نامیم.

حرف «که» پیوند وابسته ساز است و جمله دوم را به جمله وابسته تبدیل کرده است.

جمله مرکّب، معمولاً از یک جمله پایه (هسته) و یک یا چند جمله پیرو (وابسته) تشکیل می‌شود. بخشی که پیوند وابسته ساز ندارد «پایه» است.

پیوندهای وابسته ساز عبارت اند از: «که، تا، چون، اگر، زیرا، به طوری که، هنگامی که و …»

جمله «پ» را از این دید بررسی می‌کنیم:

 جمله پایه یا هسته: اینها دریادلان صف شکنی هستند

جمله پیرو یا وابسته: که [پیوند وابسته ساز] دل شیطان را از رعب یا وحشت می‌لرزانند.

■ حال از متن درس برای هر یک از انواع جمله، نمونه‌ای بیابید و بنویسید.

تاریخ، مشیت باری تعالی است که از طریق انسان‌ها به انجام می‌رسد. (جمله مرکب)

بعضی  دیگر از بچه‌ها گوشۀ خلوتی یافته اند و گذشتۀ خویش را با وسواس یک قاضی می‌کاوند. (جمله ساده)

جمله مرکب
جمله مرکب و ساده
قلمرو ادبی

خواب مرداب: جانبخشی؛ اضافه استعاری / مرداب: نماد انسان های مرده دل و ناآگاه / مرداب خفته: جانبخشی / دشت شب: اضافه تشبیهی / شب: نماد نادانی و ستم

آفتاب فتح فتح: مشبه؛ آفتاب: مشبه به / آسمان سینه مؤمنین سینه مؤمنین: مشبه؛ آسمان: مشبه به

قلمرو فکری

– [هان، دل ها با یاد خدا آرامش می‌گیرد.] در معرکه قلوب مجاهدان خدا، آرامشی که حاصل ایمان است حکومت دارد.

قلمرو زبانی: مرداب: باتلاق، منجلاب / خفتن: خوابیدن (بن ماضی: خفت، بن مضارع: خسب)  / قلمرو ادبی: مرداب: نماد انسان های مرده دل و ناآگاه / خواب مرداب: جانبخشی؛ اضافه استعاری / مرداب خفته: جانبخشی / دشت شب: اضافه تشبیهی / شب: نماد نادانی و ستم

بازگردانی: من به خواب آن مردابی که آرام درون دشت شب خوابیده است غبطه نمی‌خورم.

پیام: بیزاری از رکود و دلمردگی

قلمرو زبانی: باک: ترس / آشفته: پریشان / جابجایی ضمیر: باکم نیست (مرا باکی نیست) / قلمرو ادبی: دریایم: تشبیه / طوفان: استعاره از گرفتاری‌ها / دریا خوابش آشفته است: جانبخشی / تناسب: دریا؛ طوفان / واژه آرایی: دریا

بازگردانی: من همانند دریایم و ترسی از طوفان و سختی‌های زندگی ندارم؛ زیرا دریا هیچ گاه خواب آرام و بی تلاطمی ندارد.

پیام: نهراسیدن از دشواری‌ها و مرگ

– رزمندگان دریادل اند؛ از دلمردگی و دلخفتگی بیزارند و به پذیره مرگ و شهادت می‌روند.

– زیرا رزمندگان ایرانی به درست همان کاری را انجام می‌دهند که جهادگران صدر اسلام انجام می‌دادند.

۴- …………………………………………………………

شیخ یک بار به طوس رسید. مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد.

بامداد در خانقاه، تخت بنهادند. مردم می‌آمدند و می‌نشستند. چون شیخ بیرون آمد، مُقریان، قرآن برخواندند و مردم بسیار درآمدند؛ چنانکه هیچ جای نبود.

قلمرو زبانی: شیخ: پیر / طوس: شهری در استان خراسان / استدعا: درخواست کردن، خواهش کردن / مجلس: انجمن، نشست / اجابت کرد: پذیرفتن، قبول کردن، پاسخ دادن / خانقاه: محلّی که درویشان و مرشدان در آن گرد می‌آیند.؛ درویش خانه / تخت: منبر / نهادن: گذاشتن (بن ماضی: نهاد، بن مضارع: نه) / مقری: قرآن خوان / برخواندن: قرائت کردن / درآمدند: درون آمدند/ قلمرو ادبی: مجلس: مجاز از مواعظ و مطالبی که در جلسات مذهبی بیان می‌شود

معرّف بر پای خاست و گفت: «خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست، یک گام، فراتر آید.»

شیخ گفت: «و صَلَّی الله علَی مُحمَدّ و آلهِ أجمَعین»؛ و دست به روی فرو آورد و گفت: «هرچه ما خواستیم گفت، و همه پیغمبران بگفته اند، او بگفت که از آنچه هستید، یک قدم فراتر آیید.» کلمه‌ای نگفت و از تخت فرو آمد و بر این ختم کرد مجلس را.

قلمرو زبانی: معرّف: کسی که در مجمع بزرگان افرادی را که به مجلس وارد می‌شوند، معرّفی می‌کند. شناساننده / بیامرزاد: فعل دعایی / گام: قدم / فراتر: جلوتر / دست به روی فرو آورد: دست بر روی چهره کشید / ختم کرد: پایان داد

پیام: کوشش برای بهتر شدن                                                                      

پی دی اف دریادلان صف شک و یک گام فراتر

آموزه ششم: مهر و وفا

● ادبیات غنایی چیست؟ – اشعار و متونی است که احساسات، عواطف شخصی، حالات عاشقانه و امید و آرزویی را با زبانی نرم و لطیف بیان می‌کند.

قلمرو زبانی: غِنا: آواز خوش؛ سازو آواز (هم‌آواواره؛ غَنا: بی نیازی؛ توانگری) / مرثیه: سوگ سروده  / غنی: پرمایه

● ادبیات عرفانی جزء کدام یک از انواع ادبی زیر قرار دارد؟

الف) نمایشی                                              ب) غنایی √                                    پ) حماسی

saeedjafari
jafarisaeed

مهر و وفا

قلمرو زبانی: اهل وفا: باوفایان، وفاداران / خداش: جهش ضمیر، خدا او را / بلا: گرفتاری / قلمرو ادبی: قالب: چامه یا غزل / وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (رشته انسانی)/  جانب کسی را نگه داشتن: کنایه، پشتیبانی کردن / نگه دارد: ردیف / هر، در: جناس / وا‌ج‌آرایی «ا»

بازگردانی: هر کس از باوفایان پشتیبانی و حمایت کند، خداوند نیز او را در هر حالی از گرفتاری‌ها حفظ می‌کند.

قلمرو زبانی: حدیث: ماجرا، روایت، سخن / مگر: جز / حضرت: جناب / که: زیرا / آشنای نخست: معشوق، دلبر؛ آشنای دوم: عاشق، دلشده / قلمرو ادبی: تضمین شعر سعدی / واژه آرایی: دوست، آشنا

بازگردانی: ماجرای دوست را فقط به جناب دوست می‌گویم؛ زیرا فقط دوست محرم راز دوستش است.

قلمرو زبانی: معاش: زندگی، زیست، زندگانی کردن / دل: منادا / فرشته ات: جهش ضمیر، فرشته تو را / قلمرو ادبی: دلا:‌ ای دل، جانبخشی / دل: مجاز از انسان / بلغزد پای: کنایه از خطا کند، دچار کژروی شود / دل، پا، دست: تناسب / وا‌ج‌آرایی: «د»  

بازگردانی: ‌ای دل، به گونه‌ای زندگانی کن که اگر دچار لغزش و خطا شدی، فرشته‌ با دعا کردن در حق تو، تو را حفظ کند.

قلمرو زبانی: گرت: اگر تو را، جهش ضمیر / هوا: میل و آرزو / نگسلد: نشکند، پاره کردن (بن ماضی: گسست، بن مضارع: گسل) / رشته: ریسمان / قلمرو ادبی: سر رشته را نگه دار: کنایه از وفاداری کن / دار، دارد: همریشگی (رشته انسانی) / گر، سر: جناس / وا‌ج‌آرایی: «گ»، «ر»

بازگردانی: اگر میل و آرزوی آن داری که معشوق پیمانش را با تو نشکند، تو نیز در حق او وفادار باش تا او نیز با تو وفادار باشد.

قلمرو زبانی: صبا: بادی که از شمال شرقی می‌وزد، باد بهاری،‌ ای صبا، منادا (هم‌آوا: صبا، سبا (نام شهری)) / زلف: موی بلند جلوی سر/ ار: اگر/ از روی: به خاطر / قلمرو ادبی: ‌ای صبا: جانبخشی؛ نماد پیک و نامه بر؛ واسطه میان دلبر و دلشده / سر: ایهام تناسب، ۱- نوک ۲- کله (در معنای دوم با زلف و روی تناسب دارد) / دل را سر زلف دیدن: کنایه از «عاشق یار بودن» / روی: ایهام تناسب، ۱- به خاطر ۲- چهره (در معنای دوم با زلف و سر تناسب دارد) / جا نگه دارد: وفادار باشد، حق دوستی را ادا کند / دل، زلف: تناسب / وا‌ج‌آرایی: «ر» /

بازگردانی:‌ ای باد صبا، اگر دل مرا اسیر زلف یار دیدی، لطفاً به یارم بگو که نسبت به من بی مهر نباشد.

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / ش: مرجع آن، دلبر است / قلمرو ادبی: دلم را نگاه دار: کنایه از وفادار باش، دلم را نشکن / گفتم، گفت: همریشگی (همریشگی) / دست: مجاز از توان و نیرو / خاستن: بلند شدن (بن ماضی: خاست؛ بن مضارع:‌ خیز) / ز دست بنده چه خیزد: پرسش انکاری/ خدا نگه دارد: تلمیح به «توکلّتُ عَلَی الله» / دست، دل: تناسب

بازگردانی: هنگامی که به یارم گفتم دلم را نشکن او چه گفت؟ او گفت از دست بنده چه کاری برمی‌آید. خدا دلت را نشکند.

قلمرو زبانی: زر: طلا / یار: دلبر / مهر: عشق، مهربانی / قلمرو ادبی: سر: مجاز از جان / دل: مجاز از وجود/ زر: مجاز از دارایی / سر و زر و دل و جانم: مجاز از همه هستی ام / سر، زر: جناس / سر، دل، جان: تناسب / مهر: ایهام تناسب (مهر و وفا نام دو دلداده در داستان‌های عاشقانه) / حق صحبت نگه دارد: کنایه از اینکه حق دوستی را ادا کند

بازگردانی: جان و دارایی و همه هستی ام فدای آن یاری که حق دوستی را ادا کند و نسبت به من وفا باشد.

قلمرو زبانی: راهگذار: رهگذر، محل عبور / حافظ: نام هنری، تخلّص / قلمرو ادبی: غبار راهت کجاست: کنایه از ارزشمندی یار/ وا‌ج‌آرایی: «ا»، «ر»

بازگردانی: گرد و غبار محل عبور تو کجاست تا حافظ به یادگار نسیم صبا آن غبار را حفظ کند. پیام: ارزشمندی دلبر در چشم دلشده

سعید جعفری

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- معنای واژه‌های مشخّص شده را با کاربرد آنها در متن درس مقایسه کنید.

■ ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست / در حضرت کریم تمنا چه حاجت است (حافظ) / حضرت: در متن درس به معنای «جناب» به کار رفته و در اینجا معنای «بارگاه» می‌دهد.

بازگردانی: نیازمندیم ولی توان درخواست نداریم. در بارگاه انسان بخشنده درخواست و خواهش نیازی نیست.

تعلیم ز اره گیر در امر معاش / نیمی سوی خود می‌کش و نیمی می‌پاش (ابوسعیدابوالخیر) / معاش: در متن درس به معنای «زندگانی» به کار رفته و در اینجا معنای «آنچه با آن گذران زندگی می‌کنند» می‌دهد.

بازگردانی: در گذران زندگانی از اره یاد بگیر؛ زیرا او نیمی از براده را سوی خود می‌ریزد و نیمی را می‌پاشد به جلو.

۲- در جمله، ضمایر پیوسته (متصل) در سه نوع نقش دستوری ظاهر می‌شوند:

نمونه: ‌ای صبحدم، ببین که کجا می‌فرستمت / نزدیک آفتاب وفا می‌فرستمت (خاقانی)

می‌فرستمت (تو را می‌فرستم ) ← ﹷ ت (تو): مفعول

آن که عمری می‌دویدم درپی او سو به سو / ناگهانش یافتم با دل نشسته رو به رو (شمس مغربی)

ناگهانش یافتم (او را یافتم) ← ﹷ  ش (او): مفعول:

نمونه: گوش کن پند،‌ای پسر، وز بهر دنیا غم مخور / گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی داشت هوش (حافظ)

گفتمت (به تو گفتم) ← ﹷ ت (تو): متمم

چو یار نیست به تسکین خلق نتوان زیست / که دوستان اگرم دل دهند، جان ندهند (امیرخسرو دهلوی)

اگرم دل دهند (اگر به من دل دهند) ← ﹷ م (به من): متمم

متمم: گروه اسمی است که پس از حروف اضافه می‌آید.

حرف اضافه: از، به، با، بر، برای، در، درباره، تا …

نمونه: حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت / آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت. (حافظ) / حُسن: زیبایی / اتفاق: همدستی / ملاحت: نمکین بودن؛ زیبارو بودن

حُسنت (حسن تو) ← ﹷ ت (تو): مضافالیه

لاله دیدم، روی زیبای توام آمد به یاد / شعله دیدم، سرکشی‌های توام آمد به یاد (رهی معیری)

آمد به یادم (یاِد من) ← ﹷ م (من): مضافالیه

در شعر »مهر و وفا»، نمونه‌ای از کاربرد ضمایر متصل را بیابید و نقش دستوری آن را مشخص کنید.

هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد/ خداش در همه حال از بلا نگه دارد / خداش: جهش ضمیر، خدا او را [مفعول]

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای/ فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد / فرشته ات: جهش ضمیر، فرشته تو را [مفعول]

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت / ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد / گفتمش: به او گفتم؛ [متمم]

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان / نگاه دار سر رشته تا نگه دارد / گرت: اگر تو را، جهش ضمیر [نهاد/ برخی مضاف الیه گفته اند]

انواع ضمیر: ۱- ضمیر شخصی (الف: گسسته ب: پیوسته) ۲- ضمیر مشترک ۳- ضمیر اشاره ۴- ضمیر پرسشی

ضمیر شخصی گسسته یا جدا: من / تو / او / ما / شما / ایشان               ضمیر شخصی پیوسته: ﹷ م / ﹷ ت / ﹷ ش / ﹻ مان / ﹻ تان / ﹻ شان

مرجع ضمیر: گروه اسمی است که ضمیر جانشین آن می‌شود.

قلمرو ادبی

۱- در متن درس، دو نمونه «مجاز» بیابید و مفهوم آنها را بنویسید.

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت / ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد / دست: مجاز از توان و نیرو

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری / که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد / سر: مجاز از جان / دل: مجاز از وجود / زر: مجاز از دارایی

۲- در ادبیات فارسی، شاعران یا نویسندگان، واژۀ «صبا» را در کدام مفهوم نمادین به کار می‌برند؟

صبا نماد پیک و نامه بر میان دلبر و دلشده است.

۳- هر گاه، در عبارت یا بیتی، یک کلمه‌ای به چند معنا به کار رود، آرایۀ «ایهام» پدید می‌آید. ایهام از ریشه «وهم» و به معنای «به تردید و گمان افکندن» است؛ همانطور که در مصراع «بی مهر رخت روز مرا نور نمانده است» کلمه «مهر» در دو معنای مختلف «خورشید» و «محبّت» به کار رفته است.

■ بیت زیر را از نظر کاربرد آرایۀ «ایهام» بررسی کنید.

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد /  گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید(حافظ) / بو: ۱- رایحه ۲- آرزو

برای آگاهی بیشتر از آرایه ایهام اینجا و اینجا را کلیک کنید.

قلمرو فکری

۱- با توجه به متن درس، حافظ، شرط وفاداری معشوق را در چه می‌داند؟

– در اینکه دلشده نیز به دلبرش وفادار بماند.

۲- بیت زیر، با کدام قسمت از سرودۀ حافظ، ارتباط مفهومی دارد؟

تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش (حافظ) / سروش: فرشته پیام آور

۳- از کدام بیت درس، می‌توان مفهوم آیۀ شریفۀ «وَ مَنْ یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» را دریافت؟

– [و هر کس به خداوند کارهایش را واگذار کند خداوند برای او بسنده است.] بیت نخست و ششم

۱- هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد/ خداش در همه حال از بلا نگه دارد

۶- چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت / ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد

سعیدجعفری
جعفری سعید
جعفری سعید

گنج حکمت (حقه راز )

روزی یکی نزدیک شیخ آمد و گفت: «ای شیخ آمده ام تا از اسرار حق چیزی با من نمایی

شیخ گفت: «باز گرد تا فردا.» آن مرد بازگشت.

شیخ بفرمود تا آن روز، موشی بگرفتند و در حقه کردند و سر حقه محکم کردند.

دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت: «ای شیخ، آنچ وعده کرده ای، بگوی

قلمرو زبانی: یکی: یک نفر / شیخ: پیر، منظور شیخ ابوسعید ابوالخیر / اسرار: جمع سّر، رازها (شبه هم آوا؛ اصرار: پافشاری) / با من نمایی: به من نشان دهی(بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما) / حقّه: محفظۀ کوچکی که دری جداگانه دارد و برای نگهداری اشیای گران بها به کار می‌رود، جعبه، صندوق/ محکم کردند: بستند / دیگر روز: روز دیگر / بازآمد: بازگشت /

شیخ بفرمود تا آن حقّه را به وی دادند و گفت: «زینهار، تا سر این حقه باز نکنی

مرد حقّه را برگرفت و به خانه رفت و سودای آنش بگرفت که آیا در این حقه، چه سرّ اسـت؟

هر چند صبر کرد نتوانست. سر حقه باز کرد و موش بیرون جست و برفت.

مرد پیش شیخ آمد و گفت: «ای شیخ، من از تو سر خدای تعالی طلب کردم، تو موشی به من دادی؟»

شـیخ گفـت: «ای درویش، ما موشی در حقه به تو دادیم، تـو پنهان نتوانسـتی داشت؛ سر خدای را بـا تو بگوییم، چگونه نگاه خواهی داشت؟!»

قلمرو زبانی: شیخ: پیر / زینهار: آگاه باش، مراقب باش / سودا: اندیشه، هوس، عشق؛ سودای کاری گرفتن کسی را: هوس کاری به سر کسی زدن/ هر چند صبر کرد نتوانست: حذف به قرینه لفظی(سر حقه را باز نکند) / سر: در / جست: جهید (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه)  / درویش: صوفی، خانقاه رو / قلمرو ادبی: چگونه نگاه خواهی داشت: پرسش انکاری

حدیث: ماجرا، روایت، سخن / حُقّه: محفظ؛ کوچکی که دری جداگانه دارد و برای نگهداری اشیای گران بها به کار می‌رود، جعبه، صندوق / سودا: اندیشه، هوس، عشق؛ سودای کاری گرفتن کسی را: هوس کاری به سر کسی زدن / صبا: بادی که از طرف شمال شرقی وزد؛ باد بهاری / معاش: زندگی، زیست، زندگانی کردن

غِنا: آواز خوش / مرثیه: سوگ سروده /غنی: پرمایه / هوا: میل و آرزو / نگسلد: نشکند، پاره کردن / ار: اگر / زر: طلا / مهر: عشق؛ خورشید / راهگذار: محل عبور / تمنّا: درخواست / زنهار: آگاه باش، مراقب باش / اسرار: رازها / حُسن: زیبایی / اتفاق: همدستی / ملاحت: نمکین بودن؛ زیبارو بودن / شیخ: پیر/ مهر: خورشید؛ محبّت / سروش: فرشته پیام آور / حُسن: زیبایی / ایهام: به تردید و گمان افکندن / حضرت: در متن درس به معنای «جناب» به کار رفته و در اینجا معنای «بارگاه» می‌دهد. / بو: رایحه؛ آرزو

پی دی اف درس ششم کتاب فارسی دهم